بخشی از مقاله
سیری در اثار امام خمینی
مقدمه:
در تمام دوران زندگی در انسانی وقایع تلخ و شیرین ابتدا از یک جرقه و از یک اتفاق بوجود می آید. روزی که تحقیق در مورد ویران حضرت امام (ره) پیشنهاد رشته فی البداهه اعلام آمادگی کردم بدون اینکه چیز زیادی ازا ین بعد از شخصیت حضرت امام خمینی (ره) را بدانم و پس امروز که این تحقیق رو به اتهام و در مراحل تکمیل آن است. خدای را بسیار شاکرم که در راه رسیدن به این هدف توانستم عازمان و سالکان طریق دوست را بهتر بشناسم و پی بردن به این مهم که چگونه سروران شعر از ضمیر کسی تراوش نمیکند مگر دارا بودن آنکس از روح بسیار لطلف که آن نیز حاصل نمی شود مگر با معرفت خاص خداوند.
لذا ، حالا که دانستم می خواهیم که بیشتر به انم چرا که سیر در اشعار یک عارف و سالک دلسوخته در حقیقت سیر در افکار و نظریات ایشان می باشد و سیر در افکار ایشان انسان را به سرچشمه احدیت زورتر راهنمامی شود.
آشنایانu ره عشق درین بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
ارواح مقدس و متعالی برگزیدگان و اولیای الهی این کبوتران حریم ملکوت و عندلبیان گلشن لاهوت، که از عالم امر و قرب جوار محبوب ازلی در تنگنای عالم طبع و سراچة ترکیب افتاده و در این دامگاه محنتزای ناسوت گرفتار آمده اند، پیوسته به سان نی از نیستان جداگشته دردمندانه از سینة سوزان نالة اشتیاق برمی آورند و در این غریبستان از دوری یار و دیار شکوه آغاز می کنند این جانهای آرزومند طایر گلشن قدس، همواره سر آن دارند که این تخته بند تن را بهم درشکنند و از این دامگه حادثه پرگشایند و به مرجع و منزل نخستین خود، یعنی جوار و قرب رقیق اعلی، بازگردند و در جایگاه صدق نزد ملیک مقتدر مقام گیرند که گفته اند:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
در وصف محبان امام عارفان و مقتدای موحدان علی، علیه السلام، فرمود: « اگر نبود اجل محتوم و وقت معین که خداوند بر آنان مقدر و مقرر فرموده روانهایشان یک چشم برهم زدن در کالبدشان آرام نمی گرفت،« این شیفتگان جمال مطلق چون به درد مهجوری مبتلا گردند با استمداد از جدبات و عنایات حضرت حق، و با تصفیه و تزکیه، حجب را یکی پس از دیگری از میان برمی دارند و به سیر الی الله می پردازند، و با تجلی انوار وحدت از قید کثرت رها می شوند، تا به مرتبه شهود حق رسند و به مقام جمع بعد از فرق نایل آیند.
و اما زبدگانی که برگزیدگان حضرت دوست اند از این مرتبه فراتر می روند؛ چه آنان در نهایت مراحل سلوک به سیر من الخلق الی الخلق می پردازند. یعنی این واصلان و منتهیان را تکلیف ور سالتی است تا مردمان را به سوی مبدأ متعال و کمال اسماء جمال رهنمون گردند.
اینان مأمورند تا اعلام هدایت را برافرازند و معلم ارشاد را برپای دارند و خلق را از ظلمات جهل و گمراهی و درکات استضعاف و ستم برهانند، و آنان را به مقام و جایگاه سعادت و سرمنزل سلامت راهبر شوند. از این روکار این برگزیدگان صعب و دشوار است؛ زیرا از سویی، میل دلشان متوجه معبود و محبوب خویش است و مشتاق وصل مدام، و از سویی به خلق مشغول اند و از دوام وصل محروم. انبیای عظام و اوصیا ی کرام و وارثان مقام آن بزرگواران را چنین حالتی است. نقل است که پیامبر اکرم(ص) چون زیاده به کار خلق می پرداخت و از این راه احساس قبض وگرفتگی خاطر می کرد، از پی رهایی از این کدورت و ملال، بلال را می فرمود: قم یا بلال فأرحنا بالصلوه( ای بلال برخیز و برای نماز آوازده و ما را راحت و آسوده ساز.) و از این ملالت باز رهان.
اولیای الهی که وارثان میراث انبیایند و نایبان مقام ولایت چون به اقتضای وظیفه و تکلیف خویش از پی راهنمایی خلق قیام کنند، از فیض خلوت حضور و شهود باز می مانند؛ از این رو مترصد و در پی فرصت اند تا دیگر بار به حضرت دوست باز آیند و آینه دل را با صیقل ذکر جلا بخشند؛ هرچند که این مقیمان کوی محبت در بحبوحه اشتغال امور ظاهر و حل و فصل کار خلایق باز دلشان از ذکر خدا و نجوای با او غافل و فارغ نمی ماند.
امام خمینی، سلام الله علیکم را نیز چنی حالتی بود. او در همان حال که دل از گرد هرگونه تعلقی پرداخته بود بار سنگین رسالت و رهبری را به دوش می کشید، و خود را مکلف می دید تا از پی رهایی خلق نهضتی عظیم و قوی بنیان، پایه ریزد تا مگر خدای عالم آنرا به انقلاب عالمگیر منتهی گرداند، آنسان که اساس دیرپای نظام جور و فساد در جهان از ریشه برافتد و دیگر بار فروغ جانفزای توحید، کران تا کران گیتی را روشن سازد و عدل و آزادی و برابری و برادری ایمانی چهره افسرده عالم را رونق بخشد.امام،گاه که این وظیفه سنگین فراغتی می یافت، در خلوات و اوقات خاص، به یاری سخنان موزون آبی بر آتش درون می افشاند و با زبان شعر، حدیث درد فراق ر ا با دلدار یگانه باز می گفت. حضرت امام هرگز سر شعر و شاعری نداشت و خود را به این پیشه سرگرم نساخته بود. آن عاشق صادق هرگاه از ادای وظیفه و رسالت خویش فراغتی حاصل کرده شرح درد مهجوری را در قالب الفاظ و کلمات موزون بر
ورق پاره ای رقم زده است. او مقصدش شعر وشاعری نبود بلکه شعر نیز جلوه ای از جلوه های روح بلند و متعالی او بود. شعر او به مثابت« ارحنا یا بلال» است. شعر او نجوای عاشقانه، روح هیجان زده و بی تابی است که در خلوت تنهایی با بکارگیری کلمات، رازدل دردمند خویش را با محبوب بازگفته و با معبود به راز و نیاز پرداخته است. او قافیه اندیش نبوده و به گفته مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده از شعر بدان رنگی داده است آن بزرگ خود در باب شعرگویی خویش فرمود:
باید بحق بگویم که نه در جوانی که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده و نه درفصل پیری که آن را هم پشت سر گذاشته ام و نه در حال ارذل العمر که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعرگویی نداشتم.
آری شعرامام محصول حالت استغراق و مولود فنای در سبحات جلال و جمال حضرت حق است و نتیجه شهود لقای دلدار.
هردم از روی تو نقشی زند ره خیالم
با که گوئیم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست زمشک ختن و نافه چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
چنین شعری که مولد چنان حالتی است طوری است روای طور متداول و مرسوم میان شاعران. چنین سخنی ممکن استگاهی در آن برخی تعقیدها و عدول از پاره ای موازین مرسوم زبان، مشهود گردد و بنابر آنچه گفته آمد نباید آنرا با معیارهای رایج میان ادبیان و شاعران سنجید اینها شعر نیست، بلکه گدازه های دل سوخته و شعله های جان سودا زده ای است که بی هیچ تقید و تکلفی، که گاه از درون آتشفشان دل آن پیر و مراد فوران کرده و در قالب الفاظ شکل گرفته است.
تاکه مستغرق شدم در قعر بحر بیخودی
سر به سر دریا شدم نه جوی ماند و ته غدیر
اما آثار منظوم آن حضرت را وجوهی است که می تواند بعضی از آن در این مجال مورد بحث قرار گیرد؛ از این قبیل تعابیر واصطلاحات و سبک و شیوة آنها و تأثیر از شاعران پیشین و عارفان متقدم، و نظایر این عناوین که بحث تفصیلی در هر یک مجال و فرصتی گسترده می طلبد که این مقام را جای آن نیست. از این رو، به الزام و ضرورت به مروری اجمالی و سیری گذرا در این بار بسنده می کنیم.
تعابیر و اصطلاحاتی که در آثار حضرت امام آمده همانهاست که عارفان شاعر و شاعران عارف در اشعار خود آورده اند. عارفان واصل، معانی را که در احوال مشاهده و واردات قلبی یافته و به ذوق حضور آزموده اند در قالب الفاظ و به صورت رمز و استعاره بیان می کنند؛ چه آن مشاهدات و یافته ها به بیان در نمی آید و آن معانی را در کلام نمی توان گنجاند:
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
از این رو آنان هرگاه از این حالات و مقدمات و از آن حقایف و معارف خبر دهند، آنرا در جامة اشاره و رمز و استعاره درمی پوشانند، چنانکه جز ارباب شهود و آشنا به مقامات آنان دیگران چیزی از آن درنمی یابند، و چه بسا که بیگانگان آن مقامات را برخلاف خوانند و به غلط افتند.
اصطلاحاتی است مر ابدال را
که خبر نبود از آن غفال را
برای دفع توهمات و تبیین رموز و کنایات این سخنان است که در شرح این معارف کتابها نگاشته و رساله ها پرداخته اند تا طالب حق با رجوع به آنها مراد از آن اصطلاحات را دریابد. در این معنی فیض کاشانی گوید:
چون مخدرات معارف و حقایق و پردگیان معانی و دقایف از آن پوشیده تر است که بواسطة وضع دلالت الفاظ متصدی اظهار آن تواند شد. لاجرم به دستیاری امثال و اشیاء در ابراز آن کوشیده و هر حقیقتی را به اسم یکی از محسوسات که مناسبتی با او دارد تعبیر کنند؛ چون«خ» و « زلف» و «خط» و «خال» و «چشم» و « ابرو» و« دهان» و«زنار» و « کفر» و «ترسایی» و غیر آن؛ که هر یک از آن اشاره به معنی است ازمعانی حقایق تا هم اهل معنی از آن حقایق محفوظ گردند و هم اهل صورت از صورت مجازی آن بهره مند نمانند.
عرفای کامل حقایق را با ذوق و شهود دریافتند، و از برای آ نچه به مشاهدة آن نایل گردیدند تعابیر و اصطلاحاتی وضع کردند و برا ی آن یافته ها و واردات عباراتی ساختند، تا بدان وسیله مستعدان را به فهم آن حقایق و اصرار راهبر شوند. شمس مغربی گوید:
اگر بینی در این دیوان اشعار
خرابات و خراباتی و خمار
بت و زنار و تسبیج و چلیپا
مغ و ترسا و گبر و دیر و مینا
شراب و شاهد و شمع و شبستان
خروش بربط و آواز مستان
می و میخانه و رند خرابات
حریف و ساقی و مرد مناجات
نوای ارغنون و ناله نی
صبوح و مجلس و جام پیاپی
خط و خال و قد و بالا و ابرو
عذار و عارض و رخسار و گیسو
مشو زنهار از آن گفتار در تاب
برو مقصود از آن گفتار دریاب
مپیچ اندر سروپای عبارت اگر بینی زارباب اشارت
حال با این نگاشته ها تصور شما از یک مرد سیاسی و یک رهبر نظامی نوپا چیست؟
قطعاً در هر جای جامعه ای که انقلابی بوجود آمد. سبب فشارهای فکری که به یک رهبر و طراح و گرداننده یک جریان وارد می شود. روح آن رهبر از ظریف اندیش و تراوش آن فرسنگها دور می شود.. و جای آن به درشت گوئی و ضمختی کلام بدل می گردد. اما چگونه می شود که کلام آن حضرت با همه فشارها چه از بیرون و چه از داخل به جای درشتی ، لحظه به لحظه و روز به روز سمت و سوی ظرافت کلام و به طبع بسوی سروان شعر می شود که سرودن شعر بایستی روح ظرایف داشت و قلب رئوف پس همه این مواهب حاصل نشد مگر با غرق شون ر عشق الی البلهی او . او که تمام لحظات خود را در جمال یار می دهید و از جمال کنیا برده بود. به افق زیبا و رخ انو دلبسته بود.
اکنون پس از این مقدمه به مروری بر سروده های آن حضرت می پردازیم. حضرت امام در آثار خویش از اصطلاحات عرفانی شامخین و سلف صالح بهره جسته و تعابیر ایشان را در شعر خود بکار برده؛ و گاهی خود از آن مصطلحات مضامین و معانی دیگری قصد کرده است. چنانکه اشارت رفت، شرح و تبیین مصطلحات در این وجیز میسور و مقدور نیست ناگزیر از باب نمونه به چند مورد اکتفا می شود، باشد که طالبان را سودمند افتد و بدانند که مقصود از این دست تعابیر مضامین محسوس و متعارق نیست، بلکه هر یک به حقیقتی اشارت دارد.
یکی از اصطلاحاتی که ارباب معرفت در سخنان خویش آورده اند« رخ» است که گفته اند مراد از آن تجلی جمال حضرت حق است که سبب ایجاد اعیان عالم و ظهور اسماء الهی است. و نیز گفته اند مقصود از« رخ»لطف الهی است. فیض درین معنی گوید:« رخ عبارت از تجلی جمال الهی است به صفت لطف؛ مانند« لطیف» و « رئوف» و « تواب» و « محیی» و« هادی» و«وهاب» امام کلمه« رخ» را بکرات در سخن خویش آورده:
ای خوب رخ که پرده نشینی و بی حجاب ای صدهزار جلوه گر و باز در نقاب
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه در جستجوی دوست
شمس مغربی گوید:
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا
تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد
وی روی تو در آینه کون هویدا
عکس رخ خود دید، بشد واله و شیدا
حافظ گوید:
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر ترا ذکر نیست
اصطلاح دیگر«زلف» است که گفته اند، کنایه از مرتبه امکانیه از کلیات و جزئیات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض است. عراقی گوید:« زلف غیب هویت است که هیچکس را بدان راه نیست.» فیض گوید:« زلف عبارت از تجلی الهی است به قهر مانند« مانع» و « قابض» و «قهار» و «ممیت» و« مضل» امام گوید:
سر زلفت به کناری زن و رخسار بگشا
در صید عارفان و زهستی رمیدگان
تا جهان محو شود خرقه کشد سوی فنا
زلفت چو دام وخال لبت همچو دانه است
عراقی گوید:
زلفش گرهی بگشود بند از دل ما برخاست دل جان زجهان بگرفت در حلقه زلفش بست
مغربی گوید:
زان زلف پراکنده و زان غمزة فتان
پرگشت جهان سریز از فتنه و آشوب
دیگراز مصطلحات عرفانی« خال» است که گفته اند عبارت است از نقطه وحدت حقیقی؛ و مراد وحدت ذاتاست. فیض گوید:« خال عبارت است از نقطه وحدت حقیقیه من حیث الخفاء که مبدأ و منتهای کثرت اعتباری است و از ادراک و شعور اغیار محتجب و مخفی است». امام دراین معنی می گوید:
من به خال لبت ای دوست گرفتارشدم
گیسوی یار دام دل عاشقان او
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
خال سیاه پشت لبش دانة من است
عطار گوید:
درطواف نقطه خال زشوق
چرخ سرگردان چو پرگاری بود
عراقی گوید:
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشه جمالت جز در گمان نگنجد
اصطلاح دیگر« لب» است که گفته اند مقصود از آن کلام است؛ و نیز اشاره به« نفس رحمانی» است که افاضه وجود بر اعیان می کند. فیض می گوید:« لب عبارت است از روان بخشی و جان فزایی که به زبان شرع از ان به« نفخ روح» تعبیر می کنند. امام در این معنی گوید:
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
سر نهم برقدم دوست به خلوتگه عشق
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
لب نهم بر لب شیرین تو فرهاد شوم
عراقی گوید:
حلاوت لب تو دوش یاد می کردم
با شکر که در آن لحظه در دهان انداخت