بخشی از مقاله

جايگاه حضرت محمد(ص ) در جهان بینی عرفاني نجالدين رازي در کتاب «مرصادالعباد» و مقايسۀ آن با جهان بینی مح الدين بن عربي

چکيده :
نجم الدين رازي از عرفاي معروف اوايل قـرن هفـتم هجـري اسـت . وي آثـارمتعـددي درباره ي عرفان وتصوّ ف تأليف کرده است .مهمترين کتـاب اومرصادالعبادمن المبـدأ الي المعاد است . وي در اين کتاب جهان بيني خود را دربارة آفـرينش جهـان ،آفـرينش انسان و ديگرموجودات و عالم آخرت بيان کرده است . وي ضمن بيان اين مسائل کلي ، عقايد عرفاني خود را در زمينۀ سير و سلوک مطرح کرده است .
جهان بيني عرفاني نجم الـدين رازي درمـورد خداونـد و چگـونگي آفـرينش عـالم و سرآغاز و نهايت آن همانند جهان بيني ابن عربي درفصو ص الحکم وفتوحـات المکيـه است و پيامبر اکرم (ص )محور اصلي همۀ انديشه ها و بحثهاي اوست .
در بينش نجم الدين رازي ، خداوند ابتدا عوالم روحاني وملکوتي را خلق کرده است .
وي با استناد به حديث پيامبر(ص ) که فرمـوده اسـت : «اول مـا خلـق الله روحـي » ويـا «نوري »،معتقد است خداوند ابتدا روح ويا نـور حضـرت محمـد(ص ) راآفريـده و از پرتو نور روح آن حضرت ، ارواح پيامبران و ارواح موجودات و سپس عـوالم ملکـي يـا مادي را خلق کرده است . وي انديشه هاي عرفاني خود را درقالب تمثيل بيـان ميکنـد.
در بينش او روح پاک محمـّدي همانندقلمي است که خداوند باآن کلمات کتاب عـالم خلقت رامي نگارد.
در اين مقاله ، انديشه هاي عرفاني -فلسفي نجم الدين دايـه کـه درقالـب تمثيـل بيـان شده ،تحليل و با انديشه هاي ابن عربي مقايسه ميشود.
مقدمه
نجم الدين رازي از عرفاي معروف اوايل قرن هفتم هجري است . اوآثارمتعددي دربـارة عرفان وتصوّ ف تأليف کرده که مشهورترين آنها کتاب مرصـادالعبادمـن المبـدأ الـي المعاد است . او در اين کتاب انديشه هاي خود را درباره آفرينش جهان ،آفرينش انسـان ، زندگي انسان در اين جهان و همچنين عالم آخرت ومعاد بيان کرده اسـت . وي ضـمن بيان اين مباحث کلي اعتقادات عرفاني خود را دربارة سير و سلوک با اسـتناد بـه آيـات متعددي ازقرآن و احاديث نبوي مطرح کرده است . در جهان بينـي نجـم الـدين رازي در موردمبدأ خلقت وآفرينش عوالم مختلف وموجـودات ، پيـامبر اکـرم (ص ) از جايگـاه خاص و پراهميتي برخوردار است . اين جهان بيني همانند جهان بينـي محيـي الـدين بـن عربي ، عارف وفيلسوف معاصر اوست . احتمـالا نجـم الـدين رازي در سـفرهاي متعـدد خود به کشورهاي اسلامي ، با ابن عربي ملاقات داشته و از طريق خـود وي مسـتقيما و يا از طريق شاگرد او صدرالدين قونيوي با افکار و انديشه هاي اوآشـنا شـده اسـت . در اين مقاله ، انديشه هاي نجم الدين رازي درمورد پيامبر اکرم (ص )تحليل و با انديشه هـاي ابن عربي درفصو ص الحکم وفتوحات المکيه مقايسه مي شود.
متن
نجم الدين رازي درمرصادالعباد دربارة آفرينش عوالم ملکـي وملکـوتي ويـامـادي و روحاني ، بحثهاي طولاني ومفصّلي کرده است .
الله خلـق الارواح قبل الاجساد باربعۀآلا فِ سنۀ»،معتقد است خداوند ابتدا ارواح انساني را خلـق کـرده و مبدأ ارواح انساني روح ويا نور حضرت محمد(ص ) اسـت کـه از پرتـو نـور احـديت پديدآمده است ؛ چنانکه پيامبر(ص )فرموده است : «اول ما خلق الله روحي » ويا«نـوري » و سپس از نور ويا روح «محمد(ص )» ارواح پيامبران ديگـر و از ارواح پيـامبران ارواح مؤمنان و از ارواح مومنان ، ارواح ديگرموجودات خلق شده است :
«بدان که مبدأمخلوقات وموجودات ارواح انساني بـود، ومبـدأ ارواح انسـاني روح پاک محمدي بود عليه الصلوة والسلام ؛ چنانکه فرمود: «اول ما خلق الله تعـالي روحـي » و در روايتي ديگر «نوري »... پس حق تعالي چون موجودات خواست آفريد، اول نور روح محمـّدي را از پرتو نور احديت پديدآورد؛ چنانکه خواجه عليه الصـلاة و السـلام خبـر م يدهد: «انامن الله و المؤمنون مّني » (رازي ، ١٣٦٥: ٣٧- ٣٨).
وي در بخش ديگري از اين کتاب م يگويد: روح پيامبر(ص ) همانندقلمي اسـت کـه خداوند به وسيلۀآن کلمات کتاب عالم خلقت رامي نگارد. به عبارت ديگـر، در بيـنش او روح حضرت محمد(ص )منشأ ومبدأ همۀ عوالم و همۀموجودات است . وي معتقد است منشأ عالم ارواح ، روح پاک محمـّدي است ومنشأ عالم نفوس ، عقل کل ويا عقل اول است که از روح پاک محمــّدي صـادر شـده و بـه طـور کلـي ، در بيـنش او عـالم آفرينش بر دوقسم است :ملک وملکوت ويا عالم خلق و امر کـه منشـأ هـر دو عـالم روح ويا نورمحمـّدي است :
«لطيفه اي سخت غريب روي مي نمايد.آنکه خواجه عليه الصلوة و السلام فرمـود: اول ما خلق الله القلم ، اول ما خلق الله العقل ، اول ما خلق الله روحي . هر سه راسـت اسـت و هر سه يکي است و بسيار خلق در اين سرگردان اندتاآن چگونه اسـت ؟آنچـه فرمـود:
«اول ما خلق الله القلم »،آن قلم نه قلم ماست ،قلم خداست وقلم خداي مناسب عظمت و جلال او باشد وآن روح پاک محمـّدي است و نور او.آن وقـت کـه حـق تعـالي آن روح را بيافريد و به نظرمحبـّت بدو نگريست ، حيا بر وي غالب شد. روح از حيا شـق

يافت ، عقل يکي شق اوآمد.... چون قلم حق رايکي شق روح خواجه بود و دوم عقـل ، اگر چه سه مي نمود، امايک قلم بود با دو شق وقلم به يدقدرت خداوندي تا هـر چـه خواست ازملک وملکوت به واسطۀ سرقلم مي نوشت وآن رامحل قسم گردانيـد کـه
«ن والقلم ومايسطرون » (همان : ٥١- ٥٢).
در جهان بيني ابن عربي وجودمطلق ومحض واجب الوجود در پردة تواري و پنهاني است . اولين ظهور ويا اولين تجلّي آن «حقيقت محمديه » است .
«حقيقت محمديه »مظهر اسم «الله » است که اسم اعظم است . اين اسم نيـز کـه مظهـر ذات است ، همانند حقيقت ذات واجب الوجود پنهان است . اولين جلوه ويـاتعيــّن آن ، عقل اول است که واسطۀفيض وجود از ذات واجب الوجود به ممکنات است . اين عقل که از انوار «حقيقت محمديه » است ، چنانکه پيامبرفرموده است : «اول ما خلق الله العقـل ويا اول ما خلق الله نوري » جانشين و خليفۀ حق در ايجاد وآفرينش موجودات است .
در شرح مقدمۀقيصري برفصو ص الحکم آمده اسـت : «اول تعيــّني » کـه از هسـتي جدا شد و وجود صرف به واسطۀآن تعيـّن تکّثر پيـدا نمـود،مقـام خلافـت تامــّۀآن حضرت است که اسم اعظم باشد. اسم اعظم باطن صورت «حقيقت محمديـه » اسـت و از باب اّتحاد ظاهر ومظهر، کثرات علمي درمقام حضـرت علميــّه حـدود و شـؤون و مظاهرآن حقيقت کليه اند که از غيب محمدي (ص ) درمقام تقدير جلوه نمودند. واسطۀ اين ظهور رامامقام خلافت محمـّديه (ص ) اصطلاح قرار داده ايم .
مبدأ حقيقت خلافت و ولايت انبيا- که از عالم غيب مطلق است - اسم اعظم و باطن حقيقت محمديه است که اصل ومبدأ و علت ظهور جميـع مراتـب ولايـت و خلافـت است . اولين تعيـّن خلقي که به نور و ظهور اين خلافت کليه به وجود خـارجي تعيــّن پيدا کرد، عقل اول است که يکي ازتجلّيات اين حقيقت است . اين عقل ، اشرف خلايـق و واسطه در رسانيدن فيض به حقايق است . از وجود عقل حظوظ شعاعيۀ غيرمتناهيه به موجودات تصال معنوي دارد. اين نور و اضافات و نسب آن که حقايق ممکنـه باشـند، نور حسـّي و ظاهري نيست ؛ اگر چه نور حسي هم يکي از جلوات و شؤون اوست . اين عقل مجرد که از انوارمحمـّد است ، خليفۀ حـق و واسـطۀ انبـاء غيبـي اسـت . از حضرت نقل شده است «اول ما خلق الله العقل » و «اول ما خلـق الله نـوري ». ازيکـي از ائمه معصومين رسيده است : «اول ما خلـق الله نـور نبيــّنا» از ايـن جهـت آن حضـرت واسطه در خلقت است و از وجود او امـداد بـه خلايـق مـي رسـد...» (آشـتياني ، ١٣٧٠: .(715 -714
عرفامعمولا براي تفهـيم بيشـتر نظريـه هـاي عرفـاني خـود ازتمثيـل اسـتفاده مکننـد.
نجم الدين رازي درآوردن تمثيل هنرمندي ومهارت خاصي دارد. وي درمرصادالعباد بـراي تفهيم حقايق عرفاني تمثيل هاي گوناگوني م آوردکه يکي ازآنهاتمثيـل درخـت اسـت .در بينش نجم الدين رازي عالم خلقت همانند درختي است که تخـم آن درخـت ؛يعنـي مبـدأ و منشأ وجودآن حضرت محمد (ص ) است . چون آن نوري که عالم هسـتي را ايجـادکـرده ، نور روح حضرت محمد ويا عقل اول است که ازذات حق صادر شده وميـوة آن درخـت ؛ يعني خلاصه و برگزيده ويا حد اعلاي کمـال درآفـرنش و عـالم خلقـت نيـز وجـودآن حضرت است که مظهرذات وتمامي صفات و افعال خداوند است :
«چون خواجه عيه الصلاة والسلام زبده و خلا صۀموجودات وثمرة شجرة کاينات بود که «لولاک لما خلقت الافلاک »مبدأموجودات هم اوآمد، و جز چنين نبايد کـه باشـد، زيرا که آفرينش برمثال شجره اي است و خواجه عليه الصلاة و السلام ثمره آن شـجره و شجره به حقيقت ازتخم ثمره باشد.» (رازي ، ١٣٦٥: ٣٧).
وي درقسمت ديگري ازمرصادالعباد اين مطلب را درقالب همين تمثيل به صـورت گستردتري بيان میکند ومي گويد: «از اينجامعلوم مي گردد که تخم آفرينش محمد بود وثمره ، هم او بود و شجرة آفرينش به حقيقت هم از وجـودمحمــّدي اسـت هـر چـه ملکوتيات است بيخ هاي آن شجره تصور کن و هر چه جسمانيات اسـت تنـۀ شـجره و انبيا عليهم الصلوة والسلام شاخه هاي شجره وملايکه برگ هاي شـجره و بيـان ثمـرة آن شجره در عبارت نگنجد و به زبان قلم دو زبـان بـا کاغـذ دوروي نتـوان گفـت ... پـس همچنانکه شجره درثمره تعبيه باشدثمره در شجره تعبيه است ؛تـا هـيچ ذره از شـجره نيست که از وجودثمره خالي است . و اين سر بزرگي است ....» (همان : ٦٣).
اين بينش بسيارمانند بينش وحد ت وجود ابن عربي درفصو ص الحکم است . او نيـز معتقد است اولين تجلّي و ظهور وجودمطلق ومحض خداوند به صـورت عـين ثابـت «حقيقت محمديه » است وتمامي عالم ظهور وتجلّي آن حقيقت کلـي اسـت . در شـرح
فصو ص الحکم آمده است : «عين ثابـت «حقيقـت محمديـه » در عـالم اسـماء و اعيـان ، متجلّي در صور اسماء و اعيان است ، و عالم به معناي ماسوي الله ، صور ومظاهر اسـماء حق است ، که مبدأتجلّيات اسماء، حقيقت کليه انسان کامل ختمي محمدي (ص ) است ، چون اسماء و اعيان ،تجلّيات و ظهورات و اجزاء و ابعاض اين حقيقت کليه اند:
«فالحقيقۀ المحمـّديه (ص )» هي التي تجلّت في صورة العالم و هي باطن العالم والعالم ظهورها» (آشتياني ، ١٣٧٠: ٦٤٨).
در بينش نجم الدين رازي چون روح محمدي ويا نورمحمدي از پرتو نـور احـديت جدا شده ، بنابراين نور خداوند از طريق نـور او درتمـامي ذرات عـالم آفـرينش تجّلـي کرده و ظاهر شده است و در حقيقت ، عالم آفرينش جلوه اي از ذات حق ويا پرتـوي از نور اوست که ازمشکات «حقيقت محمديـه »تابيـده اسـت ؛ همـان گونـه کـه درقـرآن فرموده است : «الله نورالسموات و الارض » ويا «هومعکم اينما کنتم ».
نجم الدين رازي در ادامۀتمثيل شجره آفرينش مي گويد:
«اصل تخم که از پرتو نور احديت بود، هيچ ذره نيست از شجره وثمره کـه از پرتـو نـور احديت خالي است که «نحن اقرب اليه من حبل الوريد»، سـر «هـومعکـم » از اينجـامعلـوم گردد، خاصيت «الله نورالسموات والارض » اينجا ظاهر شود...» (رازي ، ١٣٦٥: ٦٣- ٦٤).
از اين بحث به اين نتيجه مي رسيم که «حقيقت محمديه »مظهر اسم اعظـم اسـت کـه اسم ذات است و همۀموجودات که اسماءالله هستند،تحت احاطۀ اسم ذات انـد و ازآن نشأت گرته اند. بنابراين ، از اين جهت حقيقت محمديه به منزلۀتخـم درخـت آفـرينش است ، و از جهت اينکه آن حقيقت کلي تماما در صورت مادي و عنصري پيـامبر ظهـور ميابد، حضرت محمـّد (ص ) به منزلۀميـوة آن درخـت محسـوب مـي شـود و چـون حقيقت محمديه از پرتو نور احديت پديدارآمده ، در حقيقت وجود و هستي محـض و مطلق الهي از طريق «حقيقت محمـّديه » ظاهر شده و همۀموجودات مراتب مختلـف آن هستي مطلق اند. شبستري اين حقيقت عرفاني را در بيت ذيل نقل کرده است :
احـد درمـيم احمـد گشـت ظـاهر در ايــن دور اول آمــد عــين آخــر
در شرح گلشن راز عبدالرزاق لاهيجي ، در شرح اين بيت آمده اسـت کـه احـد اسـم ذات است که درميم احمد که تعيـّن اول يا «حقيقـت محمديـه » اسـت ، ظـاهر شـده و مراتب مختلف وجودمظهـر حقيقـت محمـدي انـد. پـس مـيم احمـد اشـاره بـه دايـره موجودات است که مظهر «حقيقت محمـّديه »اند.
ز احمدتا احديک مـيم فـرق اسـت جهان ي اندر آن يک مـيم غـرق اسـت
چنانکه قبلا گفته شد، عقل کل يا عقل اول از حقيقت محمديـه صـادر شـده و پرتـوي از انوار اوست . بنابراين ،مراتب کلي موجودات از عقل کل شروع مي شود وموجودات اگر چـه لاينحصر و لايتناهي اند، امامظهرکامل وتام عقل کل ؛ وجـود انسـان کامـل واصـل بـه حـق است (وآن وجودمقد س پيامبر اکرم (ص ) است ). از اين جهت ، درتمثيل نجـم الـدين رازي همان که تخم درخت آفرينش است ،ميوة آن نيز هست و نقطۀآغـاز بـا نقطـۀ پايـان منطبـق م يشود و ابتداي آفرينش به انتهاي آن م يرسد (ر.ک : لاهيجي ، ١٣٧١: ٢١- ٢٢).
چنانکه قبلا گفته شد، در بينش ابـن عربـي «حقيقـت محمديـه »مظهـرتجلّـي ذاتـي خداوند است و حق ازمظهر او در جميع موجودات ظاهر شده است . بنابراين ، هر کـس حق را که درمقام غيب مطلق است مشـاهده نمايـد، بـه صـورت «حقيقـت محمــّديه » مشاهده خواهد نمود، چون آن حقيقت محض ومطلق را کسي نم تواندمشاهده کنـد.
به همين جهت پيامبر (ص )م فرمود: «من راني فقد راي الحق » و بعضي ازآيات قـرآن نيز گواه و شاهد اين حقيقت است ؛ چنانکه خداوندم فرمايد: «انَّ اّلذين يباِيعوَنک ِاّنمـا يْباِيعون الله » (ر.ک :آشتياني ، ١٣٧٠: ٧١٤ وآملي ، ١٣٥٢: ٤٦).
نجم الدين رازي در بحث تجلّي و انواع آن مي گويد:تجلي ذاتي خداوند بـر دو نـوع است :تجلّي ربوبيت وتجلّي الوهيت .تجلّي ذاتي الوهيت مخصـوص حضـرت محمـد (ص ) است ؛يعني آن حضرت مظهر ذات خداوند است و اين درجـه درميـان پيـامبران فقط به حضرت محمد(ص ) اختصاص دارد.
«تجلّي الوهيت ،محمـّد را بود عليه الصلوة تا جملگي هستي محمدي به تـاراج داد و عوض وجودمحمـّدي وجود ذات اولوهيت اثبات فرمود، که ان الـذين يبايعونـک اّنمـا يْبايعون الله يد الله فوق ايديهم ، کمال اين سعادت به هـيچ کـس ديگـر از انبيـا ندادنـد» (رازي ، ١٣٦٥: ٣٢٠).
در بينش نجم الدين رازي چون پيامبرمظهرتجلّي ذاتي خداوند است ، هيچ دوگـانگي بين او و خداوند نيست و در بحث وصول به حق ، با استناد به آيه «من يطع الرسول فقد اطاع الله » و همچنين آيه «ِانَّ اّلذين يباِيعونک ِاّنمايباِيعون الله ». وحد ت ويگـانگي ذاتـي بين خدا و پيامبر رامطرح کرده و گفته است وصول بـه آسـتان حضـرت محمـد (ص ) همانند وصول به آستان الهي است :
«لاجرم در کمـال وصـول و رفـع ِاثنينيـت و اثبـات وحـد ت ، ايـن بشـارت بـه پـاي بشکستگان امـّت و ضعفاي ملّت رسانيد که اگر براق همـت هـر کـس از سـده آسـتان بشريت به سدرة المنتهي روحانيت نتواند برآمدتا از وصول بـه حضـرت خداونـدي مـا برخوردار شود، هم آنجا سر بر عتبۀ خواجه نهد، و کمرمطاوعت او برميان جان بنـدد، که آنجا دوگانگي برخاسته است ويگانگي نشسته ، هر که او رايافت ،ما رايافـت «مـن يطع الرسول فقد اطاع الله » بيگانگي اي نيست ؛تومايي ماتـو،ِان اّلـذين يباِيعوَنـک ِاّنمـا يْباِيعونُ الله » (همان : ٣٣٢).
نجم الدين رازي در بخش ديگري از ايـن کتـاب ، بـا عنـوان «خـتم نبـو ت بـه محمـد عليه الصلوة و السلام و نسخ اديان »، درقالب همين تمثيل درخـت ،مسـأله نبـ ت کلـي پيامبر (ص ) را بيان میکند. وي با استناد به حديث «کُنت نبيا وآدم بين المـاء و الطـين » مي گويد: چون پيامبر به منزلۀتخم درخت آفرينش و هم ميوة آن درخـت بـود و انبيـاء قبل از او شاخ و برگ آن درخت بودند، نبوت از اوآغـازمـي شـود و بـه او هـم خـتم مي شود و انبيا که به منزلۀ شاخ و برگ آن درخت بودند،قبل از کامـل شـدن و رسـيدن ميوه ظاهرم يشوند، ولي بعد ازميوه ديگر ظاهر نم يشوند.
«اگر چه انبيا عليهم الصلوة والسلام هريک قافله سالار امتـي بودنـد کـه «تلـک الرسـل فضّلنا بعضهم علي بعض » همه گزيدگان بودنـد و بعضـي را بـر بعضـي برگزيدنـد،تـا پيشروي امتي کننـد و بـه عرصـات از راه ديـن و دروازة يقـين درآورنـد، امـا خواجـه عيه الصلوة و السلام قافله سالاري بود که اول از کـتم عـدم قـدم بيـرون نهـاد و کـاروان موجودات را پيشروي کرد و به صحراي وجودآورد...

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید