بخشی از مقاله

چکیده

فرم - form - چه نسبتی با معنا - meaning - دارد؟قدما چه تلقیی از معنا داشتند؟فرم با معنا و نیز اعیان خارجی چه نسبتی دارد؟این نسبت مکانیکی است یا ارگانیکی / دیالکتیکی؟چرا برخی از شاعران به مهلکه و مغاك در می غلتند؟رابطه ي صورت و معنا،آیا همان رابطه ي ظرف و مظروف است؟آیا معنا همان مفاد و منظور و مقصود و منطوق و مدلول و فحواء است؟وقتی شاعري دچار گسست از اعیان می شود هم معنا از کف می رود و هم صورت.به هنگام گسست،صورت دفرمه می شود و گاه متورم و معنا هم بی صورت و بی چتر می گردد.

شاعران بزرگ،این مهلکه و مغاك را می شناختند.اما شاعران جدید،گهگاه از فرم به فرم بیشتر لغزیدند.در نهایت شعرشان به آبگینه ي بی شراب تبدیل گشت.سپهري از جمله شاعرانی است که می کوشید دیالکتیک صورت و معنا را حفظ کند.او از ذن بودیسم،عرفان طبیعی،اسطوره و شهود - - intuition و شناخت هاي استشمامی بهره می برد تا به مغاك در نیفتد.آیا موفق بود؟”ما هیچ،مانگاه”مبین اوج نقطه ي شاعري اوست یا درغلتیدن به مغاك؟این جستار پاسخی است به این پرسش.

مقدمه

دیالکتیک،منطق تکوین و تطور پدیده ها و رخدادها و مفاهیم است،دیالکتیک به ما می گوید که چگونه در امر خاص،امر عام را بجوییم و بالعکس - دورنمات، - 156 :1393 چگونه در امر ممکن،واجب را و در واقعیت،حقیقت را ببینیم. - همان : - 148 و چگونه در یقین،شک را. دیالکتیک،منطق بودن و نبودن نیست.منطق شدن استشدنِ. یک پدیده یا یک رخداد یا یک مفهوم.یورگن روله می گوید ”:جرقه ي انقلابی در فلسفه ي بلوخ،همان دیالکتیک است. - روله، - 259 : 1391 بلوخ می گفت ”:همه چیزهاي آزادي بخش از خواسته هاي یوتوپیک - utopic - نشات می گیرند.

آیزایا برلین درکتاب”سرشت تلخ بشر”ژوزف دومستر را نمونه ي تام وتمام یک چهره ي دیالکتیکی می دانست.می گفت:”روي سر دومستر برف است و در دهانش آتش. - ” برلین، - 23 :1385 ایبسن می نوشت:”آدم براي این که خودش باشد باید از خود بگذرد. - ”اندروفیلد، - 215 : 1391 دورنمات معتقد بود ”:رویداد اکنون را تنها به عنوان رویدادي گذشته و مشمول زمان می توان فهمید. - دورنمات، - 171:1393 اما نیچه،نیچه روسو را نماد طبیعت و گوته را نماد فرهنگ و شوپنهاور را نماد طبیعت – فرهنگ می دانست - ”محبوبی آرانی، - 61 :1393 تقابل آپولون و دیونوسوس نیز شنیدنی است.

یکی خداي نظم و منطق و آرامش،سکون و بودن و معماري و لوگوساست و دیگري خداي بی نظمی و شور و شیدایی و رقص و موسیقی و ویران گري.نیچه به جمع هردو باور داشت.هرچند خود دیونوسوس و ویران گر بود.هگل،که وارث سقراط است؛ دیالکتیک او را از ساحت جدل به ساحت تفکر منطقی کشانید.هگل هرگز اصطلاح تز و آنتی تز و سنتز را به کار نبرد ولی کل فلسفه ي او تبیین همین فرآیند است.فرایند شکل گیري سنتز و فروپاشی / فراپاشی سنتز و شکل گیري دوباره ي تز.آدورنو در کتاب”دیالکتیک منفی”منطق سه وجهی هگل را به منطق دو وجهی تبدیل کرد.برنهاد و برابرنهاد او همنهاد را در پایان حذف کرد.تو گویی که همنهادي نیست،سنتزي نیست،انگار جهان یک نفی،یک سیالیت و سلب مداوم است.

مارکس همان منطق را به تاریخ و عرصه ي مناسبات و منازعات طبقاتی کشانید:جدال ارباب و برده،پرولتاریا و بورژوا.منطق مارکس،منطق تقلیل دیالکتیک بود.نه تعمیم آن.بعدها پراگماتیست ها - - pragmatists و اکتیویست ها - activists - روسي کاملاً تقلیلش دادندوبه جاي شدنِ پدیده ها،شدن رخدادها،بودن و سپس نبودن پدیده ها و رخداد ها را به ارمغان آوردند.نیچه می خواست،ما هم بازیگر باشیم و هم تماشاگر. - محبوبی آرانی، - 99 :1393 در منطق پراگماتیست ها و اکتیویست هاي روس نه بازیگري ساخته شد نه تماشاگري،نیچه می خواست هم آپولون باشد هم دیونوسوس،بعدها نه آپولون ساخته شد،نه دیونوسوس.آدورنو می خواست در امر خاص،عام را ببینیم،بعدها هم خاص از دست رفت،هم عام.کاسیرر می خواست لوگوس - logos - در کنار میتوس - - mythos به حیاتش ادامه دهد.اما هردو از بین رفت.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید