بخشی از مقاله

تحلیل مفهوم آزادی در شعر و اندیشه احمد شاملو


چکیده

آزادی از جمله مفاهیمی است که در قرن اخیر در ادبیات فارسی بدان توجه شایانی شده است. شعر معاصر گونه ای ادبی ا ست که آزادیخواهان به کمک آن اندی شه های خود را بیان نموده اند. شاملو سردمدار سبک و قالب جدید شعری، و از جمله شاعران بنام معاصر فارسی است. آزادی و آزادیخواهی یکی از بن مایه های شعر شاملوست. ما در این پژوهش بر آن شدیم تا به برر سی جایگاه آزادی در شعر این شاعر بپردازیم و درک عمیق تری از مفهوم آن در شعر شاملو ارایه نماییم. جستار حاضر با تکیه بر مطالعات کتابخانهای و به روش استقرایی انجام پذیرفته است. آزادی در شعر شاملو را می توان به دو دسته تقسیم کرد: .1 در حسرت آزادی .2 رسیدن به آزادی.

واژگان کلیدی: ادبیات معاصر، شعر سپید، احمد شاملو، آزادی.

 

مقدمه


1

آزادی در لغت به معنای: »رها بودن از قید و بند، نبودن مانع یا مزاحم برای انجام کاری اســت.« (انوری: واژه آزادی) . انسان از دیرباز آزاد بوده و همواره به مقوله آزادی می اندیشیده است. انسان در طول حیات بشری دوست دارد؛ آن گونه که دلش میخواهد بگوید و آن گونه که دلش میخواهد بشنود. آزادی به عنوان یک فضیلت و نیاز ضروری برای رسـیدن به کمال محسـوب میشـود. اما این آزادیخواهی در هر برهه از زمان به گونه ای خاص با مقتضـیات و نیازهای جامعه هم سو بوده ا ست. .»در اع صار با ستانی و قرون و سطی، وقتی بحث از آزادی پیش میآمد، غالباً به معنای اخلاقی آزادی و یا مقولهی اختیار درمقابل جبر ا شاره میشد؛ امّا در ع صر جدید، بی شتر به شؤون و وجوه سیا سی و اجتماعی آزادی توجه میشود.« (زرشناس،(67:1387 جوامع با قوانین و مقررات مذهبی، اجتماعی، ســیاســی و اقتصــادی خاص، همواره حافظ آزادیهای افراد جامعه بوده و

همچنین مرزهایی برای این آزادی ها قرار میدهند. امروزه آزادی با عناوین مختلفی از جمله آزادی اجتماعی، آزادی سیاسی، آزادی بیان، آزادی رسانه و مطبوعات شناخته میشود.

» سخن از آزادی واین کلمه را گفتن با مشروطیت شروع می شود. قبل از مشروطه مفهوم آزادی که مترادف دموکراسی غربی اســت به هیچ وجه وجود نداشــت. آزادی به معنای دموکراســی غربی با مشــروطیت آغاز گردید. این تفکر حاصــل انقلاب کبیر فرانسه (بعد از (1789 و انقلاب صنعتی انگلستان (از حدود 1750 به بعد) وپی آمدهای آن است« (شفیعی کدکنی،(35:1380

ادبیات و به ویژه شعر زبان بیان خوا سته های درونی ان سان ا ست. شاعران در طول تاریخ همواره آنچه را که در دل دا شته اند به زبان شعر سروده و به گونه ای خوا ستار آن شده اند. آزادیی از جمله مفاهیمی جدید ی ا ست که شاعران معاصر بدان توجه وافر داشته اند. یکی از نامآورترین شاعران که هم مسألهی آزادی را در شعرش بیان کرد و هم شعرش را در قالبی آزاد سرود احمد شاملو است. شاملو از جمله شاعرانی است که آزادی و آزاد اندیشی را در در عمق اشعارش ریشه دوانده است.
از آنجایی شاملو از شاعران بنام معاصر بوده و نقش تعیین کننده ای در سمت وسوی وجهت گیری شعر معاصر فارسی داشته و همچنین از آنجایی که آزادی از مفاهیم مهمی است که شاملو بدان توجه کرده است ما بر آن شدیم تا جایگاه آزادی در شعر شاملو را دستمایه این پژوهش قرار دهیم.


آزادی در شعر شاملو

آنچه در اشــعار شــاملو به عنوان آزادی، بیان می شــود، میتوان تصــویر کلی ازهمه آزادیها باشــد. (اجتماعی، سیا سی، بیان و...) اما بارزترین جلوه آن آزادی اجتماعی ا ست. چرا که شاعر در طول زندگیاش باتلاشهای سیا سی ومطبوعاتی که داشت توانست از جامعه و اتفاقهای سیاسی که در جامعه رخ میداد شناختی واضح تر پیدا کند و خود را در قبال مردم و جامعه مســؤول بداند. و درد و رنج مردم را درمفهوم آزادی وانســان دوســتی نشــان دهد که این خود نشان از فریاد آزادی خواهی اجتماعی در اشعارش است.


2

آزادی در اشعار شاملو را می توان به دو قسمت تقسیم کرد: _1 درحسرت آزادی _2 رسیدن به آزادی در بسیاری از مواقع شاعر، آنچنان ناامیدانه از دور به جامعه می نگرد که فقط میتواند در حسرت آزادی جامعه باشد و گاهی عشق چنان در جانش شعلهور میشود که گویی به آزادی رسیده است.

_1 در حسرت آزادی:

در مجموعههای شـعری شـاملو هر چه در مورد اعتراض ،حق خواهی، شـکنجه وگله از روزگار شـده اسـت؛ در مورد آزادی است و نشان ازحسرت شاعر به نبود آزادی است. شاملو چندین بار در اشعارش، حسرت پرندهای را میخورد که آزاد اســت و دوســت دارد که به مانند پرندهای میبود که آزادی را با ســرودی فریاد زند. آزادی ،آرزوی بزرگ شــاعر ا ست ،اما چندان محال به نظر می ر سد که از آن با آه وناله یاد می کند. شاملو عامل همه ی ویرانیها و بدبختیها رادر نبود آزادی میبیند؛ اگرآزادی نباشد انسانی نیست و اگر انسان نباشد ویرانی وبدبختی به وجود میآید.

آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک هم چون گلوگاه پرنده یی

هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجا نمی ماند سالیان بسیار نمی بایست در یافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است که حضور انسان آبادانی است.
آه اگر آزادی سرودی می خواند

...

کوچک کوچک تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده (شاملو،(799:1391

دغدغهی اصلی شاعرآزادی است. چرا که هر آنچه در این جهان به کارمیآید جز آزادی چیزی نمیتواند باشد. بنابراین شاعر به دنبال فرصتی است که از سر درد فریادی بر آورد.

تمامی الفاظ جهان رادر اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید.


3

چراکه تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی ما نگفتیم

توتصویرش کن (همان ( 747:


تو می باید خاموشی بگزینی به جزدروغ ات اگرپیامی نمیتواند بود امااگرت مجا ل آن هست که به آزادی ناله یی کنی

فریادی در افکن وجانات رابه تمامی پشتوانه پرتاب آن کن.

(همان: ( 769 هرجا که شاعرنالهای از سر درد میکشد و یا شعرش زبانِ اعتراض میگیرد در واقع شاعر درپی حسرتهایی است که

به آزادی ختم می شود. جایی که ح سرت میخورد که ای کاش به مانند پرندهای بودم که به آ سودگی پرواز میکردم. او دوســـت دارد که آزادانه زندگی کند. اما در جامعهای که قانون و مقرراتش این اجازه را به او نمیدهد. آرزو میکند که کاش اگر نمیتوان آزادانه زندگی کرد لااقل آزادانه مرد.


پر پرواز ندارم اما
دلی دارم وحسرت درناها خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها ز یستن، مردن به رهایی (همان ( 545:

***


4

آنگاه که به جرم دوســت داشــتن، دهان و دلت را ببویند مبادا که دروغ گفته باشــی، نشــان از فقدان آزادی اســت و شاعر فریاد بر میآورد که در این روزگار غریب، عشق و شوق را باید در پستوی خانه نهان باید کرد.

دهانات را میبویند مبادا که گفته باشی دوستات میدارم. دلت را میبویند روزگارِغریبیست،نازنین

...

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

...

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

...

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

...

ابلیسِ پیروزمست سورِعزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد. (همان:(825


» شاملو در هر دوره آزادی را با خدا انگار م ساوی میبیند. جهان را و امید را با خدا م شابه میداند، و در واقع، هر آن چه را که از دیدگان او زیباست، عشق، نور، شوق در کلمهی خدا به اوج میرساند.« (براهنی،(4:1384

آنجایی که شــاعر از دردِ ســیاهی و پوچی دنیا فریاد بر میآورد و خواســتار رهایی اســت. میتوان درد درون شــاعر را احساس کرد.

زمانه پیچ سیاه گردنه را به هیأت فریادی پسِ پشت میگذارد: به هیأت زوزهی دردی یا غریوِرجز خوانِ سفاهت،


5

...

فریاد رهایی و از پوچ پایهگی به در جستن، یا بیداری ِکوتوالانِ حمق را

آژیر در بندان شدن (شاملو،(1025:1391

وگاهی شاعر در چشم طرف مقابل و پشت مردمکان چشمش، آزادی را میبیند که با لبان بر آماسیده فریاد میزند. پس پشت مردمکان ات فریاد کدام زندانی ست که آزادی را به لبان بر آماسیده

گل سرخی پرتاب میکند؟ ونه این ستاره بازی حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست (همان:(723


زمانی که شاعر چشم انتظار آزادی است و حتی میبیند که ماه نو هم آمد ولی روزگار همان است که بود. با لحنی پر از درد و همراه با طمأنینه بیان میکند که در این آســمان پرواز کبوتر نیز ممنوع اســت.(میتوان گفت منظور از آســمان محل زندگی شاعر و منظور از کبوتر شاید خود شاعر باشد)که در آرزوی آزادی است.

به نو کردن ماه بر بام شدم
با عقیق وسبزه وآینه داسی سرد بر آسمان گذشت که پرواز کبوتر ممنوع است. (همان:(744

گاهی شــاعر با فریادی به دنبال گمشــده خود میگردد. این گمشــده شــاعر که در تمامی دروازههای جهان به دنبال آن است جز آزادی چه میتواند باشد.

فریادی که نیمه شبی از سر ندانم چه نیاز ناشناخته از جان من برآمد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید