بخشی از مقاله
هدف ازتحقیق حاضربررسی رابطه بین خود پنداره وشخصیت روان نژندی دربین دانشجویان دختررشته روان شناسی ومشاوره دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر است که فرضیه عنوان شده عبارت از اینکه بین خود پنداره وشخصیت روان نژندی رابطه معنی داری وجود دارد که جامعه مورد مطالعه عبارتند ازدانشجویان دختررشته روان شناسی ومشاوره است که ازبین جامعه مورد نظر
80نفربه عنوان نمونه انتخاب گردیده وآزمون شخصیت روان نژندی کوندور وهمین طور درک ازخویشتن راتوس برروی آنها اجراگردیده است که جهت آزمون فرضیه تحقیق ازروش آماری ضریب هم بستگی پپيرسون استفاده گردیده که نتایج بدست آمده نشان داد که بین خود پنداره وشخصیت روان نژندی رابطه معنی داری وجود دارد (5% p<)است .
فصل اول
"كليات تحقيق"
مقدمه
انسان موجودی اجتماعی است وبدین خاطر ادامه زندگی وی به شیوه ای معقول وموفقیت آمیزبه صورت انفرادی تقریبا غیرممکن است .انسان ازبدوتولد با دیگران ارتباط برقرارمیکند این دیگران درمرحله بسیارمحدود است وشامل گروه کوچک خانواده می باشد
اما درمسیررشد با گروههای دیگری که به تدریج بزرگترمی شوند مانند همبازیها ،دوستان ،که درزمینه رشد اجتماعی وی رافراهم می آورند .رشد اجتماعی فردمانند سایرزمینه های رشدی اوکم کم وسعت یافته وتقریبا تمام فعالیتهایش تحت تاثیر اطرافیان قرارمی گیرد ، رشد اجتماعی هم چنین برای بیشتر افراد به تدریج وبه طورطبیعی دربرخورد با تجربه ها حاصل می گردد
رفتارمناسب ومطلوب اجتماعی میتواند برای رسیدن به خودیابی وخود شکوفایی نقش بسزایی داشته باشد . دردوره نوجوانی ، رشد فرد درجنبه های مختلف ادامه می یابد .علائم برخی ازجنبه های رشد مانند رشد جسمی رابه سرعت وبایک نگاه میتوان دریافت مثل رشد وزن وقد که به
طورآشکار ازافزایش وزن وبلند شدن قد مشهود است ، شخصیت هم باید تاثیر تربیت درست ومناسب قرارگیرد وگاهی عدم روابط درست ومناسب با اطرافیان باعث ایجاد روابط نادرست وشخصیت روان نژندی درفرد می شود که تمام اینها می تواند دررسیدن به خود شکوفایی وخودیابی نقش منفی داشته باشد واگراین روابط به درستی صورت نپذیرد موفقیت اودربه کارگیری استعدادها وشکوفا ساختن آنها به حداقل خواهد رسید به علاوه بسیاری از روابط ورفتارهای مناسب ونامناسب مثل به اوج رسیدن ، شکوفا شدن شخصیت ویا خودخواهی ووابستگی به دیگران درتشخیص وتمیز بین واقعیت ها ، رویا ها وتخیلات که جزرفتار ضد اجتماعی روان نژندی است که دراین حالت فرد دربسیاری ازموارد نمی تواند درست تصمیم بگیرد ویا بتواند برنامه ریزی خود برای رسیدن به خودیابی وخود شکوفایی که تمام اینها بستگی به اوضاع اجتماعی وخانوادگی وفردی افراد دردوره نوجوانی وجوانی دارد وتاکید روان شناسی انسان گرابرای کتنگری وخود
شکوفایی ورسیدن به خود پنداره قوی رامیتوان بانقل قول معروف کارل راجرز نشان داد : ارگانیزم یک گرایش وتلاش اساسی دارد – شکوفا کردن – حفظ نمودن وتقویت کردن خود تجربه گر ، ارضا کردن نیازهای فیزیولوژیکی – ارگانیزم راحفظ وتقویت میکند تافرد بتواند ازشخصیت روان نژندی دورشود .
بیان مساله
درک ازخویشتن وخود پنداره تلاش فطری درجهت رشد کردن است وخودپنداره فرایند است ، فرایند پشت سرگذاشتن نزولی – ارزیابی های دفاعی ووابستگی به دیگران همراه با پیش روی به سمت جرات آفریدن ، ارزیابی های واقع بینانه وخودگرائی است ، خودشکوفایی جریان زیربنایی حرکت به سمت تحقق بخشیدن سازنده امکانات فطری است ؛ خودشکوفایی تحقق بخشیدن هرچه
کاملتراستعدادها ، قابلیت ها وتوانایی های انسانی است درمسیراصلی که خود پنداره رابه عنوان فرایند مشخص میکند ، استقلال وگشودگی به تجربه وتجربه پذیری است ، استقلال به معنی دورشدن ازوابستگی به دیگران وپیشروی به سمت توانایی روزافزون متکی بودن به خود وتنظیم کردن رفتارخویش است واگرگاهی نیازها مطابق با قدرت یا نیرومندی شان درسلسله مراتب نباشد باعث به وجود آمدن شخصیت نامناسب وروان رنجوری درفردمی شود که گاهی اوقات باید
درنظرداشت که بعضی ازروابط مانند عدم روابط درست با دیگران وارزیابی ازاشخاص ودنیای اطراف درروابط بین فردی وعدم تحمل فشار وبالا بودن سطح اضطراب وتمام این عوامل باعث به وجود آمدن شخصیت روان نژندی درفردمی شود که برای درک خود پنداره دچار اختلال می شویم .
آیا بين خود پنداره و شخصيت روان نژندي رابطه وجود دارد؟
اهمیت وضرورت تحقیق
به نظرمی رسد که برخی نگرش ها واعمال والدین موجب میشود که جوان به عزت نفس خوبی برسد یکی ازتحقیقات نشان داده است که والدین ونوع رفتارفرد وشناخت شخصیت درراه خود میتواند فردرابه خویشتن یابی برساند وازتواناییها وضعف های خود آگاهی داشتن وخودرابا آنچه شخصی تروبا ارزش تراست پذیرفتن ومنظوراین است که فرد بتواند به خودیابی وخود شکوفایی برسد ودرشناخت رفتارنادرست وافکارپریشی خود راه درستی راانتخاب کند که امید است با ارائ
ه این گونه تحقیقات وارائه راه حلهای مناسب بتوانیم میزان افکارروان پریشی راکاهش دهیم وشخصیت فرد را درجهت مثبت آن راهنمایی کنیم وهمین طوربرای رسیدن به خودیابی وخود شکوفایی قدم مناسب ومثبتی برداریم واهمیت وضرورت این تحقیق درمراکزآموزشگاهی ونهاد خانواده میتواند نقش بسزایی داشته باشد .
فرضیه تحقیق
بین خود پنداره وشخصیت روان نژندی دختران دانشجو رابطه معنی داری وجود دارد .
متغیرهای تحقیق
خود پنداره = متغیر مستقل
شخصیت روان نژندی = متغیروابسته
تعاریف نظری وعملیاتی واژه ها ومفاهیم
خود پنداره : عبارتند است ازآگاهی مناسب ومثبت ازخودداشتن وازتوانائیها وضعفهای خود آگاهی داشتن وخود را با آنچه شخصی تروبا ارزش تر است پذیرفتن وخود را تائید کردن وقبول کردن وبه نیازهای خود پاسخ دادن وهدفهایی دررسیدن به خود شکوفایی واوج برای نیل به آنها و راههایی رابرگزیدن .(دادستان 1385)
تعریف عملیاتی : عبارتند از نمره ای است که آزمودنی ازآزمون درک ازخویشتن رابدست آورده است .
شخصیت روان نژندی : عبارتند از عدم نگرش مثبت به خود وعدم خود پذیری وغیرواقع گرایانه به ارزیابی خودپرداختن وعدم رابطه به طورآشکار با دیگران ونشانگان روان رنجوری آشکار تحمل فشار درحد پایین وسطح اضطراب بالا داشتن وعدم تعادل عاطفی داشتن .
وبالاخره عبارتند از نمره ای است که آزمودنی ازآزمون شخصیت روان نژندی کوندوربدست مي آورد.
فصل دوم
"پيشينه و ادبيات تحقيق"
درارزیابی رفتارباید توجه کرد که رفتارچه کسی ، درچه شرایط ، وموقعیتی وبا چه فراوانی وشدتی مورد بررسی قرارمی گیرد ، چراکه زمانی میتوانیم برداشت وتفسیرجامعی ازرفتاریک فرد داشته باشیم که شرایط زمانی ومکانی ، موقعیت بروزرفتاروویژگی های زیستی ، ذهنی وروانی وی رامورد توجه کافی قراردهیم .
تعریف شخصیت :
دررابطه با شخصیت تعریف واحدی که موردقبول تمامی روان شناسان ومتخصصان دیگررشته های وابسته باشد ، وجود ندارد . مادراینجا به تعریفی که در«روان شناسی هیلگارد » به عنوان یکی ازمعتبرترین کتاب روان شناسی دنیا ، آمده است ، اشاره می نماییم : شخصیت رامیتوان الگوهای معین ومشخصی ازافکار، هیجان ها ورفتارها تعریف کرد که سبک شخصی تعامل هرفرد با مح
یط مادی واجتماعی راشکل میدهند(آتکینسون، 1383، ج 2؛ 104) اگردرزندگی روزمره ازمابخواهند که شخصیت کسی راتوصیف کنیم ، احتمالا ازصفات شخصیتی چون باهوش ، برون گرا وبا وجدان استفاده می کنیم .روان شناسان شخصیت همواره کوشیده اند با ضابطه مند کردن نحوه استفاده ازصفات شخصیتی درزندگی روزمره به روش هایی رسمی برای توصیف وسنجش شخصیت دست یابند .روان شناسان درپاسخ به این سوال که « عوامل پایه ای شخصیت چه تعدادهستند ؟
» به چندین دسته تقسیم گشته اند . مثلا ریموند کتل ( 1957؛ 1966) (Raymond Cattel) عوامل پایه ای شخصیت رابه 16 صفت وهانس آیزنک ( Hans Eysenk) روان شناس انگلیسی این عوامل رابه 2یا 3صفت تقسیم نموده اند ، محققان دیگر هرکدام به اعداد دیگری رسیده اند اما آنچه که مشخص است حتی با روش تحلیلی دقیق نیزنمی توان جواب قاطعی به این سوال داد .برخلاف
تمام این اختلاف نظرها بسیاری ازپژوهشگران درمورد پنج بعد صفتی اجماع کرده اند که امروزه به نام « خمسه کبیره » خوانده می شوند وبرای تلخیص آنها ازواژه « باروت» استفاده میکنند : « برون گرایی ، اشتیاق برای تجارت تازه ، روان نژندی گری ، وجدان گرایی وتوافق پذیری » (1) ( OCEAN) قابل ذکراست که برای هریک ازاین پنج عامل، نیز مقیاس های صفتی خاصی برای ارزیابی مشخص نموده اند .به نظربسیاری ازمحققان وروان شناسان، کشف ومعتبر شناخته شدن این خمسه نقط
ه عطف بزرگی درروان شناسی شخصیت دردوران معاصر به شمارمی رود.(دوستي 1284) تااینجا به طور اجمال با مفهوم شخصیت وعوامل مشخص کننده آن آشنا شدیم ، اینک می پردازیم به عوامل تاثیرگذار درتنوع شخصیت افراد یابه عبارت دیگر بررسی ریشه های تنوع رفتاری افراد که رفتارپژوهان وزیست شناسان بیش ترآن رادرعوامل ژنتیکی ومحیطی (genetic factors
Environmental &) دنبال می نمایند .
تعریف دنیای درون شخصیت انسان
زمانی که استفاده تفکرات خود رابدست می گیرد ، وسیستم فکری اش ازحال وهوای غریزی با اندیشیدن روبه تکامل می رود ، هرازگاهی درتضاد با قوانین عمومی جوامع انسانی درفضای ذهنی خود چارچوب هایی با قوانین وضابطه های مخصوص ودلخواه خود ، ترسیم می کند .ریشه های این قوانین عموما درتقابل آنچه به صورت عرفی درجامعه انسانی ای که درآن زندگی می کند ،شکل میگیرد .خواستهای یک انسان در دنیای درونی شخصیتش ، به گونه ایست که صرفا درهما
ن محدوده ، بدون مقایسه با قوانین وعرفیات دنیای بیرونی مشروعیت پیدامیکند ودرصورتی که هرچیزی ازآن ، با قوانین وضوابط دنیای بیرونی منطبق شود دیگرازشکل متعلقات دنیای درون شخصیت انسان خارج میگردد .این فضای ذهنی ، غالبا بدون درنظرگرفتن یک بعد مشخص وبا حجم خاصی درذهن شکل می گیرد وهرلحظه امکان تغییر وضعیت ویا تعاریف رادارد . نبود محدودی
ت درپردازش قوانین وحتی تغییر درمواضع ، یکی ازبارزترین مشخصه های دنیای درون شخصیت انسانی بشمارمی رود . بزرگی مختصات شخصیت درونی این اجازه رابه انسان می دهد که به صورت سیال وبا فراغ خاطر، آنچه راکه درشخصیت بیرونی اش ، نمی تواند به آن عمل کند را، به صورت یک اندیشه پویا وفعال درذهن خود پرورش دهد .دنیای درونی شخصیت انسان تمام زوایای خود رااز محدودیت های بیرونی کسب می کند وشاید به زبان ساده تر هرآنچه دردنیای بیرون شخصیت انسان اورامحدود میکند ، دردنیای درونی شخصیتش به صورت یک عضو فعال وقابل توجه درمی آید .
این عضو قابلیت تغییر وتکثیر به صورت های مختلف رادارد . جالبست توجه داشته باشیم که یکی از مهمترین خصایص اندیشه ای دنیای درون شخصیت انسان ، تضاد با قوانین دنیای بیرونیست .بدین معنی که هرپدیده ای که دردنیای درونی شخصیت انسان مشروعیت دارد ، قطعا دردنیای بیرونی شخصیت وی مورد تهاجم قرارخواهد گرفت .این تهاجم هم ازسوی شخصیت بیرونی آن انسان
به خودش صورت می گیرد وهم دیگراعضای آن جامعه انسانی ای که با فرد دریک عرف وقانون زندگی میکنند .
منظورازقانون دراینجا صرفا قوانین حکومتی وولایتی نیست .این قوانین حتی درساختار باورها واعتقادات جامعه نیز به چشم می خورد .این باورها میتواند باورهای مذهبی ، دینی ، روانی ، فلسفی ، اجتماعی وغیره باشد .که درنهایت به عرفیات یک جامعه انسانی منتهی می شود
.داشتن یک باورخاص دردنیای بیرونی شخصیت یک انسان عموما ریشه درکششهای محیطی ، ژنتیکی ، جغرافیایی ،خانوادگی و...... دارد . اما باورهای دنیای درونی شخصیت انسان میتواند متاثرازآن کششها باشد ، اماقطعا خود آن کششها نیست .بلکه لزوما بایستی شاخه های جدیدی یا فلورانسهایی درراستای جهت هایی غیرازکششها ایجاد کند .به همین دلیل میگوییم که قطعا خود آن کششها نیست ، امامیتواندمتاثر از آنها باشد .باید توجه داشته باشیم که تمام باورها وقوانین دنیای درون شخصیت انسان ، ساخته ذهن وی خواهدبود که درمراحل ابتدایی فقط به فقط برای خود شخص ، آنهم دردنیای درونی شخصیت وی مشروعیت دارد .امانباید غافل بودکه این فضای قوانین وباورها قابلیتی بسیارارزشمند رادارند ؛ وآن امکان خروج ازذهن ودنیای درونی شخصیت انسان وجای گیری دردنیای درونی شخصیت دیگرانسانها ونهایتا درآمدن به صورت یک عرف اجتماعی ویا قوانین مشترک دنیای بیرونی شخصیت یک جامعه انسانی است .البته این اتفاق بسیارنادراست .اما بی تردید غیرممکن نیست .همانگونه که درتاریخ تمدن بشرمشاهده میشود ، تمام انسانهایی که بگونه ای ، بخش مهمی ازتاریخ تمدن انسانی راساخته اند ، یک سری قوان
ینی رادردنیای درونی شخصیت خود تعریف وپس ازسازماندهی وقوت بخشیدن به آن ، با استفاده از توانایی که براثرایمان به آنچه که دریافته اند ، آن رابه دنیای درونی شخصیت دیگرانسانها منتقل میکند .
تکثردرانتقال خود ایجاد عرف می کند وکم کم به بخشی ازدنیای بیرونی تبدیل می شود .البته اصل قوت شخصیت دنیای درونی رانباید ازیاد برد .
یعنی هیچ انسانی بدون داشتن یک دنیای درونی قوی درشخصیت خود نمی تواندسهمی درسازندگی تاریخ تمدن انسان راداشته باشد . پیامبران ، اندیشمندان بزرگ ویا کشور گشایانی همچون چنگیز، هیتلر ویا فلاسفه بزرگ ، میتوانند مثالهای خوبی ازاین دست باشند . بدون استثنا هرحرف نو وجدیدی که درجامعه انسانی مطرح میشود ، واثری درپی بیانش برروی جامعه انسانی می گذارد ، قطعا ساخته وپرداخته دنیای درونی شخصیت یک انسان است که به طورجدی آن را دردرون خود پردازش کرده است .
البته با توجه به مطالبی که گذشت نباید ازخاطرببریم ، که اثرات دنیای درونی شخصیت انسان ، لزوما نبایستی حتما درعر ف وقوانین یک جامعه انسانی بزرگ به ابعاد کره زمین ویا کوچک به ابعاد یک خانواده اثربگذارد .عموما این دنیای درونی شخصیت یک انسان ، صرفانیازهای روانی رابه صورت انفرادی مرتفع میکند وگاها درصورتی که ازقوت بالایی برخوردار باشد میتواند دردیگراعضا یک سیستم انسانی رسوخ کند .اما درمرحله اول این ساختار برای رهایی یک عضو سیستم ازقیود وبندهای عرفی واجتماعی دردرون فضای ذهنش شکل میگیرد .ازآنجاییکه هرآنچه درشخصیت دنیای درونی یک انسان شکل میگیرد ، درتضاد با باورهای بیرونی شخصیت خود ویا اجتماعی که درآن زیست روانی دارد ،می باشد ، بایستی تاآنجا که میتواند ، ازظهوروبروز آن تازمان قوت بخشیدن به چارچوبهایش ،خودداری کند .چراکه به طورطبیعی ، شخصیت بیرونی اجتماع ، به لحاظ یک باورمشترک ، به مقابله با آن خواهند پرداخت ؛ واگرشخص دردرون خود به قوت ساختاردنیای درونی شخصیتش دست نیافته باشد ، نه تنها درمقابل دیگرانسانها دچارمشکل خواهد شد ،بلکه حیثیت دنیای بیرونی اش نیزدچاراختلال میگردد.
باورها وقوانین موجود دردنیای شخصیت درون انسان درمواقع نیاز وگاها درپنهان ازچشم دیگران درشخصیت بیرونی وی به تمرین می پردازد ویا دررفتارانسان بروزمی کند . عموم رفتارهای بسیارخوب ویا بسیاربد به لحاظ ارزشی که درحرکات ورفتاریک انسان مشاهده می شود وبه نحوی درتضاد ویا تفاوت با دنیای بیرونی شخصیت عرفی یک جامعه است ، همه وهمه ریشه دردنیای درون شخصیت یک انسان دارد .(دادستان 1385)
عوامل تاثیرگذار درشکل گیری شخصیت
عده ای ازروان شناسان ومتخصصان ژنتیک ، « عوامل ژنتیکی » راتنها عامل شکل دهنده شخصیت انسان قلمداد می نمایند .بدین مفهوم که علاوه برخصوصیات ظاهری ، شخصیت انسان ودرپی آن تمام رفتارهای فردی واجتماعی اوبه الگوی ژنی به ارث رسیده ازوالدین بستگی دارد .یعنی اگرپدرفردی تندمزاج وعصبانی بود ، فرزند اونیز تند مزاج خواهدشد یا اگروالدین کودکی بزهکاربا
شند فرزند آنان نیز بزهکارخواهد شد چراکه ظهورتمام این خصوصیات ظاهری صرفا به عوامل ژنتیکی وابسته است . این دسته ازافراد به نحوی معتقد به « جبرژنتیکی » هستند یعنی اینکه تمام خصوصیات فیزیکی ورفتاری فرد راصرفا درالگوی ژنتیکی وی جستجو می نمایند .گروه دیگری نیز هستند که معتقدند اساسا عوامل اجتماعی وتجارب آدمی ، تعیین کننده رفتار شخصیتی فردمی باشند وتفاوت شخصیتی افرادبستگی به تجارب محیطی فرد با زمینه های متفاوت اجتماعی ، قومی ، وفرهنگی ،دارد .این گروه اصلا معتقد به عوامل ژنتیکی نیستند واستناد آنها به نمونه های خاص رفتارفردی واجتماعی افراد است که اصلا دروالدین آنها دیده نمی شده است .این دسته نیز درواقع قایله به « جبر محیطی » هستند یعنی تنها عامل تاثیرگذار درتربیت وشکل گیری شخصیت والگوی رفتاری انسان توجه نمود . هیچ کدام ازعوامل ذکرشده علت تامه شکل گیری شخصیت والگوی خصوصیات رفتاری افراد نبوده بلکه این عوامل به نحوه اقتضا تاثیرگذارهستند که بدان اشاره می شود .اینکه به چگونگی اثرگذاری هریک ازدوعامل ژنتیک ومحیط درشکل گیری شخصیت آدمی می پردازیم .
1- عوامل ژنتیکی :افرادازهمان بدوتولد ازلحاظ خصوصیات فیزیکی ورفتاری متفاوت هستند که این تفاوت ها عمدتا معلول تفاوت های ژنتیکی آنها می باشد . تفاوت های ژنتیکی نیز خود معلول تنوع ژن های افراد می باشد که دردرون کروموزم های هرفرد یافت می شود .
تعداد کروموزم های سلول بدنی (Somatic cell) وسلول جنسی ( Germ cell) انسان به ترتیب 46 ( 23 جفت ) و23 عدد است . پس ازلقاح ازترکیب سلول جنسی نر ( اسپرم )وسلول جنسی ماده ( تخمک ) ، سلول تخم ( Zygot) حاصل می شود که دارای 23 جفت کروموزم ( 46عدد) می باشد .پس ازاین مرحله سلول تخم سیرتکاملی خودرا دررحم مادر طی می نماید تاآنکه به یک انسان کامل تبدیل گردد .شاید اولین نقطه تنوع افراد راباید درچگونگی جفت شدن کروموزم های اسپرم وتخمک جستجو نمود چراکه احتمالات بسیارزیادی برای این جفت شدن متصوراست .به قول « هریس ولیبرت » ( Haris & Liebert /1984) ازآنجا که کروموزم های 23 عددی سلول تخمک یا اسپرم هریک به طور تصادفی ازجفت های کروموزمی جدامی شوند به طور نظری 2 یا 8388608 احتمال ژنتیکی متفاوت برای شکل گیری تخمک واسپرم وجود دارد .این سلولهای جنسی ازنظر چگونگی وضعیت کروموزمی ، همگی دارای تفاوت های جزئی با یکدیگرند .این بدان معناست که یک صفت سلول جنسی زن ومرد که با یکدیگرترکیب می شوند به طورنظری احتمال ایجاد
70368744177664 گونه ، نطفه متفاوت ژنتیکی رادارد .به بیان دیگر احتمال اینکه شما به صورت کنونی خود ازپدرومادرتان متولد شده اید کمتر از 1 در70 تریلیون بوده است .
غرض اینکه ازیک پدرومادراحتمال حدود 70تریلیون نطفه متفاوت وجود دارد که هرکدام ازآنها مسلما خصوصیات ظاهری ورفتاری متفاوتی دارند واین بدان معناست که با دانستن خصوصیات ژنتیکی پدرومادرنمی توان دقیقا مشخص نمود که فرزند چه الگوی ژنتیکی راخواهد داشت .
ژن های رفتاری
همانطورکه ذکرشد تفاوت های ژنتیکی حاصل ازژن ها خود عامل مهمی درگوناگونی خصوصیات ظاهری ورفتاری می باشد چراکه ژنها اطلاعات وبرنامه هایی رابه همراه دارند که ویژگیهای ظاهری نظیر ساختمان بدن ، جنس ،رنگ پوست ، مو ، چشم ، وضعیت جسمانی وهمچنین ویژگیهای رفتاری فرد رامشخص میکنند .دانشمندان محاسبه نموده اند که حدود 20هزارژن درهرکروموزم انسانی یافت می شود لذا دریک سلول بدنی که حاوی 46 کروموزم است حدود 960000ژن یافت می شود که دربرگیرنده تمام خصوصیات ظاهری ورفتاری وی است .امروزه یکی اززیر مجموعه های رشته ژنتیک که خود به عنوان یک رشته مستقل مطرح است بحث « ژنتیک رفتاری » ( behavior Genetics) است. البته دراین حوزه برای مطالعه نحوه به ارث رسیدن صفات رفتاری ازترکیب شیوه های ژنتیک وروان شناسی ( Psycology) استفاده می شود .(Plomin1991) درواقع « ژنتیک رفتاری » می خواهد بداند که صفات روانی مثل توانایی ذهنی ،مزاج ، پایداری هیجانی ونظایرآن ،تا چه اندازه ازوالدین به فرزندان منتقل می شود.(Bouchard/1994) پس ازمدتها که دانشمندان درجستجوی کشف ژنهای رفتاری بودند برای نخستین بار درتاریخ ، چند ژن منفرد که کدی برای انواع مشخصی ازرفتارهستند مجزا گشتند . یکی ازتحولات قابل توجه ، کشفی بود که درسال 1996رخ داد . دراین کشف معلوم شد ژن واحدی که fru نامیده می شود تقریبا تمام حرکات ورفتارهای عاشقانه پروانه میوه نرراکنترل میکند .در 1996ژنی که در ایجاد « اضطراب » موثراست کشف شد . این ژن درانواع بلند وکوتاه وجود دارد .افراد واجد ژن های بلند درآزمون شخصیت ، نظرات خوش بینانه ای نسبت به آینده دارند وافراد واجد ژن های کوتاه دارای اضطراب ، نگرانی ونوروتیسم بالایی هستند . درهمان سال ، روان شناسان دانشگاه مینه سوتا با بررسی 2000دوقلوی متولد شده درسالهای 1936 تا 1955 درایالت مینه سوتا اعلام کردند که درنقطه استقرار شادمانی نظم وترتیبی وجوددارد که ظاهرا مبین ارتباط واتصال استواری با ژن های مااست.(کاکو ، 1381: 348- 345) درسال 1997 ، دانشمندان ژنی راکشف کردند که درحافظه انسان تاثیر گذاراست که این امر نقطه عطفی درتحقیقات ژنتیکی به شمار میرود .والترژیلبرت ( W.Gilbert) معتقد است که تا سال 2020این امرمیتواند دانشمندان راقادرسازد داروهایی بسازند که میتواند به افرادی حافظه ضعیفی دارند کمک کنند .« الکلیسم » شکل دیگری ازرفتاراست که تاکنون دانشمندان شواهدی برای ژنهای ایجادکننده آن درکروموزم های 1، 4، 8و16یافته اند .
چگونگی شکل گیری شخصیت دنیای درونی انسان
درشکل گیری وایجاد شخصیت هرانسانی ، کششهای متفاوتی اثرگذاراست .ازجمله این کششها میتوان ازکششهایی مانند محیط اجتماعی – خانواده – جغرافیا – آب وهوا – ژنتیک – فرهنگ وغیره نام برد .هریک ازاین عوامل به طرقی درساختمان شخصیت یک انسان جایگاهی برای خود ایجادمی کند .به طورمثال انسانهایی که دریک جغرافیای کوهستانی وآب وهوای سردرشد میکنند ، عموما مردمان دلیر ، شجاع وغیوری هستند ویا بالعکس کسانی که دریک منطقه آب وهوایی معتدل رشد می کنند ، غالبا انسانهایی رمانتیک واحساساتی هستند .درهرجامعه کششهای مخصوص همان جامعه برروی شخصیت فرد اثرمی گذارد وانسان رابه سمت خواستهای عمومی جامعه می کشاند .
ژنتیک نیز یکی دیگرازکششهای غالب به شمارمی آید که به صورت طبیعی یک سری ازخصلتهایی که درپدرومادرویا اجداد انسان موجودبوده رابه وی منتقل میکند ویا به تعبیری اورابه سمت خود می کشاند .فرم تربیت خانواده نیزیکی دیگرازشایع ترین کششهایی است که درساخت وشکل دهی شخصیت یک انسان اثرمی گذارد .اگردقتی دربسیاری ازرفتارهای ساده خود مثل نحوه غذاخوردن با خوش آمد وبد آمد نسبت به یک امرساده داشته باشیم ، درمی یابیم ، همه درکپیه برداری ما ازتربیت ورفتارخانواده ساخته شده است .
حال که عوامل مختلف اثرگذاردرشخصیت یک انسان به طورمختصر بیان گردید ، این سوال پیش می آید که چگونه دنیای درونی درذهن وشخصیت انسان شکل میگیرد ؟!!
درروانشناسی انسان به دودسته تقسیم می شود : 1- انسان طبیعی 2- انسان غیرطبیعی
انسانی که به موازات کششهای وارده ازسوی محیط – اجتماع – خانواده – جغرافیا – ژنتیک – آب وهوا و.......رشد پیدامی کند ، انسان طبیعی نامیده می شود .
این طبیعی بودن درمعنی ارزش کلمه درمحاوره عام نمی باشد وصرفا یک واژه روانشناختی ا
ست بدین گونه که اگردرخانواده ای که همه دزد هستند فرزندی دزد پرورش پیدامی کند ، این فرزند به لحاظ روانشناسی یک انسان طبیعی به شمارمی آید .بدین سبب که مطابق باکششهای محیطی وخانوادگی که اورابه سمت دزد شدن سوق می داده هیچ مقاومت روانی نشان نداده وهمانگونه که کششها وی راجذب می کردند ، پاسخ داده وبه سمت آنها به صورت طبیعی روانه شده است . اما انسان غیرطبیعی ، انسانی است که برخلاف کششهای وارده عمل نماید وشاخه های جدیدی رابه نام فلورانس دربین کششهاایجاد کند .
به طورمثال اگردرهمان خانواده دزد ، فرزندی تحصیل کرده ومخالف با افکاردزدی پرورش پیداکند ، وی ازلحاظ روانشناسی موجودی غیرطبیعی می باشد.چراکه به کششهای محیط وخانواده پاسخ مثبت نداده وبرعکس فلورانسهایی دربین کششهای مختلف ایجاد نموده است .به بیانی ساده تر آنگونه که کششها وی را به سمت خود می کشاندند ،عمل ننموده وبه طورغیرطبیعی ازجریان کششها خارج شده است .تا اینجا مساله چندان خارق العاده ای اتفاق نمی افتد پس ازاین روند که شخص دربین کششها فلورانسهایی ایجاد می کنند ولزوما هم متعهد خواهند بود ، خود شاخه های جدیدی دردنیای ذهن وروان وی ایجاد می کند .
این شاخه های جدید ، گونه ای نو ومغایر ازکششها درروان شخص ایجادمیکند . وبه صورت غیره منتظره ای اورابه سمت خود جذب می کند تا اینجا هم مشکل چندانی به چشم نمیخورد .!! مشکل زمانی آغاز می شود که این شاخه های جدید وفلورانسها ، بایستی بایک هندسه معرفتی وشناخت هماهنگ ازجهان پیرامون همراه باشد .درغیراینصورت هریک ازشاخه های ایجاد شده درذهن ، وی رابه سمت خود می کشاند وبعضا میتواند ریشه بسیاری ازناهنجاری های اجتماعی رادراین فرم برخورد با فلورانسها جستجو نمود . چراکه خود هرفلورانسی به تنهایی نمایانگر یک تضاد تفکر وذهن فرد با کششهای محیطی ،خانوادگی و...... غیراست . وبه صورتی میتوان آنرروج ازهنجارهای پذیرفته کششهای اجتماعی ، خانوادگی و.... نام برد وناهنجاری واقعی زمانی اتفاق می افتد که یک هندسه معرفتی ( حاصل ازشناخت وتعریف هماهنگ بین مفاهیم جهان بیرونی ) برروی فلورانس ها ایجاد نگردد .
هرانسانی به فراخور نوع جامعه وفرهنگ واجتماعی که درآن رشد می کند ،نوعی نگاه وباورنسبت به جهان پیرامون خود پیدامی کند که جهان بینی می نامیم .امااین جهان بینی ، ازفیلترها وزوایای مختلف تعاریف ومشخصات مختلفی رابه انسان نشان می دهد .زوایای دید فلسفی ، علمی ،عرفانی ، هنری ،دینی .... که همگی یک تعریف کلی درذهن ازدنیای پیرامون وجایگاه انسان می سازد .هندسه معرفتی پدیده ایست که وظیفه هماهنگی ویک سوکردن کلیات باورها ودانش های انسان رانسبت به جهان پیرامون به عهده دارد .
خود پنداره: خود
دربررسی انگیزش خود وتلاش های آن ، سه مسئله مهم وجود دارد ( بامیستر ، 1987):
1- توصیف کردن یا آفریدن خود
2- مرتبط کردن خودبه جامعه
3- کشف کردن وپرورش دادن استعداد خود .
درجستجوی توصیف کردن یا آفریدن خود ، ازخودمان می پرسیم کیستیم ، دیگران چگونه مارا می بینند ، بادیگران چه شباهت وتفاوتی داریم ، وآیا میتوانیم کسی شویم که دوست بداریم باشیم . درجستجوی مرتبط کردن خود به جامعه ، به این موضوع می اندیشیم که چگونه می خواهیم با دیگران رابطه برقرارکنیم ، چه جایی رادوست داریم دراین دنیای اجتماعی اشغال کنیم ، وچه نقش های اجتماعی برای ما وجود دارند ( وندارند ) .درجستجوی کشف کردن وپرورش دادن استعدادها ، چیزهایی راکه مورد علاقه ما هستند ونیستند کاوش می کنیم ، ارزش های کسانی راکه محترم می شمریم درونی می کنیم ، می کوشیم معنی بیافرینیم ، کشف کردن وپرورش دادن استعدادهای خودرادنبال میکنیم ، ووقت خود راصرف پرورش دادن برخی مهارت ها وروابط می کنیم ودرعین حال ترجیح میدهیم مهارت ها وروابط دیگران را نادیده بگیریم .
توصیف کردن یا به وجود آوردن خودنشان میدهد که چگونه خود پنداره رفتاررانیرومند وهدایت می کند برخی ازجنبه های توصیف خود صرفا به مانسبت داده شده است ( مثل ، جنسیت ) اما جنبه های دیگر آن را باید ازطریق پیشرفت وانتخاب ( مثل شغل ،دوستان ، ارزش ها ) به دست آورد .این مسئولیت ، جستجوی دائمی مارابرای توصیف کردن وآفریدن خود ، تلاشی انگیزشی می کند .
مرتبط کردن خودبه جامعه نشان می دهد که چگونه هویت رفتاررانیرومند وهدایت میکند .جامعه ازبرخی جهات ، ازنظر نقش هایی که به افراد اجازه میدهد دنبال کنند ، خشک وانعطاف ناپذیراست .جامعه برای تعیین کردن رابطه فرد با دیگران ( مثل همسر) وبا جامعه ( مثل مشاغل ) ،مقداری حق انتخاب وحتی تا اندازه ای مسئولیت می دهد این حق انتخاب ودرونی کردن مسئولیت ، تلاش برای مرتبط کردن خود به جامعه راتلاشی انگیزشی می کند .
کشف کردن وپرورش دادن استعداد خود نیز تلاشی انگیزشی است ، تلاشی که عامل بودن رانشان میدهد .عامل بودن یعنی عامل (خود) قدرت وقصد عمل کردن رادارد .عامل بودن ، انگیزش نهفته درخود رانشان می دهد .بنابراین ،عامل بودن ، نیروی انگیزشی طبیعی رامی رساند که ازدرون فرد ، نه از درون محیط یا فرهنگ ، سرچشمه میگیرد . این احساس عامل بودن روبه رشد ، استعداد خود راتلاشی انگیزشی می کند .
مساله عزت نفس
قبل ازاینکه درباره خود پنداره ، هویت ، وعامل بودن بحث کنیم ، بد نیست قدری مکث کنیم وعقیده اساسی ای راکه افراد زیادی به آن پایبند هستند ، به چالش بطلبیم ؛ یعنی ، بهترین راه برای افزایش دادن انگیزش دیگران این است که عزت نفس آنها رابالا ببریم .آموزگاران ، کارفرمایان ، ومربیان همواره وبا اشتیاق می گویند برای با انگیزه کردن دانش آموزان ، کارمندان ، وورزشکاران ، باید با عزت نفس آنها را بالا برد.کاری کنید که آنها ازآنچه هستند احساس رضایت کنند ، بعد ببینید که چه چیزهای شگفت آوری آشکارمیشود .
بالابردن عزت نفس هدف خوبی است .هرچه باشد ، عزت نفس با شادبودن ، همبستگی مثبت دارد.(دینرودینر/1996) .اما مشکل تقویت کردن عزت نفس به عنوان یک مداخله انگیزشی این است که « تقریبا هیچ یافته ای وجود ندارد که نشان دهد عزت نفس موجب چیزی می شود ، بلکه ،عزت نفس راکل موفقیت ها وشکست ها به وجود می آورند ..... چیزی که باید بهبود یابد عزت نفس نیست ،بلکه بهبود مهارت های ما[برای پرداختن ]به دنیاست » (سلیگمن ، نقل شده درآزار،1994)به عبارت دیگر ، دررابطه عزت نفس با عملکرد خود ، عزت نفس متغیر علیتی نیست .دراین رابطه ،دو پژوهشگرنتیجه گرفتند که عزت نفس « عمدتا نتیجه تراکم موفقیت ها وشکست های مرتبط با پیشرفت است وتاثیر مهمی برپیشرفت بعدی ندارد » (هلمک وون آکن ، 1995) همین پژوهشگران به امتیاز« مدل پرورش مهارت » به عنوان بهترین روش برای ساختن خود پنداره قوی وانعطاف پذیر درکودکان دوره ابتدایی اشاره کردند .
نکته مهم نهفته دراین دونقل قول ، جهت تاثیر علیتی بین عزت نفس وپیشرفت /زایندگی / عملکرد خود است .عزت نفس وپیشرفت ، همبستگی مثبت با هم دارند ( بولس، 1999؛دیویس وبرمبر، 1999) . اما بابالا رفتن عزت نفس موجب بالا رفتن پیشرفت نمی شود ، بلکه افزایش پیشرف 1995؛ مارش ، 1990؛ شی یروکرات ، 1979 ؛ شالویک وهاگتوت ، 1990 ) عزت نفس نشان می دهد که زندگی چگونه میگذرد ، امااین منبع انگیزشی نیست که به افراد امکان دهد کاری کنند که زندگی خوب پیش برود .پس نتیجه می گیریم ، شواهدی وجودندارد که نشان دهد تقویت کردن عزت نفس افراد، عملکرد آنها را بهبود خواهد بخشید (بامیستر وهمکاران ، 2003)
افرادی که عزت نفس پایین دارند ازسطح بسیاربالای اضطراب رنج می برند .مهمترین امتیاز عزت نفس بالااین است که ازخود دربرابر افسردگی واضطراب محافظت می کند (آلوی وآبرامسون ، 1988؛ گرینبرگ وهمکاران ، 1992؛ سولومون ، گرینبرگ وپیزینسکی ، 1991) بنابراین عزت نفس
پایین ؛ افراد رادربرابر اضطراب آسیب پذیر می سازد .اما چون عزت نفس پایین بداست به معنی آن نیست که سعی دربزرگ کردن عزت نفس خوب است .درواقع ،عزت نفس بزرگ شده ، جنبه تی
ره ای دارد .افرادی که خود انگاره بزرگ شده ای دارند ، وقتی خود انگاره مطلوب آنها تهدید می شود ، بسیارمستعد پرخاشگری واعمال خشونت بارهستند ( بامیستر ، اسمارت ، وبودن ، 1996) برای مثال ، وقتی افراد دارای عزت نفس بسیاربالا احساس کنند که درحضوردیگران مسخره شده اند ، شدیدا مستعد اعمال پرخاشگری انتقامجویانه می شوند . به این دودلیل ، افزایش عزت نفس هیچ چیزخوبی به بارنمی آورد ، وتهدید شدن خود انگاره بزرگ شده ، پیش درآمد خشونت انتقامجویانه است .