بخشی از مقاله

موریس مترلینگ میگوید که در زندگی بیشتر مردم چیزی جز خوردن، خوابیدن، زاد و ولد و کار وجود ندارد، ولی هنرمند از اینگروه مستثنا است. او چون دیگران نمیاندیشد و چون دیگران زندگی نمیکند. هنرمند به پدیدهها چون دیگران نمینگرد و از کنار مسائل به سادگی نمیگذرد؛ بلکه او نکتهبین و نکتهسنج است و پیچش موی را میبیند. گیرندهی هنرمند قویتر است و گاه مانند ژول ورن آینده را پیش بینی میکند.

هنرمند، دردها و نارساییهای جامعه را میبیند، لمس میکند و هرگز نمیتواند بیتفاوت از کنار آن بگذرد. با آلام دردمند میگرید، با آه مظلوم همصدا میشود و با ظالمان جامعه میستیزد؛ چرا که جامعهای ایدهآل و مدینهای فاضله را آرزومند است و تا جامعه را به آن حد نرساند، آرام و قرار ندارد و لحظهای فارغ از اندیشیدن نیست. میسراید، مینویسد، نقش میزند، مینوازد، میخواند و خلق میکند؛ بلکه از طریق آن بتواند جامعه را ارتقا دهد و خود نیز با آن تکامل یابد و آرام گیرد. هنرمند، سلاح به دست نمیگیرد، اهل زورآزمایی و درگیری فیزیکی نیست و این اندیشه و عاطفهی برتر اوست که کار میکند و در این راه پیش میرود و البته چون گل، لطیف و شکننده است. سعدی میفرماید:

پریشان شود گل به باد سحر    نه هیزم که نشکافدش جز تبر

هنرمند، دردهای مردم را التیام میبخشد، جهان و جهانیان را اعضای یک پیکر میانگارد. مرزی برای او وجود ندارد، به جهانشمولی بیشتر گرایش دارد، جنگ هفتاد و دو ملت را عذر مینهد و با جهانوطنی سر آشتی دارد و با مدینهی فاضلهی خویش در تلاطم و طغیان است. کمتر به شادی میپردازد و همیشه چون عرفا غمگین است. از شادی ظاهری مردم در شگفت و ازاندوه دردمندان گریان است. تنها وسیلهی او هنر است که با آن به ستیز این تضادها میرود. کم میگوید و اگر بگوید حقیقت است.

هنگامیکه میبیند جامعه در تکاپوی خور و خواب و شهوت است، دردمند میشود، در نهان میغرد و هرگز نمیتواند چون دیگران از کنار مسائل به راحتی بگذرد؛ این است که رنج میبرد و پرخاشجو یا کنارهگیر است و تا هنگامیکه بین فکر او و افراد جامعه، تعادل روانی برقرار نگردد، چون طوفانی خروشان است. این عدم تعادل باید به تعادل تبدیل شود. در غیر این صورت، باعث ایجاد پدیدههای ناپسند یا پسندیده میشود که در افراد مختلف متفاوت است، ولی در درون حافظ این عدم تعادل باعث تلألؤ شده و نتیجه اش شاهکار ابدی اوست.

حافظ همیشه در تکاپو است تا جامعه را به حدّ مطلوب مورد نظر خود برساند و اگر نتواند این کار را انجام دهد، هرگز زندگی آرامی ندارد؛ زیرا این تعادل روانی در تمام شئون زندگی تأثیرگذار است و بدون آن، زندگی پر از تشویش خواهد بود. پس چه باید کرد؟ یا باید جامعه را ارتقا دهد ویا خود را در حدّ جامعه پایین بیاورد تا این فاصله کمتر شود. تنزل، دونترین صورت ایجاد تعادل برای هنرمند است و گرایشهای ناپسند و ناهنجار همچون اعتیاد دلیلی بر این مدعا است. اما حافظ چه کرده است؟ حافظ، اثری را خلق کرده که هم خود را تا حدی به ایدهآل نزدیک کند و هم در جامعه، مؤثر واقع شود. تا جاییکه خاص و عام را تحت تأثیر اشعارش قرار دهد. همان طور که از اشعار حافظ پیدا است، او هرگز نمیتواند دنبالهرو مردم باشد؛ بلکه خودش الگو و رهبر است و این، ویژگی یک هنرمند واقعی چون حافظ است.

هنرمند، همیشه چنان زندگی میکند که میخواهد و چنان میپوشد که راحت است و چنان رفتار میکند که میپسندد و برایش مهم نیست که جامعه دربارهی او چه میگوید و چه میاندیشد: »من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند.« مهم نیست که الگوی عمومیجامعه چگونه است. هنرمند در آداب و گفتار و کردار و پوشش، مقلد دیگران نیست؛ بلکه دیگران هستند که از او تقلید میکنند. حافظ این ویژگی هنرمندانه را دارد و در اشعارش، فراوان خلاف جریان رودخانه و آداب و عادات روزمره حرکت میکند و پیشرو است نه پیرو. حافظ همه چیز دارد و فاش میگوید که میداند و دیگران را به نبرد و مقابله دعوت میکند:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان    تا سیهروی شود هر که در او غش باشد    

  ***    
من و انکار شراب این چه حکایت باشد    ً    ظاهرا این قدرم عقل و کفایت باشد    

    ***    
زاهد و عجب و نماز و من و رندی و نیاز    تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد    

    ***    
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد    ور نه اندیشهی این کار فراموشش باد    

   ***   

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید