بخشی از مقاله

نام ونسب كاشاني:
اهل كاشان است، نامش عبدالرزاق، كنيه‌اش ابوالفضل و ملقب به كمال‌الدين مي‌باشد، پدرش نيزبا لقب جمال‌الدين و كنيه ابوالغنائم مشهور است.
تاريخ زندگي جناب عبدالرزاق بخاطر همزماني و شباهتهاي اسمي با سه عالم برجسته ديگر- دونفر هم نام وديگري همشهري – دچار ابهامات و تناقضات زيادي گرديده است تا جائيكه از كنيه او گرفته تا محل زندگاني، نام پدر و آثار او را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. اين سه كه به ترتيب عبارتند از:
1- كمال الدين عبدالرزاق مشهور به (ابن فوطي) (م723 هـ ق) تراجم نگار هم عصر كاشاني و صاحب <مجمع الآداب في معجم الالقاب> و تلخيصي ازآن بوده، پدرش احمد و شانزده سال پيشتر از كاشاني دار فاني را وداع گفته است.
2- كمال الدين عبدالرزاق سمرقندي (ت 816هـ ق م 887 هـ ق) مؤلف «مطلع سعدين و مجمع بحرين»، پدرش اسحاق،ملقب به جلال الدين مي‌باشد.( همچنانكه مي بينيم نزديك به يك قرن بعد از كاشاني مي زيسته است).


3- عزالدين محمود كاشاني (م735هـ ق) صاحب دو اثر مشهور «مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه»- كه در اصل ترجمه وتلخيص از عوارف المعارف سهروردي است – و شرح عالمانه واديبانه تائيه ابن فارض مشهور به «كشف الوجوه الغر لمعاني نظم الدّر» مي‌باشد.
اين همعصر وهمشهري ملا عبدالرزاق – همچون او – در عرفان عملي و نظري تبحر داشته و دو اثر ماندگارش نشان از تضلع او در اين دو حوزه دارند.گروهي چون علامه امين عاملي و حاجي خليفه ،علامه مدرس تبريزي ، مرحوم آقا بزرگ تهراني - به اشتباه- ابوالغنائم را كنيه ملا عبدالرزاق بر شمرده اند در حاليكه

مي دانيم- براساس آنچه تلميذ نامدارش قيصري در مقدمه شرح مخصوص خود ضبط كرده ابوالغنائم كنيه پدرش مي باشد.
علامه طهراني نام پدر او احمد و مدرس تبريزي اسحاق مي دانند و اين در حاليست كه اين دو بترتيب – نام پدر ابن فوطي و عبدالرزاق سمرقندي مي‌باشند.
در مورد زادگاه ايشان نيز با اينكه همه جا، نام «قاسي» «قاساني» و«كاشي» «كاشاني» «قاشاني» آمده است.اما حاجي خليفه در كشف الظنون هنگام معرفي «تأويلات القرآن الكريم» لفظ «سمرقندي» را بعد از «الكاشي» بكار مي‌برد، تا جائيكه جناب آقاي بيدار فر در مقدمه وزين خود برشرح منازل السائرين – با توسل به كاربرد «القاساني»توسط قيصري و قول ياقوت حموي در معجم البلدان_ تمايل خود را به سمرقندي بودن ملا عبدالرزاق ابزار مي‌دارد. و اين در حاليست كه ابوالفداء در تقويم البلدان قاشان را به صورت قاسان را نيز مجاز دانسته و بغدادي نيز در مراصد الاصلاع، قاسان و قاشان –هر دو – را شهري در نزديكي اصفهان معرفي مي‌كند پس بايد گفت كه حاجي خليفه بين صاحب مطلع سعدين و ملا عبدالرزاق دچار خلط شده است. از طرفي مي دانيم كاشي مخفف كاشاني و قاشي نيز تلفظ


ديگري از قاشاني در زبان عامه است پس نام كاملش – همچنانكه قيصري(ره) در مقدمه شرح فصوص الحكم آورده – عبارتست از: <كمال الدين ابوالفضل عبدالرزاق بن جمال الدين ابي الغنائم الكاشاني >

آغاز ، حيات وانجام كاشاني:
در هيچيك از تراجم مشهور نظري نسبت به تاريخ تولد ايشان به چشم نمي خورده لذا ما براي مشخص شدن دوران حيات و سال تولد تقريبي او به تحقيقي درباره تاريخ وفات ورويكردش به عرفان دست مي زنيم بايد گفت كه در مورد تاريخ وفات ايشان چهار نفر ارائه شده است.
1) حاجي خليفه در كشف الظنون تاريخ وفات كاشاني را سال (730 هـ ق) مي‌دانند كه همين نظر به اعيان الشيعه نيز راه يافته است.
2) صاحب روضات الجنات سال وفات را سال( 735هـ ق) ضبط نموده است و مدفنش را خانقاه زين الدين ماستري داخل شهر نطنز و در جوار مسجد جامع مي دانند.
3) سومين تاريخ ازآن صاحب مجمل التواريخ مي ‌باشد ايشان سال وفات را سوم محرم سال 736 هـ.ق) مي‌دانند كه از دقت بيشتري نسبت به بقيه برخوردار است.
4)حاجي خليفه در كشف الظنون ذيل معرفي تأويلات القرآن الكريم سال وفات ايشان را 887 (هـ ق) مي‌دانند چرا كه اولاً اگر تاريخ نوشتن شرح منازل السائرين- همچنانكه در آخر يكي از نسخ آن آمده – سال(731 هـ ق)باشد بدون ترديد سال وفات ايشان سال (730 هـ ق) نمي‌باشد. ثانياً حاجي خليفه- همچنانكه فراوان از او ديده شده – بين ملاعبدالرزاق و


سمرقندي، صاحب مطلع سعدين،خلط نموده و سال وفات ايشان را براي كاشاني آورده است.
نظر برجاي مانده قابل جمعند، چرا كه اگر تاريخ وفات ايشان را سوم محرم سال (736هـ ق) بدانيم، مي‌توان گفت كه صاحب روضات الجنات اين سه روز را به حساب نياورده است پس صحيح‌ترين تاريخ همان سوم محرم سال (736 هـ.ق)‌مي‌باشد.
حال اگر- براساس نامه كاشاني به علاءالدوله سمناني، رويكرد كاشاني به متصوفه در اوايل جواني او- بعد از بحث فضليات وشرعيات- و با مصاحبت مولانا نورالدين عبدالله نطنزي (م 699 هـ ق) و بعد- و همزمان با او –شمس‌الدين كيشي و اصيل‌الدين عبدالله (م 685 هـ ق) صورت گرفته باشد. در اين حالت جناب كاشاني سال بعد ازوفات شيخ اصيل‌الدين زيسته‌اند. واگر شروع مصاحبتش با متصوفه را بين 25 تا 35 سالگي ايشان بدانيم، مدت حيات اين عارف وارسته بين 75 تا 85 سال و سال تولد ايشان ، بين سالهاي (650هـ ق تا 660 هـ ق) بوده است. وصدق اين استدلال زماني آشكار مي‌گردد كه در هيچيك از كتاب تراجم عمر طولاني و غيرطبيعي براي اين بزرگمرد عرفان ثبت نشده است سوگمندانه بايد گفت كه حتي نسبت به مدت عمر كاشاني نيز اشتباهات فاحشي صورت گرفته است تا جائيكه برخي با ديدن نامي از <محمد بن مصلح المشتهر بالتبريزي > در مقدمه شرح فصوص كاشاني به اشتباه آنرا شمس تبريزي ( م 645هـ ق)دانسته و شرح فصوص كاشاني را به سفارش ايشان مي‌دانند. غافل از اينكه در اين صورت اگر هنگام نوشتن به شرح خصوص كاشاني 40 ساله باشد.


با توجه به اينكه فصوص در سال(632 هـ ق) نوشته شده ومحي الدين متوفي 638 (هـ ق) است- بايد عمري 130 تا 140 ساله براي او در نظر گرفت كه اشاره كرديم در كتب تراجم به چنين عمري اشاره نشده است. از طرفي مي دانيم كه كاشاني شرح خود را بعد از شرح

جندي و جندي نيز شرحش را بعد از وفات شيخ كبيرصدرالدين قونوي (م 673 هـ ق) نگاشته است. پس اين سخن كه كاشاني شرح خود را به سفارش شمس تبريزي نوشته،سخي ‌بي‌پايه است و اگر به اين نكته نيز توجه كنيم كه شمس تبريزي نگاهي منتقدانه به عرفان محي الدين دارد اين بي پايگي روشنتر خواهد بود.
كاشاني و آموخته ها :
كاشاني نه تنها يك تاز عرفان و مجمع البحرين عرفان نظري وعملي است كه پيشتر جستجوگري پرتلاش در عرصه علوم ظاهري بوده است و آنگونه كه از مقدمه <اصطلاحات الصوفيه> و تنها مرجع ما -نامد كاشاني به شيخ علاء الدوله سمناني - بر مي آيد او قبل از ورود به عرفان از فضليات ( علم ادبي)
2- شرعيات (فقه و حديث و تفسير وعلوم مرتبط) گرفته تا 3- اصول فقه و 4- كلام و 5- معقولات ( منطق وعلوم طبيعي) و درآخر علوم الهي (فلسفه) را به گونه اي كاويده كه< استحضارآن به جائي رسيد كه بهتر از اين صورت نبندد» و اين خود نشانگر تضلع اين «عالم عامل» و <جامع ميان علوم ظاهري و باطني> در جمع وباطن ميان ظاهر دارد.در اينجا بايد نكته اي را خاطر نشان شويم و آن اينكه افرادي همچون كاشاني كه ابتدا ميدان دار عرصه علوم ظاهري، مناسب دنيوي بوده اند، پس از ورود به فراخناني عرفان همچون طايري رهيده از نفس آنچنان در بلنداي عرفان بال گسترانده كه كمتركسي مي‌تواند به افق آنان نزديك گردد دراين زمينه مي‌توان از بزرگاني چون ابراهيم ادهم، سنائي غزنوي، ابن عربي، سيد حيدر املي وغيره نام برد.


مشايخ و همعصران او:
بايد گفت يگانه منبع شناخت مشايخ كاشاني- همچون ديگر ابعاد زندگي ايشان- نامه مختصر وبا ارزش ايشان به علاء الدوله سماني است ملا عبدالرزاق در آن نامه مشايخ خود را اينگونه برشمرده است.
1-‌نورالدين عبدالصمد نطنزي (م 699 هـ ق) مرشد اصلي ملاعبدالرزاق كه اگر ورود كاشاني به محضراورا بين سالهاي( 685-675 هـ ق) بدانيم، تقريباً به مدت 15 تا 25 سال از محضر ايشان بهره برده است و حتي بعد ازوفاتش < مرشدي كه دل بر او قرار گيرد نمي‌يافت.>
ايشان از مريدان نجيب الدين علي بن بزغنش شيرازي(م 678 هـ ق) و همدوره سعيد الدين فرغاني است و به گفته كاشاني پدرش نيز از صوفيان بوده و نزد شيخ شهاب الدين سهروردي، صاحب عوارف المعارف آمد و شد مي كرده است.
بايد اين نكته را افزود كه ملا عبدالرزاق به دستور نورالدين نطنزي- و همزمان با مصاحبت او – در محضربزرگان ديگري كه در ذيل به آنها مي‌پردازيم – نيز حاضر مي شده و ازآنها بهره مي‌برده است.


2- شمس‌الدين كيشي: از مريدان ضياءالدين ابوالحسن مسعود شيرازي (م 655 هـ ق) است كه او خود از شاگردان فخر رازي و ملازم شيخ نجم الدين كبري (م 618 هـ ق) است. در مقام كيشي همين بس كه كاشاني از قول شيخ نورالدين نطنزي مي‌آورد: < دراين عصر مثل او در طريقت كسي نيست.»
3- شيخ اصيل الدين عبدالله (م 685 هـ ق) او را «امامي فاضل بارع متورع » ناميده اند و نسب او به واسطه محمد بن حنفيه به حضرت علي(ع) مي‌پيوندند.
4- صدرالدين روزبهان: مشهور به «روزبهان ثاني» است. پدرش فخرالدين احمد كوچكترين فرزند شيخ روزبهان بقلي- صاحب شرح شطحيات و عبهر العاشقين مي‌باشد.
5- ظهيرالدين عبدالرحمن ابن شيخ نجيب الدين بزغش (م 716 هـ ق) : او نخستين شخصي است كه ترجمه‌اي از عوارف المعارف بدست داد.


6- ناصرالدين ابوحامد محمد ( م 705 هـ ق): او فرزند ضياء الدين ابوالحسن مسعود شيرازي است.
7- قطب الدين: فرزند ديگر ضياء الدين ابوالحسن مسعود شيرازي است.
8- نورالدين عبدالرحمن اسفرايني: يگانه شيخ كاشاني است كه به دقائق وحدت وجود راه نبرده و مي‌فرمايد «مرا حق تعالي علم تعبير وقايع و تأويل بوده اند بخشيده است و به مقامي برتر از آن نرسيده ام »
9- مولانا نورالدين ابرقوهي
همچنانكه مشاهده مي‌شود اكثر مشايخ كاشاني – بجز نورالدين اسفرايني – كه با او در بغداد ديدار داشته - غالباً ساكن در شيراز و اطراف آن بود پس نتيجه مي گيريم كه اكثر عمر كاشاني در شيراز و اطراف آن سپري شده است.
از همعصران كاشاني به سه شخصيت مرتبط با او بسنده مي‌كنيم كه عبارتند از :
1- عزالدين محمود كاشاني (م 735 هـ ق) همشهري عارف كاشاني كه همچون ملاعبدالرزاق در هر دوحوزه عرفان نظري و عملي تبحر داشته است هر چند كه ازلحاظ عمق مطالب به پاي ملاعبدالرزاق نمرسد- ايشان صاحب دو اثر برجسته <مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه> و شرح تائيد كبري ابن فارض مشهور به «كشف الوجوه الغر لمعاني نظم الدّر» كه اين دومين اثر اشتباهاً به ملاعبدالرزاق نيز نسبت داده شده است.


2- علاء الدوله سمناني (726-659 هـ ق): اين شيخ قدرتمند با اينكه درتمام ايران واطراف آن معروف بوده با اين حال از ظرافتها ولطائف جمالي تصوف بي بهره بوده است تا جائيكه هماره به نقد سخنان ابن عربي مي‌پرداخت مي تواند تغيير موضع او نيست به ابن عربي به سبب مكاتبات – واحتمالاً همنشيني – با كاشاني صورت گرفته باشد. چرا كه در اواخر عمر از اعتراضات خود دست كشيده و ابن عربي را «مصاب» مي‌داند. ازآثار ايشان مي‌توان به

«العروه لأهل الخلوة و الجلوة»، «مطلع النقط و مجمع اللفظ» ، «چهل مجلس» و «ما لا بدمنه في الدين»
3- «محمد بن مصطلح المشتهر با تبريزي» از اين همعصر كاشاني كه شرح فصوص كاشاني به سفارش اوست ، متأسفانه در كتب تراجم اثري بدست نيامد اما مسلماً ايشان فردي غير از شمس تبريزي (م645 هـ ق) مشهور است.


طريقه آشنايي كاشاني با مكتب ابن عربي
اينكه كاشاني چگونه واز طريق كداميك از اساتيدش با مكتب ابن عربي آشنا شده است به درستي مشخص نيست اما مي توان گفت كه- همچنانكه مرحوم علامه سيد جلال الدين آشتياني (ره) اشاره فرموده اند - « اساتيد او از اتباع ابن عربي نبوده اند.»
زيرا استفاده كاشاني از صدرالدين قونوي (م673 هـ ق) نه در آثار ونه در هيچيك از كتاب تراجم نيامده و از طرفي درك محضر فرغاني (م 700 يا 699 هـ ق) – نيز با اينكه غيرممكن نيست- اما بعيد به نظر مي رسد چرا كه فرغاني – همچنانكه و در مقدمه مشارق الدراري اشاره كرده – ابتدا شاگرد نجيب الدين علي بن بزغش (م 678 هـ ق) بوده و به خدمت قونوي (م 637 هـ ق) درآمده و با مكتب ابن عربي آشنا شده است. و با توجه به اينكه بعد از وفات قونوي در شيراز نبوده ، لذا كسب فيض كاشاني از او منتفي مي‌گردد. واز طرفي خود كاشاني نيز او را در شمار اساتيدش نياورده است.
از طرفي اگر نيك بنگريم استاد كاشاني، جندي (م691 هـ ق) نيز نخواهد بود چرا كه جندي پس از درگذشت قونوي سالها در بغداد و سينوپبه سر مي‌برده است و اين در حاليست كه كاشاني تا زمان وفات نورالدين عبدالصمد – يعني سال 699 هـ ق - در شيراز به سر مي‌برده است.

به نظر مي رسد كه كاشاني همچنانكه در نامه‌اش به علاءالدوله سمناني به آن اشاره كرد « .. ومن از آن در حيرت بودم تا فصوص اينجا رسيد چون من مطالعه كردم اين معني را باز يافتم»


خود با مطالعه فصوص به نكات و ظرائف آن دست يافته و سپس به واسطة رياضت آنرا شهود كرده است «تا آنكه چون خود به اين مقام نرسيده بودم هنوز دل قرار نمي گرفت تا بعد از وفات شيخ الاسلام مولانا و شيخنا نورالمله والدين عبدالصمد نظنزي مرشدي كه بر او دل قرار گيرد نمي يافت هفت ماه در صحرائي كه آباداني نبود در خلوت نشست و تقليل طعام بغايت كرد تا اين معني بگشود و برآن قرار گرفت و مطمئن شد «الحمد الله علي ذلك»


جايگاه كاشاني در تصرف :
اگر به پيشنيه تصوف قبل از كاشاني نگاه كنيم، مي بينيم كه قبل از او عرفان عملي و نظري با آثار بزرگاني چون خواجه عبدالله انصاري سهروردي، و محي الدين عربي وفارص و ديگران به اوج خود رسيده و توسط شاگردان آنان نيز به خوبي بسط يافته است. اما در اين ميان كمتر كسي چون كاشاني توفيق يافته، حلقه اتصال و مجمع البحرين اين دو حوزه گردد. كاشاني با شرح منازل السائرين از طرفي و شرح فصوص الحكم از طرف ديگر اين امر خطير را به انجام رساند و به راستي كه به چه خوبي از عهده برون آمد.


قبل از كاشاني بزرگاني چون قونوي،جندي، تلمساني وغيره بر فصوص الحكم شروحي چند نوشته بودند.اما اين شروح با وجود مزاياي فراوانشان در يك مشخصه مشترك بودند و آن اينكه هيچكدام توجهي به شرح غموض اين كتاب پررمز و راز براي مخاطبان تازه آشناي آن نداشته اند. اما كاشاني با احساس اين نقيصه به اين مهم دست زد و به پيرو او شاگرد نامدارش قيصري و جامي شرح رموز فصوص را به مهمترين صورت بيان نمودند [مي‌دانيم كه قيصري در شرح خود به كرات مطالب كاشاني را بيان كرده و يا آنرا بسط داده است] از طرف ديگر با اينكه بر منازل السائرين شروح متعددي همچون شرح سديد الدين عبدالمعطي، تلمساني وغيره نوشته اند اما شرح ملاعبدالرزاق –

با اينكه ازشرح تلمساني بهره ها برده – جايگاهي است نايافتني در ميان شروح منازل يافته است چنانكه عارف بزرگوار شيعي در وصف آن از عباراتي چون «أعظمهم»، «أجودهم تقريراً» و «أحسنهم تحقيقاً» استفاده مي‌نمايد. از طرفي بجز گردهم آوردن دو حوزه عرفان علمي و نظري، كاشاني از نظر جامعيت آثار نيز حتي در ميان بزرگاني چون قونوي، جندي، تلمساني، فرغاني و غيره بي نظير است چرا كه <اصطلاحات الصوفية> ايشان كه بالغ بر 760 اصطلاح مي باشد- واگر لطائف الاغلام را از او بدانيم كه داراي بالغ بر 1560 اصطلاح مي‌باشد- درحاليكه تمامي اصطلاحات گرد آمده در كتبي چون <رساله قشيريه> (47 اصطلاح) ،< كشف المحجوب> (85 اصطلاح)، اصطلاحات الصوفيه آمده در فتوحات مكيه (164) اصطلاح و كتاب اصطلاحات الصوفيه شيخ اكبر (251 اصطلاح) مي‌باشد. كه مجموع آنها حتي برابر با اصطلاحات الصوفيه كاشاني نيست. پس اودر اين ميدان حتي گوي سبقت را از شيخ اكبر نيز ربوده است.


از طرفي ايشان داراي تأويل عرفاني «تأويلات القرآن الكريم» باشد كه بصورت مزجي از اول تا آخر قرآن را در برگرفته است. در حاليكه در ميان اتباع ابن عربي فقط قونوي است كه با تأويل اعجاز البيان خود سوره حمد را به تأويل درآورده‌اند پس دراين زمينه نيز جناب ملاعبدالرزاق يكه تاز عرصه تأويل عرفاني است.
اما اين سخن،به معني برتري كاشاني برقونوي و جندي وغيره مي‌باشد چرا كه جناب شيخ كبير، از نظر تحقيقات و تدقيقات و عمق مطالب جايگاهي به مراتب فراتر از كاشاني دارا مي باشد.
خلاصه كلام اينكه كاشاني از نظر جامعيت آثار و شرح رموز عرفاني – نه عمق مطالب – از جايگاهي منحصر به فرد در ميان اتباع ابن عربي برخوردار است.


كاشاني از منظرديگران
تلميذ نامدارش قيصري او را «الامام العلامه الكامل المكمل وحيد دهره و فريد عصره فخرالعارفين قرة عين ذات الموحدين ونور بصرالمحقيق> معرفي كرده و جناب سيد حيدر آملي نيز هماره او را به بزرگي ستوده و ازاو با عباراتي همانند «المولي الأعظم و البحر الخضم » ،«المولي الأعظم الأكمل، قطب الموحدين، سلطان العارفين ، كمال الملة و الحق والدين عبدالرزاق الكاشي» نام مي‌برند وا ين ستايش در جامي نيز- همچنانكه در نفحات الانس آورده اند- دنبال مي‌شود: «جامع ميان علوم ظاهري و باطني» كه اگر بخواهيم به آراء ديگران دربارة كاشاني بپردازيم، نمونه‌هاي فراوان از اينگونه گفتارها در آثار عرفا و تراجم نويسان متأخر به چشم مي‌خورد كه جملگي نشان از جايگاه والاي اين عارف علامه دارد.


عقيده و مذهب كاشاني
تاكنون درباره مذهب كاشاني تحقيق مبسوطي صورت نگرفته تا جائيكه برخي ايشان را در شمار عرفاي شيعي ذكر كرده ، و برخي ديگر نيز به واسطه ديدن مدح وتعظيم خلفاء در آثار ايشان در تشيع ايشان ترديد روا داشته‌اند. ما در اين تحقيق سعي كرده با توجه به مطالب تأويلات به اين مهم دست زده و تشيع كاشاني را به صورت آشكار بيان داريم. قبل از هر چيز بايد خواننده محترم را به اين نكته توجه دهيم كه كاشاني در تأويلات درصدد ادله كلامي اثبات ولايت وتشيع خود نبوده است . چرا كه هدف از نگاشتن تأويلات فقط «ارائه الگويي به اهل ذوق» مي‌باشد. وظيفه ما نيز در اين تحقيق كنار هم نهادن مطالب و ارائه طرحي منسجم از اين موضوع است. هرچند كه براين باورم كه سخنان كاشاني در تأويلات- با وجود گزيده گوئي- به قدري روشن بيان شده كه ما را از هر گونه استدلالي در اين زمينه بي نياز مي‌نمايد.
نكته ديگري كه بايد به آن توجه كنيم اينكه در اين تحقيق تمام جوانب موضوع در نظر گرفته شده و به طرف ديدن چند نقل قول و يا حديث در مدح ائمه اطهار(عليهم السلام) – همچنانكه در آثار بقيه عرفا نيز مشاهده مي‌شود – قائل تشيع اين عارف گرانقدر نگشته‌ايم.
و سه ديگر اينكه فقط به گفتارها اكتفاء نكرده بلكه به مقايسه آراء ايشان در تأويلات- با وجود اينكه بصورت مجمل مي باشند- با مختصات شيعه از قبيل نفي جبر وتفويض، رجعت، شفاعت با نگاه خاص شيعي آن، عصمت وغيره دست زده‌ايم.


مقدمات بحث :
1-جناب ملا عبدالرزاق با اينكه درصدد بيان شرح نزول آيات برنيامده، وتعداد اين شرح نزول ها نيز از تعداد انگشتان دست تجاوز نم كند كه آنجا هم مربوط به مسائل تاريخي آيات مي باشند – با اين حال تقريباً تمام شرح نزولهاي معروفي كه مربوط به اهل بيت بوده – بجز يكي دو مورد – را بيان داشته اند.
2- در تمام تأويلات فقط يك حديث درباره ابوبكر ديده مي‌شود و مدح ديگري راجع به بقيه خلفاء نيز به چشم نمي‌خورد و برخلاف آن به كرات از احاديث متعدد در وصف حضرت امير(ع) و اهل بيت استفاده كرده و ازآنها احاديث فراوان روايت مي‌نمايد. (‌بالغ بر 35 حديث از حضرت امير(ع) و نزديك 8 مورد از امام صادق(ع) نقل مي نمايند) كه براساس آنچه كاشاني روايت كرده (المرء يعشر من أحب) مي‌تواند نشانگر انس دائم او با اهل بيت عليهم اسلام باشد.


تشيع كاشاني از منظر كاشاني
1- قاضي نورالله در مجالس المومنين او را از عرفاي شيعه دانسته و بزرگاني چون علامه امين اما صاحب روضات الجنات با ديدن مدح وتعظيم خلفاء در تشيع كاشاني ترديد روا داشته است.
حضرت امير(ع) واهل بيت در تأويلات
1- كشاني (ذي القربي) را در ذيل آيه شريفه 23 شوري «قل لااسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي»- برخلاف ابن عربي در فتوحات – فقط «علي وفاطمه و الحسن والحسين و ابناوهما» معرفي مي نمايد. و عمر وغيره را در اين امر وارد نمي‌كند. ايشان پس از اينكه محبت اهل بيت را ازلي وسرشته در نهاد انسان دانسته و بهره آنرا براي خود مردم- ونه اهل بيت – مي‌داند. به قرابت روحاني در مودت اشاره كرده و مي‌آورند: «ممكن نيست كسي از اهل توحيد- كه داراي روحي نوراني بوده وخدا را شناخته باشد- آنها را دوست نداشته باشد چرا كه آنها اهل بيت نبوت، معادن ولايت وفتوت، محبوبين ازلي و مربوبين محل اعلي‌ مي‌باشند و فقط كسي مي تواند آنها را دوست بدارد كه خدا رسولش را دوست داشته وخدا و رسول نيز او را دوست بدارند.» و سپس ادامه مي‌دهد كه محبت رسول اكرم (ص) به آنها به واسطه محبوبت ازلي آنهاست ،چرا كه محبت رسول صورت تفصيل محبت الهي است. سپس مي افزايند «آنها همين چهارنفرحديث آتي اند وا ين در حاليست كه آن حضرت فرزندان و نزديكان ديگري نيز داشته كه از آنها نامي به ميان نياورده و امت را به محبت آنان تشويق نفرموده بلكه فقط به محبت ايشان تشويق نموده واز آنان نام مي‌برد. [همچنانكه] روايت شده است در هنگام نزول آيه شريفه از حضرت رسول (ص) سوال شد كه: نزديكاني كه محبتشان بر ما واجب گشته كيانند؟

 

آن حضرت فرمودند «علي وفاطمه و الحسن والحسين و ابناؤهما» و چون قرابت و نزديكي به سبب نزديكي مزاجي است كه خود قرابت روحاني را به دنبال دارد. فرزندان سالك آنها نيز كه از آنان پيروي كرده و راهشان را بپيمايند شامل حكم اين حديث شريف مي‌گردند و به همين سبب است كه به نيكوكاري محبت در حق آنان امر و از ظلم و آزارشان نهي شده است همچنانكه حضرت رسول (ص) مي‌فرمايند «حرمت الجنه علي من ظلم اهل بيتي و آذاني في عترتي و من اصطنع ضيعة الي أحد من ولد عبدالمطلب و لم يجازه عليها فأنا أجازيه عليها غداً،اذا لقيني يوم القيامة» نيز در ادامه مي‌فرمايند «من مات علي حب آل محمد مات مغفورا لَه الا ومن مات علي حب آل محمد مات تائباً، ألا و من مات علي حب آل محمد مات مومنا،ألاومن مات علي حب آل محمد مات شهيداً مستكمل الايمان،ألاومن مات علي حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر ونكير،ألاومن مات علي حب آل محمد يذف الي الجنة كا تزف العروس الي بيت زوجها، ألا ومن مات علي حب آل محمد فتح له في قبره بابان الي الجنة، ألا و من مات علي حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائكه الرحمة،ألاومن من مات علي حب آل محمد مات علي السنة والجماعة، ألا ومن مات علي بغض آل محمد جاء يوم القيامه مكتوباً بين عينيه: آيس من رحمة الله ، ألا ومن مات علي بغض آل محمد مات كافراً ، ألا و من مات علي بغض آل محمد لم يُشم رائحة الجنة»
نكته اي را كه بايد به آن توجه نمود اينكه ممكن است گروهي از برادران اهل سنت نيز اين حديث را ذكر كرده اما در معرفي اهل بيت فقط قرابت روحاني – ونه جسماني- را شرط قرار داده ويا اينكه زنان آن حضرت را نيز جزءاهل بيت به شمار آوردند كه كاشاني در اينجا برآن خط بطلان مي‌كشد.


2-جناب ملا عبدالرزاق در ذيل آيه 37 سوره هود (واصنع الفلك) پس از پذيرش وايمان به ظاهر داستان كشتي نوح در مقام تأويل آنرا شريعت نوح به شمار مي‌ آورند كه سبب نجات او و تمام كساني كه به او ايمان آورده اند گشت [همچنانكه] حضرت رسول اكرم (ص) فرمود «مثل اهل بيتي مثل سفينه نوح، من ركب فيها نجا ومن تخلف عنها غرق» كه در جلد دوم نيز اين مطلب اشاره شده است
4- كاشاني در ذيلآيه 110 سوره آل عمران «كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف- الي آخر» بعد از اينكه امر به معروف ونهي از منكرواقعي را فقط ازآن موحد عادلي مي داند كه به معروف و منكر نيز آشناست، اضافه مي‌كنند قال اميرالمومنين عليه السلام «نحن النمرقه الوسطي بنا يلحق التالي [التأويل] و الينايرجع الغالي» و مي‌دانيم كه منظور از نمرقة الوسطي اهل بيت مي‌باشند.
2- اين عارف بزگوار آيه شريفه 8 سوره انسان «ويطمعون الطعام علي حبه مسكيناًو يتيماً وأسيراً » را در وصف حضرت امير و اهل بيتش مي داند كه سه روز را به صورت متوالي روزه داشته و افطار خود را به مسكين و يتيم واسيرداده اند.


حضرت امير
1- ايشان در ذيل آيه شريفه ولايت (مائده55) «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة وهم راكعون» پس از اينكه منظور از نماز را حضور ذاتي و زكات را پاك كردن بقاياي وجودي و ركوع را خاضع بودن در مقام بقاء معرفي مي نمايند اضافه مي كنند <اين اوصاف[شخص ولي] مربوط به فردي همانند اميرالمومنين عليه السلام


است. كه اين آيه شريفه در حق اونازل گشته است واوست گوينده «لا اله الا الله بعد فناء الخلق» [و اين ولايت] متعلق به منتصبان در مقام طغيان نمي‌باشد.>
2- جناب ملا عبدالرزاق در ذيل آيه شريفه 73-72 وسوره انبياء «وهبناله اسحاق ويعقوب نافلةوكلاً جعلنا صالحين جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا» پس از اينكه تطبيقي از اركان ظاهري داستان وباطن حضرت ابراهيم ارائه مي‌دهد اضافه مي‌نمايند :ممكن است آيه شريفه را به گونه‌اي ديگر كه مناسب حديث نبوي است تأويل كنيم و سپس به ذكر اين حديث شريف مي‌پردازند كه: «كنت أنا وعلي نورين نسج الله تعالي و نحمده، و سبحة الملائكه بتسبيحنا و حمدته بتحميدنا و هّللته. فلمّا خلق آدم عليه السلام انتقلنا الي جبهته ومن جبهته الي صلبه ثم شيث» و با توجه به اينكه ايشان در جايي ديگر از تأويلات از قول حضرت رسول (ص) مي‌آوردند (اول ما خلق الله نوري وكنت نبياً و آدم بين الماء و الطين» مي‌توان اتحادبا آن حضرت با حضرت رسول اكرم را در آيه مباهله – كه به آن اشاره اي نكرده- نتيجه گرفت.
4- كاشاني ذيل آيات 27و26 سورة مباركه يس «قيل ادخل الجنة قال ياليت قومي يعلمون،بما غفرلي ربي وجعلني من المكرمين» پس از اينكه كرامت و بزرگواري را به خاطر قرب به مقام احديت مي‌دانند به ذكر حديثي از حضرت رسول اكرم (ص) مي‌پردازند كه فرمودند :«سّياق الام ثلاثه لم يكفروا بالله طرفه عين، علي ابن ابي طالب عليه السلام، صاحب يس و مومن آل فرعون»


4- صاحب تأويلات در ذيل آيه 19 سورة ‌شريفه كهف «و كذلك بعثنا هم ليتساءلوا بينهم فابعثوا احدكم بورقكم هذه الي المدينه … الي آخر »پس از اينكه برانگيخته شدن را همان


يقظه صوفيه و زمان استبصار آنها، ورق را اعلم وهبي، مدينه را [به تأويل ثانوي] مدينه العلم معرفي مي كنند، به ذكر حديث مشهور نبودي مي پردازند كه فرمودند:«انا مدينه العلم و علي بابها» و اين در حاليست كه جناب ملا عبدالرزاق محتواي اين حديث را با اوصافي چند در باب توحيد شرح منازل السائرين در وصف حضرت امير (ع) آورده اند «ألا تري أن مقدم القوم و الباب الأعظم لمدينه هذا العلم و ساقيهم من شرب الكوثر – الذي خلق به نبينا محمّد صلي الله عليه و آله وسلم- علي بن ابيطالب كرم الله وجهه»
5- جناب كاشاني در ذيل آيات «عم يتسائلون،عن النبأ العظيم» (سوره نبأ آيات 1و2) بعد از اينكه نبأ عظيم را همان قيامت كبري مي‌داند مصداق آنرا- با استناد به شعر<هوالنبأالعظيم وفلك نوح> عمروعاص- حضرت امير(ع)‌مي‌دانند همچنانكه اين شعر را جناب سيد حيدر آملي در جامع الاسرار آورده‌اند «واما النظم فكقول بعضهم و هو عمروبن العاص:
بآل محمد عرف الصواب
و في أبياتهم نزل الكتاب

و هم حجج الآله علي البرايا
بهم و بجدّهم يستراب

طعام سيونهم مهج الأعادي
و فيض دم الرقاب لها شراب

و لاسيما ابوالحسن علي

له في العلم مرتبه تهاب

إذا نادت صوارمه نفوساً
فليس لها سوي نعم جواب

فبين سنانه و الدرع صلح
و بين البيض و البيض اصطحاب

هوالنبأ العظيم وفلك نوح
و باب الله وانقطع اخطاب»

كه حضرت امير(ع) در خطبه البيان (خطبه ا فتخاريه) به آن اشاره كرده اند «انا ممدوح في هل اتي، أنا نبأ العظيم الذي فيه مختلفون ،أنا الصراط المستقيم » واز طرفي اين بيان

كاشاني بيانگر اتحاد وروحاني حضرت امير (ع) و حضرت مهدي (ع) است چرا كه ايشان به كرات قيامت كبري را ظهور حضرت مهدي (عج) مي‌داند.
6- ايشان در ذيل آيه شريفه «لنجعلها لكم تذكره و تعيها أذن واعية» (سوره الطاغيه، آيه 12) بعد از اينكه آنرا به حفظ اسرار الهي و باقي ماندن بر عهد توحيد نظري تأويل مي‌كنند همانند ديگر منابع شيعي اين آيه را در وصف حضرت امير دانسته وبه حديث نبوي «سألت الله أن يجعلها أذنك يا علي» استفاده مي‌كند سپس براي نشان دادن باقي ماندن به توحيد فطري آن حضرت به قسمتي از نامه 57 نهج البلاغه اشاره دارد كه مي‌فرمايد: «و لدت علي الفطره و سبقت الي الايمان والهجرة» كه ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه خود اين فراز نامه را به صورت مبسوط به شرح درآورده و در آنجا به شعري از آن حضرت نيزاستناد مي‌كنند – در اثبات اولين مسلمان بودن خودش- مي فرمايند :«سبقت الي الاسلام طراً غلاماً ما بلغت أوان حلمي.»


7- جناب كاشاني در ذيل آيه 73 سوره مباركه اعراف «هذه ناقه الله لكم آية … الي آخر آيه» پس از اقرار به ظاهر آيات و تأويل ناقه صالح- همانند عصاي موسي(ع)،حمار عيسي (ع) و براق محمد (ص)- براي تائيد تأويل خود به مقايسه قاتل حضرت امير(ع) و كشنده ناقد صالح درحديث شريف ذيل استناد ورزيده و مي‌آورند:[روزي] حضرت رسول اكرم به حضرت امير (ع)‌فرمودند: «يا علي أتدري من أشقي الأولين ؟» قال : الله و رسوله اعلم. قال نبي (ص): «عاقر ناقة صالح> ثم قال (ص) «أتدري من أشقي الآخرين » قال الله و رسوله

أعلم .قال «قاتلك» و روايت است كه آن حضرت در حاليكه به فرق مبارك و محاسنش اشاره مي‌كرد مي‌فرمود: «خضب هذا بهذا ».


8- صاحب تأويلات در ذيل آيه شريفه نجوي (آيه 12 سوره مجادله ) «يا ايها الذين آمنوا اذ ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجواكم صدقه الي آخر» بعد از اينكه نزديكي به آن حضرت را در سه بعد 1- قرب روحاني 2- مناسبت قلبي 3و- قرابت نفساني دانسته و براي هر كدام از آنها پرداخت صدقه اي – به تناسب هر كدام – را واجب مي‌شمرد، با نقل قولي از ابن عمر – در برخي ازمصادر شيعي عمرآمده - مصداق آيه را حضرت امير(ع) مي داند «كان لعلي عليه السلام ثلاث لوكانت لي واحده منهن كانت أحب إلي من حمر النعم: تزويجه فاطمه و إعطاء الرأيه يوم خبير و آية النجوي» . همچنانكه مي دانيم اين آيه شريفه بيانگر اين موضوع است كه هر كس قصد ديدار حضرت رسول اكرم (ص) را دارد، بايد قبل از آن صدقه اي پرداخت نمايد ودر اين ميان فقط حضرت امير(ع) بود كه به اين امر مبادرت ورزيده و مصداق اين آيه شريفه قرار گرفت.


نتيجه اينكه : از مجموع مطالبي كه در اين مجال به آن پرداخته شد مي توان به قطعي بودن تشيع كاشاني نظر داد. چرا كه اگر از اهل سنت به شمار مي رفت مي توانست از ميان هزاران حديث جعلي كه در وصف خلفاء راشدين ساخته و پرداخته شده بود در مناسبتهاي مختلف استفاده كند. ايشان حتي از تأويل آيه 67 سوره انفال كه فضل عمر بوده و در شرح فصوص به توضيح آن پرداخته بود، سرباز مي زند گو اينكه علامه


كاشاني در شرح فصوص فقط در صدد وضوح مطالب بوده واز هر گونه اظهار عقيده خود -در مخالف با ابن عربي- چشم پوشي كرده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید