بخشی از مقاله
بخش اول:از جاسوسي براي آلمانها تا ...
احمد شاملو در سال 1304 هجري شمسي در تهران به دنيا آمد پدرش حيدرنام داشت و افسر ژاندارمری بود و مادرش كوكب عراقي از قفقازيهايي بود كه انقلاب بلشويكي 1917 روسيه، خانوادهاش را به ايران كوچانده بود. پدر شاملو به دليل طبيعت حرفهاي، با خانودهاش دور از شهر و ديار خود و در شهرهاي دور افتاده و نقاط مرزي به سر ميبرد و به اين سبب كودكي احمد شاملو در شهرهاي رشت، سميرم، اصفهان، آباده، شيراز و خاش سپري شد.او در يادداشتي، پدرش را اينگونه معرفي ميكند:
«بيچاره پدرم، آنقدر در درجه سرگردي مانده بود كه «سرگرد» معادل اسمش شده بود.»وي تحصيلات ابتدايي را در شهرهاي خاش، زاهدان، مشهد گذراند و براي طي دوره متوسطه به تهران آمد و در دبيرستان ايرانشهر ثبت نام كرد و تا سال سوم در اين دبيرستان درس خواند.
شاملو از ابتداي جواني و شايد تحت تأثير شرايط محيط، علاقه وافر به «آلماني»ها ابراز ميكرد و اين شوق تا آن حد بود كه براي تحصيل در دبيرستان صنعتي تهران (كه استادان آلماني در آن حضور داشتند) كلاس سوم دبيرستان را رها كرد و در كلاس اول دبيرستان صنعتي ثبتنام كرد.
شاملو در سال 1321 كه در منطقه تركمن صحرا ميزيست فعاليتهاي سياسي خود را آغاز كرد و در سال 1322 كه به تهران بازگشت، براي اولين بار دستگير شد و به زندان رفت.
شاملو ميكوشيد حادثه نخستين زندان رفتن خود را از نظرها مخفي كند و حرف و سخني در اطراف آن به ميان نياورد. اما هر گاه بر اساس ضرورت صحبت از آن به ميان ميآمد، زنداني شدن خود را محصول احساسات وطنپرستي افراطي (ناسيونال شوونيسم) معرفي ميكرد. بعضي از دوستان او هم همين رويه را دنبال كرده و نوشتهاند:«... شاملو حدود سال 1323، نوزده سالگي را به سبب اعتقادات شوونيستي در زندان متفقين گذرانيده است...»(8) ماهنامه «آدينه» در اين مورد مينويسد:
«اولين باري كه احمد شاملو به زندان رفت، بسيار جوان بود و جالب آنكه مردميترين شاعر فارسي، براي بار اول به اتهام گرايشات فاشيستي و هواخواهي از آلمان هيتلري، به زندان افتاد»
گردانندگان ماهانه «آدينه» كه در شمار هواداران درجه اول شاملو هستند سعي كردهاند او را به عنوان «مردمي ترين شاعر شعر فارسي» معرفي كنند و دليل اين گرفتاري و زنداني شدن وي را «هواخواهي از آلمان هيتلري» قلمداد نمودند و زيرپوشش يك راوي بيطرف، قسمت مهم واقعيت، يعني دليل اصلي و اين نكته كه احمد شاملو به خاطر جاسوسي براي آلمانيها در زنداني كه نيروهاي شوروي در شهر رشت داشتند،
حبس شده بود را از چشم خوانندگان خود پنهان كردند. ولي عناصر قديمي و مسنتر و كساني كه روابط نزديكتري با شاملو داشتهاند نظير فرهنگ فرهي تلويحاً به «جاسوس» بودن شاملو اشاره ميكنند:«... شاملو هيچگاه از آلمانيها و هواداريش از آلمانيها يادي نميكند، دوراني كه به خاطر آنها زنداني شد...»او به جرم جاسوسي براي آلمانيها مدت 21 ماه در زندان ماند. البته احمد شاملو مزد اين زندان رفتن و سختيكشيدن در زندان روسهاي «ضد فاشيست» را بعدها از آلمانيها گرفت و به پاس اين همكاري دوران جواني، در روزگار ميانسالي و در آستانه پيروزي انقلاب،
قدر ديد و در مجامع نامدار جهاني بر صدر نشست.با مروري بر زندگي شاملو در مييابيم كه اولين شب شعر بزرگ در ايران را در سال 1347 وابسته فرهنگي سفارت آلمان در ايران براي او ترتيب داد.و با تبليغات وسيع و گسترده نام احمد شاملو را به عنوان «جاودانه مرد شعر امروز ايران» در محافل و مجامع مطرح كرد.بار ديگر، هواداران آلماني در سال 1367 شاملو را براي شركت در كنگره نويسندگان آلمان (اينترليت) دعوت ميكنند
و به تجليل و تقدير از او مي پردازند. شاملو از اين فرصت براي مظلومنماي و كسب شهرت! استفاده كرد و در اين كنگره سخنراني ويژهاي با عنوان «من درد مشتركم، مراد فرياد كن» ايراد نمود و از اينكه به خاطر اعتلاي هنر واداي تعهد به مردم، زير فشار حكومت قرار دارد، فرياد شكايت و شكوه سر داد. لابد به همين دليل بود كه آلمانيها به پاس همان سختيهايي كه شاملو به هنگام جاسوسي تحمل كرده بود، اين سخنراني را پوشش جهاني دادند و او را با عنوان جديد «مردميترين شاعر شعر فارسي» خواندند و مصاحبههاي متعددي از وي را از طريق رسانههاي بيگانه به گوش جهانيان رساندند.
زماني كه احمد شاملو از زندان آزاد شد، پدرش به ژاندارمري اروميه (رضائيه) منتقل شده و با خانوادهاش به اين شهر رفته بود. او هم به اروميه رفت و به خانوادهاش پيوست.شاملو در شهر اروميه به صف هواداران رژيم پهلوي پيوست و در اين عرصه تا آن حد پيش رفت كه مورد نفرت مردم قرار گرفت و به طوري كه نيروهاي «پيشهوري» و حزب دموكرات در اولين ساعات اعلام خودمختاري، به خانه آنها ريختند و احمد شاملو و پدرش را بازداشت كردند. «آيدا» تحت تأثير تلقينات مبالغه آميز احمد شاملو در اين مورد ميگويد:«پيشهوري و دموكراتها احمد شاملو و پدرش را دستگير ميكنند و آن دو را نزديك به دو ساعت در مقابل جوخه آتش نگه ميدارند تا از مقامات بالا كسب تكليف كنند.»
وي در سال 1325 و پس از بازگشت به تهران در حاي كه هنوز سال چهارم دبيرستان را تمام نكرده بود براي هميشه درس و مدرسه را كنار گذارد.شاملو در سال 1326 در سن 23 سالگي ازدواج كرد. همسرش اشرف اسلاميه نام داشت و از خانواده كازرونيهاي اصفهان بود.شاملو در اين سال نخستين مجموعه شعرش را كه آهنگهاي فراموش شده نام داشت، با سرمايه شخصي به نام ابراهيم ديليمقانيان انتشار داد و آن را به همسرش اشرف تقديم كرد. شاملو كوشيده است تا اين مجموعه را به دست فراموشي بسپارد و خاطره آن را از ذهن مردن پاك كند، اما در اين عرصه توفيق چنداني نيافته است. فرهنگ فرهي در اين مورد ميگويد:
«... اشرف بانوي آهنگهاي فراموش شده بود ... شاملو هيچگاه اين اثر ار در شمار آثارش ياد نكرده و يا اگر كرده با اكراه اين كار را انجام داده است ...»
شاملو چندين يادداشت ستايشآميز را كه دوستانش درباره اشعار اين مجموعه نوشته بودند، به عنوان پيشگفتار چاپ كرده بود. اين مجموعه در بر گيرنده آثاري بيارزش و در حد نامههاي عاشقانه نوجوانان فاقد خلاقيت بود.شاملو در سال 1327 به روزنامهنگاري رو كرد، هر چند كه سومين همسرش ـ آيدا ـ اعتقاد دارد شاملو روزنامهنگاري را از سال 1324 آغاز كرده است
او در سال 1327 هفتهنامهاي به نام سخن نو را انتشار داد كه پنج شماره بيشتر دوام نياورد و به دليل عدم استقبال تعطيل شد.
برخي از دوستان و هواداران شاملو بر اين عقيدهاند كه «سخن نو» حركتي طغياني عليه مجله «سخن» بود. اما شاملو با چاپ مجله «سخن نو» در حقيقت قصد داشت بخشي از تيراژ و مقبوليت مجله سخن را به خود اختصاص دهد.او در سال 1329 هفتهنامه ديگري به نام «روزنه» را روانه پيشخوان روزنامه فروشيها كرد.
فرهنگ فرهي كه خود را همراه و همگام اين ايام شاملو و شريك انتشار اين هفتهنامه ميداند، در اين مورد مينويسد:«اوايل سال 1329 با هم مجلهاي درآورديم به نام «روزنه» به قطع كوچك. نه شمارهاي درآمد. هوادار چپ بود كه در آن زمان منحصر به حزب توده بود ... صاحب امتياز اين مجله خانمي از بستگان همسر شاملو بود و چون ديد اين مجله به راه تودهايها ميرود، ديگر اجازه چاپ به ما نداد واين مجله تعطيل شد و ما «آهنگ صبح» ر كه صاحب امتيازش مردي به نام «ضرغام» بود، جايگزين آن كرديم، اين مجله هم سه شمارهاي درآمد...»
گرايش شاملو به چپ نشانه ديگري از فرصت طلبي اوست . وي تا چندي پيش «راست» ميزد و آنقدر تمايلات فاشيستي در او شديد بود كه بنا به ادعاي همسرش، نيروهاي كمونيست و افراد تحت فرمان پيشهوري قصد تيرباران او را داشتند، وقتي مشاهده ميكند كه حزب توده در اوج قدرت قرار داد، بر «موج» سوار ميشود و در كسوت يك «چپگرا» عرض اندام ميكند. در اين زمان، آوازه «چپگرايي» شاملو آنقدر گسترده ميشود كه علياصغر اميراني، مدير نشريه خواندنيها او را به همكاري دعوت ميكند و به عنوان مسئول گزينش و چاپ كليه مطالب و مقالاتي كه داراي جهتگيري «چپ» هستند، به كار ميگمارد.
در جريان حادثه 23 تيرماه 1330 كه صدها نفر از ملت ايران به خاك و خون غلتيدند، شاملو شعر «23» (قطعنامه) را انتشار داد. او نام «23» را از روز 23 تيرماه گرفته و كوشيده است تا اين مجموعه خود را به آن حادثه خونين ربط داده و بهرهبرداري سياسي كند.با انتشار «قطعنامه» در سال 1330 احمد شاملو با چهرهاي «چپ گرا» در عرصه ادبيات سياسي ظاهر شد. (بخصوص با شعر «قصيده براي انسان ماه بهمن» كه شعري است بلند به مناسبت 14 بهمن سالگرد قتل دكتر تقي اراني در زندان رضاخان) در ديگر اشعار اين مجموعه هم اشاراتي در دفاع از جريان «چپ» و كمونيستها شده است.
احمد شاملو از جمله شاعراني است كه سعي داشت تا با سوار شدن بر موجهاي سياسي ازهنر خود بهرهبرداري كند. نصرت رحماني كه از دوستان و همگامان شاملوست، از آنها سالها بدينگونه ياد ميكند:
«... از نسل ما شاملو هم روزگار مرا داشت. در مطبوعات كار ميكرديم. هم نفس ميكشيديم و هم زندگي را آوارهوار مي گذرانديم... در حقيقت ما هيچكدام ديدگاه جمعي را نميشناختم. ضمن اينكه كتابهاي بسيار قطور فلسفي را زير بغل ميگذاشتيم از محتوي آن كوچكترين اطلاعي نداشتيم ... شاملو آدم اعجوبهاي است. در خيلي از كارها... يك ژورناليست ماهر است و خوب ميداند از چه چيزهايي و چه هنگام بهرهبرداري كند... گاه پيش ميآيد كه از سياست هم استفاده ميكند...»
وي در سال 1331 به استخدام سفارت مجارستان درآمد و بنا به گفته «آيدا» به عنوان مشاور فرهنگي اين سفارتخانه به كار مشغول شد. اين فعاليت دو سال به دراز كشيد.شاملو در سال 1332 مجموعه شعر «آهنها و احساسها» را انتشار داد. «آيدا» مدعي است
كه پليس تمام نسخههاي اين مجموعه را توقيف كرد و آنها را در همان محل به آتش كشيد و سوزاند. اما فرهنگ فرهي كه همدم و مونس اين دوران احمد شاملو بوده است، حرفي از توقيف و به آتش كشيدن اين مجموعه به ميان نميآورد. نكته مهم در عرصه انتشار اين مجموعه، سرمايهگذاري چند يهودي است كه مالك انتشارات صفي عليشاه بودند.
فرهنگ فرهي در اين مورد مينويسد:«در آن كشمكشها چه كوشش و تلاشها نموديم كه مجموعه شعري از او (شاملو) به چاپ برسانيم، اما ناشري پيدا نشد كه ... ]مديران[ انتشارات صفي عليشاه مجموعه شعر «آهنها و احساس» را چاپ كردند و در واقع ياري دادند تا شاملو به روي ريل شهرت بيفتد...»در نخستين سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد و بعد از اينكه هيجانات و التهابات پس از كودتا فروكش كرد و رژيم پهلوي به زور داغ و درفش، زندان و شكنجه و دربند كردن و تبعيد آزاديخواهان سكون و سكوت را بر جامعه ايران تحميل كرد، تزيين مظاهر روبنايي رژيم در دستور كار قرار گرفت
و به دنبال آن عرصههاي فرهنگي در مدار توجه واقع شد.در اين زمان رژيم پهلوي با بذل و بخشش و كمكهاي مادي فراوان از ايادي و اذناب خود خواست تا ظواهر مطبوعات را هم بزك كنند و افرادي چون اسماعيل پوروالي، ايرج نبوي، مجيد دوامي و ناصر خدايار را به سركردگي جهانگير تفضلي و علي جواهركلام به ميدان هدايت افكار عمومي به كانالهاي دلخواه حاكميت فرستاد.پوروالي صاحب امتياز مجله بامشاد بود و متوليان امور مطبوعاتي رژيم، نقش ويژهاي براي اين مجله در نظر گرفته بودند. او براي دستيابي به توفيق در اين عرصه، احمد شاملو را به خدمت فرا خواند.شاملو در سال 1336 اولين شماره مجله آشنا را در 28 بهمن 1336 در قطع جيبي منتشر كرد. «شاملو» خود در اين مورد مينويسد:
«... با تجربيات فراواني كه در مدت بيست سال بر اثر كارمداوم در مطبوعات اندوختهام، اكنون مستقلاً دست به انتشار يك مجله آبرومند هفتگي ميزنم...»
او قصد داشت تا از رهگذر انتشار مجله آشنا سرمايهاي به هم بزند و نان راحت و ثروتي فراچنگ آورد.شاملو با صراحت تمام اين قصد خود را ابراز كرده و اعلام ميدارد كه با هدف دستيابي به مال و مال دست به كار انتشار اين مجله شد، گرچه اين هدف و خواست را در لفاف عبارات و الفاظ و شعارهاي روشنفكرانه پيچانده است:«... و مطلب مهمتر، هدف اين مجله است. سالهاست كه من در انديشه تأسيس يك مجله بزرگ هنري هستم كه به طور فصلي سالي سه چهار شماره منتشر شود. به وجود آوردن چنين مجلهاي سرمايهاي كافي و مهمتر از آن سرمايهاي «وقفي» و هدف من از انتشار «آشنا» توليد اين سرمايه است.
به هر حال اين آرزوي «شاملو» تحقيق نيافت.با اين حال اگر رژيم پهلوي به او در كار تأسيس يك روزنامه كمك نكرد، ولي به صورتي ديگر وي را زير چتر حمايتي خود گرفت و برايش شغل بيدردسر و حقوق و مزاياي عالي برقرار كرد. در سال 1338 شاملو به سرپرستي واحد سمعي و بصري حوزه مديريت كل روابط عمومي وزارت كشاورزي منصوب گرديد.وظيفه اين سازمان ظاهراً بردن فيلمهاي خبري و آموزشي به روستاها و آشنا كردن روستاييان با اصول و مباني كشاورزي نوين بود. واحد سمعي و بصري وزارت كشاورزي، بودجه كلاني در اختيار داشت كه بايد در راه توليد فيلمهاي آموزش كشاورزي و چاپ بروشور و پوسترهاي تبليغاتي و راهنما و جزوههاي رنگارنگ به اصطلاح ترويجي هزينه شود. در اين هنگام سهراب سپهري معاون شاملو بود.
بخش دوم:شاملو و فعاليتهاي سينمايي
شاملو فعاليت سينمايي خود را از سال 1338 آغاز كرد. و يك فيلم مستند در پيرامون سيستان و بلوچستان را به سفارش شركت «ايتال كونسولت» كارگرداني كرد.حضور در مسند رياست اداره سمعي و بصري وزارت كشاورزي وفعاليت به عنوان «كارگردان» فيلم مستند «سيستان و بلوچستان»، موجب آشنايي و ايجاد رابطه احمد شاملو با سينماگران ايراني گرديد و از اين تاريخ است كه او به عنوان «فيلمنامه نويس» در عرصه «فيلمفارسي» مطرح ميشود.درباره زندگي هنري و شخصي احمد شاملو صفحات فراواني از مجلات و روزنامهها به اين موضوع اختصاص يافته، اما هر گاه صحبت از فعاليتهاي سينمايي و تأثيرات سناريوهاي پولسازش به ميان ميآيد، تمجيد كنندگان او مهر سكوت بر لب ميزنند و يا به سفسطه ميپرازد.
شايد اگر احمد شاملو فقط يك يا دو سناريو براي فيلمهاي فارسي مينوشت، ميشد عذر او را كه ـ در اينگونه مواقع بارها پشت مسئله احتياج پنهان شده، پذيرفت ـ اما وقتي مشاهده ميكنيم كه شاملو بيش از 20 سناريو براي فيلمهاي مبتذل مينويسد و حتي در موضع كارگردان و بازيگر، تمام توان و استعدادش را در خدمت «فيلمفارسي» ميگذارد، ديگر نميتوان مسئله احتياج و يا عذر و بهانههاي ديگر را پذيرفت.نگاهي به ليست اسامي و تعداد سناريوهايي كه شاملو به سفارش تهيه كنندگان سينمايي فيلم فارسي نوشته مؤيد اين نكته است كه او در ايجاد و تداوم ابتذال سينماي ايران نقشي اساسي داشته است
«اول هيكل» نام نخستين سناريويي است كه احمد شاملو براي سينماي ايران نوشت. اين فيلم به كارگرداني سيامك ياسمي و بازيگري ناصر ملك مطيعي و پروان (خواننده راديو) و ... به اكران آمد. شاملو پس از اين يكي از فيلنامههاي خودش به نام «داغ ننگ» را كارگرداني كرد كه با شكستگي همه جانبه مواجه شد.به طوري كه حتي دستاندركاران مبتذل ساز فيلمفارسي آن را «يك افتضاح» خواندند. شاملو وقتي با موج اعتراض و دستاندركاران سينما مواجه شد، گناه اين شكست را به گردن تهيه كننده آن انداخت و مدعي شد دخالتهاي او مجال هيچگونه عرض اندام و فعاليت مستقل را براي او باقي نگذاشته بود.
پروين غفاري يكي از بازيگران فيلمفارسي قديمي و معشوقه محمدرضا در بيان خاطراتش ميگويد:«... دومين فيلم من «بنبست» بود كه تهيه كنندگياش را ايرج قادري به عهده داشت. از نكات جالب اين فيلم، فيلمنامه مزخرف آن بود كه «احمد شاملو» مدعي شاعري و روشنفكري نوشته بود... در عرصه سينما كارهاي او ]شاملو[ از مبتذل سازترين كارگردان و فيلمنامه نويسان نيز مبتذل تر بود. تا آنجا كه ياد ميآورم در سال 1344 فيلمي به نام «داغ ننگ» را نيز كارگرداني كرد ... فيلمنامهاش هم دست پخت خود شاملو و قدرتالله احساني بود...»
«فراز حقيقت» نام يكي از ديگر فيلم فارسيهايي است كه سناريوي آن را احمد شاملو نوشته است. شاملو علاوه بر نگارش سناريو در اين فيلم به بازيگري هم پرداخت. اين فيلم به كارگرداني ناصر ملكمطيعي در سال 1345 به اكران آمد.پس از رها كرن سردبيري «بامشاد» وتوقف انتشار مجله «آشنا» و نيز پذيرفتن رياست اداره سمعي و بصري وزارت كشاورزي، بين «احمد شاملو» و كار در مطبوعات فاصله افتاد. شاملو نزديك به دو سال از حرفه روزنامهنگاري دوري گزيد و با حقوق و مزاياي اعطايي وزارت كشاورزي و درآمد ناشي از فيلمنامه نويسي و كارگرداني و ديگر كارهاي مرتبط با سينما، روزگار ميگذرانيد.
اين وضعيت تا مهرماه 1340 ادامه داشت. محمد تقي صالحپور در اين مورد مي نويسد:«توقيف و تعطيلي «آشنا» موجب ناكاملي شاملو در رسيدن به هدف شد و باعث دورياش از عرصه و قلمرويي كه از ديرباز به آن پا نهاده بود ... اين دوري چهار سال به طول انجاميد، تا مهرماه 1340 كه دكتر محسن هشتردوي سبب رويكرد مجدد شاملو به كار مطبوعاتي شد؛ يعني همكاري با «مؤسسه كيهان» و «كتاب هفته» شد. «كتاب هفته» گرچه نام «دكتر محسن هشتردوي» را در صدر شناسنامهاش داشت، اما نقش محوري «شاملو»در آن به عنوان گرداننده اصلي، كاملاً مشخص و آشكار بود.
همكاري شاملو با مؤسسه كيهان و «كتاب هفته» زياد ادامه نيافت و پس از اينكه 24 شماره از آن را انتشار داد از همكاري با «كتاب هفته» كنار كشيد و يا كنار گذاشته شد.
پروفسور محسن هشترودي هيچگونه اعتقادي به شعر و شاعري شاملو نداشت و دربارهي وي معتقد بودكه:«... شاملو بدون توجه به اصول و قواعد زبان فارسي شعر گفته و در واقع از شعراي فرانسوي زبان تقليد كرده است...»
اتفاق مهم ديگري كه در سال 1340 در زندگي شاملو رخ ميدهد جدايي او از طوسي حائري همسر دومش بود. وي در روز 14 فرودين 1341 با «آيدا» آشنا ميشود و كار اين آشنايي به عشق ميكشد. پدر «آيدا» وضع مالي خوبي داشت و اين براي «شاملو» يك موهبت و نهايت ايدهآل بود، زيرا شاملو ميتوانست با دغدغه كمتر و آنطور كه دلش ميخواست، در نهايت آسودگي زندگي كند.
«شاملو» و «آيدا» پس از ماها دلدادگي و جنجال عاشقانه سرانجام در فرودين 1343 ازدواج ميكنند و تحت تأثير اداي رمانتيك عاشقانه و زير پوشش دور شدن از جنجال جامعه و مردم، تصميم به ترك تهران ميگيرند و ظاهراً براي اقامت دائمي به «شيرگاه» مازندران ميروند. اين اداها كه چند ماهي باعث سرگرمي «آيدا» و موجب بروز سر و صدا و جنجال در اطراف شاملو ميشود، خيلي زود به پايان ميرسد و آنها به تهران بر ميگردند.
شاملو با توجه به ثروتمند بودن «آيدا» براي جلوگيري از تكرار شكست در ازدواج تلاش زيادي براي حفظ و نگهداري او انجام ميدهد و براي جلب توجه و محبت آيدا شعرهايش را به وي تقديم و شروع به «بت» سازي از «آيدا» ميكند و در همان سال اول ازدواج، مجموعه اشعار «آيدا در آينه» را انتشار ميدهد. مجموعه شعربندي او نيز كه در سال 1344 انتشار يافت نام آيدا درخت و خنجره و خاطره را بر خود داشت.وي در يك گفتوگو با مجله فردوسي در سال 1345 در پاسخ اين پرسش كه؛ تأثير «آيدا» در شعر ما چيست! ميگويد:
«تا بدان اندازه كه هر چه مينويسم براي اوست، به خاطر اوست و به خواست او ... من به وسيله «آيدا» آن انساني را كه هرگز در زندگي خود پيدا نكرده بودم، پيدا كردم. آيدا به نظر من سمبل يك انسان به تمام معني است، باي من همه چيز آيدا است...»
بخش سوم:نفرت از مردم
بسياري از كارگزاران روشنفكري بيمار سعي دارند تا كارنامه فعاليتهاي احمد شاملو را شاعري اجتماعي و متعهد كه مردم در شعرش جايگاهي خاص دارند. معرفي كنند. اما نگاهي به سوابق و حرف و سخنهاي خود او نشان ميدهد كه وي هيچگونه اهميتي براي مردم قائل نيست و از اينكه گاهگاه هم شعري براي مردم گفته، ابراز پشيماني ميكند. مصاحبه شاملو با مجله فردوسي مؤيد اين ادعاست:«شعرها يا خوبند يا مزخرف اگر مزخفرند كه چاپ كردن ندارند، و اگر خوبند، كه حيف شعر خوب براي مردم ...من يك لاكي دارم و خزيدهام توش. من به هيچ چيز در زندگي اعتقاد ندارم.»
او حتي به مردم توهين روا ميدارد و در همين مصاحبه ميگويد:«... مردمي كه يك زمان خوف انگيزترين عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار كردهاند.چقدر آروز ميكردم كه زندگانيم ـ بهر اندازه كوتاه ـ سرشار از زيبايي باشد. افسوس ميخورم كه گند و تاريكي ابتذال و اندوه همه چيز را در خود فرو برده است ... تنها آرزويي كه برايم باقي مانده اين است كه پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومي دفن نكنند. بگذاريد دستكم پس از مرگ آرزوي من، به دور ماندن از مردم و پليديهايشان برآيد. مردمي كه از ايشان متنفرم ... من وظيفهاي براي خود در قبال اين مردم نميشناسم.»
بخش چهارم:رويكرد دوباره به مطبوعات
فعاليتهاي شاملو گرچه ظاهر چپ گرايانه داشت، اما در برخي موارد با شبكههاي جاسوسي غرب مرتبط بود. ارتباط و همكاري با مهدي ميراشرافينمونهاي از اينگونه اقدامات اوست. ميراشرافي در سال 1341 از احمد شاملو دعوت كرد تا سردبيري روزنامهاي را كه قرار بود از روز 15 ارديبهشت همان سال منتشر شود، بپذيرد. در يكي از اسناد ساواك آمده است:
«مير اشراي تصميم دارد كه جهت مقابله و معارضه با روزنامههاي كيهان و اطلاعات، چپ روي پيش بگيرد و بدين طريق جايي براي روزنامه خود باز كند. قرار است اين روزنامه از روز يازدهم ارديبهشت 1341 مرتباً منتشر گردد و فعلاً در مورد مسئوليت سردبيري آن ميان ]علياصغر[ صدر حاج سيد جوادي و احمد شاملو رقابتي وجود دارد ولي بايستي احمد شاملو اين پست را بر عهده بگيرد...»
در سال 1345 احمد شاملو و يدالله رويايي تصميم به انتشار مجله ميگيرند
و نام «بارو» را كه تركيبي از حروف ابتداي اسم هر دوشان بود براي آن برگزيدند و بدون رعايت تشريفات قانوني و اداري و بدون اينكه براي آن درخواست مجوز كنند و يا منتظر صدور امتياز باشند، آن را انتشار دادند. هفتهنامه «بارو» تنها سه شماره دوام آورد و به دستور مقامات دولتي به دليل نداشتن پروانه انتشار تعطيل شد.
شاملو و يدالله رويايي جلوگيري از انتشار هفتهنامه «بارو» را به عنوان سند اقدامات مبارزاتي خود عليه رژيم پهلوي ارائه كردند و مدعي شدند كه اين نشريه با دخالت مستقيم وزير اطلاعات و «ساواك» تعطيل شد، در حالي كه واقعيت امر غير از اين بود.هفتهنامه «بارو» هم اكنون در آرشيوها موجود است. دقت در محتواي مطالب آن نشان ميدهد كه اين نشريه ضد رژيم حركت نميكرد، تنها اشكال موجود در راه ادامه انتشار «بارو» نداشتن امتياز بود و شاملو هم به دليل نداشتن شرايط و مدرك تحصيلي نميتوانست امتياز روزنامه بگيرد. زيرا براي درخواست امتياز بايد حداقل مدرك ليسانس ارئه ميكرد و شاملو فاقد آن بود.
در سال 1346 دوره ديگري از فعاليتهاي مطبوعاتي احمد شاملو آغاز شد. در اين سال امير هوشنگ عسگري صاحب امتياز مجله خوشه مسئوليت سردبيري اين مجله را به احمد شاملو سپرد. همكاري احمد شاملو با مجله «خوشه» از روز هفتم خرداد 1346 و همزمان با انتشار شماره 14 از سال دوازدهم اين مجله آغاز شد.در همان اوايل آمدن احمد شاملو به خوشه، حادثهاي رخ داد كه حمايت همهجانبه رژيم از او بر ملا ساخت.
اين حادثه مرگ ناگهاني منوچهر شفياني در كنار احمد شاملو بود. منوچهر شفياني قصهنويسي جوان از اهالي خوزستان بود. او براي ديدن شاملو به مجله خوشه ميرود و شب را با او ميگذراند و آخر شب همراه شاملو به خانهاش ميروند. شاملو كه معتاد بود، مقداري از مواد مخدر خود را در اختيار شفياني ميگذارد و شفياني به دليل مصرف هروئين دچار ايست قلب شده، ميميرد.با مرگ شفياني مامورين شهرباني احمد شاملو را به كلانتري هدايت ميكنند تا براي انجام تحقيق به دادگستري اعزام شود.
هنوز تشريفات اويه تشكيل پرونده مربوطه انجام نشده بود كه شاملو آزاد شد و تحقيقات پيرامون مرگ منوچهر شفياني به محاق تعطيل و فراموشي افتاد و پرونده آن مختومه اعلام گرديد.(3)در همان ايام در محافل هنري و مطبوعاتي شايع شده بود كه شاملو شفياني را براي تزريق هروئين وسوسه ميكند و با قصد قبلي او را به كام مرگ ميفرستد.
به دنبال چاپ شرح حال احمد شاملو در سلسله مطالب «نيمه پنهان» روزنامه كيهان و اشارهاي كه به موضوع بازداشت به اتهام دخالت در قتل منوچهر شفياني شد، نامهاي از آقاي داراب شفياني، برادر منوچهر شفياني و شاكي اصلي اين پرونده، به دفتر پژوهشهاي مؤسسه كيهان رسيد.
ايشان در اين نامه، ضمن تأكيد بر دخالت احمد شاملو در ماجراي مرگ برادرش گزارشي از چگونگي حادثه ارائه داده بود. نامه آقاي داراب شفياني را به همراه برخي اسناد كه در روزنامه كيهان مورخ 27/4/1378 به چاپ رسيد و با سكوت معنادار آقايان احمد شاملو، مسعود بهنود و اميرهوشنگ عسگري مدير مجله خوشه روبرو گرديد را با هم بخوانيم:
«دفتر پژوهشهاي مؤسسه كيهان
با عرض سلام و تشكر از مطلبي كه در يادآوري قتل برادرم منوچهر شفياني در روزنامه كيهان مورخ 26/12/1377 پاورقي نيمه پنهان، چاپ كرده بوديد، بدينوسيله حقايقي را به شرح زير به عرض ميرسانم. خواهشمند است مقرر فرماييد جهت آگاهي عموم در آن روزنامه چاپ گردد.در اينكه مسبب مرگ برادرم آقاي احمدشاملو بوده است، حاي هيچگونه شكي وجود ندارد. زيرا برابر اظهار سرايدار منزل متوفي، آقاي احمد شاملو در شب حادثه، يعني مورخ 19/7/1346 در منزل منوچهر ميهمان بوده است.
سرايدار ميگويد: تا ساعت يك بامداد من بيدار بودم و صداي هر دو نفر را ميشنيدم. بعد از آن ساعت خوابيدم و شاملو پس از حصول اطمينان از اينكه مسموميت منجر به مرگ برادرم كارساز واقع شده، منزل را ترك مينمايد.ساعت 6 صبح كه طبق معمول هر روز، سرايدار جهت بيدار كردن منوچهر داخل ساختمان ميشود. وي را در حال اغما در راهرو ميبيند
و پس ازچند دقيقه آقاي مسعود بهنود كه در اداره طرحها و برنامهها همكار منوچهر بود، كه طبق روال هر روز صح حدود ساعت 7 صبح ميآمد و با هم به اداره ميرفتند، از راه ميرسد، همين كه از سرايدار ميشنود كه منوچهر در حال اغما است به جاي كمك و رساندن او به بيمارستان، فوري فرار را بر قرار ترجيح ميدهد و شتابان ازآن محل دور ميشود. سپس زماني طول ميكشد تا سرايدار او را به بيمارستان ميبرد كه منوچهر در بين راه فوت ميكند.
اين اظهارات، شواهد و دلايل كلاً در پرونده شماره 46/89 كه زير نظر آقاي هدايت بازپرس وقت شعبه 4 فوقالعاده كه به علت شكايت بنده تشكيل گرديد، موجود است و آقاي هدايت به من گفت دست بسيار قوي پشت سرشاملو است در حالي كه حتي گزارش آزمايشگاه پزشكي قانوني نوع سم را هم تشخيص داده بود كه در باقيمانده استكان چاي موجود بود. ابتدا من فكر ميكردم آقاي دكتر اميرهوشنگ عسگري مدير مجله خوشه از شاملو حمايت ميكند. به همين سبب به ديدار ايشان رفتم. اما او به من گفت اشتباه ميكنيد
و به من فهماند كه هوايدا و دربار از شاملو حمايت ميكنند و آقاي هدايت هم همين نظر را تائيد ميكرد. بنابراين طي تلگرافي به هوايدا نوشتم كه چرا در اين مورد شما شريك جرم شدهايد؟ كه از طريق اداره آگاهي و ساواك موئرد بازخواست قرار گرفتم. حال از آقايان احمد شاملو و مسعود بهنود تقاضا دارم ايشان هم لطف بفرمايند به خود زحمت بدهند جهت رهايي از عذاب وجدان، چند كلمهاي بيان بفرمايند تا حقايق روشن شود. در خاتمه با تقديم فتوكپي نامه اداره بازرسي مبني بر دستگيري آقاي احمد شاملو خواهشمند است بررسي فرمائيد آيا امكان دسترسي به پرونده 46/89 وجود دارد؟
با تشكر و تقديم احترام ـ داراب شفياني»
در اواسط دهه 1340 سفارت آلمان در تهران برنامههايي ويژه هنر و ادبيات معاصر ترتيب داد و براي اولين بار در ايران مراسمي به نام «شب شعر» در باغ «انستيوگوته» واقع در چهار راه اميراكرام برگزار كرد. يكي از شبهاي شعر به احمد شاملو اختصاص داشت.در اين برنامهها كه به تبليغات وسيعي در مطبوعات و راديو و تلويزيونم همراه بود، شاملو بدون اينكه مورد كوچكترين مزاحمتي واقع شود، به پشت تريبون رفت و به زعم خود سياسيترين شعرهايش را خواند.
استقبال از شبهاي شعر موجب شد تا شاملو و اميرهوشنگ عسگري به فكر بهرهبرداري از آن بيفتند و به سوداي جلب تيتراژ و تبلغ براي مجله خوشه، شب شعر شاعران نوپرداز را در محل باشگاه شهرداري تهران ـ واقع در خيابان خانقاه ـ برگزار كنند.در سال 1349 احمد شاملو همكاري خود را با تلويزيون ملي ايران آغاز كرد و در اين سال فيلمهاي «پاوه، شهري از سنگ» و «ون قليچ داماد ميشود» را كارگرداني نمود.
پس از ماجراي ديدار شاملو با فرح و بوسيدن دست وي ـ كه فيلم آن در سنماها نماش داده شد ـ رفتار هنري احمد شاملو در مدار توجه قرار گرفت و در محافل آن روزگار اين اقدام وي نشانهاي ديگر از دوگانگي گفتار و كردار شاعر به حساب آمد.
در سال 1351 شاملو همزمان با اشتغال در تلويزيون، در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم مشغول بود و صفحات و نوارهاي كاستي از اشعار حافظ، مولوي، خيام، نيما و شعرهاي خودش را ضبط ميكرد. او در همين سال به فرهنگستان زبان ايران دعوت شد تا براي تحقيق و تدوين كتاب كوچه به فعاليت بپردازد.اين همكاري سه سال ادامه يافت. در سال 1355 مسئوليت ديگري بر مسئوليتهاي احمد شاملو اضافه شد و او رسماً به عنوان سرپرست پژوهشكده تلويزيون منصوب گرديد.
شاملو در سال 1356 ايران را به مقصد آمريكا ترك گفت. او در مجامع دانشجويي آن ديار مدعي شد كه ايران را به عنوان اعتراض به سياستهاي رژيم پهلوي ترك گفته است. در حالي كه سازمانهاي فرهنگي و هنري رژيم حمايت همه جانبه از او را در دستور كار داشتند
و به او محرمانه كمك ميرساندند. در همين سال انتشارات اميركبير گزيدهاي از اشعار او را انتشار اد و حقالتأليفش را به آمريكا فرستاد.وي به مناسبت فرا رسيدن نوروز سال 1357 در جشن عيد سازمان دانشجويان ايراني در نيويورك عضو كنفدراسيون جهاني (CIS) شركت كرد و با اتخاذ موضوع ضد سلطنتي عليه جشن نوروز و نقش شاهان به ايراد سخنراني پرداخت. از ديگر سخنرانان اين جشن بابك زهرائي، احمد كريمي حكاك و محمود صيرفيزاده بودند.
شاملو در دوران اقامتش در امريكا هيچ حركت مؤثري انجام نداد. او چندي بعد براي اينكه سكوت رضايتآميزش را در قبال جنايات رژيم پهلوي توجيه كند، مدعي شد كه بعضي از افراد در آمريكا مانع فعاليت او بودهاند، بويژه از رضا براهني به عنوان كسي كه جلو مصاحبههاي مطبوعاتي او را كرفته است نام برد. براهني در مصاحبهاي با يكي از مجلات، اين ادعاي شاملو را تكذيب كرد و گفت:«... من خودم گفتم كه براي شاملو مصاحبه مطبوعاتي در آمريكا ترتيب بدهند
به دليل اينكه شاملو را در آمريكا كسي نميشناخت... بار اول كه شاملو به امريكا رسيد، كسي او را نميشناخت، من اسم او را براي دعوت شدن دادم. بار دوم كه شاملو آمد به آمريكا، روشن نبود براي چه آمده است. علاوه بر اين او نميتوانست بدون داشتن گروه مبارز كند. خصوصاً كه زبان هم بلد نبود. با مترجم هم كه نميشود مبارزه كرد... شاملو از نظر سياسي در امريكا با شكست روبرو شد. چون نميتوانست حتي يك مقاله در يك مجله معتبر چاپ كند...»
با اين همه شاملو دوره اقامتش در امريكا را به عنوان يك دوره تبعيد و مبارزه نشان ميدهد. او براي اينكه در جريان انقلاب از قافله عقب نماند، با توسل به ترفندهاي خاص خود كوشيد خود را يك شاعر ضد رژيم كه مدتي را در تبعيد به سر برده معرفي كند
و در اين راستا حتي براي جمعآوري كتاب «از هوا تا آينهها» از كتابفروشيها هم دليل سياسي تراشيد و با تبليغات، آن را به صورت توقيف كتابش نشان داد. در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود و اين كتاب در پي شكايت شخص شاملو از ناشر كه بدون مجوز آن كتاب را به چاپ رسانده بود، جمعآوري شد.شاملو در سال 1357 امريكا را ترك كرد و به عنوان سردبير هفتهنامه ايرانشهر در لندن اقامت گزيد.
مسئوليت اين نشريه را غلامحسين باقرزاده به عهده داشت. همكاري احمد شاملو با ايرانشهر چند ماهي به طول انجاميد و او 12 شماره از اين مجله را انتشار داد.شاملو در بهمن ماه سال 57 قبل از پيروزي انقلاب اسلامي از سردبيري «ايرانشهر» كناره گرفت. درباره علت كنارهگيري وي از سردبيري، غلامحسين باقرزاده مدير مسئول ايرانشهر مينويسد:«... شما آقاي شاملو چرا صريحاً موضوعي را كه به استعفاي شما منجر شد... مطرح نميكنيد؟ چرا از محتواي مقالهاي نام نميبريد
كه ميخواستيد به جاي سرمقاله شماره 14 و 15 چاپ شود و بعد به بهانه مخالفت با چاپ آن استعفا داديد؟ (ميگويم بهانه چرا كه شما از دو هفته پيشتر خواستيد كه نام شما به عنوان سردبير از سرلوحه روزنامه حذف شود و قصد مراجعت به ايران را داشتيد...) چرا نميگوئيد كه در مقاله مورد بحث در آستانه سفر آيت... خميني به ايران ـ (موقعيت زماني را دقت كنيد) ـ شما از نهضتي كه به رهبري آيتا... خميني اوج گرفته بود به تفصيل به عنوان يك ئوطئه امريكايي ياد كرديد و فيالمثل از جبههگيري نيروهاي مذهبي در برابر بختيار تحت عنوان «جنگ زرگري» يا «بندبازيهاي مبتذل» نام برديد و ...»
وي در اسفند 1357 و در زماني كه رژيم پهلوي به طور كامل ساقط شده بود به ايران بازگشت. وي در ابتداي سال 1358 در كسوت يك انقلابي، صحبت از زجر و شكنجه و سختي و مرارتهايي راندكه در راهبراندازي رژيم پهلوي متحمل شده است!! يكي از آشنايان نزديك او در جريان تمام فراز و فرودهاي زندگي شاملو، بويژه دهسال اخر سلطنه خاندان پهلوي قرار داشت، طي يادداشتهاي كوتاه به افشاي بعضي از اسرار و چگونگي حمايت رژيم شاه از او پرداخت.
«... در سال 1356 كه احمد شاملو به آمريكا رفته بود، همزمان با تظاهرش به مخالفت از رژيم، دولت ايران نيز آماده ميشود تا 500 هزار دلار براي چاپ «كتاب كوچه» تأليف احمد شاملو، به دانشگاه كلمبيا بپردازد. از قرار معلوم اميرعباس هويدا نخستوزير با پرداخت چنين مبلغي موافقت كرده بود و مسئولين وقت مركز مطالعات خاورميانه در دانشگاه كلمبيا، ميكوشيدند تا هر چه زودتر اين مبلغ در اختيار اين دانشگاه قرار گيرد.
در آن موقع وزير وقت علوم، موضوع را با رئيس مؤسسه تحقيقات و برنامهريزي علمي و آموزشي در ميان ميگذارد و دستور ميدهد تا اين مبلغ از محل اعتبارات اين مؤسسه به دانشگاه كلمبيا پرداخت شود. ولي رئيس اين مؤسسه با پرداخت اين پول مخالفت ميكند و دلايلي ميآورد، به اين شرح؛
1ـ احمد شاملو براي تهيه و تنظيم «فرهنگ كوچه» با فرهنگستان زبان ايران قراردادي داشته است و سالها بابت اين قرارداد، به طور منظم و ماهانه مبالغي كلان ميگرفته، ولي در طي اين مدت هيچ متني در اختيار فرهنگستان نگذاشته است.
2ـ در حدود سال 1352، احمد شاملو به دستور فرخ پهلوي به عنوان مشاور دفتر دانشگاه بوعلي همدان در تهران، مبلغي معادل حداكثر حقوق استادي دانشگاه بوعلي همدان در تهران، مبلغي معادل حداكثر حقوق استادي دانشگاه دريافت ميكرده است تا بتواند كتاب «فرهنگ كوچه» را با فراغت خاطر به اتمام برساند. در همان موقع احمد شاملو عليرغم مخالفت فرهنگستان زبان، به دستور فرخ پهلوي كليه مدارك تهيه شده از فرهنگ كوچه را از فرهنگستان به محل كار خود در دانشگاه بوعلي منتقل ميسازد.
3ـ در سال 1355 شوراي پژوهشهاي علمي كشور به دستور فرخ پهلوي با پرداخت 370 هزار تومان به شاملو موافقت ميكند تا احمد شاملو بتواند كار خود را تمام كند. ولي او بدون دادن هيچگونه متني به فرهنگستان يا دانشگاه بوعلي روانه خارج ميشود.مؤسسه تحقيقات استدلال ميكند، در حالي كه اين وجوه به شاملو پرداخت شده است، حالا به چه علت بايد دولت ايران مبلغ 500 هزار دلار ديگر به دانشگاه كلمبيا حواله كند تا كتاب شاملو در خارج از ايران به چاپ برسد؟»
راوي در ادامه همين يادداشت يادآور ميشود:«... احمد شاملو اين شاعر زحمتكش و اين نيروي بالنده تاريخ!! در زمان واحد و همه ماهه از راديو و تلويزيون، كانون پرورش فكري كودكان، وزارت فرهنگ و هنر، دانشگاه صنعتي، شير و خورشيد سرخ، بنياد پهلوي، نخستوزيري، دانشگاه بوعلي، دفتر فرخ پهلوي و چند سازمان دولتي و خصوصي ديگر مبالغ قابل توجهي دريافت ميكرده اتس واين پرداختها تا دي ماه 1357، آخرين ماه اقتدار خاندان پهلوي ـ برا ياو به خارج از كشور حواله شده است.»
نويسنده اين مطلب در پايان از احمد شاملو ميخواهد تا اگر اين گفتهها را دروغ ميداند و ارتباط پيوندي به شرح مندرج دراين نوشته با رژيم نداشته است، پاسخ مستدل خود را انتشار دهد، اما شاملو هيچگاه اين ادعانامه را تكذيب نكرد.شاملو بلافاصله پس از بازگشت به ايران و از نخستين روزهاي حضور در كشور، موضع مخالف با انقلاب اتخاذ كرد. عفت داداشپور يكي از عناصر ضدانقلابي در تحريريه كيهان سلطنت طلب چاپ لندن مينويسد:
«اسفند ماه 1357 وقتي احمد شاملو پس از چند سال اقامت در خارج از كشور به ايران بازگشت، حسن قريشي ـ مدير مسئول كتاب هفته در دورهاي كه شاملو سردبير آن بود ـ مستقيماً او را از فرودگاه به خانهاش در تجريش برد. من كه با سه خواهر شاملو دوستي داشتم، به دعوت يكي از آنها به جمعشان پيوستم. انقلاب شده بود و شاملو هم به وطن برگشته بود. خانهشان در خيابان فرح جنوبي ـ كه پدر آيدا به آنها بخشيده بود ـ در اجاره بود و تا خالي بشود چند ماهي وقت لازم داشت و در اين فاصله شاملو اوقاتش را در منزل آشنايان ميگذراند.»
بخش پنجم:نان به نرخ روز
شاملو به اقتضاي منافعش جذب قدرتهاي مسلط ميشود. همانطور كه در اواخر اقتدار رضاخان كه آلمانيها به عنوان نيروي برتر در ايران جايگاه و پايگاه داشتند، شاملو به جانب آنان رو كرد و براي جلب رضايت آنان تا ارتكاب و اشتغال به جاسوسي پيش رفت. اما در اواسط دهه 1320 زماني كه مشاهده كرد حزب توده روز به روز قدرت ميگيرد، به سمت آن متمايل شد و همراه فرهنگ فرهي در هواداري و تبليغ مواضع اين حزب روزنامه و مجله انتشار داد؛
در حالي كه چند سال قبل از آن فعاليتهاي ضد كمونيستي داشت و در قضاياي آذربايجان نيروهاي كمونيست و هواداران پيشهوري قصد اعدام او را داشتند.وي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 از طريق علي جواهر كلام و مهدي ميراشرافي در خدمت شبكه مطبوعاتي بدامن قرار ميگيرد و در كنار اسماعيل پوروالي روزنامه بامشاد و پس از آن مجله «آشنا» را منتشر ميسازد
. و در اواخر دهه چهل وقتي باد به پرچم فرخ پهلوي ميخورد، به دستبوس او ميرود و از رهگذر حمايت او به «پاداش» دست مييابد.
شاملو در اسفند 1357 به ايران بازگشت و در نخستين اقدام به ارزيابي موقعيت و جايگاه گروههاي مختلف سياسي پرداخت. او خود را در جبهه ضد انقلاب و در رودرويي با نيروهاي مذهبي قرار داد، از همين رو به گروهكهاي چپگرا، بها داد و براي نزديكي به آنان و برخورداري از امكانات تبليغاتيشان شعر «نازلي سخن نگفت» را به تحريريه روزنامه كيهان ـ كه بعضاً عضو گروهكهاي چپ واكثراً گرايش چپ آمريكايي داشتند ـ سپرد و از آنان خواست تا اين شعر را به نام جديد
«و ارطان سخن نگفت» انتشار دهند. شاملو مدعي شد كه اين شعر را براي يكي از اعضاي حزب توده به نام وارطان ـ كه گفته ميشد در زير شكنجه رژيم جان داده ـ سروده است. شايد اين اقدام وي از صادقترين مؤيدها براي ادعاي فرصتطلب بودن شاملوست. نمونه ديگري را هم ميتوان بر آن افزود: وقتي دولت اتحاد جماهير شوروي فرو پاشيد، شاملو شعر «خطابه تدفين» را كه قبلاً به يكي از مبارزان ضد رژيم و يكي از اعضاي حزب توده،
يعني خسرو روزبه تقديم كرده بود، پس گرفت و در اعلاميهاي به همين مناسبت نوشت:«مناسبت اين شعر ـ اعدام خسرو روزبه ـ براي هميشه منتفي تلقي ميشود. بشر اوليهاي كه حاضر ميشود تنها براي بهرهبرداري سياسي، در مقام جلادي فاقد احساس، دست به قتل موجودي بيارجتر از خود بيالايد، تنها يك جنايتكار است و بس ...»
اين در حالي است كه شاملو در مصاحبهاي با رزونامه آيندگان كه نظرش را درباره احزاب چپگرا پرسيده بودند ميگويد:«همين قدر ميتوانم بگويم كه شور آگاهي سياسي و احساس و ايمان و عشق بسياري از اعضاي جوان اين احزاب را مشاهده كردهام و براي آنان احترامي عميق قائلم و به پيروزيشان اطمينان دارم»همو بود كه در جريان انتخابات مجلس شوراي اسلامي همگام با باقر پرهام، اساعيل خويي، هما ناطق، محمدعلي سپانلو، نعمت ميرزازاده و ... از كانديداي چريكهاي فدائي و سازمان مجاهدين خلق (منافقين) پشتيباني كرد.
شاملو همپا و همراه با بعضي از گروههاي تروريستي در برابر انديشه و تفكر ديني موضع گرفت. او در نخستين شماره كتاب جمعه، شديدترين حملات را نثار حكومت اسلامي كرد:«روزهاي سياهي در پيش است. دوران پرادباري كه اگر چه منطقاً عمري دراز نميتواند داشت، از هم اكنون نهاد تيره خود را آشكار ساخته است و استقرار خود را بر زمينهاي از نفي دموكراسي،
نفي مليت و نفي دستاوردهاي مدنيت و فرهنگ و هنر ميجويد ... پس نخستين هدف نظامي كه هم اكنون ميكوشد پايههاي قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحكام بخشد و نخستين گامهاي خود را با به آتش كشيدن كتابخانهها و هجوم علني به هستههاي فعال هنري و تجاوز آشكار به مراكز فرهنگي كشور برداشته، كشتار همه متفكران و آزاد انديشان جامعه است ...
اكنون ما در آستان توفاني رونده ايستادهايم. بادنماها نالهكنان به حركت درآمدهاند و غباري طاعوني از آفاق برخاسته است.گويي ارائه كردن چهره تاريك و سياه از انقلاب و پراكندن بذر نااميدي در ذهن و انديشه مردم وظيفهاي بود كه در اين ايام، احمد شاملو آن را بر خود فرض ميدانست.شاملو شعري نيز به نام «صبح» با همين مضمون سرود كه در تفسير آن ع ـ پاشائي ميگويد:«... در اين شعر ... انقلاب به مثابه باران فريبي است كه گياهي نميروياند و خاك را به آوازي سبز مترنم نميكند يعني باران زهر است...»
اين شعر در ارديبهشت سال 1358 تنها سه ماه پس از استقرار نظام جديد انقلابي در شرايطي كه هنوز دولت موقت به طور كامل نيز مستقر نشده بود، سروده شده است.شاملو در همين ايام طي گفتو گو با مسعود بهنود سردبير مجله تهران مصور، رهبران انقلاب اسلامي را اينگونه تصوير ميكند:
«...«رهبران انقلابي» پشت پرده گمنامي پنهان شدهاند. نميدانيم اعضاي شوراي انقلاب، چه كساني هستند. سوابق و صلاحيت آنان براي مردمي كه چنين انقلاب شكوهمندي را به ثمر رسانيدهاند آشكار نيست. آيا با اين مردم چنين رفتاري شايسته است؟ آيا اين مردم حق ندارند كه آمران جديد خود را بشناسند و بدانند چه كساني سرنوشت ايشان را به دست دارند
و به كجا رانده ميشوند؟ پاسخي كه شنيدم سفسطه آميز بود...»شاملو در سالهاي آغازين انقلاب اسلامي به همراه همفكران خود از گروهكهايي نظير «سازمان چريكهاي فدايي خلق» و سازمان مجاهدين خلق (منافقين) حمايت كرد و بيانيه نهايي انتشار داد. در شمار اين بيانيهها ميتوان به اعلاميه حمايت از كانديدهاي سازمانهاي مجاهدين و گروهك ماركسيستي چريكهاي فدايي اشاره كرد. در بعضي از بيانيه مذكور آمده است:
«... از آنجا كه تحقق آرمانهاي قيام به منظور استقرار مناسبات عادلانه اجتماعي در گروه مبارزه براي تثبيت حقوق كار و دموكراسي و ... در پيوندي ناگسستي به مبارزات ضد امپرياليستي خلقمان ارزيابي ميكنيم... ما گروهي از نويسندگان، شاعران و ... از كانديداهاي سازمان چريكهاي فدايي خلق و كانديداهاي عضو سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام ميداريم و ...»
همچنين در ارديبهشت ماه سال 1360 و در شرايطي كه بنيصدر رئيسجمهور وقت با گروهائي نظير سازمان منافقين، جبهه ملي، نهضت آزادي پيونده خورده بود و توطئههاي خود را عليه نظام جمهوري اسلامي و ياران امام گسترش ميداد شاملو به همراه 12 نفر ديگر از همفكران خود پيام ويژهاي براي مسعود رجوي سركده سازمان مجاهدين خلق ارسال كرد.