بخشی از مقاله
اذن و اثار حقوق ان
پيش گفتار
اهميت موضوع
پيشينه تحقيق
فصول مطالب
روش تحقيق
اهميت موضوع
مسأله اذن و آثار حقوقى آن در حقوق مدنى، از اهميت ويژهاى برخوردار است. نظرى اجمالى به قانون مدنى و ابواب مختلف فقه اماميه، اين حقيقت را آشكار مىسازد كه اذن در روابط حقوقى و اجتماعى افراد نقش به سزايى دارد.
در حقوق اموال، ضمن مباحث گوناگونى، چون حق انتفاع و حق ارتفاق، مسأله اذن به انتفاع يا اذن به ارتفاق مطرح گرديده است. همچنين، در مباحث مربوط به قراردادها و در ضمن بحث از عقود معين، نقش و تأثير اذن مورد توجه قرار گرفته است. قانون مدنى، در ضمن بحث از عقودى مانند بيع، رهن، هبه، وديعه، عاريه، وكالت، ضمان و اجاره به بيان احكام و آثار آن مىپردازد.
نقش برجسته اذن، در ميان مباحث مربوط به الزامات خارج از قرارداد نيز انكار ناپذير است؛ مباحثى از قبيل: عدم جواز تصرف در مال ديگرى بدون اذن مالك، نقش اذن در تحقق عناوين امانت مالكى و امانت قانونى، تجاوز از حدود اذن و تأثير آن در ضمان، در اين خصوص قابل بررسى مىباشد.
در حقوق خانواده نيز، نقش و اهميت اذن، به وضوح در جاى جاى مواد قانون مدنى و ابواب فقه ديده مىشود. اعتبار اذن ولىّ درنكاح دختر يا پسر صغير و نيز در نكاح باكره، شرط بودن اذن زن درنكاح شوهر با برادرزاده يا خواهرزاده زن و نيز موقوفبودن ازدواجزنايرانىباتبعهخارج،براذندولت،ازجملهاينموارداست.
اهميت اذن، در عرف و تنظيم روابط اجتماعى نيز بر كسى پوشيده نيست. مالك با اذن خويش، تصرف در خوراكىها و استراحت در خانه خويش را براى ميهمان مباح مىسازد، يا به داماد و دخترش اذن مىدهد كه براى مدتى در يكى از اطاقهاى منزل او سكونت كنند، يا به ديگرى اذن مىدهد كه از اتومبيل او استفاده كند يا از ميوههاى باغ او بخورد.
موارد فوق و نمونههاى فراوان ديگرى از تعارفها و نزاكتها كه با حيات اجتماعى و حقوقى افراد گره خورده و نقش مهمى در تنظيم روابط افراد جامعه با يكديگر ايفا مىكند، اهميت نقش و تأثير اذن را در عرف و زندگى اجتماعى نشان مىدهد.
پيشينه تحقيق
با وجود اهميّت و نقش مؤثر و فراگير اين نهاد حقوقى، قدر آن ناشناخته مانده است و در علم حقوق نيز چندان مطمح نظر واقع نشده و كتاب يا رسالهاى مستقل در جهت تبيين ماهيت حقوقى، عناصر، آثار و احكام آن به رشته تحرير در نيامده است. در تأليفات گوناگون حقوقى و فقهى كه از اذن نامى برده شده، بيشتر احكام و آثار آن به صورت پراكنده مورد توجه و بررسى قرار گرفته است؛ نه مباحثى از قبيل ماهيت حقوقى، اوصاف، عناصر و تقسيمات اذن.
با اين همه، در نوشتههاى حقوقى به تبع تفسير و توضيح موادى از قانون مدنى كه به آثار و احكام و برخى از تقسيمات اذن پرداخته، مطالبى در اين زمينه ديده مىشود. در منابع فقهى نيز به صورت پراكنده در ابواب گوناگون به ويژه در مباحث غصب، بيع فضولى، نكاح، اجاره، عقود اذنيّه، حجر و قيموميّت، اين موضوع طرف توجه واقع شده است.
فصول مطالب
اذن و آثار حقوقى آن را ضمن چهار بخش به ترتيب زير بررسى خواهيم كرد:
بخش اول - كليات؛
بخش دوم - عناصر و اركان اذن؛
بخش سوم - انحلال اذن؛
بخش چهارم - احكام و آثار حقوقى اذن.
مطالب بخش اول، طى سه مبحث جداگانه ارائه مىگردد. در اين بخش ، تعريف و ماهيّت حقوقى اذن، تمييز آن از مفاهيم و نهادهاى حقوقى مشابه و تقسيمات ديگر آن مورد بررسى قرار مىگيرد.
بخش دوم، به بررسى عناصر و اركان اذن اختصاص دارد. اذن دهنده، مأذون، قصد انشا و مورد اذن، موضوعاتى است كه در اين بخش مورد مطالعه قرار مىگيرد.
مسأله بطلان اذن و مواردى كه در آنها اذن مرتفع مىگردد، موضوع مورد بررسى در بخش سوم، خواهد بود.
سرانجام، بخش چهارم به بررسى و تبيين احكام و آثار حقوقى اذن مىپردازد. از آنجا كه برخى از احكام و آثار اذن به عقد يا ايقاع معينى اختصاص دارد، ولى پارهاى ديگر جنبه كلى داشته و نه تنها به عمل حقوقى معينى اختصاص ندارد، بلكه گاهى دايره شمول آن از محدوده اعمال حقوقى فراتر رفته، موارد ديگرى را نيز دربر مىگيرد، مطالب اين بخش به دو شاخه تقسيم مىگردد: نخست احكام و آثار كلى اذن؛ به بيان ديگر قواعد عمومى، و در مبحث دوم احكام و آثار اذن در اعمال حقوقى بررسى خواهد شد.
روش تحقيق
با عنايت به اهميّت موضوع تحقيق و فقدان پژوهش كافى از سوى حقوقدانان و فقها در خصوص ابعاد مختلف نهاد حقوقى اذن و نبود كتاب يا مقالهاى مستقل در اين زمينه، تحقيقى ويژه در اين مورد لازم مىنمود. از اين رو، در كتاب حاضر در حد توان، سعى و اهتمام به عمل آمده تا با استمداد از منابع حقوقى و فقهى موجود، ابعاد مختلف مسئله مورد بررسى قرار گيرد.
در اين تحقيق، تلاش بر آن است كه مباحث مطرح شده جنبه تطبيقى داشته باشد؛ بدين خاطر، در موضوعات مورد بحث، حقوق مدنى ايران باديدگاههاى فقيهان اماميه مقايسه گرديده به مبانى فقهى مواد قانونى مربوط اشاره مىشود. همچنين در پارهاى موارد حقوق مدنى ايران با نظر به منابع فقهى اهل تسنن و حقوق مدنى ساير كشورهاى جهان به صورت تطبيقى بررسى شده است. افزون براينها رويه قضايى و نظريههاى مشورتى نيز در اين نوشته مد نظر بوده، آراى دادگاهها، شعب و هيئت عمومى ديوان عالى كشور مورد مطالعه و تحليل قرارگرفتهاست.
با اين حال، به لحاظ آنكه مبناى نوشته حاضر بر اختصار است، در طرح مطالب غالباً مباحثى كه در قانون مدنى به آن اشاره شده و يا مواد قانون مدنى بر آن مبتنى مىباشد، مورد توجه قرار گرفته است؛ به ويژه در بخش آثار حقوقى اذن كه مىتواند موضوعات گستردهاى را شامل شود، اين ملاك براى گزينش مباحث، مورد نظر بوده است.
بخش اول كليات
طرح مطالب
مبحث اول: تعريف، ماهيّت حقوقى و مختصّات اذن
1 - تعريف اذن
الف - اذن درلغت:
2 - ماهيّت حقوقى اذن
3 - مختصّات اذن
الف - يكطرفه بودن اذن
ب - قابل رجوع بودن اذن
ج - حق يا حكم بودن اذن
طرح مطالب
بررسى تعريف، ماهيت حقوقى و مختصات اذن از مباحثى است كه بايد پيش از پرداختن به مباحث ديگر مورد توجه قرار گيرد. ازاينرو سه موضوع فوق در ضمن گفتارهايى به عنوان مبحث نخست بخش حاضر، مورد تجزيه و تحليل قرار مىگيرد.
همچنين، براى آشنايى بيشتر با نهاد حقوقى اذن، مناسب است آن را با مفاهيم و تأسيسات حقوقى مشابه مقايسه نموده، وجوه تمايز اذن را از آنها بيان كنيم. اين امر مىتواند موضوع مبحث ديگرى براى بخش حاضر باشد. افزون بر آن، اذن را از جهات گوناگون مانند: صراحت يا عدم صراحت و تقييد يا عدم تقييد آن ونيز از جهت متعلَّق، اذن دهنده و مأذون مىتوان تقسيم كرد. مسئله تقسيمات گوناگون اذن نيز به عنوان مبحث آخر در اين بخش مورد مطالعه قرار مىگيرد. بنابراين، بخش اول كتاب حاضر با عنوان كليات، به مباحث زير مىپردازد:
1 - تعريف و ماهيّت حقوقى و مختصّات اذن؛
2 - تمييز اذن از مفاهيم و تأسيسات حقوقى مشابه؛
3 - تقسيمات اذن.
مبحث اول: تعريف، ماهيّت حقوقى و مختصّات اذن
1 - تعريف اذن
الف - اذن درلغت:
پيش از بيان مفهوم اصطلاحى واژه اذن، اشاره به معناى لغوى آن لازم مىنمايد. از بررسى كتابهاى گوناگون لغت، چنين برمىآيد كه اذن از نظر لغوى به سه معناى زير به كار مىرود:
الف - اِعلام: چنان كه قرآن مىفرمايد: ...فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله.(1)
ب - اباحه و رخصت: چنان كه در آيه فانكحوهنّ بإذن أهلهنّ،(2) به همين معناست.(3)
ج - امر و فرمان: مثلاً در آيه أنزله على قلبك بإذن اللَّه،(4) در همين معنا به كار رفتهاست.
برخى از نويسندگان، تنها به ذكر معناى نخست اكتفا كردهاند،(5) و اين به دليل اهميت آن معناست. غير از آنچه ياد شد، معانى ديگرى مثل اراده و استماع نيز براى اذن ذكر شده است.(6)
بعضى از فرهنگ نويسان براين باورند كه واژه اذن در قرآن در معانى متعددى، از جمله اجازه، اراده، اطاعت و علم به كار رفته است؛(7) ليكن به نظر مىرسد بعضى از اين معانى به سه معناى بالا قابل ارجاع باشد.
از بررسى واژه اذن در كتابهاى لغت مىتوان دريافت كه اذن به معناى اعلام بيشتر با حرف با، به معناى اباحه و رخصت غالباً با حرف فى و به معناى استماع در اكثر موارد با حرف الى متعدى مىشود.(8)
به نظر مىرسد از بين معانى ذكر شده، معناى اعلام ريشه معناى اصطلاحى اذن باشد؛(9) يعنى اذن در اصل به معناى اعلام بوده، اما بر اثر كثرت استعمال، در معناى اعلام رضايت و رخصت نيز به كار رفته است.(10)
ايذان به معناى اذن دادن و استيذان به معناى اذن گرفتن مىباشد.(11) اذن دهنده را اذن و كسى را كه به او اذن داده مىشود، مأذون مىنامند.
ب - تعريف اذن( مطالعه تطبيقى):
برخى از حقوقدانان بر اين باورند كه خواه در فقه و خواه در حقوق خارجى، تعريف قابل توجهى از اذن ارائه نگرديده است؛ دكتر جعفرى لنگرودى در اين باره مىنويسد:
تعريف قابل ملاحظهاى از آن در فقه ديده نشده است. حقوق خارجى نيز تعريفى از آن نداده است.(12)
با اين همه، بررسى متون فقهى و حقوقى داخلى و خارجى، تعريفهايى را به دست دهد. اين تعريفها، بعضى خاصيت مباح كردن و رفع مانع نمودن، و برخى جنبه اعلام رضايت كردن اذن را مورد توجه قرار دادهاند.
پارهاى از تعريفهايى كه در تأليفات فقهى ذكر شده، عبارتاند از:
1 - اذن، برطرف نمودن مانعى است كه قانونگذار براى آن اثرى مترتب مىكند.(13)
2 - اذن، رخصت دادن و برداشتن مانع يا اعلام رضايت به آن است.(14)
3 - اذن، برطرف نمودن منع و حجرى مىباشد كه معلول رقّيّت يا صغر سن است و ساقط نمودن حق.(15)
اين تعريف، تنها بعضى از مصاديق اذن را در بر مىگيرد؛ مثلاً: اذن ولىّ در نكاح دختر بالغ باكره و نيز اذن زن را به شوهر در ازدواج با برادرزاده يا خواهرزاده زن كه از حقوق غير قابل اسقاط است، شامل نمىشود.
4 - اذن، برطرف نمودن منع و ساقط نمودن حق است.(16)
به نظر مىرسد، عبارت «ساقط نمودن حق» در دو تعريف اخير زايد باشد و معنايى بيش از رفع حجر افاده نمىكند. ازاين رو در برخى از تعاريف به رفع حجر و برداشتن مانع قانونى تصرف، اكتفا شده است.(17)
در حقوق خارجى، واژههايى چون Permission و Authorization به معناى اذن به كار مىرود. در توضيح معناى واژه Permission اين گونه آمده است:
بخش اول «اذن، اجازه انجام فعلى، كه بدون چنين اجازهاى انجام آن فعل مجاز نمىباشد».(18)
همچنين اصطلاح authorization در برخى از واژهنامهها اين چنين تعريف شدهاست:
«اذن دادن عبارت است از دادن حق يا اختيار به ديگرى براى انجام فعل يا اجازه دادن به ديگرى براى انجام فعلى در آيند است»(19).
از بررسى تعريفهاى فوق و برخى تعاريف ديگر چنين بر مىآيد كه حقوق خارجى تعريف زير را براى اذن ارائه مىدهد:
اذن عبارت از اختيار دادن به ديگرى در انجام فعلى است كه بدون آن اختيار، صدور فعل از او برخلاف قانون مىباشد.
در اين تعريف نيز همانند پارهاى از تعاريف فقهى، به وصف رفع مانع نمودن اذن توجه شده است.
با توجه به تعريفهاى فوق و معانى لغوى ياد شده از اذن و ارتباط معناى اصطلاحى با معناى لغوى، به نظر مىرسد تعريف كامل اذن چنين باشد:
انشاى رضايت مقنّن يا مالك (يا نماينده قانونى او) يا كسى كه قانون براى رضايت او اثرى قايل شده است، به يك يا چند نفر معين يا اشخاص غير معين، براى انجام دادن يك عمل حقوقى يا تصرف خارجى.
تعريف فوق هم اذن اشخاص وهم اذن قانونى را در بر مىگيرد؛ ولى بعضى از تعريفها اذن قانونى را شامل نمىشود.(20) و نيز اين تعريف اذن عام و خاص هردو را در بر مىگيرد.(21)
عمل حقوقى در اين تعريف، اعم از عقد و ايقاع مىباشد و مقصود از تصرّف خارجى، تصرّفاتى است كه بر خلاف اَعمال حقوقى جنبه اعتبارى ندارد، بلكه تصرف مادى است؛ اعم از آنكه متصرّف از آن انتفاع برد يا نبرد و اعم از آنكه با تصرف، عين مال باقى بماند يا عين مال عرفاً از بين برود.(22)
2 - ماهيّت حقوقى اذن
بيشتر مطالعات و تحقيقات فقيهان و حقوقدانان در مورد اذن، به آثار و احكام اذن برمىگردد، و كمتر ماهيّت حقوقى، اوصاف و تقسيمات آن مورد بررسى و تحقيق قرار گرفته است. تأليفات حقوقى و فقهى نيز كمتر به مباحث ياد شده، پرداخته است.
از بررسى نظرات پراكنده و اجمالى كه در زمينه ماهيت حقوقى اذن مطرح گرديده است، دو ديدگاه عمده به دست مىآيد:
الف - اذن، عمل حقوقى نيست(23) بلكه واقعه حقوقى مىباشد. از اين رو، اذن نه عقد است و نه ايقاع.(24) با اين حال، همانند اقرار و شهادت، عملى ارادى است كه آثار حقوقى در پى دارد. به بيان ديگر، اذن قايم به قصد انشا نيست و اذن دهنده هيچ چيز را از نظر حقوقى به وجود اعتبارى ايجاد نمىكند، بلكه تنها مانع قانونى را مرتفع مىسازد. مثلاً، طبق قانون تصرف در مال غير ممنوع است، مالك با دادن اذن در تصرف در مال خود فقط اين منع را از ميان برمىدارد.(25)
ب - اذن، عملى حقوقى است و به انشا نياز دارد، و در واقع اذن اباحه مورد اذن را انشا مىكند.كسى كه به ديگرى اذن مىدهد تا در مال او تصرف كند، با اذن خويش آن مانع را بر مىدارد. تصرّف ممنوع با انشاى اذن دهنده مباح مىگردد و توقفى برانشاى متقابل مأذون و قبول او ندارد. حتى ردّ مأذون نيز مانع تحقق يا بقاى اذن نمىگردد و او با آنكه اذن را رد كرده است، تا زمانى كه آذن از اذن خود برنگشته، مىتواند در آن مورد تصرف كند. بدين ترتيب، اذن عمل حقوقى يك طرفه، يعنى، ايقاع است.
نظريه ايقاعى بودن اذن به صورت صريح يا ضمنى، مورد تأييد بسيارى از فقيهان و حقوقدانان قرار گرفته است. برخى از فقيهان همچون محقق خوانسارى(26)، صاحب عناوين و امام خمينى(27) و برخى از حقوقدانان معاصر هم مانند دكتر جعفرى لنگرودى و دكتر كاتوزيان به ايقاع بودن اذن تصريح كردهاند.(28) و حتى گاهى اذن را همچون ابرا و طلاق از مصاديق بارز ايقاع شمردهاند.(29)
همچنين با توجه به قراينى مانند معتبر دانستن انشا در پيدايش اذن، در تأليفات برخى ديگر از فقيهان چون صاحب جواهر،(30) سيد كاظم يزدى، ميرزاى قمى و مؤلف مستمسك العروة الوثقى(31) مىتوان نظريه ايقاع بودن اذن را به آنان نسبت داد.
قانون مدنى در زمينه ماهيت حقوقى اذن به هيچ يك از دو نظر بالا تصريحى نكرده است. در ماده 120 ق. م، آمده است:
اگر صاحب ديوار به همسايه اذن دهد كه بر روى ديوار او سرتيرى بگذارد يا روى آن بنا كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خودرجوع كند، مگر اينكه به وجه ملزمى اين حق را از خود سلب كردهباشد.
اين ماده متخذ از فقه اماميه است؛ البته و در فقه نسبت به چنين اذنى اختلاف نظر وجود دارد. بسيارى از فقها، به دليل آنكه تعريف عاريه بر چنين اذنى صدق مىكند، آن را عاريه دانستهاند؛ ولى بعضى ديگر آن رابا عنوان اذن ياد كردهاند و ظاهراً آن را عقد نشمرده، ايقاع مىدانند.(32) با توجه به اينكه، قانون مدنى در ماده فوق به جاى عاريه واژه اذن را به كار برده است، به نظر مىرسد نظر گروه دوم - ايقاع بودن اذن - را ترجيح داده است.
قانون مدنى فرانسه كه در تدوين حقوق مدنى، الهام بخش نويسندگان آن بوده است، به عمل حقوقى يكطرفه بى توجه است و نويسندگان حقوقى آن كشور نيز تلاش مىكنند تا همه اعمال حقوقى را به عقد باز گردانند. مثلاً، قانون مدنى فرانسه براى تحقق ابرا، اراده داين را كافى نمىداند و قبول شخص مديون را از اركان ابرا مىشمارد؛ بنابراين ابرا در نظر حقوقدانان فرانسه از عقود به شمار مىآيد. قانون مدنى آلمان نيز وقوع ابرا را بر اساس اتفاق بين داين و مديون تلقى مىكند و ابرا را از اعمال حقوقى يكطرفه نمىشناسد.(33) با وجود اين، در فقه كه از منابع مهم قانون مدنى كشور ماست، تمايل به گسترش قلمرو ايقاع در نظريات عدهاى از بزرگان ديده مىشود؛ تا جايى كه بعضى از فقها صرفنظر از جعاله و وصيت، بعضى از عقود شناخته شده، مانند ضمان، وكالت و وقف را نيز ايقاع مىدانند.(34)
بعضى از حقوقدانان، درباره ماهيّت حقوقى اذن نظر مشخصى ارائه نكرده و گاهى اذن را واقعه حقوقى و صرف رفع مانع(35) و گاهى آن را ايقاع دانستهاند.(36) ظاهراً مقصود ايشان آن است كه مصاديق اذن با يكديگر مختلف مىباشد و غالب مصاديق آن عمل حقوقى نبوده، اباحه محض است؛ هر چند برخى از موارد آن ايقاع مىباشد.(37)
به نظر مىرسد، دليل موجّهى براى تفصيل بين موارد اذن موجود نيست. به ويژه آنكه حقوقدان مزبور در تأليفات مختلف خويش، نظريه ثابتى در مورد ماهيت حقوقى اذن ارائه نداده و حتى در برخى از آنها اذن را به طور مطلق ايقاع دانسته است. پس مىتوان گفت اذن در تمامى موارد خود ايقاع است.
3 - مختصّات اذن
الف - يكطرفه بودن اذن
اذن به اراده اذن دهنده تحقق مىيابد و مأذون در وقوع يا استقرار اين عمل حقوقى نقشى ندارد. ازاينرو، نه تراضى دوطرف در وقوع اذن شرط است(38) و نه ردّ مأذون مىتواند مانع از پديد آمدن اثر اذن گردد. مثلاً، هنگامى كه شخصى به ديگرى اذن مىدهد كه از اتومبيل او استفاده كند يا از ميوههاى باغ او بخورد، هر چند مأذون، آن را نپذيرد، اما اثر اذن كه همان اباحه تصرف در اتومبيل و يا ميوههاست، واقع مىگردد و مأذون نمىتواند از وقوع اين اثر ممانعت نمايد. به همين جهت، پس از رد نيز تا زمانى كه اذن به حال خويش باقى است، مأذون مىتواند در موردى كه اذن داده شده است، تصرف كند.(39)
اراده مأذون در بقا يا زوال اذن نيز نقشى ندارد. ازاينرو، چنانچه مأذون پس از تصرف در مورد اذن از اباحه حاصل از اذن انصراف دهد، اذن مرتفع نمىگردد. در حالى كه در عقود - اعم از جايز و لازم - چنين نيست. مثلاً، اگر مستأجر به لحاظ حق فسخى كه داشته در اثناى اجاره از عين مستأجره صرف نظر كرده آن را تخليه نمايد، نمىتواند به عنوان اينكه مدت اجاره هنوز باقى است، همچنان در عين مستأجره تصرف نمايد. زيرا او با اعمال فسخ، رابطه استيجارى خود را با موجر از بين بردهاست.
برخى از حقوقدانان در ذيل ماده 121 ق.م. كه مقرر مىدارد: «هرگاه كسى به اذن صاحب ديوار بر روى ديوار سرتيرى گذارده باشد وبعد آن را بردارد، نمىتواند مجدداً بگذارد، مگر به اذن جديد از صاحب ديوار و همچنين است ساير تصرفات»، چنين اظهار نظر كرده است كه علت حكم قانونگذار، انصراف مأذون است. مأذون با برداشتن سرتير از روى ديوار از حق خود صرف نظر كرده و حق خويش را ابرا مىنمايد.(40)
به نظر مىرسد با گذاردن سرتير براى بار اول مورد اذن تحقق يافته و گذاردن مجدد آن امر ديگرى است كه به آن اذن داده نشده است؛ به بيان ديگر، در متعلق اذن دو احتمال است:
اگر متعلق اذن، فرد معينى از كلى وضع سرتير بوده است، كه با وضع سرتير، آن فرد تحقق يافته وديگر اذنى باقى نمانده است، وضع مجدد آن، فرد ديگرى از كلى است كه نياز به اذن جديدى دارد.
اگر متعلق اذن، ماهيّت - بدون توجه به فرد - بوده با وضع سرتير براى بار اول،ماهيّت وجود پيدا كرده و خاتمه يافته است و ديگر محلى براى ايجاد ثانوىآن نيست.
مانند اينكه مالك باغى به ديگرى بگويد: «هركدام از انارهاى باغ مرا مىخواهى، مىتوانى بخورى». مأذون باخوردن يكى از انارهاى باغ، حق ندارد انار ديگرى بخورد؛ زيرا با خوردن يكى از آنها مورد اذن واقع شده و سپس معدوم گشته است و ديگر اذنى پابرجا نيست.
استدلال به استصحاب اذن براى اثبات اينكه مأذون مىتواند بار ديگر به وضع سرتير اقدام كند،(41) به نظر صحيح نمىرسد؛ زيرا همان گونه كه گذشت، اذنى كه از مالك صادر گرديده بود، اذنى مشخص و معين بود كه باگذاردن سرتير براى بار اول يقيناً مورد آن محقق گرديده و اذن از بين رفتهاست. در حقيقت، اركان استصحاب در اينجا ناتمام است، زيرا اساس استصحاب، شك در بقاى متيقن مىباشد و حال آنكه در انتفاى اذن متيقن، شكى نيست.
البته فرض مسئله در جايى است كه قرينهاى بر وجود اذن سابق يا عام بودن اذن موجود نباشد؛ در آن صورت طبق قرينه عمل مىشود. بنابراين نظر بعضى از فقها مبنى بر جواز گذاردن مجدد سرتير به لحاظ وجود قرينه، خارج از موضوع مورد بحث مىباشد.(42)
ناگفته نماند كه با توجه به ذيل ماده كه مىگويد: «و همچنين است ساير تصرفات» مىتوان حكم مذكور را به موارد مشابه نيز تسرّى داد. چنان كه اگر مالك زمين به كسى اذن دهد كه در زمين او درختى بكارد، يا زراعت كند، يا ساختمانى بسازد، در صورت كندن درخت يا زرع و يا خراب كردن ساختمان، مأذون نمىتواند بدون اذن مجدد، به كشت دوباره درخت يا زرع و يا ساختن مجدد بنا اقدام كند.
از آنچه گذشت مىتوان دريافت كه در موارد ياد شده دو نظريه وجود دارد: بعضى اذن اول را خاتمه يافته تلقى مىكنند و تصرف دوباره را بر اذن مجدد متوقف مىكنند؛ برخى ديگر همان اذن سابق را باقى و كافى مىدانند.(43) قانون مدنى از نظريه اول كه با اصول وقواعد حقوقى، از جمله اصل «ممنوع بودن تصرّف در مال غير بدون اذن او»، سازگارتر مىباشد، پيروى نموده است.(44) برخى ازمذاهب اهل تسنن نيز از اين نظريه پيروى كردهاند.(45)
ب - قابل رجوع بودن اذن
در حقوق ما، اعمال حقوقى به دو گروه لازم و جايز تقسيم مىشود. عقد يا ايقاع لازم را، جز در موارد خاص و پيش بينى شده در قانون، نمىتوان برهم زد. جايز بودن قرارداد خلاف اصل مىباشد، زيرا اصل بر لزوم قراردادهاست.(46)
شيوع ايقاعهاى لازم به اندازهاى است كه در ابتدا تصور مىشود، اذن نيز در زمره آنهاست؛ ولى باتحليل ايقاعهاى الزامآور به اين نتيجه مىرسيم كه در حقوق ما زمانى ايقاع الزامآور مىباشد كه هدف از آن ايجاد التزام، اسقاط حق يا انحلال عمل حقوقى باشد.
هنگامى كه شخصى با متعهد كردن خود در برابرى ديگرى، حقى به سود او ايجاد مىكند، ديگر نمىتواند آن حق را از بين ببرد. زيرا به جز در مواردى كه قانون تصريح كند، هيچ كس بر ديگرى ولايت ندارد. همچنين موردى كه ايقاع به قصد انحلال عمل حقوقى انشا مىگردد، قابل رجوع بودن آن بدين معناست كه عمل حقوقى دوباره واقع گردد و آن هم از اختيار فسخ كننده خارج است. چون انجام دادن دوباره آن عمل حقوقى، امر ديگرى است كه قبلاً واقع نشده است، ازاينرو فسخ، ايقاعى است كه قابل رجوع نمىباشد. رد معامله فضولى نيز چنين است: مالك با رد معامله فضولى، آن را ابطال مىكند. در نتيجه، اجازه بعدى نمىتواند مؤثر افتد. به همين جهت ماده 250ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه در صورتى مؤثر است كه مسبوق به رد نباشد و الاّ اثرى ندارد». همچنين اسقاط حق ايقاعى غير قابل رجوع است و انشا كننده نمىتواند آن را بر همزند. در ابرا، طلبكار به اختيار از حق خويش صرف نظر مىكند(47) و در اثر آن مديون، برىء الذّمه مىگردد. در نتيجه، رجوع طلبكار نمىتواند در گذشته تأثير بگذارد. اسقاط خيار و اسقاط مرور زمان نيز از ايقاعهاى لازم مىباشد.
در ميان ايقاعها به مواردى برمىخوريم كه هدف از ايقاع ايجاد تعهّد، اسقاط حق يا انحلال عمل حقوقى نيست، بلكه اثر ايقاع تنها اباحه مىباشد و انشا كننده نمىخواهد خود را به ايقاع پاىبند گرداند، يا تعهّدى بر دوش گيرد، و نيز قصد ندارد حقى به دارايى ديگرى بيفزايد، تنها مىخواهد اختيار و توان مأذون را فزونى بخشد. بديهى است، در اينگونه ايقاعها انشا كننده ايقاع هرگاه بخواهد مىتواند از ايقاع خود رجوع كند.
اذن مصداق بارز اين نوع ايقاع است.(48) قانون مدنى در مواد گوناگونى به ويژگى جايز و قابل رجوع بودن اذن تصريح مىكند. ماده 108 ق.م. به عنوان قاعدهاى كلى در مورد اذن مقرر مىدارد:
در تمام مواردى كه انتفاع كسى از ملك ديگرى به موجب اذن محض باشد، مالك مىتواند هر وفت بخواهد از اذن خود رجوع كند، مگر اينكه مانع قانونى موجود باشد.
همچنين، قانون مدنى در موارد خاصى، مانند اذن شركا به يكديگر و اذن در ارتفاق، بر قابل رجوع بودن اذن آشكارا صحه گذارده است.(49)
با اين همه، در پارهاى موارد، مانند شرط اذن يا عدم رجوع در ضمن عقد لازم يا ممنوعيّت رجوع از نظر قانون، لزوم بر اذن عارض مىشود. اينگونه موارد در بخش سوم مورد بررسى قرار مىگيرد.
ج - حق يا حكم بودن اذن
در حقوق اسلامى، بحث گستردهاى در زمينه حق و حكم مطرح گرديده است.(50) قلمرو اين موضوع به حقوق خصوصى محدود نشده، حقوق عمومى را نيز شامل مىشود. از اين رو، بحث مزبور با تقسيم قانون در حقوق خصوصى به دو قسم آمره و تفسيرى (تكميلى) در حقوق فرانسه تفاوت دارد و نبايد آن دو را به يك معنا دانست.(51)
در اينجا بحث بر سلطه و اختيار انسان است و اينكه آيا تا كجا براى انسان در زندگى حقوقى اختيار و سلطه وجود دارد و اين اختيار در كجا به پايان رسيده، جاى خود را به الزام مىدهد. به بيان ديگر، موضوع مورد بحث آن است كه آيا اذن از احكام امرى و مربوط به نظم عمومى است و يا آنكه حق است و با تراضى مىتوان مفاد آن را تغيير داد، يا اختيارِ دادن اذن را ساقط يا به ديگرى سپرد.
به نظر مىرسد، در پاسخ به اين پرسشها بايد بين موارد مختلف اذن قائل به تفصيل شويم. بعضى از موارد اذن مربوط به نظم عمومى بوده، حكم مىباشد. بنابراين كسى كه اختيارِ دادن اذن به او داده شده و اذن او معتبر شناخته شده است، نمىتواند اين اختيار را از خويش ساقط كند، يا آن را در برابر عوض يا بدون آن به ديگرى انتقال دهد. طبق قانون مدنى، اذن زن در ازدواج با دختر خواهر يا دختر برادر زن معتبر مىباشد. از اين رو، مردى كه همسر او عمّه يا خاله دخترى است، نمىتواند بدون اذن همسر خود با آن دختر ازدواج كند.(52) از آنجا كه حكم مزبور به نظم عمومى مرتبط مىباشد، زن نمىتواند اين اختيار خود را به ديگرى منتقل كند يا آن را از خود اسقاط نمايد. به همين جهت، مرد نمىتواند در ضمن ازدواج با عمّه و يا خاله، شرط كند كه اذن آنان معتبر نباشد، يا شرط كند كه اعتبار اذن ايشان ساقط گردد.(53) چنين شرطى به دليل آنكه شرطى نامشروع است، طبق ماده 232 ق.م. در شمار شروط باطل مىباشد.(54)
در صورتى كه مرد در نكاح عمه يا خاله، به صورت شرط فعل يا نتيجه، اذن آنان رابه ازدواج با دختر برادر يا دختر خواهر ايشان شرط كند، چنين شرطى نامشروع نيست، ولى به منزله اسقاط حقِ اذن نمىباشد. پس اگر با وجود چنين شرطى، عمه يا خاله به هنگام ازدواج، از دادن اذن خوددارى نمايند يا از اذن خويش رجوع كنند، ازدواج مرد با خواهرزاده يا برادرزاده ايشان صحيح نمىباشد. چنان چه مقصود از درج چنين شرطى آن باشد كه حتى در صورت رجوع عمّه ياخاله از اذن خويش، مرد مىتواند با دختر برادر يا دختر خواهر آنان ازدواج كند، به گونهاى كه درج شرط در حقيقت به اسقاط اذن برگردد، شرط مذكورباطل است.(55)
گروهى از فقها، در صورتى كه اذن به صورت شرط نتيجه در نكاح داده شود، حتى اگر عمّه يا خاله پس از نكاح از اذن خويش رجوع كنند، ازدواج با دختر خواهر يا دختر برادر آنان را صحيح و نافذ مىدانند و بر اظهار كراهت و رجوع ايشان از اذن پيشين خود ترتيب اثر نمىدهند.(56)
به نظر مىرسد، در مواردى كه شخصى مالك مال يا حقى مىباشد، و طبق قانون براى تصرّف در مال يا حق مذكور اذن مالك معتبر است، چنين اذنى حق به شمار مىآيد. از اين رو، مالك مىتواند اذن خويش يا حق رجوع از اذن خود را ساقط كند و يا حقِ دادن اذن را به ديگرى انتقال دهد.
اصل حاكم در مورد اذن مردد بين حق و حكم: مسئلهاى كه در اينجا مطرح مىگردد، وضعيت موارد اختلافى است: آيا مواردى را كه حق يا حكم بودن اذن مورد ترديد است، در زمره حقوق به حساب آورده، قابل اسقاط و انتقال بدانيم، يا اينكه از مصاديق احكام بوده، اسقاط وانتقال آن ممنوع است؟
فقيهان در موارد مشكوك بين حق و حكم، ديدگاههاى متفاوتى ابراز نمودهاند:(57) بعضى جانب آزادى اراده را تقويت كرده، معتقدند در اين گونه موارد اراده نافذ است و اسقاط يا انتقال بدون اشكال است؛ در نتيجه مصاديق مشكوك را به حق ملحق نمودهاند.(58) در مقابل، عده اى عرف را ملاك تشخيص دانستهاند. به نظر اين گروه اگر چيزى از نظر عرف قابل اسقاط باشد حق است، نه حكم.(59)
نظريات فوق از آنجا كه بدون بيان استدلالى مطرح گرديده است، از استحكام چندانى بر خوردار نمىباشد. گذشته از آن، درباره نظر اخير كه عرف را ملاك تشخيص قرار داده است، بايد گفت كه در بسيارى از موارد، عرف نسبت به موارد مشكوك ساكت مىباشد و يا نظر مشخص و روشنى ارائه نمىدهد.
طبق آنچه گذشت از آنجا كه، حق بودن اذن بر تحقق ملكيت نسبت به مال يا حق متوقف مىباشد و اصل بر عدم تحقق ملكيت است، ظاهراً اصل در مصاديق مشكوك، حكم مىكند كه اذن، حكم و غير قابل اسقاط يا انتقال باشد.
با توجه به قاعدهاى كه براى تشخيص حق ياحكم بودن اذن بيان شد، مىتوان در يافت كه غالب مصاديق اذن، حق و پارهاى از موارد آن حكم است. زيرا بسيارى از مواردى كه در عرف به ديگرى اذن داده مىشود، در حقيقت تصرّف در مال يا منفعت يا حق ديگرى براى مأذون مباح مىگردد. در اين گونه موارد، به دليل آنكه اذن دهنده، مالك يا نماينده او مىباشد، اذن. حق شمرده مىشود.
1- بقره(2) آيه 279.
2- نسا(4) آيه 24.
3- در صحاح و بعضى از كتابهاى ديگر تنها دو معناى اول آمده است؛ صاحب صحاح مىنويسد: «أذن له فى الشىء إذناً يقال: ائذن لى على الامير... و أذن بمعنى علم و منه قوله تعالى فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله... والاذان الاعلام». (اسماعيل بن حماد الجوهرى،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه، ج 5، ص 2068).
4- بقره(2) آيه 97.
5 - نويسنده اصطلاحات الفنون تنها به ذكر معناى اعلام اكتفا كرده است. به عقيده وى، اذن گاهى به معناى اعلام (به طور اطلاق) به كار مىرود، گاهى نيز به معناى اعلام خاصى كه همان اعلام رخصت در تصرف است استعمال مىشود. وى مىنويسد: «الإذن بالكسر فى اللغة الاعلام مطلقاً و منه الأذان والاعلام بالاجازة فى التصرفات والرخصة فى الشىء و الاطلاق عن أىّ شىء كان». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8).
6- ر. ك: محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغه، ص 4؛ عبدالرحيم بن عبد الكريم صفى پور، منتهى الارب، ج 1، ص 18؛ فخرالدين بن محمد طريحى، مجمع البحرين، ج 6، ص 20؛ محمد مرتضى زبيدى، تاج العروس، ج 9، ص 119؛ محمدبن مكرم ابن منظور، لسان العرب، ج13، ص 9 و 10؛ اسماعيل بن حماد الجوهرى، صحاح، ج 5، ص 2068؛ احمدبن محمد المقرى، مصباح المنير، ج 1، ص 15؛ محمدبن حسن طوسى، تفسير تبيان، ج 1، ص 380 و 381؛ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 171 و خليلبن احمد، العين، ج 8، ص 200.
7- على اكبر قريشى، قاموس قرآن، ج 1، ص 56.
8- چنان كه اقرب الموارد اينگونه مىنويسد: «أذن بالشىء إذناً و اذَناً و اذاناً و اذانةً: عَلِمَ به و أذن له فى الشىء إذناً و اذيناً: أباحه له و أذن اليه أذَناً: استمع». (سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 7)
9- معناى «اعلام»، در بسيارى از كتابهاى لغت آمده است و بسيارى از آنها معناى علم و اعلام را به عنوان اولين معناى اذن ذكر كردهاند؛ مانند قاموس كه در اين باره مىگويد: «أذن بالشىء كسمع إذناً بالكسر و يحرّك وأذاناً و أذانةً علم به فأذنوا بحربٍ اى كونوا على علم و آذنه الأمر و به أعلمه و أذّن تأذيناً اكثر الاعلام». (فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 4، ص 195)
10- نوشته هاى برخى از اهل لغت، اين نظر را تأييد مىكند؛ از جمله راغب مىنويسد: «الاذن فى الشىء اعلام باجازته و الرخصة فيه». (الراغب الاصفهانى، المفردات، ص 14)
11- «استأذنه» سأله الاذن و عليه: طلب اذن الدخول اليه. و الاستئذان طلب الاذن. (سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 8) و استأذنه: طلب منه الاذن. (محمدبن مكرم ابن منظور، لسان العرب، ج13،ص 10)
12- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ص 287.
13- «انّه فكّ الحجر مما رتّب عليه الشارع حكماً شرعياً مما يعدّ من الاسباب الشرعية». (جمال عبد الناصر، موسوعة فى الفقه الاسلامى، ج4، ص 222)
14- «الاذن حقيقته الترخيص و ارخاء العنان او اظهار الرّضا به». (محمدحسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131)
15- محمدبن محمد ابوسعود، حاشيه بر منلا مسكين، ج 3، ص 299.
16- زيلعى، عثمان بن على، تبيين الحقايق فى شرح كنز الدقايق، ج 5، ص 203.
در دو تعريف اخير، اذن مسقط حق معرفى شده است كه البته اين تعريف مبتنى بر نظرى است كه عدهاى از فقهاى اهل تسنن در زمينه اذن دادن به عبد در تجارت، بدان معتقدند. به نظرآنان، اگر مولا به بنده خويش اذن در تجارت بدهد، اين اذن همه انواع تجارت را شامل مىشود و به زمان يا مكان يا نوع خاصى از تجارت محدود نمىگردد. زيرا ممنوعيّت گذشته عبد از تجارت به دليل مراعات حق مولا مىباشد، ولى هنگامى كه او اذن دهد در حقيقت حق خويش را ساقط مىكند و عبد بر طبق اهليّت اصلى خويش در هرگونه تجارتى مجاز است.
به نظر مىرسد، مولا با اذن دادن، حق خويش راساقط نمىكند؛ زيرا حتى طبق نظر اين عده از فقها، مولا هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند. بنابراين، تعريف اذن به «اسقاط حق» مناسب نمىباشد.
17- «الإذن فى الشرع فكّ الحجر و اطلاق التصرف لمن كان ممنوعاً شرعاً». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8)
18 - در فرهنگ بلك (Black) چنين آمده است:
"Permission A license to do a thing ;an authority. to do an act which ,without such authority would have been unlawful"Black Henry Law Dictionary ;P.594. 19 - در فرهنگ كُلين چنين آمده است:
"Authorize : To empower ;To give a right or authority to act to permit a thing to be done in the future Collin, P.H ; Law Dictionary;pp.20,21,202. 20- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش166.
21- تقسيم اذن به اذن قانونى و اذن اشخاص و نيز تقسيم آن به عام و خاص، در همين بخش خواهد آمد.
22- تصرّفى كه موجب استهلاك عرفى مال شود تصرف استعمالى، و تصرفى كه در منافع مال با بقاى آن صورت گيرد تصرف انتفاعى مىگويند. تصرف استعمالى، مثل قطع درخت و تبديل آن به ميز و صندلى و تصرف انتفاعى، مانند سكونت در خانه يا استفاده از ميوههاى درختان.
23- عمل حقوقى، داراى معناى وسيعترى است كه در اينجا مقصود نيست. در معناى عام، عمل حقوقى به هر عملى اطلاق مىشود كه از روى قصد بوده و داراى اثر حقوقى باشد، اعم از آنكه قصد مزبور انشا باشد مانند قصد بايع و مشترى در عقد بيع، يا نباشد مانند قصد اقرار كننده در هنگام اقرار. (ر. ك: محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش 166)
24- از جمله كسانى كه صريحاً اظهار مىدارد كه اذن نه عقد است نه ايقاع، محقق اصفهانى مىباشد كه مىنويسد: «و اما فى غير العقود و الايقاعات كالاذن فى التصرف ...». (حاشيه مكاسب؛ ج 1، ص 177)
25- براى اطلاع بيشتر از اين نظريه، ر. ك: حسن امامى، حقوق مدنى، ج1، ص 108؛ محمدحسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 177 و احمد صدر حاج سيد جوادى، (وديگران)، دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 46.
26- محقق خوانسارى در اين باره مىنويسد: «و الاذن من الايقاعات لا يحتاج الى القبول». (جامع المدارك، ج 3، ص 476)
27- در تقريرات بيع امام خمينى در مقايسه اذن با عقود اذنيّه آمده است: «فانّ الاذن شىء و العارية و الوديعة مثلاً شىء آخر و الاوّل ايقاع و الثانى عقود». (محمد حسن قديرى، البيع، تقريرات دروس امام خمينى، ص239)
28- براى آگاهى از نظر كسانى كه به ايقاع بودن اذن تصريح كردهاند، ر. ك: احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج3، ص 476؛ محمدجواد مغنيه، الفقه على المذاهب الخمسه، ج 4، ص 212؛ محمد حسن قديرى، البيع، تقريرات دروس امام خمينى، ص 239؛ ناصر كاتوزيان، ايقاع، ص 65؛ عليرضا فيض، مبادى فقه و اصول، ص 261؛ عبد الفتاح بن على مراغى حسينى، عناوين، ص184 و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دايرة المعارف حقوق مدنى و تجارت، ج 1، ص 389.
29- صاحب عناوين مىنويسد: «... و لا ريب انّ الايقاعات كالطلاق و الظهار و العتق و الاذن و نظاير ذلك التزامات لمقتضياتها فتدخل تحت العموم...». ( عبدالفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 184)
30- عبارات صاحب جواهر در زمينه ماهيّت حقوقى اذن متفاوت است؛ برخى از عبارات او را مىتوان بر ايقاع بودن اذن حمل كرد. وى در مقام مقايسه اذن با عاريه مىنويسد: «و على كل حال فهى عقد يعتبر فيه انشاء الربط بين الايجاب و القبول لا ايقاع يكفى فيه الاذن فى الانتفاع من المالك». (شيخ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 27، ص 156)
31- محمد كاظم طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 141؛ محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج 2، ص 431 و نيز ج 5، صص 141، 438 و 439.
32- براى مطالعه آراى فقيهان در اين باره ر. ك: حسن بن يوسف علامه حلى، مختلف الشيعه، ج2، صص 477 و 478؛ جعفر بن حسن محقق حلى، شرايع الاسلام، ج 2، ص 137؛ محمد جواد عاملى، مفتاح الكرامه، ج 6، ص 64 و محمد حسن نجفى؛ جواهر الكلام، ج 27، ص 181.
33- ر . ك: ماده 1/397 قانون مدنى آلمان.
34- ر . ك: محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 586 و 714.
35- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش 3779.
36- همان، دايرة المعارف مدنى و تجارت، ج 1، ص 389 و نيز حقوق اموال، ص 299.
37- همان، حقوق تعهدات، ش 189، صص 139 و 140.
الكلام،
38- صاحب جواهر در اين خصوص مىنويسد: «و لا اشكال فى اعتبار انشائيّة الربط بين الايجاب و القبول فى الوديعة مثلاً.... و غيرها من العقود، لا انّها من الاذن و الاباحة التى لم يلحظ فيها الربط بين القصدين و الرضا من الطرفين نحو اباحة الطعام». (جواهر ج 27، ص 156)
39- صاحب جواهر در مقام مقايسه وديعه با اذن گويد: «منها: انفساخ الوديعة بفسخ كل منهما فليس له الرجوع اليها بدون تجديد بخلاف الاذن فانّ له الرجوع اليها ما لم يظهر تقييدها و ان رفع يداً عنها اوّلاً، اذ لا فسخ بالنسبة اليها و لم يحصل ما يقتضى رفع الأثر الحاصل منها». (همان، ص 97)
40- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ش 428، ص 314.
41- حسن بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها. (به نقل از: احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 10، ص 385)
42- احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 10، ص 387.
43- براى مطالعه نظريه مخالف قانون مدنى ر. ك: محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 27، ص 182.
فيه
44- علامه حلى در اين زمينه اين چنين مىنويسد: «فاذا زرع ثمّ أخذ زرعه لم يكن له ان يزرع ثانياً الاّ باذن مستأنف لأصالة عصمة مال الغير و كذا لو أعار للغرس فغرس ثمّ ماتت الشجرة او انقلعت لم يكن له غرس اخرى غيرها الاّ بإذن جديد و كذا فى البناء لو أذن له فبنى ثمّ انهدم او أذن له فى وضع جذع على حايطه فانكسر». (تذكرة الفقها، ج 2، كتاب عاريه، بخش دوم، مبحث اول) از اين عبارت آشكار مىگردد كه در مسئله تفاوتى ندارد كه مأذون خود، موضوع اذن را از بين ببرد؛ مثلاً، خود سرتير را از روى ديوار بردارد يا خود، درخت را از زمين بركند، و يا آنكه توسط شخص ثالث يا حوادث خارجى از بين رود؛ مثل اينكه، سرتير شكسته شود يا درخت به علت نامساعد بودن خاك يا هوا از زمين خارج گردد. درحالىكه ماده 121 قانون مدنى تنها نسبت در شكل اول ظهور دارد.
45- عبداللَّه بن محمد ابن قدامه، المغنى، به همراه شرح كبير، ج 5، ص 361.
46- صاحب عناوين در اين باره مىنويسد: «والحقّ انّ الاصل فى كلّ عقد و ايقاع عدم جواز رفع آثاره و فسخه الاّ بدليل...». ( عبد الفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 183)
47- طبق ماده 289 ق.م. : «ابرا عبارت از اين است كه داين از حق خود به اختيار صرف نظر مىنمايد».
48- مهدى شهيدى، حقوق مدنى (6)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 58 - 1357، ص 32؛ حسين صفايى، حقوق مدنى (3)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 59 - 1358، ص 351.
49- ماده 98 ق.م. اشعار مىدارد: «اگر كسى حق عبور در ملك غير ندارد، ولى صاحب ملك اذن داده باشد كه از ملك او عبور كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع كرده و مانع عبور او بشود و همچنين است ساير ارتفاقات». همچنين در زمينه اذن شركا به يكديگر ماده 578 ق.م. اعلام مىكند: «شركا همه وقت مىتوانند از اذن خود رجوع كنند مگر اينكه اذن در ضمن عقد لازم داده شده باشد كه در اين صورت مادام كه شركت باقى است حق رجوع ندارند».
50- در اين زمينه، ر. ك: محمد حسين غروى اصفهانى، رساله حق و حكم، (مندرج در حاشيه مكاسب، ابتداى ج 1)؛ محمد تقى مدرس اصفهانى، رساله حق و حكم، و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دايرة المعارف حقوق مدنى و تجارت.
51-Colin Capitan ;Cours elementaire de droit civil francis; p.9,10 ; 52- ماده 1049 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد: «هيچ كس نمىتواند دختر برادر زن و يا دختر خواهر زن خود را بگيرد مگر با اجازه زن خود».
53- سيد محمد كاظم يزدى مىنويسد: «الظاهر انّ اعتبار إذنهما من باب الحكم الشرعى لا أن يكون لحقّ منهما فلايسقط بالإسقاط». (عروة الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18)
54- ماده 232 ق.م. گويد: «شرط مفصله ذيل باطل است ولى مفسد عقد نيست:
1- شرطى كه انجام آن غير مقدور باشد؛
2- شرطى كه در آن نفع و فايده نباشد؛
3- شرطى كه نامشروع باشد».
55- امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 279، مسئله 12.
56- محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج2، ص 663.
57- بعضى از فقها ملاك را در اين گونه موارد استصحاب دانسته و بر طبق مفاد استصحاب به قابليت يا عدم قابليت اسقاط يا انتقال حكم كردهاند. (موسى خوانسارى، منية الطالب، تقريرات محقق نايينى، ج 1، ص47، و محمدحسن آشتيانى، كتاب قضا، ص 15 و 16) دربرابر، برخى ديگر از آنجا كه قابليت اسقاط يا نقل و انتقال دليل قانونى لازم دارد، معتقدند اصل، آن است كه موارد مشكوك، حكم است نه حق. ( نراقى محمدبن احمد، مشارق الاحكام، ص 168)
58- محمد حسين اصفهانى (كمپانى)، غصب، ص 69، و محمدتقى اصفهانى، دلائل الاحكام، ص151.150.
59- محمد كاظم طباطبايى يزدى، حاشيه مكاسب، ص 54 و 55.
? صفايى، حقوق مدنى (3)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 59 - 1358، ص 351.
49- ماده 98 ق.م. اشعار مىدارد: «اگر كسى حق عبور در ملك غير ندارد، ولى صاحب ملك اذن داده باشد كه از ملك او عبور كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع كرده و مانع عبور او بشود و همچنين است ساير ارتفاقات». همچنين در زمينه اذن شركا به يكديگر ماده 578 ق.م. اعلام مىكند: «شركا همه وقت مىتوانند از اذن خود رجوع كنند مگر اينكه اذن در ضمن عقد لازم داده شده باشد كه در اين صورت مادام كه شركت باقى است حق رجوع ندارند».
50- در اين زمينه، ر. ك: محمد حسين غروى اصفهانى، رساله حق و حكم، (مندرج در حاشيه مكاسب، ابتداى ج 1)؛ محمد تقى مدرس اصفهانى، رساله حق و حكم، و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دايرة المعارف حقوق مدنى و تجارت.
51-Colin Capitan ;Cours elementaire de droit civil francis; p.9,10 ; 52- ماده 1049 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد: «هيچ كس نمىتواند دختر برادر زن و يا دختر خواهر زن خود را بگيرد مگر با اجازه زن خود».
53- سيد محمد كاظم يزدى مىنويسد: «الظاهر انّ اعتبار إذنهما من باب الحكم الشرعى لا أن يكون لحقّ منهما فلايسقط بالإسقاط». (عروة الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18)
54- ماده 232 ق.م. گويد: «شرط مفصله ذيل باطل است ولى مفسد عقد نيست:
1- شرطى كه انجام آن غير مقدور باشد؛
2- شرطى كه در آن نفع و فايده نباشد؛
3- شرطى كه نامشروع باشد».
55- امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 279، مسئله 12.
56- محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج2، ص 663.
57- بعضى از فقها ملاك را در اين گونه موارد استصحاب دانسته و بر طبق مفاد استصحاب به قابليت يا عدم قابليت اسقاط يا انتقال حكم كردهاند. (موسى خوانسارى، منية الطالب، تقريرات محقق نايينى، ج 1، ص47، و محمدحسن آشتيانى، كتاب قضا، ص 15 و 16) دربرابر، برخى ديگر از آنجا كه قابليت اسقاط يا نقل و انتقال دليل قانونى لازم دارد، معتقدند اصل، آن است كه موارد مشكوك، حكم است نه حق. ( نراقى محمدبن احمد، مشارق الاحكام، ص 168)
58- محمد حسين اصفهانى (كمپانى)، غصب، ص 69، و محمدتقى اصفهانى، دلائل الاحكام، ص151.150.
59- محمد كاظم طباطبايى يزدى، حاشيه مكاسب، ص 54 و 55.
مبحث دوم: تمييز اذن از مفاهيم و تأسيسات حقوقى مشابه
1 - اذن و رضايت
2 - اذن و اجازه
3 - اذن و حق انتفاع
4 - اذن و حق ارتفاق
5 - اذن و عقود اذنيه
آشنايى كامل با نهاد حقوقى اذن، مستلزم آن است كه اذن را با مفاهيم مشابه مقايسه نموده و از تأسيسات حقوقى مشابه جدا سازيم. مفاهيمى از قبيل رضايت باطنى، اجازه، حق انتفاع، وكالت، وديعه و عاريه اگر چه از جهاتى به اذن شباهت دارند، ولى با اذن متفاوت مىباشند. در مبحث حاضر به مقايسه اذن با اين مفاهيم مىپردازيم.
1 - اذن و رضايت
رضا يا رضايت در لغت به معناى موافقت و اختيار است. در اصطلاح، در معانى متعددى از جمله دو معناى زير به كار مىرود:
يك: ميل قلب به سوى يك عمل حقوقى كه در گذشته انجام گرفته، يا اكنون انجام مىشود و يا در آينده واقع خواهد شد. رضا به همين معنا در ماده 190 ق.م. به كار رفته است: «براى صحت هر معامله شرايط ذيل اساسى است:
1- قصد طرفين و رضاى آنها...».
رضا به اين معنا با قصد انشا كه تنها به زمان حال تعلّق مىيابد، تفاوت اساسىدارد.
دو: گاهى رضايت به معناى قصد انشا به كار مىرود. اين اصطلاح از حقوق فرانسه گرفته شده و بر خلاف اصطلاح نخست، منشأ فقهى ندارد. ماده 199 ق.م. كه با استفاده از حقوق مدنى فرانسه تدوين گرديده، رضا را در همين معناى به كار برده است. طبق ماده 199 ق.م.:
رضاى حاصل در نتيجه اشتباه يا اكراه موجب نفوذ معامله نيست.
اين ماده، تحقق رضا را با فرض اكراه ممكن دانسته است، در حالى كه اگر مقصود از رضا معناى اول باشد، چنين امرى باطل است. زيرا رضا در معناى اول مقابل اكراه است و با اكراه جمع نمىشود؛(1) چنان كه قانون مدنى نيز آن دو را مقابل يكديگر قرار داده و در ماده 1070 مقرر مىدارد:
«رضاى زوجين شرط نفوذ عقد است و هرگاه مكره بعد از زوال كره، عقد را اجازه كند نافذ است؛ مگر اين كه اكراه به درجهاى بوده كه عاقد فاقد قصدباشد».
تفاوت اذن با رضا به معناى اخير، آشكار مىباشد و كمتر بين آن دو اشتباهى صورت مىگيرد. اما در مقايسه اذن با رضايت به معناى نخست مىتوان گفت رضا تا زمانى كه اظهار نشده و به مرحله اظهار نرسيده است رضا يا رضاى باطنى گفته مىشود، ولى هنگامى كه به وسيلهاى ابراز گردد و با قصد انشا همراه باشد، اذن خوانده مىشود. تا زمانى كه رضايت، خواه به وسيله قول يا فعل، اعلام نگردد، اراده چهره بيرونى پيدا نمىكند. در نتيجه، از نظر حقوقى تأثير و اعتبارى نداشته، نسبت به ديگران قابل استناد نمىباشد.(2)
2 - اذن و اجازه
در اذن و اجازه، شخص رضايت باطنى خويش را به گونهاى اعلام مىكند. هم اذن و هم اجازه مىتواند به صورت صريح يا ضمنى انشا شود. قانون مدنى با اشاره به تقسيم اذن به صريح و ضمنى در مورد وديعه در ماده 609 مقرر مىدارد:
«كسى مىتواند مالى را به وديعه بگذارد، كه مالك يا قائممقام مالك باشد و يا از طرف مالك صراحتاً يا ضمناً مجاز باشد».
و در عقد وكالت به طور ضمنى، تقسيم اجازه را به صريح و ضمنى مورد توجه قرار داده، اعلام مىكند:
«... در مورد آنچه كه در خارج از حدود وكالت انجام داده شده است، موكل هيچگونه تعهّد نخواهد داشت، مگر اينكه اعمال فضولى وكيل را صراحتاً يا ضمناً اجازه كند».(3)
با اين حال، اذن با اجازه تفاوت دارد: رضايت در صورتى كه قبل از تصرّف، خواه تصرّف حقوقى و خواه غيرحقوقى انشا شود، اذن است و چنانچه پس از انجام تصرّف انشا گردد، اجازه خوانده مىشود.(4)
در مقايسه اذن و اجازه، موارد ذيل را مىتوان يادآور شد:
1 - تفاوت اساسى اذن و اجازه در آن است كه اذن دو جنبه دارد: رخصت دادن و رفع مانع كردن و نيز اعلام رضايت. ولى اجازه تنها جنبه اخير، يعنى اظهار رضايت به تصرّف را داراست. چرا كه رخصت دادن نسبت به تصرف و عملى كه قبلاً تحقق يافته است معقول نمىباشد. ازنظر اصطلاحى، به كار بردن واژه اجازه در مورد انشاى رضايت، پيش از واقع شدن عمل، استعمالى نابه جاست. در كتابهاى فقهى و حقوقى به تفاوت آن دو از نظر مورد استعمال تصريح شده است.(5) از جمله امام خمينى مىنويسد: «الاجازة و الإذن يشتركان الاّ فى التقدم و التأخر».(6) و در حاشيه ابن عابدين آمده است: «انّ الإذن انّما يكون لما سيقع والاجازة انّما تكون لما وقع».(7) با اين حال، قوانين حقوقى ما بارها اين دو واژه را به جاى يك ديگر به كار برده است؛ مثلاً در مواد 115، 124، 503، 794 و 1043 ق.م. و نيز ماده 85 قانون امور حسبى واژه اجازه به جاى اذن بهكار رفته است.(8)
2 - كسى كه به اذن ديگرى عمل حقوقى انجام دهد، در حقيقت از سمتى شبيه نمايندگى برخوردار است و همانند قائممقام او تلقى مىشود. ولى شخصى كه بدون اذن ديگرى به انجام عمل حقوقى اقدام مىكند، قائممقام او محسوب نمىگردد؛ هر چند اصل عمل او را اجازه كند. ماده 928 قانون مدنى عراق مقرر مىدارد: «الاذن و الأمر يعتبران توكيلاً إذا دلّت القرينة عليه...».
3 - اذن دهنده مىتواند پيش از انجام تصرّف توسط مأذون، از اذن خويش رجوع كرده، از تحقق آثار اذن جلوگيرى نمايد. از اين رو، اگر پس ازرجوع اذن دهنده، مأذون به عمل حقوقى اقدام كند، عمل او نافذ نمىباشد و چنان چه تصرّفى خارجى بنمايد، تصرّف او خلاف قانون محسوب مىشود. اما از آنجا كه اجازه به محض وقوع، آثارى را به دنبال خواهد داشت، رجوع از آن ممكن نيست؛ مثلاً پس از دادن اجازه به بيعى كه به صورت فضولى منعقد گرديده، بيع نافذ بوده و اجازه كننده نسبت به آن ملزم مىباشد. زيرا عقد نافذ را نمىتوان بار ديگر به صورت غيرنافذ و موقوف درآورد.
واژه اجازه در دو مورد به كار مىرود: گاهى به معناى تنفيذ قراردادى است كه به صورت غير نافذ واقع گرديده است؛ مانند عقدى كه به صورت فضولى يا از روى اكراه و يا توسط صغير مميز يا غير رشيد منعقد گردد.(9) چنان كه، واژه اجازه در مواد 247 تا250 و ماده 209 ق.م. در همين معناى به كار رفته است.(10) و گاهى به معنى اسقاط خيار و لازم كردن عقد غير لازم بهكار مىرود. مثلاً، در بيعى كه براى خريدار خيار شرط شده است، گويند: خريدار بيع را اجازه نمود؛ يعنى:با اسقاط خيار خويش عقد را امضا و لازم كرد.
3 - اذن و حق انتفاع
طبق ماده 40 ق.م.:
«حق انتفاع عبارت از حقى است كه به موجب آن شخص مىتواند از مالى كه عين آن ملك ديگرى است يا مالك خاصى ندارد، استفاده كند».
اذن و حق انتفاع، به ويژه اگر مورد اذن مال باشد، مشابه يكديگرند.
با اين حال، اذن و حق انتفاع در موارد ذيل از يكديگر متمايز مىگردند:
1 - حق انتفاع غالباً به وسيله عقد به وجود مىآيد و تا زمانى كه طرف عقد، آن را قبول نكند واقع نمىشود. درحالىكه اذن، ايقاع است و اراده اذن دهنده در وقوع آن كافى است و رد يا قبول مأذون در وقوع يا انحلال آن نقشى ندارد.
2 - پس از واگذارى حق انتفاع، منتفع نسبت به مال مورد حق انتفاع، صاحب حق مىگردد. درحالىكه با اذن، براى مأذون حقِ انتفاع پيدا نمىشود؛ بلكه انتفاع بروى مباح مىگردد و ديگر انتفاع از مال براى او، ممنوع و تجاوز به حق غير به شمار نمىآيد. از اين رو در حق انتفاع، به جز آنكه شرط خلاف شده باشد، منتفع مىتواند آن را به ديگرى واگذار نمايد. حتى اگر قيد مباشرت در حق انتفاع شده باشد، منتفع مىتواند با شرط آنكه تنها خود از آن استفاده كند، حق انتفاع را به ديگرى انتقال دهد. در مقابل، مأذون از چنين حقى بهرهمند نمىباشد. چنان كه هرگاه كسى ديگرى را به منزل خويش دعوت كند، ميهمان مىتواند از آنچه براى او حاضرمىكنند بهره ببرد، از خوردنىها بخورد و از نوشيدنىها بنوشد، ولى حقى نسبت به آنها پيدانمىكند و نمىتواند آنها را با خود ببرد و يا بهديگرى اعطا كند.(11) بنابراين نمىتوان منتفع را در حق انتفاع مالك انتفاع شناخت.
ماده 40 ق.م. اگر چه برگرفته از ماده 578 قانون مدنى فرانسه است، ولى قانونگذاران ايرانى با تغييرى در ترجمه آن نشان مىدهند كه منتفع را، مالك انتفاع نمىدانند. ازاين رو، يكى از تفاوتهاى حق انتفاع در قانون مدنى ما با قانون مدنى فرانسه در آن است كه بر خلاف قانون فرانسه، منتفع، مالك انتفاع نمىگردد، بلكه تنها حق استفاده و انتفاع براى او محفوظ است. ماده 578 قانون مدنى فرانسه مقررمىدارد:
«حق انتفاع عبارت است از حق استفاده از اشياء متعلق به ديگرى همچون خود مالك، اما با تعهد به حفظ عين آن»(12)
قانون مدنى آلمان و اتيوپى نيز، حق انتفاع را به همين صورت تعريف كردهاند؛ در ماده 1039 ق.م. آلمان و ماده 1331 و 1332 ق.م. اتيوپى، منتفع مالك حق انتفاع معرفى شده است.
تفاوت حق انتفاع با مالكيت منافع در اجاره، آن است كه در اجاره، منافع در مدت اجاره به ملكيت مستأجر درمىآيد و ذرات منافع در ملكيت مستأجر توليد مىگردد. ولى در حق انتفاع، منافع در ملكيت مالك عين پديد مىآيد؛ ليكن منتفع از حق انحصارى بهرهبردارى ازآن برخوردار است. از اين رو، در حق انتفاع، منتفع نمىتواند عين را به ديگرى اجاره دهد، زيرا اجاره، تمليك منفعت است(13) و منتفع مالك منافع نمىباشد تا آن را به ديگرى انتقال دهد(14)؛ بلكه داراى حقى است كه در اثر آن از منافع مال مورد حق انتفاع بهرهمند مىگردد و مىتواند اين حق را مانند حقوق مالى ديگر به هر كس بخواهد واگذار كند.(15)
از آنجا كه در حقوق مدنى فرانسه، بين حق انتفاع و مالكيت منافع تفاوتى وجود ندارد، ماده 595 قانون مدنى فرانسه و به پيروى از آن، ماده 1331 قانون مدنى اتيوپى، به منتفع اجازه مىدهد كه مورد حق انتفاع را به شخص ثالث اجاره دهد. ماده 595 قانون مدنى فرانسه در اين باره تصريح مىكند:
«منتفع مىتواند خود از حقش استفاده كند، آن را به ديگر اجاره دهد يا همچنين آن را بفروشد يا بلاعوض انتقال دهد».(16)
3 - حق انتفاع لازم است؛ يعنى مالك نمىتواند آن را برهم زند و از آن رجوع كند، مگر آنكه به علتى زايل گردد. درحالىكه طبيعت اذن قابل رجوع است و اذن دهنده هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند، مگر آنكه اذن يا عدم رجوع آن ضمن عقد لازمى شرط شده باشد و يا رجوع از طرف قانون ممنوع گردد. به همين جهت، تعيين مدت - مگر آنكه ضمن عقد لازمى باشد - اذن را لازم نمىگرداند. درحالىكه در حق انتفاع، در صورتى كه مدت تعيين شود، تا پيش از انقضاى آن، حق انتفاع خاتمه نمىيابد. بدين ترتيب، در مورد رقبى با انقضاى مدتى كه در عقد معين گرديده، حق انتفاع خاتمه نمىيابد و در عُمرى، با فوت كسى كه حق انتفاع به عمر او مقيد شده، حق انتفاع منتفى مىگردد.
در حبس مطلق كه مدت در عقد قيد نگرديده، حق انتفاع تا زمانى كه مالك باقى است از بين نمىرود. ولى ازآنجا كه حبس مطلق قابل رجوع مىباشد، مالك در هر زمان مىتواند از آن رجوع كند. از اين رو، ماده 44 ق.م. اعلام مىكند:
«در صورتى كه مالك براى حق انتفاع مدتى معين نكرده باشد، حبس مطلق بوده و حق مزبور تا فوت مالك خواهد بود، مگر اينكه قبل از فوت خودرجوع كند».
4 - مورد حق انتفاع، صرفاً مالى است كه با انتفاع از آن، عين باقى بماند. به بيان ديگر، انتفاع از آن بر هلاك شدن عين آن متوقف نباشد. مقصود آن نيست كه موضوع حق انتفاع نبايد قابل استهلاك باشد، بلكه مراد آن است كه موضوع حق انتفاع، نبايد مالى باشد كه مانند خوراكى و نوشيدنى با اولين استفاده معدوم گردد. از اين رو، چيزهايى مانند لباس و كتاب كه پس از مدتى استفاده، عين آن غيرقابل انتفاع مىگردد، مىتواند مورد حق انتفاع واقع شود. ماده 46 ق.م. دراين باره تصريح مىكند:
«حق انتفاع ممكن است فقط نسبت به مالى بر قرار شود كه استفاده از آن با بقاى عين ممكن باشد...».
همچنين ماده 58 ق.م. در مورد وقف مقرر مىدارد:
«فقط وقف مالى جايز است كه با بقاى عين بتوان از آن منتفع شد...».
ليكن مورد اذن، نه تنها به چنين شرطى مقيد نمىباشد، بلكه حتى به مال نيز اختصاص ندارد. چنان كه موضوع اذن مىتواند عمل حقوقى يا تصرف غير حقوقى باشد؛ مانند اذن ولّى به غير رشيد در انجام معاملات و تصرّفات او(17) يا اذن شركا به يك ديگر در اداره اموال مشترك كه موجب نفوذ اعمال آنان مىگردد.(18)
با اين حال، از نظر حقوق مدنى فرانسه وجود چنين شرطى در مورد حق انتفاع لازم نمىباشد. ازاين رو ماده 587 قانون مدنى فرانسه در مورد اموالى كه انتفاع از آن مستلزم معدوم گرديدن عين مىباشد، نيز حق انتفاع را صحيح مىداند؛ هر چند منتفع بايد در پايان مدت حق انتفاع، مثل قيمت عين را بپردازد. ماده 587 قانون مدنى فرانسه در اين زمينه مقرر مىدارد:
«اگر حق انتفاع اشيائى را شامل شود كه استفاده از آن بدون زوال عين آن ممكن نيست؛ مانند پول، حبونات و مايعات، منتفع حق دارد از آنها استفاده كند، امّا متعهد است در پايان حق انتفاع مثل آنها را در كيفيت يا قيمت آنها را در زمان تلف بپردازد.»(19)
5 - قبض، شرط صحت حق انتفاع است؛ بر خلاف اذن كه به صرف اراده اذن دهنده و بدون توقف بر قبض، به طور صحيح واقع مىشود. فقيهان اماميه، در تأثير قبض بر يك عقيده نمىباشد؛ عدهاى از آنها، قبض را شرط صحت عقد انتفاع مىدانند و برخى ديگر آن را شرط لزوم عقد مىشناسند. از اين رو، تازمانى كه قبض نشده است، مالك مىتواند عقد را فسخ كند. قانون مدنى ايران نظر اول رابرگزيده، در مورد حق انتفاع به معناى خاص، در ماده 47 مقرر مىدارد: «در حبس، اعم از عُمرى و غيره، قبض شرط صحت است». و نيز ماده 59 ق.م. درمورد وقف اعلام مىدارد:
«اگر واقف عين موقوفه را به تصرف وقف ندهد، وقف محقق نمىشود و هر وقت به قبض داد، وقف تحقق پيدا مىكند».(20)
6 - موت مالك يا منتفع حق انتفاع را از بين نمىبرد، مگر آنكه در ضمن عقد، حق انتفاع به عمر آنان مقيد شده باشد. درحالىكه اذن به محض فوت اذن دهنده، خاتمه مىيابد.(21)
4 - اذن و حق ارتفاق
حق ارتفاق در اصطلاح، حق كسى است در ملك ديگرى براى كمال استفاده از ملك خود؛ مانند آنكه باغى در مجاورت خانه ديگرى است و مالك باغ، براى سيراب نمودن درختان باغ خود، حق بردن آب از خانه همسايه داشته باشد. حق ارتفاق گاهى جنبه مثبت دارد؛ مانند حق شرب، حق عبور، حق فاضلآب، حق ناودان و حق پنجره، و گاه نيز جنبه منفى دارد؛ مانند حق عدم ساختمان و حق عدم بالا بردن بنا بيش از دو طبقه و... هر مالكى مىتواند آزادانه در ملك خود، هر گونه حق ارتفاقى را به طور رايگان و يا دربرابر عوض، براى مالك ملك ديگر قرار دهد؛(22) چنان كه مىتواند تنها اذن در استفاده از ارتفاق معينى را به ديگرى بدهد. مثلاً مىتواند بدون اينكه حق ارتفاق در ملك خود رابه ديگرى واگذار نمايد، به او اذن دهد كه از ارتفاق معينى مثل عبور از ملك، گذاردن ناودان، داشتن مجرا و گذاردن سرتير به روى ديوار استفاده كند.
حق ارتفاق، همانند حق انتفاع تفاوتهاى زير را با اذن دارد:
1 - حق ارتفاق از توافق اراده طرفين عقد حاصل مىشود و اراده مالك، به تنهايى در تحقق آن مؤثر نبوده، و قبول كسى كه از حق ارتفاق بهره مىبرد نيز لازم است. در حالى كه اذن به اراده اذن دهنده واقع مىشود و قبول يا رد مأذون در حدوث يا بقاى آن نقشى ندارد.
2 - حق ارتفاق، دائمى و هميشگى است. بنابراين، مالك نمىتواند مانع استفاده ديگرىاز ارتفاق خود شود. چنان كه ماده 95 ق.م. به صورت مثال، اعلام مىكند:
«هرگاه زمين يا خانه كسى، مجراى فاضل آب يا آب باران زمين ياخانه ديگرى بوده است، صاحب آن خانه يا زمين نمىتواند جلوگيرى از آن كند، مگر در صورتى كه عدم استحقاق او معلوم شود».
همچنين، مالك نمىتواند با تصرف در ملك خود موجب تضييع حق ديگرى يا وقفه افتادن در استفاده او از ارتفاق گردد. ازاين رو، ماده 106 ق.م. تصريح مىكند:
«مالك ملكى كه مورد حق الارتفاق غيراست، نمىتواند در ملك خود تصرفاتى نمايد كه باعث تضييع ياتعطيل حق مزبور باشد، مگر با اجازه صاحب حق...».
در مقابل، اذن قابل رجوع است و كسى كه به ديگرى در استفاده از ارتفاق معينى اذن داده است، هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند؛ به همين خاطر است كه ماده 98 ق.م. پس از بيان مطلب فوق، آن را در قالب يك اصل به تمامى ارتفاقات تسرى داده، مىگويد:
«اگر كسى حق عبور در ملك غير ندارد، ولى صاحب ملك اذن داده باشد كه از ملك او عبور كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع كرده و مانع عبور او شود و همچنين است ساير ارتفاقات».
و نيز ماده 108 ق.م. آن را به صورت قاعده، اين چنين بيان مىكند:
«در تمام مواردى كه انتفاع كسى ازملك ديگرى به موجب اذن محض باشد، مالك مىتواند هر وقت بخواهد از اذن خود رجوع كند، مگر اينكه مانع قانونى موجود باشد».(23)
3 - موضوع حق ارتفاق، فقط مال غير منقول است، در حالىكه موضوع اذن نه تنها به مال غيرمنقول اختصاص ندارد، بلكه غير مال را نيز شامل مىشود.
5 - اذن و عقود اذنيه
وكالت، عاريه و وديعه عقودى هستند كه ازجهات گوناگون به اذن شباهت دارند. اثر اصلى اين عقود اذن است؛ چنان كه اذن براى اذن دهنده تعهّد و الزامى در پى ندارد، در اين عقود نيز هريك از طرفين عقد، هرگاه اراده كند، مىتواند عقد را برهم زند. همانگونه كه اذن با فوت يا جنون اذن دهنده از بين مىرود، اين عقود نيز همانند عقود جايز ديگر با فوت ياجنون يكى ازطرفين منفسخ مىشوند. طبق ماده 954 ق.م.:
«كليه عقود جايزه به موت احد طرفين منفسخ مىشود و همچنين به سفه، در مواردى كه رشد معتبر است».(24)
با وجود نقطه مشترك ميان اين عقود، هر كدام از جهتى با ديگرى متفاوت است. در وكالت، توجه اصلى بر استنابه وكيل متمركز مىگردد. به موجب ماده 656 ق.م.:
«وكالت عقدى است كه به موجب آن يكى از طرفين، طرف ديگر را براى انجام امرى نايب خود مىنمايد».
در عاريه، مصلحت معير وبهرهمندى او از منفعت مال مورد نظر مىباشد. از اين رو، ماده 635 ق.م. در تعريف عاريه مقرر مىدارد:
«عاريه، عقدى است كه به موجب آن احد طرفين به طرف ديگر اجازه مىدهد كه از عين مال او مجاناً منتفع شود...».
سرانجام هدف از وديعه مصلحت مودع است نه مستودع. چنان كه، طبق ماده 607ق.م:
«وديعه، عقدى است كه به موجب آن، يك نفر مال خود را به ديگرى مىسپارد، براى آنكه آن را مجاناً نگاه دارد...».
به دليل شباهت اين عقود با اذن، بعضى از فقها عقود مزبور را از مصاديق اذن دانسته، بر اين باورند كه وكالت، وديعه و عاريه، عقد نمىباشند، بلكه همانند اذن بدون توقف بر قبول طرف مقابل تحقق مىيابند.(25) از اين رو، از اين عقود گاهى به عقود اذنيه ياد مىشود.(26) آنان در تأييد نظر خويش در مورد وكالت اين گونه استدلال مىكنند كه: هرگاه كسى به ديگرى بگويد تو را در فروش خانهام وكيل نمودم و آن شخص خانه را بفروشد بيع صحيح است؛ اگرچه فروشنده از قصد نمايندگى و اينكه عمل مزبور قبول وكالت است، غافل باشد. حال آنكه اگر وكالت، عقد باشد، بيع مزبور غير نافذ خواهد بود، زيرا قبل از بيع، وكالت محقق نشده است.
اشكال علامه حلى به استدلال بالا مبنى بر اينكه «رضاى باطنى براى قبول وكالت كافى است و آن هم تحقق يافته است» با اصول حقوقى سازگار نمىباشد، زيرا ايجاب و قبول هر دو به قصد و چيزى كه بر قصد دلالت كند، محتاج مىباشد و رضاى باطنى بدون قصد و كاشف خارجى قبول شمرده نمىشود. از اين رو، مىتوان گفت مقصود علامه آن است كه اصولاً در عقد وكالت، نيازى به قبول نيست.
در پاسخ به اشكال بالا به نظر مىرسد كه قصد وكيل به فروش خانه و اقدام او به اين امر، پيش ازفروش خانه مىتواند قبول فعلى به شمار آيد. اگرچه نمىتوان خود فروش را به عنوان قبول فعلى به حساب آورد. زيرا در آن صورت لازم مىآيد كه وكالت، تنها پس از فروش تحقق يابد و فروشنده در زمان انجام معامله ازطرف مالك، وكالت نداشته باشد.
با اين حال، نظريه مشهور فقيهان و حقوقدانان قاطعانه بر عقد بودن وكالت، عاريه و وديعه استوار است.(27) و از همين جا امتياز اصلى اذن از وكالت، عاريه و وديعه آشكار مىگردد؛ زيرا اذن، ايقاع است ولى آن دو عقدند.(28) از اين رو، اذن به صرف انشاى اذن دهنده واقع مىشود، درحالىكه اين عقود، زمانى تحقق مىيابند كه مورد قبول طرف عقد قرار گيرند. اراده طرف مقابل نه تنها در تحقق، بلكه در بقاى آنها نيز مؤثر است. به همين جهت، چنان چه طرف ديگر اراده كند، عقود مذكور فسخ مىگردد. ولى، در اذن، رد يا قبول مأذون در وقوع يا بقاى آن نقشى ندارد و مأذون حتى در صورتى كه اذن را رد كند، ياپس از قبول آن، منصرف شود، تا زمانى كه اذن باقى است، مىتواند در مورد اذن تصرف نمايد.
قانون مدنى، به پيروى از نظريه مشهور فقها، در مواد 607، 635 و 656 به عقد بودن وديعه، عاريه و وكالت تصريح كرده است.
در ميان مذاهب اهل تسنن، اگر چه غالب فقها، وكالت را عقد دانسته و ايجاب و قبول را از اركان آن به شمار مىآورند، ولى براى وكالت دايرهاى وسيع درنظر مىگيرند؛ تاجايى كه امر، اذن يا اجازه نسبت به تصرف را وكالت مىدانند.(29) چنان كه، در المجله در ماده 1452 آمده است: الإذن والإجازة توكيل.(30) به عقيده آنان، اگر شخص به ديگرى در فروش منزل اذن يا اجازه دهد، و يا وى را در قبض مال يا پرداخت دين مأذون سازد، اذن واجازه مزبور همان توكيل است و مأذون در حقيقت، وكيل اذن دهنده مىباشد.(31)
ليكن فقه اماميه - چنان كه گذشت - اذن به انجام كارى را، از توكيل در انجام آن تفكيك مىكند. و در صورتى كه اذن به انجام امرى، شرايط عقد را دارا نباشد، آن را از مصاديق وكالت به شمار نمىآورد. حتى برخى از فقيهان اماميه، براين باورند كه چنانچه ايجاب به صراحت بر وكالت دلالت نكند، وكالت تحقق نمىيابد، اگر چه اذن واقع مىشود. مثلاً، گفته شخص به ديگرى كه: تو در انجام امرى ازطرف من وكالت دارى، با اين سخن كه: به تو در انجام امرى اذن دادم، تفاوت دارد و كلام اخير، اگر چه اذن مىباشد، ولى وكالت شمرده نمىشود.(32)
تفاوت ديگرى كه ميان اذن و عقود اذنيّه مشاهده مىشود، در مورد موضوع آنهاست. موضوع ومورد اذن، اعم از مورد عقود ياد شده است. مورد عقد در عاريه و وديعه صرفاً مال مىباشد و حتى در عاريه، هر مالى نمىتواند موضوع عقد قرار گيرد، بلكه تنها مالى مىتواند مورد عاريه قرار گيرد كه انتفاع به نابودى عين نينجامد؛ به بيان ديگر، انتفاع ازمال متوقف بر از بين رفتن آن نباشد. چنان كه، ماده 637 ق.م. مىگويد:
«هر چيزى كه بتوان با بقاى اصلش از آن منتفع شد، مىتواند موضوع عقد عاريه گردد...».
درحالىكه مورد اذن، اعم ازمال و غيرمال است.
اما هم چنان جاى اين پرسش هست كه اگر مالى كه انتفاع از آن به تلف آن بينجامد. موضوع عاريه قرار گيرد، آيا عقد عاريه صحيح است يا نه؟ در پاسخ گفته مىشود كه مالك مىتواند به ديگرى اختيار دهد كه مال او را تلف كند، ازخوردنى يا آشاميدنى او بهرهمند گردد، ولى اين امر، عاريه نمىباشد بلكه اذن در انتفاع است.
هر چند، موضوع وكالت از موضوع وديعه و عاريه وسيعتر است و تصرفات حقوقى و غيرحقوقى رانيز دربرمىگيرد، ولى با اين حال، موضوع اذن اعم از مورد وكالت است. زيرا انسان نمىتواند در امرى كه خود صلاحيت انجام آن را ندارد، به ديگرى وكالت دهد، و طبق ماده 662 ق.م.:
«وكالت بايد در امرى داده شود كه خود موكل بتواند آن را بجا آورد. وكيلهمبايد كسى باشد كه براى انجام آن امر اهليت داشته باشد».
و حال آنكه، در مورد اذن چنين شرطى وجود ندارد. چنان كه، ولىّ نمىتواند به صغير درانجام معامله اى وكالت دهد، اما مىتواند به او در اين مورد اذن دهد و يا عمه و خاله نمىتوانند در ازدواج شوهر با دختر برادر يا دختر خواهر آنان به او وكالت دهند، اگر چه مىتوانند وى را مأذون كنند.
1- سيد محمد رضا گلپايگانى در حاشيه عروة الوثقى، اجبار ديگرى را به دادن اذن به دليل آن كه اذن در حقيقت جنبه بيرونى رضايت مىباشد و رضايت با اكراه تنافى دارد، باطل مىشمرد: «لو كان المعتبر الإذن الكاشف عن الرّضا كما هو الظّاهر فلا يتحقّق بالإجبار». (محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 663)
2- شيخ محمد حسين غروى اصفهانى در بيان عدم كفايت «رضايت باطنى» در تنفيذ عقد فضولى عبارتى دارد كه در آن به تفاوت رضايت و اذن اشاره مىكند: «... الرّضا الباطنى ليست امضاء للعقد بل لابدّ من اظهاره بالإذن و الاجازة». (حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131)
3- ماده 674 ق.م.
4- دراين باره ر. كه: سيد حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 299؛ عبدالرزاق احمد سنهورى، الوسيط فى شرح القانون المدنى، ج 6، ص 528؛ جمال عبدالناصر، الموسوعة فى الفقه الاسلامى، ج 2، ص 332 و 333؛ حسن بن يوسف علامه حلى، مختلف الشيعه، ج 1، ص 348؛ شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 124 و 125، و حبيب اللَّه رشتى، الاجاره، ص159.
5- صاحب عناوين در بيان تفاوت اذن واجازه مىنويسد: «... و هو قد يكون قبل التصرف و هو المسمّى بالاذن و قد يكون بعد ذلك و يسمّى بالاجازة». ( عبدالفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 339)
6- امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 104.
7- محمد امين بن عمر ابن عابدين، جامع الفصولين، ج 1، ص 231.
8- برخى از حقوقدانان و فقيهان نيز، اين دو واژه را در محل مناسب خود به كار نبرده و گاهى از اذن به اجازه تعبير كردهاند؛ از جمله موارد مزبور عبارتند از: عدل، مصطفى، حقوق مدنى، صص 78 و 379، كاتوزيان، ناصر، قواعد عمومى قراردادها، ج 2، ش 301، ص 23.
9- براى مطالعه در زمينه نقش اجازه در عقود غيرنافذ، ر. ك: محمد صامت، «اجازه و رد معاملات غير نافذ در حقوق اسلام و ايران»، پايان نامه فوق ليسانس، رشته حقوق خصوصى، دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران.
10- ماده 248 ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه مالك نسبت به معامله فضولى حاصل مىشود به لفظ يا فعلى كه دلالت بر امضاى عقد نمايد». و ماده 209 ق.م. اعلام مىكند: «امضاى معامله بعد از رفع اكراه، موجب نفوذ معامله است».
11- در منهاج اين گونه آمده است: «ولا يتصرف فيما قدّم له بغير الاكل لانّه المأذون فيه عرفاً فلايطعم منه سائلاً و لاهرة الاّ بإذن صاحبه او علم رضاه». محمد الخطيب الشربينى، مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج، ج 3، ص 298. (به نقل از: جمال عبدالناصر، الموسوعة فى الفقه الاسلامى، ج 1، ص 170)
12- در قانون مدنى فرانسه اينگونه آمده است:
L'usufruit est la droit de jouir des choses un autre a la propriete comme le proprietaire lui meme mais a la charge d'en conserver la substance ." 13- طبق تعريفى كه ماده 466 ق.م. از اجاره ارائه مىدهد:
«اجاره، عقدى است كه به موجب آن، مستأجر مالك منافع عين مستأجره مىشود...».
14- ماده 473 ق.م. در زمينه لزوم مالكيت منافع توسط موجر مىگويد:
«لازم نيست كه موجر مالك عين مستأجره باشد، ولى بايد مالك منافع آن باشد».
15- منتفع نمىتواند حق انتفاع را براى بيش از مدتى كه خود دارا مىباشد، به ديگرى واگذار كند. بنابراين واگذارى حق انتفاع به بيش ازمدت، فضولى بوده و اعتبار آن منوط به اجازه مالك مىباشد.
16- در قانون مدنى فرانسه اينگونه آمدهاست:
L'usufruitier peut jouir par lui-meme,donner a bail a un autre ,meme vendre ou ceder son droit a titre gratuit,.... 17- ماده 1214 ق.م. مىگويد: «معاملات و تصرفات غير رشيد در اموال خود نافذ نيست، مگر با اجازه ولىّ يا قيّم او، اعم از اينكه اين اجازه قبلاً داده شده باشد يا بعد از انجام عمل...».
- طبق ماده 577 ق.م. «شريكى كه در ضمن عقد به اداره كردن اموال مشترك مأذون شده است، مىتواند هر عملى را كه لازمه اداره كردن است، انجام دهد و به هيچ وجه مسؤول خسارات حاصله از اعمال خود نخواهد بود، مگر در صورت 18تفريط يا تعدى».
19 - در قانون مدنى فرانسه چنين آمده است:
Si l' usufruit comprend des choses dont on ne peut faire usage sans les consomer comme l'argent les grains,les liqueurs,l'sufruitier a le droit de s'en servir, mais a la charge de rendre, ala finde Lusufrit, soit des choses de me'me quantite etqualite soit leur valeur estimee a la date de La restitution ماده 992 قانون مدنى مصر نيز در اين مورد تصريح مىكند: «و للمنتفع الّذى قوم الكفالة أن يستعمل الاشياء القابلة للاستهلاك و انّما عليه أن يردّ بدلها عند انتهاء حقّه فى الانتفاع.»
20- شعبه سوم ديوان عالى كشور در حكم شماره 1299 مورخ 16/7/1328 با استناد به ماده فوق اعلام مىكند: «بر طبق مستفاد از مواد 40 و 41 قانون مدنى، عمرى حق انتفاعى است كه از طرف مالك به ديگرى واگذار مىشود و به موجب ماده 47 قانون مزبورد در اين موضوع قبض شرط صحت عقد است». (احمد متين، مجموعه رويه قضايى، قسمت حقوقى، ص 319)
21- براى مطالعه بيشتر در زمينه حق انتفاع ر. ك: احمد حاجى محمدپور،«بررسى عقد حق انتفاع در رابطه با عمرى، رقبى و سكنى»، پايان نامه فوق ليسانس، رشته حقوق خصوصى، دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، سال تحصيلى 1369.
22- طبق ماده 30 ق.م.: «هر مالكى نسبت به مايملك خود حق هرگونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى كه قانون استثناكرده باشد». و طبق ماده 94 ق.م.: «صاحبان املاك مىتوانند در ملك خود هر حقى راكه بخواهند نسبت به ديگرى قرار دهند. دراين صورت كيفيت استحقاق تابع قرارداد و عقدى است كه مطابق آن حق داده شده است».
23- ماده 120 ق.م. در مورد حق رجوع از اذن در گذاردن سرتير مىگويد: «اگر صاحب ديوار به همسايه اذن دهد كه به روى ديوار او سرتير بگذارد يا روى آن بنا كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع كند، مگر اينكه به وجه ملزمى اين حق را از خود سلب كرده باشد». در حالى كه در مورد حق ارتفاق نسبت به گذاردن سرتير ماده 124 ق.م. تصريح مىكند: «اگر، از قديم سرتير عمارتى روى ديوار مختص همسايه بوده و سابقه اين تصرّف معلوم نباشد، بايد به حال سابق باقى بماند و اگر به سبب خرابى عمارت و نحو آن سرتير برداشته شود، صاحب عمارت مىتواند آن را تجديد كند و همسايه حق ممانعت ندارد، مگر اينكه ثابت نمايد وضعيت سابق به صرف اجازه او ايجاد شده بوده است».
24- طبق ماده 611 ق.م.: «وديعه عقدى است جايز» و بر اساس ماده 628 ق.م.: «اگر در احوال شخص امانتگذار تغييرى حاصل گردد؛ مثلاً، اگر امانتگذار محجور شود، عقد وديعه منفسخ مىگردد و وديعه رانمىتوان مسترد نمود، مگر به كسى كه حق اداره كردن اموال محجور را دارد». همچنين در مورد عاريه ماده 638 ق.م. تصريح مىكند: «عاريه، عقدى است جايز و به موت هر يك از طرفين منفسخ مىشود». و نيز ماده 678 ق.م. در بيان طرق انقضاى وكالت گويد: «وكالت به طريق ذيل مرتفع مىشود:
1- به عزل موكل؛
2- به استعفاى وكيل؛
3- به موت يا به جنون وكيل ياموكل.»
25- محمد كاظم طباطبايى يزدى، تكمله عروة الوثقى، ج2، ص 120، مسئله 5.
26- حسينقلى حسينى نژاد، مسئوليت مدنى، ص 136؛ مصطفى محقق داماد، مقاله «اصل لزوم در عقود و مجارى آن در فقه اماميه»، مجله تحقيقات حقوقى، شماره 11 و 12، ص 55 و ناصر كاتوزيان، حقوق مدنى (6)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، سال تحصيلى 1358-59، ص 12.
27- ر. ك: محمد بن احمد ابن ادريس، السرائر، ج2، ص 88؛ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 27، ص156، و مهدى شهيدى، حقوق مدنى(6)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، ص 46، 52، 53 و 64.
28- قديرى در تقريرات بيع امام خمينى مىنويسد: «فانّ الإذن شىء والعارية والوديعة مثلاً شىء آخر والأوّل ايقاع والثانى عقود». (محمد حسن قديرى، البيع، تقريرات دروس امام خمينى، ص 239)
29- ماده 1453 المجله چنين مىگويد: «الاجازة اللاحقه فى حكم الوكالة السابقة. فلو باع واحد مال الآخر بوجه الفضول ثمّ أخبر صاحبه فأجازه صار كما لو كان قد وكّله قبلا».
30- همان، ص 771.
31- رستمباز لبنانى در شرح ماده 1451 المجله: «ركن التوكيل، الايجاب والقبول وهو أن يقول الموكل وكّلتك بهذالامر...»، مىنويسد: «او يقول إفعل كذا او أذنت لك أن تفعل او سلّطتك على كذا او احببت أن تبيع عبدى هذا او شئت او أردت فهذا كلّه توكيل بالبيع». (همان، ص770)
32- علامه حلى دراين زمينه مىنويسد: «و لو قال بع و أعتق ونحوهما حصل الإذن و هذا لايكاد يسمّى ايجاباً بل هو أمر و إذن و انّما الإيجاب قوله وكّلتك او استنبتك... و قوله أذنت لك فى فعله ليس صريحاً فى الإيجاب بل إذن فى الفعل». (تذكرة الفقها؛ ج2، ص 114)
مبحث سوم: تقسيمات اذن
1 - اذن صريح و ضمنى (فحوا) و شاهد حال
2 - اذن عام و خاص
3 - اذن مطلق و مقيّد
4 - اذن موقّت و غير موقّت
5 - اذن ناشى از عقد و ايقاع
6 - اذن قانونى واذن اشخاص
الف - اذن قانونى:
ب - اذن اشخاص:
7 - اذن در عمل حقوقى و اذن در غير عمل حقوقى
با توجه به اوصاف، ويژگىها و آثار مصاديق گوناگون اذن، مىتوان آن را از ديدگاههاى مختلف تقسيم نمود. هر چند جز در موارد نادرى، قانون مدنى به اقسام گوناگون اذن اشاره نكرده است، ولى به دليل لزوم طرح اين موضوع در رساله حاضر و ارتباط منطقى و نزديك مباحث ما با تقسيمات اذن، در اين مبحث به آن مىپردازيم.
اذن با توجه به ملاكها و جهات متعدد، قابل تقسيم مىباشد. اذن از نظر كسى كه آن را صادر مىكند به اذن قانونى و اذن اشخاص و از جهت معين بودن يا نبودن مأذون، به اذن عام و خاص تقسيم مىگردد. صراحت يا عدم صراحت مورد اذن، مطلق يا مقيد بودن آن و دائمى يا موقت بودن مدت اذن، هر كدام مىتواند به عنوان ملاكى براى تقسيمهاى ديگر مورد توجه قرار گيرد. همچنين مىتوان اذن را از نظر منشأ پيدايش به عقدى و ايقاعى تقسيم كرد.
پارهاى از تقسيمات بالا، گرچه ممكن است كمتر مورد توجه محققان - اعم از فقيهان يا حقوقدانان - قرار گرفته باشد، ولى به لحاظ آشنايى بيشتر با اوصاف و آثار اذن و سهولت در بيان مطالب آينده، مناسب و مفيد به نظر مىرسد.
1 - اذن صريح و ضمنى (فحوا) و شاهد حال
مشهورترين تقسيم اذن، انقسام آن به صريح، ضمنى و شاهد حال است.(1) قانون مدنى در برخى از مواد خود به اين تقسيم اشاره نموده است. چنان كه در مورد وديعه گذار گويد:
«كسى مىتواند مالى را به وديعه بگذارد كه مالك يا قائم مقام مالك باشد و يا از طرف مالك صراحتاً يا ضمناً مجاز باشد».
در اين ماده، قانونگذار، وديعه گذاردن مال ديگرى را منوط به اذن صريح يا ضمنى مالك براى وديعه گذاردن مال نموده است. قانون مدنى مصر نيز تصرّف مستودع را در وديعه، منوط به اذن صريح يا اذن ضمنى مودع مىداند. بند2 ماده 719 قانون مدنى مصر مقرر مىدارد:
وليس له أن يستعملها دون أن يأذن له المودع فى ذلك صراحةً او ضمناً.(2)
فقها،در تأليفات خود از اذن ضمنى غالباً به اذن فحوا ياد كردهاند.(3) همچنين در منابع فقهى از اذن صريح گاهى به اذن قولى يا اذن بالقول تعبير مىكنند.(4)
اذن صريح، اذنى است كه عبارت اذن دهنده صراحتاً برآن دلالت كند. به عقيده برخى از فقها، ملاك اذن صريح آن است كه الفاظ اذندهنده به طور مطابقى براذن به شخص دلالت نمايد.(5) چنان كه كسى به ديگرى بگويد: «از اين غذايى كه به من تعلق دارد بخور» چنين عبارتى را كه جاى هيچ گونه ترديدى در دلالت بر اذن باقى نمىگذارد، اذن صريح مىنامند. ماده 1072 ق.م. اذن صريح موكل را براى صحت وكيل گرفتن توسط وكيل لازم شمرده، اعلام مىكند:
وكيل نمىتواند موكله را براى خود تزويج كند، مگر اينكه اين اذن صريحاً به او داده شده باشد.
اذن ضمنى يا اذن فحوا آن است كه لفظ اذندهنده، به صراحت بر اذن دلالت نكند، ولى اذن از لوازم عبارت او باشد. يكى از موارد آن فحوا و مفهوم اولويت است؛
بدين معنا كه از عبارت اذندهنده به طريق اولى اذن نسبت به امرى استنباط گردد. براى مثال، شخصى به ديگرى صريحاً اذن دهد كه براى سكونت خود و خانوادهاش از منزل او استفاده كند؛ لازمه چنين اذنى، آن است كه به طريق اولى شخص مأذون مىتواند در منزل را بسته چند روزى به مسافرت برود. مثال ديگر آنكه شخصى منزل خود را به ديگرى اجاره مىدهد و به او در اجاره دادن يكى از اطاقها به شخص ثالث اذن مىدهد، اين اذن به طور ضمنى دلالت مىكند، شخص نسبت به انجام اقداماتى كه براى اجاره دادن آن اطاق لازم است، مأذون است.
در مثال اخير، اذن ضمنى از مصاديق مفهوم موافقت نمىباشد و با ملاحظه اين گونه اذنها روشن مىشود كه گفته برخى از فقها كه اذن فحوا را تنها از باب مفهوم موافقت مىدانند،(6) نقدپذير است.
اذن شاهد حال، اذنى است كه قراين و شواهد بر آن دلالت كند. هر چند در اين قسم از اذن، لفظى كه به طور صريح يا ضمنى بر رضايت باطنى فرد دلالت كند، به ميان نمىآيد، ولى اوضاع و احوال به گونهاى است كه به اذن در انجام امرى شهادت مىدهد؛ مانند آنكه ميان دونفر خويشاوندى و دوستى كاملى باشد، به گونهاى كه اين حالت دلالت كند كه هر يك به ديگرى در خوردن خوراكى از منزل خود، اذن داده است. از اينرو به دليل وجود قراين و شواهد، استفاده متعارف از آب چشمه و نهر ديگران(7) و يا تكيه دادن به ديوار خانه ديگرى به اذن شاهد حال مجاز است.(8)
اذن شاهد حال، زمانى داراى اثر حقوقى است كه كاشف از رضايت باطنى و واقعى شخص باشد. فرض كنيم، بين كسى باديگرى آنچنان رفاقت صميمانه باشد كه پى مىبرد مىتواند از برخى از وسايل منزل او استفاده كند. ولى در عين حال نسبت به دوست خود، مخفيانه اعمالى ناپسند انجام داده است، به طورى كه مىداند، اگر دوست او از آن كارها آگاه شود، هيچ گاه به او اجازه استفاده از وسايل منزل خويش را نمىدهد. در اين صورت نمىتوان گفت شخص در استفاده از وسايل منزل دوست خويش مأذون است، زيرا اين شاهد حال، كاشف از رضايت باطنى شخص نمىباشد.
به نظر مىرسد، اذن شاهد حال را نمىتوان از مصاديق اذن دانست، زيرا انشا از عناصر اذن مىباشد و در شاهد حال، اذن دهنده، رضايت خويش را ابراز نكرده، رضايت او از طريقى غير از انشا و ابراز كسب شده است، اما جواز تصرف در اين گونه موارد با آنكه اذن واقع نشده، به دليل آن است كه متصرف به رضايت مالك، علم پيدا كرده است و چنانكه در بخش چهارم خواهد آمد، ملاك جواز تصرف احراز رضايت مالك مىباشد، اگر چه مالك، رضايت خود را ازطريق لفظ يا فعل ابراز نكند.
2 - اذن عام و خاص
اذن، به اعتبار مأذون به دو قسم اذن خاص و اذن عام تقسيم مىشود. ملاك تقسيم، معين بودن يا معين نبودن مأذون است. در صورتى كه مأذون يك ياچند نفر معين باشد، اذن را اذن خاص مىنامند؛ همان گونه كه اذن مورد بحث در مواد 98، 108، 120 و 121 ق.م. از اين نوع مىباشد، ولى چنانچه اذن، عموميت داشته باشد و به فرد يا افراد معينى منحصر نباشد، آن را اذن عام مىگويند.(9) ماده 160 ق.م. به طور عام به هر كس اذن مىدهد كه مال گم شده رابه مالك آن برگرداند. در اين ماده، فرد يا افراد معينى مخاطب اذن نمىباشند، بلكه اذن به صورت عام داده شده و هركسى را شامل مىشود.
از موارد ديگر اذن عام كه قانونى نبوده، بلكه ناشى از قصد اشخاص مىباشد، موردى است كه كسى از مال خويش اعراض مىكند؛ در اين صورت مىتوان گفت اعراض كننده به طور ضمنى، اذن عام داده است كه هر كس بخواهد مىتواند آن مال را حيازت كند.
از مواردى كه در فقه مسئله اذن عام و خاص مطرح گرديده است، مبحث معاطات است. روشناست كه درباره معاطات دو نظريه عمده، ميان فقها وجود دارد: گروهى از فقها معتقدند معاطات همانند بيع افاده ملكيت مىكند؛ ولى مشهور فقيهان بر اين باورند كه معاطات، صرفاً موجب اباحه مىگردد، و طرفين اگر چه از طريق معاطات مالك مبيع يا ثمن نمىشوند، ولى مىتوانند در آن تصرف نمايند. كاشف الغطا در موردى كه ولىّ به صغير اذن مىدهد كه از ديگرى مالى بخرد، بر اين عقيده است كه معامله صغير، افاده ملكيت مىكند نه صرف اباحه تصرّف. وى بر نظريه خود چنين استدلال مىكند:
«ولىّ با دادن اذن به صغير در حقيقت به فروشنده اذن داده است كه خود هم ايجاب و هم قبول را انشا كند. در نتيجه، اين مورد ديگر معاطات نبوده بلكه بيع است و بالطبع ملكيت آور مىباشد».(10)
از جمله دلايلى كه شيخ انصارى در رد اين نظريه مىآورد آن است كه در اين مورد ولىّ به فروشنده اذن نداده است، و اگر مقصود آن است كه فروشنده به رضايت ولىّ علم دارد، صرف علم به رضايت بدون تحقق اذن از طرف ولىّ، در نفوذ معامله كافى نمىباشد و در نتيجه معامله فضولى خواهد بود.(11)
بعضى از محققان، در تأييد نظريه مذكور و رد اشكال شيخ انصارى نوشتهاند:
«اگر چه در مسئله موردبحث، اذن خاص و اذن شخصى موجود نيست؛ يعنى ولىّ به فروشنده خاص و معينى چنين اذنى نداده است، اما طبيعى است كه اوليا و پدر و مادرها كه كودكان خويش را به خريد و فروش امر مىكنند، به هر كس كه با آنها معامله مىكند، به نحو عام در تمام تصرفات اذن مىدهند و از جمله اين تصرفات انجام ايجاب از طرف ولىّ مىباشد و مسلّم است، اذن اگرچه به صورت اذن عام باشد اثر شرعى خود را خواهد داشت. در نتيجه در مسئله مذكور اذن عام موجود بوده و معامله فضولى نمىباشد».(12)
3 - اذن مطلق و مقيّد
اذنى كه شخص صادر مىكند، گاهى از جهت محدوده موضوع به مورد خاصى محدود نگرديده و به شرطى مشروط نشده است. چنين اذنى ر امىتوان اذن مطلق ناميد. ولى گاهى اذن به مورد خاصى محدود و يا به شرطى، مشروط مىگردد كه آن را اذن مقيّد مىناميم.
در قانون مدنى، وكالت از جهت مورد به دو قسم مطلق و مقيّد تقسيم شده است.(13) وكالتى، مطلق معرفى شده است كه متعلَّق آن، تمامى امور موكل باشد و وكالت، آن گاه مقيّد ناميده شده است، كه تنها نسبت به امر يا امور خاصى از امور موكل صادر گردد. به وحدت ملاك و به دليل شباهتى كه بين وكالت و اذن وجود دارد، آن تقسيم را در اينجا يادآور شديم.
4 - اذن موقّت و غير موقّت
اذن را مىتوان از نظر مدت، به اذن موقّت و اذن دائم تقسيم كرد. گاهى اذندهنده نسبت به امرى براى هميشه به ديگرى اذن مىدهد؛ چنين اذنى را اذن دائم گويند. همچنين در موردى كه كسى بدون تعيين مدت به صورت مطلق به ديگرى اذن مىدهد، مىتوان اذن او را دائم خواند. زيرا در اين گونه موارد تا زمانى كه اذن دهنده از اذن خود رجوع نكند، يا به علت ديگرى اذن مرتفع نگردد، اذن باقى است.
اگر اذندهنده، اذن خويش را به زمان معيّنى محدود كند، آن را اذن موقت، نام مىنهيم؛ چنان كه كسى به ديگرى اذن دهد كه براى يك ماه در خانه او سكونت كند، يا از ميوههاى باغ او استفاده كند.
نتيجه تعيين مدت در اذن آن است كه در پايان مدت، بدون آنكه نيازى به اعلام اراده اذن دهنده، مبنى بر رجوع باشد، اذن منتفى مىشود.(14) پس اگر كسى براى مدت معينى به ديگرى اذن در انتفاع از مالى بدهد، در پايان مدت، مأذون نمىتواند به انتظار مطالبه مالك و رجوع او بماند و بايد در اولين فرصت آن را به مالك برگرداند. زيرا با خاتمه اذن، مال ديگر نزد مأذون امانتمالكانه نبوده، بلكه امانت شرعى مىباشد.
پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود آن است كه آيا در اذن موقت اذندهنده مىتواند پيش از پايان يافتن مدت، از اذن خويش رجوع كند؛ به بيان ديگر، آيا اذن با تعيين مدت در آن لازم مىشود يا نه.
طبق اصول و قواعد، با توجه به اينكه اذن صرفاً رفع مانع و اباحه محض مىباشد، نمىتوان معتقد شد كه با تعيين مدت، حق رجوع اذن دهنده از بين مىرود. بنابراين او هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند. با اين وجود، به نظر مىرسد اگر از قراين و شواهد چنين برآيد كه مقصود اذندهنده، پايبندى به مفاد اذن تا پايان مدت مىباشد، بايد اين اراده را محترم شمرد و مىتوان گفت كه در اين گونه موارد اذن لازم مىشود. و دليلى نيز وجود ندارد كه اصل حاكميت اراده و ماده 10 ق.م. اين مورد را شامل نگردد.
البته، همان گونه كه خواهد آمد، شرط در ضمن عقد لازم، اذن را لازم مىگرداند. از اين رو، اگر مدت اذن در ضمن عقد لازم معيّن شده باشد، همانگونه كه با انقضاى آن مدت اذن منحل و مرتفع مىشود، اذندهنده نيز با چنين شرطى، حق خويش را محدود نموده است؛ در نتيجه نمىتواند قبل از پايان مدت تعيين شده از اذن خود رجوع كند.
در صورتى كه اذن به صورت مطلق و بدون ذكر مدت معيّن، ضمن عقد لازم شرط شود، مدت آن نامحدود خواهد بود. چنين اذنى، به جز آنكه به علتى مرتفع شود، با قى خواهد ماند.(15) به همين جهت، اذنى را كه از نظر مدت مطلق مىباشد، يعنى دائمى بودن يا موقتى بودن آن معيّن نشده است، اذن دائم نام نهاديم. مىتوان به جاى اصطلاح اذن موقت و دائم، اصطلاح اذن موقت و غير موقت را به كار برد.
5 - اذن ناشى از عقد و ايقاع
اذن از جهت منشأ، به دو قسم قابل تقسيم است: گاهى اذن از عقد ناشى مىشود كه آن را اذن عقدى مىگوييم و گاهى منشأ اذن، يك ايقاع است كه آن را اذن ايقاعى مىخوانيم. البته اين تقسيم به اذن اشخاص اختصاص دارد و شامل اذن قانونى نمىگردد.
در مورد اذن عقدى، گفتنى است كه ملاحظه هر يك از عقود، اعم از معوّض و غيرمعوّض، نشان مىدهد، در ضمن هر كدام از آنها اذنى نهفته است. مثلاً در عقد بيع، فروشنده موانع مالكيت مبيع را از سر راه خريدار بر مىدارد و به او اذن مىدهد كه با پرداخت ثمن، مبيع را به ملكيت خويش در آورد. خريدار نيز با هموار نمودن مسير تملك ثمن براى فروشنده، به او اذن مىدهد كه با تحويل مبيع، ثمن را تملك نمايد. بعضى از عقود مانند: عاريه، وكالت، وديعه و مضاربه به دليل آنكه اذن از اركان اساسى آنهاست، به طور اخص منشأ اذن مىباشند.(16)
ايقاعات نيز گاهى منشأ اذن مىگردند و يا از بعضى ايقاعات به طور ضمنى، اذن در امرى استنباط مىگردد. به عنوان مثال، فرد با اعراض(17) از مال خويش به هر كس اذن مىدهد كه آن مال را حيازت و تملك نمايد. يا طلبكار با ابراى طلب خويش به مديون، اذن مىدهد كه بدهى خود را به طلبكار تملك نمايد.
در پارهاى موارد، منشأ اذن براى ما روشن نيست: نمىدانيم اذن، ناشى از عقد است يا ناشى از ايقاع، و اگر ناشى از عقد است، آيا ناشى از عقد لازم است يا جايز. مثلاً، سرتير خانه كسى از قديم روى ديوار همسايه بوده، خانه مزبور خراب مىشود و مالك آن مىخواهد هنگام تجديد بنا، سرتير را بر جاى سابق بگذارد و همسايه از اين كار ممانعت مىكند. در اين مثال، ممكن است از قديم صرفاً به اذن مالك، سرتير روى ديوار خانه او نهاده شده باشد كه حتى كسانى كه اذن را صرفاً رفع مانع و نه ايقاع مىدانند، چنين اذنى را ايقاع شمرده اند.(18) و ممكن است ضمن عقد عاريه كه عقدى جايز است، اين اذن داده شده باشد. همچنين احتمال مىرود، نهادن سرتير بر اساس اذنى باشد كه ضمن عقد لازمى داده شدهاست.ماده 124 ق.م.دراينباره مىگويد:
«اگر از قديم سرتير عمارتى روى ديوار مختص همسايه بوده و سابقه اين تصرّف معلوم نباشد، به حال سابق باقى مىماند و اگر به سبب خرابى عمارت و نحوآن، سرتير برداشتهشود، صاحب عمارت مىتواند آن را تجديد كند، مگر اينكه ثابت نمايد وضعيت سابق به صرف اجازه او ايجاد شده است».
با توجه به اينكه عارض شدن لزوم بر تعهد مالك نيازمند دليل است، به نظر مىرسد كه قانونگذار بر مبناى استصحاب، به بقاى حق سابق و تعهد مالك در برابر صاحب سرتير نظر داده است. ولى از آنجا كه معلوم نيست، منشأ تعهد صاحب ديوار از ابتدا با چه خصوصيتى به وجود آمده است، يعنى روشن نيست كه تعهد صاحب ديوار از اول لازم بوده است يا جايز. هيچ يك از آن دو متيقن نمىباشد و نمىتوان هيچ كدام را استصحاب كرد. اگرچه استصحاب كلى در اين مورد صحيح مىباشد، ولى با استصحاب كلى تنها خصوصيات و آثار مشترك دو فرد ابقا مىگردد و با آن نمىتوان ويژگىهاى خاص يكى از دو فرد را اثبات نمود. بنابراين با استصحاب كلى نمىتوان تعهد را احراز كرد.(19)
اصطلاح اذن عقدى و اذن ايقاعى، گاهى در معنايى جز آنچه ياد شد، به كار مىرود: در اين مفهوم، اذن عقدى به عقودى اطلاق مىشود كه مانند عاريه و وكالت، يكى از اركان آن اذن مىباشد و اذن ايقاعى، در مورد اذنى به كار مىرود كه مستقل ازعقود ياد شده بوده، اذن صرف باشد.(20)
6 - اذن قانونى واذن اشخاص
از تقسيمات ديگرى كه براى اذن مطرح گرديده است، تقسيم آن به اعتبار اذن دهنده مىباشد. اذن به اعتبار اذندهنده، به دو قسم اذن قانونى و اذن اشخاص تقسيم مىگردد:
الف - اذن قانونى:
اذن قانونى، كه گاه از آن به اذن شرعى و اذن الهى نيز ياد مىشود،(21) در مواردى به كار مىرود كه اذن توسط قانونگذار داده شود، و در حقيقت قانونگذار مانعى را كه در بين است از سر راه برداشته امرى را مباح گرداند. مثلاً، تصرّف درمال ديگران بدون مجوز روا نيست، ولى قانونگذار در ماده 163 ق.م. به يابنده اشياى پيدا شده، اذن مىدهد كه آن را بردارد و در آن تصرّف كند. در مورد حيوان گم شده نيز وضعيت چنين است. ماده 171 ق.م. به افرادى كه حيوان ضالّه را بيابند، اذن در تصرف داده است. اذن به تصرّف در مال پيدا شده يا حيوان ضالّه را، به دليل آنكه توسط قانونگذار داده شده، اذن قانونى مىخوانند. از آنجا كه مخاطب اذن قانونى غالباً عموم مردم مىباشد، برخى از فقيهان مالكى آن را اذن عام ناميدهاند.
ب - اذن اشخاص:
اذن اشخاص كه در برابر اذن قانونى به كار مىرود، آن است كه توسط غير قانونگذار صادر شود. برخى از فقيهان عامه، از اذن مزبور با عنوان اذن مالك يا اذنخاص ياد كردهاند.(22)
به نظر مىرسد، عنوان اذن اشخاص يا اذن آدمى براى اين قسم از اذن مناسبتر باشد؛ زيرا اذنهايى كه توسط غير قانون صادر مىشود، به اذن مالك منحصر نمىباشد و مواردى را مانند اذن ولىّ يا قيّم در معاملات سفيه ياصغير مميز و اذن پدر در نكاح دختر باكره كه اذندهنده، مالك موضوع اذن نمىباشد، شامل مىگردد. به علاوه، اين گروه از فقيهان عامه، خود نيز به هنگام بحث از مواردى كه اذن توسط غير قانون داده مى شود، اذن صادر شده توسط غير مالك را نيز مطرح كرده و اذن مالك رابه مواردى كه اذندهنده، مالك مورد اذن نمىباشد نيز تسرّى دادهاند.(23)
عنوان اذن اشخاص را جاىگزين اصطلاح اذن خاص كرديم، تا اذن ياد شده با عنوان اذن خاص در تقسيم گذشته - اذن به اعتبار مأذون - مشتبه نگردد.
7 - اذن در عمل حقوقى و اذن در غير عمل حقوقى
متعلَّق اذن مىتواند منشأ ديگرى براى تقسيم اذن به شمار آيد. آنچه اذن به آن تعلّق مىگيرد، گاهى عمل حقوقى است و گاهى تصرّف خارجى؛ خواه عمل حقوقى عقد باشد، مانند اذن مالك خانه به ديگرى نسبت به فروش يا اجاره آن، و خواه عمل حقوقى ايقاع باشد، مثل اذن صاحب خيار به ديگرى نسبت به اسقاط آن.
چنان كه خواهد آمد، عمل حقوقى مبتنى بر اذن، همانند عمل حقوقى مبتنى برعقد وكالت نافذ مىباشد و از مصاديق معامله فضولى نيست تا به اجازه موقوفگردد.(24)
در پارهاى از موارد، متعلَّق اذن، انجام عمل حقوقى نمىباشد؛(25) يعنى اذن به انجام عملى داده مىشود كه در تحقق آن قصد انشا لازم نيست. چنان كه كسى به ديگرى اذن دهد كه چند ساعت از اتومبيل او استفاده كند يا از باغ او به عنوان راه عبور، گذر كند.
در صورتى كه، كسى به ديگرى اذن دهد كه مال متعلِّق به او را تلف كند، اگرچه اذن مزبور موجب نمىگردد، عنوان تلف كننده بر اذن دهنده صدق كند، مأذون نسبت به تلف مال ضامن نمىباشد.(26)
1- ر. ك: محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ص 119؛ عبد اللَّه مامقانى، مناهج المتقين، ص 286؛ امام خمينى، البيع، ج 2، ص 9؛ احمد نراقى، عوائد الايام، ص12؛ محمد حسن نجفى، جواهرالكلام، ج27، صص 156 و 157؛ محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج 2، ص 431؛ ابوالقاسم ميرزاى قمى، جامع الشتات، ص 117، و عبد الرزاق احمد سنهورى، الوسيط فى شرح القانون المدنى، ج 7، ص714.
2 - اجازه نيز در قانون مدنى به صريح و ضمنى تقسيم شده
است. قانون مدنى، در ذيل ماده 674 گويد: «...در مورد آنچه كه در خارج از حدود وكالت انجام داده شده است، موكل هيچ گونه تعهد نخواهد داشت، مگر اينكه اعمال فضولى وكيل را صراحتاً يا ضمناً اجازه كند».
3- محمد كاظم طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 301؛ احمد نراقى، عوائد الايام، ص 12 بهبعد.
4- محمد بن احمد ابن ادريس، السرائر، ج 2، ص 218.
5 - احمد بن محمد مهدى نراقى، عوائد الايام، ص 12.
6 - احمد نراقى، همان، ص 12.
7 - ميرزاى قمى، در زمينه استفاده از آب نهر و چشمه متعلِّق به ديگران مىگويد: «از جمعى از فقها بر مىآيد كه جواز اين عمل از باب اذن شاهد حال است. ولى عدهاى ديگر از فقها، جواز آن را از باب حقى مىدانند كه خداوند در آن آبها براى فقرا قرار داده است». و در پايان، نظريه دوم را به عنوان قول اظهر ياد مىكند. (ابوالقاسم ميرزاى قمى، جامع الشتات، ص 15، 116 و 117)
8 - احمد بن محمد مهدى نراقى، پيشين، ص 12؛ ميرزاى قمى، همان، جامع الشتات، ص 116 و 117؛ عبداللَّه مامقانى، اثنى عشريه، ص 3 و 5 و نيز مناهج المتقين، ص 212 و محمد ابن قيم جوزيه، الطرق الحكميه فى السياسة الشرعية، ص 24 و 27.
9- حسن بن يوسف علامه حلى، قواعد الاحكام، كتاب الاجاره و توابعها، المقصد الرابع فى الشركه، الفصل الثانى فى الاحكام.
10- به نقل از: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 116.
11- همان، مكاسب، ص 116.
12- محمد حسين اصفهانى (كمپانى)، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 118.
13- طبق ماده 660 ق.م.: «وكالت ممكن است به طور مطلق و براى تمام امور موكل باشد يا مقيّد و براى امر يا امور خاصى».
14- علامه، در مورد عبدى كه از طرف مالك خود در تجارت مأذون مىباشد، مىگويد: «اگر مولا به او يك روز اذن در تجارت دهد، تنها در همان يك روز مأذون خواهد بود و پس از آن ديگر مأذون در تجارت نيست، يا اگر براى يك ماه به او اذن در تجارت داده شود، پس از گذشت يك ماه، اذن مرتفع مىشود و حجر و ممنوعيت او از تصرف عود مىكند». (مختلف الشيعه، ج 1، ص 424)
15- علل و موارد ارتفاع و انحلال اذن در بخش سوم خواهد آمد.
16- به همين جهت، گاهى در تأليفات حقوقى و فقهى از عقود مزبور با عنوان «عقود اذنيه» ياد مىشود. (در اين زمينه به مبحث پيشين مراجعه شود)
17- در زمينه اوصاف و آثار اعراض ر. ك: سيد مصطفى محقق داماد، مقاله اعراض از ملك، مجله تحقيقات حقوقى، شماره 8، سال 1369، صفحه 9 به بعد.
18- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق تعهدات، ش 189.
19- استصحاب كلى در موضوع مورد بحث، از موارد استصحاب كلى از قسم دوم مىباشد. در استصحاب مزبور شك در بقاى مستصحب كلى از آن ناشى مىشود كه فردى كه كلى در ضمن آن تحقق يافته است، بين مقطوع الارتفاع و مقطوع البقا مردد مىباشد. براى مطالعه بيشتر در زمينه اقسام سه گانه استصحاب كلى ر. ك: شيخ مرتضى انصارى، رسائل، ص 371 به بعد؛ محمد حسين نايينى، فوائد الاصول، ج 4، ص 434-411، و ضياء الدين عراقى، نهاية الافكار، قسم اول از ج 4، ص 114-113.
20- احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج 3، ص 476.
21- احمدبن ادريس قرافى، الفروق، ج 1، ص 191.
22- قرافى در بعضى از تأليفات خويش در برابر اذن قانونى، «اذن مالك» را مطرح كرده، مىنويسد: «الفرق الثانى و الثلاثون بين قاعدة الإذن العام من قبل الشرع فى التصرّفات و بين الاذن الآدمى فى التصرفات فى انّ الاوّل لا يسقط الضمان و الثانى يسقطه». و در جاى ديگر از آن به «اذن خاص» ياد كرده تصريح مىكند: «الإذن العام الشرعى لايسقط الضمان و انما يسقطه الإذن الخاص من قبل الوديعه». (مأخذ پيشين، ج 1، ص 195 و 196)
23- جلال الدين سيوطى، قاعدهاى را با عنوان «المتولّد من مأذون فيه لا أثر له» مورد بحث قرار مى دهد كه به مالك اختصاص نداشته و شامل موردى كه مثلاً، شخصى به ديگرى امر كند كه دست او را قطع نمايد نيز مىگردد. اما چنين اذنى، از مالك صادر نگرديده است، زيرا، روشن است كه انسان، مالك اعضا و جوارح خويش نمىباشد. ( جلال الدين سيوطى، الأشباه و النظائر فى قواعد و فروع فقه الشافعيه، ص141)
24- محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج 27، ص 351 و 353؛ احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفايدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج 8، ص 160؛ شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 124 و 136، و محمدحسين اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 118.
25- ابن ادريس حلى، سرائر، ج2، ص 434، و محمدجواد مغنيه، فقه الامام جعفر الصادق، ج2، ص212.
26- محمد حسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131.
بخش دوم عناصر و اركان اذن
طرح مطالب
مبحث اول: اذن دهنده
1 - اهليّت اذن دهنده
الف - بلوغ
1 - صغير غيرمميز:
2 - صغير مميز:
اعمال حقوقى صغير مميز (مطالعه تطبيقى)
اذن صغير در ورود به خانه و دادن هديه
ب - رشد
1 - حدود حجر سفيه:
2 - اذن ولىّ يا قيّم در اعمال حقوقى سفيه:
3 - اذن سفيه:
ج - عقل
1 - اعمال حقوقى مجنون:
2 - اذن شخص مجنون:
2 - اختيار قانونى اذن دهنده
الف - مفهوم اختيار قانونى:
ب - انتقال يا اسقاط حقِ دادن اذن:
طرح مطالب
اذن براى صحت خود، نياز به عناصر و اركان ويژهاى دارد. روشن است كه اذن، بدون اذندهنده تحقق نمىيابد، زيرا اذندهنده كسى است كه اذن از او صادر مىگردد. بدين ترتيب يكى از اركان اذن، اذن دهنده مىباشد. هر چند، اذن از اعمال حقوقى يكطرفه است و تحقق آن به قبول مأذون موقوف نمىباشد، ولى از آنجا كه انشاى اذن، نيازمند به وجود م
خاطبى مىباشد، مىتوان مخاطب اذن، يعنى مأذون را يكى ديگر از عناصر آن برشمرد.
از آنجا كه اذن در شمار ايقاعات است، يكى از اركان آن قصد انشا مىباشد. قصد انشا و اعلام اراده، توسط اذندهنده انجام مىگيرد. ولى به دليل اهميت، قصد انشا و رضايت را به طور مستقل به عنوان ركن سوم اذن ذكر خواهيم كرد. هر اذنى به موضوعى تعلق مىگيرد كه موضوع اذن و عنصر چهارم آن مىباشد. بنابراين، مطالب بخش حاضر را در طى چهار مبحث پى مىگيريم:
مبحث اول، به بيان شرايط اذندهنده، يعنى داشتن اهليّت و اختيار قانونى او مىپردازيم. در مبحث بعد، مأذون و شرايط او بررسى مىرود. بخش سوم نيز مورد اذن و شرايط آن را بيان مىكند. و سر انجام، مبحث آخر به بررسى قصد انشا، رضايت، سلامت اراده و ابراز اذن مىپردازد.
مبحث اول: اذن دهنده
1 - اهليّت اذن دهنده
يكى از شرايط اذن دهنده داشتن اهليّت است. اهليّت بر دو نوع است: اهليّت تمتّع و اهليّت استيفا.
اهليّت تمتع، كه همان شايستگى شخص براى دارا بودن حق مىباشد. طبق ماده 956 ق.م. با زنده متولد شدن، انسان آغاز و با مرگ او پايان مىپذيرد.
اهليّت استيفا، شايستگى براى اجراى حقوق مدنى است. ماده 958 ق.م. اهليّت تمتّع و استيفا را مورد توجه قرار داده، مقرر مىدارد:
«هر انسان، از حقوق مدنى متمتّع خواهد بود، ليكن هيچكس نمىتواند حقوق خود را اجرا كند، مگر اينكه براى اين امر اهليّت قانونى داشته باشد».
اهليّت، از شرايط اساسى صحت اعمال حقوقى است و تحقق اهليّت نيز خود منوط به شرايطى مىباشد. طبق ماده 211 ق.م.:
«براى اينكه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ و عاقل و رشيد باشند».
شرايط سه گانه ياد شده در ماده فوق، در ذيل مورد بررسى قرار مىگيرد.
الف - بلوغ
بلوغ، در اصطلاح حقوقى، رسيدن شخص به سن معينى است كه در آن عادتاً از نظر جسمى و روحى به حد كمال مىرسد و مىتواند به طور مستقل در دارايى و حقوق مالى خويش تصرف كند. قانون مدنى، سن بلوغ را در پسر پانزده سال تمام قمرى و در دختر نه سال تمام قمرى ذكر كرده است.(1) تا پيش از رسيدن به سن بلوغ، قانونگذار، كودك را از انجام اعمال حقوقى بازداشته است و علت اين حَجْر چيزى جز حمايت از صغير نيست. عدم اهليّت صغير ناظر به مرحله اجراى حق مىباشد، نه برخوردارى از آن. به همين جهت ولىّ يا قيّم صغير مىتواند به نمايندگى از او با ديگران معامله كند.
از نظر رشد فكرى و درجه حجر، كودكان را مىتوان به دو دسته صغير غيرمميز و صغيرمميز تقسيم كرد.
1 - صغير غيرمميز:
صغير غيرمميز، هنوز توانايى فهم معامله را ندارد و بدون ترديد، كودكى كه تصور درستى از مفهوم عمل حقوقى ندارد، توانايى قصد انشاى آن را نيز نخواهد داشت. از اينرو تمامى اعمال حقوقى و تصرفات صغير غيرمميز در اموال و حقوق مالى خود كأن لم يكن تلقى مىشود. طبق ماده 1212 ق.م.:
«اعمال و اقوال صغير، تا حدى كه مربوط به اموال و حقوق مالى او باشد باطل و بلااثر است...».(2)
بنابراين، صغير غيرمميز نمىتواند به ديگرى اذن دهد كه در اموال او تصرف نمايد، و چنين اذنى باطل مىباشد. بديهى است عدم اهليّت صغير غيرمميز، ناظر به اِعمال حقوق او مىباشد؛ وگرنه از جهت اهليّت تمتع ميان صغير وبالغ تفاوتى نيست.
ولىّ يا قيّم صغير، اداره اموال او را به عهده دارد. آنان، در اداره اموال و حقوقمالى صغير، بايد مصلحت او را نصب العين خويش قرار دهند. تصرفات ولىّ يا قيّم، در صورتى كه در حدود غبطه و مصلحت كودك نباشد، از درجه اعتبار ساقطاست.(3)
2 - صغير مميز:
برخى از نوجوانان با آنكه به حد بلوغ نرسيدهاند، ولى به مرحلهاى از نيروى تفكر و ادراك دست يافتهاند كه مىتوانند خوب را از بد و سود را از زيان تشخيص دهند. نوجوان، در اين مرحله از رشد، توانايى فهم معامله و قصد انشا را به دست آورده است. از اينرو قانونگذار، پارهاى از اعمال حقوقى را كه جنبه مالى نداشته يا به مصلحت صغير مىباشد، مباح گردانيده است.
اعمال حقوقى صغير مميز (مطالعه تطبيقى)
قانون مدنى، پس از بيان بطلان اعمال حقوقى صغير، در مورد صغير مميز استثنايى در نظر گرفته، مقرر مىدارد:
«... صغير مميز مىتواند تملك بلاعوض كند؛ مثل قبول هبه و صلح بلاعوض و حيازت مباحات».(4)
چنانكه از ظاهر ماده برمىآيد، ذكر عقودى مثل هبه و صلح بلاعوض براى مثال مىباشد. بنابراين صغير مميز اهليّت دارد، هر عقدى را كه مال يا حقى به رايگان به سود او ايجاد كند، مانند حق انتفاع، حق ارتفاق و وقف، قبول نمايد. قانون مدنى كشور مصر نيز به اين حكم تصريح كرده، در بند1 ماده 111 مقرر مىدارد:
«اذا كان الصبى مميزاً، كانت تصرّفاته المالية صحيحة متى كانت نافعة نفعاً محضاً».
صغير مميز، مىتواند به ديگرى اذن دهد كه به جاى او هبه و صلح مجانى را قبول كند. همچنين مىتواند به ديگرى در قبول اين عقود وكالت دهد. وى مىتواند از طرف ديگران به عنوان وكيل عقود مذكور را بپذيرد، چرا كه طبق ماده 662 ق.م. در عقد وكالت اهليّت كامل لازم نمىباشد. همين كه موكل صلاحيت انجام كارى را داشته باشد، براى واگذارى آن كافى است و به صرف آنكه شخص در امر مورد وكالت اهليّت داشته باشد، مىتواند در آن امر از طرف ديگرى وكيل گردد؛ هر چند در انجام امور ديگر از اهليّت لازم برخوردار نباشد. قوانين مدنى در برخى از كشورهاى اسلامى نيز به اين موضوع تصريح مىكند. ماده 930 قانون مدنى عراق در اين باره مقرر مىدارد:
«و يشترط أن يكون الوكيل عاقلاً مميّزاً، و لا يشترط أن يكون بالغاً فيصحّ أن يكون الصبى المميّز وكيلاً و إن لم يكن مأذوناً».
همچنين ماده 772 قانون موجبات و عقود لبنان، ميان اهليّت موكل و وكيل تفاوت گذارده است و صغير مميز را براى پذيرش وكالت از ديگرى داراى اهليّت مىداند. در اين ماده آمده است:
«و لا تصحّ الوكالة الاّ اذا كان الموكّل نفسه أهلاً للقيام بموضوعها و لا تطلب هذه الأهليّة من الوكيل، بل يكفى أن يكون من ذوى التمييز».
به نظر مىرسد، دايره اهليّت اذن دهنده نسبت به موكل وسعت بيشترى دارد. گاهى با آنكه فرد به دليل عدم صلاحيت در انجام مورد وكالت نمىتواند به ديگرى در آن مورد وكالت دهد(5)، مىتواند به او اذن دهد. چنانكه، در ازدواج مرد با خواهرزاده يا برادرزاده همسر خويش، با آنكه زن نمىتواند به شوهر خود در امر نكاح وكالت دهد، قانونگذار اذن او را در صحت نكاح معتبر شناخته است.(6)
حكم ماده 1212 ق.م. بر اهليّت صغير مميز در انجام بعضى از معاملات، حاكى از آن است كه نوجوان توان طبيعى براى اداره اموال خويش را دارد، ولى به دليل نداشتن صلاحيت كافى در تمييز سود و زيان خود، قانونگذار به حمايت او شتافته، وى را در امورمالى محجور شناخته است. از اين رو اعمال حقوقى صغير مميز را كه بدون اذن ولىّ انجام مىگيرد، نبايد باطل شمرد.(7) جنبه حمايتى داشتن اين حجر و منطق عرف، حكم مىكند كه اعمال حقوقى صغير مميز غير نافذ باشد و در صورت اجازه ولىّ يا قيّم نافذ گردد.(8) همچنين اعمال حقوقى را كه صغير مميز به اذن ولىّ يا قيّم خويش انجام مىدهد، بايد صحيح و نافذ دانست. ماده 86 قانون امورحسبى نيز، در اين راستا مقرر مىدارد:
«محجور مميز، مىتواند اموال و منافعى را كه به سعى خود او حاصل شده است، با اذن ولىّ يا قيّم اداره كند».
اذن صغير در ورود به خانه و دادن هديه
برخى از فقيهان اماميه، مواردى را از عدم اهليّت صغير استثنا كردهاند. علامه حلى در اين مورد مىنويسد:
«أذن صغير به ديگران در وارد شدن به منزل نافذ است و همچنين تصرف در هديهاى كه او از طرف ديگرى مىآورد، جايز مىباشد».(9)
به نظر مىرسد، دليلى براى استثناى دو مورد فوق وجود ندارد. در مورد استثناى اول، توضيح اين نكته مناسب مىنمايد كه، اگر چه عرفاً ورود به خانه ديگرى به صرف باز كردن در و اذن به ورود توسط صغير، ممنوع نمىباشد، ولى نمىتوان ادعا كرد منشأ جواز ورود به خانه، ناشى از آن است كه صغير در اين گونه موارد داراى اهليّت مىباشد. بلكه علت جواز، حصول اطمينان به اذن و رضايت مالك خانه يا قائم مقام اوست، و اين موضوع به نفوذ اذن صغير ارتباطى ندارد، زيرا از هر طريقى به اذن مالك يا قائم مقام او نسبت به تصرف در اموالش اطمينان حاصل شود، ممنوعيت تصرف برداشته مىشود. تا زمانى هم كه چنين اطمينانى حاصل نشود، تصرّف همچنان ممنوع مىباشد. از اينرو، مشاهده مىكنيم حتى اگر فرد بالغى به ورود در خانه اذن دهد، ولى ديگرى از گفته او به اذن و رضايت مالك خانه يا قائم مقام او اطمينان حاصل نكند، ورود بدان خانه غير قانونى مىباشد.
در خصوص استثناى دوم نيز گفتنى است، اينكه عرف در مورد هديهاى كه ولىّ يا قيّم صغير توسط صغير ارسال مىكند، مسامحه روا مىدارد و تصرف در آن هديه را مباح مىداند، كه صغير در هبه و هديه اموال خود يا ديگران داراى اهليّت مىباشد. عرف، در اين مورد به عمل حقوقى صادر شده توسط ولىّ يا قيّم كودك نظر دارد و صغير را در اين ميان آلت و وسيلهاى مىنگرد كه هديه مذكور را به دست موهوبله مىرساند؛ مانند جايى كه سگ تربيت شده يا اتومبيل بدون سرنشين - اما مجهز به كامپيوتر - هديهاى را به نزد فردى برساند.(10)
ب - رشد
از شرايط ديگر اذن دهنده براى دارا بودن اهليّت، آن است كه رشيد باشد. سفيه،(11) نمىتواند خردمندانه در اموال و حقوق مالى خويش تصميم بگيرد. او اگر چه توانايى قصد انشا را دارد و مفهوم عمل حقوقى و آثار آن را مىفهمد، ولى در امور مالى مصلحت و سود و زيان خود را به خوبى نمىشناسد؛ از اينرو نياز به حمايت قانون دارد.(12) قانونگذار، اعمال حقوقى او را تا حدى كه به اموال و حقوق مالى او مربوط مىشود، غير نافذ شمرده است. ولىّ يا قيّم بر اعمال و تصرفات مالى سفيه نظارت كرده، امور مالى او را اداره مىنمايد. به موجب ماده 1207 ق.م.:
«اشخاص ذيل محجور و ازتصرف در اموال و حقوق مالى خود ممنوع هستند:
1- صغار؛
2- اشخاص غير رشيد؛
3- مجانين».
و نيز طبق ماده 1214 ق.م.:
«معاملات و تصرفات غير رشيد در اموال خود نافذ نيست مگر با
اجازه ولىّ يا قيّم... ».(13)
1 - حدود حجر سفيه:
قانونگذار، سفيه را در تمامى تصرفات محجور نشناخته است. زيرا توجه به توانايى او در فهم اعمال حقوقى، قصد انشا و آثار آن و جنبه حمايتى داشتن حجر، اقتضا مىكند، سفيه در انجام تصرفاتى كه مفسدهاى در پى ندارد، از اهليّت برخوردار باشد. بنابراين:
اولاً، سفيه در قبول عقودى كه بلاعوض به سود وى انشا مىگردد، يا انشاى ايقاعاتى كه تنها به سود اوست، اهليّت دارد. او مىتواند هبه و صلح بلاعوض را قبول كند يا در انجام آن به ديگرى اذن دهد، يا مباحات را حيازت كند.(14) ذيل ماده 1214ق.م. دراين باره مقرر مىدارد:
«... معذلك تملكات بلاعوض از هر قبيل كه باشد بدون اجازه هم نافذ است».
ثانياً، سفيه در انجام اعمال حقوقى كه جنبه مالى ندارند داراى اهليّت مىباشد. بدين ترتيب اقرار او در امور غيرمالى حتى قتل موجب قصاص(15) نافذ است، و در صورتى كه اقرار او مستلزم امور مالى نيز باشد، تنها همان بخشى از اقرار كه جنبه مالى ندارد نافذ معتبر است.(16) مثلاً، در اقرار به نسب، لوازم مالى آن مثل لزوم دادن نفقه اثبات نمىگردد، يا در اقرار به سرقت، تنها حد سرقت جارى مىشود و همچنين در حقوق خانواده اعمال حقوقى او از قبيل نكاح، طلاق و ظهار معتبر مىباشد. چرا كه، قانون مدنى سفيه را تنها در امور مالى محجور شناخته، رشد را از شرايط صحت نكاح يا طلاق به حساب نياورده است.
به عقيده بسيارى از فقيهان اماميه ، نكاح سفيه بدون اذن يا اجازه ولىّ صحيح نمىباشد.(17) زيرا نكاح، پىآمدهاى مالى از قبيل مهر و نفقه دارد و سفيه در امور مالى فاقد اهليّت مىباشد. با وجود اين، قانون مدنى صحت نكاح سفيه را به اذن يا اجازه ولىّ يا قيّم، موقوف ننموده است.
به نظر مىرسد، بايد ميان عقد نكاح و توافق در مورد مهر تمايز قائل شويم. انتخاب همسر و انعقاد نكاح در محدوده صلاحيت سفيه است، ولى تراضى درباره ميزان مهر، موقوف به اذن يا اجازه ولىّ - يا قيّم - است.
برخى از فقها پا را از اين نيز فراتر نهاده معتقدند: چنانچه مرد بالغى كه در امور مالى رشيد مىباشد، در امر ازدواج و ويژگىهاى آن مانند انتخاب همسر و چگونگى مهر از رشد كافى برخوردار نباشد، همانند شخص سفيه كه در امور مالى محجور است، صحت نكاح او به اذن يا اجازه ولىّ موقوف مىباشد.(18) به نظر مىرسد اين نظر با قواعد و اصول حقوقى ناسازگار است و نمىتوان رشيد را در انجام برخى تصرفات محجور دانست.
2 - اذن ولىّ يا قيّم در اعمال حقوقى سفيه:
اذن ولىّ يا قيّم در انجام اعمال حقوقى - اعم از عقد و ايقاع - تصرفات سفيه را در امور مالى معتبر و نافذ مىسازد. چنان كه خريد و فروش يا اجاره منزل به بهاى معين با اذن ولىّ يا قيّم از نظر حقوقى صحيح و نافذ مىباشد. با اين حال، اعمال حقوقى و تصرفات سفيه را كه بدون اذن ولىّ يا قيّم صورت گرفته است، نبايد باطل شمرد، بلكه اين گونه تصرفات، غير نافذ و موقوف به اجازه ولىّ يا قيّم است، و در صورت اجازه، نافذ و گرنه باطل است. قانون مدنى، به اين مطلب تصريح نموده، مىگويد:
«معاملات و تصرفات غير رشيد دراموال خود نافذ نيست مگر با اجازه ولىّ يا قيّم او، اعم از اينكه اين اجازه قبلاً داده شده باشد يا بعد از انجام عمل...».(19)
ولىّ يا قيّم، در دادن اذن يا اجازه نسبت به تصرفات مالى سفيه نبايد از حدود قانون تجاوز نمايد. هر چند ماده فوق مطلق مىباشد، ولى با عنايت به مواد ديگر قانون مدنى و با توجه به هدف قانونگذار از تعيين سرپرست براى سفيه، مبنى بر حفظ و اداره اموال او بر اساس مصلحت، و با بررسى آراى فقيهان اماميه به عنوان منبع مواد قانونى در اين مبحث، مىتوان دريافت كه:
اولاً: اذن نبايد آنچنان گسترده باشد كه حجر سفيه را به كلى از ميان بردارد؛ مثلاًسرپرست سفيه نمىتواند به او در اداره تمام يا بخش مهمى از اموال خود اذندهد.(20) بهنظر مىرسد، چنين اذنى خارج از حدود صلاحيت ولىّ و قيّم بوده و باطل مىباشد.
ثانياً: همانگونه كه قيّم نمىتواند اموال سفيه را به ديگرى هبه يا صلح كند(21) يا مال غير منقول او را بدون اجازه دادستان بفروشد يا رهن گذارد،(22) نمىتواند در اين امور نيز به سفيه اذن دهد، يا چنين معاملاتى را اجازه كند. ولىِّ قهرى نيز، درصورتى مىتواند چنين اعمالى را اذن يا اجازه دهد كه مصلحت سفيه را اثبات نمايد.
3 - اذن سفيه:
چنان كه گذشت، عقود و ايقاعات فرد سفيه، به جز در مواردى كه استثنا شده است، غيرنافذ شناخته مىشود. در خصوص اذن، در ميان ايقاعات، مىتوان نتيجه گرفت كه در موارد زير اذن سفيه نافذ است:
اول - سفيه مىتواند در اداره امور مالى كه خود اهليّت دارد به ديگران اذن يا وكالت دهد، و يا وكالت آنان را قبول كند. به بيان ديگر براى دادن اذن، لازم نيست اذندهنده از اهليّت كامل برخوردار باشد، بلكه كافى است در انجام امرى كه به ديگرى اذن مىدهد خود داراى صلاحيت باشد.اين موضوع را به وحدت ملاك و شباهت ميان اذن و وكالت از ماده 662 ق.م. مىتوان دريافت. طبق ماده مذكور:
«وكالت بايد در امرى داده شود كه خود موكل بتواند آن را به جا آورد...».
از اين رو، سفيه مىتواند در قبول تملكات بلاعوض كه به سود اوست به ديگران اذن دهد.
دوم - اذن سفيه، در امور غير مالى، همانند ساير اعمال حقوقى او نافذ و مؤثر است. وى همانگونه كه مىتواند خود به نكاح و طلاق مبادرت نمايد، مىتواند به ديگرى اذن دهد كه براى او عقد نكاح يا طلاق را جارى كند. سفيه مىتواند به شوهر خود در ازدواج با دختر برادر يا دختر خواهر خود و يا به زوجه خود در اشتغال بهكار، اذن دهد و نيز اذن او در نكاح فرزند صغير يا دختر بالغ باكرهاش نافذمىباشد.
سوم - در مورد اموالى كه ولىّ يا قيّم اداره آن را به سفيه واگذار نموده است، اذن سفيه، اعم از آنكه در مورد اعمال حقوقى باشد، مانند اذن به خريد و فروش يا ديگر تصرفات نافذ است. ماده 86 قانون امور حسبى، به محجور مميز اجازه مىدهد كه با اذن ولىّ يا قيّم خويش بخشى از اموال خود را اداره كند. طبق اين ماده:
«محجور مميز، مىتواند اموال منافعى را كه به سعى خود او حاصل شده است، با اذن ولىّ يا قيّم اداره كند».
بنابراين، اذنى كه سفيه در محدوده اداره اموال مذكور به ديگران مىدهد، نافذ مىباشد. همچنين در صورتى كه ولىّ يا قيّم به سفيه در اشتغال به كار يا پيشه اذن دهد، سفيه در انجام آن كار يا امورى كه از لوازم آن كار يا پيشه مىباشد، مىتواند به ديگرى اذن دهد. ماده 85 قانون امور حسبى مىگويد:
«ولىّ يا قيّم مىتواند، در صورتى كه مقتضى بداند به محجور اجازه اشتغال به كار يا پيشهاى بدهد و در اين صورت، اجازه نام برده شامل لوازم آن كار يا پيشه هم خواهدبود».(23)
ج - عقل
از شرايط اوليه تحقق اهليّت درانجام اعمال حقوقى، داشتن عقل است. فرد عاقل، به كمك نيروى تفكر و شعور خويش، مىتواند رفتار و كردار و روابط اجتماعى و مالى خويش را بر مبناى صحيح و متعادل تنظيم نمايد. در برابر، جنون موجب حجر و بىاعتبارى اعمال حقوقى انسان مىگردد.
1 - اعمال حقوقى مجنون:
براى ابطال عمل حقوقى كه فرد مجنون انجام مىدهد، لازم نيست اثبات شود كه انشا كننده كاملاً از نيروى عقلى بىبهره است، بلكه صرف احراز اينكه نقص ادراك و اختلال روانى او مانع از فهم طبيعت و آثار معامله مىگردد، در بطلان آن كافى است. از اين رو، قانون مدنى مقرر مىدارد:
«جنون به هر درجه كه باشد، موجب حجر است».(24)
هر بيمارى، عارضه يا اعتيادى كه شعور و قوه ادراك انسان را از ميان ببرد، به دليل مختل نمودن توانايى قصد انشا و اراده، در حكم جنون است. مستى، بىهوشى و اعتياد شديد به مواد مخدر و مسكرات، در صورتى كه به زوال عقل و اراده نينجامد، همانند جنون، اهليّت فرد را زايل مىنمايد.(25) از اين رو قانون مدنى معامله فرد را در حال مستى، بىهوشى و خواب، به دليل فقدان قصد، باطل شمردهاست.(26)
چنانچه جنون شخص، ادوارى بوده و او در حال افاقه عمل حقوقى را انشا نمايد، عمل او صحيح و نافذ است. مفاد ماده 1213 ق.م. از اين قرار است:
«مجنون دائمى مطلقاً و مجنون ادوارى در حال جنون، نمىتواند هيچ تصرّفى در اموال و حقوق مالى خود بنمايد ولو با اجازه ولىّ يا قيّم خود؛ لكن اعمال حقوقى كه مجنون ادوارى در حال افاقه مىنمايد، نافذ است، مشروط بر آنكه افاقه او مسلمباشد».
2 - اذن شخص مجنون:
جنون، آگاهى و شعور را از انسان سلب مىكند و فرد مجنون نمىتواند عمل ارادى را به طور صحيح انجام دهد. از اين رو اعمال حقوقى او، اعم از عقد يا ايقاع، حتى در صورت اذن يا اجازه ولىّ و قيّم باطل مىباشد.
اذن نيز همانند ساير ايقاعات، از كسى پذيرفته است كه داراى اهليّت باشد. اذن مجنون، همانند ساير عقود و ايقاعهاى وى باطل است.
در مواردى كه قانون اذن كسى را لازم شمارد و او مجنون يا صغير غير مميز باشد، به مقتضاى اصول و قواعد حقوقى، اعتبار اذن به ولىّ يا قيّم وى منتقل مىگردد و همانند ساير موارد، ولىّ يا قيّم در امور او تصميم مىگيرد. مثلاً، قانون مدنى ازدواج شوهر را با دختر برادر يا دختر خواهر همسر خويش به اذن همسر منوط كرده است؛ حال اگر همسر مرد، مجنون يا صغيرباشد، در مورد اعتبار اذن او در فقه سه احتمال وجود دارد:
1 - اعتبار اذن همسر ساقط مىگردد. زيرا وى اهليّت لازم را براى دادن اذن ندارد. بنابراين زوج مىتواند بدون اذن او ازدواج كند و ازدواج او صحيح است.
2 - عقد دوم باطل است. زيرا شرط صحت نكاح دوم آن است كه زن به اين امر اذن دهد و به علت عدم اهليّت او، چنين شرطى محقق نمىگردد.
3 - اذن ولىّ يا قيّم جاىگزين اذن زن مىگردد.(27)
احتمال اخير با اصول و قواعد حقوقى سازگارتر است. زيرا مطابق قانون در هر موردى كه صغير يا مجنون ممنوع از تصرف باشد، ولىّ يا قيّم جانشين او مىگردد.
2 - اختيار قانونى اذن دهنده
در مباحث گذشته، مسئله اهليّت اذندهنده مورد بررسى قرارگرفت و توضيح داده شد كه چنانچه اذن دهنده، صلاحيت حقوقى لازم را براى اذن فاقد باشد، اذن او نافذ نمىباشد. با اين حال، داشتن اهليّت شرط كافى براى اعتبار اذن نمىباشد، بلكه اذن دهنده افزون بر اهليّت، بايد از اختيار قانونى در انشاى اذن نيز برخوردارباشد.
الف - مفهوم اختيار قانونى:
مقصود از اختيار در اينجا، آزادى در تصميمگيرى در برابر اجبار و اكراه نمىباشد؛(28) هر چند براى اعتبار اذن، لازم است اذندهنده به معناى فوق نيز مختار باشد. همچنين، واژه اختيار به معناى اهليّت انجام عمل حقوقى نيست؛ هر چند براى نفوذ اذن اهليّت اذن دهنده شرط لازم مىباشد.
مفهوم مورد نظر از اختيار در اينجا، عبارت از داشتن سمت و توان انجام عمل حقوقى براى ديگرى است. به بيان ديگر، كسى كه مىخواهد در موردى اذن دهد، بايد از نظر قانون براى آن امر داراى سمت باشد، اعم از آنكه قانون او را بالاصاله براى دادن اذن صالح بداند يا آنكه به عنوان نماينده چنين اختيارى را بدو اعطا كند؛ يعنى از نظر قانون صاحب اختيار بالاصاله نسبت به اموال، مالك آن مىباشد.(29) بنابراين مالك در اداره اموال خويش مختار بوده، مىتواند به ديگرى نسبت به تصرف حقوقى يا خارجى در آن اذن دهد. ولى، فرد حتى اگر داراى اهليّت باشد، نمىتواند به اداره اموال ديگرى پرداخته و نسبت به تصرف در مال ديگرى به اشخاص ثالث اذن دهد، مگر آنكه از نظر قانون اين سمت و اختيار به او تفويض شده باشد. همچنين در مورد منافع اموال، كسى كه بالاصاله صاحب اختيار مىباشد مالك منافع است. مثلاً، موصىله يا مستأجرى كه مالك منفعت باغى است، مىتواند به ديگرى در مورد تصرف در منافع آن باغ اذن دهد، ولى كسى كه مالك منافع نمىباشد، حتى اگر همانند موجر مالك عين آن باغ باشد، از چنين اختيارى برخوردار نيست؛ مگر آنكه به نمايندگى از مالك منافع، چنين اختيارى به او عارض شود. در مورد حقوق، اعم از مالى يا غير مالى، نيز صاحب بالاصاله حق داراى اختيار مىباشد. مثلاً، صاحب حق انتفاع يا حق ارتفاق مىتواند به ديگرى در استفاده از منفعت يا ارتفاق معين نسبت به مورد حق خود، اذن دهد و اين اذن نافذ مىباشد. زيرا اذن دهنده در اين امر از اختيار قانونى برخوردار است.
ب - انتقال يا اسقاط حقِ دادن اذن:
در مواردى كه شخصى مالك مال، منفعت و يا حقى است.(30) و در نتيجه طبق قانون در دادن اذن به تصرف در مال، منفعت يا حق خويش به ديگران بالاصاله داراى اختيار باشد، مىتوان پذيرفت كه او حق دارد اختيار خويش را در دادن اذن محدود سازد. مثلاً، اداره بخش معينى از دارايى خويش را براى مدت معينى در ضمن قراردادى به ديگرى واگذارد و حق خويش را در اين مورد ساقط كند. در اين صورت مالك، حق خود - در دادن اذن به ديگران يا منع ايشان از تصرف در مال خود - به ديگرى انتقال داده است و منتقلاليه در دادن اذن، صاحب حق مىباشد، بدون اينكه مالك بتواند از حق خويش استفاده كند يا اين حق را از او سلب نمايد.
با وجود اين، انتقال حق اذن يا منع به ديگرى، نبايد به گونهاى صورت گيرد كه مخالف قانون باشد. بدين معنا كه لازم است با تعيين بخشى از دارايى يامشخص كردن مدت براى سلب حق يا انتقال آن به ديگرى، حق را به صورت جزيى درآورد، وگرنه كسى نمىتواند به طور كلى حق دادن اذن به تصرف در اموال خود را به ديگرى انتقال دهد و يا از خويش سلب نمايد. زيرا، طبق ماده 959 ق.م.:
«هيچكس نمىتواند به طور كلى حق تمتع و يا اجراى تمام يا قسمتى از حقوق مدنى را از خود سلب كند».
هر چند اسقاط حق اذن يا انتقال آن نسبت به اموال و منافع، ممكن مىباشد، ولى گاهى با آنكه قانونگذار اختيار قانونى را در دادن اذن به شخص حقيقى يا حقوقى واگذار نموده و اذن يا رد او را مؤثر دانسته است، اين اختيار حقى را براى اذندهنده ايجاد نمىكند و وى نمىتواند اختيار خويش را ساقط نمايد يا آن را در برابر شرط عوض يا بدون آن به ديگرى انتقال دهد. در حقيقت اعتبار اذن شخص در اين گونه موارد از مصاديق حكم است نه حق. به بيان ديگر، معتبر دانستن اذن در چنين مواردى، از قواعد امرى بوده كه بر اساس نظم عمومى و و مصالح اجتماعى توسط قانونگذار وضع گرديده است. بنابراين اذن يا رد، حق شخص نمىباشد تا صاحب حق بتواند آن را به ديگرى انتقال دهد يا از خود ساقط نمايد.
از جمله موارد بالا، معتبر بودن اذن دولت در ازدواج زن ايرانى با تبعه خارجى است.(31) اعتبار اذن دولت، حقى را براى او ايجاد نمىكند تا بتواند هرگاه بخواهد از حق خويش صرف نظر نمايد و يا آن را از خود سلب نموده، به ديگرى منتقل كند. همچنين طبق قانون، ازدواج مرد با دختر برادر يا دختر خواهر همسر خويش موقوف به اذن زن مىباشد.(32) ولى از آنجا كه با توجه به مبانى فقهى،(33) اين حكم قانونگذار از قواعد آمره مىباشدو حقى را براى زن ايجاد نمىكند، زن نمىتواند در ضمن ازدواج خود يا عقد ديگرى، اعتبار اذن خويش را ساقط كند يا آن را به ديگرى انتقال دهد. اختيار اذن يا رد ازدواج دختر باكره توسط ولىّ نيز، از همين قبيل است. بنابراين، در صورتى كه ولىّ از اختيار خويش سوء استفاده كند و مصلحتى را كه اين قاعده آمره براى تأمين آن وضع شده است، در نظر نگيرد، قانونگذار مىتواند اعتبار اذن او را ساقط كند.(34)
1- تبصره 1، ماده 1210ق.م.
2- شيخ انصارى، به نقل از ابن ادريس در خصوص بىاعتبارى اعمال حقوقى صغير مىنويسد: «فما يصدر منها عن الصبى قصداً بمنزلة الصادر عن غيره بلاقصد، فعقد الصبى وايقاعه مع القصد كعقد الهازل و الغالط و الخاطى...». (مكاسب، ص 115)
3- علامه حلى، در مورد لزوم مراعات مصلحت صغير به هنگام تصرف در اموال و حقوق مالى او توسط ولىّ مىگويد: «ليس للولىّ ان يطلّق زوجة الصبى لامجّاناً و لابعوض، لانّ المصلحة بقاء الزوجية... ». (تذكرة الفقها، ج 2، كتاب حجر)
4- ماده 1212 ق.م.
5- كسى مى تواند در امرى به ديگرى وكالت دهد يا در آن امر وكيل گردد كه خود اهليّت انجام آن را داشته باشد. سيوطى اين مطلب را به عنوان قاعده بيان مىكند: «من صحّت منه مباشرة الشيىء صحّ توكيله فيه غيره و توكّله فيه عن غيره و من لا فلا». (الأشباه و النظائر، ص 463)
6- ماده 1049 ق.م.
7- عدهاى از حقوقدانان به تبعيت از نظريه برخى فقيهان، اعمال حقوقى صغير مميز را جز در مواردى كه استثنا شده است، باطل شمردهاند. در اين مورد ر. كه: مصطفى عدل، حقوق مدنى، ش243؛ عبدالمجيد اميرى قائم مقامى، حقوق تعهدات، ج 2 ص 144 و 145؛ على شايگان، حقوق مدنى، ج 1، ش 456 و 466 ونيز براى مطالعه بيشتر آراى طرفداران اين نظريه در فقه، ر. ك: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 114 و 115؛ حسن بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها، ج 2، ص 79؛ عبدالفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 350 و اسداللَّه شوشترى، مقابس الانوار و نفائس الاسرار، ج 2، ص 8-6.
8- براى مطالعه بيشتر نظر فقيهانى كه اعمال حقوقى صغير مميز را غير نافذ مىدانند نه باطل، رجوع شود به: فخر المحققين، محمد بن حسن، ايضاح الفوائد، ج 4، ص 55؛ محمد كاظم طباطبايى يزدى، حاشيه مكاسب، ص 113 و 115 و محسن حكيم، نهج الفقاهه، ص 184-180.
9- حسن بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها. (به نقل از: يوسف بن احمد البحرانى، الحدائق الناضرة، ج20، ص 343)
10- استثناى موارد مزبور در برخى از تأليفات فقهاى اهل تسنن نيز آمده است. ر. ك: يحيى بن شرف نووى، منهاج الطالبين و عمدة المفتين، ص 56.
11- قانون مدنى، در مقام تعريف سفيه در ماده 1208 مقرر مىدارد: «غير رشيد كسى است كه تصرفات او در اموال و حقوق مالى خود عقلايى نباشد».
12- در تحريرالوسيله در مورد ويژگىهاى سفيه اينچنين آمده است: «السفيه هو الذى ليس له حالة باعثة على حفظ ماله و الاعتناء بحاله يصرفه فى غير موقعه ويتلفه بغيرمحله و ليست معاملاته مبنية على المكايسة و التحفظ عن المغابنة، لايبالى بالانخداع فيها». (تحريرالوسيله، ج 2 ص 115)
13- قانون مجازات اسلامى نيز در دعاويى كه جنبه مالى نيز دارد، سفيه نبودن مدعى را لازم شمرده است. ماده 227 قانون مجازات اسلامى، در مورد شرايط مدعى در دعواى قتل مقرر مىدارد: «مدعى بايد حين اقامه دعوى عاقل و بالغ باشد و چنان چه دعوى مستلزم امر مالى گردد، رشد نيز شرط است...».
14- در صورتى كه در هبه يا صلح بلاعوض شرط عوض شده باشد - همانند ساير عقود معوض - براى معتبر بودن انشاى سفيه اذن يا اجازه ولىّ يا قيّم لازم مىباشد. حيازت مباحات نيز در صورتى بدون اذن سرپرست نافذ است كه به صرف هزينهاى براى سفيه نينجامد. بنابراين سفيه نمىتواند براى صيد ماهى وصدف يا احداث نهر و مجرا جهت حيازت آبهاى مباح، دارايى خود را در معرض خطر قرار دهد.
15- ماده 234 قانون مجازات اسلامى در اين مورد اشعار مىدارد: «اقرار به قتل عمد از كسى كه به سبب سفاهت يا افلاس محجور باشد، نافذ و موجب قصاص است».
16- ماده 1263 ق.م. تصريح مىكند: «اقرار سفيه در امور مالى مؤثر نيست».
17- براى مطالعه بيشتر رجوع كنيد به: محمد بن حسن فخر المحققين، ايضاح الفوائد، ج 3، ص 18؛ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 29، ص 193؛ امام خمينى، تحريرالوسيله، ج2، ص 16 و محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 702، مسئله 7.
18- محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج 2، ص 702، مسئله 7.
19- 1214 ق.م.
20- علامه حلى در اين مورد مىنويسد: «لو أذن الولىّ للسفيه فى التصرف فان أطلق كان لغواً و ان عيّن له نوعاً من التصرف و قدّر العوض فالأقرب الجواز كمالو أذن له فى النكاح...». (تذكرة الفقها، ج 2، ص 77)
21- طبق ماده 1242 ق.م.: «قيّم نمىتواند دعوى مربوط به مولّىعليه را به صلح خاتمه دهد، مگر با تصويب مدعى العموم».
22- ماده 1241 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد: «قيّم نمىتواند اموال غير منقول مولّىعليه را بفروشد و يا رهن گذارد يا معامله كند كه در نتيجه خود مديون مولّى عليه شود، مگر با لحاظ غبطه مولّى عليه و تصويب مدعى العموم. در صورت اخير، شرط حتمى تصويب مدعى العموم ملائت قيّم مىباشد. و نيز نمىتواند براى مولّى عليه بدون ضرورت و احتياج قرض كند، مگر با تصويب مدعى العموم».
23- ماده ياد شده، اذن در اشتغال به كار يا پيشه را مستلزم اذن به لوازم آن كار يا پيشه مىداند. مبناى ماده، قاعده «الإذن فى الشيىء إذن فى لوازمه» مىباشد كه در بخش چهارم مورد بررسى قرار مىگيرد.
24- ماده 1211ق.م.
25- شيخ اسداللَّه شوشترى در اين مورد مىگويد: «و يلحق بالمجنون كلّ مسلوب العقل بالفعل لسكر او اغماء او شرب مرقد او كبر او دهشة لتساوى الجميع فى انتفاء العقل و القصد على خلاف مقتضى الطبيعة و ان اختلف من بعض الوجوه الاخر». (مقابس الانوار و نفايس الاسرار، ج 2، ص 11)
26- ماده 195 ق.م. چنين است: «اگر كسى در حال مستى يا بىهوشى يا در خواب معامله نمايد، آن معامله به واسطه فقدان قصد باطل است».
27- مصطفى محقق داماد، حقوق خانواده، ص 96 به بعد.
28- ماده 1136 ق.م. اصطلاح «اختيار» را در همين معنا به كار برده و مقرر مىدارد: «طلاق دهنده بايد بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد».
29- طبق ماده 30 ق.م.: «هر مالكى نسبت به مايملك خود حق همهگونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى كه قانون استثنا كرده باشد».
30- ارتباط افراد با اموال مختلف مىتواند به سه گونه مالكيت عين يا منفعت و دارا بودن حق روى دهد. ماده 29 ق.م. مقرر مىدارد: «ممكن است اشخاص نسبت به اموال علاقههاى ذيل را دارا باشند:
1- مالكيت؛ (اعم از عين يا منفعت)
2- حق انتفاع؛
3- حق ارتفاق به ملك غير».
31- ماده 1060ق.م.
32- همان، ماده 1049.
33- محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18 و امامخمينى، تحرير الوسيله، ج2، ص 279، مسئله 12.
34 - ماده 1043 ق.م.
مبحث دوم: مأذون
1 - لزوم وجود مأذون
2 - شرايط مأذون
مبحث سوم: مورد اذن
1 - تعريف
2 - شرايط مورد اذن
الف - لزوم وجود موضوع هنگام انشاى اذن:
ب - معلوم و معين بودن مورد اذن:
1 - لزوم وجود مأذون
يكى از عناصر و اركان اذن، مأذون است. اينكه مأذون به عنوان يكى از عناصر اذن در اينجا مطرح مىگردد، بدان معنا نيست كه مأذون نيز همانند اذن دهنده در انشاى اذن دخالت مىكند و يا قبول او در تحقق يا دوام اذن مؤثر مىافتد، زيرا همان گونه كه گذشت، اذن از اعمال حقوقى يك طرفه (ايقاع) مىباشد و صرف اراده و قصد انشاى اذندهنده در ايجاد آن كافى است و قبول يا ردّ طرف اذن در حدوث يا بقاى آن نقشى ندارد. مقصود آن است كه براى تحقق اذن وجود شخص مأذون ضرورى به نظر مىرسد. زيرا انشاى اذن، بدون در نظر گرفتن مخاطب نمىتواند واقعى تلقى گردد. البته ضرورت وجود مخاطب در اذن با ضرورت آن در انشاى عقود تفاوت دارد. براى روشنتر شدن مطلب، توضيح زير را مىافزاييم.
در هر عقدى، ايجاب كننده با انشاى ايجاب، ديگرى را مورد خطاب قرار مىدهد. از اين رو در انشاى عقد، لازم است كه عاقد مخاطب معينى را در نظر بگيرد و قبول كننده نيز با آگاهى از پيشنهاد موجب، آن را قبول كند. مثلاً اگر شخصى بدون در نظر گرفتن مخاطب يا مخاطب معينى، پيشنهاد بيع دهد و ديگرى پيشنهاد او را بپذيرد، نمىتوان چنين بيعى را صحيح دانست. همچنين در صورتى كه عاقد فرد معينى را در نظر بگيرد، ولى شخص ديگرى پيشنهاد او را قبول كند و يا بالعكس فردى بدون آگاهى از انشاى بيع آن را قبول نمايد، بيع باطل مىباشد. البته، در بعضى از عقود، مانند جعاله، معين بودن طرف عقد و يا آگاهى او از ايجاب لازم نيست، و جاعل مىتواند بدون در نظر گرفتن شخص معينى، براى هر كس كه مثلاً مال گمشده او را بازگرداند، جايزهاى تعيين كند. در اين صورت هر كس پس از آگاهى از جعاله، مال مزبور را برگرداند، مستحق جايزه تعيين شده مىباشد. با اين حال، عدم اشتراط مخاطب معين يا آگاهى او از ايجاب در جعاله، جنبه استثنايى دارد.
در انشاى اذن، همانند عقد وجود مخاطب ضرورى است، زيرا ابراز اذن به قول يا فعل در صورتى حقيقى است كه اذندهنده، ديگرى را مخاطب قراردهد. و ابراز بدون وجود مخاطب و توجه خطاب به او لغو بوده، در حقيقت آن دخيل نيست. با وجود اين، تعيين مخاطب لازم نمىباشد و چنان كه گذشت، اذن مىتواند به صورت عام داده شود. در اذن عام، اذندهنده فرد معينى را مخاطب قرار نمىدهد، بلكه نسبت به تمامى مردم يا گروهى نامعين اذن را انشا مىكند. مثلاً، صاحب باغ مىتواند اعلام كند كه هر كس در مسير خود از كنار باغ من بگذرد، مىتواند از ميوههاى آن بخورد يا شخص مىتواند با گذاردن منبعى آب خنك در مقابل فروشگاه خود به عابران اذن دهد كه از آن بنوشند، بدون آنكه صاحب باغ يا فروشگاه آگاه باشد كه چه كسانى از مورد اذن بهره مىبرند.
حال كه وجود مأذون براى انشاى واقعى و ابراز غير صورى اذن لازم مىباشد، مناسب است به شرايطى كه مأذون بايد دارا باشد، بپردازيم.
2 - شرايط مأذون
از آنجا كه اذن از اعمال حقوقى يك طرفه مىباشد، قصد و رضاى اذندهنده در تحقق آن كافى است و تحقق آن به قصد انشا يا رضايت مأذون وابسته نيست. از اين رو، شرايطى كه براى سلامت قصد و رضاى اذن دهنده مطرح گرديده، مانند جدّى بودن اراده و فقدان اشتباه يا اكراه، در مأذون لازم نمىباشد.
اما در مورد اهليّت اجراى حقوق مدنى، آيا لازم است مأذون از اهليّت برخوردار باشد. به بيان ديگر، آيا اذنى كه به شخص صغير يا مجنون داده مى شود، نافذ و معتبر مىباشد يا چنين اذنى بىاثر خواهد بود.
به نظر مىرسد، دليلى بر لزوم اهليّت مأذون وجود ندارد. قانون مدنى در مورد ايقاعهاى گوناگونى كه از آن ذكرى به ميان آورده، اهليّت شخصى را كه در ايقاع ذىنفع مىباشد، معتبر ندانسته است. مثلاً، ماده 1140 ق.م. با آنكه در مقام بيان شرايط مطلَّقه مىباشد، از اهليّت او سخنى به ميان نياورده است. همچنين، ماده 291 ق.م. در صحت ابرا حتى زنده بودن مديون را لازم نشمرده و ابراى ذمه ميّت را از دين، صحيح دانسته است.
بنابراين، ماهيت ايقاعات از جمله اذن، اقتضا دارد كه اهليّت يا قصد و رضاى مخاطبِ ايقاع در وقوع يا بقاى آن نقشى نداشته باشد.
مبحث سوم: مورد اذن
1 - تعريف
مورد اذن، غير از مال و حقوق مالى اعمال حقوقى را نيز شامل مىشود. به همين جهت، پيش از اين اذن را از نظر مورد به دو قسم اذن در عمل حقوقى و اذن در غير عمل حقوقى تقسيم كرديم.
به طور كلى، هر كس كه از مال و يا حقى برخوردار باشد، مىتواند نسبت به انجام هرگونه تصرفى در آن، اعم از تصرف حقوقى يا غير حقوقى (تصرف خارجى) به ديگران اذن دهد. او مىتواند بدون واگذارى حق انتفاع يا حق ارتفاق، ديگرى را براى تصرف در مال خود، مأذون دارد. مثلاً، از باغ يا ملك يا اتومبيل او استفاده كند؛ در ملك او به زراعت بپردازد؛
سر تير بر روى ديوار او گذارد، و يا از ارتفاقات مختلف از قبيل عبور، آب بردن، پنجره گذاردن در ملك او بهرهمند گردد. فرد مىتواند به اذن ديگرى، مال او را بفروشد، اجاره يا عاريه دهد و يا به وديعه گذارد. همچنين دين ديگرى را تأديه كند، و يا از آن ضمانت نمايد. از اين رو مىتوان گفت در ميان اعمال حقوقى، خواه عقد يا ايقاع، مورد اذن از وسعت و شمول بيشترى برخوردار است.
2 - شرايط مورد اذن
هرچند، قانون مدنى به بيان شرايطى كه موضوع ايقاع بايد دارا باشد، نپرداخته است، ولى از موادى كه در بيان شرايط موضوع قرارداد ذكر گرديده، مىتوان دريافت كه موضوع ايقاع بايد داراى شرايطى باشد.(1) زيرا بعضى از شرايط مطرح شده در قانون مدنى - با توجه به مبانى آنها - به عقد اختصاص نداشته بلكه هر عمل حقوقى از جمله ايقاعات را شامل مىگردد.
اينك با توجه به مواد قانون مدنى در زمينه موضوع معامله و مبانى فقهى و اصول و قواعد حاكم بر قانون مدنى، شرايط موضوع اذن را مورد بررسى قرار مىدهيم.
الف - لزوم وجود موضوع هنگام انشاى اذن:
براى تحقق اعمال حقوقى، اعم از عقد يا ايقاع، وجود موضوع آن به هنگام انشا ضرورى است. مثلاً، براى وقوع بيع بايد در زمان انشاى بيع، مبيع در خارج موجود باشد، يا براى وقوع اجاره يا ساير اعمال حقوقى كه موضوع آن تمليك يا اباحه منفعت مىباشد، لازم است به هنگام انشاى عقد يا ايقاع، منفعت در خارج تحقق يابد. در صورتى كه به هنگام تمليك يا مباح گردانيدن عين يا منفعت، موضوع عمل حقوقى، يعنى عين يا منفعت وجود خارجى نداشته باشد، چنين عقد يا ايقاعى باطل است. اين بدان خاطر است كه تمليك عين يا منفعتى كه وجود خارجى ندارد، اساساً لغو و غير معقول است. چنان كه در عقد نكاح اگر شخصى بدون آنكه فرزندى داشتهباشد، و يا پس از فوت فرزند خود، او را به عقد ديگرى درآورد نكاح باطلاست.
در ايقاعات نيز وضعيت چنين است. مثلاً، نمىتوان دينى را كه هنوز به وجود نيامده ابرا كرد؛ عقدى كه بسته نشده فسخ نمود؛ معاملهاى را كه فضولى انجام نداده اجازه داد، و يا پيش از مرگ مورّث، تركه را قبول يا رد كرد. همچنين طلاق دادن زنى كه وجود خارجى ندارد، يا پيش از انشاى طلاق مرده است باطل مىباشد. در اخذ به شفعه، هر چند به دليل آنكه موضوع آن املاك مىباشد و كمتر در معرض تلف قرار مىگيرد، موضوع غالباً موجود است، ولى در مواردى كه تصور تلف موضوع ممكن است - مانند خرابى ساختمان و قنات، يا از بين رفتن اراضى به دليل پيشرفت دريا - اخذ به شفعه به علت عدم وجود موضوع باطل است.
در اذن نيز همانند ساير ايقاعات، وجود موضوع به هنگام انشا ضرورى است. عدم وجود موضوع در زمان انشا، اذن را باطل مىسازد؛ اگر چه موضوع قبلاً وجود داشته و پيش از انشا تلف شده است و يا پس از انشا موجود گردد، زيرا اثر اذن مباح گرديدن موضوع اذن براى شخص مأذون مىباشد، و اذن دهنده مباح گرديدن مورد اذن را براى مأذون انشا مىكند. به همين خاطر براى آنكه اذن نافذ و مؤثر واقع شود، مىبايست مورد اذن در زمان انشاى اذن موجود باشد. بنابراين اگر شخصى نسبت به خانهاى كه در آينده مىسازد، به ديگرى اذن در سكونت يا استفاده از ارتفاق يا انتفاع معينى را بدهد، نمىتوان اذن او را صحيح پنداشت، زيرا، انشا به امرى تعلق گرفته است كه وجود خارجى ندارد.
همچنين اگر كسى بدون آگاهى از آنكه اتومبيل او به دليل سقوط از پرتگاه يا غرق شدن در دريا تلف شده است، به ديگرى اذن دهد كه با اتومبيل او به مسافرت برود، يا آن را به ديگرى بفروشد، اذن او باطل و كأن لم يكن تلقى مىشود، زيرا در زمان صدور اذن، موضوع آن وجود خارجى نداشته است.
اگر شخصى نسبت به مال متعلق به ديگرى به شخص ثالث اذن دهد كه در آن تصرف خارجى نمايد، يا عمل حقوقى انجام دهد، اذن مزبور باطل است. ممكن است تصور شود علت بطلان چنين اذنى آن است كه مورد اذن در اختيار اذن دهنده نيست و در حقيقت در حكم تلف مىباشد،
بنابراين اذن به علت عدم وجود موضوع آن باطل است، ليكن به نظر مىرسد منشأ بطلان چنين اذنى آن است كه اذندهنده در دادن اذن صلاحيت لازم را ندارد؛ بدين معنا كه اذندهنده نه مالك مورد اذن است و نه از طرف وى نمايندگى دارد. مقصود از نمايندگى، معناى عام آن است كه وكيل، مأذون، ولىّ و قيّم را نيز شامل مىگردد. در حقيقت، اذن دهنده براى دادن اذن سمتى ندارد و چون اذن نمىتواند به صورت فضولى داده شود، چنين اذنى باطل و بىاثر است.
ب - معلوم و معين بودن مورد اذن:
يكى از شرايطى كه قانون مدنى براى مورد معامله لازم شمرده است، مبهم نبودن آن مىباشد. قانون مدنى اين شرط را نه تنها در مباحث مربوط به قواعد عمومى قراردادها آورده،(2) در عقود معين نيز بارها بر آن تأكيد نموده است. در عقد بيع، معلوم بودن مبيع را لازم شمرده و در ماده 342 مقرر مىدارد:
«مقدار و جنس و وصف مبيع بايد معلوم باشد...
و حتى در مورد شخص نابينا نيز آگاهى از مبيع را لازم مىشمرد و اعلام مىكند:
شخص كور مىتواند خريد و فروش نمايد، مشروط بر اينكه شخصاً به طريقى غير از معاينه يا به وسيله كس ديگر ولو طرف معامله، جهل خود را مرتفع نمايد...».(3)
در عقد اجاره نيز، در ماده 472 به اين شرط تصريح مىكند:
«عين مستأجره بايد معين باشد واجاره عين مجهول يا مردد باطل است.
همچنين در زمينه معلوم بودن مورد عقد نكاح مىگويد:
تعيين زن و شوهر به نحوى كه براى هيچ يك از طرفين در شخص طرف ديگر شبهه نباشد، شرط صحت نكاح است».(4)
بنابراين، مورد نكاح نمىتواند مجهول يا مردد باشد.
معلوم و معين بودن مورد عمل حقوقى به عقد اختصاص ندارد و ايقاعات را نيز شامل مىشود. چنان كه طلاق زن مجهول الهويه و يا طلاق يكى از دو زن به صورت مردد باطل است، و يا ابراى يكى از دو مديون يا ابراى بخش مجهولى از يك دين يا ابراى يكى از چند دين به صورت مردد باطل است؛ همان گونه كه ضمانت دين به صورت مردد بلااثر مىباشد. ماده 694 ق.م. اعلام مىكند:
«... ضمانت يكى از چند دين به نحو ترديد باطل است».
قانون مدنى، در پارهاى از عقود يا ايقاعات كه بر پايه مسامحه استوار است و هدف از آنها احسان مىباشد، علم اجمالى به وجود موضوع را كافى دانسته است. طبق ماده 216 ق.م.:
«مورد معامله بايد مبهم نباشد، مگر در موارد خاصه كه علم اجمالى به آن كافىاست».
از اين رو در ضمان،(5) جعاله،(6) وصيت(7) و ابرا علم اجمالى به موضوع كافى مىباشد. مثلاً، در ابرا اگر طلبكار همين اندازه بداند كه بر ديگرى حقى دارد، مىتواند او را ابرا كند، هر چند به ميزان دين و چگونگى تعهد مديون آگاه نباشد. با وجود اين، نمىتوان ابرا مردد را صحيح دانست.
اگر چه، از مطالب بالا چنين برمىآيد كه موضوع اذن بايد معلوم و معين باشد، اما از آنجا كه اذن نيز مانند ابرا بر پايه مسامحه مىباشد و پارهاى از شرايط كه در اعمال حقوقى ديگر لازم شمرده شده در اذن اعتبار نشده است، علم اجمالى به مورد اذن براى نفوذ آن كافى است. بنابراين مالك باغ بدون آنكه از نوع درختان و انواع ميوهها و منافع گوناگون باغ اطلاع كافى داشته باشد، مىتواند به ديگرى اذن دهد كه از منافع آن استفاده كند و علم اجمالى به موضوع براى نفوذ اذن در اينجا كافى است. همچنين مرد مىتواند به ديگرى اذن دهد كه زنى را به عقد نكاح او درآورد، بدون آنكه ويژگىهاى آن زن را تعيين كند.
اين اشكال كه اذن ولىّ به نكاح صغير يا دختر بالغ باكره در صورتى صحيح و معتبر است كه وى نسبت به طرف عقد نكاح آگاهى داشته باشد و اگر ولىّ بدون هيچ گونه شناختى از طرف عقد به ازدواج اذن دهد، اذن او نافذ نمىباشد، با توجه به اين نكته كه ولىّ و قيّم بايد در تصرفات خويش مصلحت مولّىعليه را مد نظر قرار دهند، برطرف مىگردد. در حقيقت، علت بطلان اذن در اين گونه موارد آن است كه ولىّ يا قيّم بايد با بررسى ويژگىهاى فردى كه مىخواهد با دختر بالغ باكره يا مولّى عليه صغير ايشان ازدواج كند و با عنايت به مصالح او و هم كفو بودن آنان با يكديگر، در مورد ازدواج تصميم بگيرد. بديهى است، بدون آگاهى از اين امور ولىّ يا قيّم نمىتواند مصلحت مولّى عليه را تأمين نمايد. از اين رو، تصميمات او از جمله اذن داده شده خارج از حدود صلاحيت بوده نافذ نخواهد بود.
لزوم آگاهى اجمالى از مورد اذن، مانع از آن نيست كه اذن دهنده به صورت مطلق به ديگرى اذن دهد. آذن، مىتواند به ديگرى در انجام تمامى تصرفات خارجى و حقوقى بدون تعيين مصاديق آنها اذن دهد؛ همان گونه كه مىتواند اداره امور مالى خويش را بدون سلب حق خود، از طريق وكالت به ديگرى واگذار نمايد.
اگر چه معلوم بودن موضوع به صورت اجمالى در دادن اذن كافى است، ليكن نمىتوان صحت اذنى را كه مورد آن مردد است پذيرفت. مثلاً، اگر شخصى بدون آنكه تعيين نمايد، استفاده از يكى از دو اتومبيل خود را براى ديگرى با دادن اذن مباح گرداند، اذن او به سبب معين نبودن و مردد بودن مورد اذن باطل است. همان گونه كه اگر كسى به صورت غير معين به ديگرى اذن دهد كه يكى از دو همسر او را طلاق دهد، اذن او مؤثر نخواهد بود. در ايقاعات ديگر نيز مردد بودن موضوع مانع صحت مىباشد. مثلاً، ابراى يكى از دو دين به صورت مردد يا طلاق يكى از دو زن، بدون تعيين هيچ يك از آن دو، و يا فسخ يكى از عقود بدون تعيين باطل مىباشد.
1- مواد 214 تا 216 ق.م. به بيان شرايط مورد معامله پرداخته است. ماده 214 ق.م. مقرر مىدارد: «مورد معامله بايد مال يا عملى باشد كه هر يك از متعاملين تعهد تسليم يا ايفاى آن را مىكنند». طبق ماده 216ق.م. : «مورد معامله بايد ماليت داشته و متضمن منفعت عقلايى مشروع باشد». و سرانجام، ماده 216 ق.م. اعلام مىكند: «مورد معامله بايد مبهم نباشد، مگر در موارد خاصه كه علم اجمالى به آن كافى است».
2- ماده 216 ق.م.
3- ماده 347 ق.م.
4- ماده 1067 ق.م.
5- ماده 694 ق.م.
6- مواد 563 و 564 ق.م.
7- با استنباط از روح ماده 845 ق.م.
مبحث چهارم: قصد انشا و رضايت
1- انشاى اذن
الف - سلامت قصد و رضا
ب - اشتباه
اشتباه در سمت:
اشتباه در شخصيت مأذون:
ج - اكراه
د - تعليق در اذن
2 - ابراز اذن
الف - نقش اعلام اراده در ايقاع
ب - لزوم ابراز اذن از ديدگاه فقيهان
ج - وسايل ابراز اذن
1 - لفظ:
2 - عمل:
3 - سكوت:
1- انشاى اذن
قصد با رضا تفاوت دارد. اذن دهنده از نظر روانى پيش از آنكه قصد انشا نمايد و ماهيت حقوقى اذن را به وجود اعتبارى ايجاد كند، مراحلى را طى مىكند؛ مثلاً، مورد اذن را تصور مىكند، سپس سود و زيان خويش را مىسنجد تا به مرحله رضايت به دادن اذن مىرسد. پس از آن، آخرين مرحله تصميم، يعنى قصد انشا پديد مىآيد.
الف - سلامت قصد و رضا
انشاى اذن همانند انشاهاى ديگر بايد بر پايه اراده سالم باشد. بنابراين اگر كسى قصد جدى به دادن اذن نداشته باشد و هدف او شوخى، ياوهگويى، تشويق و يا تهديد ديگرى باشد، در حقيقت اذن نداده است. همچنين اذنى كه از شخص ديوانه، غافل، مست و بىهوش صادر مىشود صحيح نمىباشد. نيز اذنى كه به طور صورى داده مىشود و شخص وانمود مىكند كه قصد دارد، ولى در حقيقت هدف ديگرى داشته باشد، معتبر نيست. قانون مدنى در مقام بيان سلامت قصد و رضا در مورد عقد اعلام مىكند:
«اگر كسى در حال مستى يا بىهوشى يا در خواب معامله نمايد، آن معامله به واسطه فقدان قصد باطل است».(1)
همچنين در مورد بعضى از ايقاعات مثل طلاق صريحاً مىگويد: طلاق دهنده بايد... قاصد و مختار باشد.(2)
ب - اشتباه
از قانون مدنى در مواد مربوط به اشتباه در قراردادها، اشتباه در جهات گوناگون را مىتوان استنباط كرد. برخى از آنها مانند اشتباه در نوع عقد و تراضى، در اذن كه از شمار ايقاعات است مورد بحث نمىباشد. ولى از آنجا كه اشتباه در مأذون يا مورد اذن مىتواند به انگيزهاى كه قصد اذن دهنده از آن ناشى شده است، خلل وارد كند و در نتيجه سالم بودن قصد او را مورد ترديد قرار دهد. مىتوان عقيده داشت: چنين اذنى فاقد اعتبار است.
اشتباه در سمت:
قانون مدنى، اجازهاى را كه به علت اشتباه در داشتن سمت انجام گيرد، معتبر نمىشناسد و معاملهاى را كه شخص مالك يا نماينده او از روى اشتباه با عنوان فضولى انجام داده است، متوقف به اجازه بعدى او مىكند. در حقيقت، قانون مدنى اجازه ضمنى فرد را كه از اقدام به معامله ناشى مىشود، در نفوذ آن كافى نمىداند.(3) بىترديد از نظر قانون بىاعتبارى اين اجازه از اشتباه در عنوان و انگيزه ناشى مىشود. زيرا رضايت او به انجام اين معامله مبتنى بر عنوان فضول مىباشد كه ممكن است در صورت اطلاع از عنوان واقعى خود، اعم از مالك يا نماينده بودن، به چنين معاملهاى رضايت ندهد.
بنابراين اگر غاصب به جهتى مانند ارث، مالك مال مغصوب گردد، ولى بدون آگاهى از اين موضوع به ديگرى اذن در تصرف در آن مال را بدهد، نمىتوان چنين اذنى را تلقى به قبول كرد. زيرا وى او در عنوان خويش اشتباه كرده و اراده او بر چنين اشتباهى استوار گرديده است. از اينرو معلوم نيست در صورت آگاهى از عنوان مالكيت نسبت به مورد اذن، باز به چنين امرى اقدام مىنمود.(4)
اشتباه در شخصيت مأذون:
از اشتباهات ديگر كه اذن را بىاعتبار مىسازد، اشتباه اذن دهنده در شخصيت مأذون است. مثلاً، شخصى به اعتقاد اينكه ديگرى از دوستان اوست، به او اذن در استفاده از خانه يا باغ خويش يا انجام عمل حقوقى مىدهد، در صورتى كه در واقع مخاطب دوست او نمىباشد، آيا در اين صورت، اذن واقع شده است و تصرف مخاطب در خانه يا باغ مورد اذن، مباح و قانونى است؟ يا مخاطب از تصرف در آن ممنوع است؟ و نيز آيا معامله انجام شده صحيح و نافذ است يا فضولى و موقوف بر اجازه مىباشد؟
به نظر مىرسد اين گونه موارد را بتوان بر دو دسته تقسيم كرد: گاهى متعلق اذن عنوان مىباشد و در مواردى اذن به اشخاص خارجى تعلق مىگيرد. در صورت اول، اذن واقع نشده و مخاطب در تصرّف مأذون نيست، ولى در صورت اخير اذن محقق شده است. مثلاً، مالك باغى كه به ديگرى اذن در استفاده از باغ خود را مىدهد، به دو صورت ممكن است اذن دهد: گاهى، مأذون را فردى از عنوان معينى تلقى مىكند و بر اين اساس به او اذن مىدهد؛ مثلاً، او را با عنوان دوست مخاطب قرار داده، مىگويد: «دوست من، از ميوههاى باغم بخور.» و در پارهاى موارد شخص مأذون را مخاطب قرار داده، مىگويد: «فلانى! از ميوههاى باغم استفاده كن.» در فرض نخست، مخاطب در تصرف مأذون نمىباشد، در حالى كه در گونه اخير، مخاطب مىتواند در ميوههاى باغ تصرف كند.
سرّ مسئله در اين است كه در فرض اخير اراده اذن دهنده به شخص مخاطب تعلق گرفته است، اگر چه اراده او از اين پندار ناصواب ناشى گرديده كه مخاطب دوست او مىباشد، در حالى كه در فرض اول اذن به عنوان تعلق گرفته و عنوان هم بر مخاطب صدق نمىكند. بنابراين مخاطب هم به لحاظ عدم انطباق عنوان بر وى و هم به جهت عدم تعلّق اذن به شخص او، مجاز به تصرف در باغ نيست.
ج - اكراه
قانون مدنى، عقد از روى اكراه را نافذ نمىداند.(5) زيرا در عقد اكراهى قصد مبتنى بر رضايت مغشوش است و انگيزه شخص در اقدام به معامله، ترس از انجام تهديد مىباشد. همين مبنا، موجب مىشود كه نفوذ ايقاعى كه ناشى از اكراه است، نپذيريم.
جاى اين پرسش هست كه: آيا ايقاع ناشى از اكراه به كلى باطل است يا آنكه صحيح است، ولى غير نافذ و متوقف بر اجازه بعدى مكره مىباشد؟ فقه اماميه، از بطلان ايقاع اكراهى طرفدارى مىكند. قانون مدنى نيز در برخى از ايقاعات، مثل طلاق(6) و ابرا،(7) اختيار انشا كننده ايقاع را شرط دانسته است كه اين خود، تمايل قانونى مدنى را به نظر مشهور فقيهان اماميه نشان مىدهد. به نظر مىرسد، حكم به عدم نفوذ معامله ناشى از اكراه و نافذ دانستن آن پس از الحاق رضايت مكره، حكمى استثنايى است كه قانون مدنى در مورد عقود بيان كرده و نمىتوان آن را به ايقاعات تسرّى داد.
حتى اگر ايقاع ناشى از اكراه را باطل ندانسته و با اجازه بعدى مكره نافذ بشماريم، به نظر مىرسد، اذن ناشى از اكراه باطل است. و رضايت بعدى نمىتواند اذن اكراهى پيشين را مؤثر گرداند؛ زيرا در نظر عرف انشايى اذن محسوب مىشود كه بر رضايت غير مشوب و به دور از اكراه استوار باشد و عرف، در حقيقت اذن مبتنى بر اكراه را اذن نمىداند. از اينرو، اذن اكراهى از آغاز باطل است و اجازه بعدى نمىتواند امر باطل و معدوم را دوباره زنده كند.
د - تعليق در اذن
قانون مدنى عقد را به دو قسم منجَّز و معلَّق تقسيم كرده است، در تعريف عقد منجّز و معلّق مىگويد:
«عقد منجّز آن است كه تأثير آن بر حسب انشاء موقوف به امر ديگرى نباشد والاّ معلق خواهد بود».(8)
با توجه به تقسيم مذكور و با عنايت به اصل صحت در عقود و اينكه قانون مدنى از عقد معلق منعى نكرده است، مىتوان نتيجه گرفت كه جز در مواردى كه قانون صريحاً عقد معلقى را باطل مىداند، عقود معلق صحيح و نافذند.(9)
در ايقاعات نيز - همانند عقود - دليلى بر بطلان قانونى نداريم و به نظر مىرسد جواز تعليق در عقود، ترديد در صحت ايقاع معلّق را از ميان برمىدارد. چرا كه هر دو، عملِ حقوقى بوده و در نوشتههاى فقهى نيز بحث از تعليق در عقد و ايقاع با يك عنوان مطرح گرديده است؛ به طورى كه دليلى بر تفكيك آن دو از هم وجود ندارد. بنابراين جز در مواردى كه قانون به صراحت ايقاع معلق را باطل اعلام كرده است، ايقاع معلق صحيح و معتبر است.(10)
بسيارى از فقيهان اماميه عقد و ايقاع معلق را باطل مىدانند(11) و برخى از آنان ميان تعليق در انشا با تعليق در منشأ قايل به تفصيل شده، تعليق در منشأ را صحيح مىدانند.(12) طبق نظر برخى ديگر از صاحب نظران پارهاى از عقود و ايقاعات معلق صحيح مىباشد.(13)
اذن معلق نه تنها بر اساس قانون مدنى صحيح است، بلكه از نظر فقيهان نيز نافذ مىباشد.(14) در حقيقت، معلق بودن اذن در نوشتههاى فقهى مسلم و مفروغ عنه انگاشته شده است. از اينرو گاهى براى اثبات جواز تعليق در وكالت به شباهت آن با اذن استدلال مىشود.(15) بنابراين حتى اگر ايقاع معلق را باطل بشماريم، نبايد در صحت اذن معلق ترديد كنيم.(16)
از مطالب پيشين مىتوان دريافت كه اقسام گوناگون اذن ممكن است به صورت معلق صادر شود؛ مثلاً، مالك يا نماينده او مىتواند به ديگرى اذن دهد كه خانه وى را بفروشد يا به ديگرى اجاره دهد، ولى اذن خود را به امورى مانند افزايش قيمت يا مال الاجاره خانه، معلق سازد. يا پدر مىتواند به فرزند خود اين گونه بگويد: «در صورتى كه در امتحانات آخر سال موفق شدى، در استفاده از اتومبيل من مأذونى».
2 - ابراز اذن
ابراز اراده از لوازم غير قابل ترديد در عقود است. تراضى، هنگامى واقع مىشود كه بين دو طرف قرارداد، ارتباط برقرار شود؛ آنان بايد مقصود يكديگر را دريابند و پس از تأمل در آن به توافق برسند و رسيدن به اين نتيجه، بدون ابراز و اعلام اراده ممكن نيست.
الف - نقش اعلام اراده در ايقاع
از آنجا كه در ايقاع تنها يك اراده مؤثر است و تحقق اثر ايقاع به اراده ديگرى موقوف نمىباشد، عدهاى از حقوقدانان تصور كردهاند كه در ايقاع اعلام اراده لازم نيست.(17) به عقيده آنان، ايقاع از اراده واحد تولد مىيابد و همان اراده حقيقى براى ايجاد آن كافى است و كاشف خارجى در تحقق آن تأثيرى ندارد، مگر آنكه قانون در مورد خاصى به لزوم كاشف تصريح كند. بنابراين آنچه در عقد، طرفين را به اعلام اراده ملزم مىنمايد، همانا آگاهى يافتن آنان از اراده يك ديگر و رسيدن به توافق و نيز توانايى براى اثبات آن در صورت لزوم است، و اين امر در ايقاع ضرورتى ندارد.(18)
چنين به نظر مىرسد كه ابراز و اعلام اراده تنها به دليل آگاه نمودن طرف قرارداد و يا اثبات انشاى درونى ضرورت ندارد، بلكه در تحقق خود عقد نيز مؤثر است. به همين خاطر است كه عقد به مجرد قبول محقق مىگردد، هر چند ايجاب كننده از آن آگاهى نيابد.
افزون بر آن، ايقاع همانند عقد با حقوق ديگران پيوند مىخورد؛ گاهى حقى به سود ديگرى ايجاد مىكند، يا امتيازى به نفع ايقاع كننده به وجود مىآورد و يا قراردادى را برهم مىزند، در نتيجه بايد در برابر ديگران اثبات و اجرا گردد. براى اجرا، لازم است ديگران از مفاد آن آگاه شوند تا آن را رعايت كنند و در مقام اثبات نيز، بايد اراده ابراز شود تا بتوان آن را احراز كرد.(19)
بررسى مواد قانونى ناظر به ايقاعات حاكى از آن است كه از نظر قانون مدنى اعلام اراده در ايقاع ضرورى است. ماده 247 ق.م. رضاى باطنى مالك را بدون آنكه به وسيله ابراز، به صورت اذن يا اجازه تحقق يابد در تنفيذ معامله فضولى كافى نمىداند و ماده 248 ق.م. در مورد اجازه عقد فضولى، ابراز از طريق لفظ يا فعل را لازم مىشمرد. در مورد فسخ، ماده 449 ق.م. مقرر مىدارد:
«فسخ، به هر لفظ يا فعلى كه دلالت بر آن نمايد، حاصل مىشود».
و در زمينه اسقاط حق نيز ماده 822 ق.م. مىگويد:
«حق شفعه قابل اسقاط است و اسقاط آن به هر چيزى كه دلالت بر صرف نظر كردن از حق مزبور نمايد واقع مىشود».
همچنين در مورد طلاق، قانون مدنى به ضرورت اجراى صيغه طلاق و حضور دو نفر مرد عادل كه طلاق را بشنوند، تصريح كرده(20) و در رجوع از طلاق نيز كاشفخارجى را لازم شمرده است.(21) قبول و رد تركه نيز، بايد صريحاً يا ضمناً با كاشف خارجى همراه باشد و قبول يا رد آن به صرف رضا و قصد درونى يا كراهت باطنى واقع نمىشود.(22)
ب - لزوم ابراز اذن از ديدگاه فقيهان
بررسى نظريات فقيهان اماميه نيز، لزوم اظهار اراده را در اعمال حقوقى يك طرفه از جمله اذن تأييد مىكند.(23) به جهت رعايت اختصار تنها به بيان نظر عدهاى از آنان در مورد اذن اكتفا مىكنيم.
شيخ انصارى، با آنكه در مواردى به نظريه كفايت رضاى باطنى در تنفيذ معامله فضولى مايل شده است، تصريح مىكند:
ىتا زمانى كه رضاى باطنى از طريق مظهر و كاشف خارجى ابراز نگردد اذن محقق نمىشود».(24)
امام خمينى، در اين باره اعلام مىكند كه ابراز و اظهار در وقوع اذن، مؤثر مىباشد و بدون آن اذن واقع نمىشود.(25) سيد محمد كاظم يزدى در پاسخ اين پرسش كه آيا اعمال حقوقى واقع بر مال ديگرى تنها به استناد رضاى باطنى او، نافذ است يا نه مىگويد:
«مجرد رضاى باطنى، كافى در خروج تصرفات مذكوره از حد فضوليت نيست بلكه لابدّ است از مبرز و مظهرى از قول صريحاً يا فحوا يا فعلى كه كاشف از رضا باشد؛ به نحوى كه صدق اذن كند...».(26)
و محقق اصفهانى صريحاً اين نظريه را كه اعلام در تحقق اذن تأثير و نقشى ندارد باطل مىشمرد.(27)
اما همچنان جاى اين پرسش مهم هست كه آيا اعلام بايد در حضور مأذون صورت گيرد، يا اصولاً حضور مخاطب اعم از مأذون يا ديگرى در تحقق اذن نقشى ندارد.
به نظر چنين مىرسد كه حضور شخصى كه به او اذن داده مىشود، براى تحقق اعلام و در نتيجه وقوع اذن مدخليتى ندارد. بنابراين فرد مىتواند در برابر عدهاى به شخصى كه در آن جمع حضور ندارد، به امرى اذن دهد، كه اعلام به طور حقيقى واقع شده و اذن تحقق يافته است، ولى نمىتوان انتظار داشت كه اذنى بدون حضور هيچ مخاطبى به نفع فرد يا افرادى تحقق يابد. زيرا قصد جدى و واقعى شخص براى اظهار و اعلام اراده در هر عمل حقوقى از جمله اذن، زمانى تحقق مىيابد كه در برابر او فردى حاضر باشد كه بتوان نسبت به او اراده را اظهار نمود، وگرنه شخص عاقل هيچگاه اراده جدى براى ابراز نخواهد داشت و چنين لفظ يا فعلى در واقع نمىتواند به معناى ابراز و اعلام اراده باشد.
بنابراين، آگاهى ديگران در تحقق ايقاع نقشى ندارد و اعلام اراده به معناى اطلاع ديگران از وقوع ايقاع نمىباشد، بلكه حضور مخاطب تنها براى تحقق اعلام لازم است. از اينرو با اعلام اراده، ايقاع به وقوع مىپيوندد، هر چند كسى كه در ايقاع ذىنفع مىباشد از آن آگاهى نيابد. اين نكته از بررسى مواد قانونى ياد شده قائل دريافت است. زيرا هيچيك از مواد مزبور براى آگاهى ديگران در وقوع ايقاع نقشى قايل نشده است. در نتيجه حكم ماده 680 ق.م. كه عزل وكيل را قبل از رسيدن به او مؤثر نمىداند، استثنايى و ويژه مىباشد.
در حقوق فرانسه، بعضى از نويسندگان ايقاعات را به دو دسته تقسيم كردهاند: ايقاعاتى كه اعلام اراده واقع كننده در وقوع آن كافى است، و ايقاعاتى كه به صرف اعلام اراده تحقق نمىيابد و بايد به اطلاع ديگرى برسد.(28)
گفتنى است در حقوق كشورهايى مانند مصر،(29) سوريه، ليبى(30) و عراق(31) بعضى از ايقاعات مانند ابرا تا زمانى كه به اطلاع ديگرى (مديون) نرسد، مؤثر نمىباشد.
ج - وسايل ابراز اذن
قصد انشا به تنهايى براى تحقق اذن كفايت نمىكند و بايد به وسيلهاى ابراز گردد.(32) قانون مدنى نيز براى اعتبار عقد، مقرون بودن قصد انشا را به امرى كه كاشف از قصد باشد لازم مىداند.(33) لفظ، اشاره، فعل و نوشته وسايلى هستند كه از طريق آن قصد انشاى اذن اعلام مىگردد. اين تصور كه اذن تنها از طريق لفظ ابراز مىگردد، بر خلاف فقه و قانون مدنى است و برخى از فقيهان، ضمن رد اين نظر، تصريح مىكنند كه اذن مىتواند از طرق ديگر نيز ابراز گردد.(34)
سكوت نيز با توجه به قراين و شواهد، گاهى حاكى از انشاى رضايت است. از اين رو، وسايل ابراز اذن را ذيل عناوين: لفظ، عمل و سكوت در پى مىآوريم:
1 - لفظ:
آنچه معمولاً در اعمال حقوقى، از جمله اذن، در اعلام قصد انشا به كار مىرود، لفظ است. زيرا لفظ رساترين چيزى است كه انسان از طريق آن مىتواند مقصود خويش را به ديگران بفهماند. به اين ترتيب، براى ابراز اراده انشايى در اذن، به الفاظ يا كلمات ويژهاى نياز نيست(35) و هر لفظى كه بر قصد انشاى اذن دهنده دلالت كند براى ابراز اراده كافى است.(36)
لفظ، ممكن است به صورت صريح يا ضمنى بر اذن دلالت كند. مثلاً، اگر پدر به دختر دوشيزه خويش بگويد: «به تو در ازدواج با فلان خواستگار اذن مىدهم»، لفظ مزبور در اذن به نكاح صراحت دارد. چنانچه مالك به كسى اذن دهد كه براى چند ماه در منزل او سكونت كند، گفته وى به طور ضمنى دلالت دارد: او مأذون است كه در منزل را بسته و چند روزى به مسافرت رود. همچنين اگر كسى به ديگرى اذن در فروش خانه خود بدهد، به طور ضمنى نسبت به انجام مقدماتى كه براى فروش آن خانه لازم است، به او اذن داده است.
در صورتى كه كسى قادر به تلفظ نباشد، عرفاً اشاره او قائممقام لفظ مىگردد. اين موضوع به اذن اختصاص ندارد و در تمامى اعمال حقوقى و مواردى كه در آن لفظ معتبر است - در صورت عدم امكان لفظ - اشاره جانشين آن مىگردد.(37) اين است كه قانون مدنى به تبعيت از عرف در مورد عقود، در صورت عدم تمكن طرفين از تلفظ، اشاره را قائممقام آن مىداند:
«در مواردى كه براى طرفين، يا يكى از آنها تلفظ ممكن نباشد، اشاره كه مبين قصد و رضا باشد كافى خواهد بود».(38)
با اين حال، طبق اين ماده اشارهاى كه مجمل باشد و با صراحت بر قصد و رضاى انشا كننده دلالت نكند، براى ابراز اراده كافى نيست.
2 - عمل:
فعل نيز همانند لفظ براى اعلام قصد كاربرد دارد. سيره مسلمانان از گذشته تا به حال بر اين بوده كه در ايقاعاتى، هم چون اذن، اخذ به شفعه، اسقاط، فسخ، اجازه و مانند آن، افعال نيز مانند الفاظ مىتوانند وسيله ابراز قصد انشا گردند. شيوع سيره مزبور در ساليان دراز و عدم منع شارع مقدس از آن، حاكى از موافقت او و معتبر بودن فعل در مقام انشاست، زيرا با توجه به اهميت موضوع و نياز به راهنمايى در اين امر مهم، اگر نظر شارع با آن مخالف بود، حتماً مخالفت خويش را ابراز مىكرد و ما قطعاً از آن اطلاع مىيافتيم.
به علاوهلفظ دراعمال حقوقى جنبه طريقيت داردو فقط براى تفهيم مقصود انشا كننده به كار مىرود و هر عملى كه بتواند همانند لفظ مقصود فاعل را تفهيم كند براى اعلام اراده كافى مىباشد، مگر آن كه قانونگذار در موردى براى لفظ خصوصيتى در نظر گرفته و اعلام اراده را از طريق لفظ لازم شمرده باشد كه در اين صورت فعل نمىتواند جاىگزين لفظ گردد. از اين رو قانون مدنى در زمينه اعلام اراده در عقود به وسيله فعل مىگويد:
«انشاى معامله ممكن است به وسيله عملى كه مبين قصد و رضا باشد، مثل قبض و اقباض حاصل گردد، مگر در مواردى كه قانون استثنا كرده باشد».(39)
در ايقاعات نيز قانون مدنى فعل را كاشف از اراده دانسته، آن را براى اعلام قصد كافى مىداند. مثلاً در مورد فسخ كه از ايقاعات است تصريح مىكند:
«فسخ به هر لفظ يا فعلى كه دلالت بر آن نمايد، حاصل مىشود».(40)
در مورد اجازه نيز كه در ميان اعمال حقوقى به اذن شباهت بسيارى دارد مقرر مىدارد:
«اجازه مالك نسبت به معامله فضولى حاصل مىشود به لفظ يا فعلى كه دلالت بر امضاى عقد نمايد».(41)
بنابراين اذندهنده همانگونه كه مىتواند اذن خويش را با تلفظ اعلام كند، قادر است به وسيله فعلى كه كاشف از قصد اوست، اراده خود را ابراز نمايد. مثلاً، مالك خانه با گشودن در به روى ميهمان عملاً به او اذنِ ورود مىدهد و يا با آوردن خوردنىها و آشاميدنىها و گذاردن آن در مقابل ميهمان به صورت فعلى در خوردن خوراكىها او را رخصت برخوردارى مىدهد.
نوشته نيز مانند لفظ مىتواند مقصود را به طور صريح بيان كند. بنابراين حتى با قدرت بر تلفظ، مىتوان از طريق نوشته به ديگرى در انجام تصرفى - اعم از حقوقى يا مادى - اذن داد، زيرا قانون مدنى هر چيزى را كه كاشف از قصد باشد در ابراز اراده كافى مىداند و نوشته به خوبى مىتواند از قصد و رضايت اذندهنده پرده بردارد.
با اين حال، در مواردى كه ابراز از طريق اشاره، نوشته و فعل صورت مىگيرد، همانند ساير موارد، ابراز كننده بايد داراى قصد انشا و رضايت باشد و عمل او - بدون ابهام و اجمال - بر قصد انشاى او دلالت كند. از اين رو اگر نوشتهاى يافت شود كه طبق آن مالك باغى به ديگرى در تصرف مادى يا حقوقى در آن اذن داده باشد، چنانچه در قصد انشاى نويسنده ترديد باشد - مثلاً، محتمل باشد كه نويسنده بدون قصد يا براى تمرين خط خويش چنين چيزى را نوشته است - نمىتوان نوشته مزبور را كاشف از قصد انشاى نويسنده قلمداد كرد.
3 - سكوت:
سكوت، به خودى خود بر امرى دلالت نمىكند و نمىتوان آن را به عنوان مبرز و كاشف خارجى به شمار آورد.(42) از اينرو در صورتى كه در حضور مالك، ديگرى مال او را مورد معامله قرار دهد و مالك سكوت كند،معامله از فضولى بودن خارج نمىشود. چرا كه سكوت با اذن و اجازه كه نوعى ابراز مافىالضمير است متفاوت مىباشد.(43)
به علاوه، سكوت مالك ممكن است از عوامل گوناگونى ناشى شود: گاهى مالك به معامله توجه ندارد و گاهى از انجام آن ناراضى است، ولى به علتى نمىتواند عدم موافقت خود را ابراز كند. اين است كه ماده 249 ق.م. تصريح مىكند:
«سكوت مالك ولو با حضور در مجلس عقد، اجازه محسوب نمىشود».(44)
در صورتى كه قراين و اوضاع و احوال ضميمه گردد، ممكن است سكوت خود نوعى اعلام رضايت باشد. مثلاً، اگر شخصى كه به عنوان غير در ملكى متصرف باشد، مدعى مالكيت آن گردد و مالك اولى در برابر ادعاى او سكوت نمايد، از نظر قانون چنين سكوتى بىتأثير نمىباشد و موجب مىگردد كه متصرف بتواند از حق مرور زمان استفاده كند.(45)
از موارد ديگرى كه سكوت دليل بر رضايت شناخته شده، سكوت دختر پس از پرسش و وكالت خواهى از او در امر ازدواج است.(46) فتواى مشهور فقيهان، آن است كه سكوت دختر در اين مورد، اذن به شمار مىآيد، زيرا دخترى كه هنوز شوهر نكرده است،(47) از سخن گفتن شرم دارد.از اين رو، سكوت او را بايد نوعى اعلام رضايت تلقى كرد.(48)
به نظر مىرسد، با توجه به اينكه در زمان ما غالباً دختران بدون آنكه حيا مانع شود، رضايت خويش را صريحاً اعلام مىكنند و با عنايت به اينكه دلالت سكوت بر اذن و رضايت در مواردى كه پذيرفته شده است، استثناى بر قواعد عمومى قراردادها مىباشد، در صورتى كه قراين و اوضاع و احوال حكايت نكند كه سكوت دختر از روى شرم مىباشد و يا قرينه بر عدم رضايت موجود باشد، نبايد سكوت دختر را اذن به حساب آورد.(49)
اينكه سكوت به خودى خود نوعى ابراز شمرده نمىشود و نمىتوان آن را همانند قول و فعل حاكى از قصد انشا دانست، گاهى به صورت قاعده لا ينسب لساكت قول بيان مىشود(50) كه قاعده «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است»، استثنايى بر آن به شمار مىآيد. سكوت باكره نيز از آنجا كه مشمول قاعده اخير مىباشد از قاعده بالا استثنا شده است.
اكثر فقيهان اهل تسنن، به طور مطلق سكوت دختر باكره را اذن مىانگارند. به نظر ايشان، اجراى عقد نكاح نسبت به مردان و زنان ثيّبه از يك طرف و دختران باكره از طرف ديگر تفاوت دارد. رضايت گروه نخست بايد به وسيله لفظ ابراز شود؛ در حالى كه، در مورد دختران باكره رضايت به وسيله سكوت و رد به وسيله لفظ اعلام مىشود.(51)
گذشته از استثناهاى ذكر شده، در فقه عامه موارد بسيارى آمده است كه در آن سكوت، برخلاف قاعده، اذن و اجازه به شمار آمده است. تا جايى كه در برخى از كتابها، چهل و پنج مورد از قاعده بالا استثنا شده است.(52)
به نظر مىرسد، با عنايت به استثنايى بودن حكم به دلالت سكوت بر اذن، به جز در مواردى كه قرينه دلالت كند، خروج از قاعده وجهى ندارد.