بخشی از مقاله
رشد و تکامل انسان
مقدمه:
مقاله اي كه هم اكنون در مقابل شماست مجموعه بحث هايي در رابطه ي روانشناسي كودكان 1 الي 4 يا 5 سال مي باشد. در رابطه با ضرورت اين بحث ها بايد گفت چون كودك جوانان آينده مي باشند و در فردا تمام كارهاي كشورمان به دوش آن هاست، پس بايد كودك با تربيتي كامل و انساني متين وارد جامعه گردد تا بتواند بدون سرخوردگي و اختلالات روحي درماني به جامعه خدمت كند و پيشرفت و ترقي روز افزوني براي جامعه به ارمغان آورد. اين تحقيق گردآوري شده از چنين كتاب مي باشد كه در ابتدا آن مباني اي در رابطه با انسان و رشد او آمده و سپس عوامل سازنده ي هوش و آخرين بخش اين تحقيق مقاله اي به نام مشكلات كودكان تيزهوش آمده است. اين مقاله اثر «جي اسكات وودينگ» از كانادا مي باشد. كه به دست سركار خانم ملوك السادات حسيني بهشتي ترجمه گرديده است.
رشد و تكامل انسان
غريزه (Instinct)
روان شناسان در اين سخن اتفاق نظر دارند كه رفتار انسان پيچيده ترين انواع رفتار است و ساخت بيولوژيك و فيزيولوژيك او بيش از تمام حيوانات عالي پيچيدگي دارد و همين وضع، شناخت دقيق او را دشوار مي نمايد. شايد علت عمده وجود تفسيرهاي گوناگون دربارة علت هاي رفتار آدمي همين پيچيدگي ساختمان وجود و رفتار او مي باشد. به تدريج كه بر سن كودك افزوده مي شود ويژگي هاي ديگري از قبيل: خنديدن، حرف زدن، راه رفتن، كوچك و بزرگ را از هم تشخيص دادن، فاصله ها را دريافتن، رنگ ها را شناختن و ... در وي ظاهر مي شوند.
اين گونه فعاليت ها يا خصايص نتيجه تركيب و تأثير متقابل دو عامل وراثت و محيط مي باشند و خصايص زيستي غالبا به وسيله «ژن ها» از والدين به فرزندان و خصايص رواني يا پسيكولوژيك – كه گاهي خصايص اجتماعي نيز ناميده مي شوند – غالبا از طريق «محيط» در فرد پيدا مي شوند. ولي اين تفسير و توجيه – مخصوصا در گذشته – مورد قبول بعضي از روان شناسان واقع نشده است
زيرا گفته اند كه «ژن» جنبه خصوصي دارد يعني تمام «ژن ها» يا عامل هاي انتقال صفات از نسلي به نسل ديگر در همه مردم يكسان نيستند چنانكه در خصايص بدني ملاحظه مي كنيم، قد، رنگ، قيافه، و ... كودك شبيه پدر و مادرش مي شوند ولي همين كودك در سني راه مي رود يا به حرف زدن آغاز مي كند يا لبخند مي زند يا مثل جنسي در او ظاهر مي شود كه بيشتر كودكان در همانم سن و سال اين خصايص را ظاهر مي سازند پس نمي توان علت اين قبيل خصوصيت ها را به «ژن» نسبت داد بلكه ناچار بايد گفت كه موجودات زنده عالي به ويژه انسان با يك عده استعدادها و مهارت ها يا به طور كلي خصايص مشترك و همگاني زاييده مي شوند وبه يادگيري آن ها نياز ندارند. به عبارت ديگر، هر فرد هنگام تولد براي انجام دادن يك عده فعاليت ها آمادگي و مهارت قبلي يا فطري دارد. اين گونه خصايص را «غريزه» ناميده اند و براي مشخص شدن آن از ساير انواع رفتار انسان، چند خاصيت را به آن نسبت داده اند از جمله:
غريزه استعداد طبيعي است كه به يادگيري نياز ندارد.
غريزه در تمام افراد يك نوع موجود زنده وجود دارد.
× غريزه در مراحل خاص رشد و تكامل ظاهر مي شود.
× غريزه را نمي توان در موجود زنده از بين برد.
× غريزه با تغيير وضع خارجي تغيير پيدا نمي كند.
× غريزه در همان لحظه ظهور از مهارت لازم برخوردار است مثلا بچه كلاغ به همان مهارت مادرش لانه مي سازد.
× هدف غريزه كاملا مشخص است و جنبه زيستي دارد.
ولي بيشتر روان شناسان معاصر به كار بردن اصطلاح « غريزه» را با ويژگي هاي مذكور درست نمي دانند زيرا معتقدند كه:
1- انسان در گذشته زمان توانسته است بسياري از رفتارهاي طبيعي خود را تغيير دهد مثلا مي توانند ارضاي ميل جنسي خود را به تعويق اندازد و حتي گاهي آن ميل را سركوفته كند.
2- به كار بردن يا اصطلاح « غريزه» دليل ضعف در تحقيق و شناخت رفتار آدمي است و روان شناسان معتقد به وجود غرايز عملا تحقيق علمي رفتار انسان را غير ممكن مي دانند.
3- اعتقاد به وجود غريزه سبب مي شود كه رفتار لااقل انسان را كليشه وار و ثابت تصور كنيم و براي ايجاد تغييرات مطلوب در آن نكوشيم. مثلا وقتي بپذيريم كه پرخاشگري و جنگ طلبي در انسان يك نوع غريزه يا رفتار طبيعي است ديگر كوشش براي جلوگيري از خصومت ها و جنگ هاي جهاني بيهوده خواهد بود.
به همين سبب، بيشتر روان شناسان بكار بردن اصطلاح «رفتار خاص نوع» (Species – Specific behavior) را بر اصطلاح عمومي « غريزه» ترجيح مي دهند
و آن را رفتاري مي دانند كه پايه زيستي آن بيش از آن كه يادگيري نضج است.
با توجه به اين اختلاف نظرها ما مي توانيم پاسخ ها يا واكنش هاي موجود زنده – مخصوصا انسان – را به «پاسخ هاي ناآموخته» و «پاسخ هاي آموخته» تقسيم كنيم و اصطلاح « غريزه» را به كار نبريم با در نظر گرفتن اين حقيقت كه تشخيص دقيق پاسخ هاي ناآموخته از پاسخ هاي آموخته بخصوص در بزرگسالان تقريباً غير ممكن است. مثلا غذا خوردن يك كودك نوزاد را مي توان «پاسخ
ناآموخته» ناميد ولي غذا خوردن همين كودك حتي در يك سالگي ديگر نمي تواند «پاسخ ناآموخته» به شمار رود. از طرف ديگر، در سال هاي اخير تحقيق و مطالعه در رفتار غريزي به عهده متخصصان «علم عادات» (Ethology) يا «عادت شناسي» واگذار شده است و اينان به تحليل عيني در رفتار
حيوان مي پردازند و در تحقيق خود، روش هاي مشاهده و طبقه بندي در جانور شناسي و روش هاي آزمايشي روان شناسي حيواني را به كار مي برند.
رشد و نمو بدني
علاقه كودك به انواع غذاها در دوران خردسالي با علاقه وي در مرحله نوجواني فرق مي كند. توجه كودك به وضع ظاهرش با افزايش سن او تغيير مي يابد. كودك ده ساله مشاغلي را دوست مي دارد ولي همين كه به سن پانزده سالگي مي رسد ديگر به آنها علاقه نشان نمي دهد و ... اين تغييرات را كه در طول گذشت زمان در يك فرد پيدا مي شوند چنانكه ديديم با اصطلاح كلي «رشد و تكامل» (Development) بيان مي نمايند.
از بين تغييرات رشدي در فرد، تغييراتي را به آساني مي توان مشاهده كرد كه در ساختمان بدني وي پيدا مي شوند مثلا به راحتي مي بينيم كه طفل نوزاد به تدريج مي تواند مدتي چشمان خود را باز نگاه دارد (نگاه كند)، وزنش مرتبا زياد مي شود، بر حركات دست ها و پاهايش تسلط پيدا مي كند، مي تواند افراد و اشياي در حال حركت را با چشمانش دنبال كند، مي تواند بنشيند، بايستد، راه برود، بدود، شخصا لباس و كفش بپوشد و ... و پيدايش هر كدام از اين خصايص بدني در رفتار فرد اثر مي گذارد چنانكه به وسيله نشستن و ايستادن و راه رفتن مي تواند آنچه را كه مي خواهد به دست آورد، به وسيله خنده و سخن گفتن مي تواند با اطرافيانش ارتباط برقرار كند، و ... و به همين سبب، در بحث از رشد و تكامل جنبه هاي مختلف انسان ابتدا به مطالعه چگونگي رشد و تكامل بدني او مي پردازند. ولي پيش از بحث در اين موضوع مهم بايد به چند نكته توجه نماييم:
1- منظور از بحث جداگانه درباره چگونگي رشد و نمو بدني اين نيست كه جنبه بدني رفتار با جنبه هاي ديگر آن ارتباط ندارد و يا تن انسان جدا از روان و عقل او است بلكه اين است كه اولا مطالعه يك جنبه آسانتر از مطالعه تمام جنبه ها در آن واحد مي باشد ثانيا مطالعة خصايص بدني آسانتر از بررسي ويژگي هاي رواني است.
2- شناخت چگونگي رشد و نمو بدني ما را با پايه هاي فيزيولوژيك رفتار آشنا مي كند مثلا روشن مي نمايد كه سلسله اعصاب در رفتار چه تاثيري دارد و اگر اختلالي در آن پيدا شود رفتار فرد چه وضعي پيدا خواهد كرد.
3-ضرورت توجه به چگونگي رشد و نمو بدني در شناخت رفتار به ويژه رفتار ناسازگار روشن خواهد شد. مثلا خواهيم ديد كه ممكن است علت بعضي از ناسازگاري هاي فرد نارسايي يا اختلال غده هاي درون ريز او باشد كه تا اين اختلال درمان نشود بهبود ناسازگاري وي ممكن نخواهد شد.
4- چگونگي رشد بدني در ديد و گرايش فرد نسبت به خودش و اين كه ديگران او را چگونه فردي مي بينند بسيار مهم و موثر است مثلا كودكي كه از رشد و نمو سريع بدني بهره مند است بهتر و سريعتر از همسالانش مي تواند كارهايي را انجام بدهد و همين وضع باعث مي شود كه او ارزش خاصي براي خود قايل شود. يا كودكي كه خود را نيرومندتر از همسالانش مي بيند نظر مثبتي نسبت به خود خواهد داشت در صوررتي كه كودك ضعيف، احساس كمبود و حقارت خواهد كرد و اين احساس نيز او را رنج خواهد داد و احتمالا او را به بعضي فعاليت هاي نامطلوب از قبيل حسادت و انتقامجويي وادار خواهد كرد. يا كودك ضعيف خود را به اطاعت از كودك قوي و نيرومند ناچار خواهد ديد. همچنين، رفتار افراد بلند قد با رفتار افراد كوتاه قد يكسان نخواهد بود و نيز افرادي كه داراي نقايص بدني يا عضوي هستند غالبا رفتارشان از اين نقص ها متاثر مي شود. به علاوه، نظر يا ديد و گرايش مردم نسبت به افراد تنومند و نيرومند يا بهره مند از بدن سالم و قوي غير از ديد ايشان نسبت به افراد ضعيف و داراي نقض بدني خواهد بود و شخص خودش، اين نظر و گرايش مردم را نسبت به خود احساس كرده متاثر خواهد شد.
به علاوه، نخستين راه و وسيله كودك براي پي بردن به وجود خود به عنوان شخص يا فرد مستقل از ديگران، بدين اوست و او از طريق فعاليت هاي بدني است كه مي تواند توجه سايرين راجلب كند و خود را نشان دهد مثلا همين كه مي تواند چيزي را از تاقچه اتاق بردارد فورا مادر يا پدرش را صدا مي زند و مي گويد: «نگاه كن، من دستم به تاقچه مي رسد» خلاصه به گفتة لابار (La Barre) زيست شناس معروف: «طبيعت انساني هر شخص از نوع بدني كه او دارد سرچشمه مي گيرد» پس آگاهي از چگونگي رشد و نمو بدني براي شناخت رفتار ضرورت دارد.
اگر بخواهيم خصوصيت بارزي براي روان شناسي علمي جديد ذكر كنيم بايد بگوييم كه براي اين علم، ديگر انسان تركيبي از دو واحد يا جنبه مستقل به نام بدن و روان نيست بلكه واحدي است غير قابل تجزيه. از اين رو، روان شناس معاصر به رفتار فرد توجه دارد كه آن نيز از كل وجود وي سر مي زند. مثلا وقتي ما گريه مي كنيم. تنها اشك چشم نيست كه در چهره ما ظاهر مي شود و يك امر بدني است بلكه تمام وجود ما ناراحت است و همين طور است در خنده.
همين يافته روان شناسي نيز معلم را به يك اصل مهم متوجه مي نمايد و آن اين كه وي بايد در تمامي فعاليت هاي درسي خويش به كل وجود فرد فرد دانش آموزان توجه داشته باشد و هرگز تصور نكند كه بعضي از فعاليت هاي وي در بدن دانش آموز و بعضي در روان او تاثير مي گذارد بلكه كيفيت رفتار معلم در كيفيت رفتار دانش آموز موثر واقع مي شود. به همين سبب، انتخاب و تربيت معلم را از حساسترين امور يك جامعه مي شمارند و غفلت يا مسامحه در آن را خطر بزرگي براي جامعه انسان مي دانند.
دوره رشد و نمو بدني
سرعت رشد و نمو بدني به اختلاف سن كودك و ماه هاي سال مختلف مي شود بدين جهت، رشد بدني را به دو دوره عمومي و سالي تقسيم مي كنند:
الف – دوره عمومي رشد بدني. شامل سرعت رشد و نمو بدن در تمام مراحل زندگي است كه ابتدا به سرعت شروع شده سپس كند مي شود بعد دوران بلوغ باز همان سرعت قبلي را پيش مي گيرد و هنگام جواني و نضج كامل، نيروهاي بدني متعادل مي شوند، و در مرحله پيري رو به ضعف و انحطاط مي گذارند.
ب – دوره سالي . دوره رشد قد تقريباً در نصف اول سال، سريع و در نصف دوم، كند مي شود ولي رشد وزن عكس آن است يعني در نصف اول سال، كند و در نيمه دوم سريع مي شود.
چگونگي رشد و نمو بدني
رشد و نمو دستگاه ها و اعضاي گوناگون بدن در مرحله پيش از تولد با نظم خاصي انجام مي گيرد ولي بعد از تولد ميان آن ها اختلاف هايي پيدا مي شوند بدين معنا كه هر يك از آن اعضا بعد از تولد راه مخصوصي براي رشد و تكامل در پيش مي گيرد كه از كيفيت رشد ساير عضوها متفاوت و ممتاز است ولي اين اختلاف، موجب ناپيوستگي ميان آن ها نمي شود.
همچنين، اعضاي بدن انسان در مرحله طفوليت به نسبت هاي مختلف رشد و نمو مي كنند و در اين رشد و نمو از عوامل زيادي متاثر مي شوند چنانكه استخوان بندي، دندان ها، دستگاه عصبي، و عضلات رشد و نمو مي كنند در حالي كه رشد و نمو قد و وزن با سن زماني يا شناسنامه يي Chronlogical) يا CA) ارتباط دارد و به تدريج و با افزايش آن، رشد و نمو مي كنند به همين سبب است كه قد و وزن هميشه با سن مقايسه مي شوند. به عبارت ديگر، تمام بدن يك جا و ناگهاني رشد و نمو نمي كند بلكه هر قسمت از دستگاه هاي بدني رشد خاصي دارد. از طرف ديگر، مغز و دستگاه عصبي در سال هاي اول به سرعت رشد مي كنند و در حدود 16 سالگي به نضج مي رسند چنانكه مغز كودك در 2 سالگي 75 درصد وزن مغز بزرگسالان را دارد و در 6 سالگي وزن مغز به 90 درصد مغز بزرگسالان مي رسد. بدن به صورت كلي، به سرعت تا 5 سالگي و بعضا
كمي سريعتر تا 12 سالگي نمو مي كند. بعد از سن بلوغ، آخرين جريان رشد و نمو بدن است كه در حدود 20 سالگي به اوج خود مي رسد.
رشد قد و وزن
وضع رشد بدني يك فرد را در چگونگي رشد و نمو قد و وزن او به آساني مي توان مشاهده كرد. قد بچه نوزاد عادي به طور متوسط در حدود 50 سانتي متر است. در يك سالگي به حدود 74، در پايان دو سالگي به 84 و در پايان سه سالگي به 91 سانتي متر مي رسد و تا شش سالگي هر
سال در حدود 7 سانتي متر و از اين به بعد تا دوران بلوغ هر سال در حدود 5 سانتي متر بر قد كودك افزوده مي شود.
ميزان قد انسان برحسب اختلاف عاملهاي وراثت، محيط، و جنس (دختر و پسر بودن) فرق مي كند. چنانكه حد متوسط قد پسران تا دوره بلوغ بيش از حد متوسط قد دختران مي باشد ولي در دوران بلوغ دختران بر پسران سبقيت مي كنند. سپس مانند سابق، تعادل برقرار شده به تدريج پيش افتاده پسران آغاز مي شود.
وزن بچه نوزاد عادي به طور متوسط در حدود 3 كيلوگرم است و وزن پسر هميشه كمي بيشتز از وزن دختر است كه اين تفاوت تا دوران بلوغ ثابت مي ماند. در سال اول زندگي وزن كودك به سرعت افزايش پيدا مي كند به طوري كه در پايان چهار ماهگي 6 كيلوگرم مي شود و آخر يك سالگي به 9 كيلوگرم مي رسد و در پايان دو سالگي كودك در حدود 12 كيلوگرم وزن خواهد داشت. سپس از اين سرعت كاسته مي شود و هر سال تقريباً 2 كيلوگرم بر وزن كودك افزوده مي شود و اين افزايش وزن تا دوران بلوغ به همين قرار خواهد بود وزن كودك از چگونگي غذا، استراحت، فعاليت، قد، سن، جنس، شرايط زندگي، و ساختمان بدن متاثر مي شود:
در رشد و نمو بدني چند اصل مشاهده مي شود از اين قرار:
1- ميزان و نسبت رشد و نمو براي هر دو جنس در دوره پيش از مدرسه (كودكستاني) به بيشترين درجه مي رسد.
2- رشد قد دختران در دوران بلوغ سريعتر از پسران است ولي از آن دوره به بعد پسران برتري پيدا مي كنند.
3- قد مرد متوسط در حدود 10 تا 12 سانتي متر از قد وزن متوسط بلندتر است.
تاثير نقص هاي بدني در رفتار فرد
نقص هاي بدني ممكن است نتيجه عوامل موروثي باشند، يا در اثر حادثه يي پيش از تولد و در جريان تولد و بعد از تولد پيدا شوند، و يا معلول عوامل روان شناسي يي باشند. علت عمومي نقص هاي بدني اساسا طبيعي است ولي با اين وجود، بعضي از آن ها پايه رواني دارند. مثلا لكنت زبان از جمله نقص هاي بدني است كه غالبا علت رواني دارد و اشخاصي كه داراي اين نقص هستند معمولاً هنگامي دچار لكنت مي شوند كه اضطراب دارند، وحشتزده هستند، و يا غم و اندوه شديدي بر آن ها مستولي شده است.
تاثير نقص هاي بدني روي فرد به نوع نقص، زمان پيدايش آن، نظر ديگران نسبت به آن، و ديد فرد نسبت به خود بستگي دارد. مثلا تاثير فلج بودن در روي فرد بيش از اين است كه او يك انگشت كم داشته باشد. همچنين، اگر نقص بدني در اوايل زندگي پيدا شود شخص فرصت زيادي براي سازگاري خواهد داشت و اثر آن به اندازة تاثير نقصي كه در دوران نوجواني پيدا مي شود نخواهد بود.
هر گاه مردم اين نقص بدني را مهم ندانند و نسبت به آن بي توجه يا كم توجه باشند در ديد فرد نسبت به خود موثر واقع شده كمتر احساس نقص و كمبود خواهد كرد. مهمتر از همة اين عامل ها نظر و گرايش خود فرد نسبت به آن نقص است. شايد نقص بسيارجزيي – مثلا بزرگي يا كوچكي بيني – به نظر يك شخص نقص بسيار مهمي باشد كه در اين صورت، تاثير آشكاري روي سازگاري روان شناس يي شخص خواهد گذاشت.
البته نبايد فراموش كرد كه گرايش هر فرد نسبت به خويشتن بيشتر به چگونگي واكنش ديگران
به او بستگي دارد. گرايش و رفتار والدين، برادران و خواهران، همبازي ها، و معلمان اثر زيادي روي گرايش فرد نسبت به نقص خواهد داشت. مثلا اگر والدين لكنت زبان را عيب و نقص مهمي تصور كنند و براي پوشاندن اين نقص در فرزند خود او را از برخوردهاي اجتماعي باز دارند اين رفتار ايش
ان سبب خواهد شد كه كودك آن نقص را بسيار مهم تلقي كند و اين نيز ناكامي هاي فراواني را براي او بار خواهد آورد. به همين سبب، اطرافيان فردي كه داراي نقص عضوي است بايد از مهم جلوه دادن آن خودداري كنند و به ياد داشته باشند كه اثر نامطلوب نقص بدني يا عضوي بسيار كمتر از اثر نظر و رفتار ايشان يا آن فرد مي باشد. فرد ناقص به فرصت هاي زيادي نيازمند است كه بتواند در بعضي موارد موفقيت كسب كند و عملا دريابد كه او با وجود داشتن نقص عضوي يا بدني مي تواند در موارد زيادي توفيق يابد.
رشد حركتي
منظور از رشد حركتي قدر كنترل عضلات است كه براي فرد بسيار اهميت دارد. رشد حركتي به بهداشت بدني و رواني، زندگي اجتماعي، و رشد و تكامل خود شناسي فرد بستگي دارد بدين معنا كه كودك سالم از رشد حركتي طبيعي برخوردار خواهد بود. زندگي در ميان جمعي كه فعاليت و جنب و جوش ك ودكانه را براي كودك ضروري مي دانند و فرصت هاي حركات بدني مختلف براي او فراهم مي كنند سبب مي شود كه رشد حركتي كودك طبيعي و سريع انجام گيرد. همچنين، كودك وقتي در فعايت هاي بدني خود موفق شود نسبت به خود گرايش مثبت يا نظر مساعد پيدا خواهد كرد. از طرف ديگر، رشد و تكامل حركتي كودك را در بهره مندي از سلامت بدني و رواني، گسترش ارتباط هاي اجتماعي، و احساس موفقيت و خودشناسي سالم بسيار كمك مي كند چنانكه هاويگهرست مي گويد: «گسترش دايره خويشتن فهمي يا خودشناسي كودك به مهارت هايي بستگي دارد كه وي در دوران طفوليت كسب مي كند همچنانكه خودپذيري او تا حدي از توانايي او به درك اشكال گوناگون دنياي خارج از خود سرچشمه مي گيرد ... هنگامي كه كودك در يك فعاليت گروهي شركت مي كند مهارت هاي خاص و تجارب معيني پيدا مي كند، فرصت مي يابد كه مهارت هاي خود را در برابر همسالانش بسنجد و چگونگي واكنش همسالان نسبت به مهارت هاي وي بر خودشناسي او مي افزايد.»
رشد حركتي در مراحل مختلف زندگي به فرد كمك مي كند كه خود را به عنوان يك شخص مستقل بشناسد و بپذيرد. كودك خردسال وقتي احساس استقلال مي كند كه ياد مي گيرد كارهايي براي خودش انجام دهد مثلا شخصا كفش ها و لباس هايش را بپوشد و اسباب بازيهايش را جابجا كند.
رشد حركتي از لحاظ رشد اجتماعي نيز بسار مهم است. زندگي بچه نوزاد به ديگران بستگي دارد ولي او نمي تواند به سوي ديگران برود بايد ديگران به سوي او بيايند. همين كه به تدريج مي تواند بر اعضاي مختلف بدنش مسلط شود و عضلانش را تحت كنترل در آورد مي تواند بنشيند، بايستد، راه برود و سرانجام بدود و بدين وسيله روابط بين خود و ديگران را گسترش دهد.
رشد مهارت هاي حركتي به كودك امكان مي دهد كه با اشخاص، حوادث، اشيا و اوضاع مختلف زيادي برخورد كنند و بر تجاربش بيفزايد.
رشد حركتي در «خود پنداري» (Selfconcept) يا تصور فرد از خود نيز بسيار موثر است. هر گاه رشد حركتي فرد كند باشد ممكن است چنين تصور كند كه او در سطح پايين تر از همسالانش قرار دارد و در نتيجه نمي تواد در بازي ها و فعاليت هاي آن ها شركت كند. همين ديد و تصور او از
خودش تاثير زيادي در رفتار او دارد زيرا مهمترين عامل موثر در ديد فرد نسبت به خويشتن اين است كه او خود را چگونه مي بيند نه اين كه ديگران او را چگونه مي بينند. او آن چنان واكنش نشان مي دهد كه فكر مي كنند ديگران او را مي بينند اگر چه چگونگي رفتار ديگران با فرد در تشكيل تصور او از خويشتن (خودشناسي يا خودپنداري) موثر است، هر گاه بين اعتقاد فرد دربارة ديد ديگران
نسبت به او و شيوة رفتار عملي شان با او اختلاف و تناقص پيدا شود وي ناكام خواهد شد. مثلا شخصي چنين تصور كند كه ديگران او را آدم فهميده اي مي دانند ولي ببيند كه عملا با او مانند يك آدم كم فهم رفتار مي كنند ناكام مي شود. شايد علت عمده بيشتر ناكامي هاي ما همين تصور هاي نادرست دربارة خودمان باشد. يكي از هدف هاي اساسي تربيت اين است كه افراد را در پيدايش خودپنداري درست و واقعي كمك كند يعني ايشان بتوانند خود را درست بشناسند و به محاسن و معايب واقعي خود عملا پي ببرند. مثلا كودك ياد بگيرد كه او نمي تواند برتري داشته باشد، او ناچار است از ديگران كمك بگيرد، تجاربش را افزايش دهد، به ديگران كمك كند و گاهي خواسته ها يا تمايلات خويش را سركوب كند.
مطالعه رشد و تكامل حركتي در كودكان و نوجوانان نشان مي دهد كه:
× رشد حركتي از اصول رشد و نمو پيروي مي كند.
× رشد و تكامل مهارت هاي حركتي در دوره دبستاني از عامل هاي بيشتر مخصوصا نضج و تمرين متاثر مي شود.
× رشد مهارت هاي حركتي در كو دكان علاوه بر نضج به فعاليت هاي حركتي نيز بستگي دارد.
× رشد حركتي پسر و دختر تا دوره بلوغ چندان با هم فرق ندارد ليكن بعد از اين مرحله، پسران بر دختران برتر مي شوند.
× رشد و تكامل حركتي از وضع و بهداشت بدني، هوش، فشار عاطفي، و محيط كودك متاثر مي شود.
رشد و تكامل ذهني
يكي ديگر از جنبه هاي اساسي رشد و تكامل انسان رشد استعدادهاي ذهني فرد است و از اين لحاظ بيشتر اهميت دارد كه در رشد و تكامل كلي فرد اثر مي گذارد. در بخث از رشد و تكامل ذهني به افزايش و كاهش ويژگي ها و استعدادهايي كه وضع هوشي فرد را نشان مي دهند
توجه داريم.
در ماطلعه رشدذهني با چند مشكل مواجه مي شويم: يكي اين كه تعيين ويژگي هاي ذهني يا عقلي خاص در بچه هاي نوزاد و خردسال بسار دشوار است و وقتي هوش آن ها را اندازه مي گيرم در واقع استعدادهاي حركتي آن ها را مي سنجيم كه همبستگي كم ولي مثبت با وضع هوشي فرد در آينده دارند. مشكل ديگر، سنجش استعدادهاي ذهني و وسايل اندازه گيري آن هاست بدين معنا كه استعدادهاي ذهني چنان با هم در آميخته و پيچيده هستند كه نمي توان دقيقا آن ها را اندازه گرفت. از طرف ديگر از به كار بردن تست هاي هوشي متفاوت نتايج مختلف به دست مي آيند. مشكل سوم اين است كه خود روان شناسان در تعريف هوش و اعتبار تست هاي هوشي اختلاف نظر دارند مثلا بعضي از ايشان معتقدند كه هوش فرد ثابت است و بعضي ديگر آن را تابع وضع محيط مي دانند.
وقتي در روان شناسي از «عقل» يا «ذهن» (Mind) سخن مي گوييم منظورمان مجموع متشكل اعمال رواني است كه فرد را براي واكنش نشان دادن به محيط و سازگاري با آن قادر مي سازند. پس وقتي مي انديشيم، استدلال مي كنيم، مسئله اي را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم، پيش بيني مي كنيم، و ... به فعاليت عقي يا ذهني مي پردازيم و هر كدام از اين قبيل اعمالي را كه معمولاً از عضو مشخصي در بدن سر نمي زنند «استعداد ذهني» مي نامند.
نخستين استعداد ذهني كه در بچه ظاهر مي شود حفظ كردن آثار محرك هاي خارجي است بدين معنا كه كودك صورت هاي معيني را از قبيل صورت والدين خود كه موجب ارضاي نيازهاي او مي
شوند ياد مي گيرد و در ذهن خود نگاه مي دارد و يادگيري نقش بسيار مهمي در رشد و تكامل كودك مخصوصا رشد ذهني دارد.
بعضي از استعدادهاي ذهني در درون فرد هستند ولي در رفتار او ظاهر نمي شوند زيرا هنوز فرد رشد و نمو بدني لازم براي نشان دادن آن ها را پيدا نكرده است مثلا استعداد ذهني براي حل اين مسئله كه از جايي به جاي ديگر برود و از راه ديگر به همان جاي اول برگردد در بچه مشاهده نمي شود زيرا هنوز او به هيچ گونه راه رفتن قادر نيست.
نكات زير ما را در شناخت چگونگي رشد و تكامل استعدادهاي ذهني بيشتر راهنمايي مي نمايند:
1- استعداد يا توانش گويايي تا اوايل سي سالگي افزايش مي يابد هر چند كه سعرت آن از بيست سالگي به بعد كمتر مي شود.
2- ادراك روابط مكاني (Spatial) در اوايل بيست سالگي به كندي انجام مي گيرد و در اوايل سي سالگي كاهش مي يابد.
3- استعداد استدلال در اوايل بيست سالگي كاهش خود را آغاز مي كند.
4- استعداد شمارش يا عددي تا اواسط چهل سالگي افزايش دارد و پس از آن كاهش پيدا مي كند.
5- استعداد خواندن يا رواني كلمات تا اوايل سي سالگي در حال افزايش است، چند سالي هم حالت نوسان (بالا و پايين شدن) دارد و از اين به بعد تا اوايل چهل سالگي كاهش مداوم خود را آغاز مي كند.
افزايش و كاهش ميزان و سطح استعدهاي ذهني برحسب هوش فرد فرق مي كنند بدين ترتيب، آن هايي كه از لحاظ هوشي بالاتر از متوسط هستند رشد و تكامل استعداد هاي ذهني سري
عتري دارند و افزايش استعدادهاي آن ها سريعتر از افراد متوسط خواهد بود و ديرتر از آن ها متوقف خواهد شد. در افرادي كه هوش پايين تر از متوسط دارند رشد و تكامل استعدادهاي ذهني به كندي انجام مي گيرد و زودتر متوقف مي شود و سريعتر كاهش مي يابد.
البته اين بدان معنا نيست كه اشخاص سالمند كمتر از آنچه در دوران كودكي و نوجواني و جواني مي دانستند مي دانند بلكه منظور از كاهش اين است كه آمادگي براي يادگيري و سرع انجام دادن كارها كم مي شود. روي هم رفته رشد و تكامل هوشي در اشخاص متوسط تا حدود بيست سالگي افزايش دارد، در اوايل سي سالگي كاهش ان به كندي آغاز مي شود و سپس تا حدود شصت سالگي كاهش آن بسيار سريع مي شود. نبايد فراموش كرد كه اين وضع در همه مردم يكسان نيست و از تفاوت هاي فردي آن ها متاثر مي شود و چنانكه بالاتر اشاره شد كاهش استعدادهاي ذهني در افراد كم هوش زودتر و سريعتر از افراد تيز هوش و متوسط انجام مي گيرد.
رشد و تكامل عاطفي
در بحث از رشد و تكامل عاطفي به اين رفتار فرد توجه داريم كه چگونه متاثر مي شود و تاثر خود را چگونه اظهار نمايد و نيز آگاهي وي از اين كه چه چيز برايش خوشايند يا ناخوشايند است و چه موقع بايد ملايم يا خشن باشد.
هيجان ها و عواطف را همگي داريم و انواع و چگونگي آن ها در زندگي اجتماعي ما و اين كه با خود و ديگران چگونه سازگاري كنيم نقش بسيار مهمي ايفا مي كنند. شخصي كه زندگي او تحت سلطه عواطف ناخوشايند قرار دارد شخص بدبختي خواهد شد و اشخاصي كه از عواطف خوشايندي بيشتري بهره مندند داراي يك زندگي نسبتاً خوشبختي خواهند بود
همان اندازه كه نوع هيجان ها و عواطف شخص اهميت دارند شيوه هاي بيان و اظهار و كاربرد آنها نيز مهم هستند. بدين معنا كه دو نفر ممكن است يك نوع هيجان ياعاطفه نسبت به چيزي يا شخصي داشته باشند ولي يكي از آن ها خود را كنترل مي كند و با شيوه مورد قبول جامعه واكنش نشان مي دهد در صورتي كه ديگري به كلي خود را مي بازد. مثلا دو نفر دانش آموز نسبت به يك معلم عصباني مي شوند يكي عصبانيت خود را به شيوه كلامي اظهار مي نمايد و از معلم گله مي كند در حالي كه ديگري اثاث مدرسه يا واسيل آموزشي را مي شكند.
در اين كه هنگام تولد چه نوع عواطفي در نوزاد وجود دارند بين روان شناسان اختلاف نظر هست ولي آزمايش هاي روان شناسان معاصر ثابت كردند كه عواطف خاصي را نمي توان در بچه نوزاد تعيين و مشخص كرد و تنها عاطفه قابل تشخيص يك حالت عمومي هيجان است كه به صورت فشار و ناراحتي و لذت بردن، اندكي پس از تولد ظاهر مي شود. احساس لذت و الم در پايان سه ماهگي ظاهر مي شود كه اولي را در آرامش و خنده نوزاد و دومي را در تنش عضوي و گريه او مي توان مشاهده كرد. در شش ماهگي ترس، نفرت، و خشم ظاهر مي شوند و در پايان يك سالگي خودنمايي و جلب توجه آشكار مي شوند.
وقتي كودكان خردسال خشمگين مي شوند رفتار پرخاشگري يا عداوت از خود نشان مي دهند. به تدريج كه بزرگ مي شوند به زودي ياد مي گيرند كه اظهار خشم خود به صورت پرخاشگري مورد پسند اطرافيان نيست از اين رو حالت خشم خود را به صويت قيافه گرفته و گلايه كلامي ظاهر مي نمايند و نيز ياد مي گيرند كه چگونه عواطف خود را در مواقع لازم كنترل بكنند.
در ميان سالي مردان كمتر از دوران قبلي پرخاشگر و كينه توز مي شوند كه علت آن را مي توان كاهش نيروي بدني دانست كه ايشان كمتر مي توانند از خود دفاع بدني كنند. در دوران سالمندي و كهولت، عواطف شخص مانند دوران كودكي بيشتر به خودش مربوط مي شوند يعني خود او «محور» عواطف خويش مي شود و بر پايه خوشايندي يا ناخوشايندي خود دربارة ديگران و امور مختلف داوري ميكند.
آيا عواطف آموخته اند؟
اين پرسشي است كه در بحث از هيجان ها و عواطف پيش مي آيد. سال ها چنين تصور مي شد كه عواطف فطري هستند و يا هنگام تولد وجود دارند و اين عواطف را ترس، خشم، و محبت مي دانستند. ترس را مي توان به وسيله صداي بلند ناگهاني يا تنها و بي سرپرست گذاشتن نو
زاد ايجاد كرد، جلوگيري از حركات بدن باعث بروز خشم نوزاد مي شود و ناز و نوازش نوزاد، محبت را در او ايجاد ميكند ولي بررسي هاي جديد متخصصان نشان دادند در نوزاد هيچگونه عاطفه مشخصي را نمي توان شناخت.
يكي از بهترين آزمايش ها دربارة عواطف فطري يا ذاتي آزمايشي است كه واتسن انجام داد. اين روان شناس كودكي را كه آلبرت (Albert) نام داشت برگزيد. آلبرت در شيرخوارگاه بيمارستاني كه مادرش كار مي كرد تربيت مي دش و زندگي او بيش از غالب پچه ها تحت حمايت و محدود بوداز اين رو، كمتر از ساير بچه ها فرصت داشت كه عواطف گوناگون را ياد بگيرد.
واتسن براي آزمايش خود درباره ايجاد و از بين بردن ترس در آلبرت ابتدا يك عده اشيا را در اختيار وي قرار داد كه يكي از آنها يك موش سفيد بود. آلبرت كوچولو نسبت به هيچ يك از آن اشيا حتي موش سفيد واكنش ترس فطري نشان نداد. در مرحله بعد هر وقت آلبرت خواست به موش سفيد دست بزند واتسن صداي بلند ناگهاني ايجاد كرد كه موجب ترس آلبرت شد و اين روش را چند بار هر وقت آلبرت مي خواست به موش سفيد نزديك شده دست بزند. تكرار كرد و او واكنش ترس نشان داد. در نتيجه آلبرت ياد گرفته كه صداي ناگهاني بلند با موش سفيد همراه است. اين مثال به روشني نشان ميدهد كه يك عاطفه چگونه آموخته مي شود به تدريج ترس از موش سفيد در آلبرت چنان تقويت شد كه او نه تنها از اين حيوان مي ترسيد بلكه هر اسباب بازي به شكل موش سفيد موجب وحشت او مي شد. به عبارت ديگر، آلبرت ترس از موش سفيد را به ساير اشيا نيز عموميت دارد.
واتسن بعد از اين وضع، آزمايش خود را دربارة چگونگي از بين بردن ترس از موش سفيد را در آلبرت كوچولو انجام داد و موفق شد به تدريج در اثر همراه ساختن موش سفيد با چيزهاي مورد علاقه آلبرت مانند شيريني اين ترس را از بين برد و آلبر ت باز مانند گذشته با موش سفيد بازي كند.
غالبا اتفاق مي افتد كه ما چيزي يا شخصي را دوست نمي داريم ولي نمي دانيم چرا. مثلا يكي زا اشخاص سبيلدار نفرت دارد يا از ديدن آن ها ناراحت مي شود، مي توان علت اين حالت را چنين توجيه كرد كه او تجربه قبلي ناخوشايندي با كسي كه سبيل داشته است دارد و اين تجربه تلخ را به تدريج در اثر گذشت زمان به تمام اشخاص همانند او تعميم داده است. شايد علت تعصب نژادي در ميان بعضي از جوامع بشري همين باشد.
از آنچه گفتيم روشن مي شود كه احتمالا همه عواطف ما آموخته هستند ولي بايد به خاطر داشت كه همه آنها منحصرا نتيجه تجارب شخصي فرد نمي باشد. چه بسا عواطفي كه شخص در اثر تقليد از رفتار ديگران و پذيرش گرايش هاي آن ها آموخته است و به اندازه عواطفي كه از طريق تجربه شخص آموخته شده اند قوي مي باشند. مثلا علاقه يا نفرت ما نسبت به بسياري از غذاها نتيجه يادگيري از طريق تقليد است چنانكه وقتي در محيطي قرار مي گيرم كه مردم غذاي مورد نفرت ما را مي خورند ما نيز به خوردن آن راغب مي شويم. ماهيجانها و عواطف خود را از اطرافيان: والدين، برادران و خواهران، دوستان، و معلمان ياد مي گيريم.
عواطف مشترك
بعضي از عواطف در همه مردم وجود دارند از قبيل: ترس، محبت، اضطراب، غم واندوه، خشم، و حسادت ولي ميزان و عوامل آن ها در همه مردم يكسان نيستند مثلا بعضي از گربه، برخي از بيماري، و گروهي از زلزله و .... مي ترسند، همچنين ترس در بعضي از مردم نسبت به يك عامل معين (مثلا بيماري) شديد و در برخي ضعيف است. به عبارت ديگر، سن، تجربه، هوش، و محيط تربيتي فرد در ميزان و عوامل محرك عواطف و شيوه اظهار آن ها موثرند. مثلا بچه ابتدا از هيچ چيز نمي ترسد ولي به تدريج كه بر سن او افزوده مي شود و رشد ذهني او افزايش مي يابد به طوري كه مي تواند عوامل يا منابع خطر را بشناسد ازيك عده چيزها و اوضاع خاص مي ترسد، در دوران قبل از نوجواني، كودك ترس تعميم يافته زيادي دارد كه به صورت غم و اضطراب ظاهر مي شود.
همين كه به سن بلوغ مي رسد و با مسائل مختلف زندگي مواجه مي شود عوامل ترس او تغيير مي يابند مثلا از اين كه مسكن است در ادامه تحصيل يا موفقيت در امتحانات ورودي دانشگاه ناكام شود مي ترسد. همچنين، بچه هاي تيز هوش از عواملي مي ترسند كه در بچه هاي كودن موثر نيستند و نيز بچه ها در ميزان و عوامل محرك عاطفي و شيوه ميان آن ها بيش از همه تحت تاثير
والدين خود قرار مي گيرند مثلا دختر مادري كه از موش مي ترسد به احتمال زياد از موش خواهد ترسد و اگر اين ترس در مادر شديد باشد احتمالا در دختر او نيز به صورت شديد (البته در مقايسه با دختران ديگر) ظاهر خواهد شد و اگر اين مادر هنگام ترس فرار كند (شيوه بيان عاطفه) دخترش نيز احتمالا همين شيوع را به كار خواهد بست.
رشد و تكامل اجتماعي
منظور از رشد و تكامل اجتماعي اين است كه فرد ياد بگيرد در يك اجتماع يا فرهنگ زندگي كند، با ديگران همكاري بكند و مسئوليت هايي را بعهده بگيرد. اجتماعي شدن مستلزم اين است كه شخص از ارضاي بعضي از احتياجات ياخواسته هاي خود صرف نظر كند و كارهايي را انجام دهد كه خود نمي خواهد. همچنين، يك فرد وقتي قابليت زندگي اجتماعي را پيدا مي كند كه بتواند با ديگران گرد آيد زيرا تمام عادت هاي فرهنگي، آداب و رسوم، و آنچه را كه در جامعه، خوب يا بد است از ايشان ياد مي گيرد. به همين سبب، وقتي از «تربيت اجتماعي» سخن مي گوييم منظورمان اين است كه به كودك قدرت بدهيم كه با ديگران همكاري كند، بتواند آنچه را كه نمي داند از مردم ياد بگيرد، بتواند بعضي از ناكامي ها را كه زندگي اجتماعي براي او ايجاد مي كند تحمل نمايد يا ارضاي بعضي از خواسته هاي خويش را براي صلاح جامعه به تعويق بيندازد، بتواند آداب و رسوم يا به اصطلاح ميراث هاي فرهنگي جامعه را رعايت كند، يك عده مسئوليت هاي اجتماعي رابعهده بگيرد، و سرانجام براي جامعه خود عضو مفيد و موثري باشد.
رفتار احتماعي در حدود دو ماهگي در كودك ظاهر مي شود. كودك وقتي تنها مي ماند و بزرگسالي او را ترك مي گويد گريه مي كند و همين كه مي بيند برگشت مي خندد. كودك در كمتر از يك سالگي به حضور يك كودك ديگر متوجه مي شود ولي معمولاً زودتر از سي ماهگي بين آن دو ارتباط متقابل برقرار نمي شود.
به عبارت ديگر، بچه با بزرگتر از خود مانند والدين يا برادران و خواهران و گاهي كودكان بزرگسال رابطه برقرار مي كند ولي هنوز از برقراري رابطه با بچه همسالش قبل از سي ماهگي عاجز است.
از جمله ويژگي هاي اجتماعي كودكان در سنين پيش از مدرسه دو ويژگي آشكارند كه عبارتند از: تسلط و اطاعا. براي تعيين اين كه كدام يك از كودكان مسلط و فرمانده يا مطيع و فرمانبر است بايد رفتار او را درگروه مشاهده كرد زيرا وقتي اعضاي يك گروه عوض مي شوند و اعضاي تازه يي وارد مي وند بعضي از كودكاني هم كه قبلا فرمانبر و مطيع بودند افراد فرمانده و مسلط مي شوند.
كودك در دورة پيش از مدرسه در برقراري ارتبا با بزرگسالان سه مرحله طي مي كند:
1- مرحله وابستگي
2- مرحله ايستادگي يا مقاومت
3- مرحله همكاري.
كودك در نخستين سال زندگي وابستگي خود را به بزرگسالان مي پذيرد. در دو سالگي به مرحله مقاومت مي رسد و عليه معيارهاي بزرگسالان قيام مي كند و در اين مرحله است كه عبارت هايي از قبيل «من، مرا، مال من، خودم» يا «بگذاريد من خودم بكنم» يا «خودم خواهم كرد» يا «خودم مي توانم» و ... از كودك مي شنويم. اين مرحله از رشد اجتماعي كودك وقتي آغاز مي شود كه او به واقعيت استقلال خود از ديگران پي مي برد و در مي يابد كه خود داراي حقوق و امتيازاتي مي باشد. به همين سبب، اين دوره از زندگي دوره سخت و دشواري است براي اين كه كودك باي
د يادبگيرد كه هر چند داراي حقوق ويژه اي است ولي ناچار است حدودي را در رفتارش قايل باشد و بعضي از معيارها را رعايت كند. در مرحله سوم، كودك بيشتر به صورت يك همكار و دوست در مي آيد و حدود تحصيلي از طرف بزرگسالان را مي پذيرد.
كودك نخستين ارتباط اجتماعي خود را با مادر سپس پدر و بعد با برادران و خواهران آغاز مي ك
ند، به تدريج كه بر سن او افزوده مي شود مي تواند با كودكان ديگر رابطه اجتماعي برقرار كند. همين كه وارد مدرسه مي شود با افكار و گرايش هايي مواجه مي گردد كه با آموخته هاي قبيل وي متناقضند، با اشخاصي برخورد مي كند كه او را نمي شناسند، بزرگسالاني به عنوان معلم و مدير و خدمتگزار جانشين والدين او مي شوند بدون اين كه او را مانند ايشان بشناسد و بپذيرند، و نيز ناچار مي شود هر روز مدت زيادي خانه اش را ترك كند. كودك وقتي وارد مدرسه مي شود و مي تواند به تدريج با اولياي مدرسه و همكلاسانش ارتباط برقرار كند، ديگر معيارهاي خانوادگي را مانند گذشته محترم نمي شمارد و خود را با معيارهاي همسالانش سازگار مي نمايد. اين رفتار در كودك در دوره نوجواني به بيشترين حد مي رسد.
كودك در دوران اول طفوليت (تا حدود 7 و 8 سالگي) در انتخاب همبازي به جنس (پسر و دختر بودن) توجه ندارد و بار هر دو جنس به راحتي بازي مي كند. بعد ازاين سن، كودك همجنس خود را ترجيح مي دهد يعني دختر علاقمند مي شود با دختر بازي كند و پسر با پسر.
مباني روان شناسي رشد
دورة شيرخوارگي
دورة اول زندگي يا دورة شيرخوارگي، از لحظة تولد آغاز مي شود و تا دو سالگي ادامه مي يابد. نوزاد در لحظة تولد، بايد رشد جسمي و عصبي كافي داشته باشد تا بتواند در برابر عوامل بيروني نظير سرما، گرما، و فشار ايستادگي كند و زنده بماند. در اين دوره، به تدريج دندان در مي آيد، راه رفتن و صحبت كردن شروع مي شود و در نتيجه، كودك يا محيط ارتباط مطلوبي برقرار مي سازد، در اين فصل، خصوصيات كودك در دورة اول كودكي مورد بحث قرار مي گيرد.
وابستگي فيزيولوژيك نوزاد به مادر، در لحظة تولد به پايان مي رسد و به تدريج زندگي مستقل را آغاز مي كند. نوزاد پس از تولد، بايد نقش فعالي را در تامين نيازهايش ايفا كند؛ در غير اين صورت، ادامة زندگي برايش امكان پذير نخواهد بود. به هنگام تولد، نوزادان در زمينه هاي متعدد از جمله حسي – حركتي، تفاوت هايي دارند كه با گذشت زمان، اين تفاوت ها مشخص تر مي گردند.
حواس بينايي، شنوايي، لامسه، بويايي، و چشائي نوزاد، در برابر محرك هاي گوناگون كم و بيش فعال است و در صورت كفايت شدت و ميزان محرك، پاسخ مناسب بوجود مي آيد. شدت و ميزان محرك براي ايجاد پاسخ در نوزادان، تفاوت دارد. به عنوان نمونه، ممكن است محركي، كودكي را بگرياند و همان محرك بر كودك ديگر تاثيري نگذارد. در زمينة حركات نيز نوزادان با يكديگر تفاوت دارند
. در بعضي نوزادان، حركات دست و پا سريع و در برخي ديگر، كند است. برخي نوزادان، در خواب بي تابي مي كند و عده اي ديگر، به راحتي مي خوابند. جنسيت در شدت و ميزان حركات، موثر است و پسران معمولاً فعال تر از دختران هستند.
گفتيم نوزاد، به خاطر زنده ماندن بايد بتواند مقداري از نيازهاي جسمي خود از جمله تنفس، تنظيم حرارت بدن، خواب و استراحت، دفع مواد زايد، و تغذيه را بر آورده سازد.برخي از اين نيازها خود به خود، ارضاء مي شوند و تعدادي از آنها با كمك به ديگران برآورده مي گردند.
بين نوزاداني كه تازه متولد مي شوند، تنفس نامنظم كه بر اثر ضعف دستگاه تنفسي پيش مي آيد، عادي محسوب مي گردد كه پس از چند روز منظم مي شود. تنفس همراه با صدا، اگر به طور ناگهاني آغاز شود احتمالا نشانه اي از خروسك، تنگي نفس، و عفونت دستگاه تنفسي است و مراقبت هاي فوري پزشكي ضرورت دارد.
محيط رحم، درجة حرارت نسبتاً ثابتي را براي جنين فراهم مي آورد؛ در حالي كه نوزاد در محيطي قرار مي گيرد كه درجة حرارت آن متغير است. نوزاد ممكن است با پوشش بدني كم، احساس سرما و يا با پوشش زياد، احساس گرما كند. همچنين بيماري عفوني ممكن است با ايجاد تب، درجة حرارت بدن نوزاد را افزايش دهد. در حالت عادي، درجة حرارت بدن نوزاد خود به خود تنظيم مي شود. در مواردي كه بر اثر بيماري هاي مختلف، درجة حرارت بدن نوزاد بهم مي خورد، والدين بايد به طريق مقتضي درجة حرارت بدن او را تنظيم كند.
خواب و استراحت ، فعاليت فيزيولوژيكي و شيميايي بدن نوزاد را منظم مي سازد و انرژي لازم را براي تداوم زندگي تامين مي كند. نوزادان تقريباً 80 % از وقت خود را در خواب به سر مي برند، و كودك يك ساله تقريباً نصف اوقات را مي خوابد. از اين رو، با افزايش سن، ساعات خواب كاهش مي يابد. در سال اول زندگي، حالت خواب كودك دگرگون مي شود. نوزاد سه تا چهار هفته، به طور متوسط روزانه هفت تا هشت نوبت به خواب كوتاه فرو مي رود؛ و در شش هفتگي، دو تا چهار نوبت به مدت طولاني تري مي خوابد. اكثر كودكان بيست و هشت هفته اي، معمولاً تمام شب را مي خوابند، و از آن زمان تا يك سالگي، روزانه دو تا سه بار مي خوابند. نياز كودكان به خواب، در سنين مختلف فرق مي كند. عوامل متعددي دركميت و كيفيت خواب كودكان موثرند كه از آن جمله مي توان بيماري، درد، خيس كردن جا، سروصداي محيط، و هيجانات را نام برد.
پر شدن روده و مثانه، موجب مي گردد دريچه هاي خروجي دفع به طور خودكار باز و محتواي آنها خارج شود. تا هنگامي كه دستگاه عصبي – عضلاني كودك رشد كافي نيافته است، عمل دفع به طور غير ارادي انجام مي گيرد. در دو سال اول كودكي، تغييرات مهمي در عمل دفع كودك به وقوع مي پيونددد كودك در چهار ماهگي، روزانه سه تا چهار بار و معمولاً به هنگام بيدار شدن، و در هشت ماهگي، معمولاً روزانه دو بار مدفوع مي كند. تا چندين هفته پس ازتولد، دفع ادرار به طور مكرر انجام مي گيرد؛ ولي با افزايش سن به تدريج از دفعات آن كاسته مي شود.
گرسنگي و تشنگي، كه در نوزادان قابل تفكيك نيستند، ابتدا با كمك ديگران و به تدريج توسط كودك ارضاء مي گردند. در صورتي كه گرسنگي و تشنگي نوزاد به موقع و درست برطرف نشود، موجب بيقراري و بي تابي او مي گردد. نوزاد در آغاز، روزانه معمولاً به هفت تا هشت بار، و در يك ماهگي به پنج تا شش بار تغذيه نياز دارد. در حدود چهار ماهگي باتجويز پزشك، غذاهاي نرم (فرني مانند) به دستور غذايي كودك افزوده مي شود و در چهار تا شش ماهگي، از غلات و سبزيجات در تغذيه كودك استفاده مي گردد.
در دو سال اول زندگي، تغييرات گوناگوني در جنبه هاي جسماني، حركتي، حسي، ذهني،
عاطفي، و اجتماعي به وقوع مي پيوندد و كودك را براي انجام اعمال و فعاليتهايي مشخص آماده مي سازد. رشد كودك در اين دوره، در جنبه هاي فوق در زير مورد بحث قرار مي گيرد.
1- رشد جسماني:
گر چه معيارهاي رشد جسماني، تصويري نسبي از رشد را در هر مقطع سني ارائه مي دهند، ولي به علت تفاوت هاي فردي، اين معيارها در همة موارد قطعيت ندارند. قد نوزاد در لحظة تولد، حدود پناه سانتي متر و وزنش تقريباً سه و نيم كيلوگرم است. در سال اول زندگي، قد و وزن كودك به سرعت افزايش مي يابد و در پايان يك سالگي قد به حدود هفتاد و پنج سانتي متر و وزن به ده كيلوگرم مي رسد. در اين دوره، اندام هايي مختلف بدن، به نسبت مساوي رشد نمي كنند. به عنوان نمونه، رشد سر و صورت كندتر از ساير اندامهاست.
استخوان ها كه در آغاز از بافت هاي غضروفي نرم تشكيل شده اند، به تدريج سخت مي شوند و بسته شدن ملاج كودك تا حدود هجده ماهگي به طول مي انجامد. سخت شدن استخوان ها در دختران، زودتر از پسران انجام مي پذيرد. عوامل ارثي، بيماري ها، حساسيت ها، و سوء تغذيه اختلالاتي را در سخت شدن استخوان ها بوجود مي آورند. زمان رويش اولين دندان هاي شيري در كودكان، متفاوت است. گرچه معمولاً در هفت ماهگي، اولين دندان شيري در قسمت پايين و در جلو مي رويد، ولي گاهي ممكن است رويش اولين دندان شيري تا يك سالگي به تعويق افتد. تعداد دندان هاي شيري در يك سالگي به حدود شش مي رسد. معمولاً دختران زودتر از پسران دندان در مي آورند. بافت هاي ماهيچه اي نوزاد نيز به تدريج رشد مي كند و بر وزن و حجم آن ها افزوده مي شود.
در دومين سال زندگي، رشد جسماني همانند سال اول سريع نيست و قد كودك به هشتاد و پنج سانتي متر و وزنش به دوازده و نيم كيلوگرم مي رسد. در ساختمان بدن كودك دو ساله هنوز مقداري از استخوان ها، به صورت بافت هاي غضروفي نرم هستند. ملاج معمولاً در هجده ماهگي سخت مي شود و بيشتر دندان هاي شيري كودك در مي آيند. كودك دو ساله، در مقايسه با بزرگسالان، بالاتنة نسبتاً سنگين تري دارد و سرش نسبت به بدن بزرگ مي نمايد و دست ها بلند و پاهايش كوتها است. رشد عصي – عضاني موجب مي گردد كودك بتواند حركات جديدي را انجام دهد. مغز نوزاد كه در لحظة تولد حدود سيصد و پنجاه گرم بود، در دو سالگي به يك كيلوگرم مي رسد.
2- رشد حركتي
كودك يك ساله براي دستيابي به يك شئ به ترتيب از شانه ها ، بازوان، مچ، و انگشتان خود استفاده مي كند. رشد حركتي كودك، از عضلات درشت به سوي عضلات ريزتر انجام مي گيرد. از اين رو، حركات ناموزون، به تدريج به حركات موزون مبدل مي شوند. رشد عصبي – عضلاني، موجب نشستن، خزيدن، چهار دست و پا راه رفتن، ايستادن، و راه رفتن مي شود. كودك سه يا چهار ماهه، مي تواند تقريباً يك دقيقه با كمك ديگران و با تكيه بر پشتي، بنشيند و در شش ماهگي قادر است بدون كمك ديگران بنشيند. كودك در هفت يا هشت ماهگي مي خزد و خود را با شكم بر روي زمين مي كشد. در اين هنگام، هنوز ماهيچه هاي تنه، بازوان، و پاها براي حفظ تعادل بدن رشد كافي نيافته اند. كودك در حدود ده ماهگي، مي تواند با دست ها و بازوانش خود را بر روي زمين بكشد و در دوازده تا سيزده ماهگي قادر است راه برود.
تفاوت هاي بارزي در سن راه افتادن، بين كودكان وجود دارد. بدين معني، كه برخي در ده ماهگي به راه مي افتند و عده اي ممكن است تا هجده ماهگي به راه نيفتد. در صورتي كه راه رفتن تا دو سالگي به تعويق افتد به معاينات پزشكي نياز است. رشد نظام عصبي – عضلاني در وقوع نشستن، ايستادن، و راه رفتن كودك، بيش از تمرين و تجربه موثر است. ممانعت كودك از فعاليت، موجب كندي و تشويق او به تلاش بيشتر، باعث تسريع حركات مي شود. بيماري هاي طولاني و شديد، ممكن است راه افتادن كودك را به تعويق اندازد. كودك معمولاً در بيست ماهگي با كمك ديگران، و در بيست و چهار ماهگي بدون كمك ديگران مي تواند از پله ها بالا و پائين برود. اين
حركات نيز بيش از آن كه از تمرين متاثر باشد از رشد نظام عصبي – عضلاني ناشي مي شود. از اين رو، مي توان نتيجه گرفت تا زماني كه نظام عصبي – عضلاني كودك، به رشد كافي نرسد، حركتي به وقوع نخواهد پيوست. پس از رسيدگي نظام عصبي – عضلاني، تمرين در پيشرفت و بهبود حركات موثر واقع مي شود.
3- رشد حسي:
كودك از طريق حواس بينايي، شنوايي، چشائي، بويايي، و لامسه به كسب اطلاعات و شناخت محيط موفق مي شود. علي رغم تلاش هاي بسياري كه براي شناخت عملكرد حواس در لحظة تولد به عمل آمده است، هوز اطلاع جامعه و كاملي دربارة توانايي هاي حسي نوزاد موجود نيست. انقباض مردمك چشم نوزادان در مقابل نور، مويد آن است كه نوزادان به محرك هاي بينايي پاسخ مي دهند. پاسخ نوزاد به نحرك هاي بيروني، كه در لحظة تولد آهسته است، به تدريج سريع تر مي شود نوزاد، كه ابتدا به محرك هاي بينايي قوي پاسخ مي دهد، به تدريج سريعتر مي شود. نوزاد، كه ابتدا به محرك هاي بينايي قوي پاسخ مي دهد، به تدريج در قبال محرك هاي ضعيف تر نيز واكنش نشان مي دهد. نوزادان چندين هفته پس از تولد، ميتوانند اشياي رنگين را تعقيب كنند. هماهنگي بين دو چشم، در لحظة تولد وجود ندارد و در هفت يا هشت هفتگي حاصل مي شود.
دستگاه شنوايي نوزاد به هنگام تولد، گر چه از رشد نسبي برخوردار است، اما ممكن است به علت مواد لزج درگوش مياني و يا گوش خارجي، قادر به دريافت اصوات نباشد و پس از تميز شدن گوش ها، شنوايي حاصل مي شود. نوزادان به اصوات شديد و مداوم، بهتر پاسخ مي دهند. از اين رو، اصوات شديد، حركت بدني و نظم تنفسي نوزادان را بر هم مي زند.
حس چشائي نوزادان در لحظة تولد، ضعيف است و در قبال شوري، شيريني، ترشيع و تلخي واكنش هاي متفاوتي دارند. قدرت چشائي نوزادان در دو هفته اول زندگي، به سرعت افزايش مي يابد؛ به طوري كه از جشيدن شيريني خوشحال، و از تلخي ناراحت مي شوند. عكس العمل هاي نوزادان در برابر گرما و سرما و درد نيز با يكديگر تفاوت دارد.
بررسي چگونگي رشد ذهني در دورة اول كودكي، كار ساده اي نيست. هوش، كه ما حصل رشد ذهني است، قدرت سازگاري فرد با محيط تلقي شده است. پياژه (1952) كه رشد ذهني كودكان را مورد مطالعه قرار داده، معتقد است در رشد هوش دو مرحلة اساسي حسي – حركتي (تولد تا دو سالگي) و ادراكي (دو سالگي تا بلوغ) وجود دارد. در مرحلة حسي – حركتي يا اعمال قبل از
كلامي، شناخت و سازگاري كودك با محيط، نه از طريق زبان يا سمبول ها، بلكه به وسيلة بازتاب هايي نظير مكيدن حاصل مي گردد. كودك چهار تا هفت ماهه، به تكرار اعمال لذت آور مي پردازد و از هفت تا ده ماهگي حل مشكلات ساده را آغاز مي كند؛ از يازده تا هجده ماهگي، كارهايش را از طريق آزمايش و خطا انجام مي دهد و با محيط آشنا مي شود. كودك از هجده ماهگي به بعد، با تلفيق آموخته ها و تجارب قبلي، به معاني و تركيبات ذهني جديدي دست مي يابد و در بارة نتايج
احتمالي كارهايش مي انديشد و به تدريج اشياء را بر اساس ماهيت دروني و نه وضع ظاهري، مورد توجه و ارزيابي قرار مي دهد. به عنوان نمونه، يك كودك شش ماهه، يك پرتقال و يك توپ را كه هر دو كوچك و گرد هستند، همانند مي انگارد؛ در حالي كه در دو سالگي، بين آن ها فرق قائل مي شود و بر هر يك نام خاصي مي نهد. با ظهور تفكر سمبوليك در دو سالگي، عملكرد ذهن
كودك دگرگون مي شود و به تدريج مفاهيم را درك و استدلال را آغاز مي كند.
به نظر پياژه، كودك در دو سه ماه اول زندگي، نسبت به جهان ديد كلي و گذرائي دارد و اگر محركي از نظرش دور شود، آن را جستجو نمي كند. كودك سه تا شش ماهه، بين حركات چشم و دست، هماهنگي نسبي دارد و به اشيايي كه در حوزة ديدش قرار مي گيرند چنگ مي زند. كودك نه ماهه، كه رشد ذهني بيشتري دارد، اشيائي را كه قبلا شاهد مخفي شدن آن ها بوده است پيدا مي كند. به عنوان نمونه، اگر مادر، شيشة شير را در حضور كودك زير پتو پنهان سازد، كودك براي يافتن آن به دنبالش مي گردد.
تكلم، كه در آن از اتمام فرايندهاي عالي ذهن نظير طرح ريزي، تفكر، استدلال، و قضاوت استفاده مي شود، يكي ديگر از معيارهاي رشد ذهني به حساب مي آيد.زبان مجموعه اي از اصوات و نشانه هاست كه بدان وسيله ارتباط ذهني و عاطفي بين افراد برقرار مي شود. براي ايجاد درست، بايد اصوات، كلمات، و دستور زبان بخوبي آموخته شوند. كودك ابتدا بايد حروف صدادار و بي صدا را بياموزد و تقليد كند تا بتواند همچون يك بزرگسال صحبت كند. سپس كاربرد كلمات سادة معني
دار را فرا مي گيرد، و در مرحلة بعد از كلمات مركب براي بيان مقصود استفاده مي كند. نحوة تركيب كلمات و تبديل آن ها به جملات و آناشيي با قواعد دستوري، براي درست گفتن ضرورت تام دارد.
در اولين سال زندگي، عوامل محيطي نظير روابط كودك با اطرافيان، در رشد تكلم نقش بسزايي دارند. كودك، تقليد اصوات را معمولاً پس از نه ماهگي آغاز مي كند. كودكان، تكلم را در سنين
مختلف شروع مي كنند و سن مشخصي براي آن وجود ندارد. كودك رها رفتن را زودتر از تكلم شروع مي كند. كلمات رايج روزمره نظير بابا، و مامان اولين كلماتي هستند كه كودك بيان مي كند.
در يادگيري تكلم دو مرحلة توليد صدا و درك مفاهيم وجود دارد. كودك بيش از آنچه كه مي گويد،
درك مي كند. كودك در سال دوم زندگي، گفتار ديگران را تقلد مي كند. تكلم، زماني معني دار و قابل فهم است كه با درك معاني كلمات و رعايت قواعد دستوري همراه باشد.كودك به تدريج با فراگيري معاني كلمات، كه معرف اشياء و وقايع هستند، ارتباط خود را با اطرافيان گسترش مي دهد، گفتار آنان را بيشتر و بهتر درك مي كند، و به محرك ها دقيق تر و مناسب تر پاسخ مي دهد. در جريان يادگيري تكلم، كودك ابتداء كلمات جزئي و ساده و سپس كلي و مركب را مي آموزد. به عنوان نمونه، كودك اول ياد مي گيرد كه «سيب» شئ قرمز يا زردي است كه شكل خاصي دارد و قابل خوردن است و سپس مي آموزد كه «ميوه» به مجموعه اي از اشياء خودني نظير سيب، گلابي، و انگور اطلاق مي شود.
در دومين سال زندگي، استفاده از كلمات معني دار، تكلم كودك را بيشتر قابل فهم مي سازد و كودك مي تواند از كلمات آموخته شده براي بيان مقصود بهره گيرد. كودك دو ساله، كلمات را در هم و خلاصه بيان مي كند و در سه سالگي قواعد دستوري را در تكلم به كار مي بندد. محتواي تكلم كودك دو ساله، از اسامي و افعال و صفاتي تشكيل مي شود كه هر يك به تنهايي، موضوع يا فكري را القا مي كند. به عنوان نمونه، هدف كودك از گفتن كلمة «گرم» ممكن است اين باشد كه «آب گرم است» و يا از بيان كلمه «مامان» احتمالا اظهار مي دارد كه «مادر كجاست؟» يا «مادر را مي خواهم» يا «مامان اينجاست» يا مشاهده رفتار كودك به هنگام اداي كلمات، مي توا به هدف او پي برد.
دربارة چگونگي فراگيري تكلم توسط كودكان، عقيده يگانه اي وجود ندارد و ميلرو دالارد (1941) و ماورر (1947) نظراتي را ارائه داده اند كه در هر دو بر تاثير پاداش و نقش تقليد تاكيد شده است. ميلر وادا لارد، گرية نوزاد را اولين وسيلة ارتباطي قلمداد مي كنند و معتقدند كه نوزاد بدان وسيله نيازهاي خود را اعلام مي دارد. سپس مادر از طريق تغذيه، بغل گرفتن، تعويض كهنه، و برقراري ارتباط كلامي و غير كلامي، نوزاد راتسكين مي دهد. نوزاد كه از اين فعاليت ها خوشايند مادر لذت مي برد، به تدريج با او ارتباط كلامي و غير كلامي مستحكمتري برقرار مي سازد و از اعمال او تقليد يم كند و به موارد ديگر تعميم مي دهد. از اين رو، مادر اولين الگوي ارتباطي كودك به حساب مي آيد و رابطة صميمي بين مادر و كودك در رشد تكلم كودك تاثير بسيار دارد.ماورر نيز همانند ميلرودالارد، در فراگيري تكلم بر چگونگي ارتباط مادر و كودك تاكيد دارد. كودك از مادر مي آموزد كه كلماتي مبين دوستي و محبت هستند و باعث آرامش و تسكين مي گردند. كودك با تكرار اين كلمات پاداش دهنده، به تدريج تكلم را فرا مي گيرد. اين نوع زبان آموزي، بر آزمايش و خطا استوار است.
تكلم پسران يا دختران، تفاوت چشمگيري دارد. دختران معمولاً زودتر از پسران، تكلم را شروع مي كند و واضح تر از پسران سخن مي گويند. هوش كودك و وضع اجتماعي – اقتصادي خانواده، در چگننگي تكلم موثر است و كودكان متعلق به خانواده هاي تحصيل كرده و مرفه در مقايسه با خانواده هاي بي سواد و فقير معمولاً تكلم بهتر و پيشرفته تري دارند.
5- رشد عاطفي:
عاطفه، پاسخ فرد به نياز دروني و يا محرك بيروني است كه با علائم فيزيولوژيكي نظير افزايش ناگهاني ضربان قلب، انقباض عضلات، بالا رفتن فشار خون، و افزايش ترشح هورمون آدرنالين همراه مي باشد. قدرت درك و نيز وضع جسمي كودك، در برو عواطف موثرند. به عنوان نمونه، اگر كودكي معني مرگ و مردن و يا از دست دادن محبوبي را درك نكند، از مرگ ديگري ناراحت نخواهد شد. عواطف كودك در سال اول زندگي، به علت محدود بودن تجارب، متعدد و متنوع نيست. با افزايش
سن و تجربه، پاسخ هاي عاطفي كودك، متنوع و مشخص و قابل فهم مي شوند.
6- رشد اجتماعي:
رابطة عاطفي بين كودك و اطرافيان – مخصوصا مادر – در اولين سال زندگي در رشد اجتماعي او نقش تعيين كننده اي دارد و نحوة ارضاي نيازهاي كودك از جمله گرسنگي، و تشنگي زيربناي نگرش آيندة او را نسبت به ديگران مشخص مي سازد. مادر عصباني و مضطرب، كودك را به طور مناسبي تغذيه نمي كند و با او ارتباطي عاطفي مطلوبي برقرار نمي سازد. با ادامة اين عمل، بتدريج تغذيه و خود مادر براي كودك، ناراحت كننده و دردآور مي گردند. چون ارگانيسم به طور طبيعي، از ناراحتي و درد اجتناب مي كند، كودك از مادرش احتراز خواهد كرد و اين عمل را به افراد ديگر نيز تعميم خواهد داد. از اين رو، طرد كودك توسط والدين، تعامل او را با ديگران مختل مي سازد.
رابطة عاطفي بين كودك و مادر در دومين سال زندگي، در رشد روابط اجتماعي كودك اهميت بسيار دارد. كودك براي آن كه مورد پذيرش اطرافيان واقع شود، به تدريج بايد توقعات آنان را برآورده سازد: قوانين و مقررات را رعايت كند، آهسته و بي صدا غذا بخورد، از صندلي بالا و پائين نرود و مدفوع و ادرارش را كنترل كند. چنانچه توقعات اطرافيان از كودك، نامناسب و غير منتظره باشد، كودك نگران و ناراحت مي شود و رشد اجتماعي او مختل مي گردد.
كودك به خاطر علاقه به والدين و نيز دريافت پاداش به تقليد از اعمال و رفتار آنان مي پردازد. به عنوان نمونه، دختر بچه كفش مادر را مي پوشد و پسر بچه وسايل پدر را تصاحب مي كند. كودك زماني مي تواند از رفتار والدين تقليد كند كه شاهد بر اعمال و حركات آنان باشد؛ همچنين، كودك از تقليد رفتار والدين، بايد پاسخ مطلوب و خوشايندي دريافت دارد تا آن را ادامه دهد. هر چه پاداش قويتر باشد، احتمال تقليد افزايش مي يابد.
محبت مادر، در اولين سال زندگي، اضطراب و ناراحتي كودك را به مقدار بسيار كاهش مي دهد. كودك يك ساله، ممكن است با نخوردن غذا و پس زدن آن نگراني خود را نشان دهد؛ و در دو سالگي در برابر انتظارات بيجاي والدين - مخصوصا در كنترل مدفوع - مقاومتش را از طريق امتناع از مدفوع كردن به هنگام نشستن بر روي توالت ظاهر سازد. كودك، ممكن است مدت طولاني، بر روي توالت بنشيند، ولي مدفوع نكند. كودك، با اين كار، مادر را ناراحت و خود را راضي مي كند و بدان وسيله نگرانيش را كاهش مي دهد. براي يادگيري كنترل مدفوع، رشد عصبي – عضلاني ضرورت دارد، و كودك بايد معاني كلمات را بفهمد و بتواند با اطرافيان ارتباط برقرار سازد. از اين رو، هجده ماهگي وقت مناسبي براي آموزش كنترل مدفوع است. مادراني كه در آموزش كنترل مدفوع به كودك، سخت گيري و خشونت مي كنند، موجب مي شوند در كودك اختلالات گوناگون رفتاري به وجود آيد.
كودك نقاط ضعف والدين را مي شناسد و از آن ها در موارد ضروري به سود خود استفاده مي كند. ارتباط نادرست با كودك، مشكلاتي را در رشد اجتماعي او باعث مي گردد. خود پنداري كودك، كه ارزشيابي آگاهانه و ناآگاهانة او از توانايي ها و ضعف هايش است، بر اثر تعامل با اطرافيان حاصل مي شود. بي توجهي به كودك و ارتباط نامناسب والدين با او، ممكن است در كودك احساس بي كفايتي و طرد شدگي به وجود آورد و كودك، خود را فرد ارزشمندي تلقي نكند.
كود در اين دوره، به كاوش و كشف مي پردازد و پي مي برد كه مي تواند در تغيير محيط موثر باشد. در اين اثناء مادر نقش تعيين كننده اي دارد. چنانچه مادري، بخاطر ترس از آن كه مبادا كودك به خود صدمه رساند، مانع فعالتي هاي كاوشگرانة او شود، كودك را از يادگيري رفتارهايي كه براي زندگي لازم است محروم مي سازد و او را وابسته به بار مي آورد. در مقابل، مادري كه اجازه مي دهد
كودك به طور صحيح به كاوش بپردازد، كودكي فعال و مستقل تربيت مي كند. اين گونه مادران، براي خلاقيت ارزش قائلند و به كودك مي آموزند كه كنجكاوي و نوآوري، مورد پذيرش است. مادري كه به نظم و نظافت منزل، بيش از اندازه توجه مي كند و كودك را به خاطر ريتخت و پاش اسباب بازيهايش، مورد تنبيه و نكوهش قرار مي دهد، بروز و رشد رفتار كاوشگرانة كودك را مانع مي شود و رشد اجتماعي او را مختل مي سازد. كودك براي فراگيري رفتار اجتماعي بايد انگيزه اي داشته باشد كه كسب رضايت والدين يكي از آن ها به حساب مي آيد. لذا پذيرش كودك و رفتارهاي مطلوب او توسط والدين، براي رشد اجتماعي او ضرورت دارد.
به طور خلاصه، در اين فصل رشد كودك در اولين دورة زندگي يعني شيرخوارگي، مورد بررسي قرار گرفت. گفته شد نوزدان با يكديگر تفاوت دارند و نيازهاي آنان متعدد است. در دو سال اول زندگي، تغييرات چشمگيري در زمينه هاي گوناگون به وقوع مي پيوندد و كودك با در آوردن دندان، راه رفتن، و تكلم مي تواند تا حدودي به زندگي مستقل ادامه دهد. با افزايش رشد در زمينه هاي جسماني، ذهني، عاطفي، و اجتماعي رفتار كودك در هر مورد پيچيده تر و مشخص تر مي گردد. در اين دوره، مادر در رشد همه جانبه كودك نقش تعيين كننده اي دارد.
دورة پيش دبستاني
دورة دوم كودكي، كه سنين سه تا پنج سالگي را در بر مي گيرد، دورة پيش دبستاني يا كودكستاني نيز ناميده مي شود. در اين دوره، كودك پر جنب و جوش است، دربارة جهان هستي تصوراتي كلي دارد، و از طريق بازي به بروز احساسات و شناخت محيط مي پردازد. در دورة دوم كودكي، رشد در تمام جنبه ها سريع است و كودك سه ساله، به همكاري با ديگران علاقه دارد و كنجكاوانه از والدين دربارة موضوعات گوناگون سوال مي كند. در دورة پيش دبستاني، بين كودكان تفاوت هايي وجود دارد كه كم و بيش در طول زندگي فرد ادامه مي يابد. براي شناخته خصوصيات كودك در اين دوره، چگونگي رشد در جنبه هاي گوناگون بررسي مي شود.
1- رشد جسماني:
پسران در سه سالگي تقريباً نود و پنج سانتي متر قد و پانزده كيلوگرم وزن دارند، و دختران اندكي كوتاه تر و سبك تر از پسرانند. دختران در پنج سالگي تقريباً يك صد و هشت سانتي متر قد و بيست كيلوگرم وزن دارند، و پسران كمي بلندتر و سنگين تر از دخترانند. در اين دوره، رشد بالا تنه و دور سر به تدريج كند مي شود و پائين تنه، همچنان رشد مي كندو تفاوت هاي مشخصي در شك لو تركيب عناصر متشكلة اندام هاي بدن بين پسران و دختران به وجود مي آيد. بدين معني كه ب
دن دختران بيشتر بافت هاي چربي و بدن پسران بيشتر بافت هاي ماهيچه اي را شامل مي گردد.
استخوان ها و عضلات و دستگاه عصبي كودكك، د راين دوره بيشتر رشد مي كندو استخوان ها سخت تر مي شوند و بر حجم و اندازة آن ها افزوده مي گردد. تا سه سالگي تقريباً تمام دندان هاي شيري مي رويند و كودك مي تواند از ذاهاي بزرگسالان استفاده كند. از چهار سالگي، بر سرعت رشد عضلات افزوده مي گردد؛ به طوري كه حدود هفتاد و پنج درصد افزايش وزن كودك در پنج سالگي، به رشد عضلاتش مربوط مي شود. عضلات درشت تر زودتر ز عضلات ريزتر رشد مي كنند و رشد عضلاني ا عواملي نظير سرشت، سلامتي، تغذيه، خواب و استراحت، و ميزان فعاليت بستگي دارد. رشد عضلاني، كودك را به تدريج برايانجام اعمال پيچيده تر آماده مي سازد.
در دورة پيش دبستاني، تنفس كودك كندتر ولي عميق تر مي شود، ضربان قلب منظم تر مي گردد، فشار خون به طور ثابت افزايش مي يابد، و نظام عصبي به سرعت رشد مي كند در سه سالگي، مغز هفتاد و پنج درصد و در شش سالگي نود درصد وزن زمان بزرگسالي را دارد. در اين دوره، كودك به تدريج در برابر بيماري هاي عفوني مقاوم تر مي شود و در برابر عفونت ها مقاوم تر مي شود و در برابر عفونت ها، نوسان درجة حرارت بدن كمتر مي شود.
2- رشد حركتي:
رشد عصبي – عضلاني در دورة پيش دبستاني، موجب تحرك كودك در زمينه هاي متعدد مي گردد و سپس تمرين، حركات را بهبود مي بخشد. كودك، به تدريج با دقت و ظرافت بيشتري راه مي رود، مي دود، به آساني دور خود مي چرخد، بدون كمك ديگران از پله ها پائين و بالا مي روداز بلندي مي پرد، و روي يك پا مدتي مي تواند بايستد. كودك در سه سالگي مي تواند مكعب هاي چوبي را روي هم قرار دهد و يك ورزق كاغذ را به طور افقي يا عمودي تا كند و در چهار سالگي، مي تواند يك ضربدر و يا دايره روي كاغذ بكشد. كودك پنج ساله، مي تواند خطوط مستقيمي را در تمام جهات، روي كاغذ بكشد و به طور مشخص تصوير يك آدم را رسم كند.
3- رشد حسي:
كليه حواس كودك در سه سالگي فعالند و او را در ريافت و تفسيرمحرك ها ياري مي دهند.
كودك پس از دريافت محرك هاي بيروني از طريق حواس، احساس خود را بر مبناي تجرب قبيل، درك مي كند و به آن معني مي دهد. ادراك، كه از احساسا ناشي مي شود و سازماندهي و مقوله بندي ديده ها وشنيده ها و لمس شده ها براساس تجارب قبلي است، در دورة پيش دبستاني رشد چشمگيري دارد. چون آموخته ها و تجارب قبلي در ادراك موثرند، والدين و اطرفاين بايد به هر طريق ممكن، دانش كودك را گسترش دهند. كودك سهساله، محرك را به صورت كل دريافت مي كند و تشخيص بالا و پائين و چپ و راست برايش مشكل است از اين رو كودك نمي تواند تفاوت بين دو مثلث را كه قاعدة يكي بالا و ديگري پايين باشد تشخص دهد. برخي كودكان پنج ساله، تفاوت بين حروف وارونه و عادي را به درستي تشخيص نمي دهند كه به تدريج با افزايش تجربه، اين مشكل بر طرف مي گردد. در چهار تا پنج سالگي، كودك مي تواند فاصله و وزن اشياء را تا حدودي حدس بزند.
4- رشد ذهني:
رشد ذهني كه به سازگاري فرد با محيط كمك مي كند با تكلم، حافظه، ادراك، استدلال و حل مساله همراه است. رشد ذهني دو مرحله دارد: اول، مرحلة حسي – حركتي كه تولد تا دو سالگي را در بر ميگيرد و دوم، مرحلة ادراكي كه دو سالگي تا بلوغ را شامل است و به ادوار پيش ادراكي دو تا چهار سالگي، شهودي چهار تا هفت سالگي، اعمال محسوس هفت تا يازده سالگي، و اعمال رسمي يازده سالگي به بعد تقسيم مي شود. در مرحلة حسي – حركتي، كودك به وضع ظاهري اشياء پاسخ مي دهد؛ در حالي كه در دورة تفكر پيش ادراكي، اشياء براي كودك معني دار هستند و كودك از طريق سمبول ها با آن ها ارتباط برقرار مي سازد. به عنوان نمونه، دختر دو تا چهار ساله، با عروسك خود آن چنان بازي مي كند كه گويا با كودكي واقعي در ارتباط است؛ و پسر دو تا چهار ساله، به هنگام بازي با يك قطعه چوب، آن را يك تنگف يا يك اسب واقعي تصور مي كند. از چهار تا هفت سالگي، عليرغم رشد نسبي تفكر و مفوم سازي، كودك به تماس عيني با اشياء نياز دارد؛ زيرا هنوز نگهداري ذهني ايجاد نشده و مفاهيم ذهني كودك تا
حدود زيادي به آنچه مي بيند بستگي دارد. به عنوان نمونه، اگر مقدار مساوي آب را در دو ليوان مختلف الشكل، يكي باريك و بلند و ديگري قطور و كوتاه، بريزيم، كودك دو تا چهار ساله، قادر نيست تساوي مقدار آب در دو ليوان را تشخيص دهد چنانكه آب ليوان باريك و بلند را بيشتر از آب ليوان ديگر مي داند.مساله موفق مي گردد.
سازگاري يا مقابلة موثر كودك با محيط، نتيجة دو فرايند جذب و انطباق است. بدين معني كه كودك علاوه بر جذب جنبه هاي واقعيت بيروني در ساخت هاي رواني خود، بايد بتواند در مقابله با محيط، بخشي از ساخت هاي رواني خود را نيز تغيير دهد. در جذب، كودك براساس ساخت ذهني قبلي خود اقدام مي كندو در وضعيت جديد، بانجام و تعميم عملي كه در موقعيت هاي گذشته انجام مي داده است مي پردازد. به عنوان نمونه، كودك مكيدن پستانك را به فعالتي مكيدن كه قبلا مي دانسته است جذب مي كند. انطباق عكس جذب است. چون رفتار كنوني كودك براي سازگاري او كافي نيست. ارگانيسم جهت انطباق با محيط بايد در رفتار خويش تغييرات مناسبي بوجود آورد ساخت ذهني را براساس ادراكات جديد تغيير دهد تقليد كودك از رفتار والدين، نمونة بارزي از انطباق است كه بدان وسيله كودك، به تغيير رفتار خويش مي پردازد و مي كوشد با آنان هماهنگ و همانند شود. بين جذب و انطباق، همواره توازني وجود دارد (منصور 1362)
كودك دردورة پيش دبستاني، در فراگيري كلمات و ساختن جملات پيشرفت سريعي دارد و چندين جمله را پشت سر هم بيان مي كند. كودك، استفاهد صحيح از اسامي، صفات، افعال، و قيود را در جمله، بدون آموزش مستقيم و از طريق ارتباط اطرافيان، به تدريج فرا مي گيرد. وسايل ارتباط جمعي و گفتگ و بحث با كودك، در فراگيري كلمات و ساختن جملات تاثير فراوان دارند. مضمون تكلم كودك دو ساله، غالبا در برگيرندة اسامي است، و استفاده از افعال و حروف اضافه و ربط براي او مشكل است. در چهار سالگي، جملات كودك پيچيده تر و در عين حال روشن تر مي شوند.
در فراگيري تكلم، قوانين يادگيري مصداق مي يابند. هر چه كودك به سخن گفتن، بيشتر تشويق شود انگيزه اش براي استفاده از تكلم قويتر باشد، سخن گفتن را بهتر و سريعتر خواهد آموخت. در دورة پيش دبستاني، چون بيشتر اوقات كودك با مادر سپري مي شود، بنابراين نحوة صحبت كردن مادر در رشد تكلم كودك تاثير به سزايي خواهد داشت. والدين بايد كودك را تشويق كنند تا هنگام طلب چيزي، نام آن را بگويد و از خواستن آن با ايما و اشاره بپرهيزد. كودكان دو زبانه، در فراگيري يكي دو زبان كه كمتر بدان صحبت مي شود كندتر هستند.
در دورة پيش دبستاني، كودك يك كلمه را براي تشريح و طبقه بندي دسته اي از اشياء و مفاهيم به كار مي برد در هر زبان كلماتي نظير سگ، اتومبيل و شير اشياي خاصي را مشخص مي سازند و كلماتي مانند حيوان، و وسايل نقليه معرف گروه يا طبقه اي از اشياء هستند. كودك چهار ساله، از كلمة اتومبيل براي معرفي تمام وسايل حمل ونقل استفاده مي كند و به تدريج كلمات را در معاني خاص به كار مي بندد. كودك سه تا چهار ساله، همچنين اشياء را بر حسب عملكردشان توصيف مي كند. به عنوان نمونه، سگ را حيواني مي داند كه پارس مي كند، و گاو را حيواني كه شير مي دهد، و آتش را ماده اي كه مس سوزاند، در حالي كه كودك دبستاني، به تدريج اشياء را براساس نشانه هاي بيشتر و مفاهيم دقيق تر مي شناسد و در اين مورد سگ را حيواني مي داند كه پارس كردن يكي از خصايص آن، و آتش را ماده اي مي داند كه سوزاندن يكي از ويژگي هاي آن است.
تكلم كودك، ابتدا خود – محور است و به تدريج حالت اجتماعي پيدا مي كند. در تكلم خود- محوري، كودك به اين موضوع كه با چه كسي حرف مي زند و يا چه كسي به حرفهايش گوش مي دهد توجهي ندارد. كودكان دو سه ساله ضمن صحبت، هر يك با خود و براي خود حرف مي زنند و به ديگري توجه چنداني ندارند.
از سوي ديگر، در تكمل اجتماعي، كودك به شنوندگان خود توجه مي كند و با آنان ارتباط
برقرار مي سازد كه نشانه اي از رشد اجتماعي است. بيان مفاهيم در قالب كلمات، براي كودك در دورة پيش دبستاني مشكل است و تكرار كلمات بين كودكان رواج دارد. تكرار كلمات توسط پسران بيشتر از دختران است و در هر دو جنس، با افزايش سن به تدريج كاهش مي يابد. فشار آورد به كودك براي تكلم، احتمال پيدايش لكنت زبان را افزايش مي دهد.
5- رشد عاطفي:
در دورة پيش دبستاني، اضطراب و ترس و حسادت و ناكامي بين كودكان رواج دارد. گر چه وجود اندكي ترس و اضطراب براي يادگيري و تداوم فعاليت لازم استولي چنانچه مقدار آن زياد شود، مانع تلاش و يادگيري مي گردد در كودكان پيش دبستاني، عوامل متعدد و از جمله ممانع
ت از بروز پرخاشگري، تولد برادر يا خواهر، و طرد شدن توسط والدين يا دوستان موجب اضطراب مي گردد. انسان كه مي خواهد خود را اضطراب و احساسات ناخوشاند حاصل از آن رها سازد، به هنگام مواجهه با موقعيت اضطراب آور، از مكانيسم هاي دفاعي متعددي استفاده ميكند.
مكانيسم دفاعي، كه پاسخ آموخته شده است و فرد در موقعيت هاي مختلف با توجه به ماهيت اضطراب و نوع شخصيت خود، از يكي و يا چندين نوع آن استفاده مي كند. موقتا اضطراب را كاهش مي دهد. به هنگام استفاده از مكانيسم هاي دفاعي، واقعيت پنهان مي ماند، و ممكن است كودك دربارة اعمالش مبالغه كند و يا منكر واقعيت شود يكي زا مكانيسم هاي دفاعي رايج بين كودكان پيش دبستاني، احتراز از موقعيت اضطراب آور است كه در آن كودك از مواجهه با موقعيت هاي اضطراب آور اجتناب مي ورزد. اين مكانيسم، گر چه موقتا اضطراب را كاهش مي دهد ولي استفادة مداوم از آن، موجب مي گردد كه كودك شيوه هاي مناسب برخورد با مكشل را فرا نگيرد. يكي ديگر از مكانيسم هاي دفاعي رايج بين كودكان در دورة پيش دبستاني، بازگشت است كه در آن، كودك به انجام رفتارهاي مخصوص دوران اولية كودكي، متوسل مي شود. اين مكانيسم به هنگام تولد كودكي در خانواده، به وفور توسط كودكان بزرگتر به كار گرفته مي شود. به عنوان نمونه، ممكن است كودك ده ساله، شير را با شيشه و پستانك بخورد. از مكانيسم هاي انكار و سركوبي در مواردي استفاده مي شود كه كودك پس از مواجهه با موقعيت اضطراب آور، قدرت مقابله با آن را نداشته باشد.
در مكانيسم انكار، كودك به شدت واقعيت محرك اضطراب آور را منكر مي شود. به عنوان نمونه، كودكي كه به وسيله مادر طرد مي شود، خشونت و بدرفتاري مادر را انكار ميكند و اصرار مي ورزد كه مادرش بسيار مهربان و دوست داشتني است. در مكانيسم سركوبي، كودك واقعة اضطراب آور را كاملا از آگاهي خود محو مي سازد. سركوبي، خودداري از ياد آوري و يا انكار واقعيت نيست، بلكه زدودن واقعة اضطراب آور از سطح آگاهي است. مكانيسم فرا فكني كه به وفور به وسيلة كودكان
پيش دبستاني مورد استفاده قرار مي گيرد، عبارت است از نسبت دادن افكار يا اعمال نا مطلوب و نامقبول خود، به شخص يا عامل ديگر است به عنوان نمونه، ممكن است كودك پنج ساله، اعمال ناشايست خود را به ديگري اسناد دهد.
ترس، يكي از عواطف كودكان در دورة پيش دبستاني است كه آموخته مي شود. مقداري ترس براي سلامت كودك ضروري است. زيرا كودك را از خطرات احتمالي بدور نگه مي دارد. كودك در موقعيت هاي ترس آور به اعمالي نظير گريه، جيغ زدن، فرار و شكيت متوسل مي شود. ترس كودكان در دورة پيش دبستاني، قابل پيش بيني نيست و در زمينة شيوة مقابله با ترس، تفاوت هاي چشمگيري بين آنان وجود دارد. محركي ممكن است كودكي را به شدت بترساند. د رعين حال همان محرك در كودك ديگر ترسي ايجاد نكند. كودك پيش دبستانيع بسياري از ترس ها را از مادر مي آموزد و ترس هاي مشترك بين كودك و مادر، درمان نسبتاً طولاني دارند.
براي از بين بردن ترس كودكان، محرك هاي ترس آور بايد به تدريج و به دفعات با محرك هاي خوشايند همراه گردند. پس از چند بار تكرار و مجاورت، كودك نسبت به محرك ترس آور، پاسخ مطلوبي ارائه خواهد داد. گاهي احتراز از محرك ترس آور، در كاهش يا رفع ترس موثر واقع مي شود. بحث و گفتگو دربارة موقعيت هاي ترس آور در سنين بالا نيز در تقليل و رفع ترس موثر است.