بخشی از مقاله
امام دهم، حضرت هادي عليه السلام
مقدمه
ارزش و اهميت مطالعه دربارة رسول خدا (ص) و اهل بيت عليهم السلام و تربيت آنها، خصوصيات و فضيلتهايشان، ريشة عاطفي و احساسي ندارد، بلكه اجابت امري است كه از جانب پروردگار عالم هستي مطرح شده است.
زماني كه به محمدبن عبدالله (ص) وحي كرد كه بشريت را از تاريكي هاي كُفر و شرك برهاند و به سوي نور و ايمان و توحيد، هدايت كند و آنگاه كه اينچنين به رسول خود امر فرمود:
«براي چيزي اجر و پاداش قرار نمي دهم مگر دوست داشتن اهل بيت» اظهار ارادت و دوستي به معصومين (ع) كه در زندگي با دشواريها و سختي ها و شكنجه هاي فراوان مواجه شدند و صبر پيشه كردند و راز نگه داشتند و جان در طبق اخلاص نهادند، لازم بوده و هست.
در راستاي آشنايي با زندگي حضرات معصومين (ع)، به ياري حضرت دوست زندگاني امام دهم – حضرت علي النقي – را هر چند مختصر بررسي مي نماييم.
مشخصات معصوم دوازدهم:
امام دهم، حضرت هادي عليه السلام
نام: امام علي (ع)
القاب معروف: هادي، نقي (ع)
كنيه: ابوالحسن سوم (ع)
پدر و مادر: امام جواد (ع) ، سمانه (س)
وقت و محل تولد: 15 ذيحجه سال 212 هجري در روستاي صريّا ، نزديك مدينه
وقت و محل شهادت: سوم رجب سال 254 در سن 41 سالگي در شهر سامرّا بر اثر زهري كه بادسة «معتّز» توسط معتمد عباسي، به آن حضرت خوراندند، به شهادت رسيد.
مرقد شريف: شهر سامرّا، واقع در عراق
دوران زندگي:
1- حدود هشت سال قبل از امامت (از ذيحجه سال 212 تا 220 هـ.ق)
2- دوران امامت در زمان خلفاي قبل از متوكل، دوازده سال (از سال 220 تا 232 هـ.ق)
3- دوران امامت در سخت ترين شرايط، در زمان خلافت پانزده سالة ديكتاتوري متوكل (دهمين خليفة عباسي) و سپس خلفاي بعد كه عبارت بودند از: منتصر، المستعين و المعتّز.
آن حضرت حدود 33 سال امامت كرد.
بخش اول
امام هادي عليه السلام از آغاز تولد
تا آغاز خلافت متوكل عباسي
حضرت سمانه مادر امام هادي عليه السلام
حضرت «سمانه» عليه السلام از اهالي مغرب (حدود بين آفريقا و اندلس) بود كه دست تقدير او را به مدينه آورد و همسر امام جواد عليه السلام گرديد. اين بانوي با كمال، به قدري در راه كمالات و فضايل معنوي، ممتاز بود كه او را «سيّده و اُمّ الفضل» (مادر ارزشها) مي ناميدند. در زهد و تقوا در عصر خود بي نظير بود و بيشتر روزهاي سال، روزه سنّتي مي گرفت.
هنگامي كه سمانه با كاروان مغرب، به مدينه آمد و توسط «محمدبن فرج» به خانة امام جواد عليه السلام راه يافت و همسر آن حضرت گرديد، امام جواد عليه السلام در شأن او چنين فرمود:
«نام او سمانه است. او بانويي است كه به حقّ مرا مي شناسد او از بانوان بهشت است. شيطان سركش به او نزديك نشود و نيرنگ طاغوت عنود به او راه نيابد. او همواره مورد نظر لطف خداوندي است كه هرگز خواب ندارد و همطراز مادران افراد صدّيق و صالح است.»
عالم بزرگوار، سيد مرتضي در كتاب «عيون المعجزات» ، در شأن حضرت سمانه مي نويسد:
«او از بانواني بود كه در مقام عبادت خدا نهايت خشوع و خضوع را داشت و پيوندش با خدا بسيار گرم و تنگاتنگ بود.»
ولادت و نامگذاري امام هادي عليه السلام
امام هادي عليه السلام در روستاي (و به تعبير ديگر در مزرعة) «صريّا» كه در يك فرسخي مدينه قرار داشت و امام كاظم آن را احداث نموده بود، در روز سه شنبه نيمه ذيحجّه ديده به جهان گشود.
امام جواد عليه السلام نام او را «علي» نهاد. هم نام اجداد پاكش امير مؤمنان علي عليه السلام و علي بن الحسين، امام سجاد و علي بن موسي الرضا عليه السلام و چه نام گذاري شايسته اي. چرا كه شجاعت و بلاغت و سخنوري امير مؤمنان را داشت و در عبادت و تقوا و بندگي همچون سيّد ساجدان بود و در كمالات و سياست و تدبير، بسان حضرت رضا بود.
كنية او را «ابوالحسن» نهاد چرا كه يادآور شهامت و صبر ابوالحسن اول امام كاظم عليه السلام بود و علم و حلم ابوالحسن دوم حضرت رضا عليه السلام را داشت.
امام هادي عليه السلام لقب هاي متعددي مانند: نقي، هادي، امين، طيّب، فقيه، مؤتمن، متوكل، عالم و … داشت، كه هر يك از اين لقب ها بيانگر يكي از صفات ارزشمند او است و او به طور كامل از آن صفات بهره مند بود.
شباهت به پدر
هنگامي كه امام جواد عليه السلام (در سال 202 هـ.ق به دعوت اجباري «معتصم» ، مي خواست از مدينه به سوي بغداد حركت كند، پس از آنكه به جانشيني امام هادي عليه السلام تصريح كرد. او را (كه در آن هنگام هفت سال داشت) در آغوش گرفت و فرمود: «چه دوست داري تا از عراق براي تو هديه و سوغات بياورم؟»
حضرت هادي عليه السلام عرض كرد: «شمشيري كه گويا آتش شعله ور است».
سپس امام جواد عليه السلام به پسر ديگرش موسي توجه كرد و فرمود: «تو چه دوست داري تا از عراق برايت به عنوان هديه بياورم؟»
موسي عرض كرد: يك اسب برايم بياور (و به قولي گفت: فرش خانه اي )!
امام جواد عليه السلام فرمود: «ابوالحسن حضرت هادي، به من شباهت دارد و مانند من است ولي موسي به مادرش شباهت دارد.»
در مورد چهرة ظاهري امام هادي عليه السلام نوشته اند: او قامتي معتدل، چهره اي سفيد متمايل به سرخي، چشمهايي درشت، ابرواني گشاده، سيمايي شاداب و دلي آرام داشت. و در كتاب فصول المهّمه نقل شده آن حضرت گندمگون بوده.
او همچون پدرانش، قامتي پر شكوه، وقار و هيبتي چشمگير داشت، به گونه اي كه خود به خود حاضران و بينندگان را به خضوع و تعظيم در برابرش فرا مي خواند لذا در وصفش اين چنين گفته شده است.
«او پاكيزه ترين و خوشبوترين انسانها از نظر روح و روان و راستگوترين لهجه را داشت. از نزديك نمكين ترين و از دور كاملترين انسانها بود. هر گاه سكوت مي كرد هيبت و شكوهش آشكار و چيره مي شد و هر گاه سخن مي گفت بها و مقامش چشمگير مي گرديد. نشانة خاندان رسالت از سيمايش مي درخشيد، چرا كه او ميوة درخت رسالت و شاخه اي از باغستان نبوّت و گزيده اي از دودمان پيامبر اكرم (ص) بود.»
آغاز امامت امام هادي و تصريح امام جواد عليه السلام به آن
قبل از آنكه امام هادي عليه السلام به امامت برسد، پدرش امام جواد (ع) در فرصت هاي مناسب به امامت و جانشيني او تصريح نموده بود. از جمله در آن هنگام كه در سال 220 هجري از مدينه به سوي بغداد مي
رفت، يكي از يارانش به نام «اسماعيل بن مهران« پرسيد: «امام بعد از شما كيست؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود:
«امر امامت بعد از من، به عهدة پسرم علي (امام هادي) مي باشد.»
وصيت امام جواد عليه السلام به امامت امام هادي عليه السلام
هنگامي كه امام جواد (ع) بر اثر زهري كه به دستور معتصم عباسي به او خوراندند، مسموم و بستري شد، احساس كرد در سفر آخرت قرار گرفته، لذا در مورد جانشين خود وصيّت كرد.
«خيراني» مي گويد: پدرم كه خدمتكار خانة امام جواد عليه السلام بود مي گفت شخصي به نام «احمدبن محمدبن عيسي» هر شب هنگام سحر به خانة امام جواد عليه السلام مي آمد تا از وضع بيماري آن حضرت با خبر گردد. اكنون ماجرا را از زبان پدر خيراني بشنويد:
«بين امام جواد (ع) و من شخصي (به عنوان رسول) واسطه بود. وقتي او به خانة امام جواد عليه السلام مي آمد، احمد (نامبرده) مي رفت. روزي من با رسول خلوت كردم، رسول گفت: «آقايت (امام جواد) به تو سلام مي رساند و مي فرمايد:
«من از دنيا مي روم و بعد از من، مقام امامت به پسرم علي (امام هادي) مي رسد و او بعد از من همان حقّ را بر گردن شما دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم.»
سپس رسول رفت، با اينكه سخن من با او محرمانه بود، احمد (نامبرده) كه در گوشه اي پنهان شده بود، سخن ما را شنيد و به من گفت: «رسول به تو چه گفت؟» گفتم: سخن خيري گفت.
احمد به من گفت: سخن رسول را شنيدم، آن را از من پنهان مكن (پس آنچه شنيده بود بيان كرد)، من به احمد گفتم: اين كه سخن محرمانه ما را شنيدي براي تو روا نبود، زيرا خداوند مي فرمايد: «وَ لا تَجَسَّسُوا» تجسّس نكنيد.
اكنون كه شنيده اي، اين گواهي را پيش خود نگهدار و مكتوم بدار تا هنگامي كه به آن گواهي، احتياج شد، گواهي ده.
هنگامي كه صبح شد، من (خيراني) همان خبر رسول را در ده ورقه نوشته و مُهر كردم و مخفيانه به ده نفر از بزرگان قوم دادم و به هر يك از آنها گفتم: «اگر من قبل از آنكه اين ورقه را از شما مطالبه كنم. از دنيا رفتم آن را باز كنيد و مضمونش را به اطلاع مردم برسانيد.» هنگامي كه امام جواد از دنيا رفت، من طبق دعوت «محمدبن فرج» (از اصحاب مورد اطمينان امام رضا و امام جواد و امام هادي) به خانة او رفتيم، ديديم دوستان در خانة او تشكيل جلسه داده اند.
در آن جلسه، ورقه ها را از آن ده نفر دريافت كردم و نوشتة آن ورقه ها را براي حاضران خواندم. حاضران گفتند: «خوب بود كه گواه ديگري نيز مي داشتي.» من گفتم: خداوند آن گواه را نيز درست كرد. آن هنگام به ابو جعفر اشعري (همان احمد نامبرده) كه در آنجا حاضر بود گفتم: «آنچه از رسول امام شنيدي، اكنون گواهي بده.»
احمد منكر شد و به دروغ گفت: «چيزي نشنيده ام.» من احمد را به مباهله طلبيدم (يعني به او گفتم: با هم دعا كنيم و از خدا بخواهيم عذابش را بر آن كس كه دروغگو است برساند.)
در اين هنگام، احمد اقرار كرد و گفت: «آري، من اين پيام را شنيدم و اين (مقام امامت) شِرافتي بود كه دوست داشتم به مردي عرب برسد، نه عجم.»
«در اين هنگام، همة حاضران به امامت حضرت هادي عليه السلام بعد از امام جواد عليه السلام اعتقاد يافتند.»
از «صقربن دلف» نيز روايت شده كه امام جواد عليه السلام در مورد حضرت هادي عليه السلام چنين مي فرمايد:
«همانا امامِ بعد از من پسرم علي عليه السلام است. امر او امر من و سخنش سخنِ من است و اطاعت از او اطاعت از من است.»
امامت امام هادي عليه السلام در خردسالي
دومين امامي كه در خردسالي و در سنّ هشت سالگي به امامت رسيد، امام هادي عليه السلام بود.
در اينجا، از ميان دهها معجزه و دلايل صدق امامت امام هادي عليه السلام، نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مي كنيم:
• 1- آگاهي از رحلت امام جواد عليه السلام
هنگامي كه امام جواد (ع) به شهادت رسيدند در بغداد بود، ولي فرزندش امام هادي عليه السلام در مدينه سكوت داشت. امام هادي در آن وقت حدود هشت سال داشت و در نزد سرپرست خود به نام «ابو زكريا» به سر مي برد. يكي از حاضران مي گويد: ناگاه امام هادي غمگين شد و گرية سختي كرد. ابو زكريّا عرض كرد: «چرا گريه مي كني؟» آن حضرت پاسخي نداد؛ وارد خانه شد، ناله و گرية بلند سر دارد، سپس بيرون آمد.
ابو زكريّا پرسيد: «چرا گريه مي كني؟»
امام فرمود: «در همين لحظه پدرم رحلت كرد.»
حاضران پرسيدند: «چه كسي اين خبر را به شما داد؟»
فرمود: «از عظمت خداوند، چيزي در وجودم وارد شد كه قبلاً آن را نمي شناختم، دانستم كه پدرم درگذشت.»
روايت كننده مي گويد: «تاريخ همان ماه و روز و همان ساعت را به دقت ثبت كردم. پس از مدتي خبر رحلت امام جواد (ع) به مدينه رسيد، تطبيق كرديم دريافتيم كه آن حضرت در همان لحظه اي كه امام هادي عليه السلام خبر داده بود از دنيا رفته است.»
• 2- علم خداداد، در دوران كودكي
امام هادي (ع) در همان دوران خردسالي آن چنان از علم و هوشياري و كمالات فوق العاده اي برخوردار بود كه اطرافيان را حيران مي نمود. تاريخ نويسان مي نويسند:
پس از شهادت امام جواد عليه السلام «معتصم عباسي» شخصي به نام «عمربن فرج» را به عنوان فرمانرواي مدينه برگزيد و او را به مدينه فرستاد تا معلم مخصوصي براي حضرت هادي پيدا كند. عمربن فرج از دشمنان پر كينه خاندان رسالت بود و منظور معتصم از تعيين معلم دشمن اين بود كه تعليم و تربيت او در حضرت هادي اثر بگذارد و افكار و روحيات عالي آن حضرت را عوض كند و دوستي دشمنان اهل بيت را در دل امام جاي دهد.
عمربن فرج پس از جستجو و پي گيري، شخصي به نام «جُنَيدي» را كه از دشمنان خاندان رسالت بود، به عنوان معلم حضرت هادي برگزيد، براي او حقوقي تعيين كرد و از او خواست كه مانع ملاقات شيعيان با حضرت هادي گردد.
جنيدي به كار خود مشغول شد، ولي هر روز آنچه از حضرت هادي مشاهده مي كرد شگفت زده مي شد.
روزي محمدبن جعفر از جنيدي پرسيد: «اين كودك – يعني حضرت هادي – در تحت آموزش چگونه است؟»
جنيدي از اين تعبير بر آشفته شد و گفت: «مي گويي اين كودك! نمي گويي اين پير! تو را به خدا كسي را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مي شناسي؟»
محمد پاسخ داد: «نه.»
جُنيدي گفت: سوگند به خدا من بحثي را در ادبيات پيش مي كشم و به تجزيه و تحليل آن مي پردازم، بعد مي بينم او مطالبي را به گفته هايم مي افزايد كه من از آنها استفاده مي كنم و از آن مي آموزم.
مردم گمان مي كنند من به حضرت هادي درس مي دهم، ولي به خدا اين من هستم كه از او درس مي آموزم ...
چند روز بعد محمدبن جعفر، با جنيدي ملاقات
كرد و پرسيد: «حال اين كودك چگونه است؟»
جنيدي از اين حرف برانگيخته شد و گفت: «ديگر اين حرف را نزن، سوگند به خدا او بهترين انسان روي زمين و برترين خلق خدا است. گاهي مي خواهد وارد اتاق شود، مي گويم يك سوره از قرآن را بخوان بعد وارد شد، مي گويد: كدام سوره؟ من سوره هاي بلند قرآن را نام مي برم، او همان سوره را از آغاز تا انجام به طور دقيق و درست مي خواند، به گونه اي كه من درست تر از آن نشنيده ام. او قرآن را زيباتر از فرامير داوود مي خواند، به علاوه حافظ همة قرآن است و به تأويل و تنزيل (معني باطني قرآن و تفسير ظاهري آن) آگاه است.»
سپس جنيدي از روي تعجب گفت: «سبحان الله ! اين كودك با اينكه در ميان ديوارهاي سياه مدينه رشد كرده پس اين دانش عميق را از كجا آموخته است؟!»
سرانجام همين جنيدي كه از دشمنان خاندان رسالت بود، مُريد و سرسپرده آنها شد.
نمونه اي ديگر از معجزات امام در موارد ديگر
1- خبر از حادثة مخفي آينده
«سعيد ملّاح» مي گويد: جمعي از ما به خانه اي براي وليمه دعوت شده بوديم و كنار هم نشسته بوديم، امام هادي نيز بود، در اين ميان يك جوان بي ادبي، مكرّر شوخي مي كرد و مي خنديد (و آداب اخلاقي مجلس را رعايت نمي نمود).
امام هادي (ع) به حاضران فرمود: «اين شخص از اين غذا نمي خورد، زيرا بزودي خبر ناگواري به او مي رسد كه غمگين و گريان خواهد شد.»
سفره را پهن كردند، همه آمادة غذا خوردن شديم و آن جوان نيز آمادة خوردن غذا شد، هنوز لقمه اي به دهان نگذاشته بود كه خبر به او رسيد مادرت از پشت بام افتاده و مرده است، او بي آنكه از آن غذا بخورد برخاست و گريان، مجلس را ترك كرد.
2- زنده كردن مركب مرده
محمدبن سنان مي گويد: براي انجام حجّ در مكه بودم، امام هادي نيز در مراسم حج شركت داشت، سپس از حج به سوي مدينه باز مي گشتيم، در مسير راه به يكي از اهالي خراسان برخورديم كه مركبش در راه مرده بود و او بسيار ناراحت بود و مي گفت: چگونه بار و اثاث خود را ببرم؟ چگونه اين راه طولاني را بدون مركب بپيمايم؟
در همين هنگام امام هادي (ع) در مسير راه به آنجا رسيد، همراهان آن، مرد خراساني هنگامي كه آن بزرگوار را ديدند، به او گفتند: «اي فرزند رسول خدا! اين مرد خراساني از دوستان و شيعيان شماست، مركبش مُرده، غمگين است كه چگونه اين راه طولاني را طي كند.»
امام هادي (ع) كنار آن مركب آمد و فرمود: گاو بني اسرائيل در پيشگاه خدا گراميتر از من نيست كه با زدن عضو مردة آن گاو به مرد مرده اي، آن مرد زنده شد.
آن گاه امام به پيش آمد و با پاي راستش به جسد آن چهارپا زد و فرمود: «به اذن خدا برخيز!»
همان دم چهارپا زنده شد و برخاست و آن مرد خراساني اثاث خود را بر آن حمل كرد و بر آن سوار شد و به سوي مقصود حركت كرد. از آن پس در مدينه هر كس امام هادي (ع) را مي ديد، با انگشت به او اشاره مي كرد و مي گفت:
«همين بزرگوار بود كه مركب خراساني را زنده كرد.»
3- نشانه هاي صدق امامت امام هادي عليه السلام
«علي بن مهريار» مي گويد: به شهر «سامرا» رفتم و در مورد امامت حضرت هادي (ع) شك داشتم، ديدم هوا گرم و تابستاني است و مردم لباس تابستاني پوشيده اند ولي امام هادي (ع) لباس زمستاني پوشيده، به علاوه يك پوشش زمستاني بر پشت اسبش افكنده و دُم اسبش را بسته، مردم از كار آن حضرت تعجب مي كردند و مي گفتند: «آيا اين مردماني را نمي بينيد كه لباس زمستاني در تابستان پوشيده؟»
من با خود گفتم: اگر اين شخص امام بود، چنين نمي كرد، مردم به صحرا رفتند و امام نيز سوار بر اسب به سوي صحرا روانه شد، در اين هنگام ديدم ابرهاي متراكم و عظيم در آسمان ظاهر شدند و باران شديد باريد به طوري كه همه خيس شدند، اما امام به خاطر آن لباسهايي كه پوشيده بود، خشك و سالم مانده بود، با خود گفتم: گمان مي برم كه همين شخص، امام باشد.
بخش دوم
مبارزات فرهنگي
و تربيت
شاگردان برجسته
مبارزات فرهنگي امام هادي عليه السلام به گروهكها
در عصر امامان، بخصوص در دوران خلافت بني عباس، بويژه در عصر امامت امام هادي (ع) مكتب هاي مختلفي به وجود آمد و به دنبال آن، كشمكش آرا و عقايد، موجب صحنه هاي ناگوار مي شد، دستهاي مرموز خلفا نيز براي كمرنگ جلوه دادن مكتب سازنده تشيع، مكتبهاي ديگر را تأييد مي كرد. و به صف آرايي در برابر مكتب تشيع قرار مي داد.
كار به جايي رسيد كه بخش مهمي از حوزة تدريس امام هادي (ع) در راه مبارزه با اين مكتب ها و گروهكها، تلاش مي كرد.
طرفداران جبر از يك سو، گروهك «واقفيّه» (كه پس از امام كاظم، امامت امامان ديگر را قبول نداشتند و مي گفتند امام كاظم زنده است) از سوي ديگر گروهك «صوفيّه» ، «غلات» از سوي سوم و چهارم به هر كدام براي خود برنامه اي و بدعتي ساخته بودند، در اين ميان بحث جنجال برانگيز و بي فايدة «خلق قرآن» همچنان افكار را به خود متوجه ساخته بود.
امام هادي (ع) محكم و استوار در سنگر تشيع به هدايت مردم مي پرداخت و با تبيين اصول اسلام و پاسخ به بدعتها و ايرادها و انحرافها، از حريم اسلام ناب كه همان تشيع راستين بود دفاع و نگهباني مي نمود.
شاگردان حوزة امام هادي عليه السلام
با تدريس و همت ارجمند امام هادي (ع) آن هم در شرايط بسيار سخت رژيمهاي فاسد عباس، شاگردان بسيار و برجسته اي تربيت و بروز كردند، علّامه باقر شريف قريشي، 178 نفر از شاگردان و اصحاب امام هادي را نام مي برد كه به طور مستقيم از آن حضرت نقل روايت مي كردند و مطالب علمي را گرفته و به ديگران منتقل مي نمودند.
1- حضرت عبدالعظيم حسن عليه السلام
«حضرت عبدالعظيم» از نواده هاي امام حسن مجتبي است كه با چهار واسطه به امام حسن مي رسد. اين مرد بزرگ از فقها و علماي با همّت و برجسته اي بود كه خود داراي حوزة درس بود و مؤسس حوزة علميه در شهر ري و اطراف آن گرديد.
او در محضر امام هادي (ع) به مرتبه اي از علم و اجتهاد و وثوق رسيد كه آن حضرت به «ابو حمّار رازي» فرمود:
«اي حمّاد ! اگر در شهر و محل سكونت خود در مسائل ديني به مشكلي برخوردي، از حضرت عبدالعظيم بپرس و سلام مرا به او برسان.»
حضرت عبدالعظيم از شاگردان و اصحاب امام رضا (ع) و امام جواد (ع) و سپس امام هادي (ع) بود، نامه هاي بسياري را بين امام جواد (ع) و پسرش امام هادي (ع) ردّ و بدل كرد.
روزي حضرت عبدالعظيم به حضور امام هادي رفت، وقتي كه آن حضرت او را ديد فرمود: «آفرين بر تو اي ابوالقاسم، تو به حقّ وليّ ما هستي.»
آنگاه حضرت عبدالعظيم خلاصه اي از اعتقادات خود از توحيد، عدل و معاد و عقيده به دوازده امام را بيان كرد، نام امامان معصوم را يك يك شمرد، پس از ذكر امام جواد عرض كرد اكنون «امام ما تو هستي.»
امام هادي به او فرمود: «پس از من فرزندم «حسن» امام است، سپس ذكري از «امام مهدي (عج)» به ميان آمد و حضرت عبدالعظيم، اعتقاد خود را به همه اقرار و ابراز نمود و سپس از فروع و عبادات سخن به ميان آورد و اعتقاد خود به همة آنها را اقرار كرد، در اين هنگام امام هادي (ع) به او فرمود:
«اي ابوالقاسم ! سوگند به خدا، اين همان دين من و دين كساني است كه خداوند آن را براي بندگانش پذيرفته است، بر آن استوار باش، خداوند تو را به سخن استوار در دنيا و آخرت ثابت قدم كند.»