بخشی از مقاله
نگاهی به زندگی سهراب سپهری
اشاره:
سپهری در ادب و فرهنگ معاصر ایران یک چهره متفاوت، یک شاعر منزوی و یک نقاش کاملاً گوشه گیر بود. امروز نه تنها درایران که در بسیاری از کشورهای جهان شناخته شده و اشعارش به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. دلیل گوشه گیری او که البته معاصرین را در
شناخت او کنجکاوتر و مشتاق تر می سازد، تعلق او به عصر و زمان است که بخشی از آن، با شبح پر رنگ استبداد و خودکامگی رضا شاه پیوند گرفته و بخش دیگر در دوره انتقال برای رسیدن به نظام فرهنگ و اجتماعی به ظاهر نوین است که آن هم نه به طور خود جوش بلکه زیر نظر
حکومت و با تانی انجام می شود. سپهری متعلق به دنیایی است که هیچ کس در آن جایگاه مشخصی ندارد را سپهری دراین حالت آرامشی در تهی شکل می گیرد. از رمائیسم که حلقۀ بسته تیره و بی سر انجامی بود به راه روشن پر امیدی می رسد و شاعر با مقاله سفر و چشمه های بسیار به درخت نیکی دست می یابد و راه اندیشه او نیز به همین جاده منتهی می گردد، شناخت سهراب سپهری هنوز هم زمینه کنجکاوی و علاقه بسیاری جوان هایی است که در عصر و زمان و زمان و زبان او را آنطور که باید درک نکرده اند و در مورد شعرهایش هزاران پرسش در ذهن خود دارند.
- زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
- زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
- زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچید.
- زندگی دیدن یک، باغچه از شیشه مسدود هواپیما است!
سهراب سپهری
سهراب را بشناسیم:
سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد، پدرش اسداله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف بود و به هنر ادبیات علاقه زیادی داشت. تلاش می کرد تار میساخت و تار می زد. خط خوبی هم داشت. سهراب پدرش را در شعر معلم نقاشی ما اینگونه تصویر می کند:
- پدر بود که دستم را گرفت و شیوه کشیدن آموخت
- پدر هم بهتوون را می زد، هم آموزش موسیقی می داد
پدر در چهره گشایی دست داشت، آدمش همیشه رزمنده بود رستمش پیروز ازلی بود و سهراب شکسته جاودان.
برای خود طرح منبت می ریخت، برای مادر نقشه گلدوزی می کشید خط را هم پاکیزه می نوشت.
سهراب در سالهای نوجوانی پدرش را از دست داد، یک سال بعد از مرگ او خیال پدر را چنین سرود:
در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
دستی کشید بر سرو رویم به لطف و مهر
یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود.
مادر سهراب ماه جبین (فروغ) سپری بود. بعد از فوت شوهرش ماند و فرزندانش را بزرگ کرد. سهراب او را بسیار دوست داشت و چنین تصویر می کرد:
*مادری دارم بهتر از برگ درخت*
فروغ سپهری در هنگام مر گ سهراب زنده بود و در سنین بالای نود در سال 1373 درگذشت. مادر بزرگ سهراب هم شعر می گفت شعرهایش با نام حمیده سپهری در کتاب زنان سخنور چاپ شده است. پدر بزرگ مادر سپهری هم ملک المورخین بود که با نام محمد تقی خان سپهر می نوشت و کتاب تاریخ التواریخ از آثار اوست.
سهراب دوران کودکی اش را در کاشان گذراند. دوره شش ساله دبستان را در دبستان خیام کاشان گذراند، دانش آموز منظم و درس خوانی بود. درس ادبیات را هم خوش داشت. خط خوشی هم داشت به خوش نویسی علاقه داشت. زنگ خط همیشه برایش دلپذیر بود و در خط هم نمره های خوبی می گرفت و هم جوائز بی شمار... از همان کودکی شعر هم می گفت. این شعر سالهای کودکی اوست:
زجمعه تا سه شنبه خفته نالان نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار نکردم یک دمی از درد آرام
در سال 1319، سهراب به دبیرستان رفت و دوره اول را در سال 1322 با پایان رساند در این دوره هنوز به نقاشی علاقه داشت، حتی این علاقه تا حدی شدت گرفته بود و البته شعر هم می گفت گاهی به فارسی و گاهی به لهجه محلی کاشان و گاهی در انجمن ادبی صبای کاشان دیده می شد.
در آذر ماه 1325 دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی را به آخر برد و به استخدام اداره فرهنگ کاشان در آمد و تا شهریور سال 1327 در این اداره کار کرد و در ضمن در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم کامل متوسطه را نیز گرفت. در فاصله سالهای 1325 تا 1327 با عباس کی منش (مشفق کاشانی) که در سمت معاونت اداره آموزش و پرورش کاشان کار می کرد دوستی پیدا کرد. چندی بعد به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه پیدا کرد و چند ماهی در شرکت نفت کار کرد و چون علاقه اش به شعر رو به افزایش بود.
در چند انجمن ادبی نیز حضور یافت و نخستین دفتر شعرهایش را به چاپ داد، در حال که در سال 1326 نیز چند صفحه ای از نخستین شعرهایش در قالب کلاسیک منتشر کرده بود، در دفتر نخست مشفق کاشانی مقدمه ای نوشته بود و در دومین دفتر شاپور زندنیا که از روزنامه نویسان منتقد و در عین حال از بستگان اوبود.
سهراب به خاطر اصالت خانوادگ
ی و تربیتی، ذاتاً انسانی مودب، خجول، بردبار، گوشه گیر بود و دوست داشت به دور از جنجال های اجتماعی زندگی کند و به پهنای آسمان آبی، صاف و زلال در خویشتن خویش و حالت عارفانه ای که داشت سیر کند.
در زندگی سادگی را می پسندید. در برخورد، حرکت، در خانه و کارگاه در لباس پوشیدن، غذا خوردن در صحبت و معاشرت صداقت و صفای کامل داشت