بخشی از مقاله

چکیده

در بسیاری از متون ادبی، شعری و حتی برخی از زندگی نامه ها به حضور پر رنگ زن بر می خوریم. زن به عنوان الهام بخش و مایه ی آرامش جان شاعر و پناهگاهی برای روح دردمند و خسته ی شاعر در نظر گرفته می شود. این موجود زیبا، بارها از سوی بسیاری شاعران مورد ستایش قرار گرفته است. در برخی نوشته ها، وی را در لباس معشوقه ای می یابیم که جان شاعر را بارور می کند. در جایی دیگر، همچون مادری تجلی می کند که شاعر را به دوران کودکی و دلتنگی هایش برای مادر باز می گرداند و دست آخر ممکن است مایه ی آتش افروزی و پسرکشی شود : مانند داستان سیاوش و سودابه. به همین ترتیب ، این حضور در شکل های متفاوتی در شعر دو شاعر بزرگ، یکی از شرق و دیگری از مغرب زمین، آشکار می شود : سهراب سپهری و ژرارد دو نروال. نروال متعلق به جنبش رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه است.

برخی وی و شعرش را رمانتیک ترین در فرانسه می نامند چرا که نگاه او به جهان پیرامونش، نگاهی است احساسی. در چند اثر برجسته ی وی به حضور زن پی می بریم. حضوری که در شعر نروال به بُعد جسمانی آن بیشتر توجه شده است. در دیگر سو، سهراب را داریم که وارث آب و خرد و روشنی است. سهرابی که بن مایه های شعرش متاثر از عرفان شرقی و به خصوص عرفان بودایی است. در شعر سهراب با مضامینی مواجهیم که از قلب عرفان بیرون می تراود. بدین ترتیب، زن نیز که موجودی است زیبا و فریبا، در شعر وی مفهومی دیگر دارد. در این نوشتار، سعی بر آن است که دو دیدگاه و دو برداشت متفاوت از حضور زن در شعر این دو شاعر بزرگ مورد بررسی قرار گیرد.

مقدمه

فروغ فرخزاد، بزرگترین شاعر زن تاریخ ادبیات ایران، در خصوص سهراب سپهری گفته است : " او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی کند، او از انسان و زندگی حرف می زند و به همین دلیل وسیع است." - همزبان با آب، غلامحسین یوسفی، - 1369 برخی بر این باورند که سپهری متآثر از عرفان شرقی و ذن بوده و به همین دلیل است که در شعر وی شاهد کشف وشهود عارفانه ی وجود انسان هستیم.

در شعر سپهری، با نوعی رمانتیسم صاف و زلال سرو کار داریم که فارغ از هرگونه رد و قبول ها و انتقادها و شعارهای متداول روزگارش است. او به معنای واقعی کلمه، انسان را می دید و زیبایی های زندگی و هستی را نیز. سهراب سپهری جهان و متعلقات آن را پاک و بی آلایش می خواست، بینش شرقی وی، تفاوتی میان هیچ چیز قائل نبود و به همه چیز با دیدی یکسان می نگریست. آنچه به تکنیک سپهری قدرت می بخشد، نگاه تازه ی وی به جهان پیرامون است :

من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است.

کبوتر زیباست

و چرا درقفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. - هشت کتاب، ص - 291

به همین دلیل است که در شعر وی با زبانی شاعرانه مواجهیم. زبانی که در پی نفی عادات واژگانی و به تعبیری آشنایی زدایی است. سپهری در قالب شعری، اشیا و تصاویر آشنا را دریک ساختار نو و تازه به خواننده ارائه می کند و وی را وادار می سازد تا غبار عادت را از ذهن و روح خویش کنار بزند و با دید تازه ای به دنیا بنگرد. با توجه به مفاهیم گفته شده در خصوص شاعری که از بینش شرقی می گوید و در شعر وی بیشتر سخن از جذبه است و اشراق، شاعر دیگری را به میان کلام می آوریم که او نیز لقب رمانتیک ترین شاعر قرن خویش را به دنبال دارد : ژرارد دو نروال، شاعری از غرب و نیمه ی نخست قرن نوزدهم فرانسه. نروال از رویای خویش می گوید، رویایی که به وی این امکان را می دهد که گذشته را با حال پیوند دهد و در نتیجه "اکنون" را بیشتر دریابد.

شعر برای او فرار از رویا و حقیقت است و برای این امر، نوشتن و خصوصا شعر، به یاری اش می شتابند. به عقیده ی وی، صحبت از گذشته و تجلی آن در حال، به معنی ماهیت دادن به زمان است.در شعر نروال، خاطره و یادآوری گذشته در حال، امکان برقراری من اصیل شاعر را فراهم می سازد، منی که بین من گذشته و من اکنون در نوسان است. بدین ترتیب وی را می توان یکی از پیشاهنگان سوررئالیست محسوب کرد.

پیروان مکتبی که باور دارند که منِ اصیل هر شخصی ریشه در گذشته و خاطرات پراکنده ی وی دارد. خاطره و یادآوری بخش هایی از زندگی فرد در گذشته موجب می شود که شاعر زمان را به تملک خویش درآورد و بدین گونه پیوندی میان گذشته و اکنون برقرار سازد. در شعر نروال به این نتیجه می رسیم که اگر یادآوری گذشته باعث پیروزی بر زمان می شود، در مقابل مکان را داریم که با سفر می توان بر آن فائق آمد.

پس در اینجا دو مقوله ی مهم زمان و مکان مطرح می شود که هر کدام به گونه ای در شعر ژرارد دو نروال دست یافتنی است. اما آنچه که باعث شد این دو شاعر بزرگ را کنار هم قرار دهیم، زن بود، که هر کدام به گونه ای این مادر طبیعت را با الفاظ خاص و دید متفاوت خویش، وارد تفکر شعری خود کرده بودند. اگرچه در شعر سپهری، زن، به طور مکرر حضور خود را نشان نمی دهد، اما آن لحظه که وارد بیان می شود قداست و زیبایی زن تجلی می یابد :

زن زیبایی آمد

آب را گل نکنیم

روی زیبا دو برابر شده است. - هشت کتاب، ص - 346

در شعر سپهری، آب زلال است و شفاف و از آنجا که زنی نیز به لب رود آمد، زلالی آن دو چندان شد، زیرا که زن عفیف است و پاک و به مانند آب، روحی شفاف و زلال دارد. شاید زن به آنگونه که در اشعار دیگر شاعران حضور یافته، تصویر نشده است، این زنی که سهراب از آن سخن می گوید همان آنیمای حاضر در وجود هر انسانی است که تجلی خویش را در شعر سپهری یافته است. علاوه بر این ها، بسامد این واژه در شعر بسیار کم است و سهراب، او را در میان حجابی مستور کرده است. اما این بدلیل گریزان بودن شاعر از جنس زن نیست، بلکه ناشی از احترام و تقدسی است که وی برای این موجود عفیف و مادر طبیعت قائل است. در میان واژگان سپهری، زنی را می یابیم که نه اثیری است و نه ویران گر روح، به زن موعودی بر می خوریم که همواره تقدیس شده و مورد احترام قرار گرفته است :

مادری دارم بهتر از برگ درخت - هشت کتاب، صدای پای آب -

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید