بخشی از مقاله
راز و رمز نوشتن
نوشتن براي خواندن
خواندن نيمة دوم نوشتن است. در آغاز خواندن شفاهي بود. آدمي نخست رمز گفتاري كلام را آفريد و سپس رمز نوشتاري آن را. به همين سبب راه تفهيم و تفاهم و اساس همه يادگيريها زماني بس دراز زبان سمعي يعني گفتن و شنيدن بود. هنگامي كه آدمي رمز نوشتاري كلام را آفريد، تفهيم و تفاهم و يادگيري از راه زبان بصري، يعني نوشتن و خواندن، نيز برايش امكانپذير شد. در زبان بصري همان نشانههاي زبان سمعي به صورت نشانههاي بصري الفباء كه جانشين نشانههاي صوتي هستند، به كار ميروند.
بيسواد كاربردش در تفهيم و تفاهم زبان سمعي است و با سواد هم زبان سمعي و هم زبان بصري. اگر در روزگاران بسيار دور از سخن قصهگو و شاعر و دانشي كه سينه به سينه به ما رسيده بود و به زبان ميآمد لذت ميبرديم، هنوز هم لذت اين خواندن شفاهي را، چه از شنيدن سخن گويندگان و چه برنامههاي راديو و تلويزيون و تئاتر و سينما و مانند آن نه تنها از دست ندادهايم، بلكه بر آن افزودهايم.
در ادبيات شفاهي، يا خواندن از راه گوش، هنگامي كه گوينده و شنونده رو در روي يكديگر باشند، ارتباطي مستقيم ميان آن دو برقرار ميشود. براي مثال، در صحنه تئاتر اين ارتباط ميان بازيگر و بينندة شنونده دو جانبه است. بازيگر احساسات و معني و مقصود نويسنده را درك كرده است و آن را بازگو و مجسم ميكند. در همان زمان احساسات و برداشت بيننده و شنونده را هم در مييابد و نسبت به آنها واكنشي پيدا ميكند و به آنها پاسخ ميدهد. اما اين به آن معنا نيست كه هميشه گوينده بيان كنندة احساسات و عواطف و معني و مقصود گفتههائي است كه شنيده است يا خوانده است. بسياري از كتابهاي مورد علاقة مردم
سالهاست كه به وسيلة باسوادي براي گروهي بيسواد خوانده ميشود. چه بسيار پيش آمده است كه خواننده اين كتابها بر حسب سواد و فهم و درك و ذوق و برداشت خويش نوشته نويسندهاي را براي شنوندگان ترجمه و تشريح و تفسير كرده است كه با معني و مقصود و احساسات نويسنده تفاوتي فاحش داشته است.
وقتي كه نوشته به زندگي اجتماعي ما راه يافت، ديگر ارتباط گوينده و شنونده به صورتي كه بيش از آن بود امكانپذير نشد. هرگز نميتوانيم يقين داشته باشيم كه آنچه خواننده ميخواند همان قصد نويسنده است. هر خواننده از آنچه ميخواند برداشتي خاص خود دارد. نويسندهاي را موفق ميدانيم كه اين برداشت متفاوت را تا آنجا كه ميتواند به حداقل برساند. به همين سبب است كه ميگوئيم خواندن نيمه دوم نوشتن است. نوشتن وسيلهاي است براي فرستادن و دريافت پيام. نوشتهاي كه آسانتر خوانده شود، درست فهميده شود، و بيشتر خوانده شود، به هدف نزديكتر است.
براي اينكه به اهميت و راز و رمز نوشتن پي ببريم، ناگزير بايد بدانيم نيمة دوم آن يعني خواندن، چگونه صورت ميگيرد و كمي دقيقتر و از ديدي علمي هنگام نوشتن به خواندن توجه داشته باشيم.
منظور از خواندن و مطالعه چيزي جز درك مطالب نوشته شده و شناخت ارزشها و معاني و مفاهيم كلمهها و عبارتها و جملهها و دريافت دانستنيها و معني و مقصود و پيامي كه نويسنده با رمز كلام نوشته است، نيست. قصد اين است كه خواننده به انديشهاي كه در نوشته پنهان است پي ببرد. اگر هنگامي كه مشغول مطالعه هستيد كتاب يا نوشته را كنار بگذاريد و اندكي به آنچه سبب شده است بتوانيد مطالعه كنيد بينديشيد، بهتر درخواهيد يافت كه چگونه بنويسيد.
هنگامي كه مشغول مطالعه هستيد، كاري بس پيچيده انجام ميدهيد كه حاصل سالها تجربه و دانشاندوزي است:
1- با يك نگاه واژهها را باز ميشناسيد. چرا؟ چون هر يك را صدها بار پيش از آن شنيدهايد، ديدهايد، و شناختهايد. شكل آن واژه در ذهنتان به صورت آواي واژه شناخته ميشود. زيرا با قراردادهاي رمز گفتاري زبان از پيش آشنا بودهايد و رمز نوشتاري، كه در زبان بصري به جاي رمز گفتاري به كار ميرود، برايتان بيگانه نيست و ذهنتان به آساني كشف رمز ميكند.
2- معني هر واژه از ذهنتان ميگذرد. چرا؟ چون معني آن واژه را پيش از آن ميدانستهايد.
3- از مجموعة معاني واژههائي كه خواندهايد معني تازهاي از ذهنتان ميگذرد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهاي قبلي شما براي يافتن اين معني تازه، كه در ضمير عبارت يا جمله است، به شما كمك ميكند تا پيام نويسنده را از مجموعة واژههائي كه براي بيان انديشهاي بكار برده است دريابيد.
4- دربارة آنچه خواندهايد واكنشي نشان دهيد. چرا؟ چون تجربهها و دانشهاي قبلي شما را به تفكر وا ميدارد تا دربارة آنچه خواندهايد انديشه كنيد و به داوري برخيزيد.
اين گونه خواندن پيشرفتهترين نوع مطالعه است، و نوشتهاي ارزش خواندن دارد كه سرانجام خواننده را به انديشيدن و تفكر برانگيزد. اگر نوشتهاي دستانداز و دشواري خواندن و فهم و درك نداشته باشد، و اگر خوانندهاي راه درست خواندن را از كودكي آموخته باشد، و به تندخواني- يعني مهارت در خواندن- خو گرفته باشد، با ميدان ديد وسيعتري گروهي از واژههاي يك جمله را يكجا خواهد ديد و خواهد توانست همة يك جمله يا قسمتي از يك جمله را ببيند و بخواند. چنين مهارتي در تندخواني يكسويه نميتواند باشد. سوي ديگر دستيابي به اين گونه خواندن نوشتة نويسنده است كه راه را با دشواريهاي نوشته بر خواننده نبندد.
چشم در هنگام خواندن به صورت خطي مستقيم و پيوسته روي واژهها حركت نميكند، بلكه حركت آن بر روي هر سطر از نوشته از لحظههاي پي در پي مكث و جهش تشكيل شده است. لحظهاي توقف ميكند، سپس با سرعت به چپ يا به راست (بسته به جهت خط) جهش دارد و دوباره مكث ميكند. چشم فقط وقتي كه مكث ميكند ميتواند ببيند و زماني كه در حال جهش است قدرت بينائي ندارد. چشم در حدود 90% زماني را كه صرف خواندن ميكند در حال مكث است. مهارت در خواندن را اگر به درجههائي تقسيم كنيم چشم يك خوانندة ماهر در خواندن يك سطر معمولي (در حدود 12 سانتيمتر) 3 تا 4 بار، يك خوانندة نيمه ماهر 7 تا 8 بار، و يك خوانندة ناتوان 11 تا 12 بار مكث ميكند.
نويسندهاي كه با توجه به ميزان مهارت خواننده نمينويسد. حتي خواننده ماهر و تندخوان را ناگزير به كندخواني ميكند. به همين سبب است كه ميگوئيم به نوشتههائي نياز داريم كه گذشته از محتوا، راز و رمز نوشتن در آنها درست به كار برده شده باشد و به معني درست كلمه خوانده شود، نه اينكه فقط نگاه خواننده از روي آنها بگذرد. نوشتهاي به درستي خوانده ميشود كه به راستي نوشته شده باشد، نه اينكه فقط بر كاغذ نقش يا چاپ شده باشد.
نوشتار به جاي گفتار
گفتيم كه اگر كسي سخني براي گفتن داشته باشد و راز و رمز كاربرد نشانههاي بصري كلام را بداند، سخني هم براي نوشتن دارد. پس نوشتن براي آنها كه ميدانند چه بنويسند و چگونه بنويسند ساده و آسان است. گفتار تبديل انديشه است به نشانههاي صوتي براي انتقال به ديگري. نوشتار هم تبديل انديشه است به نشانههاي بصري براي انتقال به ديگري. آنها كه نوشتن را دشوار ميدانند، اگر ريزهكاريهاي تبديل انديشه به كلام مكتوب را بياموزند، امكان دارد كه جرئت نوشتن را از دست بدهند، ولي ديگر ميدانند كه در تاريكي قدم بر نميدارند. نوشتن هم، چون گفتن، آن قدر لذتبخش است كه كمتر ميتوان پس از پيروز شدن در نخستين نوشته دست از نوشتن برداشت. نوشتن گونهاي از خلق كردن است و انسان هميشه از خلق كردن لذت ميبرد.
تفاوت ميان انديشيدن و گفتن، انديشيدن و نوشتن، همان نشانههائي است كه براي بيان و تجسم انديشه به كار ميبريم. اگر نوشتن را دشوارتر از گفتن ميدانيم، به اين سبب است كه اين دو عمل را از دو مقولة جداگانه ميدانيم. حال آنكه نوشتن همان گفتن است، با تفاوتهاي زير:
1- در گفتن، رمزها و نشانههاي سمعي كلام را به كار ميبريم، و در نوشتن رمزها و نوشتههاي بصري را. هر چه اين رمزها براي خواننده آسانتر كشف شود، نوشته زودتر و بهتر خوانده و فهميده ميشود.
2- در گفتن گاهي عبارتها يا جملهها را تكرار ميكنيم. در نوشتن از تكرارهائي كه به آنها نيازي نيست پرهيز داريم.
3- در گفتن، به سبب محدوديت زمان، گاه براي يافتن بهترين و مناسبترين واژه كه بيانگر انديشهمان باشد فرصت كافي نداريم، به همين سبب واژههاي مترادف فراوان در بيان به كار ميبريم. در نوشتن اين فرصت را داريم كه مناسبترين واژه را برگزينيم و از آوردن واژههاي مترادف، كه گاهي فهم انديشه را پيچيده ميكند، بپرهيزيم.
4- در گفتن، زبان محاوره به كار ميبريم، يعني واژهها را به صورت مخفف و شكسته به زبان ميآوريم. در نوشتن واژهها را بصورت كامل مينويسيم و حروف اضافه را حذف نميكنيم.
5- در گفتن گاهي حاشيهروي ميكنيم و از محور اصلي موضوع بيرون ميرويم. در نوشتن دقت ميكنيم كه از حيطة موضوع خارج نشويم.
6- در گفتن گاهي براي بيان انديشه يا موضوع نظم و مراتب خاصي در نظر نميجگيريم. به همين سبب زماني بيشتر طول ميكشد تا به نتيجه برسيم. در نوشتن ميتوانيم براي بيان آنچه در انديشه داريم طرحي دقيق بريزيم و مقدمه و متن و نتيجه در نظر بگيريم و اجزا و ميزان هر يك را معين كنيم.
7 در گفتن فرصت مراجعه به منابع و مراجع نداريم. بيشتر با اشاره از شاهدها و مثالها ميگذريم. در نوشتن فرصت داريم تا از منابع و مراجع گوناگون بهره بگيريم و به دقت و اعتبار بيان بيفزائيم.
8- در گفتن، شنونده را پيش رو داريم و از واكنش او درمييابيم كه زبان و بيان ما در خور فهم و درك او هست يا نيست، و گاهي به تعبير و تفسير بيشتر بيان ميپردازيم. در نوشتن واكنش خواننده را از راه شناخت قبلي او و نيازها و ميزان درك و فهمش حدس ميزنيم.
9- در گفتن پرسشهاي شنونده ما را برميانگيزد تا فهم موضوع را با شرح و تفسير بيشتر براي او آسانتر و روشنتر كنيم. در نوشتن ناگزيريم پرسشهاي اجتماعي خواننده را حدس بزنيم و به آنها پاسخ بگوئيم.
10- در گفتن با تغيير آهنگ كلام و مكثهاي زماني و تغيير حالت چهره و حركات بدني فهم مطلب را براي شنونده آسانتر ميكنيم. در نوشتن از رنگها، تصويرها، درشتي و ريزي حروف و نشانهاي نقطهگذاري و صفحهآرائي نوشته براي رسيدن به اين مقصود بهره ميگيريم.
11- در گفتن واكنشهاي شنونده به ما هشدار ميدهد كه چه وقت زمان دم فرو بستن فرا رسيده است. در نوشتن خواننده رو در روي ما نيست تا از واكنش و ظرفيت تحمل او آگاه شويم. انصاف و منطق و شناخت قبلي كه از خواننده داريم به ما حكم ميكند هنگامي كه يقين داريم آنچه را ميخواستهايم بگوئيم نوشتهايم، نقطة پايان را بگذاريم.
ويژگيهاي يك نوشته:
دربارة محتواي يك نوشته پيش از اين به اشاره سخن گفتهايم. ميتوان راهنمائي براي چگونه نوشتن به دست داد، ولي چه نوشتن را نميتوان به كسي آموخت. نوشتن بازگوئي انديشهها و احساسات و عواطف و آفريدن اثري نو است. به ندرت ميتوان كسي را يافت كه انديشهاش را بر روي كاغذ بياورد و آن نوشته را از ديگران پنهان كند. بيشتر آنها كه مينويسند هدفشان اين است كه آن نوشته را ديگران بخوانند. انسان اجتماعي نياز دارد با ديگران در ارتباط باشد، و نوشتن يكي از ابزارهاي اين ارتباط است، يكي از مهمترين راههائي است كه به ياري آن انديشهها، احساسات و عواطف، افكار و عقايد، و آگاهيهايمان را به يكديگر انتقال ميدهيم.
به طور كلي در نوشتن فقط يك هدف داريم و آن اين است كه آنچه را ميدانيم با ديگران در ميان بگذاريم. نوشتن يك نامة دوستانه، يك داستان، يك گزارش، مقاله و كتابي در زمينههاي گوناگون يا سرودن يك شعر در پي رسيدن به همين هدف است، و انگيزة همة اين نوشتهها انتقال آگاهيهاست، يعني آنچه براي زندگي ديگري سودمند باشد.
آيين نگارش
نياز و احتياج انسان به ايجاد ارتباط با ديگر همنوعانش، اهميت و ضرورت نگارش را مشخص ميكند؛ زيرا آدمي ناگزير است كه براي رفع احتياجات روزمرهي زندگي خويش با ديگران ارتباط حاصل نمايد و يكي از راههاي عادي اين ارتباط به وسيله نوشتن صورت ميگيرد. اكثر مردم اگر چه بتوانند درست و خوب سخن بگويند، به سادگي از عهدهي نوشتن برنميآيند، فن نويسندگي و نگارش از جمله فنوني است كه هر انسان با آن در زندگي سر و كار دارد و در اين صورت طبيعي بوده كه چنانچه در اين كار مهارت حاصل نكند اشكالات و خللهايي بر امور زندگي او وارد خواهد شد؛ پس بر هيچ صاحب درك و معرفتي پوشيده نيست كه اگر آدمي فاقد اين نعمت بزرگ بود چه مشكلات بر اثر تبادل افكار خويش با ديگران پيدا ميكرد. و روابط انسان به شكل بايسته و شايستهي امروزي امكانپذير نبود و در كل شاهد بالندگي و رشد و ترقي كنوني وي اكنون نبوديم. پس با توجه به اين احساس نياز لازم است كه هر دانش پژوه و دانشجويي با اسلوب و شيوهي نويسندگي آشنايي بيشتر پيدا كند تا از نوشتن باكي نداشته باشد. در اين بخش كتاب سعي گرديده به صورت اختصار و مفيد به قواعد درستنويسي در نگارش اشاره، و همچنين به شناخت انواع نوشتهها و خصوصيات آنها پرداخته شود.
در ابتدا بايد به ارزش انديشه و سخن پي برد؛ زيرا اگر آدمي انديشه نداشته باشد نميتواند سخن بگويد و اگر سخن نباشد، نوشتن معنايي پيدا نميكند.
بحث و مقوله گفتار پس از انديشه براي اكثر مردم زبان زد گرديده اما مشكل آن زماني است كه خواسته باشند اين سخن ارزشمند را به نوشتار تبديل نمايند كه ذكر شد گاهي دانشجويان و نسل تحصيل كرده را هم به مخاطره مياندازد، اما اگر به مقوله و بحث نگارش به شكل جدي نگريسته شود افراد دچار اضطراب نوشتن نميگردند، و اجتناب از نوشتن نمينمايند.
براي نويسندگي چه بايد كرد؟
گامهاي نخست در فراگيري نگارش و نويسندگي عبارتند از:
الف: ارادهي استوار و عزم راسخ براي يادگيري اصول و قوانين نگارش
ب: اختصاص ساعاتي جهت مطالعه و خواندن كتاب و مقالات لازم و مناسب در اين جهت.
ج: از نوشتن هراس نداشته باشيم و لو كه نوشتهي ابتدايي ما كاري صحيح و مناسب نباشد.
د: به موضوعي در نگارش توجه گردد كه مورد علاقهي ماست. آن گاه كار در آن خصوص لذتبخش خواهد بود.
ه: انديشه و تفكر در مورد موضوع نگارش كه شالوده و اساس نگارش آن است.
آن چه ذكر شد، موضوعاتي بود در خصوص فراگيري نگارش و اما هر نوشته را دو موضوع كلي رهبري ميكند نخست موضوع و محتوي دروني آن، كه نتيجه صورتهاي ذهني و انديشهي نويسنده است و موضوع ديگر فرم و يا قالب كلي نوشته ميباشد كه آن انديشه و موضوع دروني در آن ريخته ميشود؛ در اين خصوص در بخش انواع ادبي به صورت مفصل بحث گرديد، در اين قسمت به مثالي كفايت ميكنيم؛ مثلا يك نوشته از نظر محتوي گاه ادبي و هنري است و گاه تاريخي و يا موارد ديگر كه اين صورت و درون مايه بايد براي خواننده مشخص باشد و داراي خصوصيات لازم بوده باشد؛ يعني اگر نوشته اخلاقي است، خصوصيات يك نوشتهي اخلاقي در آن وجود داشته و چنان چه نوشته، انتقادي و طنزي بوده، مشخصات نوشتهي طنزي در آن وجود داشته باشد.
ولي به طور كلي هر نوشته بايد داراي ويژگي و اختصاصات ذيل باشد:
الف: رعايت وحدت موضوع در كل نوشته، يعني از لحاظ معني و محتوي و پيام، تمام متن هدف واحدي را دنبال كرده و كلمات تناسب معنايي با يكديگر داشته باشند.
ب: از آوردن جملات طولاني يا داراي «اطناب» پرهيز شود: زيرا نوشتهاي كه طولاني باشد خواننده را ملول و خسته ميسازد.
ج: رعايت آيين سجاوندي يا اصول نقطهگذاري از ويژگيهاي مهم ديگر بوده؛ زيرا چنانچه نوشتهاي خالي از نقطهگذاري باشد امكان اشتباه خواندن خوانندگان فراوان است.
د: هر نوشته بايد از غلطهاي املايي مصون و عاري باشد و درستنويسي و انتخاب املايي درست و مناسب هر كلمه از موضوعات مهم نگارش است.
ه: مرتب و خوانا نوشتن هر نوشته موضوع قابل توجه ديگر بوده كه در هر نوشته بايستي رعايت شود.
و: اجتناب از كاربرد كلمات عاميانه و محلي در نوشتههاي رسمي، همچنين استفاده از كلمات دشوار و بيگانه در نوشته امري ناپسند و مردود است.
ز: ساده و روان بودن هر نوشته از خصوصيات بارز آن نوشته محسوب ميشود. پس بايستي در اين موضوع دقت شود.
ح: با توجه به اين كه هر نوشته با آرايههاي ادبي آرايش مييابد. اما افراد در كاربرد آرايههاي ادبي باعث ملول شدن خواننده از نوشته ميشود.
آرايش كلام (كاربرد آرايههاي ادبي در نگارش)
ذوق و سليقهي انسان وي را واداشته كه او دنبال زيباييها و مظاهر پررمز و راز طبيعت برود هر نويسنده و انديشمندي هم ميخواهد زيباترين قالب و مفاهيم را در نوشته خود به كار ببرد تا خوانندگان بيشتري را جذب كند و اين است كه از قريحه و ذوق و زيورها استفاده ميكنند و نوشتهاي پررمز و راز و زيبا تهيه ميگردد، در اين قسمت به شناخت آرايه و آرايشهاي كلام ميپردازيم.
تشبيه
به مانند كردن چيزي به چيز ديگر كه در صفاتي با يكديگر مشابه ميباشندع تشبيه گفته ميشودك مثلا زماني ميگوييم: قد او در خميدگي چون كمان ميباشد كه در آن قد و كمان را در صفت خميدگي مشترك آوردهايم. هر تشبيهي از چهار ركن تشكيل ميشود كه عبارتند از: مشبه، مشبه به، وجه شبه، و ادات تشبيه. در اين مثال قد او در خميدگي چون كمان ميباشد: قدك مشابه، كمان: مشابه به، در خميدگي: وجه شبه و چون: ادات تشبيه» است.
در تبادل افكار و بيان معاني، تشبيه از سادهترين موضوعاتي به شمار ميآيد كه از آن استفاده ميشود؛ زيرا برخي موارد را نميتوان تعريف كرد پس آنها را به موضوعهايي كه آشناتر و شناختهتر ميباشند، تشبيه ميكنند. در اين ابيات توجه گردد كه:
تو شبنمي، تو بهاري، سپيده سحري تو عطر پونهي عشقي، نشاط گلهايي
(دكتر اشرف زاده)
شاعر از كوتاهترين صورت تشبيه استفاده و معشوق را به آنها مانند و تشبيه كرده است.
استعماره
همان تشبيه است كه يكي از اركان آن (مشابه يا مشابه به) ذكر نشود و اين كه استعماره معني عاريت گرفتن هم ميدهد؛ زيرا كلمهاي در استعاره به كار گرفته ميشود كه مفهوم جديدي دارد و اين گونه هم تعريف شده است كه استعاره مجازي ميباشد كه در آن علاقهي مشابهت وجود داشته باشد.
مجاز
به كار بردن كلمهاي در غير معني حقيقي خودش، شاعر و نويسنده در نوشتهي خويش كلمههايي را به كار برد كه در غير معني اصلي كلمه آمده باشد مثلا گل من خنديد. گل در غير معني حقيقي خود به كار رفته است (آن كودك چون گل خنديد)، يا شير وارد كلاس شد. علي است كه به معني جاي او، كلمهي شير را به كار بردهاند.
كنايه
بيان مطالب و سخني را به طور پوشيده «كنايه»، گويند و در اصطلاح فن بيان اين است كه مطلبي چنان بيان شود كه معني حقيقي آن موردنظر نباشد بلكه معني دوم و ديگر ملاك باشد. مثلا در اين جلمه كه «دست او كج است»، مقصود اصلي گوينده، معني مجازي آن ميباشد؛ يعني «او دزد است» كلاه او پشم ندارد؛ «او ابهت و نفوذي ندارد» و ... او فردي است كه زياد دود چراغ خورده است؛ به اين معنا كه «وي مطالعه زياد داشته».
ايهام
در معني به گمان و هم افكندن را گويند و آن كاربرد كلمه و جلمهاي است كه از آن دو معني استفاده شود؛ مثلا حكايت شيرين را شنيدهاي، معلوم و مشخص نيست كه آيا منظور نويسنده حكايت و داستان شيرين و خوب بودن آن است يانه، منظور داستان خسرو و شيرين يا شيرين و فرهاد بوده است.
يا در اين بيت:
غرق خون بود و نمي مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانهي شيرين و به خوابش كردم
آيا افسانهي شيرين و خوب را خوانده يا افسانهي شيرين، معشوق فرهاد را گفته است.
تلميح (اشاره)
نويسنده در نوشته خويش اشاره به داستان، شعر، يا حكايت مينمايد؛ مثلا در اين بيت، عطار نيشابوري اشاره دارد به داستان حضرت ابراهيم و موسي.
گاه گل بر روي آتش دسته كرد گاه پل بر روي دريا بسته كرد