بخشی از مقاله
تحليلي بر سخنان امام در زمان رسيدن به خلافت
با بيان جامعي كه در زمان رسيدن به خلافت براي مردم ايراد كرد ، پروندة خود را گشود ، تا روش خود را توضيح دهد ، و شيوة رفتار خويش را به روشني اعلام كند .و او چنين گفت:
((.... مبادا افرادي از شما – كه در نعمتهاي دنيا غرقه شده ، املاك و زمينها برگرفته ، نهرها شكافته ، بر مركبهاي تندرو سوار شده ، كنيزكان سيمين تن زيبا روي انتخاب كرده برايشان به صورت ننگ و عار درآمده است – اگر از اين تجملات خود بي بهره شدند و به حقوقي كه دارند و آان را مي شناسند باز گردانيده نشدند ، فردا بگويند : پسر ابي طالب ما را از حقوقمان محروم كرد !))
پس اين سخن يك اعلاميه و ابلاغ بود ؟
هم ابلاغ بود و هم اخطار ! گفتاري روشنتر از نور ، ونظري برنده تر از شمشير ،و راهي مستقيم همچون پل صراط پيوسته به روشني اعلام كرد : آن ثروت بي حساب كه گروهي از آنان ، در سالهاي گذشته ، بي هيچ موجبي ، از بيت المال صاحب شده اند ، اكنون ساعت قطعي بازگردانيدن به حق و عادلانة آن به منبع اصليش فرا رسيده است .و ديگر تبعيض قائل شدن در تقسيم بيت مال ، به اين دليل و آن بهانه ، از امروز در مجتمع جديدشان هيچ جايي نخواهد داشت : اگر چه آنچه مي گفته اند ، يا مي گيرند ،
به عنوان صلة رحم دريافت مي داشته اند ، يا عطاي سخاوتمندانه اي در پاداش جهاد بوده ، يا غنيمتي بوده كه چند برابر حقشان به نام سابقة همنشيني يا پيشي در ايمان مي گرفتنه اند . اگر چه در حوزة رجالي باشند كه عنوان اشرافي يافته اند ، يا نژادشان آنان را از توده مقدم ساخته باشد . زيرا مال مال خداست . و همة افراد ملت در بردن سهم يكسان هستند ، و شيوه برابري و يكساني كه رسول خدا در ميان همگان گذاشت غير قابل نقض مي باشد ، و اجا زه کم وزياد کردن آن براي هيچ انساني ، نيرومند يا ناتوان ، نژاده يا كم نژاد ، قدرتمند و حاكم يا بادار حكومت شده ، داده نشده است .
امام در دنبال آن گفت :
(( ... توجه داشته باشيد هر شخصي از مهاجران وانصار از رفقاي رسول خدا كه از لحاظ رفاقتش خود را برتر از ديگران مي داند ، برتري را فردا در پيشگاه خدا طلب كند ، و پاداش و مزدش با خداست . و هر شخصي كه دعوت خدا و رسول را پاسخ داد ، ملت و آيين ما را تصديق كرده ، به دينمان در آمده و روي به قبله ما آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام گرديده است ... ))
در تعيين وظيفه هيچ اختلافي در ميانشان نبود ، و همگي ملزم بودند به سطح اين تكليف برسند ، زيرا نتيجه عمل اجتماعي و تجزيه ناپذير بود ، همچون دستگاهي كه با تمام اجزاي ريز و درشت خود ، با هماهنگي و يكپارچگي كار مي كند و هيچ جزيي در هيچ حال نمي تواند به گونه ديگري به عمل بپردازد.
اين است نظر امام درباره مردم و دارايي ، كه گفت :
(( شما بندكان خدا هستيد و مال متعلق به خداست ، به يكسان در ميان شما تقسيم مي شود ، در اينباره هيچكس بر ديگري برتري ندارد ، پرواداران را فردا بهترين مزد و برترين پاداش در پيشگاه خدا است . خدا براي پرواگيران دنيا را به عنوان مزد و پاداش تعيين نكرده است .... ))
واه چه زيبا گفتاري و راست سخني . پروردگارش را تصديق كرده پيغمبرش را راستگو دانسته است ، و با اين نگرش آگاه منطبق با حق ، و استوار گر داد ، و همهنگ با منطق واقعيت زنده اي كه در شرايط جهاد و پيكار براي نشر كلمه الله بر حكومت فرمانروايي داشت ، امتش را هم تصديق كرده است . حتي با اين سخن به فرمان سنت و قانون طبيعت گردن گذاشته است ،همان سنت و قانوني كه بر انسانيت فرمان نمي راند تا همگي را بصورت وحدتي به هم پيوسته در آورد ، و همه افرادش را برادراني شبيه و يكسان سازد .
علاوه بر همه اينها گفتارش بوسيله عمل او تصديق مي شود ، سخن را به پايان مي رساند و آنان را به ديدار فردا دعوت مي كند :
(( ... اگر ان شاء الله فردائي بود ، پيش ما بيائيد . زيرا در نزد ما مالي است كه آنرا به روي شما تقسيم مي كنيم . بدون شك هيچ يك از شما ، چه عرب و چه غير عرب كه از مستحقان عطا بوده يا نبوده است ، در صورتي كه مسلمان آزاده اي باشد ، نبايد از ديگري عقب بماند ... ))مساواتي كامل در مال خدا ، بدون هيچ تفاوت يا تبعيضي ، اگر چه منزلتها متفاوت باشد ، يا از نژادهاي گونه گون باشند ، زيرا همگي در حق يكسان مي باشند .
عدالت براي همه ي مردم از سوي همه ي مردم
با مرزهايي روشن و مفهوم و بدون هيچ ابهامي براي جستجوگران . عدالتي همگاني و فراگيرنده كه هيچ انساني از آن بي بهره نگردد . بدون كوتاهي و تقصيري آهنگ اجرا داشته باشد . بدون گزافه گويي ، با گذشت ، و بدون هيچ اطلاقي ، نسبي باشد . در ميدان امكان وسيع بگنجدة در حدود توانهاي بشري ، و در چار چوب نيروهاي اجرائي و در مرزهاي شرايط و افكار قرار گيرد . اين عدالت واقعيتي است كه ميدانهاي قانون خدا را مي شناسد . طبيعت بشر را درك مي كند ، و با زمان و مكان مرتبط است . در همانجا كه تشكيل شده نمي ايستد كه منجمد گردد و بميرد ، و با بال خيال به پرواز در نمي آيد كه در خلأ بيكران سرگردان شود . به سوي كمال نمي گرايد كه از جهان پايين برتر رفته در جهاني بي مردم سر در آورد زيرا كمال بر روي زمين و در بشر از جمله امور محال مي باشد .
بي گمان عدالت اين جهاني است و به كمال نمي رسد ، ليكن مي تواند رنگ همه جانبگي بر سيما داشته باشد ، با منظور و هدف ايده آل هماهنگ نمي شود ، اما با مفهوم همگاني همراه است .
اين بود خواست امام . و اين چكيدة سخناني بود كه روز شنبه ، يازده روز گذشته از ماه ذيحجة سال سي و پنج هجري يعني سال رسيدن به سرپرستي امور مسلمانان ، ايراد كرد . و نيز خلاصة درسهاي مستفاد از تجربة انسانيت بس بزرگي است كه مجتمع او را از سالهاي اندك پس از رسول خدا از سر گذرانيده به امروز رسيده است . چون شخص جريان رفتار عمومي و رفتار خصوصي را پيگيري كند ، به روشني در ميابد ، كه چگونه در هر دو جنبه خط انحراف سقوط مي كند تا اينكه به نقطة صفر مي رسد . در ابتداي خط، مجتمع اسلامي به عدالت ، به عنوان طرز تفكر و برنامه عمل و شيوه زندگي ، چنگ مي زند . اين خط راه صعود را_ با خزش و يا پرش _ در پيش مي گيرد و به سوي سخت ترين هدفها و مهمترين اوجها روانه مي شود ، همينكه در اين رفتن به سستي مي گرايد ، مجتمع با اصرار اين عدالت را با فعاليت و تحرك برقرار مي دارد و از آن دست مي كشد .
با وجود اينكه حقيقت ادعاي ما ، در نخستين وهله ، به آساني درك مي شود ، اما اگر از همان ابتدا دروجدان انسان نفوذ نكند راهي براي رسيدن به حقيقتش وجود ندارد . و چنانچه عدالت برتر را بر فراز خود احساس نكرده باشد ، و ما عدالت الهي را بر فراز آن مي بينيم آن حقيقت نفوذ نمي كند . تعجب ندارد ، زيرا عدالت ، با وجود رفعت و همه جانبگي وقدرتي كه دارد ، شعله اي است فراز اين كه راه بشر را براي رسيدن به عدالت مطلوب روشن مي گرداند ، ودستي راهنما افراد بشر را از غارهاي تيرة ستم و بيغوله هاي تاريك تجاوز كاري بيرون مي آورد تا دلهايشان را در ابتداي راه روشن قرار دهد . ناظر و مراقبي نيرومند بر جريان حركاتشان نظارت دارد ، و گامهايشان را در صورت انحراف و كجروي تعقيب مي كند .
از جمله مسلمات بديهي اين است كه احساس عدالت الهي كردن و اين احساس در جانها مستقر شدن ، بوسيلة ايمان _ نه بوسيلة علم تنها _ صورت مي گيرد . شخص نسبت به چيزي جهل دارد و در نتيجه بدان ايمان پيدا نمي كند ، در حقيقت بدان علم پيدا مي كند سپس علمش _ از روي عناد يا انحراف _ به حد ايمان پيدا كردن بدان نمي رسد ، يا از روي شك بدان معتقد مي شود ، و شناختش دربارة آن موضوع با نتيجة ديگر شناختهاي معنوي و ماديش در هم مي آميزد . اگر آن را احساس كند با تمام وجود _ برتر از آگاهي عقلي _ از آن به دست مي آورد كه شعله اش هرگز خاموش نمي شود ، وبا اثر خود بر تمام ديگر دركهايش تفوق مي يابد .
اين است عدالت خدا . شعاعهاي نوري كه از آسمان احساس و آگاهي بر بشر مي تابد و چون روشنايي چراغ در اين زندگي سو سو مي زند . دلهايشان را روشن مي سازد تا راه را به آنان بنمايد ، و همانند نگهباني خواب نشناس بر فراز سرشان آويزان است . چون اشعة فرو رونده اي رفتارشان را كشف كرده هيچ ظاهر آشكار و اندرون پنهاني از نظرش پوشيده نمي ماند . چون ميزاني بر پا گردد ، همة اقدامهاي آنان : رفتار ، گفتار و پندارشان ، را مي سنجد و به حق ارزش مي نهد و با ترازوي دقيق و سالمي وزن مي كند ، بي هيچ اشتباهي و كم گذاشتني ؛ زيرا همة آنان در پيشگاه پروردگارشان داخل در حساب مي باشند . با وجود اين ، پاداشي كه عدالت الهي در برابر وفا كردن به امانت ، براي هر انسان قابل است همچنان از رازهاي سر به مهر علم خدا است ،
پرده از روي آن كنار نمي رود تا مردم در زندگي نخستين خود اندازة دقيقش را بدانند ، و ادراك بشري از شناختن نوع آن يا دريافتن اندازه اش بسي نارسا است .در اين حقيقت شكي نيست . زيرا عدالت پروردگار رساتر و بخشايش آن فرا گيرنده تر از آن است كه تنها اجرا كرذن و انجام دادن به تنهايي را پاية سنجش كند و ارزش عمل قرار دهد ، و معيار پاداش و كيفر سازد ، چه خداي سبحان به چيزي احاطه دارد كه دانش بشر آنرا از اسرار جهان هستي به شمار مي آورد ، و اين سبب و مسببهاي آشكار و نهان و مؤثرهاي پيدا و پنهان است كه عادتا بر رفتار بشر فرمان مي راند ، و نيز بدان سبب كه عدل خداي متعال وابسته به مشيت او و همراه با رحمتش بوده با سنجش بي نظير خود ارزيابي كرده هر كس را بر طبق خواست عادلانه خويش يافت كيفر مي دهد و هر كس در اين مسير با خواست عفو او همراه بود از آن برخوردار مي گردد .
انسان ، با ديد دروني خويش ، در ميان دو سوي اين عدالت والا در جهاني بيكران از عواطف و انفعالات، شناور است . در اين مسافرت دراز ، به صورتهاي گوناگوني از دريافته هاي نفساني و ذهني برخورد كرده آنها را بر صفحه احساس خود ، تا آنجا كه قدرت اين احساس ماده تلقي و پذيرش باشد ، منعكس مي كند . گاه با احساس خود مي بيند ، گاه با عقلش ، ليكن در هر دو حال به وجود صورتهاي درك شده يقين داشته با دركي روحي يا دريافتي عقلاني ، بدان ها ايمان پيدا مي كند .اگر چه ممكن است اين دو وسيله يقين پيدا كردن با هم مختلف باشد ، و در مقدار ايمان متفاوت ، و اگر چه هر كدام درك ديگري را منكر شود يا با آن موافق باشد .درك روحي آن قسمت عدالت الهي را در مي يابد و به شگفت در مي آيد كه ناشناخته ، در جهان غيب خدا از دانش مردم نهفته ، به خواست سرشار از رحمتش وابسته است . يا اينكه در شگفتي خود را به رويشان گشاده وجود انسان را از بيم و اميد سرشار ، و از ترس حساب خدا ، و اميد بخشش او لبريز مي سازد.
آگاهي عقلاني به جهت شناخته شده اي پا مي گذارد ، كه داراي رمزي مشخص است ، بازداشتن و فرماندادنهايش روشن و در برابر گنه عمل و ارزش اجرا پاداش حتمي دارد ، لذا انسان در مي يابد كه چگونه راه مي سپرد و رفتار آزادانه اش او را به چه سرانجام مي كشاند و به هنگام حسابرسي در چه مرتبه اي از پاداش يا كيفر قرار دارد .
نفس بشري سفري بس دراز در عدالت بيكران خدا در پيش دارد . سفري بس دراز به درازي زندگانيها و امتداد روزگاران . گامهاي دستاوردهاي ذاتي شدة انسان و نيروهاي ارادي و عاطفي اكتسابي و فطريش ، در ميان دو جهت اين عدالت والا در آمد و رفت است كه جهت حتمي و لازم ، كه براي هر عمل حكمي ، و براي هر اجرا پاداشي تعيين مي كند ، و جهت مشيت سرشار از رحمتش ، كه براي عفو دري گشاده دارد ، و آمرزش را برفراز قصاص قرار مي دهد .
بر بيكران پهنة اين بيابان نا پيدا كنارة احساس و آگاهي و در ميان مرزهاي نامشخص معلوم و مجهول ، قضاي حسابشدة رقم زده و قضاي پنهان مورد اميد است كه وجدان و ضمير انسان ، با گام خرد و بال روان ، در التزام اين عدالت ايده آل والا در آمد و رفت است ، يا با الهامجويي از ريشه ها و پايه هايش براي عمل و حساب و پاداش ، خود را همانند آن مي سازد ،روش ترسيم ميكند ، رفتار به نظم در مي آورد ، توبيخها و پاداشها را مشخص مي گرداند ، و در اين صورت ، با همراهي ممكن و همانندي نزديك ، در ساية عدالتي جديد قرار مي گيرد كه رنگ دنيوي دارد و – به نظر خودش – ضامن ادامة جريان حركت زندگي در مجتمعي پسنديده و مرفه ، و با هماهنگي و روابط ميان همة اجزائش بدون هيچ آشفتگي و عدم تعادلي مي باشد .
امام خواسته است در ضمن سخنان خود ، مردمش را به آنچنان شيوة عدالت دنيوي مورد پسندي آگاه گرداند كه از طغيان باز مي دارد آرامش مي پراكند ، زندگي انساني ارجمندي فراهم مي سازد ، نيروها در ساية آن متوازن مي گردند ، تناقضات متعادل مي شوند ، و بالأخره نزديك با دور ، همگان با گزيدگان ، نژادگان با بي نژادان ، همچون هنگامي كه در پيشگاه خدا يكسان بودند ، يكسان و برابر مي شوند . با اين اقدام خود كاري جز اين نكرده است كه بدانان چيزي را يادآوري كند كه در گذشته اي نزديك داشته اند و اكنون بدست فراموشي سپرده اند . اگر آنان – تا آن روز – حكم قرآن را درك كردند ، و خود را بدون هيچ اجازة عدولي بدان متعهد ساختند ، وضعشان براي هميشه به سامان مي رسد ، و پيوسته در جهانهاي برين پرواز كرده هدفهاي پست آنان را به گل و لجن نمي چسباند .
از پيش خود چيز تازه اي نياورده است . ليكن برايشان توضيح داده كه چگونه مي توانند عدالت خود را بر روي زمين با چنان شيوه اي براي هميشه اجرا كنند كه بشر توان اجرايش را دارد ، با انديشه هاي گوناگون مي سازد ، با شرايط مختلف و اندازه هاي متفاوت و انگيزه هاي متعدد و با هر چيزي كه ممكن است طبيعت انسان و شرايط محيط ها را دگرگون سازد و فرا گيرد ، جور در مي آيد .
چون در گفتارش نيك بنگريم بدون ابهام مي توانيم اصول اساسي ، يا برنامه هايي وسيع ، براي سياست امور و ادارة مردم در آن بيابيم ، و از خلال كلمات روشنايي بخش او همان عدالت مورد نظر ساده و آسان را ، بر پايه اي كلي ، و دور از فرو رفتن در جزئيات و دقايق ، به خاطر اجتناب از اختلاف نظرها ، در يابيم . منصف به عموميتي است كه بنيادهاي نرمش را برايش فراهم مي سازد ، و خصوصيت قدرت يافتن بر شكل دادن آن به گونه اي كه متناسب و شايسته براي اجرا در همة مجتمع ها ، و در همة زمانها و مكانها باشد ، بدان مي دهد .
عدالتي با اين فراگيرندگي بيكران و امكانات وسيع ، بيگمان شايستگي دارد كه بشريت را از تسلط ستم در زندگي خصوصي و اجتماعي شخص بر روي زمين آزاد سازد .
شگفت انگيز نيست . زيرا عدالت دو قطب دارد : حق خود ، و حق ديگري ، هر دو حق روياروي و همراه با هم در درون انسان مي زيند ، و نشايد كه به عمل پردازند مگر با هم ، همسنگ و هماهنگ . در نتيجه آن دو را – با اين شيوة عمل متعادل – شايد كه هر دو جنبة زندگي بشر را نگه دارند : جنبة خصوصي و اجتماعي آن را ، نظام موزون و ناموزونش را و بايد كه ستونهاي پيوند هاي فردي و روابط جمعي را از فروريختن و ويراني حفظ كنند . واين دو قطب ، بدون اين تعادل ، مي توانند نظام را ويران كنند و روابط و پيوندها را از هم بگسلند ، زيرا در اين صورت ، فاصلة موجود ميان احساس به خويش شخص ، و طغيان عليه افراد پيرامون خود را تهي مي گذراند
، و اين شخص هر طور بخواهد در فرد پرستي فرو مي رود . با ديدن ستمهاي مجتمع نسبت به خود ايمانش سست مي گردد ،احساس همكاري با ديگران در وجودش به ضعف مي گرايد و ميل به كار كردن براي ديگران پيدا نمي كند . در اينجا شايسته نيست از دادگري مادي براي فراهم ساختن خوراك و نوشيدني و پوشيدني شخص و اينگونه چيزها سخن به ميان آيد ، زيرا زندگي بشر بر روي زمين ، به معناي حقيقي آن ، موجوديتي تمدني است ، نه چارپاوار و حيواني كه نهايت خواستش تأمين اين مواد باشد ،
و نيز بدان جهت كه محيط متناسب با شرايط زندگي انسان تنها در فراهم شدن خواستهاي محسوس جسم كه حيوان بي زبان غريزي را مطلوب است ، نمي باشد . اينها هرگز براي زندگي بشر كه داراي حيات و طپش قلب و انديشه هاي فعال ، و واكنشهاي نفس است و قدرتشان بر همة رفتارهاي انسان چيره است ، بسنده نيست .