بخشی از مقاله
عقايد و مفاهيم زرتشت
مرگ:
بعد از مرگ هر فردي جد او را بايد دور از مردم بر بالاي كوه در جاهايي كه آنها را برج خاموشان گويند، بيفكنند تا طعمه مرغان و جانوران لاشخور گردد (سگي يا مرغي آن را بدرد). پس از مدتي آن استخوانهاي پراكنده را گردآورده در چاهي كه آن را استودان (استخواندان) گويند، ميريزند، زيرا آب و خاك و آتش مقدساند و آلودن آنها جايز نيست.
نتايج اعمال انسانها:
اگر مرد، شخصي نيكوكار و كمگناهي بود وجدان يا نتيجه اعمال او به صورت دختري نوراني كه نماينده تقوي و پارسايي شخص است، ظاهر ميشود و چنانچه گناهكار باشد، اين وجدان و نتيجه اعمال به صورت پيرزني جادوگر و ديوي وحشتبار كه مظهر تباهكاري مشخص است به سراغ وي خواهد رفت.
محاكمه روح:
سپس روان شخص را به عاليترين مرجع قضايي اخروي كه در قله كوه البرز تشكيل ميگردد درحضور سه قاضي(مهر، سروش، رشن)، مورد محاكمه قرار ميدهند و براي توزين (وزن كردن) گناهان ترازويي وجود دارد كه شبيه به ترازوي توزين گناهان مصريان قديم است و اعمال روانها را بوسيله آن مورد سنجش قرار ميدهند.
دوزخ:
بر حسب گاتها، همان خانه «دروغ» است. جايگاه ناخوش و سرزميني كه بوي گند از آن برميخيزد و از اعماق ظلماني آن فرياد شيون و ناله و غم به گوش ميرسد . آنچه دوزخيان را شكنجه ميدهد نبودن آتش و سرماي سخت و ظلمات محض است. تاريكي به حدي شديد است كه قابل لمس دستهاست و بوي نامطبوع آن به قدري مادي و جسماني است كه ميتوان آنها را با كارد بريد. روانهاي گناهكاران در حاليكه با زنجير به يكديگر بسته شدهاند به دوزخ كشانده ميشوند. شكنجهها به قدري توانفرساست كه شخص هنوز سه روز نگذشته گمان ميكند 9 هزار سال است كه زنداني دوزخ است.
بهشت:
در آن سوي پل چنيوات (چنيواد) كه روان نيكوكاران از آن ميگذرد، به قول گاتها بهشت برين قرار دارد و آن مكاني است كه جايگاه خوشي است و آفتاب در آنجا هيچوقت غروب نميكند و و وهشيت يعني بهترين جاي است.
برزخ:
كساني كه كارهاي نيك و بدشان برابر است در عالم همستكان يا برزخ يا اعراف خواهند بود.
عرش اعلاء:
روان و روح آدمي پيوسته صعود ميكند تا به عاليترين مرتبهاي ميرسد كه آن را گروتمان = گرونمان ميخوانند كه به معناي عرش اعلاي خداوند و خانه نفحات است.
تقسيمات اوستا:
در طول زمان توسط موبدان زردشتي، بخصوص تا دوره اسلامي، قسمتهايي به اوستا اضافه شدهاست، ولي قسمتي كه اثر مسلم زردشت است، گاتها (گاتاها) است كه اكنون دركتاب سيناي اوستا جاي دارد. اوستا پيش از اسلام به 21 نسك يا كتاب تقسيم ميشد. پس از اسلام بسياري از نسكهاي آن گم شد. اوستاي موجود شامل قسمتهاي زير است:
1. يسنا: كه به معناي نيايش است و سرود گاتها كه قديميترين قسمت اوستاست در جزء يسنا قرار داشته كه شامل 72 فصل است و گاتها (گاتاها) مشتكل بر 17 سرود است كه همگي آن به نظم است.
2. يشتها: به معناي ستايش و قرباني دادن و 21 فصل است
3. يسپرد: به معناي همه مردان و بزرگان دين و 24 فصل دارد.
4. ونديداد يا ويديوداد: به معني قانون ضد ديو و 22 فصل است.
5. خرده اوستا: اوستاي كوچك و مشتمل بر دعاهاي روزانه است.
در زمان ساسانيان،كه دين زردشتي رسمي گرديد با تلاش موبداني مثل آذرمهراسپند، 21 نسك اوستاي قديم به پهلوي ترجمه شد. زبان اوستايي الفبايي مخصوص و صدادار دارد كه آن دين دبيره به معناي خط دين ميخوانند.
زند و پازند: زند تفسيري است به زبان پهلوي كه در زمان ساسانيان بر اوستا نوشتهشد و غالباً اوستا را با زند در يكجا گرد آورده و آن را زندواوستا ميخوانند. پازند شرحي است كه بر زند نوشتهاند و چون خواندن خط پلوي دشوار بوده و بواسطه شباهت حروف به يكديگر و وجود لغات آرامي موسوم هزوارش در آن زبان براي درست خواندن، كتاب اوستا را به خط دين دبيره نوشته و به زبان پهلوي ترجمه كردهاند. در حقيقت پازند شرح زند است به زبان پارسي دري كه خالي از هزوارش لغات آرامي است.
آتش و آتشكدهها:
زردشتيان، آتش را نميپرستيدند، بلكه آنرا مقدس و نشانهاي از فروغ ايزدي ميدانستند و مظاهر دين زردشتي درايران آتشكدههايي بود كه در هر گوشهاي برپاداشته بودند. آتشدان در ميان آتشكدهها، جاي داشت و پيوسته آتش مقدس در آن ميسوخت. هر آتشكده هشت درگاه و چند اطاق هشت گوشه داشت. آتشدان در اطاق تاريكي بود كه وسط بنا ساخته بودند. آتشكده از كندر و ديگر عطريات اكنده بود و محافظ آتشكده را هيربر ميگفتند. سه آتشكده مهم كه طبقات مختلف ممكن است آتشكدههاي شهرها و روستاها و حتي خانههاي خود را از آنها روشن ميكردند عبارت بودند از:
1. آتشكده آذرفرنيع مخصوص موبدان در كاريان پارس بين بندرعباس و داراگرد.
2. آتشكده آذرگشنب، مخصوص پادشاهان و آرتشتاران (نظاميان) و بزرگان در شهر شيز يا كنزك دركنار درياچه اروميه در تخت سليمان
3. آتشكده آذربرين مهر، مخصوص كشاورزان و پيشهوران در كوههاي ريوند در شمال نيشابور.
زردشتيان امروزي:
پس از اسلام كه اكثر زردشتيان به دين اسلام درآمدند و اينان همكيشان قديم خود را كه دين اسلام را نپذيرفتند، گبر يعني كافر خواندند. كلمه گبر همان كافر عربي است كه بر اثر سوء تلفظ مسلمانان جديدالاسلام، به صورت گبر درآمدهاست. امروزه شماره زردشتيان حدود 20 هزارنفر است كه در تهران، كرمان، يزد، شيراز عمدتاً و نيز جاهاي ديگر سكونت دارند. زردشتيان امروزي مردماني درستكار و تاجرپيشهاند، چنانكه همكيشان و همنژادان آنها بنام پارسيان هند نيز تجار و بانكداراني مهمند. زردشتيان خود را «بهدين» ميخوانند. آتشكدههاي آنها در تهران، يزد، كرمان و شيراز روشن است. آنها مردگان خود را در تهران در برج خاموشان يا دخمه نميگذارند، بلكه حدود چهل سال استكه مردگان را در اطاقكهاي كوچكي از سيمان ساختهاند در محلي بنام قصر فيروزه درمشرق تهران ميگذارند.
اعتقادات زردشتيان امروزي:
1. پرستش اهورامزدا، خداي يكتا
2. اشوي: يعني پاكيزگي و پارسايي
3. سدره و كشتي(گستي) بستن به نشانه خداپرستي كه پوشيدن آن بر هر زردشتي كه به سن بلوغ 15 سالگي رسيده واجب است.
4. برگزاري آيين و دردگان در گذشتگان و مردگان
5. دستگيري از نيازمندان و تنگدستان
6. برگزاري جشنهاي مذهبي
7. به جاي آوردن نمازهاي پنجگانه
احكام و اعمال عبادي:
هر زردشتي مانند مسلمانان بايد شبانهروز، پنج بار به پرستش اهورامزدا يا پروردگار بايستد. نماز آنان ركوع و سجودند. دردين زردشتي برعكس يهود و اسلام، روزه وجود ندارد و بجاي آوردن آن امري حرام است.
نمازهاي پنجگانه عبارتند از:
1. هاونگاه: از برآمدن خودشيد تا نيمروز
2. رپيتوينگاه: از نيمروز تا سه ساعت بعدازظهر
3. ازپرينگاه: از 3 بعدازظهر تا شام
4. ايوي سروتريمگاه: از شام تا نيمهشب
5. اشهينگاه: از نيمهشب تا دميدن خورشيد.
زردشتيان در آمين و دردگان يا درگذشتگان براي مردگان و شادي روان آنان نيايش انجام داده و به داد و دهش ميپردازند.
جشنهاي زردشتيان:
1. نوروز 2. خرداد: جشن تولد زردشت
3. تيرگان در روز تيرو ماده تير به يادگار پيروزي ايرانيان بر تورانيان
4. مهرگان: يادگار قيام كاوه آهنگر بر ضحاك تازي
5. سده يا پيدايش آتش در دهم بهمنماه بمناسبت گذشتن صدروز از اول زمستان آريايي يعني از آغاز آبانماه تا دهم بهمن كه پنجاه روز به نوروز مانده است.
6. جشن پنجه: پنج روز پيش از نوروز براي درخواست آمرزش و شادي روان مردگان. در جشن پنجه، زردشتيان با افروختن آتش بر بام خانه خود كه نشانه پايان پنجه سال و آغاز بهار و نوروز با خواندن سرود آفرينگان آن را برگزار ميكنند.
7. جشن گاهانبار: كه در هنگام برداشت و كشت ميوه و انباركردن آنها با خواندن سرود آفرينگان جشن ميگرفتند و بهره و بخشي از آن محصولات را به مستمندان ميبخشيدند. هر يك از اين گاهانبارها پنج روز طول ميكشيد.
شش گاه انبار:
1. ميدئوزرم: يعني ميان بهار از روز خير ايزد در ارديبهشت ماه تا پنجروز- زمان آفرينش آسمان در اعتقادات زردشتي.
2. ميديوسهيم: ميان تابستان از روز خير ايزد درتيرماه تا پنجروز- زمان آفرينش آب
3. پيته سهيم: پايان تابستان از روز اشتاء ايزد در شهريورماه تا پنجروز- زمان آفرينش زمين
4. اياسريم: به معناي خزان و پاييز از روز اشتاء ايزد در مهرماه تا پنجروز-زمان آفرينش گياهان و درختان
5. ميدياريم: به معناي زمستان از روز مهر ايزدي در ديماه تا پنجروز- زمان آفرينش جانوران
6. همس پت ميديم: به معناي برابر شدن شب و روز و مصادف با پنجه آخر سال- زمان آفرينش آدم
اين گاهانبار به مردگان و درگذشتگان و نيايش براي شادي روان آنها اختصاص دارد. بعلاوه در ماههاي زردشتي هر روز نامي دارد. اگر روز با نام ماه مصادف شود آن روز را عيد و جشن ميگيرند.
آيين مانوي
زندگي ماني:
نام پدر وي فاتك يا بابك، پسر ابويرزام از خاندان چسكانيان به روايت اينالنديم در الفهرست، از نجيتزادگان ايران در همدان بود. پدر ماني در بابل اقامت كرد و پسر پيدا كرد و براي اينكه ماندگار شود، وي را «ماني» ناميد. ماني در 215 ميلادي در روستاي ماردينو در ناحيه نهر كوشه بابل بدنيا آمد. بابل در نزديكي كربلاي امروزي قرار داشت و مركز علم و معرفت دنياي قديم بود و ماني تحصيلات خود را در جواني در آنجا انجام داد و در آن شهر به اديان مختلف و فلسفههاي آن آشنايي پيدا كرد. پو و پدرش بر دين مندائيان يا مفتلسه (صائبيان) بودند كه از فرقههاي معروف گنوسي (معرفت و روئي) بودند. پدر وي خود را از گوشت و شراب و زن منع كرد و به گروه صائبيان (مفتسله) پيوست و پسر خود ماني را بر همان اصولي تربيت كرد.
بنابر نوشتهها و متون مانوي، ماني در 228 يا 229 ميلادي مذهب مفتسله (مسيحيان پيرو يوحناي تعميددهنده) را ترك كرده و هنگامي كه سيزده سال داشت نخستين بار به او وحي شد و خود را مامور هدايت بشر و رسول روشنايي خواند. در سال 240 ميلادي و در سن 25 سالگي اين وحي بر او تكرار گرديد و به دستور او دستور داده شد تا آيين راستين خود را ترويج كند. فرشتهاي كه بر او ظاهر شد به زبان بابلي (قوم) نام داشت كه معناي (قرين) ميباشد در 231
ميلادي به هندوستان سفر كرد و در زمان شاپور اول ساساني به ايران برگشت و به تيسفون رفت و در روز برتخت نشستن شاپور اول ساساني به راهنمايي فيروز به همراه پدرش بابك (فاتك) به نزد شاه رفت و دين خود را بر او عرضه داشت و او را به دين دعوت كرده و مورد عنايت شاه قرار گرفت. تاريخ ابلاغ رسالت ماني به شاه را نهم آوريل 243 ميلادي نوشتهاند. ماني كتاب ديني خود را به نام شاه ساساني، شاپورگان ناميد و اين كتاب به پهلوي نوشته شد و بقيه آثارش به زبان سرياني بود.
شاپور ده سال به دسن ماني معتقد ماند، و لي سرانجام به دين مزدايي (زردشتي) برگشت و ماني از ايران تبعيد شد و به هندوستان و كشمير و آسياي مركزي و تركستان سفر كرد و مسافرت وي به چين نيز ذكر شده كه توام با ترديد است و هنگامي كه به تبت رسيد، ايمان پيروان نودين و آئين خود را با نوشتههايي مستحكم و زنده نگه داشت. پس از مرگ شاپور در 272 ميلادي، پسرش هرمز در 273 ميلادي و جلوس بهرام اول بر تخت شاهي، پيروان ماني از او خواستند تا آموزگار و پيامبر آنان را به ايران بازگردد، اما موبدان زردشتي نيز در انتظار بودند تا وي را از ميان بردارند.
زندگي ماني:
پس از ورود ماني بر اثر سخنچيني و توطئه موبدان زردشتي، بخصوص موبد موبدان كه نيز مورد خشم بهرام اول ساساني قرارگفت (مارس 1975م) وي را دستگير و او را در مناظرهاي علمي شكست داد و به الحاد متهم كرده و به فرمان شاه كشته شد (دوشنبه 26 فوريه 277م). وي را زنده پوست كندند و گردن زدند و پوستش را از كاه انباشتند و بر دروازهي جنديشاپور آويختند كه كه تا دوره اسلام به دروازه ماني معروف بود.
ماني ميگفت: در هر زماني پغمبران حكومت و حقيقت را از جانب خدا به مردم عرضه كردهاند. گاهي در هندوستان توسط پيامبري بنام بودا، و زماني در ايران بوسيله زردشت. روزگاري در مغرب زمين بوسيله عيسي مسيح. سرانجام من كه ماني پيغمبر خدا هستم مامور نشر حقايق در سرزمين بابل گشتم.
عقايد و تعاليم ماني
اساس اعتقادات ماني (مانويت) بر ثنويتي سختتر و منظمتر از دوگانهپرستي و ثنويت صائبيان (مفتسله) استوار است و هم خير و هم شر هر دو را داراي هستي ازلي ميدانست و معتقد است كه عناصر عالم نيز داراي دو جوهر خير و شر و مضاعف هستند، ولي به هيچ چيز مگر شناخت عرفان راستين اهميت نميداد، ولي عهد عتيق (تورات) را منكر ولي انجيلها (چهارگانه) و رساله پوليس رسول (حواري) يعني آخرين حواري عيسي مسيح و كسي كه حقايق الهي بدو فرستاده شد، ميدانست.
اساس تعاليم ماني دوگانهپرستي مطلق و كامل بود. در مورد بنياد جهان وي وجود دو مبداء متضاد كه هر دو سرمدي (ازلي) و به كلي سازشناپذير بودهاند را پذيرفته بود، يعني در مبداء خيروشر، نور و ظلمت خدا، پادشاه نيكي و اهريمن سلطان بدي است. قلمرو آنها تا بيكران امتداد دارد، ملكوت خدا در بالا و پائين، شمال و مشرق و مغرب بسط مييابد و حوزه اقتدار اهريمن تنها در پايين و جنوب است. بنابراين خير و شر هردو قديم و قائم به ذلت هستن و جهان از روز ازل، مركب از دو منطقه بكلي مجزا از هم بوده، منطقه تاريكي و منطقه روشنايي كه ماني از آنها به دو اصل يا هيولا تعبير ميكند. منطقه تاريكي جاي بديها و پليديها و منطقه روشنايي جاي نيكي مطلق است.
ساكنان منطقه تاريكي، روشنايي را ميديدند و به زيبايي آن پي ميبرند، ولي اميد دسترسي به آن را نداشتند و همه در پليديها و پستيها غوطهورند. روزي خداي تاريكي توانست بخشي از نيكي يعني روشنايي را به چنگ آورد و در نتيجه نيكي و بدي يا روشنايي و تاريكي به هم آميخت و جهان موجود نتيجه اين پيشامد و آميختگي است. سازنده جهان ما، خداي تاريكي يعني بديهاست، ولي جزئي از روشنايي به اجزاي جهاني كه ساخته است آميخته شد و در نتيجه جهان بر اثر آميزش تاريكي و روشنايي بوجود آمده است. ماني ميگفت: كه خداي نيكي هيچگونه جنگافزار براي پيكار با بديها در اختيار ندارد، به اين دليل به زور نميتواند وضع خوب گذشته را بازگرداند، يعني روشنايي را از تاريكي جدا سازد. در نتيجه آميزش تاريكي و روشنايي پديده بيبرگشتي است.
مراحل تطور خيروشر در تعاليم ماني:
ماني براي تطور خيروشر سه مرحله يا سه زمان قايل بود:
1. زمان گذشته: كه در آن خيروشر بكلي از هم جدا بودند.
2. زمان متوسط و يا حاضر كه در آن خيروشر در هم آميختهاند.
3. زمان آينده كه آخرين زمانهاست و در آن باز خيروشر از هم جدا شدهاند.
ماني خيروشر را دو اصل يا دو بن ميدانست، گاهي اين دو اصل را بعنوان دو درخت، يكي درخت زندگاني يا شجره طيبه و ديگري درخت مرگ يا شجره خبيثه خواندهاست.
وظيفه اصلي انسان در دين ماني:
وظيفه اصلي انسان در دين ماني اين است كه بخش روشنايي را كه در كالبد وي اسير تاريكي است تا ميتواند آزاد كند، يعني از گسترش جهان مادي جلوگيري كند، از زناشوئي و پديدآوردن فرزند كه باعث توسعه و پهناورشدن قلمرو اهريمن است خودداري كند و به نابودي و انحطاط جهان هستي يعني آزاد ساختن روشنايي از زندان تاريكي درحدود امكان خود كمك كند.
منابع اطلاعاتي دين ماني:
منابع اطلاعاتي دين ماني بيشتر از طريقههاي گنوسي بوده و او از مذاهب قرقيون و ابن ديصان (بارديسان) مطالبي را اخذ كرده و بخصوص استخوانبندي دين خود را از عقايد گنوسي فرقه مندايي يا مفتسله گرفته خود و پدرش مدتها در كنار آنها ميزيسته و برآن عقيده بودهاند، گرفتهاند چون ظهور ماني حدود صد سال پس از مرقيون و هفتاد سال بعد از اين ابنديصان (باردساش) بود و او ميراثخوار اين هر دو فرقه و نحله گنوسي بود كه در بابل اصول عقايد خود را اشاعه دادهبودند.
جهانبيني ماني:
اهريمني بر آن شد تا عالم روشنايي را بگشايد، پدر عظمت يا سروشا بايزدان كه خدواند است، نتوانست او را دفع كند، چون براي جنگ با او سلاحي نداشت. او پنج ائون يا تجلي خود را آفريد،دريافت (ادراك)، عقل(خرد)، انديشه(فكر)، تامل، اراده در اين جنگ آئونها از حمله ناگهاني تاريكي ترسيده بودند آنگاه خداوند، ما در زندگي يا نخستين مخلوق را آفريد (مراتوخ) و او نخستين انسان را زائيد (هرمزد)، پدر عظمت ومادر زندگي و انسان نخستين ثالوث اولند، پدر، مادر، فرزند
قلمرو خداي ظلمت يا اهريمن هم از پنج طبقه روي هم بوجود آمده كه از بالا به پائين عبارتند از: دود يا ميشه، آتش بلعنده، باد ويرانگر، آب گلآلود و ظلمات.
انسان نخستين (هرمزد)، پنج فرزند آفريد كه پنج عنصر نوراني در برابر پنج عنصر ظلماني هستند، هوا يا اثير، باد، روشناي، آب و آتش پاككننده كه آنها را پنج مهرسپند گويند. انسان نخستين پنج عنصر نوراني را چون زرهي بر تن كرده به نبرد با پادشاه ظلمت كه او نيز خود را با پنج عنصر ظلمت و تاريكي مسلح كرده بود، رفت.
در جلوي انسان نخستين فرشتهاي بنام نخشبط با تاج پيروزي بود كه با تاريكي درميآميزد و از ديوان شكست ميخورد و پنج عنصر نوراني با پنج عنصر ظلماني آميخته ميشود. آشفتگي وصف ناپذيري پديد آمده نيكي و بدي بهم آميخت، اما اين آميختگي نيروي جنبش مهاجم (ظلمت)، را در هم شكست. انسان نخستين براي نجات خود پدر عظمت را ياري خواند. پدر عظمت دوست روشنايي (تيرسف) را به ياري خوانده و او، بان اعظم (بان بزرگ) يا (دميورژ) معمار اعظم را بوجود آورده و او نيز روح زنده را متجلي ساخت. روح زنده داخل در مناسبات با انسان گرفتار و به ياري پنج فرزند خود: شكوه، باشرافت، اكرم نوراني،
افتخار و حامل ديوان ظلمات را كشت و موفق به رهايي از هرمز شده (انسان نخستين) و جهان آفريده شد و بخشي از نور آزاد گرديد. از آن خورشيد، ماه، ستارگان و از هوا و آتش، نه فلك و از قسمتي از نور آزاد شده رسول سوم به ايراني (نرسيه) آفريده شد. از اين پيامبر يا رسول دوازده دختر نوراني متولد شد كه معادل دوازده برج سال ايت. نام آن دختران نوراني عبارتند از: سلطنت، حكمت، نصرت، اعتقاد، طهارت، حقيقت، ايمان، صبر، صدق، احسان، عدل و نور.
جهان سياسي ماني
ظهور رسول سوم يا بتول ماده را كه به شكل آزوحرص تجسم كرده، به وحشت مياندازد. بر اثر اين وحشت دو ديو، يكي نر بنام «اشقلون» و ديگري ماده به نام «تمرانيل»، ديگر ديوان را ميبلعند و با هم ازدواج ميكنند. چون آنان نور جنينهاي سقط شده آفرينش را بلعيدند، صاحب دو فرزند جسماين يكي پسر بنام كهمورد (كيومرث) و ديگري دختر بنام مرديانگ (مشيانك) ميشوند كه همان آدم و حوا،پدر و مادر نوع بشرند.
جهان انساني:
همان دوگانگي كه در جهان هستي وجود دارد، در انسان نيز هست و دو روح ناسازگار در آن خانه دارد، يكي خوب و ديگري بد. انديشه، عاطفه و عقل درخشان در برابر انديشه، عاطقه و عقل تاريك، گروه نخستين دلسوزي، نيكي، ايمان، شكيبايي و خرد را موجب گرديده و دسته دوم بيزاري، تنآسايي، خشم و ناداني.
پيامبري در رسالت:
چون ذرات نور در پيكر آدم زنداني است، براي رهايي آنها نجات دهندهاي بهنام (دوست) مبعوث ميشوند كه گاهي او را عيساي نوراني خردشير (عقل عالم) ميخواندهاند. وي مامور است كه كهمور (كيومرث) را از خواب غفلت بيدار كند. آدم ابوالبشر (كيومرث) فرياد ميزند كه نفرين بر آفريننده من كه جانم را زنداني كرده است. دوست يا عيساي نوراني گنوس يا معرفت باطني و دروني را بر آدم آشكار ميكند و پرده از پيش چشم او برميدارد تا بر همه اشياء عالم معرفت پيدا ميكند و. نجات مييابد. شهادت مسيح نمونهاي از جوهر الهي است كه در عالم منشر شده هر روز متولد شده رنج ميكشد و ميميرد. ماني معتقد نبود كه عيسي مسيح، مانند يك بشر عادي بوجود آمدخ و بر بالاي صليب رفته باشد، بلكه ميگفت كه يهوديان فرد ديگري را به جاي او كشتند.
اخلاق مانوي:
يكي از اصول اخلاقي مانويان، قاعده سه مهر بود:
1. مهر دهان: (احتراز از سخنان ناپاك)
2. مهر دست: (پرهيز از عمل زشت)
3. مهر دل: (پرهيز از شهوات)
در دين مانوي نجات آدمي تنها بوسيله گنوس يعني معرفت و نورانيت باطني حاصل ميشود. اصول اخلاقي گزيدگان و پرهيز از خوردن گوشت، نوشيدن مسكرات، بيجان نكردن حيوان و گياه، دوري از زن و رياضت سخت اما براي نيوشگان پرهيز از بتپرستي، دروغگويي، آزبندي، آدمكشي، زنا، كر آئيمي مانويان گياهخوار، گزيدگان نبايد طعام بيش از يكروز و جامه يكسال داتشه باشند، نان نميپختند، وظيفه نيوشگان بود كه براي آنان نان بپزند.
تناسخ در آئين ماني:
ماني عقيده داشت تناسخ در سمسار را از هنديان بخصوص بودائيان گرفته و ميگفت: نيوشگان يا مستمعان سست اعتقاد و گناهكاران به جهان بازميگردند و به كيفر اعمال خود خواهند رسيد وآنقدر بايد به اين جهان بازگردند و در قالبها و بدنهاي مختلف جابجا شوند تا تطهير شده و در عالم نور، فاني گردند، يعني به نير دانا برسند.
رستاخيز مانوي: سيلي بزرگ جهان را به پايان ميبرد. در پايان جهان زمين به ورطه دوزخ ميافتد. در آنجا عناصر خاك چنانكه گويي در ديگي باشند، خواهند جوشيد، آنگاه سنگي به بزرگي زمين آن را ميپوشاند و ارواح گناهكار را مقيد ميسازد. در روز رستاخيز عيساي نوراني چون داوري دادگر ظهور ميكند، دو فرشته يكي حامل زمين و ديگري حامل آسمان بار خود را ميافكنند و تشويش و هرج و مرجي در اعضاء عالم پديدار ميگرديد كه (1468) سال دوان مييابد، تمام ذرات نوري كه استخراج از آن ماده ممكن است باشد، بيرون كشيده شده و اجزاي نوري كه هنوز قابل نجات هستند، شكل يك تنديس به آسمان بالا ميروند، ديوان و گناهكاران توبه ناكرده، جداجدا در يك كومه يا گلوله درتك يك خندق ژرف مدفون ميشوند، گزيدگان به بهشت ميروند و نيوشانگاني كه تنها بخشي از فرمانهاي الهي را بجا ميآورند به دوزخ درميافتند، نيكي و بدي به وضع سابق خود بازبرميگردند و سدي محكم ميان دو عالم نور و ظلمت كشيده ميشود و عالم نور ابداً آباد و در آرامش و صلح ميماند.