بخشی از مقاله
تحول پارادایمی در مفهوم امنیت زیست محیطی
چکیده
امنیت زیست محیطی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در نظریات روابط بین الملل و از سوی دولتها مورد توجه جدیتر قرار گرفت. در دهههای متمادی تحت عنوان بحران مدرنیته و تاثیرات آن بر امنیت محیطزیست، معاهدات بین المللی پیرامون این مساله بین المللی مطرح شد. علاوه بر این در نظریات روابط بین الملل نیز بطور جدی مساله امنیت زیست محیطی مورد توجه قرار گرفت. در همین راستا، در مقاله حاضر در پی پاسخگویی به این پرسش اساسی هستیم »مهمترین محورها موضوعات مطرح شده، در نظریههای روابط بین الملل نسبت به تحول پارادایمی امنیت زیست محیطی چه بودهاند و در آنها چه مسائلی طرح شده است؟« در این زمینه، در سالهای بعد از 1991 یعنی پس از جنگ سرد مسائلی همچون گرمایش زمین، تخریب فضاهای سبز و تاثیر مخرب مدرنیته در ابتدا از سوی نظریهپردازان اجتماعی مورد نقد و بررسی قرار گرفت سپس نظریات مطرح روابط بین الملل همچون رئالیسم و لیبرالیسم توجه خاصی به این موضوع داشتند. رئالیستها اساسا مساله امنیت زیست محیطی را در قالب توجه به مقوله حفظ امنیت جهانی نگاه میکنند و برخلاف آنها لیبرالها بر همکاری دستهجمعی برای حفظ نظم بین الملل، امنیت زیست محیطی را لحاظ میکنند، نه همچون یک مسئله امنیتی.
واژگان کلیدی: امنیت زیست محیطی ، تحول پارادایمی، رئالیسم، لیبرالیسم، تغییرات اقلیم
مقدمه
امروزه مسائل زیست محیطی سرچشمه بسیاری از تهدیدات مطرح علیه حیات جامعه انسانی به شمار میآیند و علیرغم برداشتهای تساهلگرا نسبت به این قضیه، ربط وثیقی مابین امنیت و محیطزیست وجود دارد. شاید یکی از محسوسترین اثرات محیطزیست بر امنیت کشورها را بتوان در تبعات حوادث و بلایای طبیعی همانند سیل، زلزله، خشکسالی و ... مشاهده نمود. با این وجود میبایست توجه داشت که مسائل امنیت محیطزیست یکباره به مسالهای جدی در نظریات روابط بین الملل تبدیل نشدهاند، بلکه روندی از تحولات عینی و نظری در مطرح شدن این موضوع تاثیرگذار بوده است. دورشدن از باورهای ابتدایی خوشبینانه به مدرنیته و تاثیر مثبت آن بر حیات بشری زمینهساز تحولاتی هستند که امروزه از آن بعنوان دغدغه مسائل امنیت محیطزیستی یاد میشود. در واقع، آنچنان که مورای بوکچین میگوید، آن »روشنی« امروز جایش را به ابهام داده است. این اطمینان که فناوری و علم شرایط انسان را بهبود میبخشند، با تکثیر ناگهانی سلاحهای هستهای، گرسنگیِ گسترده در جهان سوم و فقر در جهان اول به سخره گرفته شده است. نه فقط در کشورهای آشکارا استبدادی که در »دموکراسی«های خودمان هم، با مرکزیت یافتن در حال رشد دولتها در همهجا و بیقدرتشدن مردم توسط بوروکراسی، نیروی پلیس و تکنیکهای ماهرانه تجسس، این اعتقاد پرشور که آزادی (liberty) بر استبداد پیروز میشود، دروغ از آب درآمده است. امید به ساختن »جهانی واحد«، اجتماعی پهناور از گروههای مختلف نژادی که منابعشان را به اشتراک میگذارند تا زندگی در همهجا بهبود یابد، با موج بلندی از ملتپرستی، نژادپرستی و ناحیهگراییِ فاقد احساساتی که نسبت به اوضاع سخت میلیونها نفر بیتفاوت است، به لرزه افتاده است (بوکچین، .(1395 بوکچین خاطرنشان میسازد، به این ترتیب، ابهام درباره سرنوشت، معنا و غایتمان، پرسش به نسبت موحشی را پیش میکشد: آیا خود جامعه بطورکلی آفت و لعنتی برای زندگی نیست؟ آیا ما به خاطر این پدیده جدید که اسمش را »تمدن« گذاشتهایم و به نظر میرسد در آستانه نابود کردن دنیای طبیعی - این محصول میلیونها سال فرگشت ارگانیک - شرایط بهتری داریم؟
واقعیت آن است تحولات جهانی بعد از جنگ جهانی دوم و حتی دهههای قبلتر، امیدهای جامعه بشری را برای ایجاد جامعهای ایدهآل کمرنگتر کرد. بخش عمدهای از طرح این مساله در گرو مباحث محیطزیستی و تخریب طبیعت به نام تمدن و پیشرفت بود. در همین زمینه شاهد بودهایم که نظریات محیطزیستی در سطحی کلان در روابط بین الملل مطرح شدند که میتوان از آنها بعنوان تحول پارادایمی یاد کرد. در همین راستا، پرسش اساسی که در مقاله حاضر در پی پاسخگویی به این است که »مهمترین محورها و موضوعات مطرح شده، در نظریههای روابط بین الملل نسبت به تحول پارادایمی امنیت زیست محیطی چه بودهاند و در آنها چه مسائلی طرح شده است؟« در پرداختن به این پرسش اساسی ضروری است در ابتدا خاستگاه طرح مسائل امنیت زیست محیطی را در قرن جدید مورد بحث قرار دهیم و سپس روندی از تحولات نظری و سیاسی توجه به مسئله امنیت زیست محیطی را طی دهههای بعد از جنگ جهانی دوم تا سالهای بعد از 2000 مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
پیشینه طرح ابتدایی مساله امنیت زیست محیطی
تاکنون از واژه امنیت تعاریف و تفاسیر مختلفی به عمل آمده است و پژوهشگران متناسب با آموختهها، علایق و پارادایم حاکم، ابعاد و سویههای مختلفی از آن را مهمتر دانسته و از همان دریچه به تحلیل مفهوم یاد شده پرداختهاند. زیستکره در جایگاه سرای سکونت و پویش حیات در برابر تهدیدات روزافزون ناشی از مقوله فراگیری اندیشههای توسعه محور در قالب بهرهکشی لجام گسیخته از طبیعت محدود به شدت دچار فروسایی شده بگونهای که تداوم وضعیت کنونی بنیادهای-زیستی و حیات را به پریشانی و گاه نابودی کشانده است. بیم نابودی بنیادهایزیستی تاکنون زمینهساز تشکیل چندین موافقتنامه و همایش بین المللی (پروتکل مونترال 1987، اجلاس زمین 1992، کنفرانس کیوتو 1997، کنفرانس ژوهانسبورگ 2002، کنفرانس بین المللی اقلیمی (2009 شده که خود گویای جایگاه محیطزیست در نزد افکار عمومی و فرهیختگان حوزه امنیت است حوزهای که دستکم از فروپاشی شوروی پژوهشهای بسیاری به خود معطوف داشته است. تضادها و کشمکشهای ناشی از کمیابی و کمبود منابع طبیعی، فروسایی و آلودگی محیطی زمینه تقویت ادبیات امنیت زیست محیطی را فراهم کرده است. بر همین اساس، برای شناخت اثرات دقیق پویشهای انسانی که گرمایش کروی و تغییر اقلیم مناطق از نتایج آن بوده و پیامدهای امنیت انسانی آنکه در قالب کشمکشها و تضادها نمود یافته زمینه را برای مطالعه ابعاد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، تضادهای یاد شده فراهم کرده است که از آن جمله میتوان به امنیتزیست محیطی ، ژئوپلیتیک انتقادی در قالب امنیت زیست محیطی ، امنیتانسانی و ... اشاره کرد (کاویانیراد(الف)،.(81 :1390 امنیت زیست محیطی ، مفهوم بسیار اختلافبرانگیزی است که معمولا به یکی از پنج حوزه ذیل مربوط میشود:
-1 محیطزیست بعنوان یک دلیل و یا هدف درگیری؛ -2 استفاده از محیطزیست بعنوان ابزار جنگ؛ -3 تخریب محیطزیست در اثر عملیات نظامی؛
-4 تأثیر غیرمستقیم تخریب محیطزیست بر امنیت از طریق موضوعات جنگ و توسعه؛ -5 تخریب و حمایت از محیطزیست، متمایز از آثار سیاسی و امنیتی، یا حتی گاهی اوقات، هر پیامد انسانشناختی دیگر (هورسمن،.(84 :1380
در مجموع، امنیت زیست محیطی حوزه نوینی از مطالعات امنیتی است که تضاد و کشمکشهای ناشی از کمبود منابع طبیعی، فروسایی و آلودگی محیطی ، پیامدهای امنیتی آن بر پایداری زیست انسانها زمینه تقویت ادبیات آن را فراهم کرده است. در واقع نظریهپردازان جدید امنیت بر این اعتقادند که موضوعاتی همانند گرم شدن کره زمین، فرسایش لایه ازن و سایر مسائل زیست محیطی در زمره تهدیدات آینده بشریت محسوب شده و کشورها را با تهدیدات مشترک جدیدی روبرو ساخته است. تعیین هرگونه روند امنیتساز براساس نشانه های تهدید شکل میگیرد. اگر نیروها یا عناصر تهدید کننده تغییر یابد، در آن شرایط روندهای جدیدی برای مقابله با تهدید ایجاد میشود. اولین نشانه تهدید امنیت زیست محیطی را میتوان در محدودیتهای استفاده از منابع دانست (لطفی و دیگران،.(124 :1390
مدرنیته و بحران محیطزیست
بسیاری از متفکران علم اجتماعی، مدرنیسم را دورانی تاریخی میدانند که پس از رنسانس فرهنگی در اروپای پس از قرون میانی آغاز شد بعضی نیز نقطه آغازین دوران مدرن را انقلاب صنعتی میدانند و بعضی دیگر نظام تولید سرمایهگذاری و بازار آزاد را شروع دوران مدرن تلقی میکنند به هر حال ویژگیهای برجسته این دوران عبارتند از رشد شهرنشینی، گسترش و توسعه علوم جدید، پدید آمدن نهادهای جدید اجتماعی، سیاسی، آموزشی و از میان رفتن تدریجی نظامهای سنتی، جدایی مذهب از نهادهای سیاسی؛ حضور مردم در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی؛ جا افتادن حقوق فردی یکسان برای همگان و بطورکلی شاید بتوان گفت که مدرنیسم ویژگی یک دوران تاریخی است که کم و بیش از قرن 16 میلادی در اروپا آغاز و تا عصر ما ادامه یافته است. در این دوران چهره زندگی بشر در اروپا آغاز و تا عصر ما ادامه یافته است (حقیقی،1379 .(13: در همین ارتباط، موسسه جهان طبیعت محاسبه کرده است که رفتار مصرفی عمده بوسیله بشر در حدود پنج درصد در سال در حال رشد است و این روند منجر به کاهش یک سوم در منابع زیست محیطی جهان از دهه 1970 شده است. این فرایند بطور حتم رفاه و سلامت انسان را تحت تاثیر قرار میدهد زیرا این برخلاف قانون خلقت بوده و نمیشود انسانها را برمبنای شهوت و امیال افراطی آنها تربیت نمود. بطورکلی فرهنگ انسانی، روابط اکولوژیکی، جغرافیا و سیاستها، برچشمانداز و وضعیت بهداشتی و رفاه مردم تاثیر میگذارد، لذا نمیتوان مشکلات را به ستم ارثی نسبت داد. افراد زیادی در جهان بطور غیرمنتظره و ناگهانی در نتیجه برخوردهای مسلح، نبرد داخلی، نقض گسترده حقوق بشر، بلایای طبیعی و انسان ساخت مجبور به ترک خانههای خود شدهاند. جنگهای آب، دسترسی به انرژی، مهاجرتهای محیطزیستی و برخوردهای داخلی در مقوله امنیت محیطزیستی میگنجد. از طریق این مفهوم تاثیر تهدیدات محیطزیستی بر رفاه انسانی، بقای انسانی، بهرهوری و امنیت انسانی مشخص میشود. آمارها نشان میدهد که تهدیدات و تغییرات محیطزیستی در طول دهه 1990حدود 25 میلیون نفر را آواره کرده است و200 میلیون نفر سرانجام در خطر جابجایی قرار میگیرند. آمار دیگری نشان میدهد که تاثیر مخرب آب و هوا موجب آوارهگی و جابجایی یک میلیارد نفر تا سال2050 میشود. آوارگان محیطزیستی در نتیجه این تغییرات وارد تجارت مواد مخدر، جرائم سازمان یافته، قاچاق انسان، مهاجرت غیرقانونی، رادیکالیزه کردن گروهبندیهای قومی، شتاببخشی به برخوردهای درون این کشورها میشوند. با جهانی شدن، این تهدیدات شتاب میگیرند.
از اینرو، میتوان اظهار داشت که بحران محیطزیست، برآیند تحولات مدرنیته، انقلاب صنعتی و تقویت و گسترش اندیشه-های سوداگرایانه بوده، بگونهای که طی این مدت، شیوه بهرهبرداری انسان از محیط متناسب با نگرش توسعهگرا، نیازهای فزاینده و ابزارهای پیشرفته از منابع محدود تغییر کرده که نتیجه آنها، آلودگی و آشفتگی تعادل محیطزیست بوده است. برآیند این کنشها، دگرگونیهای گسترده در اوضاع طبیعی زیست کره است که شاخصترین آنها گرمایش کروی است در حال حاضر، در سطح جهان تغییراتی در ترکیب شیمیایی جو، تنوع ژنتیک گونههای ساکن در کره زمین، و چرخه مواد شیمیایی حیاتی در اقیانوسها، جو، زیستکره در حال وقوع است که هم از نظر ابعاد و هم از نظر آهنگ، سابقهای برای آن نمیتوان یافت (کاویانیراد(ب)،.(124 :1390 همچنین یکی از روشهای واکنش نشان دادن به شرایطی که امنیت زیست- محیطی رو به افول است، مهاجرت کسانی است که معیشتشان متأثر از تغییرات اقلیم نابود شده است (همان، .(125
تحول امنیت زیست محیطی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم
در این مبحث، سیر معطوف شدن توجهات به مفهوم امنیت زیست محیطی طی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم مورد بحث و تفسیر قرار میگیرد. در واقع، آنچنانکه روند تحولات بعد از جنگ جهانی دوم نشان میدهد طی چند دهه همواره توجهات به شکلی جدیتر به امنیت زیست محیطی معطوف شده و سازمانها و نهادهای بین المللی توجه خاصی را به این مفهوم معطوف کردهاند.
-1 امنیت زیست محیطی پس از جنگ جهانی دوم
جنگ پیامدهای مصیبتباری دارد. یکی از این پیامدها تخریب محیطزیست است که در طول تاریخ با وقوع هر جنگی تکرار شده. امروزه با پیشرفت تکنولوژی نظامی و استفاده از بمبهای شیمیایی و سلاحهای متنوع جنگی آثار تخریبی زیست- محیطی جنگ بیشتر شده است. تخریب زیستگاهها، از بین رفتن تنوع زیستی، کاهش کیفیت هوا، آلوده شدن خاک و آب از آثار مخرب و ویرانگر جنگهای مدرن است. ماشینآلات و مواد منفجره سطح بیسابقهای از جنگلزدایی و تخریب زیستگاهها را به وجود آورده و اختلال جدی را در اکوسیستم طبیعی از جمله فرسایش خاک، آلودگی آب و تولید مواد غذایی بیکیفیت رقم زده است. از بین رفتن بیش از 2 میلیون هکتار زمین در ویتنام نمونه بارز بکارگیری بمب و سلاح است که بعنوان یکی از مهمترین فجایع زیست محیطی شناخته میشود. اکنون مرمت و بازسازی آن گویا به رویایی دست نیافتنی تبدیل شده است. نسلکشی رواندا از سال 1994 میلادی نمونهای دیگر از تهدید تنوعزیستی بخاطر جنگ است تا جائیکه قتلعام گوریلهای کوهستانی، جمعیت اینگونهها را بشدت در معرض خطر انقراض قرار داد. سازمان ملل هر ساله 6 نوامبر را روز بین المللی جلوگیری از بهرهبرداری از محیطزیست در جنگ و درگیریهای مسلحانه اعلام کرده است. هدف این نامگذاری، آموزش مردم در مورد اثرات مخرب جنگ و درگیریهای مسلحانه بر محیطزیست است. برنامه محیطزیست سازمان ملل (UNEP) نشان داده در 60 سال گذشته حداقل 40 درصد از تمام درگیریهای داخلی با بهرهبرداری از منابع طبیعی در ارتباط بوده و این نوع درگیریها به محیطزیست طبیعی آسیب میزند. اثرات فاجعه جنگ بر انسان پس از جنگ جهانی اول و دوم اثرات فاجعه باری بر زندگی انسانها داشته است. مرگ، جراحت، مهاجرت و سوءتغذیه از جمله آثار جنگ بر زندگی انسانهاست اما آنچه جنگ بر محیطزیست ما تأثیر میگذارد فاجعهای نگرانکننده و بس خطرناک و جبران نشدنی است.
مجموع این عوامل منجر به طرح مباحث اکولوژیسم در مکاتب و ایدئولوژیهای سیاسی و فلسفی قرن بیستم بطور جدی گردید. نگرشهای اکولوژیسم طیف وسیعی از ایدئولوژیهای گوناگون چون سوسیالیسم، آنارشیسم، فاشیسم و لیبرالیسم را در بر میگیرد. اکولوژیسم اندیشهای است که در قبال پیشداوری تسلط انسان بر طبیعت یکسره به مقابله میپردازد.
مسأله هزینههای رفاه و رشد جمعیت و تخریب طبیعت حاصل از توسعه و رشد صنعت یکی از دغدغههای اصلی اکولوژیستها به شمار میرود (درخشه،.(166 :1384 بطورکلی، روندهای امنیتساز در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، تحتتاثیر اندیشه-های واقعگرایی قرار گرفت. این امر واکنشی نسبت به رویکردهای ایدهآلیستی و نهادگرا محسوب میشد. بطورکلی چنین نشانههایی، با واقعیتهای سیاست بین الملل بر ضرورت اجراییسازی »نهادگرایی امنیتی« هماهنگی داشت دموکراسی، تفاهم بین بازیگران تاثیرگذار در نظام بین الملل، داوری، تعیین حق سرنوشت ملی و خلع سلاح واحدهای سیاسیتاًکید داشتند. در حقیقت تا سالهای پس از جنگ جهانی دوم دولتها نگران ارزش ذاتی محیطزیست نبوده و دغدغههای انتفاعی خود از محیطزیست را داشتند که این دغدغهها را در قالب معاهدات اغلب دوجانبه رفع مینمودند. اما با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و مشاهده اشتراک منافع در مقابله با تهدیدات و مخاطرات زیست محیطی در نظریات جدید امنیت از یکسو و همچنین بوجود آمدن فضای همکاریهای بیشتر بین المللی با تدوین منشور ملل متحد و تشکیل دیگر سازمانهای بین المللی مرتبط با آن از سوی دیگر، زمینه برای همکاریهای بیشتر بین المللی برای حفاظت از محیطزیست به صورت شناخت تهدیدات زیست محیطی و یافتن راههای مقابله با آنها در قالب معاهدات و کنوانسیونهای بین المللی فراهم گردید (مصلی-نژاد(الف)،.(23 :1387
-2 امنیت زیست محیطی در دهه 1960 و 1970 در عرصه بین المللی
غالب حقوقدانان پیدایش قانون محیطزیست را به دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی نسبت میدهند. اگرچه تدوین این قوانین، نخست با هدف زیست محیطی نبوده و فقط به منظور حفظ حریم خصوصی بوده است تا افراد از حقوقشان محروم نشوند. بدین ترتیب این قوانین محصول اتفاقاتی است که نخست در عرصه بین المللی رخ میهد یعنی در دهه 60 میلادی آسیبهای جدی که به محیطزیست وارد شد و حوادث عظیم زیست محیطی که در آن سالها رخ داد بتدریج دولتها را در این حوزه نگران کرد. یعنی دغدغه بین المللی نسبت به حفاظت از محیطزیست زمین پدیدار شد .(www.ion.ir)
همچنین میتوان جنبشهای اجتماعی را بعنوان یکی دیگر از عوامل مهم تغییر و دگرگونی اجتماعی و واکنشی در برابر بحرانها و نابسامانیها بهشمار آورد. در واقع جنبشهای اجتماعی نمایانگر ناامیدی مردم از جریانهای سیاسی هستند که نتوانستهاند خواستهها و انتظارات و نیازهای آنها را برآورده سازند بنابراین علت اصلی بروز و ظهور جنبشهای اجتماعی وجود نقص و نارسایی در نظام اجتماعی حاکم و برآورد ساختن نیازهای گروههای مختلف جامعه و یا مقاومت در برابر مطالبات آنان است. جنبش اجتماعی در معنای عام آنعموماً به عمل جمع کثیری از مردم اشاره دارد که هدفشان ایجاد دگرگونی اجتماعی یا تغییر بخشی از سیماهای آن است. دغدغهها و خواستههای جنبش می 1968 از جنبش آرمانهای عصر روشنگری بود احزاب ، انجمنها بسیاری فعال بودند اما خواسته معترضان آن بود که این نهادها بتوانند نقش و مشارکت فعالتری در تصمیمگیریها ایفا کنند به تعبیر فوکو آنجا که قدرت هست مقاومت نیز سر برمیدارد زیرا وجود قدرت موکول است به حضور مجموعهای از نقاط مقاومت و بطور مشخص این جنبشها با ابزارها و رسانههای جمعی دهه 60 تلاش کردند تا افکار عمومی جامعه جهانی به خصوص اروپا را نسبت به مسائل مهمی چون حقوق زنان (جنبش فمنیستی) و محیطزیست حساس نمایند (پورهاشمی و دیگران،.(39 :1391
بسیاری از فعالان محیطزیستی بطور موثری روشهای آنارشیستهای سنتی فرانسوی را به اجرا درآوردند یعنی اقدام به کنش تمثیلی کردهاند که ذهنها را متوجه به خود کرده که این شیوه خود بحث برانگیز است. مشارکت مردمی، نقش گروههای غیردولتی و افکار عمومی بین المللی از پایههای مهم حقوق محیطزیست است، هدف از بیانیه استکهلم نیز درخواست اجرای قوانین و به عبارت دیگر دادن پیشنهادهای تازه برای نگهداری از انسان و محیطزیست است، در دهه 60 با انعکاس اخبار تخریب محیطزیست برای نخستین بار در رسانهها افکار عمومی هم به آن واکنش مثبت نشان داده و جنبشهای محیطزیستی شکل گرفتند (همان، .(42 درست به همین خاطر به کوشش سازمان ملل متحد یک کنفرانس بزرگ سال 1972 در شهر استکهلم سوئد برگزار شد که منتهی به تصویب یک اعلامیه تحت عنوان محیطزیست بشر شد. همچنین، کنفرانس سازمان ملل در زمینه محیطزیست انسانی که در سال 1972 در شهر استکهلم برگزار شد اولین کنفرانس عمده در زمینه مسائل بین المللی محیطزیست بود کنفرانس استکهلم توجه جهانیان را به خود معطوف ساخت.
-3 امنیت زیست محیطی در دهه 1980 و 1990 در عرصه بین الملل
مسئله محیطزیست و لزوم مقابله با تغییرات اقلیمی برهم زننده چرخه طبیعی اکوسیستم و آثار مخرب آن بطور جدی با آغاز دهه 80 میلادی از سوی مجامع بین المللی، دولتها و جنبشهای اجتماعی مورد توجه قرار گرفت. جهان در دهه 80 میلادی شاهد شکلگیری جنبشهای جدید اجتماعی در غرب و به تبع آن در دیگر نقاط جهان بود. برخی از مهمترین این جنبشها عباتند از جنبش فمنیسم، محیطزیستگرایان (جنبشهای سبز) و جنبش همجنسگرایان. کاربرد نام جدید برای این جنبشها به دلیل تفاوت در ساختار، اهداف و روش فعالیت این جنبشها با جنبشهای اجتماعی کلاسیک بود. در واقع با تشدید دامنه نفوذ و فعالیت این جنبشها در جامعه ما شاهد پررنگ شدن مطالبات محیطزیستی در سطح جهان و به تبع آن بیشتر شدن تلاشها برای مقابله با تهدیدات و چالشهای پیشروی آن در سطوح محلی، ملی و بین المللی بودیم. در این رابطه نقش جنبش اکولوژیسم بسیار برجسته بوده است. اکولوژی از زمره جنبشهای نوین اجتماعی بهشمار میرود که در بیست سال گذشته مباحث پیرامون آن به اوج خود رسیده است. بطوریکه در عصر حاضر همچون یک نهضت فلسفی سیاسی راه خود را هموار ساخته و طرفداران فراوانی را گرد آموزههایش متمرکز کرده است. هماکنون این نهضت جوان که به اندیشه سبز از آن نام برده میشود، وارد گفتمانهای فلسفی- سیاسی گردیده و حوزههای ناشناخته و افق پویایی را پیشروی خود دارد. جنبش سبزها با سازماندهی علاقمندان و کادرهای سبز زیستبوم! در تشکیلات جامعه مدنی و گروههای سیاسی و غیرسیاسی، در مسیری گام نهاده است که میتواند حاکمیتهای سیاسی را با چالشهای جدی مواجه سازد.
سبزها معتقد هستند که انسان به شدت وابسته به محیطزیست و سایر تیرههای حیوانی و نباتی است و در این راستا به سوی یک "اخلاق بومشناختی" رهنمون شدهاند؛ اخلاق اکولوژی بر شبکهای از به هم وابستگی و درهم تنیدگیها قرار دارد که در محدوده آن، ما و سایر موجودات زندگی میکنیم. اکوسفر یا زیستبوم یک سیستم بههم پیوسته است، آنچه ما محیطزیست میخوانیم »سیستمی است که شامل کلیه موجودات زنده، آب و هوا، خاک و زیستگاه آنهاست« (وینسنت،.(392 :1378 از دیدگاه سبزگرایان، انسان همچون سایر اجزای طبیعت بخشی از اکوسیستم است، »طبیعت جایگاهی ارزشمند و اخلاقی دارد و با سرنوشت ما بعنوان یکی از جانوران پیوند مییابد.« فلیکس گاتاری معتقد است که »محیطزیست فقط شامل محیط طبیعی انسان نیست بلکه مجموعه وجود او را در بر میگیرد؛ هم بعد اجتماعی و هم بعد ذهنی« (شایگان،.(354 :1381
طرفداران محیطزیست از دهه1990 شروع به اعمال نفوذ بر سیاست اجتماعی کردند. طبق آمار در این دهه، 80 درصد آمریکاییها و بیش از دو سوم اروپائیان خود را طرفدار محیطزیست میدانستهاند. جنبشهای سبز دربیشتر کشورها غالباً به حزبهای سبزی وابستهاند که به دنبال انتخاب شدن در مجالس ملیاند. جنبشهای سبز در بیشتر کشورهایی که حزب سبز دارند، این حزب را بگونهای وسیلهای برای اعمال نفوذ در فراگرد قانونگذاری میبینند، چه در هنگام طراحی سیاستهای ملی، چه در زمان بحث لوایح و چه موقع به اجرا گذاشتن این سیاستها و لوایح. آندری مارکویتس و فیلیپ گورسکی درکتاب خود "چپ آلمان" میگویند که "در سراسر دهه 1980 سبزها به عامل اجتماعیکننده چپ آلمان تبدیل شدند به این معنا که عملاً تمام اندیشههای جدید آن، نوآوریهای سیاسی، فرمولبندیهای استراتژیک، شیوه زندگی و ... از سبزها و اجتماع آنها نشات گرفت". ویلی برانت صدراعظم آلمان دوست داشت بگوید سبزها »فرزندان گمشده حزب سوسیال دموکرات« بودهاند، اما در حقیقت سوسیال دموکراتها با رویارویی اجباریشان با جنبش محیطزیست تجدید حیات یافتند (گیدنز،.(62 :1381
تحول نظریههای امنیت زیست محیطی
نظریه اجتماعی کلاسیک و جدید نقش و سهمی اساسی در بررسی موضوع محیطزیست داشتهاند. از جمله این نظریهپردازان میتوان به مارکس، امیل دورکیم و ماکس وبر (نظریه پردازان اجتماعی کلاسیک) و گیدنز، هابرماس، بک و گوزر (نظریهپردازان اجتماعی معاصر) اشاره کرد که هرکدام به سهم خود نقش مهمی در تحلیل و تبیین مسائل زیست محیطی در جامعه داشتهاند. عمده مسائلی که آنها مورد بررسی قرار میدهند عبارتند از: خاستگاهها و پیامدهای تخریب محیطزیست در جوامع مدرن، شرایطی که در آن نیروهای سیاسی جامعه مدرن به مقابله با تخریب زیست محیطی میپردازند؛ نقش دوگانه نیروهای فرهنگی و سیاسی جامعه مدرن در تخریب محیطزیست و کاهش و محدود کردن گستره تخریب محیط-زیست، اهمیت و کارایی جنبشهای سیاسی زیست محیطی برای مقابله با پیامدهای تخریب محیطزیست در جامعه مدرن؛ و سرانجام ماهیت سیاستهای زیست محیطی جامعه مدرن و اهمیت بسیج سیاسی در این جوامع برای رویارویی با پیامدهای تخریب محیطزیست. با نظر به این مقدمات، در ادامه مبحث حاضر در ابتدا نگاهی مختصر به نظریهپردازان کلاسیک خواهیم داشت و سپس نظریات نظریهپردازان اجتماعی در مورد محیطزیست باتوجه به مسائل بالا را مورد بررسی قرار میدهیم.
-1 نظریه اجتماعی کلاسیک و محیطزیست؛ مارکس، دورکیم و وبر
در یک رویکرد کلی نسبت به دیدگاههای سه جامعهشناس کلاسیک (مارکس، وبر و دورکیم) باید گفت که در این میان آثار وبر رابطه محدودتری با جهان طبیعی و محیطزیست دارد. در تعدادی از آثار وی اندیشه هایی درباره خاستگاهها و تبعات زیست محیطی ناشی از زندگی کوچنشینی (مطالعاتی درباره دین یهود) دیده میشود. با وجود مطالعات تاریخی وبر در مورد تمدنهای تاریخی، و بهرغم تمرکز این مطالعات به تولید کشاورزی، مباحث اندک و معدودی به تأثیرهای تاریخی و اجتماعی زیست محیطهای طبیعی متفاوت اختصاص پیدا کرده است. در حقیقت تنها مبحث مرتبط وبر در این زمینه، آن هم در حد چند پاراگراف کوتاه، در ابتدای فصل کتاب »اقتصاد و جامعه« آورده شده است؛ مبنی بر اینکه در کنشهای اجتماعی فرایندهای ناخواسته و عوامل غیرانسانی مانند عوامل زیست محیطی ، میتوانند تأثیرات جدی داشته باشند. توجه به تعامل میان جامعه و محیطزیست و اقتصاد و جمعیت دریافتها و نگرشهای زیست محیطی مارکس و دورکیم روشنتر از وبر است .(Munshi,2000: 253) در نزد دورکیم توجه به تراکم جمعیت و منابع مادی و نیروی رانش نهفته در تحول جوامع بشری موجب توجه به جهان طبیعی بعنوان عامل علی موثر در تاریخ انسانی شده است. در مورد مارکس نیز باید از برداشتهای مادیگرایانه او از کار انسانی یاد کرد. او همانند دورکیم به رویارویی اقتصادی جامعه انسانی و جهان طبیعی توجه کرد. وبر، برخلاف این دو نظریهپرداز اجتماعی، نقش درخور اعتنایی برای عوامل جمعیتی در تاریخ قائل نشد و نظریه کنش اقتصادی او اساساً متفاوت از نظریه مارکس است. در حالیکه مارکس اقتصاد را در قالب تولید و دگرگونی جهان طبیعی میدید، وبر آن را بهصورت مبادلهای صلحآمیز تلقی میکرد. رویهم رفته میتوان گفت که در نظریه اجتماعی کلاسیک با موضوع زیست محیط طبیعی به صورتی محدود برخورد شده است، به دلایل زیر: اول اینکه چارچوب نظری این نوع نظریه اجتماعی برای بررسی نسبت جامعه و محیطزیست نامشخص است. فهم جامعهشناسان کلاسیک از محیطزیست، به خاطر شناخت محدود آنها از زیستشناسی و گستره این علم، تنگ دامنه بوده است. در عین حال که اینان از استعارههای زیستشناختی زیادی استفاده کردهاند و لذا از زیستشناسی معاصر غافل نبودهاند. با این حال، پویاییهای درونی جهان طبیعی و تأثیرات دقیق فرایندهای جمعیتی و اقتصادی بر زیست بومهای انسانی تا این حد شناخته شده نبود. دوم، مسائل بومشناختی اولیهای که مورد توجه نظریه اجتماعی کلاسیک بود به خاستگاه های تخریب زیست محیطی نمیپرداخت، بلکه بر مسائلی از قبیل چگونگی تنظیم جوامع مدرن بوسیله زیست محیطهای طبیعی، رفع محدودیتهای زیست محیطی در جوامع مدرن یا تفکیک و جدایی محیطهای اجتماعی از محیطهای طبیعی توجه داشت .(Ibid, 254)
دورکیم در مخالفت با اقتصاد سیاسیدانان بر آن بود که جوامع مدرن نمیتوانند از طریق اعمال علائق خاص خود در بازار مبادله خودشان را بازتولید کنند. انسجام اجتماعی مستلزم دخالت عقلانی کارگزاران جمعی در جوامع و نیز تنظیم مبانی اخلاقی و هنجاری مشترک است. اما لب نظریه سوسیالیسم مارکس این است که پویایی سیاستی که متأثر از منافع و علائق است و سیاستی که به طرز بیرحمانهای بوسیله الگوی تغییرات فرهنگی رواج مییابد، شالودهای است برای ایجاد جامعهای که در آن اختلاف منافع حل نخواهد شد؛ لذا راهحل در محو مالکیت خصوصی و تقسیم کار و اضمحلال دولت خواهد بود .(Benton,1989: 63) طبق نظر وبر، سیاست از طریق منافع و علائق اقتصادی سیاسی که بهصورت ساختاری شکل گرفتهاند بسیج میشود؛ بنابراین در حالیکه مارکس تنها به منافع و علائق اقتصادی و توجیهات ایدئولوژیکی مخالفتهای سیاسی نظر داشت، وبر متوجه محوریت ناسیونالیسم فرهنگی و انتخاب ارزشها در بسیج کردن سیاست مدرن بود. وبر نیز همچون دورکیم استدلال میکرد که دگرگونی فرهنگی میتواند منجر به کنش سیاسی شود؛ هرچند منابع فرهنگی مدرنیته نمیتواند آن چارچوب هنجاری مشترکی را که دورکیم مطرح کرده بود، تضمین کند. بنابراین در نزد وبر، بهترین منبعی که فرهنگ مدرن میتواند در دسترس کنشگران قرار دهد، نوعی امید است به اینکه محاسبه عقلانی شرایط و وضعیتهای سیاسی به گزینشها و انتخابهای اخلاقی و کاربرد شفافتر آنها بیانجامد؛ در عین حالیکه ملیگرایی فرهنگی ممکن است سازوکاری را برای بازتعریف روشنگرانه منافع و علائق طبقاتی عرضه کند (گولدبالت،.(91 :1379
در مجموع، مارکس برای حل مسئله بر پیوند علائق و منافع و اخلاقیات تأکید میکرد؛ دورکیم متعهد به نوعی دگرگونی تحولی به سمت اخلاقیات عرفی سازمانیافته سیاسی بود و وبر برای پیدا کردن راهحل به هر دری میزد. او خواهان حفظ آن دسته از فعالیتهای اجتماعی بود که هنوز به زیر سلطه سازمان دیوانسالارانه در نیامده باشد، اما تنها با نیروهای عوامفریب و اراده اخلاقی رهبران عوام مواجه گردید. در اواخر سده بیستم و در رویارویی با تخریب ویرانگرانه و جهانی محیطزیست طبیعی، راهحلهای مارکسی و دورکیمی همچنان نویدبخشاند، اما راهحل وبری همچنان دلپذیر نیست (همان، .(92
-2 نظریه اجتماعی جدید و محیطزیست؛ گیدنز، هابرماس، بک و گورز
از دیدگاه نظریه اجتماعی مدرن، مسئله تخریب زیست محیطی بسیار حائز اهمیت است. از اینرو در نظریه اجتماعی مدرن تخریب محیطزیست تنها در پرتو فهم و درک چگونگی و علت تخریب محیطزیست میسر میگردد. به عبارت دیگر، برای دخالت سیاسی و جلوگیری از تخریب محیطزیست باید شرایطی را که در آن سیاستهای زیست محیطی بطور موفقیتآمیزی بسیج شدهاند و نیز محدودیتها و قیدهایی که هر سیاست زیست محیطی باید اعمال کند، ارائه گزینههای سیاسی و اقتصادی جذاب و معقول است. مسائل سیاستهای زیست محیطی و سوسیالیسم از این حیث مطرح شدهاند (همان، .(93 در همین زمینه، گیدنز و گورز برای تبیین خیزگاهها و پیامدهای تخریب محیطزیست و شناخت توسعه و پویایی جوامع مدرن تلاشهای گستردهای کردهاند. در مورد گیدنزباید گفت که اولاً تبیینهای او ناظر بر بررسی تعامل میان سرمایهداری و منفعتگرایی است؛ ولو به صورت ناقص، این تبیینها نقطه شروعی قوی برای تبیین خاستگاههای تخریب محیطزیست بهشمار میآیند. دوم، اینکه نظریه اجتماعی گیدنز، توجه خاصی به بعد فضایی - مکانی فرایندهای اجتماعی و روشهای جغرافی کرده و توانسته است ماهیت جامعهشناختی شهرگرایی و جهانی شدن و نسبت آنها را با مسائل زیست محیطی بررسی کند. در مجموع دیدگاههای گیدنز در اینباره به فهم تخریب محیطزیست کمک میکند. سوم اینکه، رویکرد تفهمی - تفسیری گیدنز در نظریه اجتماعی و به دست دادن الگوهای علی متکثر برای بررسی فرایندهای اجتماعی، موجب شده که در اینجا به موضوع نقش قدرت سیاسی و ایستارهای فرهنگی در تخریب محیطزیست نیز توجه شود. و دلیل آخر این که تبیین گیدنز از خاستگاههای جنبش اجتماعی زیست محیطی در نظریه اجتماعی ما را متوجه اهمیت بررسی ویژگیهای قدرت دوگانه فرهنگی و سیاسی میکند، یعنی اینکه چگونه قدرت فرهنگی و سیاسی هم موجب تسهیل فرایند تخریب محیطزیست میشود و هم آن را کنترل میکند.
علاوه بر گیدنز و گورز، به چند دلیل توجه به آرای یورگن هابرماس، نظریهپرداز اجتماعی مدرن، مهم است: اول، کارهای اخیر هابرماس به نوعی بازیابی مستمر و خستگیناپذیر نظریه اجتماعی کلاسیک است و لذا منجر به تولید جامعترین تفسیرهای جدید از سازمان نهادی مدرنیته و توسعه فرهنگی مدرنیته شده است. دوم، هابرماس از این چارچوب مفهومی، برای وارسی و کاوش در شکلگیری و پیدایش »جنبشهای اجتماعی جدید« استفاده کرده و اهمیت سیاسی بالقوه و امکانات این جنبشها را محک زده است. سوم، کارهای هابرماس مسیرهایی را که دگرگونی ساختارهای اجتماعی به ایجاد سازمان جدیدی از منافع و علائق اقتصادی و