بخشی از مقاله
چکیده
حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ حماسه سرای ایران و یکی از نامبردان فرهنگ جهانی است وی از بزرگ زادگان دیار خویش بود و در روزگاری که در ایران، به کام قهر خلیفه های عباسی و امیران ترک فرو می رفت، سر بر کرد و در راه پاسداری از افتخارات میهن خویش، یکی از بزرگترین حماسه های جهانی را پدید آورد. غالباً فردوسی را زنده کننده زبان فارسی می نامند.
کاخ بلندی که فردوسی از سخن و حکمت و عشق به نیکی و راستی در قالب حماسه پی ریزی کرده از باد و باران حوادث گزندی به او نمیرسد پایگاه کاخ او بر بلندترین قله و اوج اندیشه و عشق بشری بنا نهاده شده و شصت هزار تکه سنگ بی همتا و گران بها که هر یک به گرانی کوهی از مرمر و یا قوت و مرجان و الماس از جان خود برآورد و با اشک چشم و خون دل و عرق جبین این بنای با عظمت را بنا نهاد و چون دسته گلی بر فراز آسمان جهان برافراشت. برای همه انسانها از شاه و گدا و در این سرای پرعظمت و حشمت در بان و پاسبانی نیست. در نظر حکیم توس همه چیز بزرگ و تابناک است به جز بدی و پستی و دروغ و ترس.
مقدمه
فردوسی شاعر جهانی است و جزو ده شاعر برجسته و بزرگ جهان است و بسیار به او پرداخته شده است. جایگاه رفیعی در تاریخ ادبیات فارسی، دارد اگر جنبه های برون مرزی را نادیده بگیریم و فقط به ادبا و فردوسی پژوهان داخل ایران بپردازیم نخست می توان از سعید نفیسی نام برد که در این راستا و در این زمینه، تصحیح شاهنامه رنج فراوان برده است. از محمد رئوفی مهر در کتاب ارزشمند » فریاد حکیم توس « از ذبیح االله صفا هم در کتاب حماسه سرایی در ایران و هم در تاریخ ادبیات نفیسش. از استاد ملک الشعرا بهار در کتاب » فردوسی نامه . از غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن. از زنده یاد عبدالحسین زرین کوب در با کاروان حلّه و هزاران محقق، مورّخ و پژوهش گر فردوسی شناس دیگر.
معرفی اجمالی فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ حماسه سرای ایران و یکی از نامبردان فرهنگ جهانی است که در سال 329 ه - یا - 330 در قریه » باژ - « از ناحیه طابران توس - به دنیا آمده . فردوسی از بزرگزادگان دیار خویش بود و در روزگاری که در ایران، به کام قهر خلیفه های عباسی و امیران ترک فرو می رفت، سر بر کرد و در راه پاسداری از افتخارات میهن خویش، یکی از بزرگترین حماسه های جهانی را پدید آورد.
غالباً فردوسی را زنده کننده زبان فارسی می نامند، اما بر بسیاری از کسان آشکار نیست که این حماسه سرای بزرگ، چه سان زبان فارسی را زنده کرد؟ عرب ها در راستای کشور گشایی خویش، با عادات و آداب و رسوم و فرهنگ های بومی در سرزمین های گشوده شده، به ستیز بر می خواستند. آنان، همه دفترهای دیوانی و دولتی را از زبان بومی، به عربی بر می گرداندند، زبان دم و دستگاه دولتی نیز عربی بود، معرفت های دینی که روزانه مردم با آن سر و کار داشتند نیز به ناچار عربی بود، و مجلس ها و محفل هایی که در شرح و توضیح مشکلات دینی برقرار می شد نیز به عربی بود. از این روی، پس از اندک زمانی، مردم، فرهنگ بومی خویش را رها میکردند و پیشینیان خود را از یاد می بردند و آیندگانشان نیز چنین می پنداشتند، که آنان، عرب اند، در حالی که عربان، آنان را عرب نمی شمردند و غالباً ایشان را » موالی = « - بردگان - می نامیدند.
با تسخیر ایران، عربان اولاً اردوگاههای نظامی خویش را در ایران مستقر کردند و ثانیاً سرزمین های معینی را تصرف و تصاحب کردند. این اردوگاهها، به شتاب، به صورت مراکز زندگی شهری درآمدند در بسیاری از شهرهای ایران - از جمله قم - اعراب اکثریت ساکنان را تشکیل می دادند و زبان عربی زبان حاکم و غالب بود و چنین بود که در بسیاری از کشورها، ملت ها، سابقه ی فرهنگی دیرینه ی خود را فراموش کردند و هم اکنون در ردیف ملت های عرب به شمار می آیند این سخت گیری ها در ایران نیز اعمال می شد، چنان که در بخارا، امیران عرب، با فارسی زبانان به خشونت رفتار می کردند و یکی از خلیفه ها، زبان فارسی را زبان مکر و فریبکاری دانست.
در چنین هنگامه ای بود که فردوسی، حماسه بزرگ خویش را سرود، که موضوع آن بیان پیشینه افتخار آمیز ایرانیان بود و بیان آن نیز به سخن پارسی آراسته در همان روزگار، شاهنامه فردوسی با اقبال عامّه روبه رشد و آن را در محافل و مجالس می خواندند و ابیات پرشور آن، مایه ترنم و رزشخانه ها و پاتوق های جوانمردان شد و بدین سان ، مردم، از سویی به سوابق درخشان خویش دل می سپردند و یاد آن را زنده می داشتند و از سوی دیگر، زبان فارسی را چون جان، عزیز می داشتند و آن را بیش از پیش، به خاطر می سپردند.
در راستای کوشش هایی از این دست، فرهنگ و تمدن ایران، از میان نرفت و نمرد بلکه عربان را نیز تحت تاثیر خود قرار داد و هنوز صد سال از پیروزی تازیان نگذشته بود که آثار بسیاری از زبان فارسی میانه - پهلوی - به عربی ترجمه شد و واژه های بسیاری از علوم ریاضی و پزشکی و موسیقی از زبان فارسی به عربی راه یافت. چنانکه اکنون نیز عربان واژه » سه گانه « فارسی را السّیکا«» به معنی لحنی از الحان موسیقی به کار می بردند و » پرگار « را » برگار « می گویند و » بابونه « را » بابونخمی« گویند و اگر نگاهی به دایرهٌ المعارف های عربی بیندازید، هزاران واژه از این دست می یابید و فردوسی حق داشت که گفت : عجم زنده کردم بدین پارسی
زندگینامه فردوسی - ازدیدگاه شاهنامه -
هنر نزد ایرانیان است وبس ندارد شیر ژیان رابه کس
وی از خاندان دهقانان و از ایرانیان اصیل عصر خویش بود دلبستگی او به آفرینش شاهنامه از این پیوند روحی و تربیت خانوادگی او مایه می گیرد. دهقانان در آن روزگار سعی داشتند که سنّت ها و مآثر نژادی خود را حفظ کنند. کلمه ی دهقان در آن روزگار به کسانی اطلاق میشد که نجیب زاده ملاک، اهل معرفت و دانش، دلیری و مردانگی بودند به اوضاع اداری و ایین کشور داری آشنا و در ده و محله خود سمت نظارت داشتند، اهل محل در دعاوی و مرافعات و منازعات برای فیصله امور خود به آنان مراجعه می کردند و آنان بر ارتباط مردم و محل خود با دهقانان دیگر نظارت داشتند.
قدرت دهقانان در آن زمان ناشی از این بود که به طور ارثی عهده دار اداره امور محلی بودند. دهقانان در جامعه سامانی طبقه مهمّی به شمار می آمدند. جمع آوری مالیات هم بر عهده آنان بود به این ترتیب معلوم می شود که وی زندگانی مرّفه و آسوده یی داشته است اما فردوسی با کتاب و معرفت سر و کار داشته و شاعر پیشه بوده و می خواسته است کاری بزرگ انجام دهد که نام او را جاودانه سازد. بر اثر گذشت زمان و صرف سرمایه خویش در راه اتمام شاهنامه و نیز به سبب ضعف عمومی وضع دهقانان در اواخر عمر به تنگدستی افتاده است.
او در اوان سی و پنج یا چهل سالگی درصدد نظم شاهنامه برآمده و نزدیک به بیست - یا بیست و پنج یا سی و پنج - سال از عمر خود را بر سر این کار گذاشته و یکبار نسخه یی از شاهنامه را در سال 384 ه . ق . به پایان رسانیده و بار دیگر در سال 400 هجری تحریر دیگری از آن را تمام کرده است. در سال 384که تحریر اوّل شاهنامه را به پایان رسانده بود شاید بر آن بوده است که فرمانروایی مقتدر شعر شناس و جوانمرد بیابد تا کتاب خود را به او تقدیم کند و صله یی از او بگیرد تا در روزگار پیری و ناتوانی او را دست گیرد و مدد زندگی او باشد. اما در آن هنگام اوضاع خراسان آشفته بود و شاهان سامانی دچار تحکّم سرداران خود بودند و با امیران ترک سرزمین های مجاور کشمش داشتند. وزیران و دیوانیان مصلحت مملکت را فدای سود و جاه طلبی خود می کردند.
الپتگین به غزنین مهاجرت کرده بود و در آنجا حکومت مستقلی برای خود ترتیب داده بود، پس از مرگ او غزنین به دست سبکتگین غلام و داماد الپتگین افتاده بود. شاه سامانی برای رهایی از تحکم سرداران دست به سوی سبکتگین راز کرد، او و پسرش محمود برای کمک به شاه سامانی به آن دیار آمده بود و در سال 389 محمود با استقلال به سلطنت رسید و فرمانروایان اطراف را مطیع خود ساخت. در این سال یا دو سال قبل از آن که فردوسی پنجاه و هشت ساله بود، آوازه ی محمود را شنید شاید در این سال کسی به فردوسی پیشنهاد کرده باشد که شاهنامه را به نام محمود کند. اما کمان نمی رود که فردوسی بدین کار مبادرت کرده باشد.
به احتمال قوی او بیست سال دیگر هم شاهنامه را نگاه داشته است شاهنامه یی که فردوسی در سال 400 هجری در هفتاد یک سالگی به پایان رسانیده، و از رنج سی و پنج ساله خود سخن گفته شاهنامه یی بوده که به محمود تقدیم کرده است. در این نسخه در دیباچه و خاتمه کتاب و اوایل و اواخر بعضی از داستان ها مدیحه محمود را درج کرده است و نام کسانی دیگر را آورده است و در سال 401 یا 402 هجری نسخه یی از شاهنامه را نزد محمود به زنینغ فرستاده است. فردوسی متوقّع بوده که محمود کتاب او را بپسندد و صله فاخری به او بدهد. اما محمود به آن کتاب عنایتی نشان نداده است . این که محمود عللی داشته که به برخی از آنها در مآخذ اشاره شده است:
شیعی بودن فردوسی مورد پسند سلطان واقع نشد، فردوسی فکر امکان رؤیت خدا بود در حالی که سلطان که اهل سنت بود بدان اعتقاد داشت، از این رو حاسدان فردوسی را معتزلی و قرمطی معرّفی کردندابوالعبّاس، فضل بن احمد که حامی فردوسی و دوستدار زبان فارسی بوده و از وزارت بر کنار شده و به جای وی احمد بن حسن میمندی نشسته بود و از دیدن نام وزیر پیشین در شاهنامه خشمگین بود
بزرگان و شاهان ایرانی در شاهنامه ستایش شده بودند و محمود که بنده زاده بود نمی توانست نام بزرگان را بشنود خسّت طبعی محمود و خود داری او از ادای صله گزاف به فردوسی و ...
چون فردوسی از دریافت صله نومید شد، خشم گرفت و هجو نامه یی ساخت و بیست هزار درم که از جانب محمود بدو داده بودند به گرمابه بان و فقاعی داده شبانه از غزنین به هرات رفت و دردکان اسماعیل ورّاق، پدر ازرقی هروی رفت و شش ماه در خانه او مخفی شد و بعد به طوس رفت و شاهنامه را برداشت.
و به طبرستان پیش سپهبد شهریار از آل باوند برد هجونامه را که صد بیست بود بر او خواند. آن شهریار هجونامه را به صد هزار دینار خرید و از فردوسی خواست تا هجونامه از بین ببرد. فردوسی بعد از آن ده پانزده سالی زنده بود و به شاهنامه دست می برد و اصلاحاتی در آن به عمل می آورد. سرانجام در 411 یا 416 هجری پیمانه عمر لبریز شد آخرین اشاره یی که در شاهنامه به سال های عمر فردوسی می توان یافت هشتاد سالگی اوست.
کنون عمر نزدیک هشتاد شد. به نوشته نظامی عروضی پس از مرگ فردوسی در طابران مذکّری بود که اجازه نداد جنازه فردوسی در گورستان مسلمانان دفن شود و برای توجیه این کار خود فردوسی را رافضی قلمداد کرد. سرانجام کالبد فردوسی درون دروازه درباغی که ملک فردوسی بود، دفن شد. او می گوید که از فردوسی تنها دختری مانده بود. امّا در شاهنامه اشاره یی به این دختر نشده است. در شاهنامه در داستان بهرام چوبین به مرگ پسر سی و هفت ساله فردوسی بر می خوریم. فردوسی در آن ایام شصت پنج ساله بوده است. بنابراین فرزند فردوسی در حدود 395 - 394 هجری در گذشته . مرگ این فرزند که احتمالا در سال 358 تولد یافته بود فردوسی را سخت اندوهگین ساخته است.
باز نظامی عروضی می نویسد روزی که محمود از هندوستان به غزنین باز می گشت بر سر راه او متمرّدی بود که حصاری استوار داشت. محمود بر ان شد که آن متمرّد را به اطاعت آورد رسولی فرستاد و گفت: فردا به بارگاه بیا و خلعت بپوش و برگرد. اما محمود نمی دانست که آن متمرد چه پاسخی به دعوت او خواهد داد.
از وزیر خود خواجه احمد حسن میمندی پرسید که جواب ان متمرّد چه خواهد بود؟ خواجه در پاسخ بیتی از فردوسی خواند. محمود پرسید که این بیت از کیست که از آن بوی مردی می آید؟ گفت از بیچاره ابوالقاسم فردوسی است که بیست و پنج سال رنج برد و چنان کتابی تمام کرد و هیچ ثمره یی ندید محمود گفت: کار نیکی کردی که یادآوری کردی. در غزنین یاد آوری کن تا آن کار حبزان در غزنین محمود دستور داد شصت هزار دینار به نیل دادند و با شتران سلطانی به طوس فرستادند اما آن هدایا زمانی به طوس رسید که جنازه فردوسی را از دروازه رزان بیرون می بردند.
چون خواستند آن هدایا را به یگانه دختری که از فردوسی مانده بود بدهند نپذیرفت. آن پول را به خواجه ابو اسحاق کزامی دادند تا رباط چاهی را که بر سر راه نیشابور به مرواست تعمیر کند این نوشته ی نظامی عروضی اشکالاتی دارد که مهم تر از همه یادآوری کار فردوسی از طرف خواجه احمد حسن میمندی به محمود غزنوی است این وزیر محمود به سبب مدیحه یی که از فضل بن احمد در شاهنامه آمده بود. نظر خوشی نسبت به آن کتاب نداشت. دیگر آن که فردوسی در کتاب هیچ اشاره یی به داشتن دختر نکرده است
فردوسی استاد بزرگ بی بدیل حکیم ابولقاسم منصوربن حسن فردوسی طوسی،شاعر بزرگ حماسه سرای ایران و یکی از شاعران مشهور عالم و ستاره درخشنده آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامدار ملت ایرانست،و بسبب همین سرگذشت او مانند دیگربزرگان دنیای قدیم با افسانه ها و روایات مختلف در آمیخته است.مولد او قریه باژ از قراء ناحیه طابران - یا:طبران - طوس بوده،یعنی همانجا که امروز آرامگاه اوست،و او در آن ده در حدود سال 330-329 هجری،در خانواده یی از طبقه دهقانان چشم به جهان هستی گشود.چنانکه می دانیم - - دهقانان - - یک طبقه از مالکان بودندکه در دوره ساسانیان - وچهار پنج قرن اول از عهد اسلامی - - در ایران زندگی می کردند و یکی از طبقات اجتماعی فاصل میان طبقه کشاورزان و اشراف درجه اول را تشکیل می دادند و صاحب نوعی از - - اشرافیت ارضی - - بوده اند.