بخشی از مقاله

زادگاه بوعلي سينا
پدر بوعلي سينا از اهالي بلخ و از بزرگان آن ديار بود . شهر بلخ كه موطن پدر ابن سيناست . امروز در كشور جمهوري افغانستان قرار دارد . بلخ شهري بسيار قديمي است كه يونانيان قديم آنرا بكتارا مي ناميدند . از زمانهاي كهن بين زرتشتيان و بودائيان كه از ساكنان بلخ بودند كشمكشهائي جريان داشت . پيروان مذهب ماني و مسيحيان و نسطورين نيز قرنها قبل از ولادت پيامبر اسلام ( ص ) در اين شهر مي زيست . در روز سوم صفر سال 370 هجري برابر با سال 980 ميلادي كه پور سينا بدنيا آمده شهر بلخ مركز نيرومند اسلام در شرق

سرزمينهاي اسلامي بشمار مي رفت . شهر بخارا كه پدر ابن سينا بدانجا نقل مكان كرد ، دردوران معاصر يكي از شهرهاي جمهوري تركستان شوروي است . پدر بوعلي سينا ، عبداللّه نام داشت و به كار ديواني سرگرم بود . كار ديواني يعني خدمت در دستگاه حكومت و نبايد كار ديواني را تنها سپاهيگري يا خدمت در دربار و كارهاي كوچكي چون خدمتكاري و فراشي و درباني و آشپزي تصور كرد . در آن دوران ، اين گونه مشاغل ديواني را مستوفي مي خواندند . در نزديكي خرمثين قريه اي به نام افشنه وجود داشت كه دختري به نام ستاره با خانواده اش در آنجا زندگي


مي كردند . عبداللّه روزي ستاره را ديد به او دل بست و با وي ازدواج نمود ، چندي نگذشت كه خداوند فرزندي به آنها اعطا نمود ، كه او را حسين ابوعلي سينا در تاريخ 363 هجري وبه روايتي در تاريخ 373 در خرمثين چشم به جهان گشود و پس از او برادري كه محمود نامش نهادند به دنيا آمد . بوعلي سينا 5 ساله بود كه پدرش دوباره به بخارا برگشت و چون از

فرزندش هوش و ذكاوتي عجيب مشاهده كرد به تعليم و تربيتش همت گماشت و به معلم دانشمندي سپرد تا به وي خواندن قرآن و اصول دين بياموزد . سپس ابوعلي به خواندن علم ادب ، صرف و نحو و لغت و معاني مشغول گشت و به لطف قريحه سرشار و استعداد فوق العاده در مدت 5 سال در آن علوم تبحر يافت . ابن سينا چون يك مسلمان زاده بود قصدش اين بود كه قرآن را حفظ نمايد ، قبل از سن ده سالگي به اينكار توفيق يافت . سپس در نزد مردي فاضل بنام محمود مسلح كه به كار بقالي روزگار مي گذراند . به تحصيل رياضيات پرداخت و از وي حساب جبر و هندسه را فرا گرفت تا آنكه با استادش برابر و به مقامي بلند رسيد . سپس در نزد استاد اسماعيل زاهد كه از فضلاي علم فقه بود به تحصيل فقه پرداخت و آنرا

نيكو فرا گرفت ، كمي بعد از اين مردي بنام ابوعبداللّه ناتلي در بخارا پيدا شد كه مدعي بود فلسفه را خوب مي داند و به منطق آشنايي دارد . شخصا‎‎ً ابوعبيد نگاشته كه به رساله سرگذشت معروف است . بوعلي در نزد استاد خود شروع به خواندن فلسفه نمود و در اين علم پيشرفت شاياني كرد . بطوريكه بر استاد ايرادهايي گرفت كه استاد از جواب آن عاجز ماند و بوعلي خود آنها را براي استاد باز گفت . ناتلي از آن دقت به شگفت آمد و تحسين ها كرد و آفرين ها گفت . پس استاد پدرش را در خلوت نزد خود خواند و آنچه فهميده بود براي پدرش باز گفت و به او سفارش كرد در حق فرزندش بيشتر توجه كند و بعد از آن مطالعة اقليدس را شروع كرد . شيخ در خصوص مطالعة خود مي نويسد : من به خواندن دروس مشغول بودم و اقسام فلسفه را مجدداً مطالعه مي كردم . در تمام اين اوقات شبي را تا صبح نخوابيدم در روز هم جز با تحصيل علم به چيزي توجه نداشتم فهرستي تهيه كرده بودم و هر

مطلبي را با دليل مطالعه مي كردم قضاياي قياسي آنرا ثبت نموده و آنها را در آن فهرست مرتب مي گذارم ، سپس به استنتاج مي پرداختم و دنبال مطالبي بودم كه ممكن بود از آنها استخراج شود و در حالات قضايا با نظم و ترتيبي دقت مي كردم و بهمين طريق پيش مي رفتم تا حقيقت هر مسئله براي من مسلم مي شد و هر گاه من در مسئله اي حيران بودم و يا نمي توانستم قضيه را بفهمم به مسجد پناه برده ، نماز مي خواندم و خالق كل را ستايش مي كردم تا معماي من حل ومشكل آسان گردد . شب هنگام كه به خانه بر مي گشتم چراغ

را در مقابل خود قرار مي دادم و خود را به خواندن و نوشتن مشغول مي كردم ، تا هنگاميكه خواب بر من غلبه مي كرد يا احساس سستي مي نمودم بكناري رفته قدري آشاميدني مي نوشيدم تا پيروي از دست رفته من بر مي گشت . بعد از آن دوباره به خواندن و نوشتن مشغول مي شدم و زماني هم كه بخواب مي رفتم ، همان مسئله بخصوص را كه مطالعه كرده بودم به خواب مي ديدم و بدين طريق هنگام خواب بسياري از مسائل براي من مكشوف مي شد . دراين زمان او به مطالعه ما بعدالطبيه پرداخت و به فلسفه اولي روي آورد و چون

تحصيل اين علم احتياج به بحث و مذاكره دارد . ابوعلي سينا آنچه در آن علم مطالعه كرد نتوانست معاني آنرا درك نمايد و گويند : كتابي را 40 بار مطالعه كرد نتوانست آنرا درك نمايد بنابراين رنجور و آزرده خاطر گشت و از مطالعه مأيوس شد واز آن روي برگرداند . روزي از بازار بخارا مي گذشت در اثناي راه كتابفروشي به سوي او شتافت و كتابي را كه در دست داشت براي فروش به او عرضه نمود شيخ كتاب را گرفت و نظري بر آن افكند و دريافت آن كتاب درباره ما بعدالطبيه است و چون از آن علم خاطره اي خوش نداشت از خريداري آن

خودداري نمود . فروشنده گفت : مالك كتاب بسيار تهيدست است و كتابش را به قيمت ارزان مي فروشد اگر آنرا به سه درهم بخري مرا رهين تشكر مي كني و صاحب آن را نيز خوشحال خواهي نمود . شيخ الرئيس براي رعايت و اعانت آن شخص سه درهم پرداخت و كتاب را خريداري نمود و چون در آن خوب دقت كرد فهميد از معلم ثاني ابونصرفارابي است . با نوميدي به مطالعه آن پرداخت و از فضل الهي مسائلي كه تا آن موقع براي او دشوار بود آسان گشت و چون به خوبي آنرا دريافت ، شادمان گشت و به شكرانه آن موهبت الهي و

سپاس از خداوند مبلغي از اموال خود را به فقراء بخشيد . ابن سينا قهرمان اصلي سرگذشت ما در سنين جواني شهرت بسيار يافت . در زمان آغاز اين ماجرا اكنون جواني است نيرومند ، با اندام ورزيده ، بلند بالا بسا خوش قيافه و داراي هوشي خارق العاده ، بي اندازه متين و موقر ، حسن بيانش جالب و جاذب شخصيتي احترام انگيز دارد كه جامه تميز و

آراسته مي پوشد و در اجتماعات ظاهر مي شود . علاقمند به ورزش و موسيقي است و عقايد خود را نسبت به مسائل مختلف در مجالس رسمي هر اندازه هم كه قيود و تشريفات در آن حكم فرما باشد بي پروا و با كمال صراحت بيان دارد و براي اثبات عقايد خود و رد عقايد ديگران به هر مقامي حمله مي كرد . در عين حال اين مرد خشن و شديد الحن داراي قلبي

بسيار حساس و با زير دستان بسيار مهربان است . كودكان را دوست مي داشت و براي آنها داستانهاي عجيب تعريف مي كرد . تا كودكان را به نشاط آورد . در مورد بيماران بي اندازه فروتن و دوست و همدرد بود . استاد ريش كوتاهي مي گذارد كه برازنده چهرة جذاب اوست . در اين موقع امير نوح امير نوح ابن منصور ساماني را مرضي صعب العلاج عارض مي شود كه اطباي دربار از معالجه امير عاجز مي مانند و امير نيز از درمان خود نوميد مي گردد . آوازه معالجات شيخ به امير مي رسد و به او اطلاع مي دهند كه شيخ طبيبي ماهراست . امير او را به دربار خويش احضار مي نمايد و شيخ پس از معاينه امير بيماري وي را تشخيص داده ، به معالجه او مي پردازد . پس از مدت كوتاهي دراثر معالجات شيخ ، امير بهبود يافت و بسيار

خوشحال گشت . پس از آن از شيخ درخواست نمود خدمتي براي وي انجام دهد و آنچه را كه لازم دارد در اختيارش قرار دهد . همچنين درخواست نمود كه شيخ براي هميشه در دربار او باشد و ملازم وي گردد . بوعلي سينا در دربار امير ساماني مقامي بلند يافت و پس از چندي از امير درخواست نمود تا اجازه دهد از كتابخانه بزرگ دربار استفاده نمايد . امير نيز موافقت نمود . زمانيكه بوعلي پا به كتابخانه بزرگ نهاد كتابهاي بسياري ديد كه تا آن زمان نديده بود ، پس در آنجا مقيم شد و هر لحظه دامان خاطر را از گوهرهاي گرانبار سرشار عطر آگين مي كرد . از هر كتاب كه نسخ متعددي از آن موجود بود جلدي براي خويش بر مي داشت و آنچه كه منحصر بفرد بود از روي آن نسخه برداري مي نمود و چون بدين كار توفيق يافت بر دانش خود در علوم مختلفي افزود . شيخ 22 ساله بود كه امير نوح بن منصور درگذشت و دردربار او هرج ومرج به وجود آمد . شهر بخارا را آشوب فرا گرفت و چون پدر شيخ ديگر در قيد حيات نبود و حكومت سامانيان درآن زمان سر و ساماني نداشت . شيخ به طرف گرگانج رهسپار شد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید