بخشی از مقاله
حسد و جنبه های اخلاقی آن
حسد
حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است از نعمتهائى که صلاح او باشد.اما اگر زوال نعمت را از او نخواهد بلکه مثل آن را براى خود بخواهد «غبطه و منافسه» است.و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را «غیرت» خوانند.
بیان تفصیلى آن این است که اگر انگیزه حسد صرفا حرص بر این باشد که آن نعمتبه تو برسد، این از پستى و زبونى قوه شهویه است، و اگر انگیزه آن تنها رسیدن مکروهى به محسود باشد از رذائل قوه غضب است، و از نتایج کینه - توزى است که آن هم از نتایجخشم است، و اگر باعث آن ترکیبى است از هر دو، این از پستى و زبونى هر دو قوه است.و ضد حسد، نصیحت و خیرخواهى استیعنى خواستن دوام نعمتخداوند بر برادر مسلمانت، که صلاح او در آن است.
و شکى نیست که حکم قطعى به اینکه این نعمت صلاح استیا فساد ممکن نیست.چه بسا که چیزى در آغاز و در نظر اول عمتشمرده شود و سرانجام بر صاحب خود و بال و فساد باشد.پس ملاک و مناط در این امر ظن و گمان غالب است، و بنابراین اگر ظن غالب این است که به صلاح اوست، خواستن زوال آن حسد است و خواستن دوام و بقاء آن خیرخواهى است، و آنچه گمان رود که موجب فساد باشد، خواستن زوال آن غیرت است.اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است
زوال و بقاء نعمت را براى برادرت مخواه مگر اینکه آن را به شرط صلاح مقید کنى تا از حکم حسد رهایى یابى و حکم خیرخواهى برایتحاصل شود.و معیار در نصیحت و خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مىخواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمىخواهى و نمىپسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى.و معیار در حسد این است که آنچه را براى خود نمىخواهى براى او بخواهى، و آنچه را براى خود مىخواهى براى او نخواهى.
فصل 1: مذمتحسد
حسد سختترین و دشوارترین بیماریهاى روانى و بدترین و پلیدترین رذایل است، و صاحب خود را به عقوبت دنیا و عذاب آخرت گرفتار مىسازد.زیرا در دنیا لحظهاى از حزن و الم خالى نیست و به هر نعمتى که در دست دیگران مىبیند رنج مىبرد، و نعمتهاى خداى تعالى نامتناهى است و هرگز از بندگان بریده و منقطع نمىشود، پس حسود پیوسته در اندوه و رنج است.و وبال و سرانجام بد آن گریبانگیر خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضررى نمىرساند، بلکه موجب ازدیاد حسنات و بالا رفتن درجات او مىشود از این رو که حسود بر او عیب مىگیرد، و آنچه در شرع جایز نیست درباره او مىگوید، پس نسبتبه او ظالم است و قستى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مىگیرد، و اعمال شایسته خود را به دفتر اعمال او منتقل مىسازد، بنابراین حسد وى براى محسود جز خیر و نفع اثرى ندارد.و با وجود این در مقام عناد و ضدیتبا آفریدگار و پروردگار بندگان است، زیرا اوست که
نعمتها و خیرات را بر بندگان چنانکه اراده فرموده به مقتضاى حکمت و مصلحتخود ارزانى داشته است، پس حکمتحق و کامل او چنین اقتضا کرده که آن نعمتبر آن بنده حاصل و باقى باشد، و حسود بیچاره زوال آن را مىخواهد.و آیا این چیزى جز ناخشنودى از قضاء الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعضى دیگر است؟ و این نیست مگر آرزوى قطع فیوضات الهى که بر حسب حکمتبالغه مقدر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است! بلکه
طالب نقص بر خداى سبحان است و نمىخواهد خدا را متصف به صفات کمالیه بداند.زیرا افاضه نعمتها از سوى خداوند در وقتشایسته و در جاى مستعد از صفات کمالیه خداى تعالى است که عدم آنها نقص استبر او، و گرنه از او صادر نمىشد، و حسود ثبوت این نقص را مىخواهد.از سوى دیگر حسود چون زوال نعمتهاى الهى را که وجوداتند مىخواهد و بازگشتشرور و بدیها به عدم است پس وى طالب شر و دوستدار آن است.و حکما تصریح کردهاند که هر که به شر، اگر چه براى دشمن،
راضى و خشنود باشد در واقع شریر است.پس حسد بدترین رذائل و حسود شریرترین مردم است.و چه خباثت و معصیتى بالاتر از این که کسى از راحت مسلمانى بدون آنکه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متالم شود؟ و از این رو در آیات و اخبار از این صفت مذمتشدید شده است. خداى سبحان در ناشایسته شمردن آن مىفرماید:
«ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله» (نساء 53) .
«یا به مردم نسبتبه آنچه خدا از فضل و کرم خویش به آنان داده حسد مىبرند؟» .و مىفرماید:
«ود کثیر من اهل الکتاب ان یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم» (بقره 109) .
«بسیارى از اهل کتاب از حسدى که در دلشان است دوست دارند که شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز گردانند» .
و مىفرماید:
«ان تمسسکم حسنة تسؤهم و ان تصبکم سیئة یفرحوا بها» .
(آل عمران 120)
«اگر نیکیى به شما رسد بد حال و ناراحت مىشوند و اگر بدیى به شما رسد از آن شادمان مىگردند» .
و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب» .
«حسد کارهاى نیک را مىخورد همچنانکه آتش هیزم را مىخورد» .
و نیز فرمود: «قال الله عز و جل لموسى بن عمران: یابن عمران لا تحسدن الناس على ما آتیتهم من فضلى و لا تمدن عینیک الى ذلک و لا تتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمى، صاد لقسمى الذى قسمتبین عبادى.و من یک کذلک فلست منه و لیس منى» .
«خداى عز و جل به موسى بن عمران وحى فرمود که به مردم بر آنچه از فضل خود به آنها دادهام حسد مبر، و چشمهاى خود را بر آن مدوز، و دلت را دنبال آن مکن، که حسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگین است، و از تقسیمى که میان بندگان خود کردهام جلوگیر است.و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» .
و فرمود: «لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا، و کونوا عباد الله اخوانا» .
«حسد مورزید و از هم مگسلید و به یکدیگر پشت مکنید (راه مخالفت مپوئید) و دشمنى منمائید، بندگان خدا! با هم برادر باشید» .
و فرمود: «دب الیکم داء الامم قبلکم: الحسد و البغضاء هى الحالقة، لا اقول حالقة الشعر، و لکن حالقة الدین.و الذى نفس محمد بیده! لا تدخلون الجنة حتى تؤمنوا، و لن تؤمنوا حتى تحابوا.
الا انبئکم بما یثبت ذلک لکم؟ افشوا السلام بینکم» «بیمارى امتهاى پیش در شما راه یافته: حسد و دشمنى که سترنده است، نه سترنده موى بلکه سترنده دین.به خدائى که جان محمد به دست اوست، به بهشت نمىروید تا ایمان آورید، و ایمان نخواهید آورد تا یکدیگر را دوستبدارید.
آیا مىخواهید شما را به چیزى خبر دهم که مهربانى و دوستى را میان شما برقرار کند؟ به همدیگر سلام کنید!» .
و فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا، و کاد الحسد ان یغلب القدر» . «فقر نزدیک است که به کفر انجامد، و حسد نزدیک است که بر قدر غلبه کند (1) » .
و فرمود: «به زودى به امت من بیمارى امتها خواهد رسید.پرسیدند:
بیمارى امتها چیست؟ فرمود: «خود پسندى و ستیزندگى، و سرکشى، و زیاده جوئى، و همچشمى در دنیا، و دورى نمودن و حسد ورزیدن، تا آنکه ستم و تعدى و سپس آشوب و فتنه پدید آید» .
و فرمود: «ترسناکتر چیزى که بر امتم مىترسم این است که مالشان زیاد شود پس با یکدیگر حسد ورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» .و فرمود: «براى نعمتهاى خدا دشمنانى هست.پرسیدند: آنها کیانند؟
فرمود: کسانى که به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده حسد مىبرند» .
و در یکى از احادیث قدسى وارد شده است که: «خداوند فرمود: حسود دشمن نعمت من است و از قضاء من خشمگین است و به قسمتى که در میان بندگانم کردهام راضى و خشنود نیست» .
امام باقر علیه السلام فرمود: «ان الرجل لیاتى باى بادرة فیکفر.و ان الحسد لیاکل الایمان کما تاکل النار الحطب» .
«گاهى مرد شتابزدگى و تندى مىکند و کافر مىشود.و حسد ایمان را مىخورد همچنانکه آتش هیزم را مىخورد» .
و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «آفة الدین: الحسد و العجب و الفخر» «آفت دین حسد و خودبینى و فخر فروشى است» .
و فرمود: «ان المؤمن یغبط و لا یحسد، و المنافق یحسد و لا یغبط (2) » .
«مؤمن غبطه مىبرد و حسد نمىورزد، ولى منافق حسد مىورزد و غبطه نمىبرد» .
و فرمود: «حسود پیش از آنکه ضررى به محسود برساند به خود زیان مىزند، چنانکه ابلیس به سبب حسد براى خود لعنتبه ارث برد، و براى آدم برگزیدگى و هدایت و بالا رفتن به مقام حقایق عهد و اصطفاء الهى را حاصل کرد.
پس محسود باش و حسود مباش، که ترازوى حسود همیشه سبک استبه واسطه سنگینى ترازوى محسود (3) ، و روزى قسمتشده است، پس حسد چه نفعى به حسود و چه ضررى به محسود مىرساند.و ریشه حسد از کورى دل و انکار فضل و کرم خداى تعالى است، و اینها دو بالند براى کفر.و به واسطه حسد فرزند آدم در حسرت جاوید افتاد، و به دره هلاکتى سقوط کرد که هرگز نجاتى براى او نیست.و حسود را توبه نیست، زیرا بر آن مصر و به آن معتقد است و حسد سرشت اوست که بدون معارض و بىسبب ظاهر مىشود، و سرشت از ریشه تغییر نمىپذیرد، هر چند که معالجه شود (4) » .
یکى از حکما گفته است: «حسد زخمى استبهبود ناپذیر» .
و یکى از خردمندان گفته است: «ظالمى شبیهتر به مظلوم از حسود ندیدم، که نعمت ترا نقمتخود مىداند» .
و یکى از بزرگان گوید: «حسود از مجالس و مجامع جز مذمت و ذلتبهرهاى نمىبرد، و از ملائکه جز لعنت و دشمنى به او نمىرسد، و از خلق جز غم و اندوه عایدش نمىشود، و در وقت مردن جز سختى و هراس نصیبى ندارد، و در قیامت جز رسوائى و عذاب به او نمىرسد» .
اخبار و روایات در نکوهش حسد بیرون از حد شمار است، و آنچه یاد شد براى حق جو کافى است.و نیز باید دانست که ناپسند داشتن نعمت و حب زوال آن نسبتبه کافر و فاجر که دستاویز فتنه و آزار خلق و افساد بین مردم مىشود مانعى ندارد، از این رو که وسیله فساد است نه از آن جهت که نعمت است.
فصل 2: منافسه (5) و غبطه (6)
منافسه یعنى آرزو نمودن نعمتى که براى دیگرى هستبىآنکه زوال آن را از او بخواهد، و این مذموم نیست، بلکه در واجب واجب است و در مستحب مستحب و در مباح مباح.
خداى سبحان مىفرماید:
• «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون» (مطففین 26) .
• «و همچشمى کنان در این باره (نعمتبهشتى) همچشمى کنند» .
• و سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر این معنى حمل مىشود که فرمود: «لا حسد الا فى اثنین: رجل آتاه الله مالا، فسلطه على ملکه فى الحق.و رجل آتاه الله علما، فهو یعمل به و یعلمه الناس» .
• «حسد روا و نیکو نیست مگر در دو مورد: مردى که خدا او را مالى داده باشد و او [در صرف] در راه حق به آن دستیابد، و مردى که خدا به او علمى عطا فرموده و او به آن عمل کند و به مردم بیاموزد» .یعنى غبطه جز در این موارد [جایز و نیکو] نیست.گاهى غبطه حسد نامیده مىشود چنانکه گاهى حسد منافسه و همچشمى خوانده مىشود، و این براى نزدیکى و وسعت و فراخى این دو معنى است.
و سبب غبطه حب نعمتى است که براى شخص مورد غبطه حاصل است.پس اگر آن نعمت امرى دینى باشد سبب غبطه حب خدا و محبت طاعت اوست، و اگر امر دنیوى باشد سبب آن حب نعمتهاى مباح دنیا و بهرهمندى از آنهاست.در غبطه اول هیچ کراهتى نیستبلکه مستحسن و مندوب است و غبطه دوم اگر چه حرام نیست ولى باعث کاهش و نقصان درجه آدمى در دین و واماندن انسان از مقامات بلند و ارجمند است، و با زهد و توکل و رضا منافات دارد.
و اما غبطه اگر فقط این باشد که دوست دارد به مثل نعمت مغبوط (شخص مورد غبطه) برسد، از آن رو که آن نعمت از مقاصد دین و دنیاست، بدون آنکه بخواهد با وى برابر باشد یا نپسندد که کمتر از او باشد به هیچ وجه در آن اشکالى نیست.ولى اگر تمایل به برابرى و کراهت از کمبود نسبتبه او دارد این حال جاى خطر و لغزش است.زیرا بر طرف شدن کمبود و نقصان یا به وسیله رسیدن به نعمت آن شخص یا به زوال آن از او حاصل مىشود.در این صورت اگر یکى از این دو طریقه حاصل نشد نفس از میل و خواهش طریقه دیگر دستبرنمىدارد.
زیرا بعید است که آدمى بخواهد با دیگرى در نعمتى مساوى شود و نتواند به مرتبه او برسد و آنگاه میل به زوال آن از او نکند، بلکه غالبا چنین تمایلى در وى پدید مىآید، تا آنجا که اگر آن نعمت از او زوال پذیرد در نزد او خوشتر است تا بقاء آن زیرا به زوال آن نعمت کمبود و نقصان خود او از میان مىرود.و اگر طورى باشد که چنانچه اختیار را به وى دهند در زوال نعمت از او مىکوشد حسود است و دچار صفت مذموم حسد.و اگر مانع عقلى او را از این کوشش باز دارد و لکن در طبعش چنین
است که با زوال نعمت از مغبوط شادى و سرورى در خود مىیابد، بىآنکه این حال را ناپسند شمرد و در دفع آن بکوشد، این نیز حسد و مذموم است، اگر چه به بدى مرتبه اول نیست.و اگر به واسطه نیروى عقل و دین خود خوشحالى و سرورى را که در طبع خویش به سبب زوال نعمت دیگرى مىیابد ناپسند شمرد و در دفع آن از نفس خود در مقام مجاهده برآید، مقتضى رحمت واسعه الهى این است که از او عفو نماید، زیرا دفع این حالت جز با ریاضتهاى سخت و دشوار در توان و قدرت او
نیست.هیچ انسانى نیست مگر اینکه کسى را در میان آشنایان و نزدیکان خود در بعضى از نعمتهاى الهى برتر و بالاتر مىبیند، و هر گاه به مقام تسلیم و رضا نرسیده باشد خواستار برابرى با او در آن است و کمبود و نقصان آن را درباره خود نمىپسندد.و چون نتواند به آن برسد بىاختیار طبعش مایل به زوال نعمت از او مىشود، و همیشه در ناراحتى و پریشانى است تا او به مرتبه وى تنزل یابد و با وى
مساوى شود.و این حالت هر چند نقص است و نفس را از درجات مقربان فرود مىآورد و به انحطاط مىبرد، خواه از مقاصد دنیا باشد یا دین، لکن چون به سبب نیروى عقل و تقواى خود آن را ناپسند و مکروه شمرد و به مقتضاى آن عمل نکند، ان شاء الله مورد عفو قرار مىگیرد، و همان ناخشنودى و کراهتى که از این صفت دارد کفاره آن است.
از مجموع آنچه گفته شد معلوم مىشود که براى حسد مذموم چهار مرتبه است:
اول - اینکه دوست دارد که نعمت از محسود بر طرف شود هر چند به وى منتقل نشود، و این زشتترین و ناپسندیدهترین مراتب حسد است.
دوم - اینکه دوست دارد که نعمت از دست دیگرى بیرون رود براى رغبت و تمایلى که به آن دارد مانند خانه معینى یا زن جمیلهاى که مىخواهد از دست وى در رود و به دست او آید.بر حرمت و مذمت این مرتبه از حسد قول خداى تعالى دلالت دارد که مىفرماید:
«و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم على بعض» (نساء، 31) .
«آنچه را که خداوند به وسیله آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده آرزو مکنید» .
سوم - اینکه تمایل او به مثل آنچه دیگرى دارد باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن ناتوان است دوست دارد که از دست او نیز بیرون رود تا با یکدیگر برابر باشند.و اگر بتواند، در تلف کردن و زوال آن نعمت از دست وى مىکوشد.
چهارم - مثل سوم است، با این تفاوت که اگر در بر طرف ساختن آن نعمت قدرت هم داشته باشد نیرومندى عقل و دین او مانع مىشود که در زایل کردن آن نعمتبکوشد و لیکن از زوال آن خشنود مىشود بدون اینکه از این حالت دلشادى خود ناراحتباشد.
و براى غبطه دو مرتبه است:
اول - میل دارد که به آنچه مغبوط دارد دستیابد، بدون میل به مساوات با وى یا کراهت از کمتر داشتن از او، و زوال نعمت وى را نخواهد.
دوم - میل دارد که به آن نعمت دستیابد همراه با میل به مساوات و کراهت از کمبود، به طورى که اگر از نیل به آن ناتوان باشد، در نهانخانه دل خویش نابودى نعمت وى را خواهان و از رسیدن به برابرى با وى و از میان رفتن کمبود شادمان است، جز اینکه از این شادى ناخشنود است و بر نفس خود خشمگین.گاه این مرتبه از حسد «حسد مورد عفو» نامیده شده و گویا مقصود نبى اکرم صلى
الله علیه و آله همین معنى باشد که مىفرماید: «سه چیز است که مؤمن از آن جدا نخواهد شد: حسد، و ظن و طیرة (فال بد) ...سپس فرمود: و براى او راه بیرون شدن از اینها هست، اگر حسد بردى آن را مخواه و مجو - یعنى اگر در دلت چیزى از آن یافتى به آن عمل مکن، و از آن ناخشنود باش - و اگر گمان [بد] پیدا کردى آن را حقیقت مپندار و آن را تحقق مبخش، و چون شگون بد زدى از آن بگذر [و به کار خود پرداز]» .
فصل 3: انگیزههاى حسد
انگیزههاى حسد هفت چیز است:
اول - خباثت نفس و بخل نسبتبه خیر بندگان خدا.در گوشه و کنار عالم کسانى را مىیابى که از گرفتارى و رنج و مصیبتبندگان شاد و خوشدل مىشوند، و از راحت و نیکویى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مىگردند.چنین شخصى هر گاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معیشت آنان را بشنود به سبب خبثباطن و رذالت طبع در خود احساس شکفتگى و
شادمانى مىکند، هر چند میان او و ایشان هیچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنائى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسیدن به جاه یا مال و مانند اینها حاصل نشود.و هر گاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى یکى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مىآید اگر چه هیچ نقص و ضررى به او نرسد.این بیچاره نسبتبه نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مىورزد بدون اینکه قصد و غرضى داشته باشد و یا تصور کند که آن نعمتبه وى منتقل مىشود، پس این خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پلیدى طبع است.و از این رو علاج آن در نهایت دشوارى است زیرا سببش خباثت ذات و پستى سرشت است و معالجه امر ذاتى و مقتضاى طبع بسیار سخت است، بر خلاف آنچه از اسباب عارضى پدید آید.
دوم - دشمنى و کینه توزى، و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا هر انسانى - مگر نادرى از اهل مجاهده با نفس - به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناک مىگردد، یا به گمان اینکه این حال مکافاتى است که خداوند به خاطر او به دشمن رسانده، یا براى اینکه طبعا ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد.و هر گاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مىشود، زیرا ضد مراد و خواهش اوست و گاه تصور کند که خود او در نزد خدا منزلتى ندارد که انتقام او را از دشمن نگرفته و بلکه به او نعمت داده، و از این خیالها اندوهگین مىشود.
سوم - حب ریاست و حب مال و جاه.پس کسى که نام و آوازه را دوست دارد، و طالب مدح و ستایش است از اینکه او را در فن خود وحید زمان و یگانه عصر خوانند، و از حیثشجاعتیا علم یا
عبادت یا صنعتیا جمال یا غیر اینها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود که در دورترین نقاط عالم نظیر و مانند او هست ناراحت و بددل مىشود، و به مرگ او یا زوال نعمتى که در آن با او مشارک ستشاد مىگردد، تا در فن خود از همه برتر و در ستایشى که از صفت او مىشود یکتا و بى - همتا باشد.
چهارم - ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود.و این مخصوص دو نفر است که هر دو یک چیز را بخواهند، پس هر یک از آن دو در وصول به مقصود به دیگرى حسد مىورزد، از این جهت که آن را در انحصار خود مىخواهد، مثل حسد هووها نسبتبه یکدیگر در مسائل همسرى، و حسد برادران با هم در نزدیکى به پدر و مادر براى دستیافتن به مال آن دو، و حسد شاگردان به یکدیگر در مورد یک
استاد براى جلب توجه او، و حسد ندیمان و خواص پادشاه در نیل به منزلت و مقام در نزد او، و حسد وعاظ و فقهائى که اهل یک شهرند با هم در رسیدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همین باشد.
پنجم - تعزز: و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکى از همگنانش از او بالاتر و برتر شود، به این گمان که اگر آن شخص به نعمتهائى دستیابد بر او تکبر خواهد کرد و او را کوچک خواهد شمرد، و او به واسطه اینکه مىخواهد عزیز و ارجمند شمرده شود خواهان آنست که آن نعمتبه او نرسد.و غرض او این نیست که تکبر نماید، زیرا به برابرى با او راضى است، بلکه غرضش دفع کبر اوست.
ششم - تکبر: و آن عبارت است از اینکه صفت تکبر بر طبع کسى غالب باشد و بخواهد بر یکى از اقران برترى نماید و از او توقع انقیاد و دنبالهروى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد چنین تصور کند که دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سر باز خواهد زد یا داعیه برابرى با او یا برترى از او را خواهد داشت، و بدین سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از این جهت در رسیدن نعمتبه وى حسد مىبرد.و حسد بیشتر کفار نسبتبه رسول الله صلى الله علیه و آله از این قبیل بوده، چنانکه مىگفتند: چگونه جوانى فقیر و یتیم بر ما مقدم شود؟«لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم» (زخرف، 13) «چرا این قرآن بر مرد بزرگى از این دو آبادى نازل نشده» .
هفتم - تعجب: و این در وقتى است که محسود در نزد حاسد حقیر و نعمتى که به وى رسیده بزرگ باشد، و از رسیدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفتشود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد، و از این قبیل استحسد امتها نسبتبه پیغمبران خود که مىگفتند:
1- «ما انتم الا بشر مثلنا» (یس، 15) .
2- «شما جز بشرى مانند ما نیستید» .
3- «فقالوا: انؤمن لبشرین مثلنا» (مؤمنون، 48) .
4- «و مىگفتند: آیا به دو بشرى (موسى و هارون) مانند خود ایمان آوریم؟»
5- «و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون» (مؤمنون، 34) .
6- «و اگر از بشرى مانند خود اطاعت کنید زیانکارید» .
بنابراین از رسیدن کسانى مانند آنان به مرتبه وحى و رسالت تعجب مىکردند، و از این رو حسد مىبردند بىآنکه قصد تکبر یا ریاستیا دشمنى یا غیر اینها از موجبات حسد را داشته باشند.
و گاهى این اسباب و عوامل یا بیشتر آنها در یک نفر جمع مىشود، و بدین گونه حسد در او نیرومند مىگردد به حدى که دیگر نمىتواند آن را پنهان دارد، و دشمنى را آشکار مىسازد.و گاه حسد چندان نیرومند شود که حسود آرزو کند که هر نعمتى را نزد هر کسى مىبیند از او زایل شود و به دست وى برسد.چنین شخصى دچار جهل و حرص است، زیرا آرزو مىکند که همه نعمتها و خیراتى که براى همه مردم حاصل است از آن او باشد، یعنى امرى که بىشک محال است و اگر هم ممکن باشد بهرهمندى از آنها امکانپذیر نیست، و اگر حریص نبود چنین آرزوئى نمىکرد، و اگر عالم بود این آرزو را با نیروى عقل از خود دفع و طرد مىنمود.
(تنبیه) بعضى از عوامل و اسباب مذکور، همان گونه که مقتضى است که حسود آرزوى زوال نعمت و خوشى از دیگران کند همین طور اقتضا دارد که آرزوى بلا و گرفتارى براى صاحبان نعمتبنماید.جز اینکه آنچه از حسد شمرده مىشود همان قسم اول است، و دومى از عداوت شمرده مىشود، و عداوت اعم از حسد است، زیرا دشمنى آرزوى وقوع مطلق ضرر براى دشمن است، خواه زوال نعمتیا حدوث بلا و مصیبتى باشد.و حسد صرفا آرزوى زوال نعمت است.
میان علماء آخرت و خداشناسان حسدى نسبتبه یکدیگر وجود ندارد
عوامل و اسبابى که درباره حسد ذکر شد میان اشخاصى است که با یکدیگر ارتباط دارند و از این رو در مجالس و محافلى گرد مىآیند و در مقاصد و اغراضى مشترک و همسانند، و چون در غرض یا مسالهاى با یکدیگر مخالفت نمایند، کینهورزى پدید مىآید، و در این هنگام یک طرف مىخواهد طرفدیگر را تحقیر و بر او تکبر کند، و براى مخالفتبا غرض وى در صدد مکافات بر مىآید، و از دستیابى وى به نعمتى که او را به مقصودش مىرساند ناخشنود است، و در این حال حسد تحقق مىیابد.و از این رو در میان دو شخصى که در دو شهر دور از هم زندگى مىکنند حسد پیش نمىآید زیرا رابطهاى با هم ندارند.و لیکن اگر در یکجا در جوار هم قرار گیرند و بر سر مسائل و مقاصدى با هم برخورد کنند و مخالفتشان آشکار شود، میانشان دشمنى و کینه پدید مىآید و بقیه اسباب حسد برانگیخته
مىشود.و نیز مىبینى که هر صنفى به صنف خود حسد مىبرد نه به دیگرى زیرا مقاصد یک صنف یکسان است و بر شغل و صنعت واحد مزاحم یکدیگرند.پس عالم به عالم حسد مىبرد نه به عابد، و تاجر به تاجر حسد مىبرد نه به دیگرى، مگر به سببى دیگر غیر از اشتراک بر آن حرفه.و همچنین هر که حرص شدید بر حب جاه دارد و دوستدار آوازه و اشتهار در همه اطراف عالم است و شوق یکتائى و تفرد در فن خود دارد، با هر کسى که در عالم در فنى که وسیله تفاخر اوستشریک و نظیر باشد حسد مىورزد.
و اما منشا همه اینها دوستى دنیاست، زیرا منافع دنیا به سبب تنگى و محدود و محصور بودن آنها محل نزاع و کشمکش مىشود، به طورى که ممکن نیست منفعتى از مال و منصب به کسى برسد مگر آنکه از دست دیگرى بیرون رود.ولى آخرت، چون تنگى در آن نیست، نزاع و برخورد بین اهل آن پیش نمىآید.مثال این در دنیا علم و معرفت [به خدا] است که از مزاحمتبر کنار است، و هر که علم به خدا و صفات و افعال او و معرفتبه نظام جهان را دوست دارد، هر گاه دیگرى نیز به آن معرفت
داشته باشد حسد نمىبرد. زیرا علم با بسیارى علما تنگ نمىشود و یک مطلب علمى براى هزار هزار عالم معلوم مىگردد، و هر یک از ایشان به معرفتخود شاد مىشود و از آن لذت مىبرد، و شادى و لذت او به واسطه معرفتشخص دیگر کم نمىشود، بلکه به سبب کثرت اهل معرفت زیادتى انس و ثمره افاده و استفاده حاصل مىگردد.زیرا معرفتخدا دریائى وسیع و نامحدود است که تنگى در آن نیست.و هر علمى با خرج کردن یعنى با آموزش به دیگرى و شریک ساختن همنوعان در آن افزون مىشود، و همین باعث فزونى لذت و سرور و شادمانى مىگردد.و همچنین است تقرب و منزلت در نزد خداوند و شوق به نعمتهاى اخروى.و بزرگترین نعمتهاى الهى و بالاترین مراتب منزلت و قرب نزد خداى تعالى لذت لقاء اوست، و در آن هیچ جلوگیرى و مزاحمتى نیست، و اهل لقاء جا را بر یکدیگر تنگ نمىکنند، بلکه با کثرت ایشان انس بیشتر مىشود.
از آنچه گفتیم معلوم شد که: در میان علماى آخرت حسدى نخواهد بود، زیرا آنان از کثرت و بسیارى شریکان خود در معرفتخدا و حب و انس او شاد و مسرور مىگردند، و حسد ورزى تنها در میان علماى دنیاست، و آنها کسانى هستند که مقصودشان از علم طلب مال و جاه است.زیرا مال از اجسام و مادیات است که چون به دست کسى رسید دست دیگران از آن تهى مىماند.و جاه و ریاست نیز چنین است زیرا که وقتى دلها به بزرگداشت عالمى اقبال نمود از تعظیم دیگرى منصرف و یا کم مىشود، و همین سبب حسد در میان ایشان مىگردد.اما اگر دل آدمى از سرور و ابتهاج به معرفتخداوند پر شد مانعى نیست که دیگران هم به آن معرفت دستیابند.اگر انسانى مالک همه آنچه در زمین استبشود دیگر چیزى باقى نمىماند که دیگران مالک شوند زیرا دایره امور مادى و دنیوى تنگ و محدود است.اما علم را نهایت نیست، و اگر انسانى به بعضى از علوم عالم شود این امر مانع آن نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
پس روشن شد که حسد به سبب مقصود بودن امرى است که کفایت همه را نمىکند و خواست همگان را برنمىآورد.از این رو میان عارفان و خداشناسان و صاحبان مقامات برین الهى حسدى نیست زیرا در معرفتخداوند و نعمتهاى بهشت تنگى و محدودیت و مزاحمت وجود ندارد، و لذا خداى سبحان درباره ایشان مىفرماید:
«و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین»
(حجر، 47) «کینه [و حسدى] که در سینههایشان بوده به در آوریم و برادروار بر تختها روبروى هم قرار دارند.» بلکه باید گفت که حسد از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس اى دوست من، اگر بر خود مهربان باشى و آبادى و راحتسراى آخرت بخواهى نعمتى را طلب کن که مزاحمتى براى آن نیست و لذتى را بجو که چیزى آن را تیره و مکدر نکند.و آن لذت جز معرفتخدا و حب و انس به او و از همه گسستن و به جناب قدس او پیوستن نیست.و اگر از چنین حالتى لذت نمىبرى و به آن اشتیاق ندارى و لذتهاى تو منحصر استبه امور حسى و وهمى و خیالى، بدان که جوهر ذات تو معیوب و از عالم انوار محجوب است، و بزودى با چهارپایان و شیاطین قرین و محشور خواهى شد و در اسفل السافلین با آنها در غل و زنجیر خواهى بود.و مثل تو در عدم درک این لذت همچون کودک و عنین است که لذت جنسى را ادراک نمىکند.پس همان گونه که این لذت مخصوص مردان سالم است، همچنین ادراک لذت معرفت مخصوص مردانى است که:
«لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله» (نور، 37) «هیچ گونه تجارت و داد و ستدى ایشان را از یاد خدا مشغول نمىسازد.» و دیگران به این لذت مشتاق نیستند، زیرا شوق بعد از چشیدن لذت است، و هر که لذت معرفت را نچشیده باشد به آن شناسائى ندارد، و هر که نشناسد مشتاق نمىشود، و هر که مشتاق نباشد نمىجوید، و هر که نجوید ادراک نمىکند، و هر که معرفت را در نیابد از مقام علیین رانده و مطرود و از مجاورت مقربان محروم خواهد بود، و با محرومان در تنگترین درکات زندان دوزخ محبوس خواهد شد:
«و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین» (زخرف، 36) «و هر که از یاد خداى رحمان روى بر تابد شیطانى را به او گماریم که قرین وى باشد.»
علاج حسد
چون دانستى که حسد از بیماریهاى مهلک نفس است، این را نیز بدان که بیماریهاى نفسانى جز با علم و عمل علاجپذیر نیست.اما علمى که براى بیمارى حسد سودمند است این است که بدانى که حسد براى دین و دنیاى تو زیان آور است، ولى به محسود تو زیانى نمىرساند، بلکه به سبب آن سود دنیوى و اخروى مىبرد.و هر گاه این نکته را از روى بصیرت و تحقیق دانستى، و دشمن خود و دوست دشمن خود نبودى، از حسد جدا و دور خواهى شد.
و اما اینکه حسد باعث زیان دنیوى مىشود به جهت این است که حسود همواره در رنج و الم و عذاب و پیوسته در غم و اندوه است، زیرا نعمتهاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى که خدا به آنان مىدهد ترا در تعب و اندوه و عذاب مىگذارد، و هر بلائى که از ایشان دفع شود گوئى که بر تو فرود آید، و بدین گونه دائما غمگین و محزون و تنگدل و پریشان خاطر مىباشى، پس آنچه براى دشمنان خود مىخواهى به جان خود مىکشانى.و چه شگفتآور است که عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد، و زیان و رنج و اندوه این دنیا را به جان بخرد، و دین و دنیاى خود را بىهیچ نتیجه و فایدهاى تباه سازد.
و اما اینکه حسد ضرر دینى و دنیوى به محسود نمىرساند روشن و آشکار است، زیرا نعمتبا حسد کسى زوال نمىپذیرد.نعمتهاى خدا تا زمانى که مقدر شده استمرار و دوام دارد، و هیچ تدبیر و حیلهاى در دفع آن کارگر و سودمند نیست، و نه چیزى مىتواند عطاى او را منع کند و قضاى او را دگرگون سازد:«لکل اجل کتاب» .
«و کل شىء عنده بمقدار» . (رعد، 40، 9) «براى هر مدتى مکتوبى است» . «و هر چیز نزد او به اندازه است.» و اگر به حسد حسود آن نعمت از کسى زایل شود نعمتى بر هیچ کس باقى
نمىماند، زیرا هیچ کس نیست که از حسد حسودان در امان باشد، بلکه نعمت ایمان نیز بر مؤمنان باقى نماند، زیرا کفار بر آنان حسد مىبرند، چنانکه خداى سبحان مىفرماید:
«ودت طائفة من اهل الکتاب لو یضلونکم و ما یضلون الا انفسهم و ما یشعرون» (آل عمران، 69) «گروهى از اهل کتاب آرزو دارند که شما را گمراه کنند ولى جز خویشتن را گمراه نمىکنند اما نمىفهمند.» و اگر حسود تصور کند که حسد وى نعمت را از محسود بر طرف مىکند ولى حسد دیگران درباره او آن را زایل نمىکند، براستى نادانترین و کودنترین مردم خواهد بود.آرى، حسد وى گاهى منشا انتشار برترى محسود خواهد شد، چنانکه گفتهاند:
و اذا اراد الله نشر فضیلة طویت، اتاح لها لسان حسود هر گاه خداوند انتشار فضیلت نهانى را بخواهد زبان حسود را براى این کار آماده مىکند پس چون حسد حسود نعمت محسود را زایل نمىکند، نه به دنیاى او ضررى مىزند و نه در آخرت گناهى بر او خواهد بود.