بخشی از مقاله

چکیده

فوکو مورّخ استمرار و تداوم نیست. سعی وی جدا ساختن گذشته از حال است. تعابیری که او در این زمینه مطرح مینماید، بسیار گویاست: آغاز، انقطاع، بریدگی، تحولِ بنیادین، تغییر شکل، استحاله و ... . حال آنچه که در این مقال در میدان گفتگو قرار میگیرد، ماهیت »انسان« از آن تغییر شکل یافتگی و استحالهی خاص فوکویی است؛ که به انسان از بُعد هستیشناسی و فلسفی نمینگرد و اساساً با این نوع برخوردها موافق نیست. وی به انسان به عنوان ابژهی دانش مینگرد.

فوکو با آثاراش نه تنها روشنفکران و دانشگاهیان غربی، بلکه دگر اندیشان شرقی و به خصوص ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داد، حال با این توضیحات، به کنکاش دقیقتر ماهیت انسانِ فوکو در آثار پوستر »بیژن صیفوری« ، طراح گرافیک معاصر ایرانی، پرداخته و تأثیر اندیشه های فوکو، به صورت موردی در آثار این هنرمند بعد از انقلاب اسلامی بررسی شده است.

این پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی و به شیوهی کتابخانهای در پی پاسخ به این سوالات است؛ آیا تحولات گسترده سیاسی- اجتماعی- مذهبی-هنری در ایرانِ سه دهه اخیر،ارتباط انسانِ فوکویی و انسانِ ایرانیِ نقش بسته در گرافیک معاصر را بیشتر نموده یا کمتر؟ آیا در آثار بیژن صیفوری نظریهی »مرگ انسان « فوکو صدق میکند یا خیر؟ با مطالعهی اندیشهای فوکو و جستجو برای چگونگی بازنمودِ انسانِ فوکویی در آثار پوستر بیژن صیفوری، به عنوان بررسی استقراءی به نظر می رسد که در نهایت ما شاهد همان انسان ایرانیِ ابژهی دانش قرار گرفته در پوسترهای وی هستیم.

مقدمه

»دانشاندوزی« نمیتواند سوژه را نجات دهد، مگر آنکه سوژه از قبل برای دسترسی به حقیقت آمادگی پیدا کرده باشد و در اثر مراقبت از خود، کامل و قدرتمند و مستقل گردیده باشد. - فوکو - یکی از رابط های مهم اندیش ورزی در حوزه هنر معاصر تحلیل جایگاه های شناختی یک امر هنری اختصاصی با یک حوزه تفکر شده در مباحث فلسفی است. از این رو شناخت اصولی از اندیشه یک متفکر، حال چه شرقی چه غربی که توانسته در طول حیات اش به کلیدی ترین مسائل و مصائب در رهیافت های معاصر بشر مدرن تامل و تفحص کند، می تواند تا اندازه ی مشخصی راه را هموارتر کند.

فوکو به دلیل اشراف اش بر حوزه های علوم انسانی معاصر و به چالش کشیدن آنها از زاویه دید خود، متفکری به راستی ساختار شکن است و پیشرو. از این جهت در گفتار حاضر از راهروهایی که فوکو از آنها برای شناخت ماهیت انسان مستور شده در اندیشه مدرن گذشته، ما نیز به صورت اجمالی گذری می کنیم، تا بتوانیم از این طریق »اندیش ورزی فوکویی« به گفتمان دیداری یکی از طراحان گرافیک معاصر ایرانی یعنی »بیژن صیفوری« نزدیکتر شویم، و ماهیت انسانی را که فوکو در آثار مهم اش به چالش کشیده، در آثار هنرمندی مانند بیژن صیفوری بازیابیم و یا حداقل هنر دیداری یک طراح معاصر ایرانی را از فلسفه ی شخصی که مفاهیم مدرن را دگرگون دیده، بنگریم.

جایگاه فوکو در عصر حاضر

یکی از اندیشمندان قرن بیستم که جایگاه ویژه ایی در فلسفه این عصر دارد، میشل فوکواست. اساساً، فوکو فیلسوف یا اندیشمندی »شبیه همه و شبیه هیچ کس« است و همچنین فوکو دوست داشت همواره با ماسک به میدان آید تا خوانندگانش را غافلگیر کند. دیدگاههای متنوع فوکو در حوزه اندیشه ی سیاسی درمورد قدرت، اقتصاد، سیاست، جامعه، دانش، گفتمان ،جنسیت، فرهنگ، جنون، قدرت، عقل گرایی، علوم انسانی، علوم اجتماعی، سوژه و ابژه قدرت و غیره میتوان نام برد که او رادر زمره ی اندیشمندان مطرح اروپایی قرار داده است. فوکو نقدهای خود را در اندیشهی سیاسی بر پایه سنت فلسفی نیچه، هایدگر، ژرژ باتای1 استوارساخته است.

فوکو در پانزدهم اکتبر سال 1926 در شهر پواتیه دیده به جهان گشود. پدرش جراحی چیرهدست بود. دیپلم دبیرستان را از مدرسه ای دولتی و مدرک لیسانس را از مدرسهی کاتولیک دریافت کرد. سپس در امتحان ورودی دانشگاه سوربن شرکت کرد و وارد این دانشگاه شد. فلسفه را در دانشسرای عالی، در کلاسهای ژان هیپولیت، هگلشناس معاصر، و لویی آلتوسر، مارکسیست معروف، دنبال کرد. وقتی آلمانیها در جنگ دوم جهانی فرانسه را اشغال کردند، فوکو نوجوانی بیش نبود و این حادثه تأثیری پایدار بر روحیهی او بر جای نهاد. در سال 1952، دانشنامهی عالی خود را در رشتهی روانشناسی و فلسفه دریافت کرد.

مدتی در بیمارستان روانی »سن آن« در پاریس کارآموز بود و در سال 1954 اولین کتاب خود موسوم به بیماری روانی و شخصیت را منتشر کرد. در این زمان، به منظور تدریس زبان فرانسه در دانشگاه اویسالا رهسپار سوئد شد. بعضی بر این باورند که سفر او به سوئد -1 ژرژ آلبر موریس ویکتور باتای - به فرانسوی: - Georges Albert Maurice Victor Bataille - زاده 10 سپتامبر - 1897 درگذشته 8 ژوئیه - 1962 از فیلسوفان فرانسویای است که پیشگام و الهامبخش بسیاری از فیلسوفان پساساختارگرا و پسامدرن فرانسوی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم شد. او مدتی همکاری فکری با سوررئالیستها داشت و بعدتر از آنها گسست و راهش را جدا کرد، و طیف علایق و توجهاتاش فلسفه، اقتصاد، نظریه ادبی، رماننویسی، زیباییشناسی و سیاست را در بر میگیرد. موضوع محوری کار او انهدام سوژه، مرگ خود، نابودی اگو، یا براندازی هرگونه تصوری در باب تمامیت، کلیت، یا انسجام در »من« است.

متون او قطعهوار، هزارتوگون، شدتمند، هذیانی، رازآلود، غیرتعقلگرا، و در عین حال دشوار هستند. بسیاری فلسفه او را پاسخی در برابر فاشیسم زمانه اش تلقی میکنند: تلاش برای نابودی هرگونه سلسله مراتب بالا به پایین، قطع هرگونه سر، پیشوا، رهبر، رئیس، قانون، یا ایده مسلط هنجارگذار همچون خدا، و ساخت فضایی مشترک میان بیسرها، یا »دوست« ها. انتشار مکاتبات جالب توجه میان کالج سوشیولوژی در فرانسه، که زیر نظر باتای، کولاکوفسکی، لیریس، مسون، و دوستانشان فعالیت میکرد، و فرانکفورت اسکول در آلمان، که زیر نظر آدورنو، هورکهایمر، و بنیامین فعالیت داشت، نشانگر نقاط نزدیکی و دوری دو اندیشه انتقادی معاصر در رویارویی با یورش فاشیسم به پهنه میدان اجتماعی نیروهاست.

- ترجمه نویسنده اول - نمودی از سرخوردگی او نسبت به نهادهای روانشناختی و فلسفی فرانسه بود. در دورانی که در سوئیس، ورشو و هامبورگ به تدریس زبان فرانسه اشتغال داشت، پیوسته عقل و دانش را از منظر تاریخ مورد توجه قرار میداد. وی از پرسشهای کلیشهای فلسفه، همچون »حقیقت چیست؟« و »دانش کدام است؟«، سرخورده بود و به دنبال کردن خط سیر حقیقت و دانش در تاریخ غرب گرایش داشت - فوکو، . - 1982:2-1926 - فوکو، میشل،: دانش و قدرت، ضیمران، محمد، انتشارات هرمس، تهران، 1378، صفحه - 2 آثار وی بسیاری را مشوش کرده است، زیرا او تحلیل سیاسی سادهای را ارائه نمیدهد.

از جهتی، به نظر میرسد که او به یک سیاست رهایی بخش اشاره دارد و در عین حال خود هرگونه امکان چنین موضعی را تضعیف میکند. همانطور که چارلز تیلور میگوید: برخی از جالبترین تحلیلهای تاریخی فوکو، در همان حال که بسیار اصیلاند، به نظر میرسد در امتداد رویههای از پیش آشنای اندیشهیِ انتقادی قرار میگیرند. یعنی، تحلیلهای او بینشی ارائه میدهد در این باره که چه چیزی رخ داده است و ما به چه چیزی تبدیل شدهایم، و این خود نوعی نقادی و ازینا رو، مفهومی از یک خیرِ تحقق نیافته یا سرکوب شده در تاریخ را به ما عرضه میدارد، که بر اساس آن مفهوم بهتر میفهمیم که چگونه باید آن را از این وضع رهانید.

اما فوکو خود این برداشت را رد میکند. او این امید - اگر اصلاً چنین امیدی داشته باشیم - را که »خیری در میان است که ما میتوانیم آن را تأیید کنیم« بر باد میدهد؛ او نمیپذیرد که فهم حاصل از تحلیلهای وی چنین امیدی را در پی داشته باشد. و به همین نوال،م ظاهراً این پرسش را پیش میکشد که آیا چیزی چون راه برونرفت وجود دارد یا نه. این مطلب کمابیش ناسازوار می نماید، زیرا تحلیلهای فوکو میکوشند تا شرّها را برجسته کنند؛ و با این حال، وی میخواهد خود را از برداشتی که ظاهراً حاصل ناگزیر ]تحلیلهای خود او[ است مبرا کند؛ آن پیشنهاد این است که نفیِ، یا رفعِ، این شرّها به تحقق یک خیر یاری میرساند.

در مصاحبهی به سال 1983، او استدلال میکند که »در فرانسه، شما، به عنوان یک فیلسوف، باید یا مارکسیست باشید پدیدارشناس یا ساختارگرا، و من هوادار هیچ یک از این جزمها نیستم - .«تیلور، . - 69:1986 - میلز، سارا: میشل فوکو، نوری، داریوش، نشر مرکز، تهران، 1389، صفحه - 19 با این حال، فوکو هماره مرزهای سنتی رشتههای علوم مختلف را در مینوردد و آنها را در هم میشکند، و همین ویژگی است که کار او را برای بسیاری کسان جذاب میکند، کسانی که احساس دربند بودن میکنند از اینکه اکیداً در چارچوب حوزهی موضوع خاص خود کار کنند.

فاصله گیری از سوژه و عدم استفاده از امر اقتصادی

طیف وسیعی از خوانندگان نیز به این دلیل از آثار او بهره میگیرند که او میکوشد تا بدون استفاده از مفاهیم سوژه و امر اقتصادی نظریهپردازی کند: دو اصطلاحی که برای نظریهی روانکاوی و نظریهی مارکسیستی و متریالیستی مفاهیمی بنیادی تلقی میشدند و هر دو بر حیات فکری دورانی که فوکو در آن قلم میزد، فرمان میراندند. تکیه بر مفاهیمی چون سوژه یا امر اقتصادی، و نیز مفاهیمی چون زن و مرد، را بسیاری برابر با ذات باوری - Essentialism - دانستهاند؛ ذاتباوری یعنی پذیرش این که بنیانهای ثابت و محکمی برای مفاهیم یا تمایزها، برای مثال، تمایز جنسی یا نژادی، وجود دارد. فوکو سعی کرده از مفهوم سوژه فاصله بگیرد، یعنی کوشیده است تا دربارهی شکلهایی که جوامع بشری به خود میگیرند بیاندیشد، بدون این که تحلیل خود را بر بررسی و پژوهش در مورد افراد استوار کند. - تیلور، . - 69:1986 - میلز، سارا: میشل فوکو، نوری، داریوش، نشر مرکز، تهران، 1389، صفحه - 20

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید