بخشی از مقاله

مقدمه
شخصيت(Personality)شامل كل وجود فرداست و وضع عمومي بدن ،مهارتها،رغبت ها،اميدها،وضع ظاهر،احساسات وهيجانها،عادتها،هوش،خصوصيات اخلاقي،فعاليت ،معتقدات وافكار فردرادربرمي گيرد.شخصيت شامل آنچه فردامروزه هست وآنچه اميدواراست بشود مي باشد.پس هرصفتي كه فردرا ازافرادديگرمتمايزمي كندجنبه اي ازشخصيت اوراتشكيل مي دهدكه ممكن است اين صفت ازصفتهاي بدني باشدمانند نيرو،چاقي،لاغري،زيبايي،زشتي،و..... ياذهني مانندهوش،استعداد،نوع افكار وعقايدو.... ياهيجاني وعاطفي مانندترسويي وبي

باكي،عصبانيت وآرام بودن ،ويااخلاقي مانندراستگويي ،دروغگويي ،سهل انگاري وهمچنين ممكن است اين صفت ،موروثي باشدمانندقد،رنگ پوست،رنگ موي سر،يااكتسابي مانندگرايش هاومعتقدات ديني وسياسي وبنابراين ،مي توان گفت :شخصت هرفردكل خصايص بدني،ذهني وعاطفي و اجتماعي واخلاقي – اعم ازموروثي و اكتسابي – هستندكه او رابطور آشكار ازديگران مشخص مي كند.


شخصيت ايستا(static)نيست بلكه پويا(dynamic)ياپيوسته درحال تغييراست.وقتي ازشخصيت فردسخن مي گوييم به يكتاوبي نظيربودن اوتوجه داريم زيرا دوفردهم شخصيت نمي توان يافت.درواقع،شخصيت فردهمان است كه باضمير«من»ياكلمه«خود»(self) ازآن تعبيرمي كندومنظورشناخت شخصيت فرد،شناخت تركيب وسازمان رفتاراوبه صورت تمامي وكلّيت است(شعائري نژاد،1374).


روانپزشكان فردي راازنظر رواني سالم مي دانندكه تعادل بين رفتارها وكنترل او درمواجه بامشكلات اجتماعي وجود داشته باشد.از اين ديدگاه انسان ورفتارهاي اودرمجموع يك سيستم درنظرگرفته مي شود.كه براساس كيفيات تاثيروتأثر متقابل عمل مي كنند.بااين ديد سيستميك ملاحظه مي شودكه چگونه عوامل متنوع زيستي انسان برعوامل رواني اجتماعي

اوتاثيرگذاشته وبالعكس ازآن اثرمي پذيرد. به عبارت ديگر دربهداشت وتعادل رواني انسان به تنهايي مطرح نيست بلكه آنچه موردبحث قرارمي گيرد پديده هايي است كه دراطراف اووجود داردوبرجمع سيستم ونظام اوتاثيرمي گذارندوازآن متأثرمي شوند.پس ازديدروانپزشكي سلامتي عبارت است ازتعادل درفعاليت هاي زيستي،رواني،واجتماعي افراد كه انسان ازاين تعادل سيستميك وساختار هاي سالم خودبراي سركوب كردن وتحت كنترل درآوردن بيماري استفاده مي كند.روانكاوان وطرفداران فرضيه هاي روانكاوي (روان تحليلي)ازشخصيت ايده آل صحبت

مي كنندو«من » راميانجي بين خواسته هاي «نهاد » وكنترل و مؤاخذه «فوق من » مي دانندوبهنجاري راميانجيگري صحيح ومنطقي بين دوقدرت«نهاد»و«ابرمن»مي دانند- روانكاوان به مراحل مختلف رشد رواني وعملكردصحيح وخالي ازتعارض الگو،استفاده ازمكانيسم هاي دفاعي سازنده درضربه ها وفشارهاي شديد را دليل برسلامت وتعادل روان مي دانند.كارهاي اريكسن وهارتمن نيزبه منظورتأييد اين نظريه است(ميلاني فر،1376).

بيان مسئله


ازديرباز مفهوم شخصيت موردتوجه حكما ودانشمندان بوده است وبخصوص ارتباط آن باموضوعات اخلاقي ،رفتاري ،اجتماعي ازمباحث مهم واساسي به شمارمي رود.
درباره شخصيت و ويژگيهاي آن نظريه ها وديدگاههاي بسيارمختلف وهمچنين تعاريف بسياري براي آن ارائه شده است.
رايج ترين برداشت وتعريفي كه محققان وروان شناسان داشته اندعبارت است ازمجموعه ويژگيهاي جسماني ،رواني ،رفتاري كه هركدام را ازافراد ديگرمتمايزومنحصربه فردمي كند(كريمي ،1374).


يكي از ابتدايي ترين اموري كه درجهت رشد وتوسعه هرعملي انجام مي پذيردطبقه بندي كردن آن است وشخصيت نيزازاين قاعده مستثني نبوده است .روان شناسان طبقه بندي هاي مختلفي درمورد شخصيت داشته اند وبراي هرطبقه نيزويژگيها وخصوصيات خاصي درنظرگرفته اند وانواع مختلف شخصيت را ارائه داده اند.


تامين سلامتي افرادجامعه يكي ازمهمترين مسائل اساسي درهركشوري محسوب مي شودكه بايدآن راازديدگاه سه بعدي جسمي ،رواني واجتماعي نگريست(شاملو،1372).
بعدرواني بهداشت دربسياري ازكشورهاي درحال توسعه بنابه دلايل مختلف موردتوجه كافي قرارنگرفته است.سازمان بهداشت (1993)معتقداست دركشورهاي درحال توسعه حجم مشكلات رفتاري و رواني رو به فزوني است وبي توجهي به آن درابعادفردي وخانوادگي واجتماعي اثرات سوء وغيرقابل جبراني به جاي مي گذارد(حسيني،1371).


درگذشته فرد درانجام وظيفه خودبا آهنگي يكنواخت اعمال تكراري وساعت هاكارمداوم درگيربود.امروزه هرفردفعالي با«شوك آينده»روبروست.اين شوك درتمام سطوح قابل لمس است.براساس گزارش سازمان جهاني بهداشت ،اختلالهاي رواني،اختلالهاي جدي وشايع هستندكه درسرتاسر دنيامشاهده مي شودو دو پنجم ازتمامي ناتواني ها به علت اختلالهاي رواني،رواني اجتماعي وعصبي بود.واين موارديك پنجم ازكل مراجعين به مركزبهداشت عمومي راتشكيل مي دهند.(آزاد،1375).
اگرنيازهاي زيستي و وراني فردبه طورخود به خودارضاء مي شدزندگي واقعاً آسان بود ولي چنان كه مي دانيم موانع زيادي،خواه م

حيطي وخواه دروني وجود داردكه مخل ارضاي نيازهاهستند.اين موانع موجب فشاررواني درفرد مي گردند(آزاد،1375).
آنچه مسلم است اول بايددرنظرگرفت كه زندگي آدمي ازبدوتولد تامرگ مجموعه مبارزات باطبيعت است منتهي درهرمرحله اي ودرهرموردي به نحو مخصوص انجام مي گيرد.بشردرطول زندگي بارويدادهاي زيادي برخوردمي كندكه باعث بروز برخي مسائل رواني وجسمي مي گرددوبدين سبب است كه بهداشت رواني جامعه راتهديدمي كندالبته هرچنداين عوامل چاشني زندگي است ولي هيچ كس نمي تواندبدون آن زندگي كند.پس مسأله اصلي تحقيق حاضراين است كه آيابين ويژگيهاي شخصيتي وسلامت رواني رابطه وجود دارد؟

ضرورت واهميت تحقيق
مسئله بهداشت رواني وتامين سلامت رواني انسانها،موضوعي مهم وحياتي است،اماساده نيست .بزرگترين آفت اين مسئله ساده انكارونگاه تك بعدي به آن است.تامين بهداشت رواني جامعه مانند هرموضوع فرهنگي،نيازبه نگرشي تعاملي واقداماتي چندجانبه ونظامندومنسجم دارد.
....انسانهاي به ظاهرسالم امروز ،به راحتي ممكن است واردمرزناسلامتي شوند.بسياري ازانسانها باكمك هاي مختصرراهنمايي ومشاوره وياحمايت هاي مالي – اجتماعي وبهبود شرايط زندگي وبهره مندي ازشادابي فرهنگي ،مي توانندسالم بمانندوسالم زندگي كنند(اصلاني،1382).


باتوجه به اينكه بسياري ازرفتارهايي كه انجام مي دهيم برگرفته ازشخصيت ماانسانها است وهمينطور تحقيقات زيادي كه روانشناسان درموردشخصيت و ويژگي هاي آن انجام داده اندبه اين نتيجه رسيده اندكه شخصيت از زمان تولدتاخاتمه عمردرحال شكل گرفتن وتكامل است وهيچگاه نمي توان ازآن به عنوان حالتي ثابت وغيرقابل تغييرسخن گفت وهمين طور نقش محيط و وراثت رادرتكوين شخصيت مهم بيان كرده اند وهمين طورازعوامل محيطي نقش خانواده راياداوري مي كنيم كه درچگونگي تكوين شخصيت كودك اثرمهمي داردوبعدازخانواده

،مدرسه واجتماع هركدام نقش خاص خود را دارند.وتحقيقات زيادي رابطه بين ويژگيهاي شخصيت وشخصيت سالم باسلامت روان بالارا نشان داده است كه دليلي ديگربراي اثبات اين رابطه است وازآنجا كه عمده شخصيت انسان دركانون خانواده ودرارتباط باپدرومادر شكل مي گيرد.اين تحقيق مي تواندتلنگوري برپدرومادران وهمچنين كساني كه درشكل گيري شخصيت كودكان نقش دارندباشدتامتوجه اهميت وتاثيرشخصيت سالم برآينده وسلامت فرزندان باشدواين تحقيق همچنين مي تواندمورداستفاده روان پزشكان وروانشناسان عمومي وروانشناسان شخصيت قراربگيردومهمترين فايده اين تحقيق آن است كه بادريافت نتايج مي توانيم درتعليم وتربيت زمينه هايي رافراهم آورده تادانش آموزان دچارمشكل ومسائل عديده نگردند.


اهداف تحقيق
ازاهداف مهم اين پژوهش مي توان به مواردزيراشاره كرد:
1- تعيين رابطه ويژگيهاي شخصيت وسلامت روان
2- تعيين سلامت روان دردختران وپسران ومقايسه آن دربين دوجنس
فرضيه هاي تحقيق
1- بين روانژندگرايي وسلامت رواني رابطه وجود دارد.


2- بين برونگرايي وسلامت رواني رابطه وجود دارد.
3- بين دلپذيربودن وسلامت رواني رابطه وجود دارد.
4- بين سلامت رواني دختران وپسران تفاوت وجود دارد.
متغيرهاي تحقيق


1- ويژگيهاي شخصيت(متغيرمستقل)
2- سلامت رواني(متغيروابسته)
3- جنسیت (متغیر تعدیل کننده)
4- مقطع تحصیلی (متغیر کنترل کننده)


تعاريف نظري
ويژگيهاي شخصيت:عبارت است از مجموعه ويژگيهاي جسمي،رواني ورفتاري كه هرفردراازافراد ديگرمتمايزمي كند. سلامت روان: تسلط ومهارت ارتباط صحيح بامحيط به خصوص درسه فضاي مهم زندگي «عشق،كار،تفريح».

تعاريف عملياتي
ويژگي شخصيت:عبارتندازنمره اي است كه آزمودني هاازآزمون نئو بدست خواهندآورد.
سلامت روان:منظور ازسلامت رواني نمره اي است كه آزمودني هاازپاسخ دهي به آزمون CHQ دريافت مي كنند.


فصل دوم
پيشينۀ پژوهش

شخصيت ومفهوم آن
صاحبنظران حوزه شخصيت وروان شناسي ازكلمه شخصيت تعريفهاي گوناگون ارائه داده اندازنظرريشه اي ،گفته شده است كه شخصيت كه برابر معادل كلمهPersonaluty ياPersonalite فرانسه است درحقيقت ازريشه لاتين Persona گرفته شده است كه به معني نقاب ياماكسي بودكه دريونان و روم قديم بازيگران تئاتر برچهره مي گذاشتند.اين تعبير تلويحاًاشاره به اين مطلب داردكه شخصيت هركس ماكسي است كه اوبرچهره خودمي زندتاوجه تميز اوازديگران باشد.


در زبان عامه شخصيت به معاني ديگري به كارمي رود؛مثلاً،وقتي گفته مي شودكه هركسي باشخصيت است ؛يعني اينكه او داراي ويژگيهايي است كه مي تواندافرادديگر راتحت نفوذ خودقراردهديامتانت و وقارويژه اي دارد.همين طوردرنقطه مقابل آن بي شخصيت به معني داشتن ويژگيهاي منفي است كه البته بازهم ديگران راتحت تأثيرقرارمي دهد،امادرجهت منفي.همچنين كلمه شخصيت درعرف به عنوان چهره مشهوروصاحب صلاحيت در حوزه هاي مختلف به كارمي رود،همچون شخصيت سياسي،شخصيت علمي،شخصيت هنري وازاين قبيل.اما در روان شناسي ،شخصيت به مفهوم متفاوت ازآنچه ذكرشده تعريف مي شودو روان شناسان هركدام تعريفهاي متعددي ازشخصيت و مفهوم آن داشته اندكه به ذكرتعدادي ازآن هاپرداخته مي شود.


كاتل درتعريف شخصيت چنين مي گويد«شخصيت چيزي است كه اجازه پيش بيني رفتارشخص رادرشرايط و اوضاع و احوال معين به فردمي دهد».
«شخصيت مجموعه تفكيك ناپذيرآن خصايص بدني ونفساني است كه شناخته دوستان نزديك شخص يابه عبارت ديگر،آن نقاب يا ماسكي است كه فردبراي سازش بامحيط ،كه درحقيقت نوعي بازيگري درصحنه زندگي است،به چهره خود نهاده است»(ايزدي به نقل ازكريمي،1351).


تعريف شلدون ازشخصيت اين است كه «شخصيت سازمان پوياي جنبه هاي ادراكي وانفعالي وارادي وبدني فرد وآدمي است».
شخصيت مجموعه اي پايدارازويژگيها وگرايشهاست كه مشابهت وتفاوتهاي رفتارروان شناختي افراد(افكار،احساسات واعمال)راكه داراي تداوم زماني بود.وممكن است به واسطه فشارهاي اجتماعي وزيست شناختي موقعيتهاي بلاواسطه شناخته شونديابه آساني درك نشوند،مشخص مي كند(مدي به نقل ازكريمي،1972)
شخصيت عبارت است ازالگوهاي رفتاروشيوه هاي تفكركه سازگاري فرد بامحيط راتعيين مي كنند(آتكينسون وهيلگارد به نقل ازكريمي،1993).
اگر وجوه مشترك تعاريف فوق درنظرگرفته شودديده مي شودكه اولاً همه آنهابه يك رشته ازويژگيها وخصوصيات جسمي و رواني اشاره دارند.
ثانياً درهمه تعريفها به مسئله تمايز،افتراق ومشخص كردن فردازافرادديگربه طورتلويحي اشاره شده است پس مي توان گفت كه شخصيت عبارت است ازمجموعه ويژگيهاي جسمي ،رواني،رفتاري كه هرفرد را ازافرادديگر متمايزمي كند(كريمي،1379).


ضرورت مطالعه وشناخت شخصيت
شناخت شخصيت ،ويژگيها،چگونگي شكل گيري ،عوامل مؤثر درايجادشخصيت ومسائلي ازاين قبيل از يك جنبه ارضاي حس كنجكاوي وميل به شخصيت جويي رادرانسان بدنبال داردزيرا اين شناخت نوعي خودشناسي است وشخص هنگام مطالعه موضوعهاي ذكرشده غالباً آن دانسته هاراباخود مقايسه كرده وتطبيق مي دهد واحتمالاً بااين شناخت نوعي طبقه بندي انجام مي دهديعني خود رادريكي ازتيپهاي شخصيتي قرارمي دهدياخودرا داراي ويژگيهاي شخصيتي خاص مي بيند.ازسوي ديگراين شناختها واطلاعات به شخص امكان مي دهدكه درارتباط متقابل باديگران موضع گيريهاي مناسب وآگاهانه داشته باشد.اگرازجنبه ديگري هم به اين شناخت بنگريم مي بينيم كه داشتن اطلاعات ودانش لازم درباره شخصيت تنهابه كارعادي دانستن برخي رفتارهادرمراحل مختلف رشدشخصيت نمي آيدبلكه اين دانش درپيشگيري يااقدام اجتماعي درموردبروزاختلالها ونابسامانيهاي شخصيتي نيزمي تواندبه كمك فردبيايدوچنانچه اختلالهايي بروز كندبااستفاده ازدانش روان شناسي شخصيت مي توان چاره جويي كردوازوخيم ترشدن اوضاع جلوگيري نمود(كريمي،1379).


نظريه هاي شخصيت
شخصيت و وريكردروانكاوي
به عقيده فرويدآنچه سبب فعاليت وپويائي انسان مي شودانرژي كلي حيات است كه ازدوبخش سازنده ومخرب تشكيل مي شود.بخش سازنده همان نيروي زندگي است كه درخدمت انگيزه صيانت ذات بوده ومي كوشدزندگي ماراحفظ كند(ليبيدو ).درمقابل اين نيرو،محرك مرگ قرارداردكه همواره سعي داردمارابه سوي مرگ سوق دهد.اين انگيزه شخص رابه سوي خودازادي ،خودكشي ورفتارهاي پرخاشگرانه سوق مي دهد.


ساختارشخصيت انسان ازنظرفرويدداراي سه وجه مشخص است:
الف- نهاد :مركب ازغرائز،تمايلات وخواسته هاي مشخص است.اصرارنهادبرارضاي بدون قيدوشرط اين غرائز وتمايلات است.به عبارت ديگر ،نهادتابع اصل لذت است .همه كس نهادرادرهنگام تولدباخودبه همراه داردودرتمام طول زندگي خودنيزآنرا باخود به همراه دارد.


امابايدتوجه داشت كه نهادهميشه منبع شرّ وبدي نيست بلكه نهاداست كه مارابه رفع نيازهايي چون گرسنگي،تشنگي ،گريزازمخاطرات ونظايرآنها برمي انگيزدوبه فعاليت وا مي دارد.البته نهادجنبه هاي منفي وخواسته هاي نامعقول وغيرمعقول نيزدارد،امادراين زمينه هانهادغالباً بامن ومن برتردرتعامل است وعمدتاًتحت كنترل آنهاقراردارد.
ب- من ياخود:گفتيم كه نهادتابع هيچ قيد وبندي نيست وارضاي صرف تمايلات ونيازها را مي طلبد.ازسوي ديگرجامعه ومحيط نيزمي تواندپاي بندنبودن به هيچ اصلي رابپذيرد.بنابراين وجه ديگري ازشخصيت فرددراينجا واردعمل مي شودكه تابع اصل واقعيت است .يعني ازيكسوبه ارضاي خواسته هاوتمايلات همت مي گماردوازسوي ديگر اين ارضاء رادرچارچوب مقررات وضوابط قابل اجتماعي تحقق مي بخشد.


ج- من برتريافراخود :فراخود درحقيقت نقطه مخالف وضدنهاداست يعني هراندازه نهادكوشش به ارضاي بدون چون وچراي غرائز وتمايلات دارد،فراخود سعي درمحدود كردن ومحروم كردن ماازهمه لذتها وارضاي نيازهادارد.محتواي فراخود كه درنظريه فرويدمعادل وجدان اخلاقي است،عبارت ازايده آلهاي انساني واخلاقي وحربه كنترل وسانسور شخصيت است.توجه فراخود به كمال است نه لذت وخوشي (كريمي،1378).
نظريه تحليلي يونگ


يونگ براي افرادانساني،برحسب آنكه بيشترمتوجه عالم درون باشند،ياعالم بيرون ،دوتيپ شخصيتي قائل است .گروه اول را درون گرا وگروه دوم را برون گرا مي نامددرتعريف برونگرايي يونگ مي گويد«وقتي توجه به امورواشياء خارج چنان شديدباشدكه افعال ارادي وسايراعمال اساسي آدمي صرفاً معلول مناسبات اموروعوامل بيروني باشدونه حاصل ارزيابي ذهني،اين حالت برون گرايي خوانده مي شود.برعكس شخص درونگراغالباًمتوجه عوامل دروني وذهني است وزيرنفوذاين عوامل قراردارد.ترديدي نيست كه او شرايط و اوضاع واحوال بيروني رامي بيند.اماعوامل وعناصر ذهني دراوبرتري ومزيت دارندوحاكم براحوال ورفتاراوهستند.»


علاوه براين دوتيپ شخصيتي ،يونگ براي آدمي چهاركاركرد نيزقائل است كه عبارتندازاحساس ،شهود ،عاطفه وتفكر ،كه تركيب آنها بادوتيپ ذكرشده جمعاً هشت تيپ شخصيتي ايجادمي كنديعني برونگراي احساسي،درون گراي عاطفي وبرون گراي متفكر،درون گراي متفكر.يونگ اين گروهها راباروشهاي باليني وبااستفاده از روان درماني به دست آورده است(كريمي،1378).


نظريه پويايي رواني – اجتماعي (كارن هورناي)
هورناي درسال 1885 ميلادي درآلمان به دنياآمدودرسال 1952 ميلادي درآمريكا فوت كرد.اودراصل ازپيروان فرويدبود،ولي بسياري ازنظريات اوراتغيير داد.هورناي پس ازسالها مطالعه وبررسي به اين نتيجه رسيدكه انگيزه اصلي رفتارانسان ،احساس امنيت است.اگرفرد درابطه بااجتماع وبه خصوص كودك در رابطه باخانواده احساس امنيت خودرا ازدست بدهد،دچاراضطراب اساسي مي شود.
هورناي اضطراب اساسي راعبارت مي داند ازاحساس منزوي شدن ،بيچارگي وبي پناهي در دنيايي كه بالقوه خطرناك وترسناك است.عواملي كه ازطرف جامعه وبه خصوص خانواده دركودك ايجاداحساس ناامني مي كند،عبارتند از تسلط زياد،به خصوص خانواده دركودك ايجاد احساس ناامني مي كند،عبارتندازتسلط زياد،بي تفاوتي ،رفتاربي ثبات ،عدم احترام براي احتياجات كودك ،توجه ومحبت بيش ازحعدم گرمي وصميميت كافي،تبعيض،محافظت شديد ،واگذاري مسئوليت زيادوياعدم آن ،پرخاشگري وخشونت براي كسب احساس امنيت ،كودك درمقابل اين عوامل روشهاي مختلفي ازخود نشان مي دهدوهمانهارافرامي گيرد.اين رفتارها نوع شخصيت ومنش اوراتشكيل مي دهند.
به نظر هورناي ،نيازهاي رواني افرادرامي توان به سه دسته تقسيم كرد:
الف)نيازبه رفتن به سوي مردم ؛كه خودشامل چندنوع ،ازجمله نيازبه محبت مي شود.
ب)نيازبه دورشدن ازمردم ؛مانندميل به استقلال.
ج)نيازبه مخالفت بامردم ؛مانندنيازبه قدرت.
هركدام ازاين الگوها ،جهت بينش وعمل فردنسبت به خود وديگران راتعيين مي كند.عدم تعادل واختلال دراين سه نوع نياز،ناهنجاريها رابوجود مي آورد.انسان ناسالم ازنظررواني كسي است كه در دوران زندگي وبه خصوص دردوران پراهميت كودكي ،بامشكلات عديده وشديد اجتماعي روبروبوده است .اين مشكلات سبب به هم ريختن توازن سه الگوي نيازهاي زندگي مي شود(شاملو،1377).
نظريه بودائيسم درباره شخصيت انسان
بودائيسم كه بين آئين هاي اخلاقي ازنظرقدمت،طولاني ترين تاريخچه راداردتوسط مؤسس آن گائوتامابودا (438 تا 535 قبل ازميلاد مسيح)ارائه شد.
درفلسفه بودا،آنچه رامي توان نزديك به مفهوم شخصيت دانست .مفهوم «آتا »است كه در روانشاسي غربي «خويشتن»ناميده مي شود.البته بااين تفاوت اصلي كه ازديدگاه آتا ،خويشتن ثابت ومداومي درانسان وجود ندارد.وشخصيت انسان ،مجموعه اي ازخصوصيات ،جريانات وحالات گذراوناپايدارجداازهم هستند.آنچه «خويشتن»راتشكيل مي دهند،مجموعه است ازقسمت هاي مختلف بدن ،تفكر،احساس،خواهش ها،ادراكات،حافظه وامثال آن.
به عقيده ابهيدهاما،شخصيت انسان مانندرودخانه اي است كه شكل و موجوديت كلي آن ثابت است،ولي وجود آن دائماً جريان وتغيير مي يابدوحتي يك قطره آن نيزمانند لحظه قبل نمي ماند.
ما ممكن است «خويشتن »رامجموعه اي ازتفكر،ادراكات ،خاطرات واحساسات بدانيم؛ولي همه اين پديده ها ،قسمتي ازيك مجموع سيال،متحرك ودائم التغييراست .ازاين ديدگاه ،هيچ عملكردي ازعمل كننده،هيچ ادراكي از ادراك كننده وهيچ واقعيت موجودي ،جدااز آگاهي وهشياري انسان وجود ندارد.
مطالعه شخصيت دربودائيسم براساس مفاهيم پيچيده اي مانندنهاد،ناخود آگاه وفراخودقرارنگرفته است؛بلكه برپايه بررسي يك سلسله ازوقايع استواراست.واقعه اساسي موردمطالعه ،رابطه موجود بين يك وضع رواني فردمانندخواسته ياميل،ويك عامل خارجي ماننديك تابلوي نقاشي ياغذاي مطبوع،است.وضع رواني يك فرددائماًازيك لحظه به لحظه ديگردرحال تغييراست.
شناخت عوامل رواني ،كليدشناسايي كاما است.كاما يكي ازمفاهيم اساسي دربودائيسم است.لغت كاما درابهيدهاما يعني «انگيزه هرعمل انسان يك حالت ياوضع رواني است كه زيربناي آن عمل خاص قرارمي گيرد.»ازاين ديدگاه ،رفتارانسان دراصل نه خوب است ونه بد،طبيعت خوب يابدبستگي داردبه انگيزه يانيت فكري كه برآن اساس بوجودآمده است.به طوركلي ،آنچه انسان انجام مي دهد،محصول نحوه تفكرخوداواست.
انواع اصلي شخصيت مطابق ابهيدهاما عبارتنداز:


1. تيپ حسي - فردي كه چنين تيپي دارد،مؤدب ومهربان است.رعايت حال ديگران رامي كند.درزندگي منظم ،تميزوباهدف است.
2. تيپ نفرت انگيز - فردي باچنين تيپي ،عجول،خشن،بي توجه به ديگران ،عصباني،پرسروصدا،بي نظم،حسودوعيب جواست.
3. تيپ هذياني- فردي باتيپ هذياني ،بسياربي نظم وترتيب،كثيف،تنبل،بي توجه به خوراك وپوشاك ،تلقين پذير،متلون،مضطرب،نادم وبي اراده است.


نظريه اسلام درباره شخصيت انسان
ازديدگاه اسلام ،انسان مخلوقي است كه هنگام زاده شدن،بالقوه كمالاتي داردكه مي تواندبه آنهافعليت بخشدوهمچنين فطرتي حيواني داردكه براثرافراط وتفريط درآن ،سبب ايجاد دشواريهايي براي خود وديگران مي شود.انسان ازنظرساختمان جسمي،تمايلات غريزي ،شهوات وخواسته هايش،شبيه سايرحيوانات است؛ولي ازسه بعدباآنها وجه تمايزعميقي داردكه عبارتنداز:


1. داشتن ارداك،كشف خود وجهان خود وداشتن جهان بيني.
2. وجود عوامل وجاذبه هايي كه برانسان احاطه دارند.
3. آزادي انتخاب ،تحت تاثير محيط وجاذبه هاي آن قرارگرفتن وتسلط برآنها.

الگوي شخصيت
اصطلاح «الگو»(Pattern) به معناي طرح ياشكل بندي ياهيأت (Configuration)است.به نظرسيستم هاي رواني- فيزيكي سازندگان شخصيت فردكاملاًبا همديگربستگي دارندوشخصيت درواقع،محصول تعامل ياتفاعل آنهاست.دومؤلفه مهم الگوي شخصيت عبارتنداز:هسته يا«خودپنداري»و ويژگي ها(traits)كه تحت تاثيرهسته مي باشند.
درباره «خودپنداري»قبلاًسخن گفتيم واشاره كرديم كه خودپنداري واقعي مفهومي است كه هركس خويشتن دارد و مي داندكيست وچيست.وشخص به وسيله روابطش باديگران و واكنش هاي آنها نسبت به او آن رادرمي يابديعني پي مي بردواقعاً كيست.خودپنداري آرماني تصويري است كه شخص دوست داردآن باشد.هركدام ازاين دونوع خودپنداري داراي جنبه بدنيروان شناختي است.


جنبه بدني مفهومي است كه شخص ازظاهرش،جنس خود،اختصاصاتش ،اهميت بدنش دررابطه بارفتارش ،و وجهه اي كه بدنش درچشم ديگران به اومي بخشد، دارد.جنبه روان شناختي مفهوم يامفاهيمي است كه شخص ازتوانايي ها وناتواناني خود،ارزش،وروابطش باديگران دارد.ابتدااين دوجنبه ازهم جداهستندولي بتدريج با بزرگ شدن كودكان آن دوباهم تركيب مي شوند.


ويژگي ها صفات ويژه رفتارياالگوهاي سازگارندازقبيل واكنش هاي شخصي به ناكامي ها،شيوه هاي برخوردبامشكلات،رفتارپرخاشگرودفاعي ورفتاركناره گيري ازديگران.ويژگيهاتحت تاثيرخودپنداري قرارمي گيرندوباآن تركيب مي شوند.ويژگيهادوخاصيت برجسته دارند:فرديت كه درتغييركليت يك ويژگي خاص ديده مي شودتادرويژگي مخصوص آن شخص .مانند الگوي رفتاري كه ازيك فردفقط دريك موقعيت ظاهرمي شودنه درمواردمشابه ديگر.وهمساني كه شخص درموقعيت هاي همانندوتحت شرايط همسان تقريباًبه يك شيوه رفتارمي كند.(شعاري نژاد،1374).
پايداري شخصيت


اصطلاح «پايداري»(Persistence)به معناي «ديرپايي»و«بازپيدايي»است نه به اين معناكه تغييري پيدانمي شود به عبارت ديگر ،منظورازپايداري شخصيت اين است كه ويژگيهاي فردگرايش دارندبه اينكه نسبتاًپايداربمانندوتغييرنيابند.يابه گفته آلپورت(Allport)«حقيقت مهم درباره شخصيت،پايداري نسبي وسازمان بي نظيرآن است».
عوامل مؤثردرپايداري شخصيت ازاين قرارند:


وراثت:آن ويژگي كه مستقيماًياغيرمستقيم به وراثت مربوط است بيشترثبات خواهد داشت.
پرورش كودك:روش پرورش كودك وگرايش هاي شخصي كه مدام ان رابه كارمي بردطبعاًنوع خودپنداري كودك راتقويت مي كند.
ارزشهاي والديني:ويژگي هاي شخصيت كه براي والدين ارزش بالايي دارندياباپاداشهاي ايشان تقويت مي شوندودرنتيجه پايداري بيشتري پيدامي كند.
ايفاي نقش:نقش كه كودكان يادمي گيرنددرخانه ايفاكننددرخودپنداريهاي انهااثرمي گذارد؛زيرااين نقش در دوران كودكي پايدارمي شود.
محيط اجتماعي:وقتي كودكان خودراآنچنان ببينندكه ديگران آنهارامي بينند همين نگرش خودپنداري وروش سازگاري ايشان رامشخص خواهدكرد.وتغييرات بعدي درمحيط اجتماعي ممكن است ،نتواندآن الگوي شخصيت راتغييردهد.
انتخاب درمحيط اجتماعي:شخصيت كودك ياويژگي مسلط براو انتخاب سازگاري اجتماعي اوراتعيين مي كند.ضمن گردآمدن مداوم بااشخاص آن محيط،خودپنداري والگوهاي خاش سازگاري تقويت مي شوند(شعاري نژاد،1374).
تغييردرشخصيت
منظوراز«تغيير»گوناگون يادگرگون شدن است بدون اين ضرورت،كه گونه ديگركامل ترباشد.خودپنداري و ويژگي درطول زندگي دگرگون مي شوندواين تغييرويژگي هاممكن است كمي ياكيفي باشد.مثلاًدرتغييرات كيفي ويژگي هايك ويژگي نامطلوب اجتماعي به يك ويژگي مطلوب تبديل مي شود.درتغييرات كمي ويژگيها يك ويژگي ضعيف به يك ويژگي قوي عوض مي شود.عواملي كه درتغيير شخصيت مؤثرعبارتنداز:
تغييرات بدني:تغييرات بدني ناشي ازنضنج،اختلال ساختي درمغز،اختلالهاي عضوي،اختلال هاي غده اي ،صدمات،سوءتغذيه،داروها يابيماريها غالباً باتغييرات شخصيت همراهند.واين تغييرات عمدتاً درخودپنداري كودك اثرمي گذارند.
تغييرات محيطي :هنگامي كه تغيير درمحيط ،وضع كودك رادرگروه همگنان بهبودمي بخشداثرمساعدي روي خودپنداري خواهد داشت.اثرتنهاازتغييرات محيطي ناشي نمي شودبلكه معمول تغييري است كه دركودك پيداشده است.
فشارهاي اجتماعي:كودك براي اينكه موردپذيرش وتاييد اجتماعي قرارگيردويژگي هاي موردانتظار وتاييدجامعه رادرخودرشد وگسترش مي دهد.
افزايش صلاحيت:افزايش كفايت وصلاحيت درمهارتهاي حركتي ياذهني اثرمساعدي درخودپنداري داردزيرابه كودك كمك مي كنداحساس خودكم بيني رابه احساس برتري تغييردهد.
تغييرات نقش:تغييرنقش ازوابستگي وانقياد به برابرنگري يارهبري درخانه،مدرسه،ياهمسايگي درخودپنداري كودك اثرخواهدگذاشت.
كمك تخصصي:روان درماني به كودكان كمك مي كندخودپنداري مساعديامثبت را درخويشتن رشد وگسترش دهدزيرابه ايشان امكان مي دهدكه علل خودپنداري نامساعدشان را كشف كنندوآنهارابه خودپنداري مساعدتغييردهند(شعاري نژاد،1374).
شخصيت سالم
سازگاري بهنجار ياعادي (normal)يك حالت نسبي است وهركودك گاهگاهي دچاراضطراب وتنش مي شودورفتاري ازاوسرمي زندكه موردقبول خودوديگران واقع نمي شود.بنابراين ،كودكاني داراي شخصيت سالم هستندكه هدفهاي واقعي رادنبال مي كنند،مي توانندنيازهاي خود راارضاكنند،وشيوه اعمال ايشان ازلحاظ اجتماعي موردپذيرش است.يكي

ديگرازخصايص شخصيت سالم كودك،رغبت اجتماعي اوست كه به ديگران به همان اندازه خودش توجه دارد،مي تواندديگران رادوست بدارد،باديگران همدردي مي كند،به خود اعتماد دارد،مي تواندمسئوليتي رابعهده بگيرد.كنفرانسي كه درسال 1951 براي مطالعه رفتاركودكان ونوجوانان درآمريكا تشكيل شده بودخصايص شخصيت سالم راچنين اعلام كرد:
1. احساس اعتمادواطمينان :هرگاه درنخستين سالهاي زندگي به نيازهاي كودك توجه شودبه احتمال زيادداراي احساس اعتمادواطمينان خواهدبود.


2. احساس استقلال:كودك وقتي تصميم مي گيردوانتخاب مي كندخودرافردباكفايت ونيرومندي احساس مي كند.
3. قدرت ابتكار،شخصيت سالم براي اينكه خلاق باشدافكارخودرامنظم مي سازدوطرح ريزي مي كند.
4. احساس وظيفه.اهميت همكاري رامي فهمدوازاينكه مي تواندكاري راانجام دهد لذت مي برد.
5. احساس هويت.اومي داندخودش كيست وچه نقش و وظيفه اي دارد.
6. احساس صميميت.اومي داندكه باديگران است وايشان رامراعات مي كند.
7. احساس والديني.شخصيت سالم به مواظبت ومراقبت ازبچه هاي خانواده خودعلاقه مند است.
8. احساس درستي.اوتوانايي پذيرش زندگي و مردم را دارد.(شعائري نژاد،1374).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید