بخشی از مقاله
دا نش حضرت علی علیه السلام
پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گروههايى از دانشمندان يهود ونصارا براى تضعيف روحيهمسلمانان به مركز اسلام روى مىآوردند وسؤالاتى رامطرح مىكردند. از جمله، گروهى از احبار يهود وارد مدينه شدند وبه خليفه اول گفتند:در تورات چنين مىخوانيم كه جانشينان پيامبران، دانشمندترين امت آنها هستند. اكنون كه شما خليفه پيامبر خود هستيد پاسخ دهيد كه خدا در كجاست.آيا در آسمانهاستيا در زمين؟
ابوبكر پاسخى گفت كه آن گروه را قانع نساخت; او براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمند يهودى روبرو گرديد وگفت:در اين صورت بايد زمين خالى از خدا باشد!
در اين لحظه حساس بود كه على عليه السلام به داد اسلام رسيد وآبروى جامعه اسلامى را صيانت كرد. امام با منطق استوار خود چنين پاسخ گفت:
«ان الله اين الاين فلا اين له ; جل ان يحويه مكان فهو في كل مكان بغير مماسة و لامجاورة.يحيط علما بما فيها و لا يخلو شيء من تدبيره » (1)
مكانها را خداوند آفريد واو بالاتر از آن است كه مكانها بتوانند اورا فرا گيرند. او در همه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس ومجاورتى ندارد. او بر همه چيز احاطه علمى دارد وچيزى از قلمرو تدبير او بيرون نيست.
حضرت على عليه السلام در اين پاسخ، به روشنترين برهان، بر پيراستگى خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد ودانشمند يهودى را آنچنان غرق تعجب فرمود كه وى بى اختيار به حقانيت گفتار على عليه السلام وشايستگى او براى مقام خلافت اعتراف كرد.
امام عليه السلام در عبارت نخستخود (مكانها را خداوند آفريد...) از برهان توحيد استفاده كرد وبه حكم اينكه در جهان قديم بالذاتى جز خدا نيست وغير از او هرچه هست مخلوق اوست، هر نوع مكانى را براى خدا نفى كرد. زيرا اگر خدا مكان داشته باشد بايد از نخستبا وجود او همراه باشد، در صورتى كه هرجه در جهان هست مخلوق اوست واز جمله تمام مكانها واز اين رو، چيزى نمىتواند با ذات او همراه باشد. به عبارت روشنتر، اگر براى خدا مكانى فرض شود، اين مكان بايد مانند ذات خدا قديم باشد ويا مخلوق او شمرده شود. فرض اول با برهان توحيد واينكه در عرصه هستى
قديمى جز خدا نيستسازگار نيست وفرض دوم، به حكم اينكه مكانى فرضى مخلوق خداست، گواه بر اين است كه او نيازى به مكان ندارد، زيرا خداوند بود واين مكان وجود نداشت وسپس آن را آفريد.
حضرت على عليه السلام در عبارت دوم كلام خود (او در همه جا هستبدون اينكه با چيزى مماس ومجاور باشد) بر يكى از صفات خدا تكيه كرد وآن اين است كه او وجود نامتناهى است ولازمه نامتناهى بودن اين است كه در همه جا باشد وبر همه چيز احاطه علمى داشته باشد، وبه حكم اينكه جسم نيست تماس سطحى با موجودى ندارد ودر مجاورت چيزى قرار نمىگيرد.
آيا اين عبارات كوتاه وپر مغز گواه بر علم گسترده حضرت على -عليه السلام وبهره گيرى او از علم الهى نيست؟
البته اين تنها مورد نبوده است كه امام عليه السلام در برابر احبار و دانشمندان يهود در باره صفات خدا سخن گفته، بلكه در عهد دو خليفه ديگر ودر دوران خلافتخويش نيز بارها با آنان سخن گفته است.
ابونعيم اصفهانى صورت مذاكره امام عليه السلام را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است كه شرح سخنان آن حضرت در اين مناظره نياز به تاليف رساله اى مستقل دارد ودر اين مختصر نمىگنجد. (2)
شيوه بحث امام على عليه السلام با افراد بستگى به ميزان معلومات وآگاهى آنان داشت. گاهى به دقيقترين برهان تكيه مىكرد واحيانا با تشبيه وتمثيلى مطلب را روشن مىساخت.
پاسخ قانع كننده به دانشمند مسيحى
سلمان مىگويد:
پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، گروهى از مسيحيان به سرپرستى يك اسقف وارد مدينه شدند ودر حضور خليفه سؤالاتى مطرح كردند.خليفه آنان را به حضور على عليه السلام فرستاد. يكى از سؤالات آنان از امام اين بود كه خدا كجاست. امام آتشى برافروخت وسپس پرسيد: روى اين آتش كجاست؟دانشمند مسيحى گفت: همه اطراف آن، روى آن محسوب است وآتش هرگز پشت ورو ندارد. امام فرمود: اگر براى آتشى كه مصنوع خداست طرف خاصى نيست، خالق آن، كه هرگز شبيه آن نيست، بالاتر از آن است كه پشت ورو داشته باشد; مشرق ومغرب از آن خداست وبه هر طرف رو كنى آن طرف وجه وروى خداست وچيزى بر او مخفى واز او پنهان نيست. (3)
امام عليه السلام نه تنها در مسائل فكرى وعقيدتى، اسلام ومسلمانان ودر نتيجه خليفه را كمك مىكرد، بلكه گاهى نيز كه خليفه در تفسير مفردات وواژههاى قرآن عاجز مىماند به داد او مىرسيد. چنان كه وقتى شخصى از ابوبكر معنى لفظ «اب» را در آيه وفاكهة وابا متاعا لكم و لانعامكم (4) سؤال كرد، وى با كمال تحير مىگفت:به كجا بروم اگر بدون آگاهى كلام خدا را تفسير كنم.
چون خبر به على عليه السلام رسيد فرمود: مقصود از اب، همان علف وگياه است. (5)
اينكه لفظ اب در زبان عربى به معنى گياه وعلف است در خود آيه گواه روشن بر آن وجود دارد، زيرا پس از آيه وفاكهة وابا بلافاصله مىفرمايد: متاعا لكم ولانعامكم . يعنى: اين دو، مايه تمتع شما وحيوانات شماست.آنچه مىتواند براى انسان مايه تمتع باشد همان «فاكهه» است وآنچه مايه لذت وحيات حيوان است «اب » است كه قطعا گياه وعلف صحرا خواهد بود.
داورى حضرت على (ع)در باره يك مرد شرابخوار
خليفه اول نه تنها در كسب آگاهى از مفاهيم قرآن از امام على عليه السلام استمداد مىجست، بلكه در احكام وفروع دين نيز دست نياز به سوى آن حضرت دراز مىكرد.
مردى را كه شراب خورده ماموران به نزد خليفه آوردند تا حد شرابخوارى براى او جارى سازد. وى ادعا كرد كه از تحريم شراب آگاه نبوده ودر ميان گروهى پرورش يافته كه تا آن هنگام شراب را حلال مىدانستهاند. خليفه در تكليف خود متحير ماند. فورا كسى را روانه حضور على عليه السلام كرد وحلمشكل را از او خواست.
امام فرمود:
بايد دو نفر از افراد موثق دست اين فرد شرابخوار را بگيرند وبه مجالس مهاجرين وانصار ببرند واز آنان بپرسند كه آيا تاكنون آيه تحريم شراب را براى اين مرد تلاوت كردهاند يا نه. اگر آنان شهادت دادند كه آيه تحريم شراب را بر اين مرد تلاوت كردهاند بايد حدالهى را براو جارى كرد واگر نه، بايد او را توبه داد كه در آينده لب به شراب نزند وسپس رها ساخت.
خليفه از دستور امام عليه السلام پيروى كرد وسرانجام آن مرد آزاد شد. (6)
درست است كه امام عليه السلام در دوران خلافتخلفا سكوت كرد ومسئوليتى نپذيرفت، ولى هيچ گاه در بارهاسلام ودفاع از حريم دين شانه خالى نكرد.
در تاريخ آمده است كه راس الجالوت (پيشواى يهوديان) مطالبى را به شرح زير از ابوبكر پرسيدونظر قرآن را از او جويا شد:
1- ريشهحيات وموجود زنده چيست؟
2- جمادى كه به گونهاى سخن گفته است چيست؟
3- چيزى كه پيوسته در حال كم وزياد شدن است چيست؟
چون خبر به امام عليه السلام رسيد فرمود:
ريشه حيات از نظر قرآن، آب است. (7) جمادى كه به سخن در آمده، زمين وآسمان است كه اطاعتخود را از فرمان خدا ابراز كردند. (8) وچيزى كه پيوسته در حال كم وزياد شدن استشب وروز است. (9)
چنان كه از اين سخنان على عليه السلام آشكار است امام معمولا براى اثبات سخن خود به آياتى از قرآن استناد مىكرد واين بر استوارى سخن او مىافزود. (10)
حضرت على (ع) يگانه مرجع فتوا در عصر خليفه دوم
گسترش اسلام، پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، در ميان اقوام وملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند كه حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامى وارد نشده بود.زيرا آيات مربوط به احكام وفروع محدود است واحاديثى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختيار امتبود از چهار صد حديث تجاوز نمىكرد. (11) از اين جهت، مسلمانان در حل بسيارى از مسائل كه نص قرآنى وحديث نبوى در بارهآنها وارد نشده استبا مشكلاتى مواجه مىشدند.
اين مشكلات، گروهى را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل وراى خويش عمل كنند وبا استفاده از معيارهاى ناصحيح، حكم حادثه را تعيين كنند. اين گروه را «اصحاب راى» مىناميدند. آنان، به جاى استناد به دليل شرعى قطعى از كتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزيابى مىكردند وبا ظن وگمان حكم خدا را تعيين مىكردند وفتوا مىدادند.
خليفه دوم با اينكه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خويش عمل مىكرد وموارد آن در تاريخ ضبط شده است، اما نسبتبه اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنين مىگفت:
صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پيامبرند. آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند واز اين جهتبه راى خود فتوا دادهاند. گمراه شدند وگمراه كردند.آگاه باشيد كه ما پيروى مىكنيم واز خود شروع نمىكنيم ; تابع مىگرديم وبدعت نمىگذاريم. ما به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنگ مىزنيم وگمراه نمىشويم.
با اينكه ياد آور شديم كه خليفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مىكرد ودر مواردى بر اثر نبودن دليل، از پيش خود، راى ونظر مىداد، ولى در بسيارى از موارد به باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حضرت اميرمؤمنان -عليه السلام، مراجعه مىكرد.
اميرمؤمنان، به تصريح پيامبر اكرم، گنجينه علوم نبوى بودووارث احكام الهى، وبه آنچه كه امت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بودودر ميان امت فردى داناتر ازا و نبود. از اين رو، در دهها مورد، كه تاريخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خليفه دوم از علوم امام -عليه السلام استفاده كرد وورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود:
«عجزت النساء ان يلدن مثل علي بن ابي طالب».
زنان ناتوانند ازاينكه مانند على را بزايند.
«اللهم لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن ابي طالب».
خداوندا، مرا در برابر مشكلى قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد.
اكنون براى نمونه، برخى از موارد را ياد آور مىشويم.
1- مردى از همسر خود به عمر شكايتبرد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نيز مطلب را پذيرفته، اظهار مىداشت كه قبلا با كسى رابطهاى نداشته است.خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود. ولى امام عليه السلام از اجراى حد جلوگيرى كرد وگفت كه زن، از نظر قرآن، مىتواند بر سر شش ماه بچه بياورد، زيرا در آيهاى دوران باردارى وشير خوارى سى ماه معين شده است:
وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:15)
در آيهاى ديگر، تنها دوران شير دادن دو سال ذكر شده است:
وفصاله في عامين .(لقمان:14)
اگر دو سال را از سى ماه كم كنيم براى مدت حمل شش ماه باقى مىماند.
عمر پس از شنيدن منطق امام عليه السلام گفت:«لولا علي لهلك عمر». (21)
2- در دادگاه خليفه دوم ثابتشد كه پنج نفر مرتكب عمل منافى عفتشدهاند. خليفه در بارههمه آنان به يكسان قضاوت كرد، ولى امام عليه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود كه بايد از وضع آنان تحقيق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحكم خدا نيز مختلف خواهد بود.
پس از تحقيق،امام عليه السلام فرمود: يكى را بايد گردن زد، دومى را بايد سنگسار كرد، سومى را بايد صد تازيانه زد، چهارمى را بايد پنجاه تازيانه زد، پنجمى را بايد ادب كرد.
خليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسيد اما
م فرمود:
اولى كافر ذمى است وجان كافر تا وقتى محترم است كه به احكام ذمه عمل كند، اما وقتى احكام ذمه را زير پا نهاد سزاى او كشتن است.دومى مرتكب زناى محصن شده است وكيفر او در اسلام سنگسار كردن است. سومى جوان مجردى است كه خود را آلوده كرده وجزاى او صد تازيانه است. چهارمى غلام است وكيفر اونصف كيفر فرد آزاد است.پنجمى ديوانه است. (31)
دراين هنگام خليفه گفت:
«لا عشت في امة لست فيها يا ابا الحسن!»در ميان جمعى نباشم كه تو اى ابو الحسن در آن ميان نباشى.
3- غلامى در حالى كه زنجير به پا داشت راه مىرفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پيدا كردند وهركدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند كه زنجير را باز كند تا وزن كنند. وى گفت: من از وزن آن آگاه نيستم و از طرفى نذر كردهام كه آن را باز نكنم مگر اينكه به وزن آن صدقه دهم.
مساله را به نزدخليفه آورند.وى نظر داد:اكنون كه صاحب غلام از باز كردن زنجير معذور است، بايد آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خليفه درخواست كردند كه مرافعه را نزد على عليه السلام ببرند. امام عليه السلام فرمود: آگاهى از وزن زنجير آسان است. آن گاه دستور داد كه طشتبزرگى بياورند واز غلام خواست كه در وسط آن بايستد. سپس امام زنجير را پايين آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب كرد. سپس زنجير را با آن نخ بالا كشيد تا آنجا كه همهآن از آب
بيرون آمد. آن گاه دستور داد كه زنجير را با آن نخ بالا كشند تا آنجا كه همه آن از آب بيرون آيد. آن گاه دستور داد كه طشت را با آهن پاره پر كنند تا آب طشتبه حد اول برسد. وسرانجام فرمود:آهن پارهها را بكشند.وزن آنها، همان وزن زنجير است. به اين طريق، تكليف هرسه نفر روشن شد. (41)
4- زنى در بيابان دچار بى آبى شد وعطش سختبر او غلبه كرد. ناگزير از چوپانى آب طلبيد واو به اين شرط موافقت كرد كه به زن آب دهد كه خود را در اختيار چوپان بگذارد. خليفه دوم در باره حكم زن با امام عليه السلام مشورت كرد
. حضرت فرمود كه زن در ارتكاب اين عمل مضطر بوده وبر مضطر حكمى نيست. (51)
اين داستان ونظاير آن، كه بعضا نقل مىشود، حاكى از احاطه امام على عليه السلام به قوانين كلى اسلام است كه در قرآن وحديث وارد شده است وخليفه از آن غفلت داشت.
5- زن ديوانهاى مرتكب عمل منافى عفتشده بود. خليفه او را محكوم كرد، ولى امام عليه السلام با ياد آورى حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تبرئه كرد وحديث اين است كه قلم از سه گروه برداشته شده است كه يكى از آنها ديوانه است تاخوب شود. (61)
6- زن بار دارى اعتراف به گناه كرد. خليفه دستور داد كه او را در همان حال سنگسار كنند. امام عليه السلام از اجراى حد جلوگيرى كرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى، نه بركودكى كه در رحم اوست. (71)
7- گاهى امام عليه السلام با استفاده از اصول روانى مشكل را حل مىكرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنكر آن شد كه مادر اوست ومدعى بود كه هنوز بكر است، در حالى كه جوان اصرار داشت كه وى مادر اوست. خليفه دستور داد به جوان، به سبب چنين نسبتى تازيانه بزنند. چون
ماجرا به اطلاع امام عليه السلام رسيد، آن حضرت از زن وبستگان او اختيار گرفت كه وى را در عقد هركس كه خواست در آورد وآنان نيز على عليه السلام را وكيل كردند. امام رو به همان جوان كرد وگفت: من اين زن را در عقد تو در آوردم ومهر او 480 درهم است. سپس كيسهاى كه محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست اين زن را بگير وديگر نزد من ميا مگر اينكه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد.
زن با شنيدن اين سخن گفت:«الله، الله، هو النار، هو واللهابني!» يعنى:پناه به خدا، پناه به خدا، نتيجه اين جريان آتش است. به خدا قسم اين پسر من است. سپس علت انكار خود را بازگو كرد. (81)
رفع نيازهاى علمى عثمان ومعاويه
كمكهاى علمى وفكرى امام عليه السلام به خلفا به دوران خلافت ابوبكر وعمر منحصر نبود، بلكه وى به عنوان سرپرست وحامى ودلسوز دين، نيازهاى علمى وسياسى اسلام ومسلمانان را در دورههاى مختلف خلافتبرطرف مىكرد. از جمله، خليفه سوم نيز پيوسته از افكار بلند وراهنماييهاى داهيانه على -عليه السلام بهره مىبرد.
اينكه عثمان از نظرات امام عليه السلام استفاده مىكرد جاى شگفت نيست; شگفت اينجاست كه معاويه نيز، با تمام عداوت وبغضى كه به امام داشت، در مسائل علمى ومشكلات فكرى دست نياز به سوى آن حضرت دراز مىكرد وافرادى را به
صورت ناشناس به حضور امام روانه مىساخت تا پاسخ بعضى مسائل را از آن حضرت بياموزند.
از جمله، گاهى فرمانرواى روم از معاويه مطالبى را مىپرسيدوپاسخ آن را از او مىخواست.معاويه، براى حفظ آبروى خود - كه خويش را خليفه مسلمين معرفى مىكرد - افرادى را به نزد على عليه السلام گسيل مىداشت تا به گونهاى پاسخ را از امام فرا گيرند ودر اختيار معاويه بگذارند.
در اينجا نمونههايى از مراجعه خليفه سوم ومعاويه به امام عليه السلام رامنعكس مىكنيم:
1- از جمله حقوق زن در اسلام اين است كه اگر مردى همسر خود را طلاق دهد وپيش از آنكه عده زن سپرى گردد مرد در گذرد، زن همچون ورثه ديگر از شو
هر خود ارث مىبرد; تو گويى كه تا عده زن سپرى نشده است پيوند زناشويى برقرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن بود - يكى از انصار وديگرى از بنى هاشم.از قضا مرد، زن انصارى خود را طلاق گفت وپس از مدتى درگذشت.زن انصارى نزد خليفه رفت وگفت: هنوز عده من سپرى نشده است ومن ميراث خود را مىخواهم. عثمان در داورى فرو ماند وجريان را به اطلاع امام عليه السلام رسانيد.حضرت فرمود:اگر زن انصارى سوگند ياد كند كه پس از رگذشتشوهرش سه بار قاعده نشده است مىتواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشميه گفت: اين داورى مربوط به پسر عمت على است ومن دراين باره نظرى ندادهام.
وى گفت: من به داورى على راضى هستم. او سوگند ياد كند و ارث ببرد. (91)
اين جريان را محدثان اهل تسنن به گونه ديگر، كه متن آن با فتاواى فقهاى شيعه تطبيق نمىكند، نيز نقل كردهاند. (12)
2- مردى كه براى اداى فريضه حجيا عمره احرام بسته است نمىتواند حيوانى راكه در خشكى زندگى مىكند شكار كند. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
وحرم عليكم صيد البر ما دمتم حرما .(مائده:96)
شكار حيوان خشكى بر شما، در حالى كه محرم هستيد، حرام است.
ولى اگر فردى كه محرم نيستحيوانى را شكار كند، آيا فرد محرم مىتواند از گوشت آن استفاده كند؟ اين همان مسئله اى است كه خليفه سوم در آن از نظر على -عليه السلام پيروى كرد. قبلانظر خليفه اين بود كه محرم مىتواند از گوشتحيوانى كه غيرمحرم شكار كرده است استفاده كند
. اتفاقا خود او نيز محرم بود ومىخواست دعوت گروهى را كه براى او چنين غذايى ترتيب داده بودند بپذيرد، اما وقتى با مخالفت امام روبرو شد از نظر خود برگشت. على -عليه السلام ماجرايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را نقل كرد كه او را قانع ساخت. ماجرا بدين قرار بود كه براى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم، در حالى كه محرم بود، مشابه چنان غذايى آوردند. آن حضرت فرمود:ما محرم هستيم. اين غذا را به افرادى بدهيد كه در حال احرام نيستند.
وقتى امام عليه السلام اين جريان را نقل كرد دوازده نفر نيز در تاييد آن حضرت شهادت دادند. سپس على عليه السلام افزود: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها از خوردن چنين گوشتى ما را بازداشت،بلكه از خوردن تخم پرندگان يا مرغان شكار شده نيز نهى كرد. (22)
3- از عقايد مسلم اسلامى معذب بودن كافر پس از مرگ است. در زمان خلافت عثمان، مردى به عنوان اعتراض به اين اصل عقيدتى جمجمه كافرى را از قبر بيرون آورد وآن را نزد خليفه برد وگفت: اگر كافر پس از مرگ در آتش مىسوزد، بايد اين جمجمه داغ باشد، در حالى كه من به آن دست مىزنم واحساس حرارت نمىكنم!
خليفه در پاسخ عاجز ماند ودر پى على عليه السلام فرستاد. امام عليه السلام، باايجاد صحنهاى، پاسخى در خور به معترض داد. فرمود كه آهن (آتش زنه) وسنگ آتش زايى بياورند وسپس آن دو را بر هم زد تا جرقهاى از آن جستن كرد. آن گاه فرمود: به آهن وسنگ دست مىزنيم واحساس حرارت نمىكنيم، درحالى كه هر دو داراى حرارتى هستند كه در شرايط خاصى بر ما ملموس مىشود. چه مانعى دارد كه عذاب كافر در قبر نيز چنين باشد؟
خليفه از پاسخ امام خوشحال شد وگفت:«لولا علي لهلك عثمان». (23)
اما مواردى كه معاويه به امام عليه السلام مراجعه كرده است.
تواريخ اسلامى موارد هفت گانهاى را ياد آورى شده است كه معاويه دست نياز به جانب على عليه السلام دراز كرده وشرمندگى وسرشكستگى خويش را به وسيلهعلم امام برطرف كرده است.
اذينه مىگويد: مردى از معاويه مطلبى را پرسيد.معاويه گفت: اين موضوع را از على بپرس.سائل
گفت:خوش ندارم از او سؤال كنم; مىخواهم از تو بپرسم.وى گفت: چرا خوش ندارى ازمردى سؤال كنى كه پيامبر در بارهاش گفته است:«على نسبتبه من به سان هارون نسبتبه موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نيست» وعمر مشكلات خود را با او در ميان مىنهاد؟ (24)
وقتى خبر شهادت امام عليه السلام به معاويه رسيد گفت: «فقه وعلم مرد». برادر معاويه به او گفت:اين سخن را مردم شام از تو نشنوند. (25)
اينك فهرست مواردى را كه معاويه از على عليه السلام استمداد كرده است: (26)
1- حكم كسى كه مدتها نبش قبر مىكرد وكفنها را مىبرد.
2- حكم كسى كه فردى را كشته است ومدعى است كه او را درحالى كشته كه با همسر او مشغول عمل جنسى بوده است
.
3- دو نفر در باره لباسى اختلاف كردند. يكى از آنها دو شاهد آورد كه اين لباس مال اوست وديگرى مدعى شد كه آن را از ناشناسى خريده است.
4- مردى با دخترى ازدواج كرده است، ولى پدر عروس، به جاى او، دختر ديگرى را به حجله روانه كرده است.
5- يك رشته سؤالاتى كه فرمانرواى روم در باره كهكشان وقوس وقزح و... از معاويه كرده بود واو ناشناسى را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از على عليه السلام دريافت كند.
6- فرمانرواى روم مجددا سؤالاتى از قبيل موارد مذكور را از معاويه پرسيد وباجگذارى خود را مشروط به دريافت پاسخ صحيح آنها كرد.
7- براى بار سوم، سؤالى از دربار روم به معاويه رسيدوپاسخ آن را طلبيد. عمرو عاص، با حيله خاصى، جواب آن را از امام عليه السلام دريافت كرد.
دلاورى على (ع)
چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت كه زبانزد همگان استبنگريم، درمىيابيم كه او از سن بيستسالگى يا اندكى بيشتر در جنگها مباشرت داشته، و حال آنكه با جنگاوريى كه على (ع) از خود به نمايش گزارد، نام شجاعان پيش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نيز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گيتى پاك كرد.خواهيم ديد كه على (ع) در شجاعتبر تمام مردم برترى دارد، اين امر آنچنان بديهى و روشن است كه سخن گفتن و ايراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبيح
جلوه مىكند. آنچه على در جنگ كرد، تا روز قيامتبه عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همين قدر كافى است كه وى در هيچ ميدانى از دشمن گريزان نشد و خود را در مقابل لشگريان آنان نباخت و با كسى گرم كارزار نشد، مگر آنكه او را بكشت و هرگز ضربهاى بر دشمن وارد نكرد كه بخواهد دومين ضربه را نيز بر او بزند. ضربات او بس سهمناك
بود.هرگز از پيش دشمنى نمىگريخت.چون به مبارزهاى فراخوانده مىشد باك نمىداشت.اينها همه از امور حيرتآورى است كه جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا كه بتوان شجاعت وى را بيش از اينها مورد توصيف قرار داد.او خود مىفرمود: «با كسى به نبرد نپرداختم مگر آنكه من و او در ميدان بوديم.»يكى از موارد افتخار اعراب، ايستادگى در برابر على (ع) در صحنههاى پيكار بود.آنان و دار و
دستهشان افتخار مىكردند كه على (ع) با ايشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سيد قبيله بنى نضير يكى از كسانى است كهبر اين امر باليده و گفته است: «اينها كشتگانى شريف به دست انسانى شريفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى كه در رثاى برادرش سروده است، به
كشتهشدن وى به دست على (ع) مىبالد.هنگامى كه حسان در يكى از سرودههايش به قتل عمرو بن عبدود باليد، يكى از مردان قبيله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت كه برخى از ابيات آن چنين است:
1.دروغ گفتيد و به خانه خدا سوگند كه ما را نكشتيد اما به خاطر تيغ برنده على (ع) بر خود بباليد 2.به شمشير پسر عبد الله يعنى احمد در جنگ و به پنجه نيرومند على (ع) بدين حال دستيافتند، پس كوتاه كنيد 3.على است آنكه در فخر مقامى والا دارد پس بيهوده ادعا مكنيد و پست و كوچك شويد (گم شويد)
مشركان كارزار على (ع) را مورد ستايش قرار مىدادند و آن را افتخارى براى على به شمار مىآوردند و با اين وجود، علت افتخار ايشان، تنها آن بود كه على كشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و كشته شدن او به دست امير المؤمنين (ع) شعرى سروده كه يكى از ابيات آن چنين است:
على پيروز شد و من
به مانند اين افتخار دست نيافته و با مردى چنين قدرتمند روبهرو نشده بودم
هبيرة بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنين مىسرايد:
از تو اى على، اين دليرى
كه در ميدان به خرج دادى در جاى ديگرى نديدم و من بر نجد مقدم، همچون پيرى متوقف شدم.
به چه پيروزى شگفتى دستيافتى كه همين براى فخر تو بس است و تا زمانى كه زندهاى از خوارى و زبونى در امان مىمانى.