بخشی از مقاله
• چهارشنبه سورى
بختگشائی
شب چهارشنبهٔ آخر سال، يکى از شبهاى بسيار دلپذير و شيرين ايرانى است. در اين شب مردم شادىها مىکنند و مجالس سور و سرور برپا مىسازند و آداب و مراسم مخصوصى انجام مىدهند که از هر جهت دلانگيز و زيبا است. اين آداب و مراسم در هر نقطه و در هر شهرى رنگى مخصوص به خود مىگيرد و مطابق ذوق و سليقهٔ اهالى هر محل بهطرز خاصى اجراء مىگردد. در اين شب در تمام شهرها و دهات، ايرانيان آتش مىافروزند و با خواندن اشعار شيرين و
گرفتن فال و انجام مراسم ديگر نحوست و بدبختى و پليدى را از خود دور مىسازند و در عوض خوشبختى و تندرستى و طالع نيک براى خود آرزو مىکنند. از آنجا که آتش از قديمالايام در نزد ايرانيان مقدس و مظهر فروغ يزدان بوده، ايرانيان معتقد هستند که قبل از تحويل سال بايد آتش افروخت و زشتى و پليدىهاى سال کهنه را سوزانيد و مسکن خود را از نحوست پاک نمود. اما در باب اينکه چرا ايرانيان شب چهارشنبه را براى اينکار انتخاب کردهاند، روايات مختلفى هست، ولى
آنچه در خراسان بيشتر مشهور مىباشد و تقريباً اکثر خراسانىها به آن معتقد هستند اين است که مختار سردار معروف عرب وقتى از زندان خلاصى يافت و به خونخواهى شهداى کربلا قيام کرد براى اينکه موافق و مخالف را از هم تميز دهد و برکفار بتازد دستور داد که شيعيان بر بالاى بام خانهٔ خود آتش روشن کنند و اين شب مصادف بود با شب چهارشنبهٔ آخر سال و از آن به بعد مرسوم شد که ايرانيان مراسم آتشافروزى را در شب چهارشنبهٔ آخر سال اجراء کنند.
به عقيدهٔ استاد پور داود افتادن اين آتشآفروزى به شب چهارشنبهٔ آخر سال علت ديگرى داشته است. وى در اينباره مىنويسد: ”آتشافروزى ايرانيان در پيشانى نوروز از آئين ديرين است و همهٔ جشنهاى باستانى با آتش که فروغ ايزدى است پيشباز مىشود... شک نيست که افتادن اين آتشافروزى به شب آخرين چهارشنبهٔ سال پس از اسلام است. چه ايرانيان شنبه و آدينه نداشتند، هر يک از دوازده ماه نزد آنان بىکم و بيش سى روز بود و هر روز به نام يکى
از ايزدان خوانده مىشد، چون هرمزد روز ـ بهمن روز ـ ارديبهشت روز و جز اينها. روز چهارشنبه يا يومالاربعاء نزد عربها روز شوم و نحسى است جا حظ در المحاسن و الاضداد (چاپ مصر ۱۳۵۰ ص ۲۷۷) آورده: ”والاربعاء يوم ضنک و نحس“. شعر منوچهرى گوياى همين روز تنگى و سختى و شومى است:
چهارشنبه که روز بلا است باده بخور بسا تکين مىخور تا به عافيت گذرد
اين است که ايرانيان آئين آتشافروزى پايان سال خود را به شب آخرين چهارشنبه انداختند تا پيشآمد سال نو از آسيب روز پليدى چون، چهارشنبه برکنار ماند. (استاد پور داود، اناهيتا، به کوشش مرتضى گرجي، از انتشارات اميرکبير سال ۱۳۴۳ ص ۷۳ و ۷۴).
آداب چهارشنبه سورى بر دو قسم است:يکى آداب عمومى که همه در آن شرکت مىکنند و مهمترين آنها آتش افروزى در شب مزبور مىباشد و ديگر آداب خصوصى که مخصوص زنها است و مردها حق شرکت در آنرا ندارند.
اول مراسم عمومى ـ خراسانىها در شب چهارشنبه سورى نزديک عروب آفتاب هفت بوته (يا سه بوته) آتش در وسط کوچه و يا در صحن حياط گذاشته و به اصطلاح خودشان ”بته روشن مىکنند“ سپس پير و جوان و کوچک و بزرگ از روى بوتههاى آتش مىپرند و براى دفع پليدىها اين شعر را مىخوانند: زردى ما از تو سرخى تو از ما
زنهائى که بچهٔ کوچک و شيرخوار دارند، بچههاى قنداقى را در بغل گرفته شادىکنان و قهقهزنان آنها را از روى آتش رد مىکنند. در دهات اطراف خراسان در موقع پريدن از روى آتش مىگويند:
آلا٭ بدر بلا بدر دزد حيز از دها٭ بدر
”آلا“ يعنى آلها و آل، زنى است بساير لاغر و قد بلند و سرخروى که بينى او از گل و کار او دزديدن جگر زائوها است (از عقايد کلثوم ننه).
٭ (deha) يعنى دهها.
پس از آن آتش را مىگذارند تا آخر بسوزد زيرا خاموش کردن آتش و فوت کردن به آنرا بد مىدانند. وقتى آتش تا آخر سوخت و خاکستر شد يکى از اعضاء خانواده خاکستر آن را برمىدارد مىبرد سر چهار راه مىريزد تا باد ببرد.٭ اين مراسم تقريباً در تمام ايران با مختصر تفاوتى اجراء مىشود و تفاوت آن بيشتر در شعرى است که موقع پريدن از روى آتش خوانده مىشود. پس از مراسم آتشافروزى براى دفع قضا و بلا مقدارى ذغال (که علامت سياهبختى است) و اندکى نمک (که علامت شورچشمى است) و يک سکهٔ دهشاهى (کوچکترين سکهٔ رايج کشور ـ علامت تنگدستي) در کوزهٔ سفالينى که قبلاً براى اين کار تهيه کردهاند انداخته و هر يک از افراد خانواده يکبار کوزه را دور سر مىچرخاند و نفر آخرى آن کوزه را به بالاى بام مىبرد و از آنجا به ميان کوچه پرتاب کرده مىگويد:
”درد و بِلايِ خَنَهْ رَهْ رِخْتُمْ به تويِ کوچه٭“ و به اين طريق سياهبختى و شورچشمى و تنگدستى را از خانهٔ خود دور مىسازند.
بعضى از خانوادهها عقيده دارند که خاکستر اين آتش را بايد يک دختر نابالغ جمع کند و سر چهارراه بريزد سپس به در منزل آمده و در بزند. اهل خانه از او مىپرسند: کيه؟ جواب مىدهد: منم، مىپرسند: از کجا مىآئي؟ مىگويد: از عروسي. مىپرسند: چه آوردهاي؟ جواب مىدهد: تندرستي! و به اين طريق عقيده دارند که پليدىها را دور کرده و در عوض شادى و تندرستى براى خود فراهم کردهاند. ٭ dardo belây xana ra rextom be tuye kuča = درد و بلاى خانه را
ريختم توى کوچه. وقتى مراسم شکستن کوزه پايان يافت اهل خانه دور هم جمع مىشوند و شادى مىکنند و آجيل و شيرينى مىخورن. اين آجيل که به آجيل چهارشنبه سورى يا آجيل بىنمک موسوم است تشکيل مىشود از انجير و کشمش و خرما و توت خشکه و فندق و پسته و بادام خام و امثال آنها و معتقد هستند که خوردن آجيل بىنمک در شب چهارشنبهٔ آخر سال شگون دارد.
خراسانىها در شب چهارشنبهٔ آخر سال آنچه کوزهٔ کهنه در خانه دارند مىشکنند و بهجاى آن کوزهٔ نو مىخرند و نيز براى تکميل عيش و سرور خود در صورت داشتن استطاعت چهار رنگ پلو درست مىکنند که عبارت است از:
”رشتهپلو ـ عدسپو ـ زرشکپلو ـ ماشپلو“ و مقدارى از آنرا براى اقوام نزديک خود مانند دختر و نوه و عروس که در خانهٔ ديگرى مسکن داشته باشند مىفرستند.
دوم مراسم خصوصى ـ در اين شب مراسم ديگرى هم اجراء مىشود که خصوصى است و بهوسيلهٔ زنها انجام مىگردد و مردان حق شرکت در آنرا ندارند. مراسم خصوصى زنها بيشتر مربوط به گرفتن حاجت و بختگشائى دختران و رفع درد و بلا است.
اگر خانوادهاي، مريض و ناخوش داشته باشد يکى از زنهاى آن خانواده اول شب، چادر رختخوابى بهسر مىکند و به نيت شفاى مريض يک ملاقه (چنانکه خوانندگان مىدانند اين لغت در اصل عربى و صحيح آن ”ملعقه“ است) بهدست مىگيرد و به در خانهٔ همسايه مىرود و بدون آنکه کلمهاى صحبت کند چهار مرتبه با ملاقه به در مىکوبد. صاحبخانه ملاقهٔ او را مىگيرد و مقدارى خوراکى توى آن ريخته براى آن زن مىآورد. آن زن خوراکىها را به منزل مىبرد و به مريض مىخوراند و معتقد است که مريض بدين وسيله شفا خواهد يافت.
ممکن است صاحبخانه بهجاى خوراکى مقدارى برنج و حبوبات خام توى ملاقهٔ آن زن بريزد در اينصورت آن زن از برنج و حبوبات خام ديگرى که بهدست آورده غذائى مىپزد و به مريض مىخوراند.
در صورتىکه صاحبخانه خود مريض باشد يا سفرى داشته باشد از دادن خوراکى به آن زن خوددارى مىکند و با گفتن عباراتى از قبيل ”ناخوش داريم“ يا ”سفرى داريم“ جواب رد به او مىدهد زيرا معتقد است که دادن خوراکى به ”ملاقه زن“ براى ناخوش يا سفر کردهٔ او نحوست دارد و موجب خطر است.
ديگر از آدابى که در شب چهارشنبه سورى در خراسان مرسوم است، فالگوش ايستادن زنان در سر چهارراه و فال گرفتن آنها به حال اجتماع در اتاق است. رسم اول که براى حل مشکلات تقريباً در تمام ايران با اندکى تغيير و تفاوت معمول مىباشد، به اين طريق انجام مىگيرد که زنها يکى دو ساعت از شب گذشته چادر بهسر کرده سر يک چهارراهى مىروند و کليدى زير پاى خود مىگذارند و کنار يک ديوار رو به قبله مىنشينند و گوش به گفتگوى عابرين مىدهند. اگر حرف خوب بشنوند مشکل آنها حل خواهد شد و به مراد خود خواهند رسيد و اگر حرف بد بشنوند مشکل آنها حل نخواهد شد و به مراد خود نخواهند رسيد.
اما فال گرفتن در اتاق که تقريباً اختصاص به خراسان دارد به اين طريق انجام مىگردد که در شب چهارشنبهٔ آخر سال زنان محله در اتاقى جمع شده کوزهاى در وسط اتاق مىگذارند. بعد هر يک نيت کرده چيزى مانند انگشتر و انگشتوانه و امثال آنها در کوزه مىاندازند. صاحبِ خانه کوزه را در تنور مىگذارد و سر تنور را مىپوشاند.
صبح زود زنها مجدداً در همان اتاق جمع مىشوند. آنگاه صاحبخانه کوزه را به اتاق مىآورد و دختر نابالغى را بر سر کوزه مىنشاند. آنوقت هر يک از زنها به نوبت يک ”چاربيتو“٭ مىخواند و بلافاصله دختر دست در ميان کوزه مىبرد و يکى از اشياء درون کوزه را بيرون مىآورد. هر چهار بيتوئى که قبل از درآوردن شيئى بهوسيلهٔ يکى از زنان خوانده شده است جواب نيت صاحب همان شيئى است، به اين طريق دختر نابالغ تمام اشياء کوزه را يکيک بيرون مىآرود و جواب نيت هر يک از زنها از روى شعرى که قبلاً خوانده شده است معلوم مىگردد.
آبستنى و زايمان
ختران خراسانى مانند ساير دختران جهان وقتى به خانهٔ شوهر مىروند (خصوصاً در طبقهٔ سوم و متوسط جامعه) با کمال بىصبرى منتظر هستند که هرچه زودتر باردار شوند. هرگاه مدت از ازدواج آنها بگذرد و متوجه گردند که خود يا شوهر آنها عقيم هستند و از داشتن فرزند محروم خواهند بود سخت مضطرب مىشوند و در صدد علاج برمىآيند. زنان فهميده و تحصيل کرده به پزشک متخصص مراجعه مىکنند و ليکن زنان بىسواد و امل و قديمى متوسل به جادو و جَنبل و اعمال خرافى مىگردند و براى باردار شدن به يکى از طرق زير عمل مىکنند:
۱. پوست ختنهٔ اطفال را گرما گرم مىبلعند.
۲. آجيل مشکلگشا نذر مىکنند.
۳. هروقت زائوئى به حمام برود با او به حمام مىروند و از آبى که به سر زائو ريخته باشند چند مشت به سر و سينه و شکم خود مىريزند.
۴. به دباغخانه مىروند و سه بار از روى تغار دباغى مىپرند و در نوبت سوم چند قطره از محلول آب آهک درون تغار مىخورند.
۵. جگر گوسفند نابالغ آسمان نديده را زير پاى خود مىسوزانند.
۶. سه يا چهار دانه نخود خام را در پارچهٔ نازکى مىپيچند و شب موقع خوابيدن در دهانهٔ... خود مىگذارند و عقيده دارند که اگر تا صبح نخودها ”نيش بزند“ به زودى باردار خواهند شد.
۷. از مجلس روضهخوانى يک استکان يا يک قاشق پنهانى بهعنوان گرو برمىدارند و نذر مىکنند که اگر بچهدار شدند شش استکان يا شش قاشق بهجاى آن بخرند و به مجلس روضهخوانى رد کنند.
۸. نذر مىکنند که اگر صاحب اولاد شوند سه تا هفت سال موى سر فرزند خود را کوتاه نکنند و پس از پايان اين مدت، هموزن موى سر فرزند خود طلا يا نقره بخرند و به نزديکترين امامزاده تقديم کنند.
۹. روز پنجشنبه به نيت داشتن فرزند روزه مىگيرند و يا ”دهن روزه“ بالاى گنبد امامزادهٔ شهر مىروند و چند ساقه علف از لاى آجرهاى روى گنبد مىکَنَند. اول غروب علفها را دم مىکنند و با آن روزهٔ خود را باز مىکنند و همان شب به نيت باردار شدن با شوهر خود همبستر مىشوند.
۱۰. اگر زنى ضامنش کج باشد (يعنى نحرافات رحمى ـ Deviations uterines داشته باشد) براى حامله شدن سه روز پىدر پى روى زمين مىنشيند و پاهاى خود را از دو طرف دراز مىکند. بعد انگشتانهاى ميان دو پا و در محاذات زانوان خويش قرار مىدهد. آنوقت سر خود را به طرف زمين خم مىکند و مىکوشد که با دهان خود انگشتانه را از زمين بردارد. هرگاه بتواند در يکى از اين سه روز موفق به برداشتن انگشتانه با دهان خود بشود حتماً حامله خواهد شد و ليکن اگر در سه روز اول موفق به برداشتن انگشتانه نشد سه روز ديگر قبل از صرف صبحانه دو عدد پياز درسته، محکم به دو کشالهٔ ران خود مىبندد و با همان حال تمرين فوق را مجدداً تکرار مىکند و نيم ساعت بعد پيازها را ور مىاندازد و عقيده دارد که اين بار حتماً حامله خواهد شد.
۱۱. اگر هيچيک از عمليات فوق مؤثر واقع نشد قدرى ”پيهگُرده ـ مقصود چربى روى قلوهٔ گوسفند است“ را در ظرفى ريخته روى آتش نگاه مىدارند تا آب شود. بعد مقدارى پشم شتر را مىشويند و با کمال دقت ”تيت مىکنند“ يعنى صوفها و موهاى ريز آنرا از هم جدا مىسازند و کثافات آنرا مىگيرند. آنوقت پشمها را بهصورت گلولهٔ کوچکى در مىآورند و نخى هم از وسط آن مىگذرانند، پس از آن سرنخ را بهدست مىگيرند و گلوله ار در پيه مذاب مىاندازند و چند بار به
راست و چپ مىغلتانند تا خوب به روغن پيه آغشته شود. بعد آنرا در ظرف ديگرى در مجاورت هواى آزاد قرار مىدهند تا پيه منجمد شود و ذرات گلوله بههم بچسبد. سپس گلوله را به همان حال در دهانهٔ مهيل قرار مىدهند و مراقبت مىکنند که نخ از دهانهٔ مهيل بيرون بماند تا هنگام خارج کردن گلوله زحمتى ايجاد نگردد (گاهى گلولهٔ آغشته به روغن پيه را بهجاى مهيل در مقصد مىگذارند). اين عمل ار از روز چهارم قاعدگى شروع مىکنند و سه روز متوالى يعنى تا هفتم که مىخواهند به حمام بروند ادامه مىدهند و عقيده دارند که هر زن عقيمى به اين طريق عمل کند حامله خواهد شد.
عروسى
به عقيدهٔ خراسانىها ازدواج نه تنها يک وظيفهٔ طبيعى و اجتماعى است بلکه يک وظيفهٔ دينى و مذهبى نيز هست. وقتى پسر به سن بلوغ رسيد (بهنظر عوام علامت بلوغ در نزد پسران کف کردن ادرار يا چاک خوردن غضروف نوک بينى يا دو بهر شدن (دو رگه شدن) صدا است). و خط سبز پشت لب او رنگ گرفت، پدر و مادر او موظف هستند که براى او زن بگيرند و طبق احکام قرآن و شريعت اسلام ”دامادش کنند“ وقتى هم دختر به سن بلوغ رسيد بايد او را به شوهر بدهند.
البته هرگاه بخواهند پسر خود را داماد کنند سعى مىکنند که عروس آنها دخترى ”نجيب و سر به راه و باهنر“ باشد و اگر بخواهند دختر خود را به شوهر بدهند دقت مىکنند که داماد آنها مردى ”شرابخور و کاهلنماز و فاسق و کفترباز“ نبوده، بلکه ”نمازخوان و نجيب و زحمتکش (در نظر عوام خراسانى مرد زحمتکش کسى است که اگر دست به پشت او بزند گرد از آن ”حرکت کند“).“ و ”پدر و مادردار“ باشد.
براى خواستگاري، مادر داماد و چند تن زنان جاافتاده و نسبتاً مسن که با داماد خويشى و قرابت نزديک داشته باشند (مثلاً خاله و عمه و خواهر داماد) بهعنوان مهمانى يا به بهانهٔ کرايه کردن اتاق و يافتن خانهٔ خالى به خانهٔ عروس مىروند. مادر عروس که از طرز برخورد مهمانها و ”برداشت صحبت آنها“ حدس مىزند که براى خواستگارى آمدهاند، دختر خود را صدا مىزند و مىگويد براى مهمانها چائى و قليان بياورد. وقتى دختر چائى و قليان آورد مادر داماد يا يکى از زنان همراه او دستى به سر و گردن دختر مىکشد و ماشاالله گويان گونهها و لبان او را مىبوسد و به اين بهانه سر و زلف او را معاينه مىکند ببيند گيس عاريه دارد يا موى او طبيعى است، ضمناً دهان دختر را بو مىکشد ببيند دهان او بو مىدهد يا خير؟ بعد مادر داماد و سايرين سؤالات گوناگونى دربارهٔ هنرها و کمالات دختر، از مادر وى مىکنند و خصوصاً در مورد خانهدارى و آشپزى و خياطى مباحث مختلفى را پيش مىکشند و از خود دختر هم سؤالاتى مىکنند ببينند تا چه حد خانهدار و کدبانو است.٭
در قديم رسم بوده است که خواستگاران مقدارى ”سبزى خوردن“ همراه خود به خانهٔ دختر مىبردند و به او مىدادند پاک کند و ضمن دقت در طرز کار دختر نام يکيک سبزىها را از او مىپرسيدند.
هرگاه پس از اين گفتگو و تحقيق مادر داماد و ساير زنها شکل و شمايل دختر را پسنديدند علناً به خانوادهٔ دختر اظهار مىکنند که براى خواستگارى آمدهاند و مقصود خويش را هم با عبارت خاصى بيان مىکنند و مثلاً مىگويند: ” آمدهايم ببينيم پسر ما را به غلامى قبول مىکنيد يا نه؟“ خانوادهٔ دختر نيز جواب مىدهند: ”البته به آقائى مىپذيريم قدم او بهروى چشم ما“.
البته اين رسم بيشتر در خانوادههاى عوام و قديمى و متوسط عمل مىشود نه در خانوادههاى اعيان و امروزي: رسم خواستگارى هم در شهرها و دهات مختلف خراسان تغيير مىکند و گاهى بهکلى صورت ديگرى به خود مىگيرد: از جمله در قاين رسم است که زنى از نزديکان داماد به خواستگارى مىرود. وقتى به جلو خانهٔ دختر مىرسد در مىزند. مادر دختر از اندرون مىپرسد: کنه، کنه
(kena ـ kena=کيهکيه)؟ زن مىگويد: دِرِ وِاکُنَه، دِرِ وِاکُنَه (dar vâ kone= در باز کنيد) ، بُرِ شُما حَنا مىارِم (bor ŝomâ hanâ miarem= براى شما حنا آوردهايم). مادر دختر جواب مىدهد: بابا نشوه رضى (bâbâ neŝeva razi = بابا نشود راضي).، حَنايونِ شما از خود (تلفظ شود: xod) شما، دختر نِدَرِم
(nedarem=نداريم)، بَرْ دخترِ ماچى بِيَردِهئى (bor doxtare mâ ĉi biardeyey= براى دختر ما چه آوردهايد)؟ زن پاسخ مىدهد: صدا اختَه و صد بَخْتَهْ (baxta = گوسفند نر سه ساله)، صدمَه آرد وَر رِختَهْ (sad ma ârd var rexta= صد من آرد الک کرده)، صد پلاس و صد قَه لّىِ (qali= قالي)، صد لحاف و صدنَهلّىِ (nali=
نالي، تشک)، صد کرّه و صد اسبي، صد تِمَنْ عب بَسى (sad temane abbasi= صد تومان عباسي)! آنوقت مادر دختر راضى مىشود و مىگويد: بابا بشِوَه رَضِي، وَ ختَه کِه شِوَه رَضِى (vaxta ke ŝeva razi= وقت است که شود راضي)، هموصد تِمَن عَب بَسي. پس از آنکه دو عبارت کوتاه سابقالذکر بين خواستگاران و خانوادهٔ عروس رد و بدل شد طرفين شبى را معين کرده قرار مىگذارند که ”مردهاي“ خانوادهٔ داماد براى ”بعله برون“ به خانهٔ دختر بروند و دربارهٔ لوازم و اثاث سر عقد و مهريه و شيربهاء٭ بحث و مذاکره کنند. بعد مىآيند به خانه و براى داماد شکل و شمايل و قد و قواره و چشم و ابروى دختر را توصيف مىکنند و مىگويند
سفيد است يا سبزه، کوتاه است يا بلند، چاق است يا لاغر، و با فشار و اصرار وادار مىکند که مردها هرچه زودتر براى مجلس ”بعلهبرون“ بروند و مقدمات مجلس عقد را فراهم کنند در فاصلهٔ اين مدت خانوادهٔ عروس در خارج تحقيقاتى دربارهٔ شغل و مقام و شخصيت و اخلاق داماد مىکنند و دختر را هم پنهانى به
محل کار و کسب داماد مىبرند تا او را ببيند و در صورتىکه نقصى در وضع داماد مشاهده نکنند در شب ”بعلهبرون“ موافقت خود را با اين ازدواج اعلام مىدارند.
شيربهاء را در خراسان قبالهٔ نقدى يا باشلق (bâŝloq) مىگويند در روستاها شيربهاء متعلق به پدر و مادر عروس است و هيچکس ديگر حق ندارد از آن استفاده کند.
شب ”بعلهبرون“ در خراسان بيشتر به شب جواب اِستَنى (از فعل استاندن ـ گرفتن) يا شب کفشپاکنى (تفصيل آن بعد خواهد آمد) معروف است. در اين شب خانوادهٔ داماد حلقهاى براى انگشت عروس مىخرند و اين حلقه را که در حقيقت حلقهٔ نامزدى است کليکى (کليکى ـ kliki مرکب از کلمه کليک بهمعنى انگشت + ياء نسبت) مىنامند. در روستاها علاوه بر آن يک جغت کفش بهعنوان ”نشوني“ که اندازهٔ پاى عروس تهيه مىکنند و کفش و کليکى را با مقدارى نقل و نبات و قند و چاى و حنا (و گاهى يک دست لباس) در سينى مخصوصى مىگذارند چند سکهٔ نقره هم در سينى مىاندازند و به خانهٔ دختر مىبرند و ضمن صرف چاى و شيرينى دربارهٔ ميزان باشلق و مهريه٭ و لوازمى که داماد بايد براى سر عقد بخورد مذاکره مىکنند.
در روستاها معمولاً مهريه عبارت است از يک تا ده مَن زمين تخم کار، يک ساعت آب قنات چند درخت ميوه و باشلق عبارت است از چند فرد قاليچه يا گليم و هفت من مس و هفت مثقال طلا و هفت دست لباس و يک جوال آرد و چند گوسفند و چند الاغ هيزم و ده من پشم و ده من پنبه.
پس از آنکه بين طفين موافقت حاصل شد، زنان داييره مىزنند و ”هولولو، شولولو“ مىگويند، سپس مشتى پول نقره در کفشها مىريزند و کفشها را در ميان هلهله و شادى به پاى عروس مىکنند پس از انجام اين مراسم براى مهمانها شربت و چاى و شيرينى مىآورند سپس روزى را معين مىکنند که داماد با عروس و چند تن از خانوادهٔ عروس و داماد به بازار بروند و آينه و شمعدان و انگشتر و ساير لوازم را بهنحوى که قرار گذاشتهاند بخرند. در پايان مجلس براى خوشبختى و شادکامى طرفين مقدارى قند يا نبات مىشکنند، نصف آن را به خانوادهٔ عروس مىدهند و نصف ديگر آن را به خانهٔ داماد مىبرند پس از مذاکره و توافق براى عقد عروس به تقويم مراجعه مىکنند و روز و ساعت سعدى را انتخاب مىکنند و لوازم سر عقد را روز قبل يا صبح همان روز در طبق يا خوانچههاى چوبى مىگذارند و بهوسيله عدهاى ”طبق کش“ به خانهٔ عروس مىفرستند.
شب چله
شب چلّه نخستين شبى است که در آن مردم فصل پائيز را پشت سر گذاشته و مىخواهند با چهرهٔ غمانگيز زمستان روبهرو شوند، وقتى است که ميوههاى خوشطعم و متنوع تابستان و پائيز به اتمام رسيده و جز معدودى از آنها باقى نمانده است. از اين گذشته شب مزبور بلندترين شبهاى سال است و در اين شب نه تنها زود خفتن جايز نيست بلکه گذراندن چنين شبى بىتنقلات هم روا نمىباشد، از اينرو از قديمترين زمان در خانوادههاى ايرانى رسم شده است که در اين شب اقسام ميوه و تنقلات را تهيه کرده به خانه برند و دور هم جمع شوند و ضمن گفت و شنودهاى خانوادگى از هريک از اقسام مختلف ميوه مختصرى ميل کنند تا هم از خواص آنها بهرهمند گردند و هم با آنها وداع گويند.
خراسانىها عقيده دارند که هريک از ميوهها خواص مخصوصى دارد و هر نوع ميوهاى را که در شب چله بخورند خواص و فوايد آن تا سال آينده همانوقت در بدن او خواهد ماند و آنها را از گزند بسيارى از حشرات و جانوران و حتى بعضى بيمارىها هم حفظ خواهد کرد.
در ميان ميوهها، هندوانه بيش از همه موردتوجه عوام است (شايد بهسبب آنکه ارزانتر از ساير ميوهها است) و خواص بىشمارى براى آن ذکر مىکنند. خراسانىها عقيده دارند که هندوانه ”گرميّت مغز“ و ”سوزندگى جگر“ را دفع مىکند، بهعبارت ديگر هرکس در شب چله هندوانه بخورد ”جگر او لک برنمىدارد“ يعنى در تابستان سال بعد گرما در او تأثير نخواهد کرد علاوه بر آن ”اگر رودهٔ او کرم داشته باشد، کرم روده او دفع مىشود“، بنا به همين ملاحظات و تصورات مىگويند در شب چلّه بايد هندوانه خورد و پوست آنرا به پشتبام همسايه انداخت (تا اگر او استطاعت خريد هندوانه را نداشته باشد پوست هندوانه را بتراشد و بخورد و از خواص آن بهرهمند گردد و او نيز به نوبهٔ خود پوست تراشيده را روى بام همسايه بيندازد... همينطور تا بام هفتم... تا اينکه هفت همسايه از آن پوست استفاده کند).
هرکس در شب چلّه هويج و گلابى و انار و زيتون سبز بخورد در تابستان سال بعد از زند جانوران بهويژه نيش عقرب در امان خواهد بود، خصوصاً خوردن هويج بسيار مؤثر است. هرکس در اين شب انگور بخورد در تابستان سال بعد حيزه (حيضه؟ ـ حيزه ”heyza“= گرمازده) نخواهد شد، حلوا ارده بخورد به درد چشم مبتلا نخواهد گشت، سير يا ترشى سير بخورد تا يکسال از درد مفاصل راحت و در امان خواهد بود، کاسنى و کلم بخورد در تمام سال دچار خونريزى لثه و خوندماغ نخواهد شد.
خراسانىها براى مصون بودن از بيمارىها و گزند حشرات گذشته از خوردن اقسام ميوه اعمال ديگرى هم در شب چلّه انجام مىدهند و عقايد ديگرى هم دارند که هريک بهجاى خود مهم و قابل ملاحظه است.