بخشی از مقاله
روش شناسى فهم متون دينى
ميزگرد : آيةالله محمدتقى مصباح،
دكتر مهدى گلشنى و حجةالاسلام محمود رجبى،
اشاره : مساله فهم متون دينى و شيوهها و معيارهاى آن از جمله مسائلى است كه توجه بسيارى از متفكران را در عصر حاضر به خود مشغول داشته است. برخى بر اين باورند كه فهم اين متون بيرون از توان بشر است، برخى نيز با رد اين نظر، بر آنند كه با توجه به فلسفه نزول اين متون - يعنى، هدايتبشر - محال است كه آنها را از حوزه فهم انسان خارج بدانيم. فهم متون دينى چه شروطى دارد؟ روشها و معيارهاى فهم آن كدام است؟ و... در اين ميزگرد، در حضور سروران ارجمند، جناب استاد آيةالله محمدتقى مصباح، دكتر مهدى گلشنى و حجةالاسلام محمود رجبى، به بحث نشستهايم كه حاصل اين گفتوگو به محضر اهل معرفت تقديم مىگردد:
معرفت: كتابهاى آسمانى براى فهم و تغيير رفتار انسان نازل شدهاند و قرآن كريم نيز از اين قاعده مستثنا نيست، اين مطلب روشن است كه فهم قرآن، روشها و شرايط خاص خود را دارد عمدهترين روشهاى شناخت قرآن كريم كداماند؟
استاد مصباح: قرآن كريم در موارد بسيارى، تصريح دارد كه «بيان للناس»(آل عمران: 138)، «تبيانا لكل شىء»(نحل:89)، «بلسان عربى مبين»(شعراء: 195) و «يسرناه بلسانك»(مريم:97) است. اين تصريحات، همه مؤيد اين است كه قرآن براى مردم قابل درك و فهم است. هدف از نزول آن نيز همين بوده كه بهوسيله قرآن هدايتشوند و راه سعادت ابدى خود را بيابند.
براى فهم قرآن، چند راه وجود دارد كه استفاده از آنها به ما كمك مىكند تا با روش صحيح از اين كتاب استفاده كنيم و آن را درستبفهميم:
اول: وقتى قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنوند
ه نقاط مشتركى وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده مىشود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايى را از لفظ مىفهمد كه مورد نظر گوينده است و همين موضوع فهم مشترك را ايجاب مىكند. به عنوان مثال، فهماندن مطلبى به زبان انگليسى به كسى كه از اين زبان اطلاعى ندارد، كارى لغو است. بنابراين، اگر گوينده مىخواهد مطلبى را به مخاطب خود بفهماند، بهناچار، بايد بر اساس قراردادهايى كه بين اين دو مشترك استسخن بگويد تا گفت و گو نتيجهبخش باشد. برايناساس، وقتى قرآن مىخواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زبانى صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند و فهم مشتركى از الفاظ آن وجود دا
شته باشد.
دوم: از يك سو، همه مردم دنيا با يك زبان سخن نمىگويند و از سوى ديگر، قرآن براى هدايت همه انسانها نازل شده است، نه فقط براى قومى خاص يا زمانى مخصوص. با توجه به اين نكته اين سؤال مطرح مىشود كه مخاطبان قرآن، كه داراى زبانهاى متفاوتى هستند، چگونه بايد از آن استفاده كنند؟ چگونه قرآن مىتواند با تعبير خاص خود، معناى مورد نظر را به مخاطبان متفاوت بفهماند؟ اين ممكن نيست، مگر اين كه همه با زبان قرآن آشنا باشند كه البته چنين چيزى در گذشته نبوده، براى آينده نيز چنين چيزى پيشبينى نمىشود كه روزى بيايد همه مردم زبان عربى را به خوبى بدانند. حال سؤال اين است كه آيا قرآن بايد با زبان خاصى با مردم سخن بگويد كه هيچ كس آن را نمىفهمد؟ طبيعى است كه خير; زيرا اين نقض غرض خداوند است. آيا يكى از اين زبانها را انتخاب كند؟ البته چارهاى جز اين نيست; زيرا وقتى زبانها متفاوت شد، ناچار بايد با يكى از آنها منظور خود را بفهماند. كداميك از اين زبانها اولويت دارد؟ اين روشن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد به زبان مخاطبان خود، با آنها سخن بگويد، سپس معناى مورد نظر خداوند به زبانهاى ديگر ترجمه و تفسير شود تا ديگران نيز آن را دريابند وگرنه معنا ندارد پيامبرى در ميان قومى مبعوث شود و به زبان ديگرى سخن بگويد; اين كار غير عاقلانه است.
قرآن با اشاره به همين مطلب، مىفرمايد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهيم: 4); ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خودش نفرستاديم. دليل اين مطلب هم واضح است: تا غرض از هدايت و اتمام حجتحاصل شود. بنابراين، قرآن به ناچار، با يك زبان سخن گفته، ولى ديگران بايد براساس فهم آن زبان، منظور قرآن را درك كنند.
سوم: حتى اهل يك زبان هم هميشه يك معناى خاص از الفاظ نمىفهمند. به عبارت ديگر، زبان همواره در حال تحول است; مانند ساير پديدههاى اجتماعى كه در اين جهان وجود دارد و تحتشرايط خاصى، تغييراتى در آنها پديد مىآيد. به عنوان نمونه، زبان فارسى از اصل خود - كه زبان پهلوى بوده - تا زبان امروزى چهقدر تحول پيدا كرده تا به صورت امروزى در آمده است! اصطلاحات و الفاظ آن چهقدر با گذشته تفاوت پيدا كرده است! زبان عربى امروزى نيز قطعا با زبان عربى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله تفاوت كرده است. بنابراين، اين مطلب، نامعقول نيست كه الفاظ آن معانى مباينى با اصل خود پيدا كرده باشد.
با اين وصف، ما براى فهم قرآن بايد چه كنيم؟
اولا، بايد بر اصول محاوره عرفى زبان عربى تكيه كنيم.
ثانيا، بايد اصول زبان عربى را بياموزيم; زيرا قرآن به زبان عربى نازل شده است.
ثالثا، بايد با زبان عربى، طبق استعمال زمان نزولش آشنا شويم و الفاظ را بر معانى زمان نزول قرآن حمل كنيم. اگر غير از اين كنيم و الفاظ را بر معانى غير متعارف زمان نزول آن حمل نماييم، چنين كارى عقلايى نيست.
اما براى اين كه بفهميم معناى هر لغتى در عصر نزول قرآن چگونه بوده، بايد ببينيم با قراينى كه دركلام قرآن يا تاريخ وجود داشته، از لغت، حديث و ساير اقوال، سازگار استيا نه.
نكات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد; مثلا، وقتى ما به شيوهها و سبكهاى هر سخنى آشنا شويم - به عنوان مثال، با مجاز، كنايه و استعاره آشنايى داشتهباشيم - از قراين مىتوانيم به مفهوم مورد نظر گوينده پىببريم. اين قراين ممكن است لفظى باشد و در خود عبارت يا در ساير كلمات گوينده وجود داشته باشد و با توجه به اين كه گوينده سخن حكيم است و تناقض نمىگويد، مىتوان ابهام كلام او را برطرف كرد و منظور او را فهميد. بنابراين، فرمودهاند: «القرآن يفسر بعضه بعضا.» گاهى هم ممكن است اين قراين لبى يا مقامى باشد كه يا از كشف موقعيتخاص معلوم شوند و يا از حقايق مورد قبول گوينده . اين قراين بر خلاف قراين لفظى، عقلىاند; يعنى، اگر ظاهر هر لفظى خلاف برهان عقلى باشد و بتوان دليلى عقلى بر خلاف آن اقامه كرد، با توجه به اين كه گوينده سخن (قرآن) اعقل عقلا بوده، معلوم مىشود كه منظور او معناى مجازى يا كنايى سخن بوده، نه معناى ظاهرى و يا غير كنايى آن. در محاورات عرفى نيز چنين استعمالهايى وجود دارد: اگر كسى لفظى خلاف عقل بگويد با توجه به اينكه متكلم عاقل چنين معنايى را اراده نمىكند مىتوان فهيمد قطعا معناى مورد نظر او مجازى يا كنايى بوده است. بنابراين، براى فهم منظور خدا
وند، علاوه بر در نظر گرفتن قراين لفظى به قراين عقلى نيز بايد توجه نمود.
دكتر گلشنى: درباره اين سؤال اول، بايد دو نكته را عرض كنيم:
اول اينكه در اين باره كه متن واحدى (بين الدفتين) به نام قرآن وجود دارد، هيچ اختلافنظرى نيست و اين متن با چنين خصوصيتى در ميان تمام كتب متداول اديان آسمانى منحصر به فرد است.
دوم اين كه قرآن صريحا خود را «بلسان عربى مبين» (شعراء:195)، كتاب نور و هدايت معرفى ك
رده است. بنابراين، آن نمىتواند چيزى مبهم و اختلافانگيز باشد، و پيامهاى مهمى كه در بردارد بايد براى مخاطبانش روشن باشد. علاوه بر اين، قرآن براى راسخان در علم نيز پيامهايى دارد. اگر آن نتواند اين پيامها را به اهلش برساند نقض غرض رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله مىشود. پس به هر صورت، قابل فهم است.
حال اين سؤال پيش مىآيد كه وسيله فهم قرآن چيست؟ وحى يك روىداد خاص است، غير از ساير روىدادها، و براى هر كس قابل تجربه نيست تا بتوان آن را مورد آزمايش قرار داد. اگر ما وحى را پذيرفتيم و وجودش برايمان اثبات شد، به طور طبيعى، بايد آن را نيز بفهميم. راه فهم قرآن همانگونه كه گذشتگان نيز چنين مىفهميدند، رجوع به قرآن يا سنت قطعىالصدور است كه شان نزول آيات را تبيين كرده است. بخش ديگرى از قرآن نيز با عقل قابل تبيين و توضيح است. اما به طور كلى، آيات قرآن دو دسته است: بخشى از آن محكمات است كه براى ما قابل فهم مىباشد و بخش ديگر متشابهات است كه غير از راسخان در علم آن را در نمىيابند.
با توجه به اين نكات، هيچ ابهامى براى فهم آيات قرآن وجود ندارد و براى فهم آن بايد مانند گذشتگان به خود قرآن و سنت رجوع كرد، و زبان قرآن را مطابق عرف و تفسير زمان نزول آن دريافت.
حجةالاسلام رجبى: روش فهم قرآن يكى بيش نيست، و آن، همان روش فهم مورد تاييد و عمل عقلا در فهم گفتار و نوشتار ديگران است، كه در علم اصول به آن اصول محاوره عقلايى يا اصول عقلايى محاوره گويند; يعنى قواعد و اصولى كه عقلا در گفتگوى با يكديگر و فهم سخن طرف مقابل به كار مىگيرند. ولى، اين روش داراى اجزا يا مراحلى است كه بايد آن اجزا و مراحل بهطور دقيق ترسيم شود. نااگاهى، غفلت و تصوير نادرست از اين مراحل و اجزا، موجب دركى نادرست از مقصود خداوند مىشود.
به عبارت ديگر، همانگونه كه در علوم تجربى واژه روش دو كاربرد متفاوت دارد: گاهى مقصود روش تجربى بهطور كلى است و گاه، مقصود روش گردآورى اطلاعات است، در روش فهم قرآن يا روش تفسير هم، گاه مقصود از روش، روش فهم قرآن بهطوركلى، كه مشتمل بر همه مراحل و اجزا است، و گاه، مقصود روشهاى گردآورى موادخام و اطلاعات لازم براى فهم مقصود خداوند است. به نظر مىرسد اين معناى دوم بايد مورد بر
روش اول، آگاهى و بهكارگيرى قراردادهاى زبانى يا ادبيات زبان عربى است. زيرا در فهم هر سخن يا نوشتارى، كه طبعا به زبان حاصى مىباشد، بايد از قراردادهاى زبانى آن زبان خاص آگاه بود. در فهم قرآن نيز، كه به زبان عربى است، بايد از قواعد و قراردادهاى لغوى، صرفى، نحوى و بيانى اين زبان آگاه بود و در فهم قرآن آنها را بهكار گرفت. البته، قراردادهاى زمان نزول قرآن معيار است، نه قراردادهايى كه پس از زمان نزول پديد آمدهاند.
روش دوم، در نظر گرفتن قرائن پيوسته و ناپيوسته لفظى و عقلى است
، كه خود دامنه وسيعى دارد و محورهاى متعدد و متنوعى را در بر مىگيرد. اين قرائن كداماند؟ هر يك در كجا كارآيى دارند؟ شرائط آنها چيست؟ قرائن لفظى، اصول بديهى يا نزديك به بديهى عقلى، دستاوردهاى قطعى تجربى و تاريخى روايات و... ازجمله قرائن بشمار مىآيند. در قرائن تاريخى، فضاى نزول، شان نزول، سبب نزول مطرح است. علاوهبرآنها، ويژگىهاى قرآن و خداوند كه گوينده و صاحب سخن است و نظائر آنها، در اين روش بايد مد نظر گيرد. برخى از اين موارد، مانند سبب نزول و روايات تفسيرى، در كتب تفسيرى و علوم قرآنى مورد بررسى قرار گرفته است. برخى نيز، مانند سياق يا ويژگىهاى گوينده و ويژگىهاى سخن، كار چندانى روى آن نشده و نيازمند تحقي
ق بيشترى است.
روش سوم، مراحعه به روايات است. روايات پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه معصومينعليهمالسلام داراى نقشهاى متفاوتى در تقسير مىباشند. يكى از آنها، نقش قرينه بودن است. ولى، نقشهاى ديگر هم بايد مورد توجه مفسر باشد. به عنوان مثال، روايات مىتوانند شيوه صحيح تفسير را به ما نشان دهند، يا معانى بطنى قرآن را در اختيار ما قرار دهند، يا توضيح و تفصيل بيشترى راجع به موضوع ارائه كنند و يا مصاديق و موارد آيات را مشخص كنند و يا مطالب موجز و مجمل را شفاف و آشكار سازند.
روش چهارم، معيار قراردادن امور يقينى و به اصطلاح اصولى، بر علم يا علمى تكيه كردن است. مفسر بايد در شناخت قرائن، در فهم و بهكارگيرى قراردادها در سند و محتواى روايات تفسيرى بر مدار امور يقينى حركت كند و آنچه كه قطعى است و يا از ديدگاه دين و قرآن به منزله امر قطعى و يقينى است، معيار و مبنا قرار دهد و به امور ظنىاى كه از نطر عقلا و دين بىاعتبار است در فهم قرآن تكيه نكند. چنان كه در بيان مقصود از آيات بايد توجه شود كه كدام نكته به صورت قطعى از آيات استفاده مىشود؟ كدام نكته در حد ظهور فهميده مىشود؟ و كدام نكته صرفا يك معناى احتمالى است. اين سه نوع استفاده را به هم نياميزد. اين نكته مىتواند روش ديگرى بهشمار آيد. روش بودن آن، به اين لحاظ است كه مفسر در موارد بسيار از كنار هم چيدن آيات و تفسير قرآن به قرآن، مطالب جديدى را از آيات استخراج مىكند و در اين استخراج، توجه به دلالتهاى قطعى و ظاهرى و احتمالى نقش مهمى دارد.
روش ديگر، درنظر گرفتن انواع دلالتهاست. در علم منطق و اصول، انواع مختلفى از دلالتها، مانند دلالت مطابقى، تضمنى، التزامى و مفهومى و در علوم قرآن نيز، دلالت اقتضا و ايما و تنبيه و اشاره مطرح مىباشد. كسى كه در صدد فهم سخن خداوند است، بايد به انواع مختلف دلالتها توجه كند. زيرا، در نظرگرفتن آنها دو نتيجه در فهم قرآن و تفسير در احتيار او قرار مى دهد: اول، استفاده فراوانتر و استحراج نكات بيشتر از آيات شريف قرآن است. دوم، تصحيح و تهذيب فهم از قرآن ا
ست. ممكن است مفسر باتو جه به اقسام دلالتها و سنجيدن آنها بايكديگر به اين نتيجه برسد كه فهم نخستين او از ظاهر عبارات قرآن نادرست و يا غير دقيق بوده است و در نتيجه، فهم دقيقتر و منقحترى از آيات بهدست آورد. مثلا، وقتى دلالت اقتضا را، كه تقريبا بلكه احقيقا مترادف با شرايط صدق در تحليلهاى علمى امروزين است، مد نظر قرار دهيم و فهمى را كه مفسراز ظاهر يك آي
ه دارد، با شرايط صدق ادبى، عقلى و يا شرعى آن بسنجيم، ممكن ستبهايننتيجه برسيم كه مفاد ظاهرى آيه مقيد به قيدى است كه اتفاقا مورد نظر گوينده نيز هست و خداوند آن قيد را مد نظر داشته است. بنابراين، آيه را با اطلاق و شمول و گستردگى ظاهرىاش نمىتوان معنى كرد. البته، اين مباحث فنى است و بايد با مراجعه به منابع مربوط به آن، به تبيين و توضيح آن دستيافت. من فقط به اصل اين روش و اينكه چگونه اين روش، در فهم مراد خداوند نقش دارد پرداختم. پس د
رنظر گرفتن انواع دلالتها و لزوم هماهنگى و سازگارى بين آنها نيز يكى از روشهاى فهم قرآن است.
لازم به ذكر است كه اولا، اين موارد يك حصر عقلى ويااستقرا تامنسبتبه روشها نيست. تكميل وافزودن به آنها نيز امكانپذير است. و ثانيا، اينكه آيات قرآن، از نظر معنى داراى درجات است. برخى از درجاب معانى قرآن، مانند برخى از بطون قرآن، از حد فهم متعارف بالاتر است و تنها راسخان در علم به آن دسترسى دارند. ما بايد اين معانى را از آنان فرا گيريم.
معرفت:درمتونروايىپذيرفته شده فريقين بيان شده است كه «قرآن افزون بر معناى ظاهرى بطون گوناگونى دارد.» آيا روشهاىيادشدهبراىدست - يابىبهبطونقرآننيزكافىاست؟
استاد مصباح: بحثبطون قرآن، بحثى روايى است. در خود قرآن، سخنى از بطن به ميان نيامده است. اينكه منظور از آن چيست، به فقه الحديثباز مىگردد، نه فقه القرآن. رواياتى هم كه در اين زمينه وارد شده بحثهاى مفصلى دارد كه مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان به آن اشاره كردهاند. اما اجمال مطلب اين است كه بطون نيز با الفاظ و معانى رابطه دارند، لكن مفهوم گاهى ذومراتب است. يكى از مراتب مرتبه سطحى آن است كه عموم مردم در بدو امر، درك مىكنند. اما كسانى كه در آن دقت كنند، معناى دقيقترى از آن مىفهمند. اين معناى مباينى نيست، بلكه همان معناست، با عمق و لطافتى بيشتر. اگر بازهم در اين معنا دقتشود، ممكن است معناى عميقترى به دست آيد. اين معانى در طول يكديگرند و مراتب يك حقيقتبه شمار مىآيند. پس چنين نيست كه بطون قرآن بخواهند چيزى مباين با ظاهر قرآن اثبات كنند.
دكتر گلشنى: درباره ذوبطون بودن قرآن، همانگونه كه جناب استاد مصباح فرمودند، بطون گوناگون قرآن، همه در طول يكديگرند و نمىتوانند با يكديگر تباين داشته باشند، وگرنه نقض غرض خداوند خواهد بود. با توجه به اين كه اين بطون در طول يكديگرند، هر كس به قدر ظرفيت و معلوماتى كه دارد، از آنها استفاده مىكند. اين مساله درباره متون بشرى نيز صادق است.
حجةالاسلام رجبى: همانطور كه استاد فرمودند، مساله بطن داشتن قرآن در روايات صر
يحا مطرح شده است، هر چند مرحوم علامه طباطبايىرحمه الله از برخى آيات ذوبطون بودن قرآن را نيز استفاده مىكنند، ولى كلمه بطن يا عبارتى كه با صراحت از اين موضوع سخن گفته باشد در قرآن نيامده است. اگر از منظر روايات به مساله نگاه كنيم، مىتوان گفت كه بطون قرآن، كه معانى عميق و پنهان است در دو سطح قرار دارد: بخشى در عين آنكه پنهان است، با تعمق بيشتر و اعمال دقت و ظرافت فراوانتر و استمداد از آيات براى اهل تعمق و تدبر قابل دسترسى است. اين بخش از بطن، با همان روش فهم ظاهر قابل دسترسى است. ولى بخش ديگر معانى، بسيار
پنهانى است كهنيازمند تعالى روحى و تكامل و تقرب سطح بالاست كه انبيا و اوليا به آن دست مىيابند. اين بخش، با صرف بهكارگيرى روش فهم ظاهر ميسر نيست و، چنانكه اشاره شد، صفاى باطن تعالى روح و تقرب و تكامل مرتبه بالايى رامىطلبد كه چه بسا، خاص اوليا و انبيا است.
معرفت: با توجه به اين كه ذهن انسان آغشته به يك سلسله عرفيات، عادات و فرهنگ زمانه
است، آيا مىتوان قرآن را مانند ديگر علوم دانست كه نمىتوانند واقعيتها را به خوبى منتقل كنند و معتقد شد كه فهم انسان بهطور نسبى، حقايق را درك مىكند و فهمهاى متفاوتى را كه از قرآن وجود دارد مؤيد اين مطلب دانست؟
حجةالاسلام رجبى:ابتدا، بايد بين دو دسته اختلاف در فهم، تمايز قايل شد; برخى اختلاف فهمها مربوط به اين امر است كه يكى از دو مفسر در آن مورد خاص، روش صحيح فهم را، خواه از روى عمد وغرضورزى و يا از روى ناآگاهى و غفلت و يا با مسامحه بهكار نگرفته است. اين نوع اختلاف فهم، ربطى به اختلاف در مبانى ندارد. ترديدى در عدم اعتبار فهمى كه روش صحيح در مورد آن اعمال
نشده وجود ندارد. در اين بهكار نگرفتن روش صحيح، ابعاد متعدد متصور است; ممكن استبهطوركلى، بر خلاف روش حركتشده باشد و يا ممكن است در بخشى، مثلا از قرآين عقلى غفلتشده و يا قرينه سياق در نظر گرفته نشده است و يا روايات و آيات مربوط مد نظر نبوده است و امثال آن. گاهى نيز، هر چند روش صحيح بهكار گرفته شده است، ولى مفسر از آيه مطلبى يا مطالبى را فراتر از آنچه مقتضاى روش است نتيجه مى گيرد. مثلا، در آيه شريفه "افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت" از چگونگى خلقتشتر به عنوان نشانه قدرت و ديگر صفات خداوند ياد شده، ولى راجع به اينكه چه ويژگىهايى در خلفتشتر به وديعت نهاده شده است، كه نشانه برجسته خداست، در آيه هيچ توضيحى بيان نشده است. حال، يك مفسر ممكن است در تفسير اين آيه مطالبى را با توحه به معلومات خويش بنويسد و مفسر ديگرى آن را رد كند و يا نكات ديگرى بر آن بيفزايد، اين اختلاف، مربوط به اختلاف در معلومات پيشين آنهاست و ربطى به فهم آيه ندارد. همچنين در موارد بسيارى، مبانى در فهم آيات مؤثرند ولى، هم مبانى مشترك است و هم فهمها، همسان و همساز است. پس صرف اينكه مبانى در فهم مؤثر است، موحب اختلاف برداشت نمىشود.
بخش ديگر اختلاف، مربوط به غفلت از حد دلالت آيات است. مطلبى كه بهصورت احتمال از يك آيه استفاده مىشود، در اثر غفلتيك مفسر قطعى تلقى مىشود و مفسر ديگرى، آن را نادرست مىيابد و بر خلاف آن نتيجهگيرى، تفسير آيه را بيان مىكند. پس، براى اختلاف در فهم آيات، پنج عامل مىتواند مطرح باشد:
اول، بهكار نگرفتن روش فهم از روى آگاهى و عمد و تحميل راى به قرآن. شكى در بطلان اين نوع برداشتها نيست.
دوم، تفسير پنداشتن امورى كه مربوط به مفاد آيه نيست. اختلاف در اينجا، در واقع، خارج از قلمرو فهم بيانات قرآن است كه منشا آن مىتواند اختلاف در مبانى باشد.
سوم، عفلت از قرائن و قواعد و بهكارگيرى روش صحيح فهم قرآن و مراحل و اجزاى آن;
چهارم، غفلت از حد دلالت آيه بر مقصود و خلط امور يقينى به ظنى و احتمالى در مقام بيان مفاد آيات پنجم، اختلاف در مبانى است. ولى مهم آن است كه اگر كسى در صدد فهم صحيح قرآن باشد، با تامل و دقت و بهكارگيرى روش صحيح، مبناى صحيح را بهدست مىآورد و در موارد نادرى ممكن است اين اختلاف در مبانى باقى بماند و در فهم برخى آيات مؤثر واقع شود. در اين موارد ني
ز، بخشى از آنها با توجه به مجموعه آيات حل مىشود. البته، اين سخن به اين معنى نيست كه در عمل، مفسران به حل اين موارد اختلاف در مبانى و نيز پيامدهاى آن رسيدهاند.
اينها در صورتى است كه اختلاف، به معناى دو فهم ناسازگار با يكديگر باشد. ولى بسيارى از موارد اختلاف تفاسير، فهمهايى است كه كاملا با هم سازگار، هرچند متفاوت و متعددند. اين نوع تفاوتها مسالهساز نيست. با توجه به آنچه عرض شد، نسبيت در فهم قرآن معنى ندارد و موارد نادرى كه فهم دقيق و قطعى آيه براى ما ميسر نيست، به معناى نسبى بودن فهم نيست. بلكه آيه مفادى چند احتمالى دارد و به اصطلاح، متشابه است كه بايد محكم آن را پيدا كرد. در چنين شرايطى هنوز مفسر به محكم آن دست نيافته است.
دكتر گلشنى: متاسفانه در عصر ما، خصوصا در چند دهه اخير، شكگرايى و نسبيتگرايى در جوامع علمى رواج پيدا كرده است. دليل اين مطلب را مىتوان رواج بعضى مكاتب فلسفى دانست. اما اگر به عمل متخصصان علوم تجربى نظر افكنيم مىبينيم كه اهل علم كار خودشان را جدى و واقعى مىگيرند و به همين دليل، علوم تعميق پيدا كرده و تكامل يافتهاند چنين نيست كه اگر قانونى را نيوتن كشف كرده، انيشيتن آن را كنار گذاشته باشد، بلكه انشيتن براساس كارهاى قبلى به كشفيات جديد نايل گرديده است.
يكى از عواملى كه سبب رواج نسبيتگرايى در جوامع علمى شد اين بود كه پس از مطرح شدن قانون نسبيت انيشيتن، عدهاى پيدا شدند و گفتند: همانگونه كه نسبيتبر فيزيك حاكم است، بر اخلاق، روابط اجتماعى و جز آن نيز حاكم است. بيش از همه، خود انيشيتن نسبتبه اين مساله اظهار تاسف كرد كه چرا عدهاى مساله نسبيت در فيزيك را بد فهميدهاند. او مىگفت: چرا مطلقهاى نظريه مرا در نظر نمىگيريد و فقط نسبىهاى آن را مطرح مىكنيد؟ اگر نسبيتى هم وجود دارد، در پرتو مطلقهاست; مثلا، سرعت نور براى تمام ناظرهاى طبيعتيكى است و به كمك اين مطلب، من ثابت مىكنم كه طول در دستگاههاى مختصات گوناگون متغير است. او حتى مىخواست نام نظريه سبيتخود را عوض كند تا جلوى سوء برداشتها گرفته شود.
درست است كه در علوم، برخى از قوانين تغيير كردهاند، ولى اگر ثابتها و مطلقها نبودند، اصلا علم تا اين حد قابل پيشرفت نبود. در شرع نيز مطلب به همين منوال است. در اديان مثلا، اديان ابراهيمى - مسائل مشتركى وجود دارد كه هر كس خوب دقت كند مىبيند كه آنها از يك مبدا سرچشمه گرفتهاند. مشتركات بين اديان آسمانى بسيار زياد است. در خود اسلام هم، مسلمات بيش از مسائل مورد مناقشه است. اگر در برخى از مسائل كلامى اختلاف نظر هست، اين به معناى آن نيست كه تمام دين محل اختلاف است. اگر به مسلمات توجه كنيم، مىبينيم كه همان مطلب كه در صدر اسلام از آنها فهميده مىشده، اكنون نيز قابل فهم است. اما متاسفانه به دليل تشكيكهايى كه از غرب سرچشمه گرفته و به حوزه مسائل اسلامى نيز كشيده شده، مساله نسبيت فهمها مطرح شده است. توجه نشده است كه چه در علم دين و چه در علوم تجربى مبنا ثابتها و مطلقها هستند و در اينها اختلافى نيست، و البته غلبه با مسلمات است. اينكه خورشيدى وجود دارد و اينكه كسوف و خسوف در كار هست مورد اختلاف نيست و اينكه چند نماز در ش
بانهروز داريم محل اختلاف نيست. بله برخى مسائل مانند كيفيت معاد همواره مورد بحثبوده است، ولى اين مسائل محل ابتلاء روزمره افراد معمولى نيست، و مخصوص خواص است و البته راههاى بحث عقلى و نقلى آن هم در اختيار مىباشد.
معرفت: آيا مىتوان تنوع فهمها را ناشى از اختلاف مبانى كسانى دانست كه در صدد فهم متون ديناند؟
حجةالاسلام رجبى: اين كه ما اختلاف يا تفاوت تفاسير را ناشى از تفاوت مبانى يا گويا نبودن بيانات قرآن بدانيم، هيچ كدام درست نيست. بهطور كلى، چون بسيارى از عوامل مىتواند منشا اين تفاوتها باشد. همانگونه كه فرمودند، بايد با اين ديد نگاه كرد كه مشتركات اين تفاسير چهقدر است. همانها كه در برخى موارد، تفاسيرشان در نقطه مقابل هم ديگر است، جنبههاى مشترك و ثابتشان بسيار زيادتر است. اين اختلاف نظرها، تا حدى مربوط به مسائلى استخارج از آنچه آيه در صدد بيان آن است. گاهى مفاد آيه (مراد خداوند) غير از آن است كه از آيه برداشتيا استنباط مىكنند. به اين دليل، بسيارى از مفسران برداشتهاى يكديگر را از آيات نادرست مىدانند. بنابراين، بخشى از اين اختلافات هيچ ربطى به مفاد آيه و مراد خداوند ندارد و همانگونه كه فرمودند، اگر بر طبق قواعد محاوره زبان به معانى آيات بنگريم، اين اختلافها رفع مىشود. با تكيه براين روش، معلوم مىشود كه بسيارى از برداشتها به دليل عدم استناد به قواعد عقلايى يا محاورهاى درست نبوده، در حالى كه اگر مفسر به مواردى ثابت استناد مىكرد وقراين موجود را در نظر مىگرفت، پيام درستترى از آيه دريافت مىكرد.
به دليل عدم توجه به همين مساله، ما در تفاسير، مواردى مىبينيم كه معناى آيات به هيچ وجه با آنچه در صدر اسلام معمول بوده سازگارى ندارد. اين هم كه به محض مطرح شدن اختلاف، هر يك از طرفين به سراغ مبانى مىرود به معناى همين است كه مبانى آنها با يكديگر اختلاف ندارد. اما كتابهاى تفسيرى معمولا ديدگاههاى جديدى را مطرح مىكنند. بسيارى از اين ديدگاهها با يكديگر قابل جمعاند. گاهى هم كه دو نكته از آيه فهميده مىشود، مىتواند با يكديگر قابل جمع باشد; مثلا، بسيارى از نكاتى كه در تفسير شريف الميزان آمده در تفاسير قبلى نيست. معناى اين اختلاف فهم يا برداشت نيست.
از اينكه بگذريم، وقتى مفسران معنايى از آيه را توضيح مىدهند يا برداشتى را درست نمىدانند، بايد ديد تكيه گاهشان چيست. مرحوم علامه طباطبائى وقتى نظرى را مطرح مىكنند يا ديدگاهى را رد مىنمايند، معمولا قرآن را به وسيله قرآن تفسير مىكنند. چنين روشى با اينكه نادر است، اما اين معنايش عوض شدن مبنا نيست. هيچ مفسرى هم نگفته كه اگر آيهاى آيه ديگرى را توضيح دهد، مورد قبول من نيست، بلكه شايد خودش به قراين توجه نداشته است. بنابراين، به نظر مىرسد بيشترين منشا اختلاف آراء - در مواردى كه اختلاف در فهم مراد است - مربوط به عدم توجه به قراين باشد. اينها همه نشان دهنده وجود روشها و مبانى مشترك است، اما همانگونه كه در هر زمينهاى ممكن است اختلافنظر يا اشتباهى پيش بيايد، در اين زمينه نيز چنين احتمالى وج
ود دارد. اما اين معنايش آن نيست كه معرفت ما كم شده است. بهنظر مىرسد كه اگر قواعد محاوره را با دقت كافى در نظر بگيريم، حدود دلالت آيه را، كه احتمالى يا قطعى است، در نظر بگيريم و محكمات قرآن را مبنا قرار دهيم، بسيارى از اين اختلافها رفع مىشود.
استاد مصباح: به عنوان جمعبندى اين نكته را عرض مىكنم كه اختلاف نظرهاى مفسران قرآن مىتواند به چند دليل باشد:
اول اختلاف در روش است; مثلا، كسى راه فهم قرآن را فقط مراجعه به روايات مىداند، هرچند روايت، واحد، ضعيف يا مرسله باشد. متاسفانه در ميان افراد سطحىنگر چنين اعتقادى وجود داشته و شايد هنوز هم در گوشه و كنار، چنين اعتقادى باشد. بر حسب روايتى كه در آن گفته شده قرآن و حقايق دين را از ما بپرسيد، چنين برداشت كردهاند كه هيچ كس خودش از قرآن چيزى نمىفهمد و نبايد بفهمد، بايد به روايات مراجعه كند. به طور طبيعى، چنين روشى با ديگران اختلاف خواهد داشت.