بخشی از مقاله
عوامل موثر در تربيت ديني فرزندان
مقدمه :
بشردرطول تاريخ به وجود صانعي براي جهان اعتقاد داشته و اين عقيده از عقايد کهن و راسخ او بوده وهيچگاه در صحت و استواري ان به خود شک راه نداده است .او مي داند نظام آفرينش اثر پروردگاري بزرگ وآفريننده اي تواناست ، زيبايي طبيعت و رنگ آميزي حيرت انگيز ونقش ونگار ظاهر جهان ، هستي بخشيده و هرجزئي از اجزاء آنرا روي نقشه واندازه گيري
خاصي آفريده است .و نيز در طول تاريخ مرداني پاک و دور از هر نوع آلودگي را مي شناسيم که خود را سفيران و پيامبران الهي معرفي نموده اند، و درانجام رسالت خود از هر نوع فداکاري وجانبازي دريغ نکرده اند ، تا آنجا که گروهي از آنان جان وزندگي خويش را در راه ارشاد وهدايت مردم از دست داده اند .اما بوده اند کساني که در اين راه دچار ترديد و اضطراب و نگراني مي شوند که به حکم عقل لازم است خود را از نگراني نجات دهد .
اديان ومذاهب با پاداشها و کيفرهاي خود، درپرورش روحيات عالي انساني و از بين بردن نگرانيها نقش موثري را مي تواند داشته باشد زيرا دين با برنامه هاي خود جامعه انساني را به رشد ونمو صفات پسنديده سوق مي دهد ، و با نويد پاداشها وتعيين کيفرهاي قطعي ، مردم را به کارهاي نيک واداشته وا از کارهاي بد بر حذر مي دارد . زيرا دين با مقررات اخلاقي وتعاليم حيات بخش خودحرص وآز وجاه طلبي وثروت اندوزي انسان را که يکي از عوامل اضطراب روحي است به نحوصحيحي تعديل مي کند و او رابه عزت نفس و مناعت طبع و نيکو کاري و پرهيز کاري دعوت مي کند .
انسان در سايه اعتقاد به خداي حکيم و مهربان خدائي که به مصالح و مفاسد بندگان خود ازخودآنها آشناتر است مي تواند از اثرات نامطلوب مصائب و شواهدوبلاها و رويدادهاي بد جلوگيري کند، زيرا کسي که به خدا ايمان داردمي داند که آنچه بر او مي گذرد تقدير خداي حکيم ومهربان ودانا وتواناست و همه کارهاي او بر اساس مصلحت دشوار است .قرآن با صراحت مي گويد :الا به ذکر الله تطمئن القلوب ( سوره رعدآيه 28 )اگاه باشيد که با يادخدا قلبها ودلها آرام مي گيرد ياد خدا مايه آرامش روح است .به همين لحاظ هيچ فرهنگ وتمدني را نزد هيچ قومي نمي توان يافت مگر آنکه در آن فرهنگ وتمدن مشکلي از مذهب وجود داشته است .ريشه هاي مذهب تااعماق تاريکي از تاريخ ثبت نشده کوشيده است .
حس دين هم اکنون در ميان ملل متمدن جهان يک حس طبيعي است که در هر گوشه اي از جهان براي خود تجلياتي داردواگر با هواپيما از فراز قاره هاي مختلف جهان عبور کنيم آثار و جلوه هاي اين حس را هم درميان غني ترين وصنعتي ترين کشورها ي جهان وهم درميان فقير ترين وعقب مانده ترين ملل عالم با ديدگان خود مشاهده مي نمائيم .(استادي 1360 23)
اين خداجوئي وتوجه به خدا نتيجه سرشت و فطرت انسان ودر مرحله بعد محصول پرورش فرداست حس خدا جوئي بسان سائراحساسات دروني انسان بدون تعليم و رهبري کسي
دردرون انسان پيدا مي شود بدون نياز به تعليم ويادگرفتن درانسان وجود داردولي درشرايط خاصي بيدار مي شود و بايدمراقبتهاي صحيحي از اين حس به عمل آيد .مثلا حس مذهبي و حس خداجويي اگر به وسيله پيامبران آسماني ودانشمندان الهي و فلاسفه بزرگ جهان ، درست رهبري نشودسرانه بت پرستي و گرايش به پرستش مخلوق در مي آوردو به طوريکه انسان مخلوق رابه خالق ومعبودمي گذارد.
درواقع احساسي طبيعي وفطري نيازي به تعليم وآموزش ندارد ولي در عين حال بهره برداري صحيح و دور از انحرافات و کج رويها بدون مراقبت مربيان آگاه صورت نمي گيرد واين آموزش در وهله اول توسط خانواده و در مراحل بعدي توسط مدرسه واجتماع صورت مي گيرد که دراين راستا يکي از مهمترين عوامل تاثير گذار رسانه ها مي باشد.
واژگان کليدي:
دين, مذهب , خانواده, رسانه ها ,مدرسه ,جامعه
الف دين پذيري درچارچوب خانواده :
نوزاد آدمي در بدو تولد ناقص ومحتاج توجه و مواظبت از طرف ديگران است .خانواده با محيط گرم وصميمانه اي كه دارد به نوزاد آدمي اجازه رشد و پرورش مي دهد.در اين پرورش معمولاً خانواده شيوه زندگي اجتماعي و رفتار وكردار معيني را به كودك مي آموزد.
كودك درخانه الگوهاي كرداري و رفتاري را مي آموزد كه براي ادامه حيات او و درمحيط ضروري هستند كودك مي آموزد كه چگونه به صورت اجتماعي زندگي كند.. كودكان مشاهده مي كنند كه پدران و مادران انها چطور با هم رفتار مي كنند و آنها هم به تدريج نمونه هاي اخلاقي و رفتاري خود را از طريق بازي و تقليد وتكرار ياد مي گيرند.بنابراين كودك مي آموزد تا كه چگونه با كنش ها وكوششهاي زندگي با ديگران روبرو شود چگونه برخشم و غضب خود غلبه كند وبرتمايلات آني خود چيره شو دو آنها را به تعويق اندازد( اعزازي ، 1376 : 23 )
در خانواده بچه متوجه مؤسسات اجتماعي مي شود و در اثر تماس با والدين ومشاهده رفتار آنها د ر زمينه هاي مختلف زندگي ، متوجه راه زندگي و فلسفه اجتماعي جامعه مي گردد. معمولاً تمايلات والدين ، افكار و عقايدايشان طرز برخورد اعضا خانواده با يكديگر و با افراد خارجي، آرزوها و هدفهاي زندگي آنها و ميزان اخلاق هاي مورد قبول آنها ودين پذيري انان در کودکان تاثير مستقيم دارد. ( اعزازي ، 1376 ؛ 131 )
اصل ششم اعلاميه حقوق كودك مي گويد، كودك براي پرورش كامل و موزون شخصيت خود به محبت و تفاهم نياز دارد .ولي بايد تا حد امكان با مراقبت وتحت مسئوليت مادر و پدر خود پرورش يابد و درهرحال اين پرورش بايد در محيطي آراسته به عاطفه و اخلا ق اسلامي و امنيت باشد. كه اين درسايه تقسيم كار در خانواده صورت مي گيرد.
از آنجا كه خانواده پايه و اساس محبت ، حمايت، وعلاقه است مادامي كه لطف صفا و محبت در خانواده متمركز باشد اعضاي خانواده در كنار يكديگر به رشد و شكوفايي اخلاقي وديني دست مي يابند. اما به هر دليل كه اين پايه متزلزل شده و اعضاي خانواده در معرض آسيب قرار مي گيرند، اين دلايل ممكن است اختلاف و ناسازگاري والدين ، بزهكاري و اعتياد يكي از والدين، طلاق والدين ، فوت يكي از والدين ، سختگيري ها و خشونت هاي بيش از حد والدين ، سرزنش، تحقير و طرد شدن از سوي والدين مسائل اقتصادي و بي سوادي والدين باشد .
بتا بر اين والدين سخت گير وخشن مانع مي شوندتا فرزندان از روابط مثبت و سازنده، همسالان خويش كه براي استقلال آنان بسيار مؤثر است، بهره بگيرند،در حالي كه والدين پذيرا و فهميده منبع امنيت براي نوجوانان نگران و مضطرب خويش هستند( نوابي نژاد، 1363 ؛137 ) اين والدين هستند كه اولين قدم پذيرش امور ديني-فرهنگي وبه تبع آن جامعه پذيري را بر مي دارند. . خانواده هايي كه اعضاي آن با هم كار و تفريح مي كنند و با اتفاق نظر تصميم مي گيرند بي ترديد فرزندان ر اجذب خانواده مي كنند آنهايي كه پدرو مادر شان زنده هستند باهم اختلاف ندارند و به فرزندان توجه مي كنند ، نوجوانان کمتر به انحراف کشيده مي شوند بر عکس در خانواده هاي شکسته ، به خصوص با وجود ناپدري و نيزدعوا و مشاجره بين والدين ، دين پذيري وگرايش به امور ديني مورد بي توجهي قرار مي گيرد. (اعزازي , 1376: 46)
كودكان ونوجواناني كه درخانه هايي مملو از سوءظن وعيب جويي و پر از تنش بزرگ مي شونددر دريافتن هويت خويش وواقعيت جهان پيرامون دچارمشكل خواهند بود، درجايي كه مملو از تنش و ناراحتي است لذا فرد مي آموزد كه بهترين حالت انزوا و گوشه نشيني است و هيچ وقت سعي نمي كند كه در هيچ زمينه اي از پدر مادر تقليد كند پس نميتواند فرد مؤثري درجامعه باشد و زمينه براي گرايش به انحراف و كج روي ومخالفت با امور مذهبي براي او فراهم مي شود.
بي توجهي خانواده و ضعف هايي كه در امر تعليم و تربيت نوجوان وجود دارد، از قبيل نبود كنترل عدم اعتقاد والدين و ويا ندانستن راه صحيح اموزش امور ديني نيز باعث دين زدگي فرزندان مي شود. و زمينه را براي اعمال خلاف آماده مي كند. روان شناسان تربيتي معتقدند كه خانواده هاي كه بر اعمال فرزندان خود نظارت ندارند و كمتر مقررات و استاندارد هاي مشخصي در قبال رفتارهاي غيرقابل قبول آنها وضع وا ز برخورد قاطعانه درمقابل رفتارهاي خلاف فرزندان خود پرهيز مي كنند، زمينه هاي كجروي و انحراف را مساعد مي كنند. در واقع آنها، نابهنجاري رفتاري را كه نوعي اختلال شخصيتي در نظام رواني افراد است را ايجاد مي كند، اين افراد احساس مسئوليت نمي كنند و اختيار رفتار خود را ندارند ( مجله جامعه شناسي ايران،1381 : 73)
اصول انضباطي كه والدين به كار مي برند، از نظر همساني وناهمساني نيز با يكديگر متفاوت هستند و منظور از همساني يعني اينكه همواره سعي شود در خانواده يك رفتار مشخص به پيامدي ثابت برسد. به عبارت ديگر رفتار گاهي تقويت و زمان ديگر تنبيه نشود، بلكه همواره با آن رفتار به طور همساني برخورد شود. اين ناهمساني ممكن است بدين طريق بروز كند كه يكي از والدين رفتاري را تأييد كند و ديگري با عدم تأييد و يا با تنبيه پاسخ دهد،يا اينكه يك والد گاهي رفتاري را تقويت كند و در زماني ديگر آنرا تنبيه نمايد. نبود همساني در اموزش اصول ديني والدين شكلي از پيامدهاي ناوابسته است به همين اساس تنبيه شديد، اما ناوابسته ونه تنبيه به خودي خود شاخص خانواده هاي منحرف است . اين خانواده ها هرچند كه از
تنبيه براي مهار رفتاركودكان خود استفاده مي كنند ، اما همين تنبيه مورد استفاده نيز به صورت نا همساني به كار برده مي شود. (Blackbum, 1993:85 ) زماني كه ارتباط بين آنچه كه بر خانواده حاكم است وا طلاعات ديني داده شده هماهنگي وجود نداشته باشد بچه ها دچار سردرگمي مي شوند و چون جو حاكم بر خانواده خارج از ظرفيت وتوان آنهاست لذا تعادل دراين خانواده ها به هم مي خورد و مرز ميان تنبيه و تشويق از بين ميرود. بنابراين خانواده به عنوان مهم ترين عامل درپذيرش يا عدم پذيرش امور ديني تاثير دارند. بي ساماني در خانواده و تغييرات غيرمنتظره ، درآن موجب بروز بسياري از انحرافات فردي و كجروي ها در افراد مي شود. در زندگي شهر نشيني و صنعتي امروزه با ضعيف شدن كنترل ويا محدوديت خانوادگي ، انحرافاتي د رتمايلات و شيوه هاي رفتاري افراد خانواده ديده مي شود، به ويژه انحرافات و خلاف هاي اعتقادي رو به ا زدياد است. شرايط نامساعد خانوادگي موجب بروز بسياري از موارد خيانت، سقط جنين ، فحشا، و اعتياد... شده است (شيخي، 1382 ؛91 )
روديك[1] و ديگران (1986) دريافتند كه خانواده هاي بزهكاران سهل گير و بي سازمان هستند و در مقابل بلاسك و ديگران دريافتند که خانواده هاي بزهكاران نسبتاً خشك وانعطاف ناپذير هستند. مطابق تحقيقات گيزما روود[2] (1986 ) برروي 654 دختر و پسر بزهكار معلوم شد كه فقط 3/1 درصد خانواده هاي (210) نفر نوجوانان بزهكار به ظاهر داراي روابط سالمي بوده اند و بقيه يعني 444 نفر ديگر در خانواده هاي غيرطبيعي و نابسامان زندگي كرده اند. والدين اين كودكان و نوجوانان ازهم جدا شده يافوت كرده بودند. دكتر هوير پس از
بررسي هاي آماري 10 كشور اروپايي، مدعي است كه88 درصد اطفالي كه مرتكب جرائم مي شوند از خانواده هاي گسسته هستند. در مطالعه اي اشنايدرو پاترسون (1987) نتيجه گرفتند كه خانواده هاي افراد بزهكار راهبردهاي صحيحي را درحل مسائل بكار نمي گيرند. راهنمايي كردن و آموزش اين خانواده ها موجب شد كه رفتارهاي بزهكارانه تاحد زيادي كاهش يابد.
مساله ديگري كه توجه به آن در روحيه و زندگي كودك موثر است ، وجود مادر مهربان و فهميده است . پس بايد مساعي اجتماعي را از نظر اقتصادي متوجه ايجاد شرايطي كرد كه مادران بتوانند لااقل تا موقعي كه فرزندانشان كوچك هستند، درخانه و نزد انها بمانند و مجبور نباشند، براي تكميل عايدي پدر درخارج ازخانه كار طاقت فرسا كنند، زير اعدم محبت و عاطفه مادر غالباً ممكن است موجب عكس العمل هاي غير قابل جبران باشد، و نيز فشار مداوم نگرانيها و مسئوليت ها و خستگي هاي پي در پي ممكن است موجب سهل انگاري
مادر در مورد تربيت طفل بشود.بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه حضور مستمر مادر وگاهي پدر در تربيت صحيح فرزندان موثر است وزماني که کودک متوجه شود که والدين او را کنترل مي کنند تا حد امکان رفتاري مطابق ميل و نظر والدين انجام ميدهد وسعي مي کند امور ديني را در زندگي خود به کار گيرد . معمولا ًمادر، دراين ميان نقش مهمي داراست ، زيرا مادر است كه تمام توجه و محبت هاي لازم را در اوايل به طفل مي دهد و به او راه و رسم محبت وايجاد رابطه صحيح وپذيرش اموزش والدين را مي آموزد. اغلب درخانواده هاي پر اولاد مادرفرصت كمتري براي ابراز محبت خواهد داشت وا ز طرف ديگر اين كودكان از نظر مالي درخطرند. علاوه بر آن ناسازگاري بين خواهران و بردارن به وجود خواهد آمد و رقابت نيز
بيشترخواهد شد ،البته تربيت صحيح والدين ميتواند اين رقابت را در جهت صحيح بپروراند .هيجان هاي موجود در خانواده بدون شك دركودك ايجاد اضطراب و تشويق مي كند .به طوري كه گاه اين احساس دركودك خانواده هاي پر اولاد به وجود مي آيد كه ناخواسته هستند. (مهرانگيز،1378، 130)پس روابط خانوادگي در ايجاد دين پروري براي شخص بسيار مهم است. اينكه چقدر افراديك خانواده بهم مربوط باشند تا چه حد هدفها و مطالب ديني مورد علاقه ايشان در يك جهت باشد، بسيار مؤثر است. اين مطلب تا حد زيادي بستگي به تشكيلات و كنترل هايي كه در يك خانواده وجود دارد مربوط است .
خانواده نابسامان:
خانواده نابسامان خانواده اي است كه به دلايل گوناگون از تعادل خارج شده است و خانواده كاملاً ايده ال يا ارماني به هيچ وجه وجود ندارد. خانواده نابسامان تحت تأثير علل فردي، خانوادگي، اجتماعي ، فرهنگي، واقتصادي شكل مي گيرد.
علل فردي :
علل فردي ر امي توان در ابعاد كمبود درمهرورزي ، افراط در مهرورزي، طرد و تبعيض و سرانجام سردي در روابط بين فردي و خانوادگي موازين غير اخلاقي بين فردي وبي بندوباري هاي فردي، درگيري هاي فردي و سرانجام تربيت نادرست، خشونت فردي و درگيري بين افراد، غيبت يكي از افراد خانواده ومهاجرت، ناداني غفلت فردي والدين ، فساد و انحراف فردي والدين ، كمبود عدم ارضاي جنسي ، نفرت از همه ، انتقام جويي وفريب از ديگران از علل فردي نابساماني خانواده به حساب مي آيند. درزنان نيز گاهي همراهي و بالجبازي شوهر معتاد سبب گرايش زن به طرف مواد مخدر مي شودو گاهي هم مشاهده ميشودكه اعتياد مادر باعث اعتياد فرزندان مي شود(کار،1378: 78)
علل خانوادگي :
ريشه خانواده نابسامان را بايد در بي نظمي هاي خانواده، سردي در روابط بين افراد خانواده، از يك سو و اختلالات زناشويي و درگيريها درسطح خانواده از سوي ديگر حساب آورد. واتخاذ روشهاي نادرست تربيتي درخانواده و شخصيت اعضاي خانواده از علل خانواده نابسامان محسوب ميشوند. خانواده واقعي در بستر اجتماعي شكل مي گيرد واز نابساماني هاي آن متأثر است .
علل اجتماعي :
از علل اجتماعي خانواده نابسامان، مي توان محيط و منطقه زندگي خانواده، مسكن نامناسب و محل استقرار آن مهاجرت و پديده حاشيه نشيني صحبت كرد. كمبود نيازهاي زيستي مانند شغل و نيز امنيت اجتماعي محروميت از تفريح سالم و جمعي و پايين آمدن سطح اجتماعي خانواده ومحروميت خانواده از فضاي سالم اجتماعي جامعه پذيري منفي و آسيب زا بودن جامعه ، نابرابريهاي اجتماعي وشكاف طبقاتي وتضاد در جامعه ياد كرد(همان منبع ،پيشين:75)
علل فرهنگي :
از علل فرهنگي اجتماعي خانواده نابسامان مي توان از نظام ارزش و اخلاقي و ديني خانواده موازين غير اخلاقي و بي بندوباري ها نابهنجاري ها ي خانواده و نبود اعتقادات عميق ديني و پايبندي به اصول ديني ، بستر فرهنگي محيط و منطقه زندگي و آثار آن در خانواده نام برده و درواقع اصول اخلاقي حاكم بر خانواده مي تواند درجهت انسجام خانواده و درجهت ايجاد نظامي متعادل قدم بردارد .
علل اقتصادي :
ازعلل اقتصادي خانواده نابسامان مي توان از فقر و نابرابريهاي اجتماعي و تضاد شكاف طبقاتي در سطح درآمدهاي خانواده نام برد .احساس محروميت اقتصادي سبب نارضايتي در افراد خانواده ميشود، و نارضايتي افراد باعث نابساماني خانواده مي شود وسرانجام پايين آمدن سطح اقتصادي خانواده زمينه را براي فرو پاشي خانواده مهيا مي سازد. (ساعي ، 1382: 41)
از عوامل موثر در نابساماني خانواده علاوه بر موارد ذکر شده متوان از هم گسيختگي خانواده را نيز بيان نمود . از هم گسيختگي يا تزلزل در اثر شرايط خاص حاصل مي شود که به شرح زير مي باشد .
فوت والدين :
تغييراتي كه در اوضاع و شرايط خانوادگي بر اثر مرگ والدين يا يكي از آنها پديد مي آيد تاثير عظيمي دربزهكاري وگرايش به انحراف فرزندان دارد. اگر مادر نباشد نوجوان احساس كمبود نموده و عواطف ناخوشايند در او ايجاد مي شود، كه عامل مهم ايجاد آسيب به شمار مي رود و اگر پدر و نباشد، فرزندان حاضر نيستند از مادر اطاعت كنند، لذا دائماً از خانه و خانواده دوري جسته و به اجتماعات ناباب مي پيوندند تا كمبود خود را جبران نمايند( كي نيا، 1373 : 702 )