بخشی از مقاله

مرگ دوستی در شعر احمد شاملو


چکیده

در غیاب زندگی، مرگ هستی اسـت و درنبـود مـرگ، زنـدگی، نیسـتی اسـت. از دیـر بـاز ذهـن بشـر بـا مـرگ در چــالش بــوده اســت و بیــومتری (زیســت ســنجی ) آدمــی و کیفیــت آن بصــورت نقــش مایــهای2 بــا بســامد فراوان در ادبیات معاصرما، انعکاس یافته است.

ادبیــات جهــان و آثــار مکتــوب بشــری از دیربــاز گویــای واقعیتــی انکــار ناشــدنی اســت؛ بــه ایــن معنــا کــه آدمـی پیوسـته در تــلاش و جهـد بــوده تـا بـه جـد بـه مــرگ و عواقـب آن بپــردازد. کهـنتــرین اثـر مکتــوب جهــان،گیلگمش، نیــز بــه موجودیــت مــرگ مــیپــردازد و حتــی ســبب نقــل و ترجمــه کتــاب کلیلــه ودمنــه نیز،پیگیری راز جاودانگی و هراس از مـرگ بـودهاسـت. تنـازع بقـا بـین زنـدگی و مـرگ جلـوههـای گونـاگونی در تاریخ ادبیات کشور مـا داشـته اسـت. گرچـه قصـد ایـن مقالـه بررسـی ایـن کشـمکش نیسـت، امـاطـوّتر و بررسی مـرگ در اشـعار شـاملو جـزو جـذابتـرین موضـوعاتی اسـت کـه مـیتوانـد دسـتمایـهی پژوهشـگران ادبی قرار گیرد.

در این مقاله سعی بـر آن اسـت کـه مـرگ و برداشـتهـای شـاملو از ایـن مقولـه بـه خواننـده انتقـال یابـد و به این امر اشاره گـردد کـه شـاملو بـه کـدام نـوع مـرگ اندیشـیده ؟ آیـا همچـون مولانـا مـرگ و زنـدگی را در حــال تغییــر و تبــدیل بــه همــدیگر مــیدانــد؟ یــا همچــون ســنایی، زنــدگی را ســفر مــرگ مــینامــد؟آیا همچون عارفان مرگ را زندگی جاودانه میپندارد ؟ و یا نگاهی دیگر به مرگ دارد ؟

کلید واژه ها: مرگ ، شاملو ، انسان

مقدمه

احمــد شــاملو ( ا. بامــداد ) یکــی از راهگشــایان ممتــاز شــعر نــو پارســی اســت کــه پــس از نیمــا بیشــترین تــأثیر را بــر شــعر و شــاعران معاصــر داشــته اســت. شــاملو در عصــری مــیزیســته اســت کــه ایــران گریبــانگیر جنگ دوم جهانی بود . یعنـی زمـانی کـه فقـر ادبـی و انحطـاط اندیشـه و عشـق گناهکـار و چشـم انـداز هـای دیگر جنسی، درون مایهی شعر بیشتر شاعران بود (دستغیب، (5:1373

اما آنچه در مـورد شـاملو و تفکـرات او حـایز اهمیـت اسـت، دگرگـونیهـای اندیشـه و احساسـات اوسـت، به گونـهای کـه از او شـاعری آفرینشـگر سـاخته اسـت. او در عرصـهی شـعر و شـاعر چـه در محتـوا و چـه در فرم ظاهری شعر هنجارشکنی بـیماننـد بـوده اسـت. قصـد مـا در ایـن مقالـه پـرداختن بـه مختصـات سـبکی


1



و یا فرم ظاهری نیسـت بلکـه سـعی بـر آن اسـت کـه مسـالهی مـرگ را مـورد کنـدوکاو قـرار داده تـا هنجـار شکنی احمد شاملو در همین زمینه معنا و مفهوم یابد.

در این نوشـته، هـدف اساسـی، نگـرش وگفتمـانی اسـت کـه احمـد شـاملو همچـون شـاعری اندیشـه ورز، مــرگ را بــه مــا مــیشناســاند بــه همــین جهــتموضــوع مقالــه قطعــاً بــه تبارشناســی و تــاریخ مــرگ و دیرینهشناسی آن ارتباطی ندارد.

شــاید در غــرب اولــین شخصــی کــه بــه مســألهی مــرگ پرداخــت و دیــدگاه غــرب را نســبت بــه مــرگ تغییر داد زیگموند فروید بود کـه بـا انتشـار مقالـهای بـا عنـوان »اندیشـه هـایی در خـور ایـام جنـگ ومـرگ«،

تفکــرو زمینــه را بــرای اشخاصــی همچــون مــارتین هایــدگر کــه نگرشــی هســتی مدارانــه بــه انســان داشــت، نمایاند، به گونـهی کـه جامعـهی غـرب و نگـرش غربـی را بـه موضـوع مـرگ و بـه تبـع آن بـه کـل زنـدگی و جنبههای گونـاگون آن متحـول کـرد و دیگـر غـرب نتوانسـت چشـم خـویش را بـرروی مـرگ ببنـدد. هایـدگر بصورت خلاصـه اعتقـاد داشـت: نیسـتی» امـری کـاملاً انضـمامی و ملمـوس بـود وآن مـرگ اسـت. وی بـر آن بود که در مقام فلسـفهورزی بایـد بـه هسـتی پرداخـت و نـه شـناخت آنچـه مـیتـوانیم بشناسـیم ... از ایـن رو بخـش قابـل تـوجهی از کتـاب هســتی و زمـان را بـه بحـث از رو بـه مــرگ بـودن هسـتی دازایـن (حقیقــت انسانی) اختصاص میدهد)«هایدگر،53 : 1386تا.(46

در قرون وسطی جامعه با دیدار مدام مرگ، تفکر مرگاندیشی را در خون و استخوان خود احساس مـیکـرد، اما رنسانس این نگرش را تغییر داد. انسان مدرن از سال 1495 تا 1965 چنان تحت آموزشهای تفکرمدرن قـرار گرفت که کمتر از هر چیز دیگری به مرگ بیندیشد و همین امر باعث گردید که خردورزی جدید، تمام هم وغـم انسان مدرن را به دستاوردهای عظیم و شگفتآور آن سوق دهد.

نیچه پیامبر قرن نوزدهم غرب، صریح و آشکار گفته است. »اینکه مردمان ابداً نخواهند بـه اندیشـهی مـرگ بیندیشند، مرا شاد میکند«، (صنعتی زاده کرمانی: .( 7 جنگ ویرانگر دوم جهانی باعث شد که انسان غربی به خود آید و بداند که خود نیز مرگ اندیش است و پرخاشگر و این خصیصه تنها به انسانهای نخستین و غارنشین اختصاص ندارد.
تاریخ هنر، ادبیات و فلسفه از اوایل قرن بیستم به بعد به شدت دچار تغییر و تحول گردید و ژانرهای جدیدی مانند: رمانهای جنایی، ماجراهای شرلوک هلمز و پوآرو، انسانهای گرگنما، خونآشامان و.... به شدت در هنر و ادبیات رواج یافت. حتی در فلسفه قرن نوزدهم نیز در آثار هگل وشـوپنهاور مـرگ بـیش از سـایر نقـشمایـههـا حضورخود را نشان میدهد. سینما و ادبیات هم هر کدام به نحوی روایت مرگ زیبا ولذت بخش و باشـکوه را بـه نمایش گذاشتند.
شاید این تفکر همان باور سقراطی- افلاطونی است که میگفت: مرگ هدف نهایی زندگی است.سقراط چنان بیباک و مشتاق به پیشواز مرگ میشتافت که از هر چه میگفت ومیکرد، شادی وخرسندی میبارید و پیدا بود کــه انتقــالش بــه جهــان دیگــر بــه خواســت خداســت و در آن جهان،کســی نیکبخــتتــر از وی نخواهــد بود)«افلاطون،59: 1380و( 58 به همین جهت شوپنهاور نیز بر خلاف باور دکارت حرکت رو به جلوی آدمـی را به سوی زندگی به قدمهای رو به عقب زندگی، یعنی آشتی با مرگ سوق داد.

نظریهپردازانی چون چارلز داروین و مالتوس وحتی هگل که هراس از مـرگ را در رابطـهی خـدایگان وبنـده (شبان - رمه) مطرح کردند؛ باعث شدند که نیچه اعلام کند: »هیچ کس در پایان زندگی خویش اگر با هوشـیاری داوری کند و با خود صادق باشد؛ آرزو ندارد که زندگی خود را بار دیگر زندگی کند(Nietzche,224) «به ایـن ترتیب به سادگی »نابودن« را برمیگزیند و نهایتاً طرز تفکر شرقی را فراروی غربیان قرار میدهد.


2



بدین گونه نقطهی عطف تازهای در تفکر انسان مدرن ایجاد میشود و به آگاهی ناسازواری1 میانجامد بـدین معنی که علاقه به زندگی برای رهایی از درد، به مرگ منتهی میشود.

بحث وبررسی

احمد شاملو در سال (1304) در تهران چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را در تهران و مشهد ادامـه داد اما آن را نیمهکاره رها کرد و به دانشگاه اجتماع گام نهاد. وی از پیشوایان بزرگ شعر اجتماعی امروز و از چهـره-های درخشان شعر نو فارسی به شمار میرود.» نخستین مجموعه شعر خود را در سال 1326 به نام »آهنگهای فراموششده«، منتشر کرد. اما پس از این مجموعه شاملو راه دیگری برمیگزیند؛ یعنی از سویی به نیما و شعر او توجه میکند و از سویی دیگر به نوعی تفکر خاص اجتماعی و سیاسی گرایش مییابد و از نظر شعری بـه سـوی استقلال میرود. »آهنها و احساس« نمودار گرایش وی به نیما و »قطعنامـه« و «023» نشـاندهنـده اسـتقلال شاعری اوست. این شاعر نوگرا و هنرمند، مجموعه »هوای تازه« را در سال 1336 منتشـر مـیکنـد کـه در واقـع دستمایه و کارنامه ده ساله شعری اوست و با این مجموعه خود را به عنوان شاعری نوجـو، روشـنفکـر، پرکـار و جستوجوگر معرفی میکند).« مهماندوست، ( 21 :1385 وی در این مجموعه نشان میدهد که شعر واقعـی از نظر او هیچگونه قیدی را نمیپذیرد و هنگامی که نیاز شاعرانه، شعری را در وجود شاعر میپروراند، و بـروز مـی-دهد، از هر قیدی آزاد است.
شاملو پس از »هوای تازه« مجموعه »باغ آینه« را در سال 1338 و پس از آن مجموعه »آیدا در آینـه « را در سال 1343 منتشر میکند. در این مجموعه نوعی دگرگونی در اندیشه و احساس شاعر موجب میشود که اشـعار اجتماعی او به شعرهای عاشقانه تبدیل شوند و عاشقانهها و اشعار تغزلیاش به اوج میرسند. هر چنـد شـعرهـای غنایی او نیز از نوعی تفکر فلسفی بهره دارند).«همان ( 22:

»آیدا، درخت و خنجر و خاطره« مجموعه دیگری از احمد شاملو است که در سال 1344 منتشر مـیشـود و در واقع دنباله دغدغههای فکری و فلسفی او را باید در این مجموعه جستوجو کرد.

»شاملو پس از آن چند مجموعه دیگر را »ققنوس در باران« در سال 1345، »مرثیههـای خـاک« در 1348، »شکفتن در مه1349 «، »ابراهیم در آتش1352 « و سرانجام »دشنه دردیس« در سال 1356 منتشر میکنـد و نشان میدهد که شعر او در جهت محتوای شاعر از اشعار حماسی و اجتماعی به شعرهای عاشقانه و غنایی تحول می یابد و سپس به سوی نوعی شعر فلسفی و رمزی عمیـق کـه در آن تفکـرات اجتمـاعی و غنـایی بـه هـم در آمیخته است، حرکت میکند و به اوج میرسد).«همان:( 22
شعر بیوزن یا به اصطلاح شعر سپید از ابداعات شاملو است و وی شعر سپید فارسـی را میـدان شـعر امـروز میکشاند اما در این گونه شعر تا کنون تنها خود شاملو یکهتاز میدان بوده است.

شاملو از بیانی قوی و زبانی پرتوان برخوردار است. کلام وی حتی در اشعار عاشقانه ،از شکوه حماسی سرشـار است و آمیزهای است از زبان مردم ساده و زبان روشنفکران درس خوانـده. ذهـن او آمـادگی ویـژهای دارد بـرای آفرینش واژههای نو و با تعبیرها و ترکیبهای تازه، تـا آنجـا کـه مـیتـوان گفـت شـاملو شـاعری زبـانآفـرین و فلسفهآفرین است.

این شاعر و انسان بزرگ روز 2 مرداد 1379 چشم از جهان فـرو بسـت و در امـامزاده طـاهر کـرج بـه خـاک سپرده شد.

شاملو میتواند مرگ را نیز همچون زندگی، دستمایه اشعار خویش کند. او مرگ را در برابر خود و دیگران به نمایش میکشد و از این راه، مجالی میآفریند تا اعترافها، باورها و احساسهای خود را – که بر اثر زندگی در سایهی سنگین مرگ شکل گرفتهاند- بیان سازد. شاملو نمیتواند بدون اندیشیدن به مرگ و بدون سخن گفتن


3



از آن، از کنار زندگی و حوادثی که مربوط به آن است، سرسریبگذرد. کلیّتِ حیات برای این شاعر بدون توجه به سرنوشت مختومی که در منتهای آن ایستاده، قابل تفسیر نیست و او قادر نیست بیاعتنا به آن زندگی را دنبال کند. همواره نشانهای از زندگی در مرگ ، شاملو را متوجه حیات مدنظرش میسازد. همین امر سبب میشود. واژهیمرگ به هر بهانه به زبانِ او میآید و بسامدی بالا در شعر وی را به خود اختصاص میدهد.

شاملو در یکی از اشعار خود چنین میسراید:

هرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود

هراس من- باری - همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی

افزون باشد. (شاملو، (460 : 1383

شاملو در این قطعه شعر، مرگ را دو گونهی مجزا و متضاد به تصویر میکشد؛ مرگی متعارف و معمـول کـه انتهای حیات آدمی است و کالبد انسان خاکی را به خاک تبدیل می کند؛ بدون آنکه رستاخیزی برای آن در نظر بگیرد.

اما در بحث از مرگ دوم، ژرفتر و عمیقتر به مرگ مینگرد و آن را از زاویهی دید دیگـری مـورد کنـدوکاو قرار میدهد. در این تفکر انسانمدارانه، مرگی پسندیده است که باعث آزاد کردن فرد، ملت و یا گروهی از قیـد و بندهایی باشد که دیگران بر آنان تحمیل میکنند، همانواژهایکه به آن « liberation »اطلاق میشود) « علی

آقا بخشی و دیگران،(236 :1376

به این ترتیب شاملو مرگ را تنها اضمحلال جسم خاکی و تبدیل آن به خاک نمیداند، بلکه مفهومی والاتـر از مرگ ارائه میدهد؛ مرگ برای نیل به حیات آزاد و رهایی از ظلم وستم که همانا مفهوم انسانمدارانه از زندگی است.

در این قطعه شاملو مرگ را برای زندگی میخواهـد و نـه زنـدگی را بـرای مـرگ. ایـن طـرز تفکـر نشـانگر خردورزی انسان نوین و مدرنی است که تقریباً همسو و همگرا با تلقی عرفـا از مـرگ اسـت. بـا ایـن تفـاوت کـه گنوسیستها مرگ را رهایی خود از مادیات واتصال به خالق میدانند، در حالی که شاملو مرگ خود را بـرای آزاد زیستی دیگران میداند؛ پس چنین ادامه میدهد:
جستن
یافتن

وآنگاه به اختیار برگزیدن

واز خویشتن خویش با رویی پی افکندن

اگر مرگ را از این هم ارزشی بیشتر باشد حاشا،حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

شاملودر این بند از شعر اعتقاد دارد که خوانش آواز واژهی مرگ، خوانشی نو است، به این معنـی کـه حاضـر است در راه زندگی، مرگ را برگزیند؛ مرگی که ارزشهای اجتماعی آن بـیش از ارزشهـای زنـدگی در زیـر یـوغ اسارت انسان بر انسان است، چرا که زندگی بدون جستجو، تعقل و بـدون نظـام، آزادی و اختیـار، دیگـر زنـدگی

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید