بخشی از مقاله
جنگ ایران و عراق از دیدگاه موازنه ی قوا
چکیده
انقلاب اسلامی ایران به دلیل طرح ایدههای نو، توانست به شکل قابل ملاحظهای محیط بیرونی خود را متأثر کند. واکنشهای منفی و مخرب محیط منطقه ای و بین المللی به انقلاب اسلامی ایران به بهترین شکل فراملی بودن آن را نشان داد. بارزترین شکل واکنش محیط بیرونی به انقلاب اسلامی، حملهی عراق به ایران در یک جنگ نیابتی به نیابت از دول منطقه ای و فرا منطقه ای بود. بنابراین، نگارندگان برای روشن شدن این موضوع و ابعاد آن، با سؤال »چرا حملهی عراق به ایران آغاز و با حمایت دولتهای منطقه ای و فرامنطقه ای و سکوت و منفعل بودن مجامع بین المللی همراه شد؟ به عبارت دیگر، چه عاملی تجاوز عراق به ایران، ائتلاف نانوشتهی دولتهای منطقه ای و فرامنطقه ای را در حمایت از عراق توجیه میکند؟« و فرضیهی »انقلاب اسلامی ایران به دلیل اینکه در بافت خود حامل ایدهی بسیار قدرتمند اسلام سیاسی بود و جامعهی عراق بهطور خاص و منطقه بهطور عام در مقابل ایدهی اسلام سیاسی آسیبپذیر بود و زمینهی پذیرش آن توسط جوامع مسلمان وجود داشت.
بر این اساس، ایدهی اسلام سیاسی توانست توازن قدرت موجود میان ایران و عراق از یک سو و اشکال توزیع قدرت در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای را از سوی دیگر برهم بزند؛ بنابراین، با واکنش منفی محیط بیرونی بهمنظور حفظ توازن قدرت و وضع موجود در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای مواجه شد«؛ با بهرهگیری تلفیقی از روش تاریخی و تحلیلی، آنها را مورد بررسی و آزمون قرار میدهند
واژگان کلیدی
انقلاب اسلامی، اسلام سیاسی، ساختار قدرت، سطح منطقه ای، سطح بین المللی.
مقدمه
دولت ایران تا قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران، با قرار گرفتن در بلوک غرب مناسبات نزدیک اقتصادی، سیاسی و نظامی با دولتهای بلوک غرب و مشخصاً ایالات متحده برقرار کرده بود. ایران متأثر از این جهتگیری در عرصه ی بین المللی، در سطح منطقه ای و نیز با آن دسته از دولتهای عربی که در بلوک غرب قرار داشتند، دارای روابط خوبی بود. از طرفی به تناسب بهبود در روابط ایران با شوروی، روابطش با آن دسته از دولتهای منطقه ای که در بلوک شرق قرار داشتند نیز بهبود مییافت. در واقع، به دلیل اینکه ساختار نظام دوقطبی عامل اصلی شکلدهنده به کم و کیف تعاملات و مناسبات در خرده نظامهای منطقه ای بود، روابط ایران نیز با دولتهای واقع در مجاور و محیط پیرامونی خود تابعی از روابط این کشور با آمریکا و شوروی بهعنوان رهبر دو بلوک شرق و غرب بود. پس در دورهی قبل از انقلاب اسلامی ایران، مهمترین مؤلفهی خارجی شکلدهنده به رفتار ایران در سیاست خارجی نوع تعامل آن با ساختار قدرت در نظام بین الملل بود. با وقوع انقلاب اسلامی ایران و خروج نظام سیاسی جدید از بلوک غرب و شرق و در پیشگرفتن سیاست خارجی "نه شرقی و نه غربی"،
وضعیت کاملاً متفاوت شد. در دورهی قبل از انقلاب اسلامی ایران اگر ساختار قدرت در محیط بیرونی (عرصه ی بین المللی و منطقه ای) بهعنوان یکی از مهمترین مؤلفههای شکلدهنده به سیاست خارجی ایران مورد توجه دولت ایران بود، بعد از وقوع انقلاب اسلامی ایران با در پیش گرفتن سیاست استقلال از شرق و غرب به این مؤلفه هیچ توجهی نشد و در عوض آنچه که مورد توجه قرار گرفت، ماهیت انقلاب اسلامی و مبانی فراملی بودن آن بود. به عبارت دیگر، از دیدگاه دولتمردان جدید ضرورتی نداشت که جمهوری اسلامی ایران تعاملات خود را با دنیای خارج بر حسب نوع تعاملات و مناسبات حاکم بر دنیا که آن را ناعادلانه میدانست و به آن اعتراض داشت، تنظیم کند. هدف این بود که تعاملات حاکم بر دنیا تغییر کند و نه اینکه خود را با آن تطبیق دهد. از اینرو، آنچه که در تنظیم سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی ایران به جد مورد توجه قرار گرفت، ماهیت فراملی بودن و اسلامی بودن انقلاب ایران بود. بر همین مبنا بود که ایران نه نتها سیاست نه شرقی و نه غربی را در پیش گرفت، بلکه حتی به نظم برآمده از مناسبات شرق و غرب در هر دو سطح منطقه ای و فرامنطقه ای اعتراض داشت و بهترین جایگزین آن را نظم مبتنی بر مبانی اسلامی میدانست و خواستهی اصلی جمهوری اسلامی ایران در عرصه ی خارجی تحقق نظم اسلامی و به هم ریختن نظم ناعادلانهی موجود عنوان شد. در اینجا طبق ادبیات سیاسی میتوان جمهوری اسلامی ایران را یک بازیگر تجدیدنظرطلب نسبت به وضع موجود تعریف کرد. تجدیدنظرطلبی جمهوری اسلامی ایران به وضع موجود در عرصه ی منطقه ای و فرامنطقه ای به جمهوری اسلامی ایران این اجازه را نمیداد که مانند دوران پهلوی دوم خود را در یکی از دو بلوک جای دهد و خود را با شرایط موجود تطبیق دهد. از اینرو، باید گفت که مطابق با مبانی اسلامی انقلاب اسلامی ایران، وضع موجود ناعادلانه و میبایست تغییر کند و نه اینکه بهعنوان یک وضعیت پایدار و اجتنابناپذیر پنداشته شود و تلاش شود که با تنظیم سیاست خارجی بر مبنای آن، جمهوری اسلامی خود را با آن تطبیق دهد و هماهنگ کند. جمهوری اسلامی ایران با تکیه بر اسلام سیاسی و قائل بودن به اینکه اسلام سیاسی با استقبال گستردهی ملتها مواجه خواهد شد، با تأکید بر شیوههای مسالمتآمیز بهدنبال دگرگونی در محیط بیرونی خود بود.
اعتراض جمهوری اسلامی ایران به ماهیت ناعادلانهی قدرت در عرصه ی بین المللی و خواهان تغییر نظم سیاسی جدید، با واکنش منفی محیط بیرونی که طالب حفظ وضع موجود بودند، مواجه شد. از اینرو، این نظام سیاسی جدید از فردای انقلاب اسلامی ایران، با موج گستردهای از تبلیغات و تحرکات منفی از جانب محیط بیرونی در دو عرصه ی منطقه ای و بین المللی مواجه شد. بارزترین شکل منفی این واکنش، حملهی عراق به ایران در 31 شهریور 1359 یعنی کمتر از هشت ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود. حملهی عراق به ایران صرفاً یک بعد قضیه بود، ابعاد دیگر قضیه حمایتهای منطقه ای از عراق و سکوت مبتنی بر رضایت قدرتهای فرامنطقه ای و در موارد زیادی حمایت آنها از عراق بود. سؤالی که در این مقاله نگارندگان قصد بررسی آن را دارد، این است که چرا حملهی عراق به ایران آغاز و با حمایت دولتهای منطقه ای و فرامنطقه ای و سکوت و منفعل بودن مجامع بین المللی همراه شد؟ به عبارت دیگر، چه عاملی تجاوز عراق به ایران، ائتلاف نانوشتهی دولتهای منطقه ای و فرامنطقه ای را در حمایت از عراق توجیه میکند؟ در پاسخ به این سؤال فرضیهای که مورد آزمون قرار میگیرد، این است که انقلاب اسلامی ایران به دلیل اینکه در بافت خود حامل ایدهی بسیار قدرتمند اسلام سیاسی بود و جامعهی عراق بهطور خاص و منطقه بهطور عام در مقابل ایدهی اسلام سیاسی آسیبپذیر بود و زمینهی پذیرش آن توسط جوامع مسلمان وجود داشت و بدین خاطر، ایدهی اسلام سیاسی توانست توازن قدرت موجود میان ایران و عراق از یک سو و اشکال توزیع قدرت در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای را بر هم بزند؛ بنابراین، با واکنش منفی محیط بیرونی بهمنظور حفظ توازن قدرت و وضع موجود در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای مواجه شد. نگارندگان، این فرضیه را با بهرهگیری تلفیقی از روش تاریخی و تحلیلی مورد بررسی و آزمون قرار میدهند. این نوشتار در چند بخش سازماندهی شده است:
در ابتدا به بحثی نظری در بارهی موازنه ی قوا پرداخته میشود. در این بخش به بررسی نطریهی موازنه ی قدرت در رئالیسم سنتی، نظریهی مجموعه امنیت منطقه ای باری بوزان و نظریهی موازنه ی قدرت از دیدگا نئورئالیسم به منظور تبین و تحلیل سه وجه یا بعد جنگ ایران و عراق- به ترتیب بعد روابط ایران و عراق، بعد منطقه ای و فرامنطقه ای - پرداخته میشود. در بخش دوم اصلیترین محور انقلاب اسلامی ایران یعنی اسلام سیاسی و تأثیرات آن بر محیط بیرونی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. بر مبنای مباحث مطرحشده در دو بخش قبلی در بخش سوم، سه بعد یادشده از جنگ ایران و عراق مورد تحلیل قرار میگیرد. در پایان نیز نگارندگان نتیجهگیری خود را از بحث ارائه میدهند.
بسترسازی: مبانی نظری موازنه ی قوا
عموماً این باور پذیرفته شده است که نظام بین الملل فاقد وجود یک اقتدار مرکزی واحد و برتر- مانند آنچه که در جوامع داخلی به نام حکومت وجود دارد- است. این به این معناست که اگر در داخل جوامع انسانی لویاتان باعث شد تا وضعیت طبیعی پایان گیرد، در محیط خارجی دولتها و در تعاملات میان آنها به دلیل نبود اقتدار مرکزی وضعیت طبیعی حاکم است. از این وضعیت به نام آنارشی یاد میشود. در شرایط آنارشی دولتها، حاکمیت عام هیچ بازیگر دیگری را نمیپذیرند و خود را در افق همدیگر تعریف میکنند. این وضعیت باعث پیدایش بازیگران متعدد و مستقلی میشود که هر کدام دارای منافع خاصی نیز میباشند که الزاماً با همدیگر یکسان نیستند. آنارشی چند پیامد اساسی را بهدنبال دارد؛ اول اینکه هر کدام از بازیگران همواره بقای خود را در مقابل سایرین در معرض خطر میبینند. بدین ترتیب، در این شرایط، مهمترین هدف هر بازیگری حفظ بقا است. دوم اینکه در این شرایط میزان اعتماد به همدیگر به حداقل میرسد و بدین سبب، خودیاری غالب میشود. در شرایط آنارشی، هر کنشگری، دیگر کنشگران را بهصورت دشمن یا حداقل رقیب خود تعریف میکند که نمیتواند با اعتماد به او به همکاری بپردازد. در این شرایط بازی با حاصل جمع صفر حاکم است، بدین معنا که برد یکی به معنای باخت دیگری است. در شرایطی که عاملی به نام حکومت مرکزی وجود ندارد که بقا را تضمین کرده، همکاری و اعتماد را تسهیل کند، کنشگران چارهای ندارند جز اینکه مدام بهدنبال افزایش قدرت خود باشند. در این شرایط است که تلاش یک دولت برای افزایش قدرت خود و یا هر عاملی که منجر به افزایش قدرت آن دولت شود، باعث میگردد تا سایر دولتها احساس تهدید کنند و در قبال آن واکنش نشان دهند که یکی از این واکنشها میتواند جنگ باشد.
موازنه ی قوا در روابط میان دولتها
رئالیستها معتقدند چون افزایش قدرت یک کشور به تهدیدی جدی برای بقای کشورهای دیگر منجر میشود؛ از اینرو، کشورهای دیگر تلاش میکنند تا افزایش آن قدرت را با قدرت مهار کنند. تمایل یک دولت به افزایش قدرت، در صورت موفقیت بدان معناست که آن دولت، این توان را دارد تا سایر دولتها را تحت سلطهی خود قرار دهد و بدین طریق، آن تنوع بازیگران و بهتبع آن آنارشی برآمده از آن تنوع را پایان دهد، اما چون دولتها تمایلی به پذیرش اقتدار برتر بر خود را ندارند، در مقابل اینگونه حرکتها واکنش نشان میدهند.
مورگنتا عنوان میدارد که مفهوم تعادل بهعنوان مترادفی برای موازنه در بسیاری از علوم و از جمله علم سیاست، بهکار میرود. این واژه بیانگر ثبات در درون نظامی مرکب از تعدادی از نیروهای مستقل است. در مواردی که بر اثر نیروهای خارجی یا تغییری در یکی از عناصر تشکیلدهندهی نظام، اختلالی در تعادل رخ دهد، گرایش به اعادهی تعادل اولیه با ایجاد تعادلی جدید در نظام دیده میشود. (مورگنتا، (288 :1389 بر این مبنا، موازنه ی قدرت بین المللی صرفاً جلوهی ویژهای از یک اصل اجتماعی عمومی است که استقلال بخشهای تشکیلدهندهی جوامع مرکب از واحدهای خودمختار منوط به آن است؛ موازنه ی قدرت و سیاستهای معطوف به حفظ آن اجتناب ناپذیرند و عامل اصلی ثبات در جامعهی دولتهای حاکم محسوب میشوند. (مورگنتا، (287 :1389 موازنه ی قدرت با جلوگیری از برتری یکی از عناصر بر عناصر دیگر، نه تنها استقلال همهی عناصر شکلدهندهی سیستم را حفظ میکند، بلکه منجر به ایجاد ثبات در سیستم نیز میشود. بنابراین، وقتی که یک دولت با افزایش قدرت خود، سیاست برتریطلبی را دنبال میکند، آن دسته از دولتها که از این سیاست احساس تهدید میکنند، در مقابل آن دولت به موازنه ی جویی میپردازند. به عبارت دیگر، هرگاه تحول یا اتفاقی به کشوری این مزیت را بدهد که به موقعیت غالب برسد، با واکنش دیگر بازیگرانی مواجه خواهد شد که از آن موقعیت غالب احساس تهدید کنند. یکی از شیوههای این واکنش و تلاش برای اعادهی تعادل توسل به جنگ است.
مورگنتا موازنه ی قدرت را به مثابه یک نیرو یا الزام ساختاری در نظر نمیگیرد، بلکه آن را صرفاً در تعامل میان دولتها با همدیگر در نظر میگیرد. وی عنوان میدارد که صرفاً دولتهایی که از افزایش قدرت یک دولت احساس تهدید کنند، واکنش نشان میدهند، در حالیکه در نگرش ساختاری، افزایش قدرت یک دولت همهی دولتها را به واکنش وا میدارد. بر این مبنا است که مورگنتا در یکی از تعاریف خود از موازنه ی قوا آن را به معنای جلوگیری از قوی شدن همسایگان تعریف میکند؛ زیرا یک همسایهی قدرتمند میتواند دیگر دولتهای همسایه را مطیع خود گرداند. پس به نظر او میتوان موازنه ی قوا را به معنای توزیع نسبتاً برابر قدرت میان همسایگان تعریف کرد.( ( Zinnes, 1967: 271-273 بر این مبنا، اگر در میان دولتهایی که با همدیگر همسایه هستند، یک دولت به لحاظ مؤلفههای قدرت، به چنان موقعیتی برسد که از همسایگان خود برتر باشد، آن همسایهها یا بهصورت جداگانه و یا در قالب اتحاد و ائتلاف به آن برتری واکنش نشان میدهند و به ابزارهای مختلفی، از جمله جنگ، برای اعادهی تعادل متوسل میشوند. نگارندگان از این بحث نظری برای تبیین روابط خصمانهی عراق با ایران استفاده میکنند.
موازنه ی قدرت در سطح منطقه ای
محیط کشورها شامل دو محیط است؛ یکی محیط منطقه ای و دیگری محیط کلان یا بین المللی. محیط منطقه ای که از آن تحت عنوان خردهنظامهای منطقه ای نیز یاد میشود، خود دارای شکل خاصی از توزیع قدرت است که رفتار یا رفتارهای خاصی را تجویز میکند و ممکن است در مواردی پیگیری سیاستهای دیگری را منع بکند. در این باره باری بوزان در نظریهی مجموعه ی امنیت منطقه ای خود (بوزان، (1378 چنین عنوان میکند: در نظام بین الملل به دلیل وجود خردهنظامهای منطقه ای، نوعی از تنوع جغرافیایی وجود دارد که در آن نیز قدرت فائقهی مرکزی وجود ندارد و وضعیت بهصورت آنارشی است.
بوزان نظریهی مجموعههای امنیتی منطقه ای را جهت تحلیل ،تبیین و تا حدی پیشبینی تحولات امنیتی درون هر منطقه ارائه کرد. مجموعههای امنیتی بهعنوان یک مجموعه از دولتها ترسیم شده که تعاملات گستردهی شدیدی در حوزهی امنیتی در یک منطقه ی جغرافیای خاص دارند. (Herrz: 22-21) در این نظریه، فرض بر آن است که در نظامی بین المللی که دارای تنوع جغرافیایی ولی فاقد قدرت فائقهی مرکزی است، مجموعه ی امنیتی از ویژگیهای عادی و مورد انتظار است. (بوزان، (57 :1388 پس اولین متغیر شکلدهنده به مجموعههای امنیت منطقه ای فاکتور آنارشی است. بر این اساس، همچنان که در عرصه ی جهانی آنارشی وجود دارد، در عرصههای منطقه ای نیز آنارشی وجود دارد.
شرط دیگر برای وجود یک مجموعه امنیتی منطقه ای، وجود مرزهای است که باعث تمایز آن مجموعه از دیگر مجموعههای امنیتی بشود. در رابطه با مرزهای مجموعه ی امنیتی، باید این موضوع را در نظر گرفت که مجموعه ی امنیتی در جایی وجود دارد که روابط امنیتی، گروهی از کشورها را از بقیه جدا کرده است. شدت وابستگی متقابل امنیتی در بین اعضای مجموعه در مقایسه با شدت این رابطه میان آنها و دول خارج از مجموعه بیشتر است. مرز بین مجموعههای منطقه ای را میتوان با بیتفاوتی نسبی آنها در قبال کنش و واکنشهای مجموعههای منطقه ای محیطهای اطراف ترسیم کرد.
فاکتور سوم در شکلگیری مجموعههای امنیت منطقه ای وجود نوعی توزیع قدرت در آن مجموعه است که خود تعریفکنندهی ساختار آن مجموعه است. توزیع قدرت یا آنچه که قطبیت نامیده میشود، بدان معناست که یازیگران اصلی و تأثیرگذار در یک مجموعه ی امنیتی منطقه ای به چه تعداد هستند. اگر تعداد این بازیگران دو دولت باشد آنگاه منطقه به لحاظ توزیع قدرت به شکل دوقطبی تعریف میشود. برای مثال، بوزان قائل به این است که شکلگیری مجموعه ی امنیتی خلیج فارس بعد از خروج انگلیس از منطقه شکل گرفت و دولتهای اصلی و تأثیرگذار آن ایران، عراق و عربستان بودند؛ از اینرو، نوع توزیع قدرت در این مجموعه ی سه قطبی بود.
از دیگر عناصر لازم برای شکلگیری مجموعههای امنیت منطقه ای نوع الگوهای رابطه و تعامل در درون آن مجموعه ی امنیتی است که ساخت اجتماعی تعاملات نامیده میشود. در درون ساختار آنارشیک نظام بین الملل و بهتبع آن در سطح منطقه ای، دو نوع از روابط وجود دارد که ساختار بنیادین و ماهیت مجموعههای امنیتی منطقه ای را تعریف میکند. یکی روابط مبتنی بر قدرت و دیگری روابط مبتنی بر الگوهای دوستی و دشمنی.
در بارهی الگوهای دوستی و دشمنی باید گفت که این عنصر بعد تکوینیافتهی ساختار قدرت (نوع توزیع قدرت) است. در داخل هر مجموعه طیفی از احتمالات در روابط وجود دارد که بر اساس درجهی دوستی یا دشمنی که وابستگی متقابل امنیتی را تعریف مینماید، روشن میشود: اینکه کی از چه کسی میترسد یا چه کسی را دوست میداند. الگوی تعاملات عموماً از سطح سیستمی وارد نمیشود، بلکه با ترکیبی از تاریخ، سیاست و شرایط مادی بهصورت درونی در سطح منطقه ای تولید میشود. بوزان بهطور کلی، ویژگیهای یک مجموعه ی امنیت منطقه ای را اینگونه بر میشمارد:
(1 از دو یا چند دولت تشکیل شده باشد. به این معنا که مجموعه ی امنیتی منطقه ای باید از دو یا چند واحد خودمختار تشکیل شده باشد و بدین خاطر، فاقد وجود یک اقتدار منطقه ای برتر باشد؛
(2 دارای یک جغرافیای منسجم باشد. اهمیت جغرافیا به این ذلیل است که تهدیدات در فواصل کوتاه راحتتر انتقال مییابند. در این فاکتور جغرافیایی مرز نیز که مجموعه ی امنیتی منطقه ای را از همسایگان خود جدا و متمایز میکند، دارای اهمیت است؛
3( دارای بههم وابستگی امنیتی ( به دو شکل ایجابی و سلبی) باشند که به دلیل قویتر بودن این ویژگی نسبت به خارج وجه مشخصهی آن مجموعه است؛
4) -4 الگوی بههم وابستگی امنیتی باید ژرف و با دوام باشد. (بوزان، (30 :1388
بر این مبنا، مجموعهای امنیتی عبارت است از دستههایی از دولتها که برداشت و نگرانیهای امنیتی عمدهی آنها چنان بههم جوش خورده است که مسائل امنیت ملی آنها را نمیتوان از هم جدا کرد و به شکل معقولی به تحلیل گذاشت. این بههم وابستگی امنیتی دولتهای موجود در یک منطقه بهمراتب شدیدتر از دولتهای بیرون از منطقه است. این وضعیت سبب میشود تا مجموعه ی منطقه ای مستقل از اعضای تشکیلدهندهی آن به شکل یک ساختار نمود پیدا کند. شکل توزیع قدرت در سطح مجموعه ی منطقه ای ساختار منطقه را تعریف و تبیین میکند، مانند عرصه ی کلان یا نظام بین الملل؛ ساختار قدرت در عرصه ی منطقه ای نیز ممکن است به شکل یکقطبی، دوقطبی و چندقطبی باشد که هر کدام الزامات خاص خود را برای بازیگران آن مجموعه دارند.
بوزان تأکید می کند که یک مجموعه ی امنیتی منطقه ای ابتدا باید برحسب توزیع قدرت در آن توصیف شود. در منطقه ای که چنین الگوی مسلطی حاکم است، کشورها عمدتاً امنیت را از طریق ایجاد و حفظ توزیع قدرت مناسب و باثبات پی می گیرند. این توزیع قدرت ممکن است ماهیتاً تک قطبی یا هژمونیک، دوقطبی یا چندقطبی باشد. (لیک و مورگان، :1381 (57 در برخی از مجموعه های امنیتی در اثر تعدیل شدن آنارشی و شکل گیری نهادها و رژیم های منطقه ای ممکن است روح همکاری و تعامل غالب باشد، اما در مجموعه های دیگر ممکن است به دلیل بالا بودن غلظت آنارشی فضای تقابل و دشمنی حاکم باشد. در این مورد آخر است که دولت ها نسبت به نوع توزیع قدرت در منطقه حساس می شوند و قائل به ارتباط میان امنیت خود از یک سو و شکل توزیع قدرت در منطقه از سوی دیگر می شوند.
در آن دسته از مجموعه های منطقه ای که روح تقابل و دشمنی حاکم است، موازنه ی قدرت شیوه ی اصلی تأمین امنیت است. در این صورت، دولت های واقع در یک مجموعه ی امنیت منطقه ای افزایش قدرت یکی از اعضا را تهدیدی علیه خود تعریف می کنند و ممکن است به شکل انفرادی (آن دولتی که بیش ترین احساس تهدید را می کند) و دسته جمعی به آن واکنش نشان دهند. برای مثال، مجموعه ی امنیت منطقه ای اروپای قرن نوزدهم مبتنی بر رقابت و دشمنی بود و مکانیسم اصلی تأمین امنیت در آن که توسط اعضا به کار گرفته می شد، توازن قوا بود. کشورهای این مجموعه وقوع انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم و گسترش آن در اوایل قرن نوزدهم را تهدیدی برای امنیت خود می دانستند؛ از این رو، به آن واکنش نشان دادند. نگارندگان از این بحث نظری برای تبیین حمایت دولت های منطقه ای از عراق در جنگ تحمیلی هشت ساله بهره می گیرند.