بخشی از مقاله
شيخ ابوعلي سينا
فهرست:
نگاهي بر نظرية علم النفس ابن سينا
معاني باطني اعمال
حيات جاويدان خرد
كلامي از شيخ الرئيس باب قواي باطني قوة خيال و نفوس
دليل مغايرت خيال با حس مشترك
سخني در تجرّد نفس ناطقه
نگاهي بر نظرية علم النفس ابن سينا
ابنسينا علمالنفس را به عنوان شاخهاي از طبيعيات ، حكمت طبيعي مورد بررسي قرار ميدهد و عمدتاً در شرح و توصيف قواي نفس به آن ميپردازد. برعكس او ، ملاصدرا ، علمالنفس را شعبهاي از الهيات ميداند و تا حد زيادي به نحوي بيسابقه در فلسفه اسلامي با مسأله حدوث نفس ، تكامل آن ، نشئات پس از موت و كمال غايي آن برخورد ميكند.
معاني باطني اعمال
وجوهي كه حكمت متعاليه را از علوم ديني و كلام متمايز ميكند از همه روشنتر و آشكارتر است. موضع حكمت متعاليه در قبال علوم ديني موضع پذيرش كامل و تأكيد مجدد بر تعاليم مأخوذ از آن است ، اما همواره سعي ميكند تا معاني باطني آنها را برملا كند.
به عنوان مثال ، ملاصدرا در تفاسير قرآني خود كه سهم عمدهاي در حكمت متعاليه دارند ، بر اصولي كه مفسران پيش از او در تفسير داشتهاند مجدداً تصريح و تأكيد ميكند و در ضمن مشرب باطني و تأويلي ميكند و همچنين مشرب باطني و تأويلي خود را نيز بر آن ميافزايد.
گر چه ملاصدرا در زمينه فقه و احكام الهي (شرع) تأليف مستقلي ندارد اما در موارد عديده ، همواره ميكوشد تا معاني باطني اين احكام را بر ملا سازد. اين امر به ويژه در مورد عبادات و مناسك مصداق دارد.
ملاصدرا و پس از او بسياري از شاگردان بلا واسطه و معالواسطهاش ، از ملا محسن فيض كاشاني و قاضي سعيد قمي گرفته تا حاج ملاهادي سبزواري ، ميكوشند تا معاني باطني اعمال و احكام و فرايض عبادي روزانه را تحت عنواني كه به «اسرارالعبادات» معروف است تبيين نمايند.
يكي از وجوه افتراق حكمت متعاليه در مقايسه با مشربهاي فلسفه اسلامي پيش از آن - و در اين مورد خاص ، تصوف - اين است كه به معاني باطني اعمال و افعال عبادي اسلامي و جزئيات آنها ميپردازد ، در حالي كه فيلسوفان اسلامي پيشين ، نظير ابنسينا ، به معناي عبادات به شكل عام تري عنايت داشتند.
در مورد علم كلام ، ملاصدرا و همه اتباع او با آن كه در اين علم خبرگي دارند ، با شيوهها و روشهاي موجود در آن به مخالفت برخاستند. حكمت متعاليه تمامي مسايلي را كه كلام بدانها ميپردازد زير چتر خود ميگيرد و از اين جهت به كلام ميماند؛ اين در حالي است كه فيلسوفان مسلمان متقدم بر صدرا اصلاً به برخي از مسايل ديني و الاهياتي مربوط به كلام نپرداختند.
حيات جاويدان خرد
اگر بخواهيم حكمت متعاليه را به طور خلاصه تعريف كنيم بايد بگوييم اين حكمت ديدگاهي جديد در حيات عقلاني مسلمانان است كه تقريباً تمامي مكاتب فكري اسلامي پيشين را به نحوي متلائم در خود جمع آورده است.
در اين مكتب اصول و عقايدي و حياتي ، حقايقي كه از طريق بينش روحاني و اشراقي فراچنگ ميآيند و ابعاد مستحكم و دقيق منطق و استدلال عقلاني در يك كل واحد با هم تلفيق شدهاند. حكمت متعاليه نظريهاي است كه فهم كامل و دقيق آن فقط در صورت وقوف و آگاهي نسبت به مكاتب فكري پيش از آن امكان پذير است.
با اين همه ، اين مكتب داراي وجوهي مختص به خود است ، مثلاً در اين مكتب حكمت نظري و علمالنفس از طبيعيات (حكمت طبيعي) جدا گرديده نيز تمايزي روشن ميان امور عامه و امور خاصه افكنده شده است.
در حكمت متعاليه ، همچون هر مكتب فكري سنتي اصيلي ، به مسايلي فلسفي برخورد ميكنيم كه هميشه مورد بحث بوده و پس از اين نيز خواهد بود؛ اما صورت بندي اين مسايل در مكتب صدرا كاملاً جديد است؛ چرا كه از منظر جديدي نسبت به حق (الحق) ناشي ميشود.
در حول و حوش تولد اين مكتب ، در نقطهاي خاص از حيات يك سنت جاري و زنده فكري ، مسايل جاودان و ماندگار حكمي ، نيازمند آن بودند كه به مدد خلاقيتي تمام عيار پاسخهايي تاره بيابند و موضوعاتي تازه بر آنها افزوده شود. چنين فرآيندي موجب تكوين مكتبي شد كه هم نو بود و هم سنتي را كه از آن برخاسته بود تداوم ميبخشيد.
حكمت متعاليه شاخهاي تازه بود بر درخت عقلانيت اسلامي ، كه از آن انتظار ميرفت نيازهاي متفكران بخشي خاص از جامعه اسلامي و دورهاي از تاريخ آن را كه هنوز در آنيم ، ملحوظ دارد. اين مكتب از آن رو پديد آمد تا در دور تازه وجود تاريخي اين سنت ، ضامن استمرار و بقاي حيات عقلاني آن شود و بيان ديگري باشد از آنچه در تاريخ بشر سابقهاي ديرينه دارد ، آن گونه خردمندي يافلسفه كه هم جاودان است و هم عام: «حكمت ماندگار»؛ همان كه فرزانگان مسلمان از آن با عنوان «حكمت خالده» ياد ميكنند ، يا چنان كه در فارسي مينامندش:«جاويدان خرد».
كلامي از شيخ الرئيس باب قواي باطني قوة خيال و نفوس
قوهاي كه صور محسوسات را بعد از زوالشان از مسامتتِ حواس يا از ملاقاتِ حواس ثبت و حفظ ميكند، قوة خيال نام دارد. پس خيال وظيفة حفظ و نگهداريِ صورِ گرد آمده در حس مشترك را بر عهده دارد.
اگر بگوييد: چرا همان حس مشترك در حفظ صور مدرَكه كافي نيست و محتاج به حس ديگر است؟! در جواب ميگوييم: زيرا از يك حس دو كار نميآيد يا مدرِك فقط است و يا حافظِ فقط، و مدرِك فاعل است و حافظ قابل، و ادراك را حرارت و رطوبت بايد و حفظ را برودت و يبوست و اين دو با هم متضادّند و ضدّيت دليلِ تغاير و تعدد است.
اگر كسي اشكال كند و بگويد چه بسا ممكن است شخص خورشيد را نگاه كند و شَبَحِ خورشيد در چشم متمثل شود و چون چشم از جرم خورشيد اعراض كند، آن شَبَح زماني در بصر باقي بماند و حتي چه بسا بر غريزه حدقه مستولي شود و آن را تباه كند. و يا صداي قَوي مدتي پس از اعراض، صاحب گوش را آزار دهد.
خلاصه اين كه مواردي يافتهايم كه محسوس ولو بعد از غائب شدن از حاس و يا خارج شدنِ از محاذاتِ حاس، همچنان اثر خود را در حاس حفظ كرده، بي آن كه اثر آن به خيال منتقل شده باشد، پس قولتان مبني بر تغايرِ مدرِك و حافظ باطل ميشود.
در جواب ميگوييم: اين نحوه بقاي صورت بر اثر تأثّر محلِ حس است از محسوسِ قوي و اين غير از حفظ كردنِ خيال و حافظه, صور محسوسه و معاني جزئيه را در مدت معتدٌّ به است. فافهم!
دليل مغايرت خيال با حس مشترك
دليلِ ديگر بر مغايرتِ حس مشترك و خيال، عروضِ سهو و نسيان در خاطرات آدمي است. سهو آن است كه خاطرات گذشته مدتي از خيال كه حافظ صور است ذهول يابد و فراموش شود اما پس از كمي التفات و توجه و تأمل دوباره بازگشته و در موطن حس مشترك مورد ادراك قرار گيرد و نسيان آن است كه خاطرات گذشته چنان از خيال زايل شود كه هرگز به ياد نيايد تا جايي كه نياز به كسب دوباره باشد.
تصديق ميفرماييد كه اگر قوة مدرِكه صور غير از قوة حافظة صور نميبود عروضِ امري به نام سهو بي معني بود چرا كه آدمي هر آن، صور مخزونه را در حالِ ادراك بود و سهو هرگز پديد نميآمد.
جناب حكيم متألّه سبزواري در بيان اين دليل فرمايد: «دليل ديگر بر مغايرت حس مشترك و خيال آن است كه گاه ذهول و سهو و گاه نسيان نسبت به مدرك ميشود كه در ذهول و سهو، استرجاع ميشود و در نسيان، نميشود و سبب آن است كه در آن دو تا، صورت از مدرِكه رفته و از خزانهاش رفته، لهذا استرجاع ميشود و در نسيان، از خزانه هم نرفته لهذا ادراك جديد از مشاعر ميخواهد.»
مُعرِض از متاع دنيا، عالم ذوالفنون، علامه شعراني رحمةاللهعليه در بيان دليل مذكور فرمايد: «چون آنچه حس مشترك ادراك ميكند هميشه پيش او حاضر نيست مانند صورتهايي كه در خواب ديده يا حلقه آتشين كه وقتي مشاهده كرده است اما از نفسِ او به كلّي محو نشده است چون پس از بيداري از او بپرسند ديشب در خواب چه ديدي؟ در نظرش حاضر ميشود و خواب خود را بيان ميكند.
و همچنين شهرها و خانهها و باغها و چيزهاي ديگر كه پيش از اين ديده و عبارات و اشعاري كه حفظ كرده بالفعل در ذهنش نيست اما به اندك التفات يا تأمّل در ذهنش حاضر ميشود و البته وقتي كه حاضر نشده بود در نفس بود وگرنه او با آن كه از اول حفظ نكرده است فرق نداشت،
ناچار قوه حس مشترك كه قبول صورت ميكند غير حافظ است كه آن را نگاه ميدارد، و شايد بعض حيوانات قوة خيال نداشته باشند و صورتها را حفظ نكنند چنان كه حشرات مانند پروانه و زنبور چون روشني بينند به گمان آن كه راهي به بيرون است خود را به آن ميزنند و بسا شيشه مانع باشد يا آتش و راه نيابند اما مأيوس نميشوند و در حافظه آنها نميماند كه مانعي در ميان است.
اما خروس چون مثال خود را در آيينه بيند ابتدا به ستيزهجويي حمله ميكند اما مانع ميبيند در حافظهاش ميماند و پس از تكرار مأيوس ميشود. باري در انسان يا حيوان چون بينيم حاف