بخشی از مقاله
مقدمه:
روشني گل در برابر تاريخ مرغ قرار گرفته است از همين جا مي توان درباره ي سهراب سپهري آغاز سخن كرد.الدار شاعر فرانسوي وضع هنرمندان را به وضع برادران بيناي قرون وسطي تشبيه كرده است.اينان مردان بودند كه با زنان كور ازدواج كرده بودند.شاعر مي گويد هنرمندان - كه بينا هستند- همسر همگان كورند.مي كوشند براي ديگران چيزهايي را توصيف كنند كه آنان نمي بينند يا نديده اند.
اما روشني گل ،به روشني زندگي،خيره كننده و گاه كور كننده است.به رنگها،پهنه ها و فضاهايي پخش مي شود و در چشمان هنرمند پاشيده مي شود.دلهره ي او را صد چندان ميكند،قلم مويش را مي لرزاند و گاه به زانويش در مي آورد.در ساعات آخر زندگيش ون گك فقط خورشيد مي ديد.خورشيد و آفتاب گردان و زمين و زمان دور(چرخش)سرش چرخيد و سرانجام روشني خيره كننده ي زندگي او را از پاي درآورد. اين كشمكشها بارها تجديد شد و بارها باز تجديد خواهد شد.زندگي به اندازه اي فراوان و گوناگون و بي كران است كه نمي توان آن را باز نمود.رنج و درد و كشمكش از همين جا آغاز مي شود و به همين جا نيز پايان مي يابد.اصل ديدن است و چگونه ديدن .همه ي مكتبهاي هنري نيز سرانجام به اين اصل باز مي گردد.زيرا نقاش مي كوشد كه ببيند و بيشتر و بهتر ببيند.اين قشنگي هرگز فرو نمي نشيند زيرا زندگي بي كران و ريشه هاي ديد بيبشمار است.
تا كجا اين ديد مي تواند يك جانبه و بي پروا باشد و آيا ميان ديوانگي مرزي هست؟به سختي مي توان پاسخ داد.مرزي نبوده و نيست.مرز خود مائيم،قراردادهاي ماست،اگر نه همه چيز در هم مي آيند و خدا مي داند آيا واقعيت همين آشفتگيهاست يا نظم هاي بظاهر خردمندانه. پرده اي ما را از ديدن باز ميدارد.بي گمان پرده اي هست .هميشه.اينشتاين اين را مي گفت.و پيش از او عارفان ما.(هست از پس پرده گفتگوي من و تو ...)برداشتن اين پرده يا پس زدن آن كاري است دشوار و پر خطر.همه از آن مي هراسند زيرا آدمي براي آسوده زيستن خوش دارد قالبها و حدودي براي خويش بسازد.رستن از اين قالبها كاري است از نوع كار «پرومته» .هر هنرمند واقعي ،پرومته اي است كه شايد خود نداند.با قراردادها در مي آويزد و هميشه آن را مي خواهد ببيند...
فصل اول:
نحوه ي آفرينش و عدم تنوع در شعر سپهري................................................. 4
سير چگونگي بيان در دوره ي اول شعر سپهري............................................... 4
سير چگونگي بيان در دوره ي دوم شعر سپهري.............................…….............. 8
تحليل زائد در شعر سپهري.............................................................................. 12
شعر«حرفي»و نه «ساختاري»سپهري...........................................................……….. 12
شعر سپهري واجد «جوهر شعري»و «بيان خاص»و«جهان بيني»........................... 13
شعر سپهري فاقد اصل «ساخت»..................................................................... 13
اشعار سپهري مستعد حرف............................................................................... 14
«ادراك»واژه ي كليدي جهان بيني سپهري.......................................................... 14
خدا ديگر واژه ي شعر سپهري............................................................................ 14
نحوه ي آفرينش و عدم تنوع در شعر سپهري
اشعار سپهري فاقد استقلال ،به اعتبار «ساخت» و «فضا» ست.اما در عين حال نيز در شعر او نمي توان به دنبال تنوع موضوع گشت.چون او يك شاعر واقعي است و خود متوجه ،نه به چيزهاي مجرد و موضوعهاي منفرد و منحصر.او موقعيت آرماني در جهان را مي جويد و با نگاهي روان و گردان ،كه از سرچشمه پنهان ذهن و خيال او جاري مي شود در مسيرهاي مختلف به راه مي افتد و به دنبال تازگيها به قصد تازه بيني ها و نامگذاريهاي نو مي رود.او جز تماشاگر خود و جهان خود نيست.و جز خود را در شعر خود تعقيب مي كند.و اين پشتوانه ي فرهنگي و ذهنيت خاص و حساسيت تاريخي اوست كه در لحظه ي آفرينش چون خوني در رگها شعر او بر پله ي ويژه ي خويش مي نشاند. و نگاه روزگار را كه مجاز حقيقت داوري انسان هنر شناس است،متوجه او مي كند.و از همين روست كه شاعراني از اين دست دوره ها ي مختلف شعري دارند و اين ادوار از دوره ي ابتدايي تا دوره ي جستجو و از دوره ي جستجو تا دوره ي يافتن خط فكري شخص و زبان شعري مختص ،امتداد مي يابد.
و سرانجام چه از نظر فكر و چه از لحاظ زبان به مرتبه اي مي رسد كه شعر او بي امضاء نيز شناخته مي شود.منتهاي مراتب اينكه برخي از اينان دوره هاي سپهري بيشتري دارند و به عبارت ديگر ،سير تدريجي فكر و زبان شعر آنان .مشخص تر است.مثل نيما و شاهد و سپهري و ...»
سير چگونگي بيان در دوره ي اول شعر سپهري
دوره ي نخست كه شامل چهار مجموعه ي اولين اوست:يعني «مرگ رنگ»،«زندگي خوابها».«آوار آفتاب» و «شرق اندوه»، و دوره ي دوم كه چهار مجموعه ي آخرين او را شامل مي شود:«صداي پاي آب»،«مسافر»،«حجم سبز» و «ما هيچ ما نگاه» با اين تفاوت آشكار كه در دوره ي اول و دوم ،هر مجموعه در حدود خود نسبت به مجموعه ي قبلي ،تشخص بيشتري مي يابد.و اين پس از طي مراحل مقدماتي تا چهل سالگي اوست كه «صداي پاي آب» را مي شنود.
صداي پاي پري شعرش را ،كه چهار مرحله ي اولين همراه شاعر پيش آمده است بي آنكه (جز گهگاه)سيمايش را ببيند و صدايش را بشنود.اما اين مراحل چيست و چگونه در نور ديده شده است. بايد گفت:
1.سپهري تا مرز شنيدن«صداي پاي آب»خاصه در كتاب«مرگ رنگ» و «شرق اندوه» كه شامل شعر هاي موزون اوست،گذشته از قوافي دو به دو چار پاره ها كه خود جزو لاينفك قالب اين نوع شعر است:
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار بهم پيوسته
سايه اي لغزيد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته(2)
2.سپهري تا مرز شنيدن«صداي پاي آب »درست در بحبو حه ي رواج «چار پاره»كه نوع شعر محبوب امثال توللي و نادر پودر شيري است،يكي دو سال به اين قالب روي آورد.اما بسيار زود آنرا رها كرد.اگر چه چار پاره هاي او از نظر زبان و فضا به شعر نيما نزديكي بيشتري داشت:و به همين دليل بسيار زود به اين قالب پشت كرد و به قالب نيمايي و با همان زبان روي آورد چنانكه مصراعهاي او نيز عيناً به تقليد شعر نيما پايان ميگيرد. و اين توجه به شعر نيما تا آنجا ست كه برخي از اشعار مشهور او از جمله:«ناقوس»،خانه ام ابري است» و ... عيناً سر مشق سپهري در نوشتن شعر هايي به نام«دنگ» ،«دريا و مرد» ،«سرگذشت» و «نقش» ميشود.
من بجا ماندم دراين سو،شسته ديگر دست از كارم
نه مرا حسرت به رگها ،مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها ميداد آزارم
ليك پندارم پس ديوار
نقشهاي تيره مي انگيخت(3)
3.سپهري تا مرز شنيدن «صداي پاي آب» هيچگاه در شعر خود در استفاده از هنر نقاشي كه هنر ديگر اوست،چه از نظر تصوير و چه از لحاظ بيان منفك نشده است:
الف: در مجموعه ي «مرگ رنگ»، ريختن سرخ غروب
جا به جا بر سر سنگ
ب:در مجموعه ي «زندگي خوابها» تصويرم را كشيدم
چگونه شير در رگهاي بي فضاي اين تصوير
همه گرمي خواب دوشين را ريخت...
ج:در مجموعه ي «آوار آفتاب»:
انگشتم خاك را زير و رو كرد
و تصوير ها را بهم مي پاشد،مي لغزد،خوابش ميبرد.
تصويري مي كشد،تصويري سبز،شاخه ها،برگها...
د:در مجموعه ي «شرق اندوه»:
و چه بود ان لكه ي رنگ ،ان دود سبك
پروانه گذشت افسانه دميد.
4.سپهري تا شنيدن «صداي پاي آب »از سنگلاخهاي تصاوير و مقابير شاعرانه اي ،عبور كرده است كه غالباً و نه در همه ي موارد،به صورت تركيبهاي اضافي و وصفي و نيز حساميزي هاي افراطي است.و دو جزء تركيب در كنار هم بيشتر جليس مجبورند تا انيس مختار.به عبارت ديگر نيروي دافعه بيشترشان بسيار كمتر از نيروي جاذبه ي آنهاست:
الف:در مرگ رنگ: رنگ خاموشي - طرح لب و ...
ب:در زندگي خوابها: گلهاي چشم پشيماني و ...
ج:در آوار آفتاب: سفال آسمان -جرقه ي لبخند - شب اندام - دود خواب و ...
د:در شرق اندوه: تاريكي باد - برگ سپهر - ستون نگاه و ....
5.سپهري تا مرز شنيدن «صداي پاي آب» در كنار تركيبهاي افراطي و معتدل كه به نمونه هاي آن اشاره رفت.خاصه در آوار آفتاب ،شرق اندوه،از مصراعهاي ساده ي شاعرانه نيز كه بعدها در آثار دوره ي دوم او ديده مي شود ،و در حقيقت پايه هاي زبان اصلي شعر هاي بعدي اوست،استفاده مي كند:
سر برداشتم
زنبوري در خيالم پر زد
در بيداري بيمناك
از كنار زمان خواهم گذشت
6.سپهري تا شنيدن «صداي پاي آب»بخصوص در دو مجموعه ي «زندگي خوابها» و «آوار آفتاب»منطق و اسلوب نثر را براشعار خود حاكم ميكند. واين مختصه اي است كه به صورت حرفهاي شاعرانه ،از صداي پاي آب به بعد نيز ادامه مي يابد:
من در پس در تنها مانده بودم - هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام
گويي وجودم در پاي اين در جا مانده بود(زندگي خوابها)
ميان دو لحظه ي پوچ در آمد و رفتم - گورستان به زندگي ام تابيد(آوار آفتاب)(4)
سير چگونگي بيان در دوره ي دوم شعر سپهري
و اما در دوره ي دوم شعر سپهري ،كه از «صداي پاي آب»آغاز مي شود،تنها مختصات بر شمرده ي سوم و پنجم و ششم اند كه با چهره اي بارزتر ادامه مي يابند.درست بر خلاف مختصات اول و دوم كه در شعر هاي بعد هيچ اثري از آنها نيست:نه انواع قافيه و نه قالب چار پاره و نه زبان نيما و نه شعر وزن.
و حد وسط در اين ميان فقط مختصه ي چهارم ،يعني اصل تركيبهاست كه در دوره ي دوم شعر سپهري نيز به دو صورت ديده مي شود.
نخست:آنها كه نيروي دافعه ي دو جزء شان نسبت به هم قوي تر است.يعني تركيبهاي بد افراطي از اين ميانك
از مرگ رنگ :كرم فكر - خنده لحظه - سرود زهر،....
از زندگي خوابها :گلهاي چشم پشيماني - استخوان سرد علف - مار سياه انديشه و ...
از آوار آفتاب:تراوش سياه نگاه - جنبش ابري خواب -شاخه ي شبانه ي انديشه و ...
از شرق اندوه:ستون نگاه -سفالينه تاريكي -برگ سپهر،....
و دوم آنها كه دو جزء يا سه جزءشان با نيروي جاذبه ي بيشترند،يعني تركيبهاي معمول از اين دست:
رنگ خاموشي(مرگ رنگ)- مر مر سبز چمن(زندگي خوابها) - (آوار آفتاب ) شب آرام آيينه - مو پريشانهاي باد (آوار آفتاب)- تبر نقره نور(شرق اندوه)
تركيبهايي كه همراه با حساميزي هاي گوناگون او در حكم نقشهاي مختلف اما يكنواخت و گاه ذهن آثار آزار بدنه او مي شوند. و همراه چار مختصه ي اول ،كه به اشاره گذشت،همچنان در اشعار او باز مي مانند.و باز .به دو صورت ساده و شكل يا خوب يابد .يا جور يا ناجور يا همخوان و ناهمخوان.
در صورت اول همچون اين تركيبها:لالايي سبز نوازش -خواهش روشن -بام اشراق و ...
در صورت دومكتعمير سكوت -اضلاع فراغت -دهان حوصله -...
تركيبهايي كه خاصه وقتي از دو جزء بيشتر شدند،بيشتر ناهمخوني خود را نشان مي دهند.مانند اين تركيبها: علفهاي نرم تأمل -ارث پراكنده ي شب -شبنم ابتكار حيات-...
و بالاخص شدت اين ناهمخوني در تركيبهاي خطابي «ما هيچ ،ما نگاه».كه به اغلب احتمال ،جزء به علت توقف او پس از سفره هاي شاعرانه ي مجموعه هاي قبلي و تفكر او به مرگ نيست.و از آنجا كه هر خطابي ،ناشي از اصل «ندانستگي» است،يكبار ديگر جهان براي او سئوال برانگيز مي شود.
1-تأثير نقاشي:
اصلي كه در دوره ي اول شعر او جاي به جاي به نشانه هاي آن بر مي خوريم،و در دوره ي دوم نيز به نمونه هاي آن جاي به جاي ميتوان برخورد:
گاه به صورت اعتراف .به اين معني كه شاعر مستقيماً به هنر نقاشي خود اشاره مي كند:
اهل كاشانم ،پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي ميسازم از رنگ،مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است،
دل تنهايي تان تازه شود،چه خيالي چه خيالي ميدانم
حوض نقاشي من بي ماهي است.
و گاه از ديد «نقاشانه».مثلاً در تكه ي زير كه بناي «تاج محل» را خاصه دو برآمدگي دو سوي آنرا كه همچون دو «بال بزرگ.در آب پيش آمده اند چنين توصيف ميكند:
و نيمه ي راه سفر،روي ساحل «جمنا»
نشسته بودم و عكس تاج محل را نگاه مي كردم
دوام مرمري لحظه هاي اكسيري و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ
ببين دو بال بزرگ به سمت حاشيه روح آب در سفرند(6)
«و گاه استمداد از هنر نقاشي و آرزوي تخليه منظومي كه لحظه ي بعد به شكلي ديگر در خواهد آمد،خاصه كه در خيال شاعر در روز آخر زندگي خود مي چرخند:
ياد من باشد فردا لب -طرحي از بزها بردارم -طرحي از جادو ها ،سايه هاشان در آب و ...(7)
حجم سبز ص 354
و گاه در حد پناه بردن به هنر نقاشي ،لحظه اي كه كلمات را از توصيف تنهايي خود عاجز مي بيند و بوسيله ي همين كلمات هنر نقاشي اش را به استمداد مي طلبد.
بهتر است كه برخيزم-رنگ بردارم-روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم
و گاه ،با استفاده از صفاتي كه به نقاشي مربوط مي شود .خاصه در جام تركيبهاي خاص غالب آفرين مجموعه ي او:
«ما هيچ،ما نگاه»: شعر منقش....ادراك منور....ياس ملون....»(5)
2-اسلوب نثري
يكي به معني شيوه ي بيان مستقيم و نشستن اجزاء جمله در جاي اصلي خود و ديگر به اين اعتبار كه اين اصل از مختصات شعر «حرفي»است.گيرم«حرفهايي شاعرانه» و خاصه در شعرهايي كه از اصل ساختار و شكل دروني عاري است بيشتر خود را نشان مي دهد.و در هر حال در شعر او از آغاز تا پايان آشكار است.
من همه ي شقهاي هندسي ام را ،روي زمين چيده بودم
آن روز ،چند مثلث در آب ،غرق شد
من گيج شدم،جست زدم روي كوه نقشه جغرافي(7)
3-اسطوره ساده
تلاشهاي سپهري و تجربه هاي او را در كار اكتساب زبان شخص نشان ميداد.ميتوان گفت:هويت و تشخص زباني او،در صداي پاي آب و مسافر و حجم سبز از تلفيق سه نوع بيان ويژه فراهم آمده و چهره نموده است:
1:بيان اول
بياني كه تركيبهاي افراطي و گاه لوس و بي نمك ،كمتر در آن ديده مي شود. و به اصطلاح ،يا دو جزء تركيب كمتر به هم لطمه ميزنند و يا اساساً فاقد تركيبند.ودر هر حال موفق ترين بيان شعر سپهري را در همين سطه هاي نمونه ميتوان ديد.همچون: من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم...
2:بيان دوم
بياني كه بيشتر به صورت اضافه هاي تشبيهي و استعاري است كه يا دو جزء مركب آن به يكديگر لطمه مي زنند و نسبت به بيانهاي تازه تر شعر امروز ،حاكي از زباني عقب مانده ترند،يا به علت ذهنيت خاص شاعر،لوس و بي نمك خاصه شاعر،آنجا كه صنايع بديعي به تعمد در شعر او راه مي يابند و نه به تصادف.
در صورت اول مثل اين سطر:باد مي آمد از سمت زنبيل سبز كرامت...
در صورت دوم مثل اين سطر:چيني نازك تنهايي من...
3:بيان سوم
بياني كه از فرط پيچيدگي -بيشتر يا كمتر -به شيوه ي هندي نزديك شده است و صور مختلف آن ،بمثابه موانعي است كه خواننده را در حين خواندن شعر به توقف بيجا ناگزير مي كنند.
حيات غفلت رنگين يك دقيقه حواست...سهراب سپهري -شعر زمان-
تخيل زائد در شعر سپهري
شعري كه چون نطفه اي كه از پيش شكل خود را در خود دارد،زاده نشد و صرفاً جريان سيالي بود كه از سرچشمه ي ذهن شاعر به حركت آغاز كرد،شعر كاملي نيست.و چون نيست و معمولاً «شعر حرفي» است،شاعر ناگزير خواهد بود براي اينكه جريان سيال ذهن ،در مسير نثر نيفتد،و از جوهر شعر تهي نشود،آن را در جامه ي تخيلات افراطي و نفسگير بپوشد و لاجرم در طول حركت شعر ،در هيچ جا به خواننده اجازه ي توقف ندهد تخيلي كه در حقيقت كارش ايضاح و تنوير شب ظلماني است نه ابهام و تكوير روز نوراني ،و آيا نمونه هاي زير بيشتر يا كمتر جز بيانگر اين حقيقت اند؟
و روي ميز،هياهوي چند ميوه ي نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ ،جاري بود.
بيان مبهم اين مفهوم كه :ميوه هاي تازه و نوبر روي ميز احساس ميكنند لحظه ي ديگر خورده خواهند شد.(27)
شعر «حرفي» و نه «ساختاري» سپهري
خوانندگان اشعار سپهري مصراعها را يكي يكي و پله به پله پشت سر مي گذارندو به پله ي ديگر مي رسندو همينطور تا آخر و در پايان نيز جز احساس شكسته بسته اي از آن چيزي با خود ندارند.
و چه بسا كه چنين شعري فقط بايد احساس شود چون شعري «حرفي » است حرف شاعرانه و نه «ساختاري»كه جز احساس شدن و به فهميدن و فهميده شدن و به كشف روابط خود نيز نياز دارد.و اين هم آگاهي كافي مي خواهد.اشعار سپهري مجموعه اي از سطور پراكنده،كوتاه و سطري (شعر بلند،بيست سطري ،سي سطري،دويست سطري)و اغلب بي بند و در هر حال ،نه آنچنان شعري كه بتوان جز مجموعه ي سطور گوناگون ،مجموعه ي چند بندش نيز گفت.از آن سان كه مثلاً در شعر نيماست.بدين معني كه اگر هر سطر او جزئي از يك بند است هر بند نيز جزئي از كل متشكل شعر ساختاري اوست.همان كه شعر سپهري در حوزه ي و محدوده آن نيست»
شعر سپهري واجد«جوهر شعري» و «بيان خاص» و «جهان بيني»
سپهري در شعرهايش فقط شاعرانه ميزند.هر وقت كه حال داشت و در حالت سرايش قرار گرفت قلم را بر مي دارد و هر جا كه از آن احساس به خود باز آمد و خسته شد قلم را زمين ميگذارد.
شعر او از نقطه اي به حركت آغاز مي كند و بر خطي مستقيم راه مي افتد و به نقطه ي پايان مي رسد .چنين شعري نطفه ندارد.نطفه اي بارور كه در لحظه ي كمال به طور كمال و متشكل ،چون موجودي با هيئتي خاص به يكباره زاده شود و با شكل از پيش معين خود بر كاغذ ترسيم گردد.در شعر او جز چند مورد خاص چنين زاده اي را با اين مختصات نمي توان ديد.
شعر سپهري سه اصل«جوهر شعري »«بيان خاص»و «جهان بيني »را دارد.سه اصلي كه در شعرهاي متشكل طراز اول در حكم سه رأس مثلث اند و مركز ثقل و خاستگاه شكل آن ، و در حقيقت دائره محاط در اين مثلث است كه سه ضلع «جوهر»،«بيان»،«انديشه» را بر گرده ي خود نگهميدارد.
در صورتي كه در شعر سپهري اين سه اصل در يك خط مستقيم برق مي زند و در نتيجه شعر او را از پذيرش شكل و حجم يك اثر هنري كه مهمترين ضامن قوام و دوامش «ساخت» دقيق و استوار است در مي آيند.
اشعار واقعي معماري كلام است كه در هيئت متصور و متجسم خود فضائي است ساختمند
شعر سپهري فاقد اصل «ساخت»
شعرهاي سپهري هر كدام خود قطعه اي مستقلند پس باز هم مي توان تكرار كرد كه اشعار سپهري ،جز در چند مورد مستثني شكل طولي دارد.از اول بر خطي ممتد حركت مي كند و دور،خود نمي گردد،هيچ شكل هنري عيني و ذهني به خود نميگيرد.تكرارهايش حرفي است نه ساختاري.
اشعار سپهري مستعد حذف:
اگر اشعار سپهري ميتوانست شكل دايره اي به خود بگيرد يعني پايان شعر به نحوي به آغاز آن باز گردد.خود به نوعي از ساختار و انسجام ، استحكام مي يافت.و ديگر استعداد حذف نمي داشت.زيرا هر آن ، بخشي از يك دايره برداشته شود،ديگر دايره اي نخواهد بود.
برعكس ، اگر قسمتي از يك خط حذف شود همچنان از تعريف خط جدا نخواهد افتاد . و هم از اين روست كه ميتوان از بيشتر نزديك به همه ي شعرهاي سپهري ،بخشهائي را حذف كرد.بي آنكه به كل متشكل شعر لطمه اي وارد آيد.
«ادراك» واژه ي كليدي جهان بيني سپهري
و اما سپهري از كدام مبدأ به اينجا رسيده است و از آغاز حيات شاعري خود به دنبال چه بوده و به جستجوي كدام نقش ناپيدا برخاسته و حركت كرده و در كجا به مرز شناخت خاص خويش رسيده است،بايد گفت:
يكي از واژه هاي بسامدي شعر سپهري ،كلمه ي «ادراك» است كه به تناوب در دوره هاي مختلف شعري او ديده مي شودو اگر به ترتيب مورد مداقه قرار گيرد،حضور خود را نشان مي دهد.زيرا بديهي است كه هر كلمه ،كه در شعر يك شاعر وضع بسامدي يافت بي سببي نيست.خاصه اگر اين كلمه ي ادراك باشد كه خود مبين درك خاص شاعر .اگر نه جديد .از هستي است.
ادراكهاي حاصل از تابشي فزاينده ،كه سرانجام به كانون حس و درك تبديل مي شوند يا از كانون ادراك و احساس انتشار مي يابند.