بخشی از مقاله
چکیده
ارزش اخلاقی امری واقعی و عینی است و الزام اخلاقی امری اعتباری است که برای ایجاد انگیزه در مخاطب اعتبار می گردد، تا با تحریک فاعل به عمل اخلاقی، غایت و هدف اخلاق که ارزش ذاتی دارد به دست آید. با توجه واقعیت داشتن ارزش های اخلاقی می توان نشان داد مفهوم ارزش با مفهوم هست ارتباط معنایی دارد و جملات ارزشی نیز بیان گر نوعی واقعیت اند.
از طرفی می توان گفت ارزش های اخلاقی به سبب واقعی بودن قابلیت استنتاج از هست های غیر اخلاقی را دارند. بنابراین میان باید و هست رابطه منطقی و استنتاجی وجود دارد و با تکیه بر هست های غیر اخلاقی می توان ارزش های اخلاقی را نتیجه گرفت. پذیرش این دیدگاه کمک می کند راه برای فهم ارتباط اخلاق و علم باز شده و امکان نقد علم مبتنی بر اخلاق سکولار و اثبات علم متکی به اخلاق دینی فراهم شود.
کلیدواژهها: ارزش اخلاقی، الزام، خوب، بد، باید، نباید، هست
مقدمه
مساله باید و هست و رابطه منطقی میان آن دو یکی از مهمترین مسائل فلسفه اخلاق است. اهمیت این مساله به این دلیل است که با اثبات یا رد رابطه, تکلیف اخلاق در همه حوزهها از این امر متاثر خواهد شد. مثلاً با پذیرش ابتناء اخلاق بر واقعیتهای دینی داوری در حوزه علم و رفتارهای علمی مبتنی بر اخلاق دینی و مانند آن خواهد بود و با انکار رابطه این داوریها سلیقهای یا قراردادی خواهند شد. به هر حال انکار این رابطه از لوازم غیر واقعگرایی و پذیرش آن از لوازم واقعگرایی است.
میتوان گفت فیلسوفان اخلاق نسبت به این مساله به دو گروه عمده تقسیم میشوند: گروه اول که همه غیر واقعگرایان و بخشی از واقع گرایان - شهودگرایان - را شامل میشود منکر رابطهاند و گروه دوم که بخش عمده واقعگرایان را در برمی گیرد به اثبات آن میپردازند. با توجه به اهمیتی که این موضوع دارد، به خصوص با توجه به نقشی که پذیرش یا عدم پذیرش این رابطه در پذیرش اخلاق دینی یا رد آن میگذارد و بالطبع اخلاق در حوزه علم را هم متاثر میکند.
تعیین موضع نفیی یا اثباتی در این باره ضروری مینماید. در این مقاله ابتدا جهات و فروض مختلف رابطه باید و هست را فهرست کرده و سپس به بررسی امکان تحقق و وقوع آنها می پردازیم. با بررسی این جهات خواهیم توانست تکلیف خود را در پذیرش یا رد اخلاق دینی و سکولار روشن کنیم و در نتیجه موضع خود را در داوریهای ارزشی ناظر به علم مشخص کنیم. رابطه باید و هست از سه جهت قابل بررسی است. جهت اول رابطه معنایی میان باید و هست است.
در این جهت مساله این است که آیا مفهوم این دو از نظر معنایی رابطهای با هم دارند یا خیر. جهت دوم، بررسی رابطه جملات حاوی باید و هست است، به این نحو که آیا میتوان هر کدام از این جملات را با دیگری تفسیر کرد وهمان کارکرد را از آن انتظار داشت یا خیر. مثلاً آیا میتوان جمله »عدالت موجب بقاء جوامع بشری است« را به جمله »باید عدالت ورزید« تبدیل کرد و انتظار داشت همان معنا را القا کند یا خیر. و بالاخره جهت سوم در این مساله آن است که آیا جملات حاوی باید و به تعبیری جملات ارزشی و اخلاقی را میتوان از جملات ناظر به واقع استنتاج کرد یا خیر. این جهت خود دارای دو حیثیت است. حیثیت اول ثبوتی و حیثیت دوم اثباتی است.
طبیعی است که بحث از رابطه منطقی میان باید و هست ناظر به جنبه اثباتی آن است، اما جنبه اثباتی خود متاثر از جنبه ثبوتی است. در واقع در جهت سوم مساله این است که آیا واقعیتها و هستهای عالم می توانند نتایج ارزشی و اخلاقی داشته باشند یا خیر و همین مساله وقتی صورت اثباتی بگیرد گفته میشود: آیا می توان جملات اخلاقی را از جملات غیر اخلاقی استنتاج کرد یا خیر و به عبارت سوم، آیا میتوان باید را از هست نتیجه گرفت یا خیر. مساله اخیر با عنوان رابطه منطقی میان باید و هست یا ارزش و واقع تعبیر شده و در میان سه جهت فوق مهمترین جهت بحث است.
پیش از هر چیز باید مشخص شود منظور از باید و جملاتی که واجد این مفهوماند کداماند. آیا منظور جملهای است که این مفهوم و واژه دال بر آن را عیناً داراست یا هر جملهای که رنگ و بوی اخلاقی دارد مراد است. در این باب سه دیدگاه وجود دارد. ظاهر سخن برخی از فلاسفه این است که منظور خود باید و جملاتی است که این واژه را عیناً دارا هستند. برخی دیگر هر مفهوم و جمله اخلاقی را مشمول این بررسی دانستهاند، ولو آنکه خود این واژه در جمله ناظر به آن وجود نداشته باشد.
مطابق این نظر سوال این است که آیا میتوان مثلاً از لذتبخش بودن کاری - امر ناظر به واقع - حسن و قبح آن را نتیجه گرفت یا خیر. جملاتی که بیانگر حسن و قبحاند،لزوماً دارای واژه باید نیستند، اما ناظر به اخلاقاند. بنابراین مطابق این دیدگاه مساله در مورد آنها نیز مطرح میشود. دیدگاه سومی که مطرح شده این است که این مساله حتی فراتر از رابطه ارزشهای اخلاقی با واقعیتهای نفسالامری بوده و هر نوع داوری و ارزشگذاری را شامل میشود. به اعتقاد این گروه مثلاً داوریهای حقوقی نیز در این مساله جای میگیرند و با لحاظ این امر سوال این است که آیا می توان با تکیه بر واقعیتهای عینی و جملات ناظر به آنها احکام حقوقی هم استنتاج کرد یا خیر.
باید گفتا اساساً فرقی میان دیدگاه دوم و سوم وجود ندارد؛ زیرا مطابق تعریفی که از اخلاق و حقایق اخلاقی میتوان کرد همه امور اختیاری در ذیل آن جای میگیرند. بنابر تعریف اخلاق هر امر اختیاری در ذیل این عنوان قرار گرفته و مشمول داوریهای اخلاقی میشود؛ زیرا اخلاق دانشی است که با هدف تامین زندگی مطلوب به ارزشگذاری و داوری درباره همه صفات و رفتارهای اختیاری انسان میپردازد. به این ترتیب در بحثهای فلسفی ناظر به اخلاق تفکیک اخلاق و حقوق بی وجه است.
با این توجه باید گفت مساله رابطه استنتاجی میان باید و هست مسالهای است که به طور کلی میان ارزش و الزام - اعم از اخلاقی به معنای خاص آن و حقوقی و سیاسی و غیره - از یک سو و واقعیت و نفسالامر از سوی دیگر مطرح میشود و به صورت دقیق سوال این است که آیا میتوان از واقعیت و نفسالامر ارزش و الزام را نتیجه گرفت یا خیر. بنابراین از یک سو منظور از باید در اینجا معنایی اعم از الزام خواهد بود و ارزش را نیز شامل خواهد شد و از سوی دیگر منظور از ارزش و الزام چیزی است که در اخلاقِ به معنای اعم مطرح میشود، به طوری که ارزشها و الزامات حقوقی، سیاسی، فرهنگی و غیره را نیز شامل میگردد.
کسانی که به طور مطلق واقعیت ارزش و لزوم اخلاقی را منکر میشوند و همه آنها را سلیقهای و به تعبیر کلی اعتباری تلقی میکنند این رابطه را انکار میکنند. این دیدگاه از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست و به راحتی میتوان گفت با پذیرش غیر واقعگرایی منطقاً راهی برای برقراری رابطه میان باید و هست باقی نمی ماند. اما کسانی که از یک سو ارزشها را واقعی و الزامات اخلاقی را اعتباری میدانند با دشواریمواجه خواهند بود. درست است که این افراد ظاهراً میتوانند با تکیه بر واقعی دانستن ارزش، آنها را از هستیهای دیگر که از سنخ ارزش نیستند نتیجه بگیرند، اما با تامل معلوم میشود این استنتاج در خصوص الزامات اخلاقی که اعتباریاند با مشکل مواجه میشود.
با توجه به نکاتی که گفته شد در مساله کلان رابطه باید و هست با مسائل ریز متعددی مواجه هستیم که نیازمند بررسی جداگانه هستند. اگر بخواهیم این مسائل را به صورت جزء به جزء و با نسبت منطقی فهرست کنیم ترتیب ذیل پدید میآید: چه رابطه معنایی میان باید و هست برقرار است؟ جملات ناظر به اخلاق چه نسبتی با جملات ناظر به هستها دارند؟ آیا میتوان مفاد جمله اخلاقی را با جمله غیر اخلاقی بیان کرده و همان کارکرد را از آن انتظار داشت؟ آیا میتوان از جملات ناظر به هست جملات ناظر به اخلاق را نتیجه گرفت؟ به عبارت دیگر، آیا میتوان از هست باید نتیجه گرفت؟
با توجه به تفکیکی که میان ارزش و الزام میتوان داد طبیعی است که سه سوال فوق به صورت جداگانه، هم درباره ارزش و هم درباره الزام مطرح میشود. در این صورت سوالات فوق را بایستی به صورت تفکیک شده بیان کرده و بگوییم:چه نسبت معنایی میان مفهوم ارزش و مفهوم هست وجود دارد؟چه نسبت معنایی میان مفهوم الزام و مفهوم هست وجود دارد؟ چه نسبتی میان جمله ارزشی با جمله ناظر به هست وجود دارد؟ یعنی آیا میتوان جمله ارزشی را با جمله غیر ارزشی بیان کرد یا خیر؟