بخشی از مقاله
آزادى دينى در نهج البلاغه
آزادى چيست؟
آزادى در مكاتب مختلف بنا بر نوع انسان?شناسى و جهان بينى آن مكتب تعاريف گوناگونى دارد. مكاتب مختلف گاه آزادى را مطلق فرض كرده?اند و گاه انسان را فاقد هرگونه آزادى معرفى مى كنند. بدون ترديد اسلام به منزله يك مكتب حيات?بخش، كه ضامن سعادت دنيا و آخرت پيروان خويش است، نمى تواند درباب «آزادى» و حدود آن سخنى نگفته باشد.
براى يافتن جايگاه آزادى در اين نظام فكرى و سياسى، بايد مفاهيمى وابسته به اين مفهوم را مورد توجه قرار دهيم؛ چرا كه غفلت از اين كلى نگرى و شمول?نگرى موجب درك نادرست اين مقوله مهم و حياتى خواهد شد.
بهترين روش جوابگويى به سؤالهايى كه در مورد آزادى مى شود مراجعه به منابع مهم اسلامى بخصوص كتاب نورانى نهج?البلاغه مى باشد.
اثبات آزادى انسان
در ابتداى مبحث، به بررسى نوع آفرينش انسان از ديدگاه حضرت على عليه?السلام مى پردازيم و مى خواهيم به اين سؤال پاسخ دهيم كه خداوند مبناى آفرينش انسان را چه قرار داده است؟ آيا او را موجودى آزاد آفريده يا موجودى مجبور؟ اگر آزاد است، اين آزادى محدود است يا غير محدود؟
حضرت در خطبه اول نهج البلاغه اينگونه بيان مى كنند: ثم أسكن سبحانه ادم دارا أرغدَ فيها عيشتهف، و امن فيها معلّقهف...؛ «خداوند متعال آدم را در مكانى كه وسايل عيش و آزاديش فراهم بود، جاى داد و جايگاه او را ايمن گردانيد...»۱
در اين خطبه، حضرت داستان آفرينش انسان را بيان مى كند. انسان در داخل بهشت آزاد آفريده شد و خداوند به او فرمود كه در اين بهشت آزاد هستى، تمام وسايل راحتى و آزادى براى زندگى تو فراهم است؛ سپس خداوند مى فرمايد: اى آدم و حوا! شما آزاديد تا از تمام نعمتهايى كه در بهشت برايتان نهاده?ام استفاده كنيد؛ ولى هرگز به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد. پس خداوند عل?يرغم تمام آزاديهايى كه در اختيار انسان قرار داده بود، محدوده?اى براى او قرار داد كه از آن محدوده جلوتر نمى توانستند بروند؛ و آن بدين معنى است كه انسان در بهشت آزاد مطلق آفريده نشد، و خداوند حدودى براى او قرار داد كه از آن تجاوز نكند.
بنابراين مى توان اينطور نتيجه گرفت كه وقتى آزادى انسان در بهشت محدود بوده، آزادى او در دنيا محدودتر خواهد بود. اصل آفرينش انسان مبناى آزادى است. آزادى نيز محدود به حدود و قيودى دارد كه رعايت آن بر انسان واجب است. و سرپيچى از آن به ضرر وجود انسان خواهد بود.
پس انسانى كه اصل آفرينش او بر اساس آزادى است، بنابر دلايلى پس از هبوط به اين كره خاكى نيز آزاد است؛ ولى نه آزادى مطلق بلكه آزادى محدود.
انّ اللّه سبحانه أمر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلّف يسيرا، و كم يكلّف عسيرا و أعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها.... ؛ «خداوند سبحان بندگانش را امر كرده به اختيار، و نهى فرموده با بيم و ترس (از عذاب)، و تكليف كرده به آسان و دستور نداده به كار دشوار، او كردار اندك را پاداش بسيار عطا فرموده و او را نافرمانى نكرده?اند از جهت اينكه مغلوب شده باشد و فرمانش را نبرده?اند از جهت اينكه مجبور كرده باشد...»۲
امر و نهى بندگان نشانه اختيار و آزادى آنهاست؛ بدين معنى كه به انسانها حق انتخاب داده شده است.
همچنين حضرت بيان مى كنند كه خداوند كارهاى آسان را براى آنها قرار داده تا خود با ميل و رغبت به سوى آن بروند و نه با اجبار؛ زيرا اگر وظايف انسان از حدّ طاقت و قدرت او خارج بود، بسيارى از انسانها با ميل و رغبت، فرامين الهى را انجام نمى دادند و فقط بر اساس قوانين، وظايف خود را انجام مى دادند.
و بالاخره نكته ديگرى كه از سخن حضرت استنباط مى شود و نشانه آزاد بودن فرد است، پاداش و جزاى اخروى است؛ اين مطلب خود نشانگر آن است كه انسان آزاد است كه عمل نيكى را انجام دهد و در قبال آن پاداش بگيرد و يا اينكه از آن سرباز زند و مجازات شود. چون هيچگاه انسان را بخاطر كارى كه مجبور بوده و آن را انجام داده پاداش نمى دهند و يا به سبب عدم انجام آن، او را مجازات نمى كنند؛ پاداش و جزا زمانى معنا مى يابد كه انسان آزاد باشد از بين دو راه، راه صحيح را انتخاب كند تا مستحق پاداش شود و يا راه خطا را انتخاب كند تا مستحق جزا شود.
حضرت در نامه?اى به مالك اشتر مى فرمايند: أمره بتقوى الله... و أمره أن يكسر نفسه عند الشهوات... ؛ «امر مى نمايد او را به پرهيزكارى و ترس از خدا... و او را امر مى فرمايد كه نفس خود را هنگام شهوات و خواهشها فرو نشاند»۳
فاجتنب ما تفكر أمثاله، و بتذل نفسك فيما افترض الله عليك...؛ «دورى كن از كارى كه نظاير آن را نپسندى، و نفس خود را به آنچه خدا به تو واجب گردانيده وادار به اميد پاداش و ترس از كيفرش...»۴
حدود آزادى
بديهى است كه انسان در عين آزادى، براى ساختن اندامهاى روانى خويش و تبديل محيط طبيعى به?صورت مطلوب خود و فراهم كردن آينده مطلوبش، محدوديتهاى فراوانى دارد و آزادى او، يك آزادى نسبى است، يعنى آزادى انسان در داخل يك دايره، محدود است، و در داخل همين محدوديت، مى تواند آينده?اى سعادت?بخش يا سياه و تاريك براى خود انتخاب كند.۵
آزاديهاى انسان خواسته يا ناخواسته، از چند جهت محدود مى شود؛ و او در عين اينكه نمى تواند رابطه?اش را كاملاً با اين موارد قطع كند، لكن برايش اين امكان وجود دارد كه تا حدود زيادى به حكم نيروى عقل و علم از يك طرف و نيروى اراده و امام از سوى ديگر، تغييراتى در بعضى از اين عوامل ايجاد كند و آنها را با خواسته?هاى خويش منطبق سازد و خود، مالك سرنوشت خويش گردد.۶
از جمله عواملى كه آزادى فرد را محدود مى كند و انسان مى تواند تا حدّى خود را از قيد آن برهاند، عوامل اجتماعى مى باشد. حضرت در يكى از خطبه?هاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنين مى فرمايد: و المقيم بين اظهفركفم مرتهنّ بذنبه و الشّاخص عنكم متدارك برحمة من ربّه؛ «هركه در ميان شما اقامت كرده، در گرو گناه خود بوده و كسى كه از ميان شما بيرون ر فته، رحمت پروردگارش را درك كرده»۷
حضرت در اين خطبه تأثير عوامل اجتماعى بر روى افراد را بيان مى كند، ايشان مى فرمايد: هركس در بين اهل بصره زندگى كند، در معرض گناه خواهد بود؛ در واقع منظور حضرت از بيان اين نكته اين است كه در آن محيط اجتماعى عواملى وجود دارد كه آزادى انسان را در قبال انجام اعمال نيك محدود مى كند. انسان در چنين محيطى كه شرايط براى انجام اعمال خداپسندانه فراهم نيست، تا حدودى محدود است. و در واقع در جامعه?اى كه افرادش به راحتى مرتكب گناه مى شوند، صحيح زندگى كردن سخت است، ولى غير ممكن نيست، چرا كه در اين جوامع، محدوده آزادى انسان تنگتر مى شود ولى از بين نمى رود.
چنين موردى حتّى براى خود حضرت پيش آمده?است . ايشان در زمان خلافت سه خليفه هرچند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حكومت نبودند ولى هيچگاه از انجام فعاليتهاى خود باز نمى ايستادند و از گفتن حرف حق ابايى نداشتند و هميشه اين موضوع را بيان مى كردند كه خلافت حق مسلم ايشان است و آنها بزور آن را غصب كرده?اند. حضرت از همان اندك آزادى بيانى كه داشتند، نهايت استفاده را مى كردند تا حرف خود را به گوش همگان برسانند؛ اميرالمؤمنين على عليه?السلام با اين عمل خود مى خواستند اين را به ما بازگويند كه حتى در سخت?ترين شرايط نيز از سعى و كوشش دست برنداريد و از نعمت آزادى كه خداوند در اختيار شما قرار داده براى گفتن حرف حق و در راه حق استفاده كنيد.
انسان هميشه از انجام عملى كه به ضرر او باشد، پرهيز مى كند و حتى اساس كارهاى خود را بر اين قرار مى دهد كه آيا اين عمل نفع و سودى براى او دارد يا خير؟ پس عقل سليم نمى پسندد كه صرف داشتن آزادى در انجام عملى آن كار را انجام دهد هرچند كه در پايان به ضرر او باشد.
در نهج البلاغه نمونه?هاى زيادى وجود دارد كه حضرت به خاطر مصلحتهاى فرد، آزادى مردم و يا آزادى خود را محدود مى كند و سبب آن را در اين بيان مى كنند كه انجام اين عمل عواقب سوئى براى فرد بدنبال خواهد داشت. از جمله اين موارد، خطبه?اى است كه داستان عقيل را بيان مى كند كه به قصد درخواست مقدار بيشترى از سهم بيت?المال نزد حضرت آمد و گمان مى كرد كه حضرت نيز به سبب رابطه خويشاوندى سهم بيشترى را در اختيار او خواهد گذاشت. حضرت اينچنين مى فرمايد: والله لقد رأيت عقيلاً و قد املق حتّى استَماحنى من برّكم صاعا و رأيت صبيانه و شعث الشّعور، غفبر الالوان من فقرهم، كانّما سوّدت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكّدا، و كدّر عليّ القول مردّدا، فأصغيت إليه سمعى فظنّ أنّى أبيعه
دينى و أتّبع قياده مفارقا طريقتى، فأحميت له حديدة؛ ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها، فضجّ ضجيج ذى دنفف من ألمها، و كاد ان يحترق من ميسمها فقلت له، ثكلتك الثواكل يا عقيل أتئنّ من حديدة أحملها انسانها للعبه و تجرّنى الى ناد سجرها جبارها لغضبه. أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى» ؛ سوگند بخدا(برادرم) عقيل را در بسيارى فقر و پريشانى ديدم كه يك من گندم(از بيت?المال) شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را پريشان مى ديدم با موهاى غبارآلوده و رنگهاى تيره، گويا رخسارشان با نيل سياه شده بود، و عقيل براى درخواست
خود تأييد كرده سخن را تكرار مى نمود، و من گفتارش را گوش مى دادم و گمان مى كرد دين خود را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته دنبال او مى روم، پس آهن پاره?اى براى او سرخ كرده نزديك تنش بردم تا عبرت بگيرد، و از درد آن ناله و شيون كرد مانند ناله بيمار، و نزديك بود از اثر آن بسوزد به او گفتم: اى عقيل مادران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره?اى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ كرده ناله مى كنى، و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم افروخته، مى كشاني؟ آيا تو از رنج مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟»۸
حضرت عليه?السلام با وجود توانايى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت كار خود را مى دانستند. امام با علم خود به سرانجام اين كار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى ديدند، پس از آزادى خود در استفاده از بيت?المال، سود نبردند و آن را محدود كردند.
حضرت نه تنها در مورد خودشان اين حساسيت را نشان مى دادند بلكه نسبت به كارگزاران نيز احساس مسؤوليت مى كردند و هرگاه آنان از آزاديهاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى كردند، فورا به آنها گوشزد مى كردند .
امام عليه?السلام در ادامه همان خطبه مى فرمايد: و من بنى و شيّده و زخرف و نجّد و ادّخر و اعتقد، و نظر بزعمه للولد، إشعاصهم جميعا إلى موقف العرض و الحساب و موضع الثّواب و العقاب، إذا وقع الامر بفصل القضاء شهد على ذلك العقل اذا خرج من أشر الهوى، تسلم من علائق الدّنيا؛ «و آنانكه (ساختمانها) بنا كرده و برافراشته و زينت داده و بياراسته، و ذخيره گردانيده، و خانه و باغ و اثاثيه جمع نموده و بگمان خود براى فرزند در نظر گرفته?اند، كه همه آنها را به محل بازپرسى و رسيدگى به حساب و جاى پاداش و كيفر بفرستد، زمانيكه فرمان قطعى صادر شود، عقلى كه از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگيهاى دنيا سالم ماند بر اين قباله گواه است.»۹
امام در جاى ديگرى مى فرمايند:
و أكفف عليهنّ من أبصارهنّ بحجابك إيّاهنّ فإنّ شدّة الحجاب أبقى عينهنّ؛ «زنان را در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند زيرا كه سخت?گيرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است.»۱۰
شايد اشخاص بسيارى قائل به اين مسأله باشند كه دستوراتى را كه اسلام براى زنان در جامعه مطرح مى كند، باعث ايجاد محدوديتهايى براى آنهاست و باصطلاح آزادى، آنها را سلب مى كند؛ لكن از نگاه عميق اسلام اين نه تنها محدوديت نيست؛ بلكه باعث حفظ سلامتى و اقتدار و عزت و بزرگى زنان مى گردد و به مصلحت جامعه نيز مى باشد.
تقوا از ديگر مواردى است كه برخى آن را محدود كننده آزادى مى دانند. لازمه اينكه انسان از زندگى حيوانى خارج شده و وارد زندگى انسانى شود، اين است كه اصولى را معين كرده و از آن اصول تبعيت كند، و در يك چهارچوب معين قرار بگيرد و از حدود آن تجاوز نكند. و اين همان تقوا است. عوامل مختلفى اين چهارچوب را مى تواند بوجود آورد، گاهى اوقات خود فرد تعيين كننده اين عوامل مى باشد و در بعضى موارد جامعه براى انسان مقرّرات و حدودى را تعيين مى كند و انسان ملزم به انجام اين مقررات است. و در بعضى موارد دين اين وظيفه را به عهده مى گيرد؛ پس تقوا فقط از مختصات ديندارى نيست، بلكه لازمه انسانيت هر فرد است، و اين نگهدارى مى تواند در تمام زمينه?هاى اجتماعى، فرهنگى، سياسى و غيره مطرح باشد.
تقوا محدوديت?هايى را در بر مى گيرد. اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا تقوا مى تواند محدود كننده آزادى بشر باشد يا خير؟
پاسخ اين است كه تقوا محدوديت نيست، بلكه نوعى مصونيت است؛ به تعبير ديگر، محدوديتى كه عين مصونيت است. به منظور روشن شدن مطلب يك مثال مى زنيم:
انسان براى زندگى خود خانه?اى مى سازد و آن را محكم و استوار مى كند به منظور اينكه از سختيهاى بسيارى در امان باشد و از سرما و گرما ايمن گردد. و يا اينكه خود لباس مى پوشد تا جلوى سرما و گرما را بگيرد. حال آيا كسى مى تواند بگويد كه انسان با اين كارها خود را محدود كرده و آزادى خود را از دست داده است؟ تقوا نيز براى انسان حكم خانه و جامه او را دارد. آيا اگر كسى ملبس به تقوا شد، بايد گفت روح خود را محدود كرده است؟ و يا اينكه او روح خود را از جميع بلايا مصون داشته است؟۱۱
حضرت على در يكى از خطبه?هاى خود در مورد تقوا چنين مى فرمايد: فاعتصموا بتقوى الله فإنّ لها حبلاً وثيقا عروته، و معقلاً منيعا ذروتهف...؛ پس به تقوا و ترس از خدا دست اندازيد؛ زيرا پرهيزكارى ريسمانى دارد يا دستگيره محكم و پناهگاهى كه استوار است بلندى آن... »۱۲
حضرت از تقوا به عنوان پناهگاهى محكم تعبير مى كند؛ پناهگاه با اينكه محدوديت دارد ولى محدوديت او براى انسان عين مصونيت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى كند كه خود نوعى رسيدن به سعادت است، پس تقوا سلب سعادت نيست كه محدوديت باشد.
حضرت تعبيرى بالاتر براى تقوا قائل هستند، ايشان نه تنها تقوا را مانع آزادى نمى دانند بلكه آن را عامل بزرگ آزادى مى دانند؛ امام على عليه?السلام در يكى از خطبه?هاى خود مى فرمايند: فإنّ تقوى الله مفتاح سداد، ذخيرة معاد، و عتق من كل ملكةف، و نجاة من كلّ هلكةف... ؛ «همانا ترس از خدا كليد هر در بسته و ذخيره رستاخير و عامل آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاك است...»۱۳
آزادى حق تكليف
از مسائلى كه در باب آزادى مطرح مى شود اين است كه آزادى حق است يا تكليف؟ آيا از ابتدا انسان نسبت به آزادى محق بوده است يا مكلّف؟ و در صورتى كه محق باشد، آيا اين حق را خدا به او داده است يا حق اوست؟ و اگر اين حق را خدا در اختيار او قرار داده، در قبال اين آزادى آيا وظيفه و تكليفى دارد؟ و اگر دارد وظيفه او چيست؟ آيا اين وظيفه فقط در قبال حق آزادى خود مى باشد و آزادى ديگران هيچ اهميتى ندارد؟ آيا انسان موظف است كه حدود آزادى ديگران را رعايت كند و يا اينكه اين اجازه به او داده شده تا به آزادى ديگران تجاوز و تعدى نمايد؟
همانطور كه مى دانيم هر جا حقى باشد در مقابل آن تكليفى نيز وجود دارد، چرا كه حق و تكليف دو مقوله جدا نشدنى از يكديگرند، از جمله اين حقوق، حق فرزندان بر پدر و يا مادر خونى است، حضرت اين حقوق را اين چنين برمى شمرند:
و حق الولد على الوالد أن يحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلمه القران ؛ «و حق فرزند بر پدر آن است كه نام فرزند را نيكو قرار دهد، و او را با ادب و آراسته بار آورد، و قرآن را به او بياموزد.»
والدين در مقابل حقوق فرزندان مكلف هستند؛ و آن بدين معنى است كه وظيفه دارند كه اين حقوق را رعايت و اجرا كنند. عكس اين مسأله نيز وجود دارد. پدر و مادر نيز بر فرزندان حقى دارند كه فرزندان مكلف به رعايت آن حقوق مى باشند. پس حق و تكليف دو مقوله جدا ناشدنى از يكديگرند.
بحث را با طرح اين سؤال دنبال مى كنيم كه آيا آزادى يكى از حقوق انسانهاست؟ و آيا اين حق او بوده، يا اينكه خداوند به او بخشيده است؟
امام خمينى رحمه?الله در يكى از سخنرانيهاى خود چنين مى فرمايد: «اسلام انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش، مال و جانش آفريده است، و امر فرموده است كه انسان مسلط و آزاد است. هر انسانى در مسكن، مشروب و مأكول و در آنچه خلاف قوانين الهى نباشد، آزاد است، در مشى آزاد است. حكم اسلام است كه اگر كسى به منزل شخصى حمله برد، براى آن فردى كه مورد حمله واقع شده است كشتن او جايز است. اسلام اين قدر با آزاديها موافق است... »۱۴
در نهج?البلاغه نيز اين مسأله بوضوح ذكر شده?است؛ حضرت در نامه?اى خطاب به امام حسن عليه?السلام مى فرمايد: ولا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّا... ؛۱۵ اين سخن حضرت به اين معناست كه خداوند اين حق را به انسان داده كه آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان اين اجازه را ندارد كه اين حق خدادادى را ناديده گرفته و بنده و تسليم غير خدا گردد.
در جايى ديگر حضرت اينطور مى فرمايد: فاعملوا و أنتم فى نفس البقاء، و الصحف مكشوفة، و التّوبة مبسوطة، و المدبر يدعى، و المس?يء يرجى ، قبل أن يحمه العمل و ينقطع المهل...؛ «تعيين كار كنيد در حاليكه در فراخى زندگانى هستيد و نامه?ها گسترده و توبه و بازگشت گسترده است و روگرداننده خوانده مى شود و بدكار را اميدوارى مى دهند، پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گشته فرصت از دست برود...»۱۶
حضرت با اين سخنان، انسانها را دعوت مى كند كه تا زنده هستند از اين فرصت خود براى بندگى و عبادت خدا استفاده كنند؛ در حقيقت امام انسانها را دعوت مى كند تا از اين فرصت آزادى كه به آنها داده شده بهره ببرند و تا هنگاميكه اين آزادى در اختيار ايشان است برگردند و توبه كنند، و بشتابند كه بعد از اين ديگر نه فرصتى براى اين كار است و نه توانائى و قدرتى براى انجام اعمال نيك.
حضرت على عليه?السلام در خطبه?اى ديگر مى فرمايد: لو لا حضور الحاضر، و قيام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالمف و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها...؛ «اگر حاضر نمى شدند آن جمعيت بسيار و يارى نمى دادند كه حجت تمام شود و نبود عهدى كه خدا?يتعالى از علما و دانايان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هرآينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن نيانداختم...»۱۷
اينكه حضرت مشروعيت حكومت خود را در حاضر بودن مردم آنهم از روى اختيار و آزادى كامل مى دانند، خود بيانگر آن است كه ايشان خود را موظف و مكلف مى دانستند به اينكه به آزادى عمل مردم در رأى دادن احترام بگذارند و آن را رعايت كنند و در اين ميان ما نيز موظفيم حقوق ديگران را رعايت كنيم و از جمله آن حقوق احترام به حق آزادى ديگران است.
در جاى ديگر حضرت توصيه مى كند كه اجازه ندهيد ديگران اين حق را از شما بگيرند؛ يعنى همانطور كه موظفيم حق آزادى ديگران را محترم بشماريم، بايد نسبت به حق خود نيز احساس مسؤوليت داشته باشيم و اجازه ندهيم كه اين حق از ما سلب شود.
حضرت در خطبه?اى از خطبه?هاى پر نور خويش خطاب به اصحابشان كه از جنگيدن با معاويه اكراه داشتند، چنين مى فرمايد: ألا و إنى قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم ليلاً و نهارا و سرا و إعلانا، و قلت لكم: أغز و هم قبل أن يغزوكم، فوالله ما غزى قوم قطّ فى عقر دارهم إلاّ ذلّوا فتدالكتم و تخاذلتم حتى شنّت عليكم الغارات و ملكت عليكم ألاوطان... ؛ آگاه باشيد من شما را بجنگيدن (معاويه) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نمودم، گفتم پيش از آنكه آنها به جنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد، سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته?اند، پس شما وظيفه خود را به يكديگر حواله نموديد و همديگر را خوار مى ساختيد تا اينكه از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرفتان بيرون رفت...»۱۸
منظور حضرت از اين سخنان ترغيب ياران خود به جنگيدن با معاويه است. امام ياران خود را تشويق مى كند كه با جنگيدن اجازه ندهيد كسى بر شما مسلط شود و آزادى را از شما بگيرد. آزادى حق مسلم هر فرد است و اگر كسى قصد اين را داشته باشد كه اين حق را سلب كند بايد در مقابل آن ايستاد.
همه سفارشهاى حضرت درباره رسيدن به آزاديهاى معنوى مؤيد اين مطلب است كه ما نسبت به اين حق در وجود خودمان مسؤول هستيم و نبايد بگذاريم با به اسارت درآمدن در بند هواهاى نفسانى، آزادى درونى خودمان را از دست بدهيم. حضرت در يكى از خطبه?هاى خود چنين مى فرمايد: و أنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل، فتزوّدوا فى الدنيا من الدنيا ما تحزرون به أنفسكم غدا...؛ «ترسناكترين چيزى كه بر شما از آن بيم دارم، متابعت هواى نفس و طول امل و آرزو است...»۱۹
چرا حضرت از بين تمام خطراتى كه يك فرد را تهديد مى كند و زمينه انحراف او را بوجود آورد ترسناكترين آن را پيروى از هواى نفس معرفى مى كند؟
اين بيانگر اهميت مطلب است؛ وقتى انسان بنده و اسير هواى نفس مى شود و آزادى درونى را از دست مى دهد براحتى آزادى بيرونى خود را نيز تحت غلبه عوامل بيرونى ـ مثل استبدادـ از دست مى دهد.
عباد الله، لاتركنوا الى جهالتكم، ولا تنقادوا إلى أهوائكم، فإنّ النازل بهذا المنزل نازل بشفاجرف هارف... .۲۰
در اين خطبه، حضرت افرادى را كه آزادى درونى خود را از دست داده و اسير هواهاى نفسانى شده?اند به كسانى تشبيه كرده كه خانه?اى متزلزل دارند كه همواره و هر لحظه در حال انهدام است، و اين افراد داراى شخصيت ناپايدار و سستى هستند كه هر لحظه به هر سو كه نفسشان آنها را بكشاند، مى روند و از خود هيچ اراده?اى ندارند.
در تمام مطالبى كه ذكر كرديم به اين نتيجه كلى مى رسيم كه:
خداوند براى هر فردى از افراد بشر حقوقى قرار داده كه يكى از آنها حق آزادى است و هيچ كس از اين امر استثناء نشده است. و در مقابل، همه افراد نسبت به اين حق مكلف هستند؛ هم نسبت به حق آزادى ديگران و هم نسبت به حق آزادى خويش. و بايد به اين حق احترام بگذارند، البته شايان ذكر است كه حق در برابر حق است، نمى شود انسان بر كسى حقى داشته باشد و در مقابل كسى بر او حقى نداشته باشد؛ همانطور كه حضرت در خطبه خود چنين مى فرمايد:
ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافأ فى وجوهها و يوجب بعضه بعضا، و لا يستوجب بعضها الاّ ببعض... ؛ «پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض ديگر حقوقى واجب فرموده، و حقوقى را در حالات مختلف برابر گردانيده، و آنها را در مقابل بعض ديگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى يابد مگر بازاء بعض ديگر.. »۲۱
با توجه به اين صحبتها درمى يابيم كه حضرت معتقدند، درصورتى بر انسان حقى واجب مى شود كه در مقابل آن فردى حقى براى او بجا آورده باشد و در غير اينصورت اگر انسان حقوق كسى را ادا كند كه توجهى به حقوق ديگران ندارد، او خود را بنده آن شخص كرده چنانچه كه حضرت مى فرمايد:
من قضى حقّ من لا يقضى حقّه فقد عبده ؛ «هر كه بجا آورد حق كسى را كه او حقش را بجا نمى آورد او را بندگى نموده است.»۲۲