بخشی از مقاله
تیموریان
مقدمه
تیموریان یا گورکانیان ایران (۷۷۱ – ۹۱۱ ه. ق.) (۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ م.) دودمانی مغول تبار بودند. بنیادگزار این دودمان تیمور گورکانی بود که در آسیای میانه میزیست و سمرقند پایتختش بود. امیر تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین فرارود را به مقامی از اهمیت رسانید که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سرتاسر خراسان و آنگاه همهٔ بخشهای ایران و عثمانی و بخشهایی از هندوستان گسترد.
و چون فتوحات تیمور بیشتر جنبهٔ یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعی غالب کشورها باز به زودی از تصرف تیموریان بیرون شد. با این حال فرارود مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون بر ولایت ماوراءالنهر دربرگیرنده بود. هنگامی که کشورهای گسترده تیموری تجزیه یافت دورهٔ هرج و مرج پیش آمد. به محض اینکه تیمور مرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف کشورهای ازدسترفتهٔ خود برآمدند. بااین همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را
در مدت یک سده جهت خود نگاهدارند. ولی آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند. ولی پس از مرگ او ممالکش به قسمتهای کوچکتر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آنها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و دولت سلسلهٔ بابری را بنیاد گذاردند
که اروپائیان آن را مغول کبیر مینامند.
کسان خاندان تیموری از این قرارند:
تیمور (۷۷۱ – ۸۰۷ ه. ق) (۱۳۷۰ - ۱۴۰۵ م.)
خلیل سلطان (۸۰۷ – ۸۱۲ ه. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۱۰ م.)
شاهرخ (۸۰۷ – ۸۵۰ ه. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۴۷ م.)
بایسنقر میرزا
الغ بیک (۸۵۰ – ۸۵۳ ه. ق.) (۱۴۴۷ - ۱۴۴۹ م.)
عبداللطیف (۸۵۳ – ۸۵۴ ه. ق.) (۱۴۴۹ - ۱۴۵۰ م.)
عبدالله (۸۵۴ – ۸۵۵ ه. ق.) (۱۴۵۰ - ۱۴۵۱ م.)
ابوسعید (۸۵۵ – ۸۷۳ ه. ق.) (۱۴۵۱ - ۱۴۶۹ م.)
سلطان حسین بایقرا در هرات (۸۶۲ – ۹۱۱ ه. ق.) (۱۴۷۰ - ۱۵۰۶ م.)
سلطان احمد (۸۷۳ – ۸۹۹ ه. ق.) (۱۴۶۹ - ۱۴۹۴ م.)
سلطان محمود (۸۹۹–۹۰۰ ه. ق.) (۱۴۹۴ - ۱۴۹۵ م.)
دورهٔ هرج و مرج (۹۰۰ تا ۹۱۱ ه. ق) (۱۴۹۵ - ۱۵۰۶ م.)
این سلسله بدست امرای شیبانی منقرض شد.
دوران تيموريان
در دوران تيموريان (۷۸۳ - ۹۱۱ ه.ق) وسعت ايران به منتهى درجه زمان خود رسيده است چه از يکسو در شمال شرقى تا ماوراءِ سيحون و شمال درياچه اورال جزءِ متصر
فات ايران درآمد و از سوى ديگر تا کاشغر و رودخانه سند در شرق مرزهاى ايران گسترده شد، در شمال غربى تا ماوراءِ قفقاز جزءِ قلمرو ايران درآمد، در غرب نيز تا رود فرات از متصرفات ايران محسوب مىشد.
تيمور و تيموريان
امير تيمور گورکان که به ”امير صاحبقران“ نيز شهرت يافته است از سال ۷۸۲هـ. حملههاى خود را به ايران شروع کرد و در سالهاى ۷۸۲ تا ۷۸۷ خراسان و مازندران و گرگان را به تصرف درآورد و از آن پس در طى دو يورش سه ساله و پنج سالهٔ خود از ۷۸۸ تا ۷۹۸ به طول انجاميد بخش بزرگى از سرزمين ايران را به اطاعت خود درآورد، آنگاه به هند لشکر کشيد و دهلى را تصّرف کرد و سالهاى ۸۰۲ تا ۸۰۷ را به کشاکش با سلطانان روم و شام و مصر گذارنيد و سرانجام در شعبان همين سال سر پرغرور خود را به خاک سياه برد.
وى مردى بلند همّت و دلير و قوى پنجه و لشکرکش، و در عين حال سختگير و سختکُش بود. هم قتلعامهاى او در خراسان و عراق عجم و شام و روم و هند معروف است، و هم ارادتش به زاهدان و عارفان و سادات زبانزد. هم دعوى عدالت داشت و هم شهرهاى پرثروت را به باد غارت مىداد. اين معجون شگفتانگيز که جهانگيرى بود چالاک و سفّاکى بود بىباک، نه سرداران مدّبرى بر گ
رد خود داشت و نه فرزندان لايقى در دنبال. فتوحاتش هم، اگر بهدقّت بنگريم، خالى از نظم و ترتيب و نقشهٔ معيّن بود. به همين سبب دولت مقتدر و ممالک پهناورش پس از مرگ او در هم ريخت و با چنان بىنظمى درآميخت که حتّى تدبيرهاى شاهرخ هم نتوانست نظام از دست رفتهٔ آن را بازگرداند.
تيمور در هنگام مرگ خود ۳۶ فرزند و نوادهٔ ذکور داشت که از ميان فرزندش شاهرخ از همه کار آمدتر و مشهورتر بود. اين تعددّ افراد و اهواء به افتراق و دودستگى ميان آنان انجاميد و کشاکشهائى فراوان را بهدنبال خود آورد. نتيجهٔ جنگها و نزاعهاى بين آنان بدينجا کشيد که ممالک وسيع تيمورى به دو بخش بزرگ منقسم گرديد. بخش غربى آن يعنى ايران غربى و عراق عرب و الجزيره و ارّان
و گرجستان و ارمنستان تحت حکومت جلالالدين ميرانشاه و فرزندانش ابوبکر و عمر قرار گرفت امّا ديرى نپائيد که دست از آنان خارج شد، و بخش شرقى خراسان و ماوراءالنهر و ناحيههاى مجاور آنها در اختيار شاهرخ درآمد. شاهرخ پادشاهى نسبتاً نيکونهاد، ديندار، عادل، بخشنده و دوستد
ار علم و ادب و حامى عالمان و اديبان و خواهان آبادى و خود نيز شاعر و خوشنويس و هنر دوست بود و توانست اين بخش بزرگ از ممالک تيمورى را از سقوط و پريشانى نجات دهد. وى هرات را که مستقّر حکومتش بود بهصورت مرکزى فعّال براى ادبيات و علوم و هنر و مجمع عالمان و اديبان و
شاعران و خطّاطان و نقّاشان ساخت، و از عوامل اساسى رونق ادبيات و هنر و در عهد تيمورى گرديد.
فرزند او ميرزا غياثالدّين بايسنقر متوفى به سال ۸۳۷هـ. نيز که همچون پدر شاعر و خوشنويس بود، هم بر سيرت پدر در رونق بازار ادبيات و هنر در عهد تيمورى کوشيد و هنرمندان را بزرگ داشت. محفل ميرزاغياثالدين در هرات مجمع ارباب فضل و هنر بود و به سبب علاقهٔ خاصّ به نسخههاى نفيس، عدهاى محّرر و نقاش و صحّاف در دستگاه خود داشت تا کتابخانه او را به آثار نفيس مزّين سازند. از جملهٔ همين نسخهها است شاهنامهٔ معروف به بايسنقرى که از جمله آثار هنرى بسيار ارزندهٔ ايران است. فرزند ديگر شاهرخ يعنى ميرزا الغبيک (۷۹۶-۸۵۳ هـ). که حکومت ماوراءالنهر
داشت و در سمرقند مستقّر بود نيز مانند پدر و برادر به کار علم و ادب اشتياق و علاقهٔ وافر نشان مىداد و به بناى مدرسه و خانقاه و رصدخانهاى در سمرقند اقدام نمود و دانشمندانى چون غياثالدين جمشيد کاشانى و معينالدين کاشانى و صلاحالدين موسى معروف به قاضىزاده رومى و مولانا على قوشچى به همراه خود الغبيک در آن رصدخانه به کارهاى نجومى مىپرداختند و تأليف ”زيج جديد گورکانى“ از نتايخ همين رصدخانه بود.
با مرگ شاهرخ در سال ۸۵۰ هـ. طغيانهاى پياپى اميران و شاهزادگان، بازماندهٔ ممالک تيمورى را دچار تجزيهٔ کلّى نمود. الغبيک بهدست فرزندش ميرزا عبداللطيف مقيّد شد و در سال ۸۵۳ بهدس
ت يکى از اميران به قتل رسيد. عبداللطيف نيز پس از شش ماه سلطنت مقتول گشت و جانشين او ميرزا عبدالله نام هم او آغاز کار با قيام ابوسعيد نوادهٔ جلالالدين ميرانشاه مواجه گرديد و در سال ۸۵۵ هـ. به قتل رسيد. در اين کشمکشها سلطان ابوسعيد مذکور توانست بهتدريج بر نوادگان شاهرخ غلبه کند و يک حکومت قوى بعد از شاهرخ ايجاد نمايد که تا سال ۸۷۳هـ. برقرار بود، امّا او نيز بهدست حريف قوى پنجهٔ خود بهنام اوزونحسن آققويونلو مغلوب و مقتول گشت و ممالک تيمورى با هرج و مرج جديد روبهرو گرديد که سرانجام به برانداختن آخرين نوادهٔ شاهرخ يعنى ميرزا يادگار محمد (۸۷۵هـ). و غلبهٔ سلطانحسين بايقرا منجر شد. بايقرا که مدتى نسبتاً طولانى (از ۸۷۵ تا ۹۱۱) در خراسان و جرجان و گاه تا بخشى از ماوراءالنهر حکومت داشت، شهر هرات را مقرّ خود ساخت اثر توجهات خاصّ که به اهل علم و ادب و هنر داشت بر رونق آن شهر، بيش از پيش
، افزود و عمارتهاى مختلف و از آن جمله مدرسه و کتابخانهاى بزرگ بنا نهاد، چنانکه عهد سلطنت او را يکى از دوار بسيار مهّم از باب مرکزيت علمى و ادبى و هنرى شهر هرات مىتوان شمرد. امير و نديم و مشاور وى نظامالدّين عليشير نيز مردى شاعر و فاضل و مشوق فاضلان روزگار در تأليف و تصنيف و دوستدار شاعران و نويسندگان و از بانيان بزرگ آثار خير بود.
سالهاى آخر سلطنت سلطانحسين بايقرا مصادف بود با نيرو گرفتن ازبکان و آغاز هجومهاى آنان به ماوراءالنهر از سوئى، و نيرومند شدن دولت نوخاستهٔ صفوى از سوى ديگر، و اگر چند مرگ سلطانحسين سبب برافتادن قطعى اين دولت از جهان نبود ـ زيرا يکى از شاهزادگان اين سلسله يعنى ظهيرالدين بابر که از اعقاب جلالالدين ميرانشاهبن تيمور بود پس از تسلّط ازبکان بر ماوراءالنهر به افغانستان و سپس هندوستان رفت و امپراتورى پهناور ”مغول کبير“ را در آنجا بنيان گذاشت ـ امّا در واقع غروب عمر سلطانحسين را بايد همراه با افول ستاره دولت تيمورى در ايران دانست.
سياست دينى تيموريان
در دوره پايان قرن ۸ تا اوايل قرن دهم حکومت مطلقه با اسلام و مذهبهاى منشعب از آن بود و کار شيوع و رسوخ اعتقادات دينى در ميان مردم به درجهاى رسيده بود که غالباً به خرافات و اوهام مىانجاميد و دينها و مذهبهائى که بازيسته به اسلام نبود به درجهاى از ضعف رسيد که ديگر اثرى در ذهنها و فکرها نمىتوانست داشته باشد مگر در افراد معدودى که بدانها اعتقاد داشتند. يکى از تفاوتهاى تيمور با چنگيز در آن است که فاتح گورکان و همهٔ اطرافيان او مسلمان و در اعتقاد دينى خود راسخ و يا متظاهر به اين امر بودند و حتى تحکيم مبانى شرع مبين را بهانهٔ جهانگشائى و خونريزى نيز قرار مىدادند. چنگيز نامسلمان آزادمنشى بود و اعقاب او و سران و سربازانشان تا مدتى اعتقادات اصلى خود را محفوظ دشته بودند و کمتر مزاحم اعتقادات محلّى
مردم مىشدند در حاليکه تيمور خود را مسلمانى مسلمانتر از ديگران مىدانست و براى خود به رسالتى و مأموريتى در اين باب قائل بود و خود را يکى از ”مجدّدان دين“ (تزوکات تيمورى، چاپ اکسفورد، ۱۷۷۳م. ۱۷۳ص) قلمداد مىکرد. وى مدّعى بود که با تعيين يکى از سادات ذىقدر به صدارت اهل اسلام، اوقاف را تحت ضابطه درآورده بود و براى هر شهر قاضى و مفتى و محتسب معلوم کرده و مسجدها و خانقاهها را در هر شهر تعمير نموده بود و علما و مدرسان گماشته بود تا مسائل دينى و عقايد شرعى را به مردم تعليم مىدادند.
اتخاذ چنين روشى در تقويت دين، يا تظاهر به اين امر، يادآور روشى است که ترکمانان سلجوقى از نيمهٔ اول قرن پنجم هجرى در پيش گرفته بودند تا پايههاى حکومت خود را بر ايران و ساير ممالک اسلامى از آن راه استوار سازند و نيک مىدانيم که ترکمانان مذکور خود در اين راه مبتکر و پيشگام نبودند بلکه از سلطان ترکزاد غزنوى، محمودبن سبکتگين، پيروى نمودند که به بهانهٔ تقويت دين اسلام و برانداختن مبتدعه و قرامطه فجايع بسيارى در رى و ديگر بلاد مرتکب گرديد.
تيمور به بعضى از فتوحات خود عنوان ”غزو“ مىداد تا در شمار غازيان اسلام درآيد. حملهاى که او در پايان عمر خود به چين تهيه مىديد عنوان جهاد با کفّار خطا داشت و تيمور مىخواست جنگ با کافران چين را کفّارهٔ کشتارهاى بىامان مسلمانان سازد. امّا پيدا است که ثروتهاى بىکران خان بالغ و خطاى ذهن فاتح گورکان را به خود مشغول داشته بود نه تيمار دين، چنانکه در فتح بلاد هند نيز چنين بود (رجوع شود به ظفرنامه شامى ص ۱۷۰ به بعد از ظفرنامهٔ شرفالدين على يزدى ج۲، ص ۴۴۷).
به هر حال امير فاتح گورکان بنا به دعوى خود نه قصد فتح بلاد و خونريزى داشت و نه آهنگ نهب و غارت و نه به حرص مال و در طمع نفايس به اينسوى و آنسوى مىرفت بلکه قصد او غزو با کفار بود و يا دفع ستم از مسلمانان.
دربارهٔ شاهرخ گفته مىشود که مردى ديندار و معتقد به اجراء فرمانهاى الهى و احکام دين بود و به همين سبب است که به او نيز لقب ”مجدّد دين“ داده شده است. (رجوع شود به مطلع السعدبن ج۲، ص ۷۳۹). وى نوشيدن شراب را ممنوع کرد و دو محتسب به نامهاى ”سيّد مرتضى صحّاف“ و ”عبدالجليل قاينى واعظ“ را به شغل احتساب گماشت تا مردم را از شرابخوارى باز دا
رند. با اين همه در عين خمشکنى شاهرخ، فرزندش ميرزا بايسنقر جان بر سر کار شراب نهاد. شاهرخ به خواجه عبدالله انصارى ارادت مىورزيد و هر پنجشنبه به زيارت قبر او، که بر آن عمارتها بنا نهاده بود، مىشتافت. علاوه بر آن به ديگر مشايخ متصوفه چون شيخ ابوسعيد و شيخ ابواسحق کازرونى نيز ارادت داشت و کراراً به زيارت مشهد مقدس امام هشتم مىرفت. بر روىهم رفتار مؤدبانه و توأم با احترام وى نسبت به علماء، مشايخ و بزرگان دين سبب نفوذ اين دستههاى
سهگانه و دخالتهايشان در امور اجتماعى و کشورى عهد تيمورى شد تا آنجا که آنها در نقض احکام دولتى و کاستن مالياتها و امثال اين امور هم قدرت تصرّف يافته بودند.
همين تظاهر به ديندارى يا اعتقاد واقعى به آن و همچنين دعوى تجديد دين بود که به تيموريان فرصت ادعاء ”خلافت“ مىداد. تيمور از بيان مورخ مخصوص خود نظام شامى عنوان ”خلافت پناه“ و ”خلافت پناهى“ دارد، و براى شاهرخ نيز سخن از استحقاق تاج خلافت رفته است و او به منزلهٔ آفتابى شمرده شده است که از اوج سپهر خلافت تافته باشد.
دانش و هنر در زمان تیموریان
تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر کشش نشان میداد، از اینرو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان میماندند. فرزندان او نیز سیاست بنیادگذار دودمان تیموریان را پی گرفتند که میتوان به راه اندازی رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر ریزنگاره نیز در این دوره از تاریخ ایران به اوج خود رسید. خلیل نوهٔ تیمور که آغاز هیچگونه شباهتی نداشت، کوشش کامل به رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی به دانش و ادب کرد. شاهرخ پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد و بقعهٔ مقدس رضوی که زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر او، الغبیک فرمان داد زیجی ترتیب دادند. حسینبن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنر دوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو متصوفه و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی میداشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفی گری روی آوردند.
بازماندگان تیموریان
نوادگان پادشاهان تیموریان هنوز ساکن ایران هستند و اکثریت آنان در نواحی اطراف تهران(به ویژه رودهن) و همدان پیرو مسلک صوفی گری هستند. زبان مادری بازماندگان این سلسله گویشی از ترکی است که ویژه و ویژه خودشان است و پیوندهای خانواگی در بینشان بسیار رایج است. گفته میشود آنان گاهی شاخهای از اهل حق نیز میباشند. ولیکن اختلاف عقیدهٔ بسیاری میان آنان و دیگر پروان اهل حق است. برای نمونه سبیل خود را کوتاه نگاه داشته، محمد را خاتم انبیا دانسه و حتی علی را تنها یک انسان ولی با روحیات خداوندی میشناسند.
همچنین گفته میشود آنان همچنین به مانند اجداد خویش و بر خلاف دیگر پیروان اهل حق، به دانش و هنر بسیار دلبستگی داشته و در کارهای اقتصادی تندرست بسیار پرکار هستند.
روابط خارجى در عهد تيموريان
وحشتى که کشورگشائى پادشاهان عثمانى در اروپا پدد آورده بود به ايجاد روابط نزديک آن قارهّو هانرى چهارم پادشاه انگلستان و هانرى سوم پادشاه کاستيل نامههائى مبادله شد و سفيرانى رفت و آمد داشتند. بعد از تيمور، در سال ۸۵۷هـ. که اوزونحسن به تخت نشست سلطانمحمد فاتح، قسطنطنيه را تسخير کرد و اروپا را با يک حادثه تاريخى خطرناک روبهرو ساخت. اين امر سبب ايجاد اتحّاد بين دولت ونيز و اوزونحسن گرديد و دو طرف سفيرانى مبادله کردند. مقصود از اين
مبادلهٔ سفيران و مساعدت دولت ونيز به اوزونحسن، مشغول داشتن دولت عثمانى در جبههٔ شرق و دفع شرّ آن و جلوگيرى از پيشرفتش در بلاد اروپا بود و نتيجهٔ آن به جنگ ميان سلطانمحمد ثانى و اوزونحسن در سال ۸۷۷هـ. و شکست اوزونحسن انجاميد.
جانشين واقعى تيمور يعنى شاهرخ نيز به انديشهٔ گسترش روابط خارجى افتاد و در پى اين اندي
شه به ايجاد رابطه با مماليک مصر کوشيد. پادشاهان تيمورى مشرق نيز با باقىماندهٔ امپراتورى مغول در آسيا مانند چين رابطهٔ طولانى برقرار کردند و سفيرانى مبادله نمودند. ارتباط شاهرخ با دربار چين هم به سال ۸۱۱ هجرى (۱۴۰۸ م). مىکشد و از اين تاريخ به بعد سفيران متعدد بين دو کشور در رفتوآمد بودند (۱). مقصود پادشاه خطاى از اقدام به ايجاد حسن رابطه با دولت نيرومند
تيمورى ترويج تجارت چين با مغرب بود امّا قابل توجه آنکه شاهزادهٔ هنردوست و هنرپرور تيمورى ميرزا بايسنقر از اين مراودت سياسى به فکر استفادهٔ هنرى افتاد و يکى از هنرمندان درگاه خود بهنام غياثالدين نقّاش را همراه هيئت ايرانى به چين فرستاد. در هنگام مراجعت اين گروه به هرات (سال ۸۲۵هـ).