بخشی از مقاله

چکیده
مدیریت راهبردی یک نظم نسبتا نوین است که طی پنجاه سال گذشته بطور دائم در حال بلوغ و تکامل بوده است. این حیطه علمی طی این دوره زمانی استحکام یافته و در عین حال دامنه عناوین مورد تحلیل و روشهای تحقیقاتی مورد استفاده را گسترش داده است. نظریات و رویکردهای مختلف، بررسی عناوین تحقیقاتی متفاوت، به منظور توضیح علل موجود در ورای مزیت های رقابتی و موفقیتهای شرکتها مورد بسط و توسعه قرار گرفتهاند. در این فصل، ما به اثبات وجود دو جهتگیری - pendulum - در حرکت یکنواخت میپردازیم که از یک سو نمایانگر تنشی است که بطور تاریخی بین تمرکز بر عوامل درونی شرکت و ویژگیهای محیط بیرونی وجود داشته است و از سوی دیگر بر تنشی که بین سطح کلی تحلیلها - یعنی شرکت و محیط آن - و سطح جزئیتر - یعنی افراد و ارتباطات بین آنها در قالب شرکت - خواهیم پرداخت. خط مقدم تحقیق در مدیریت استراتژیک از طریق حرکت همزمان هر دو جهتگیری شکل گرفته است.

واژه های کلیدی:مدیریت استراتژیک، تکامل، روند جاری

مقدمه

رویههای موجود در تحقیقات مدیریت راهبردی مدیریت راهبردی یک نظم نوین میباشد. منشا آن به دهه 1960 میلادی باز میگردد، که ریشه های آن را بهطور کلی میتوان در انتشارات اولیه چاندلر 1962، انسف 1965 و اندروز 1971 یافت. از آن زمان، مدیریت راهبردی تکامل چشمگیری داشته است، و به حیطهای بالغ و مستحکم در گستره مدیریتی مبدل شده است.رشد این نظم به سمت بلوغ با عوامل متعددی همراه بوده است. اولا، یک افزایش قابل توجه در طیف عناوین مورد بررسی ایجاد شده است. مطالعه "بهترین روشها" در دهه 1960 راهی را برای تحقیق در مورد چنین عناوین متنوعی از قبیل بین المللیسازی، همکاری بین شرکت-ها، راهبردها و رقابت در بازار برای محصولات و فاکتورها، رهبری راهبردی و ارتباط بین راهبرد یک شرکت و مسئولیت های اجتماعی مشترک آن باز گذارده است.

دوم اینکه، رشد قابل توجهی در روش های تحقیقی مورد استفاده ایجاد گشته که دائما بر پیچیدگی این موارد افزوده است. مطالعات موردی عمیق بطور گسترده جای خود را به استفاده از ابزارهای کمّی داده که مبتنی بر تکنیک های پیچیده اقتصادسنجی، تحلیل چندسطحی و روش شناسیهای هیبریدی میباشند که به موجب آن یک تحقیق منفرد تکنیکهای کمی و کیفی را با هم تلفیق نموده که هر یک بهگونه ای از ماهیت مساله مورد تحلیل اقتباس شدهاند.سوم اینکه، یک عامل نشاندهنده دیگر برای رشد و بلوغ منظم افزایش توافق عمومی نسبت به مفاهیم اساسیِ خاص میباشد که از آن میان می توان به تعریف یا مفهوم راهبرد یا مدیریت راهبردی اشاره کرد. روندا پپو و گوراس مارتین - 2012 - نشان دادند که توافقی عمومی حول محور مفهوم راهبرد ایجاد گردیده و به مرور زمان به شکل غیر قابل توقفی گسترش یافته است.

اگرچه تنوع تعاریف همچنان یکی از ویژگیهای نظم ماست، اما طی سالها جنبههای بیشتری از این مفهوم به بخشی از هسته این تعریف مبدل گشتهاند. کشف میزان شباهتهای موجود بین جنبههای این مفهوم از راهبرد و مدیریت راهبردی در دو تحقیقی که در بسترهای مختلف با روشهای متفاوت انجام شدهاند جالب توجه و شایان ذکر است. نگ و همکارانش در سال 2007 با استفاده از تعاریف ضمنی و آشکار از مجموعهای از دانشمندان، هفت مولفه کلیدی از مفهوم مدیریت راهبردی را تشخیص دادند: عملکرد، شرکتها، ابتکارات راهبردی، محیط، سازمان درونی، مدیران/مالکان و منابع. گرچه آنها بر اساس تحلیل co-word رویکردهای متفاوتی را اتخاذ نمودند، اما همین مولفه ها در میان مرتبط ترین آیتمهای موجود در ورای مفهوم راهبردی که در تحقیق روندا پپو و گوراس مارتین ذکر شده بود وجود داشت.

چهارم، و مورد آخر، جامعه آکادمی که علاقهمند به تحقیقات راهبردی است به رشد با ثبات خود ادامه میدهد، که این رشد نه تنها بر اساس تعداد دانشمندانی است که خود را وقف این حیطه علمی کردهاند بلکه ماهیت بین المللی و ارتباط بین آنهاست که مسبب این رشد بوده است. اگر معیار و میزان خود را بر اساس نشر ژورنال مدیریت راهبردی پایه گذاری کنیم، میتوان دید که همکاری بین دانشمندان موسسات مختلف و دانشمندان متعلق به ملیتهای مختلف در حال افزایش است. علاوه بر این، مجمع مدیریت راهبردی حدود 3000 عضو از 80 ملیت مختلف را دارا میباشد.مدیریت راهبردی طی دوره توسعه خود بطور پیوسته بدنه بسیار عظیمی از دانش را اندوخته است که دارای ماهیت نظری و تجربی میباشد.

به همین ترتیب، هر از چند گاهی نیاز به تعریف آخرین پیشرفتهای نظم وجود داشته و باید جهتگیری آن در هر لحظه تصریح گردد. این مساله به سه شکل مختلف نمود پیدا میکند. اول، کارهای متعددی وجود دارد که در اصل نظم بازتاب مییابد که این مساله از طریق کتاب ها، مقالات، مسائل اختصاص یافته به این موردمشهود است. بعنوان مثال، میتوان به کتاب های تالیف شده توسط فردریکسن 1990، روملت و همکاران 1994 و پتیگرو و همکاران در سال 2002 اشاره نمود.دوم، یک صعود ناگهانی از مسائل اختصاص یافته ژورنالها وجود دارد که بهدنبال کنکاش در خط مقدم دانش در این زمینه بوده و ارتباط مدیریت راهبردی را با سایر موارد نظم و دیسیپلین مورد بررسی قرار میدهد.

برای مثال، ژورنال مدیریت راهبردی - SMJ - مشکلات خاصی را در یک چنین عناوین مرتبطی از قبیل شبکه ها و اتحادها، قابلیتهای سازمانی، کارآفرینی، راهبرد جهانی، فرایند راهبردی، دیدگاه مبتنی بر منابع - RBV - ، رویکردهای تکاملی، رقابت پذیری تکنولوژی، راهبرد و اقتصاد و بنیان های روانشناختی مدیریت راهبردی منتشر کرده است.سوم، طی سالهای اخیر شاهد ظهور خطی از تحقیقات بودهایم که از تکنیکهای دانش سنجی برای کشف و تحلیل ساختار فکری مدیریت راهبردی و سیر تکاملی آن بهره میگیرد. بنابر این ما به تحقیقاتی برخوردیم که مفهوم راهبرد یا مدیریت راهبردی، خطوط خاموشتر و عناوین تحقیقی، ساختار فکری و مقالات و مولفان تاثیرگذارتر، ژورنال های برتر و پروفایل های آنها یا ساختار و روند توسعه مجمع آکادمیک بین المللی را مورد تحلیل قرار میدادند.

این مثال های تحقیقاتی که از ابزارهای دانشسنجی استفاده میکنند جایگزین کارهایی که به بازنگری و بازتاب نظم میپردازند نیستند، اما در عوض آنها را بهدرستی مورد نقد قرار میدهند. آنها از طریق ارائه تکنیکهای کمّی امکان تشخیص و اندازهگیری متغیرهای خاص مرتبط با نظم و توسعه آنرا میسر نموده، که به موجب آن رویکرد آرمانی را برای تحلیل چنین متغیرهایی ارائه میکنند. علاوه بر این، آنها امکان کشف ارتباطات بین محققان و عناوینی که در نگاه اول آشکار نیستند را ایجاد نموده که از این میان میتوان به ساختار فکری یا عبارات کلیدی که توصیفات بیشمار موجود از یک مفهوم را خلاصه میکنند اشاره کرد.

بر اساس موارد فوق، هدف ما در این مقاله تحلیل رویههای گذشته و فعلی در تحقیقات مدیریت راهبردی است. حیطه علمی که وجه تمایز آن را باید در جنبههای مرتب و گوناگون ارتباط جستجو کرد. ما دیدگاههای نظری مختلف ومتنوعی را که با این تحقیق در ارتباط بودهاند گردآوری نموده و برای این کار از تصویر دو جهتگیری که در عین هماهنگی در نوسان هستند بهره گرفتهایم. این مساله نیازمند تشخیص و تحلیل تنش بین دامنههای درونی و بیرونی تحقیقات مدیریت راهبردی و همچنین تنش بین سطوح کلی و جزئی تحلیل میباشد. بدین ترتیب، کارهایی را که در این مونوگراف ذکر شده اند ارائه داده ایم که هدف آن توصیف و کنکاش برخی از خطوط مقدم تحقیقاتی است.

سیر تکاملی تحقیقات مدیریت راهبردی: جهتگیری دوگانه
مدیریت راهبردی بهعنوان یک مساله بنیادین مد نظر قرار میگیرد که موفقیت و شکست شرکتها را توضیح میدهد. این مساله شامل کشف علل موفقیت برخی شرکتها و شکست برخی دیگر است؛ به عبارت دیگر، عوامل موفقیت را تشخیص میدهد. گرچه این هسته انگیزشی برای تمام محققان فعال در این حیطه مشترک است، اما مسیری که باید در پیش گرفته شود چندان آشکار نیست. این بدان خاطر است که علاوه بر سایر دلایل، ماهیت التقاطی و چندشاخه مدیریت راهبردی توجه محققان را از شاخه های مختلف جلب می نماید: اقتصاد، نظریه سازمانی، جامعه شناسی، روانشناسی، مدیریت و ... . در نتیجه، محققان معمولا دارای پسزمینهها، رویکردها و کانون توجه متفاوتی میباشند.

اما بالاتر از این موارد، از آنجا که تحقیق در باب راهبرد با عملیاتهای یک شرکت مرتبط است، بسیاری از ابزارها که هم اکنون بعنوان ستونهای هر تحلیلی قلمداد میشوند از خود همین شرکتها ظهور کرده یا منتج از مشاورات راهبردی است که به آنها توصیه شده است. این شرایط بدان معناست که کنکاش برای یافتن عوامل موفقیت بر جنبه های مختلف شرکت ها و متغیرهای مهم تمرکز یافته است. مینتزبرگ در سال 1990 ما را بهیاد حکایت باستانی بازگو شده در اشهار جان گادفری ساکس - شاعر امریکایی قرن نوزدهم - میاندازد، که در آن هر یک از مردهای نابینا - محققان - قصد توصیف فیل - نظم یا شاخه - را صرفا بر اساس لمس - رویکرد - داشتند، که به موجب آن هر یک بخش متفاوتی از حیوان را توصیف نمودند.

آنها همگی توصیفات صحیحی را ارئه کردند، اما استنتاج اینکه فیل واقعا چه شکلی داشته بر اساس هر یک از توصیفات شخصی بسیار دشوار خواهد بود.یک راه برای درک تنوع عوامل طبقهبندی آنها بر اساس برخی معیارهاست. بهطور کلی، از یک سو بسیاری از محققان مایلاند تا توجه خود را بر عوامل درونی یک شرکت معطوف داشته و از سوی دیگر علل موفقیت در فرصتها و تهدیدهای محیطی جستجو شده است. یک معیار جایگزین و مکمل ما را قادر میسازد تا تحقیق را بر اساس سطح تحلیلی که بهکار گرفته شده سازماندهی نماییم. این مساله ممکن است شرکت را بطور کلی در نظر گرفته - سطح کلی - یا جنبه های خاصی از آن را که با رفتار افراد موجود در آن مرتبط است مد نظر قرار دهد - سطح جزئی - .

در این راستا، می توان دو نوع از تنشهای موجود در زمینه توسعه مدیریت راهبردی را تشخیص داد: یکی بین ملاحظات درونی و بیرونی و دیگری بین ملاحظات مربوط به سطوح کلی و جزئی. بطور معمول، دورههای خاص ارجحیت یک جنبه یا جنبه دیگر را در تحقیق ثبت کردهاند. این شرایط را میتوان به یک جهتگیری دوگانه نسبت داد، با توجه به استعاره بکار رفته توسط هاسکیسون و همکارانش در سال 1999، که طبق آن فشار اصلی بر ملاحظات درونی یا بیرونی و یا بر مسائل سطوح کلی یا جزئی متمرکز بوده است. این دو جهتگیری به-طور همزمان در جریان تاریخچه نظم - دیسیپلین - در حرکت بودهاند، و حرکت کلی آنها تعریف کننده سیر تکاملی و شرایط کنونی این نظم بوده است. شکل 1 نشان دهنده ترتیب رویکردها و نظریه های اصلی دخیل در مدیریت راهبردی بر اساس این دو معیار طبقه بندی می باشد.

تنش بین مسائل درونی یک شرکت و محیط پیرامون آن

برای بسیاری از دانشمندانی که در مورد نظم تحقیق میکنند، یکی از مسائل کلیدی موجود در ورای سیر تکاملی آن توجه والایی است که بهنگام توضیح علل موفقیت شرکت به ملاحضات درونی و بیرونی آن میشود. هاسکینسون و همکارانش در سال 1999 تشبیه یا استعاره جهتگیری را مطرح نموده و گرایشات آن را برای توصیف نحوه نگرش به مدیریت راهبردی برای درک عوامل موفقیت چه در داخل و چه خارج از شرکت بیان کردند. از نظر این مولفان، این جهتگیری در سال 1960 آغاز شد، یعنی زمانی که تمرکز بر تحلیل نقاط قوت و ضعف درونی معطوف گشته بود و بنابر این هدف بررسی درونی شرکتهای موفق برای آن دسته از عواملی بود که در پس عملکرد آنها قرار داشته و آنها را به حرکت وا میداشت.

با این وجود به عقیده ما، چندان واضح نیست که کانون توجه این به-اصطلاح بنیانگذاران راهبرد صرفا معطوف به ملاحظات داخلی بوده است. ما در عوض با این مورد مخالفیم که، در طول دهه های 60 و 70 میلادی، رویکردها یا چهارچوبهای کلی بیشتری مد نظر قرار داده شد که بنیان نظریات متعاقب را پیریزی نمود. بنابر این، راهبرد بهعنوان روشی برای اتصال یک شرکت با محیطی مطرح شد که در آن هم عوامل درونی و هم عوامل بیرونی حائز اهمیت باشند. این مساله در تحلیل SWOT بازتاب یافت که هم درون و هم بیرون سازمان ها را مورد بررسی قرار میداد، یا در ماتریسهای مشترک ماتریس های راهبردی، یا کسب و کار جذاب بازار مکینسی که هر دو جنبه با هم تلفیق کرده بود و برای این کار از یک ابزار تحلیل منفرد بهره می-گرفت.

در سالهای انتهایی دهه 1970 و در دهه 1980، تحقیق برای کلیدهای موفقیت به سمت محیط پیرامون گرایش یافت و تحقیقات در زمینه ساختار صنعتی اولویت یافت. اقتصاد سازمانها، با توجه به موارد مطرح شده در نظریه عاملیت و نظریه هزینههای تراکنش، این جهتگیری را بهسمت یک موقعیت میانی سوق داد که در تحقیق برای موفقیت به بررسی جنبه های درونی و بیرونی میپرداخت. در نهایت، پیدایش RBV که تحت تاثیر کارهای ورنرفلت و بارنی بود یک بار دیگر جهتگیری را به سمت مسائل درونی شرکتها متمایل کرد تا حدی که تقریبا به حالت اولیل خود بازگشت.گرچه تشبیه توسعه مدیریت راهبردی به جهتگیری یا آونگ بسیار روشنگرانه است که البته دارای تمرکز بر گروههای خاصی از عواملی میباشد که توضیح دهنده علل موفقیت شرکتها هستند، اما به-کارگیری انحصاری آن را میتوان تا حدی ساده انگاشت.

اینکه بخاطر هدف یا روش شناسی، تحلیل تحقیقی را در حد عوامل درونی و بیرونی محدود کنیم یک چیز است، و اینکه فرض کنیم که واقعیت صرفا متشکل از یکی از این عوامل است یک چیز دیگر. پر واضح است که، هر دو جنبه دارای اهمیت میباشند. برای مثال، گرچه انتخاب یک حیطه صنعتی مناسب مهم است، که البته مقبولیت یک صنعت خود بیانگر یکی از عوامل موفقیت میباشد، اما در عین حال دسترسی به منابع ارزشمند که یک شرکت را از رقبای آن تمایز میدهد و شرکت می تواند از آن برای ایجاد یک برتری رقابتی پایدار استفاده کند از اهمیت کمتری برخوردار نیست.گرچه این درست است که تحقیق در باب راهبرد طی سالهای اخیر توجه بیشتری را به عوامل درونی معطوف داشته است تا عوامل بیرونی، اما این مورد نیز هرگز از خطوط مقدم تحقیقاتی فاصله نگرفته است.

فورر و همکارانش در سال 2008 نشان دادند که چگونه بیش از 26 سال تحقیق در زمینه راهبرد، جریان تحقیقاتی متصل به منابع همواره با سرعتی آرام اما متوقف نشدنی در حال رشد بوده است. این در حالی است که در طول دوره 5 ساله بین 1980 تا 1985 مدیرتی راهبردی تنها %9 از مقالات منتشر شده را بهخود اختصاص داده بود اما بین سال های 2001 تا 2005 بالغ بر %38,3 از حجم تحقیقات را بخود اختصاص میداد که آن را از بین 26 خط تحلیل در رتبه دوم و فقط بعد از خط تحقیقاتی در زمینه عملکرد performance - قرار داد. گرچه که در عوض تحلیل محیط بهطور کلی و تاثیر آن بر راهبرد از %33 به %22,7 تنزل یافته است، اما در دوره مورد نظر تحلیلهای صنعتی ثابت باقی مانده و حدود % 11,45 از مقالات منتشر شده در مورد راهبرد را بهخود اختصاص داده است.

به هر حال، مجموع این دو %34,1 از مقالات را تشکیل می دهد؛ بهعبارت دیگر، این مبحث همچنان یک عنوان اصلی بشمار میرود. دادههای فوق نشان میدهد که گرچه اهمیت فاکتورهای درونی و RBV از لحاظ حضور و وسعت رشد داشته است، تمرکز بر عوامل بیرونی، به آرامی در حال تنزل می-باشد. اما موقعیت قابل توجهی را در زمینه تحقیقات مدیریت راهبردی حفظ کرده است. بسیاری از محققان راهبرد گاهی در این باب تعجب کردهاند که آیا دیدگاه مبتنی بر منابع - RBV - یا پارادایم منسوخ شده است یا اینکه اونگ - جهتگیری - یک بار دیگر به سمت خارج از شرکتها متمایل میشود و یا برای مدت طولانیتری در داخل سازمان باقی میماند. به عقیده ما، و بر اساس دادههای مذکور و سایر دادههای مشابه، تحقیقات توجه خود را از هیچ یک از عوامل درونی و بیرونی منحرف نخواهد ساخت. آنچه که ممکن است روی دهد این است که تحقیق در زمینه راهبرد در جستجوی عناوین و رویکردهای جدید در محیط پیرامون و در خود شرکتهاست.

اثبات این موارد را باید در این حقیقت یافت که اگرچه رویکرد سنتی تر سازمان های صنعتی در حال کمرنگ شدن است، اما طی سالهای اخیر شاهد رشد قابل توجه رویکردهایی بوده ایم که بر اهمیت ملاحظات بیرونی تاکید داشته اند.رویکرد رسمی نیز چنین است، که تحلیل آن از فاکتورهای موفقیت دربردارنده متغیرهای توصیفی خاصی است که با محیط رسمی یک شرکت در ارتباط است. این رویکرد تحلیل سنتی صنعت را از طریق ارائه متغیرهای محیطی جدید توسعه میدهد، که از آن میان میتوان به قانون، سنت ها یا فرهنگ یک منطقه یا کشور به منظور درک ارتباط بین محیط و راهبرد اشاره کرد. علاوه بر این، رویه های جدید بهخصوصی در RVB بدنبال گسترش این رویکرد برای دربرگرفتن عناصر محیطی یا همان وجه تقاضا میباشد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید