بخشی از مقاله
مقدمه :
جهانى كه به وسيله حواس آن را درك مىكنيم، دنيايى آميخته با حركت و تحول است. سكون و ركودى در هيچ يك از پديدهها نيست و اصولاً عالَمِ طبيعت مجموعهاى از تحولات و تحركات است. مطابق قانونِ اصل بقا وعدم انعدام موجودات پس از وجود، مظاهر طبيعت پيوسته و بىوقفه به جنبش و تكاپو ادامه مىدهند. ثبات و سكونى در گوشه و زواياى صحنه وسيع جهان به چشم نمىخورد. هر كجا بنگرى، حركت و جوشش است. اصولاً نهاد جهان ناآرام و متحرك و پوياست؛ تا آن جا كه تمام دانشمندان الهى و مادى معتقدند حركت دنياى طبيعت، حركتى كلى و همگانى است و قانون تحول بر تمام ذرات و كليات و مواد اين عالم حكومت دارد. حركات هماهنگ و تعالى بخش است، نه ارتجاعى و منحط.
هماهنگى و همراهى در كل جهان و اجزاى آن، حقيقتى را براى ما روشن مىسازد كه اين تحول فراگير و جهان شمول بدون مقصد و هدف كلى نخواهد بود و فقط مقاصد جزئى و مادى ندارد. اصولاً اين نوع حركتها در صورتى مفهوم درست و توجيه معقول پيدا مىكند كه جهت و هدفى مناسب با گستردگى و عظمت آن موجود باشد؛ به ويژه كه قلمرو اين تحركات فقط منطقه «صورت» و «عوارض» ماده نيست، بلكه در ذات و جوهر موجودات نيز جارى است، زيرا به قول ملاصدرا جهان در عمق ذات و جوهر وجوديش به سوى مبدأ كمال در شتاب است. اين سير و حركت است كه موجوديت جهان را با تمام تكثرات و تنوعاتش تشكيل داده است.
به سخن ديگر: جهان بدانگونه ايجاد شده است كه روبه تعالى باشد و اين هدف از حوزه زمان و مكان بيرون نيست. اين تحولات و سير و حركتها از سنخ حركتهاى ظاهرى - كه از شهرى به نقطه ديگرى است - نمىباشد، بلكه از مقوله «شدن» و صيرورت است؛ مانند جوان شدن كودك و پيرى ميانسال و تبدل صورتهاى نوعى. به ديگر سخن، از نوع گذر از مرحله قوه و استعداد به حوزه فعليت است. هر موجودى استعداد تحول به مرتبه بالاتر را دارد. در اين موارد مبدأ و مقصد، حركت و محرك، وحدت پيدا مىكند، زيرا متحرك با افاضه حركت، حركت را از
خودش آغاز مىكند و در خويشتن خويش به سير ادامه مىدهد و به خود باز مىگردد، كه بىگمان «خودنهايى» مرتبه بالاترى از «خود ابتدايى» است. يك دانشمند پس از تخصص در رشتههاى علمى، همان كودك بىسواد سابق است، ولى در اين مرحله، برتر از مرحله كودكى است. مجموعه جهان نيز در حركت دائمى و منظم خود همچون كودكى به سوى بلوغ پيش مىرود.
هر موجودى در گستره جهانْ مطابق توانايىهاى وجودى خاص خويش در مسير معيّنى به همراه كاروان هستى در تكاپوست. نتيجه نهايى هر حركتى در پايان آن نمايان مىگردد. از جانب ديگر از تمام حركتها با توجه به ويژگىهاى متفاوت و مراتب متنوع و كيفيت متحركها نمىشود نتيجه واحدى انتظار داشت؛ فىالمثل يك هسته بادام - كه داراى قابليت خاص وجودى و توان مخصوص و مسير مشخصى است - در طى حركتى كه انجام مىدهد، در مقطعى به صورت درخت معيّنى درمىآيد. برعكس هسته زردآلو با توان خاص وجودى كه دارد، به درخت ديگرى مبدل مىشود. از هسته خرما جز به وجود آمدن نخل نمىشود انتظارى داشت. پس براى هر حركتى نتيجه متفاوتى وجود دارد. بنابراين در سير كاروان هستى به سوى مقصد ومعاد، هر موجودى يك نوع معاد دارد و شكل خاصى از آن را در منتهىاليه حركت بايد توقع داشته باشيم. حتى اگر دو موجود از يك نوع - مثل انسان - در دو جهت مختلف به سير و تكاپو بپردازند، بدون ترديد در سير نهايى به نتايج متفاوت و گاه متضادى مىرسند؛ زيرا هر كدام حامل استعداد مخصوص و خصوصيات وجود محدودى هستند و با تفاوت راههاى انتخابى، نتيجه مناسب با وضع خود را احراز مىكنند.
امكان ندارد دو نوع حركت از دو موجود با توان و شايستگى متفاوت و مسيرهاى مختلف به نتيجه واحدى منتهى شود، بلكه گندم از گندم مىرويد و جو از جو. در مسير نهايى تكامل و رسيدن به مبدأ كمال نيز موجودات به نتايج متفاوتى دست پيدا مىكنند.
حركت و متحركها را پايانى است و هر كدام از موجودات آغاز و انجامى دارند. هر آفريده و آفرينش نيز در طى حركت به پايان مىرسند و توان وجودى خود را از دست داده، سپس اعاده و تجديد مىگردند. به عبارت ديگر: هر موجودى كه در حد وجودى خود از لوازم حيات مانند شعور و علم و قدرت برخوردار است، در منتهاى سير خود، همه شايستگىهاى وجودى را از دست داده و به مرگ مىانجامد و پس از آن مجدداً برگشت داده مىشود. پس هر موجودى را مرگى و پس از مرگْ تولد تازهاى است. هيچ موجودى در انتهاى حركت در كام نيستى فرو نمىرود و از محدوده هستى حذف نمىشود؛ زيرا موجود پس از اينكه لباس هستى را پوشيد، ديگر معدوم نمىشود، تا اعاده آن محال باشد، بلكه نحوه خاص وجودى خود را از دست مىدهد و با يك جهش وجود تازهاى پيدا مىكند.
هر مرتبهاى از مراتب هستى در ظرف وجودى خود كمالاتى را بالفعل داراست و در عين حال كمالات برتر و بيشترى را فاقد است. به عبارت روشنتر: تمام موجودات به تناسب توان و نحوه وجودى كه دارند، در حد خود از مراتب حيات و علم و شعور و قدرت و كمالات ديگر بهرهمندند، ليكن طالب كمالات بيشتر و درجات زيادترى هستند؛ زيرا علم و حيات و شعور موجودات در حد وجودى آنهاست. آنان مىكوشند به درجات بالاتر صعود كنند. خلاقيت و ابتكار برخى از پرندگان و جانوران از شگفتترين كارهاى آنهاست كه علوم شمهاى از آن را كشف كرده و از شعور مرموز آنها پرده برداشته است.
هر موجودى از داشتن كمال در ابتهاج و التذاذ است و در حفظ آن كوشاست و نسبت به كمالاتى كه ندارد، بىقرار و مشتاق است. موجودات به حسب ظرفيت وجودى، از آن چه دارند، خوشنودند و از آن چه ندارند، متنفر و فرارىاند. به همين جهت طالب و عاشق مراتب بالاتر و كمالات وجودى والاترند. مىروند تا محدوديت وجودى را كنار زده و دايره وجودى خويش را وسعت دهند. اقتضاى اين عشق و شور در اين است كه هيچ موجودى به مراتبى خاص بسنده نكند؛ زيرا در هر مرتبهاى پاى عدمها و فقدانها و نداشتنها و نبودها به ميان كشيده
مىشود. موجودات مىروند تا به وجود و كمال و جمال و قدرتمطلق برسند. كمال مطلقى كه از هرگونه نقص و كمبود منزه است. إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ بدين مفهوم است. بنابراين مجموعه كاروان هستى به سوى مبدأ و معاد حركت مىكند و هر موجودى مرگ و حيات و حشر و قيامتى دارد. حشر انسانها به خاطر اينكه حامل استعدادهاى بيشترند و از مراتب والاى وجودى مانند عقل و اراده و اختيار و آزادى برخوردارند و از انواع جبرهاى طبيعى و غريزى و ژنيتيكى و جبر محيط و تاريخ آزادند و از فيض هدايت تكوينى و تشريعى بهره كافى دارند، با ساير موجودات فرق خواهد داشت.
با ظهور رستاخيز كبرى، تحولى بنيادى و انقلابى فراگير در تمام پديدهها پديدار مىگردد، تا جايى كه نظامى برتر و آفرينش تازه و متكاملترى تحقق پيدا مىكند. قيامت منحصر به انسان نيست، بلكه يك دگرگونى مطلق و همه جانبه در تمام نظامات جهان است. علوم مادى نيز از ايجاد چنين تحولى در آينده سخن گفته است.
به هر روى كمالات نسبى سرانجام به كمال مطلق بايد برسند. تمام پديدهها مولود قدرت مطلق و عقل خلاق خداى عالَم است. باشد كه به سرچشمه اصلى يعنى كمال مطلق باز گردند. انسان هم جزئى از كل است كه مطابق توان وجودى خويش به انتهاى خط مىرسد و مطابق اعمال و كردار خويش كيفر و پاداش مىبيند (وإِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْاُمُورُ.
بخش اول: جهان پس از مرگ
حوادث شب اول قبر
بازپرسى همگانى نيست
حيات قبر
حيات قبر يعنى چه؟
نقدى بر اين برداشت
پاسخ فلسفى حيات قبر
حكمت تلقين مرده
بيدارى و آرامش روان
نقش اجتماعى مراسم تلقين
حوادث شب اول قبر
اولين حادثهاى كه بعد از مرگ انجام مىگيرد، سؤال و فشار قبرى است كه واقع مىگردد. قضيه سؤال و فشار قبر از دير زمان مورد بحث و گفتگوى متكلمان و دانشمندان اسلامى قرار گرفته، و از قديم در زبان و سخن مسلمانها و پيروان مذاهب، شهرت پيدا كرده است. وقتى انسان مىميرد و روحش از كالبد خارج مىشود، در شب اول قبر، مورد سؤال و بازپرسى مرزبانان الهى (نكير و منكر) قرار مىگيرد. اگر مرده منكر خدا و يا جنايتكار باشد، آنچنان در فشار قبر خواهد بود كه مغزش متلاشى و استخوانهايش مىشكند! و اگر انسان مؤمن و نيكوكارى باشد، در بهترين وضعيت روحى واقع شده و از عذاب قبر در امان خواهد بود.
متأسفانه برخى از متكلمان به همين شهرت اكتفا كرده و زحمت تحقيق را به خود ندادهاند و بر اثر ظاهربينى گمان كردهاند مقصود از قبر، همين گودى تنگ و تاريك گورستان است! آن جا كه جسم بىجان آدمى را دفن مىكنند! كه در بعضى روايات از آن به «لَحَد»تعبير شده است. اين برداشت از سوى منكران و برخى از روشنفكران مسلمان مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها مىگويند: اگر كسى در دريا غرق و طعمه ماهيان شود و يا بدنش آتش گرفته و خاكسترش بر باد رود، ديگر قبرى نخواهد داشت، تا مورد سؤال و فشار واقع گردد؛ مضافاً بر اينكه بدن بىروح، چگونه مورد پرسش و عذاب قرار مىگيرد؟! در حالى كه احساس و حياتى ندارد، تا صداها را بشنود و فشار قبر را حس كند!
طرفداران نظريه فوق كه در برابر اينگونه اشكالات، در بنبست قرار مىگيرند، جواب دادهاند: ذرات اصلى بدن انسان، از شكم ماهى و اعماق دريا، در گوشهاى از زمين گرد آمده و شب اول قبر آنان، در آن مكان تشكيل مىگردد. آنها براى اينكه عذاب و سؤال قبر معقول باشد، مىگويند: روح انسان در شب اول قبر به بدن يا باقى مانده آن، بر مىگردد و سپس تا قيامت بدن را ترك مىكند!
آنها چون حقيقت قبر را نشناختهاند، افسانه بافته و چون حقيقت را نديدهاند رهافسانه زدهاند! ولى واقعيت بالاتر از اينگونه تصورات عاميانه است. در اين ميان ماترياليستهاى فرصت طلب و روشنفكران علم زده، اين برداشت غلط را دستاويزى يافتند، تا بر مذهب بتازند و يك اشكال از آن بسازند و بگويند: عدهاى در شب اول مرگ يك انسان، رفتند و ضبط صوتى در قبرش گذاشتند و آرد نخود در دهان مرده ريختند، تا حقيقت را كشف كنند؛ آنها پس از دو شب رفتند و قبرش را شكافتند، ولى اثرى از سؤال و جواب نيافتند، و اين آزمايش ثابت كرد سؤال «نكير و منكر» بىاساس است، و با فرا رسيدن مرگ، حيات انسان خاتمه پيدا مىكند!
اينان گمان كردهاند مقصود از قبر همين حفره وحشتناك يك متر در دو متر است! در حالى كه از اخبار ائمه معصوم(ع) استفاده مىشود قبر سرآغاز حيات برزخى انسان است و پرسش مرزبانان مستقيماً از روح، در قالب جسم مثالى انجام مىشود، نه در كالبد مادى! علامه بزرگوار مجلسى و فيض كاشانى حوادث قبر را - از روايات - بدينگونه برداشت كردهاند: منظور از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مراد، جايگاه روح انسان در عالم برزخ است؛ زيرا روح، پس از دفن بدن و از شب اول قبر زندگى برزخى را شروع مىكند، و برزخ هر انسانى از كنار قبرش ظاهر مىگردد. از سوى ديگر تفهيم آغاز حيات برزخى براى زندگان، در صورتى معنا پيدا مىكند كه كلمه قبر به ميان آيد، تا محسوس و ملموس گردد؛ از اينرو واژه قبر به كار رفته است. به همين دليل علامه مجلسى در بحار الانوار حوادث قبر را از حالات انسان در برزخ به شمار آورده است.
بازپرسى همگانى نيست
نكته ديگر اين است كه سؤال و عذاب قبر همگانى نيست و مخصوص دو گروه سرشناس است، كه در روايات به صفت «مَحْضُ الايمانِ» و «مَحْضُ الْكُفْر» توصيف شدهاند طبق احاديث مزبور، افرادى كه نمونه ايمان و كفرند، مورد سؤال و عذاب واقع مىشوند. به گفته فيض كاشانى ايمان محض، باورى است كه از انگيزههاى شرك پاك باشد. بدون ترديد چنين انسانى در راه گسترش و تبليغ رسالتهاى مكتبى از هيچگونه تلاشى دريغ نداشته و تا پياده كردن آرمانهاى آسمانى، از جهاد و كوشش دست بر نخواهد داشت. كافر محض، در راه بسط هدفهاى كفر جهانى و ريشهكن ساختن مبادى ايمان، شب و روز به تلاش مذبوحانه دست مىزند! اين دو گروه پس از بازپرسى، سرنوشت نهايى به آنان ابلاغ مىشود؛ اگر مؤمن خالص باشند،
به نعمت ابدى نويدشان مىدهند و به طور موقت، از لذتهاى روحى و برزخى نيز برخوردار مىشوند، و اگر كافر محض باشند، به عذابهاى ابدى مژدهاش داده و تا روز قيامت، در بدترين وضع روحى و گاه عذابهاى جسمى واقع مىگردند. بنابراين سؤال و فشار قبر مربوط به جسم مادى نيست، بلكه به روح در قالب جسم مثالى ارتباط دارد؛ زيرا كالبد مادى انسان، پس از قطع رابطه با روح، نه احساسى دارد و نه حياتى، تا بتواند عذاب و نعمت را درك كند. با اين تحليل، اشكالات گذشته بر طرف مىگردد؛ زيرا وقتى روح در قالب برزخى و مثالى، مورد سؤال و عذاب قرار گيرد، ضرورتى ندارد از راه اعضا و جوارح سؤال يا عذاب شود. روح ما در عالم رؤيا تلاش مىكند، حرف مىزند، فرياد مىكشد، مىترسد، فرارمىكند، گريه مىكند و مىخندد،
بدون اينكه دست و پا و اعضا و جوارح ما فعاليت كنند؛ مضافاً بر اينكه در قبر فقط از سردمداران كفر و ايمان، بازپرسى مىشود. بايد ديد در قبر كدام يك از اين دو دسته ضبط صوت گذاشتهاند؟! هرگز! چنين عملى انجام نشده، و اگر كسى چنين آزمايشى انجام دهد، احمقانه خواهد بود! زيرا مقصود از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مقصود از آن، جايگاه روح - پس از جدايى از بدن - در عالم برزخ است. آيا اشخاصى كه در دريا غرق شده و طعمه ماهيان واقع مىشوند و يا به وسيله بمب آتشزا خاكستر مىگردند، شب اول قبر ندارند؟!
بىشك شب اول قبر دارند. ولى بايد توجه داشت روح انسان ساليان متمادى با اين بدن زندگى كرده و سخت به آن انس دارد و مشكل به نظر مىرسد، يكباره رهايش سازد - البته در صورتى كه بدنى داشته باشد - از اينرو در اولين لحظات جدايى، در اطراف قبر حضور دارد و حوادثى را كه براى بدن پيش مىآيد، دنبال مىكند. اگر تلقين ميت مستحب است و يا بدن مرده را سه بار در مسير قبر روى زمين مىگذارند و ديرتر از كنار قبر او بر مىگردند، براى اين است كه روح از بهت و حيرت نجات پيدا كند و از غربت و وحشت آن كاسته شود.
حيات قبر
يكى از مباحث جنجالى مسأله حيات قبر است؛ آيا پس از مرگ انسان و دفن بدن، روح مردگان پيش از قيامت به كالبد بر مىگردد؟ به عبارت ديگر براى سؤال و جواب آيا كالبد انسانها در شب اول قبر زنده مىشود، و پس از خاتمه پرسش، دوباره بدن را ترك مىگويد؟! محدثان و متكلمان در اين باره اختلاف دارند، و علت اختلاف به تلقى آنها از مفهوم قبر بستگى دارد.براى حل اين مشكل، چند حديث در اينجا مىآوريم و آن گاه به بررسى و نقد آرا مىپردازيم:
1. عَنِ الصّادِقِ(ع): وَلكِنّى وَاللّهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِى الْبَرْزَخ، قيل وَ مَا البَرزَخُ؟ فَقالَ: اَلقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمِةِ
امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند! از برزخ شما شيعيان هراسانم! پرسيدند: برزخ چيست؟ فرمود: قبر، از لحظه مرگ تا فرا رسيدن قيامت برزخ است.
حيات قبر تا ظهور قيامت امتداد مىيابد، در حالى كه جسم مىسوزد و يا مىپوسد و قبر ظاهريش هزاران بار زير و رو مىشود. مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ است، چون همه عالم برزخ كه جولانگاه يك روح نيست، بلكه هر روحى پايگاه و جايگاه محدود و مناسب اعمال خويش را دارد، كه نامش قبر است.
2. قولُهُ «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ فَقالَ الصّادِقُ(ع): اَلبَرزَخُ القَبْرُ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
در اين حديث قبر در مقابل آخرت قرار گرفته است و مژده و نعمت، براى مقربان درگاهالهى در قبر مىباشد و بهشت برين در آخرت اعطا مىگردد. پيداست مقصود از قبر، عالم برزخ است، نه اين حفره تنگ و تاريك گورستان. مانند اين حديث در امالى صدوق نيزهست.
حيات قبر يعنى چه؟
برخى از محدثان عالى مقام كه رنج مطالعه و زحمت تحقيق را درباره معاد به خود هموار نساختهاند، كلمه قبر را به همين حفره خاكى تفسير كردهاند! ولى ديدهاند وقتى آدمى مىميرد، جسمش به جماد بىجان مبدل شده و سؤال و عذاب نيز از جماد، معقول و مقبول نيست. چگونه بدن بىروح انسان مىتواند مورد خطاب و عتاب فرشتگان واقع گردد؟! پس بايد گفت روح در قبر به كالبد مرده برگشته و پس از گفتگو با مرزبانان برزخ، دوباره از بدن خارج مىشود!
ولى اين مسأله نه ضرورت دارد و نه، از وحى به ما رسيده است. مضافاً بر اينكه اگر كالبد طعمه حريق گشته و به صورت خاكستر درآيد و به دست امواج خروشان دريا و تندبادها سپرده شود، روانش به كدام بدن بر مىگردد؟! و آيا بافقدان بدن، سؤال و عذابى هست؟! پس بهتر است كه مسلمانان مانند برخى از بودايىها وصيت كنند كه جسمشان را بسوزانند تا از حوادث شب اول قبر نجات يابند! عجيبتر آن است كه گروهى از متكلمان براى اثبات اين نظريه از قرآن دليل آوردهاند. ما آيه مطرح شده را آورده و مورد بررسى قرار مىدهيم؛
رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ
پروردگارا! دوبار ما را ميرانيدى و دوبار زنده كردى؛ پس به گناهمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى رهايى (از دوزخ) هست؟
اين گروه از متكلمان مىگويند: مرگِ نخستين، همان مرگ طبيعى است؛ ولى مرگ دوم، پس از حيات قبر صورت مىگيرد. روح براى سؤال و جواب بار ديگر در قبر به كالبد برمىگردد و پس از بازپرسى دوباره بيرون مىرود! و ديگر تا قيامت به بدن مادى بر نمىگردد؛ و آيه در مقام بيان زنده شدن مردگان در قيامت نمىباشد.
نقدى بر اين برداشت
برداشت فوق صحيح نيست، زيرا به قرينه آيات پيشين و پسين، اين آيه در صدد بازگو كردن سخنان آن دسته از كافران و منكرانى است كه در آخرت در آستانه عذاب واقع شده و به عجز و لابه مىپردازند. به موجب آيات پيشين به آنان گفته مىشود: آيا دشمنى با خدا خطرناكتر از عداوتى كه با خود داشتيد، نمىباشد؟! مخالفت با دعوت پيامبران و راه عناد و كفر را در پيش گرفتن، در واقع با سرنوشت و سعادت خويش مبارزه كردن است! اكنون كه در مرگ و حيات مكرر و فهميدن واقعيت معاد، بدبينى و ترديد آنها برطرف گرديده، با التماس و پوزش مىگويند:
بار الها! دوبار ما را ميراندى و زنده كردى؛ اينك به گناهانمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى نجات از عذاب وجود دارد؟!
آنها گمان دارند اعتراف به گناه در روز قيامت مىتواند نجاتبخش باشد، و نخوت و لجاجتى را كه در دنيا نسبت به خدا و روز جزا داشتند، جبران كند، غافل از اينكه ندامت در قيامت ثمرى ندارد! هر ملحدى پس از دوبار مردن و زنده شدن، شك و الحادش برطرف خواهد شد و زمينهاى براى انكار و لجاجتش باقى نخواهد ماند. در آن روز هيچ عذرى پذيرفته نيست و اشك و آه ثمرى ندارد! بدون شك مرگ اول، همان موت معمولى است، كه پس از تولد صورت مىگيرد و انسان را به عالم برزخ منتقل مىسازد. مرگ دوم پس از استقرار در وضعيت برزخى تحقق پيدا مىكند. به دنبال هر يك از اين دو، حياتى است كه مىتواند براى منكران زندگى بازپسين روشن كننده باشد؛ يكى حيات برزخى است و ديگرى زنده شدن در قيامت و بازگشت روح به قالب جسمانى؛ كه پس از آن مرگ و حياتى وجود ندارد؛ بنابراين، موت و حياتى كه شك و ترديد را برطرف مىسازد و ايمان و يقين مىآفريند؛ زندگى برزخى و حيات اخروى است، نه
حيات طبيعى دنيوى و موت پيش از ولادت. اصولاً همه عنادها، انكارها و ستيزها با مسائل مبدأ و معاد، در زندگى دنيوى است. مضافاً بر اينكه «اَماتَهُ» با «موت» در زبان عربى از نظر مفهوم باهم متفاوت است. «اماته» در مواردى بهكار برده مىشود كه پيش از مرگ، حياتى در كار باشد، كه با زوال و فناى آن، «اماته» محقق شود، ولى «موت» به موجود زندهاى كه پيش از ولادت به صورت جماد بىجان بوده، نيز گفته مىشود. قرآن درباره انسانها مىگويد: «وَ كُنتُمْ اَمْواتاً فَاَحياكُمْ شما انسانها پيشازپيدايش مرده بوديد، ما شما را زنده ساختيم.» آن
گاه مىفرمايد: «ثُمَّ يُميتُكم؛ سپسشما را مىميراند.» كه «اماته» پس از «احيا» به كار برده شده است. ناگفته پيداست اگر زندگى برزخى نباشد، «اماته» دوم مفهوم درستى ندارد. اين تفسير منطقى و طبيعى آيه مورد بحث است. اگر احتمالات ديگر پيش كشيده شود، تفسيرهاى گوناگون و متضادى قابل طرح است و با وجود احتمالات مختلف تفسيرى كه مانند آنها باشد، نمىتواند ادعاى مورد نظر را ثابت كند
گاه طرفداران حيات قبر - به مفهوم عاميانه، نه عالمانه - در چگونگى آن اختلاف دارند؛ آيا حياتى كه در قبر وجود دارد، ازگونه زندگى مادى است، يا از سنخ زندگى برزخى؟ و يا يك حيات بسيار ناقص است، كه نه از جنس زندگى دنيوى و نه از نوع حيات برزخى است، و يك احساس ضعيف و خيالى است؛ زيرا بعضى از متكلمان معتقدند: روح پس از جدايى از جسم، قوه خيال را - كه كارش ساختن و حفظ صورتهاى حسى است - به همراه خود مىبرد؛ و به همين دليل است كه مىتواند صورت خيالى و حسى كالبد خويش را، در قالب جسم مثالى ترسيم كرده و به مدد نيروى تخيل، شكل مادى خود را مشاهده كند و بدنش را در حال جان كندن و دفن و كفن و حتى در زير خاك ببيند، و از عفونت و دگرگونىهاى رقتبارى كه بر آن مىگذرد، اطلاع پيدا كند و رنج ببرد.
از سوى ديگر آيه «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلّا الْمَوتَةَ الاُولى مرگ نخستين را - كه در دنيا چشيدهاند - فقط قابل لمس و چشيدن مىداند و صراحتاً حيات و موت را در قبر نفى مىكند. گذشته از اين از آياتى كه در صدد بيان تعداد مرگ و حياتند، به خوبى روشن مىشود حيات و مرگى در اين قبر ظاهرى وجود ندارد.
كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وكُنتُمْ اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ يُحييكُمْ ثُمّ اِلَيْهِ تُرجَعونَ؛
چگونه به خدا كفر مىورزيد، در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او زندهتان كرد، سپس شما را مىميراند؛ و بعد از آن زنده مىكند، و عاقبت بازگشت همه شما بهسوى اوست.
از ترتيب و بيان اينگونه آيات به خوبى مشهود است حيات دوباره، پس از مرگ و عالم برزخ فقط در قيامت تحقق پيدا مىكند و به همين دلايل محدث كبير علامه مجلسى در ذيل آيه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ...» پس از بيان آراى گوناگون در مورد حيات قبر، سرانجام مىنويسد:
بنابراين بايد گفت: «حيات قبر» يك زندگى ناقص و برزخى است كه از علايم حيات، جز احساس لذت و رنج چيز ديگرى ندارد، تا آن جا كه بعضى از گروههاى اسلامى درباره بازگشت روح به كالبد در قبر، نظرى نداده و سكوت كردهاند و به حيات قبر به عنوان يك عقيده مذهبى توجه نكردهاند؛ علامه در شرح مقاصد مىگويد: اهل حق در اين مسأله كه خداوند متعال در قبر، يك نوع حيات به ميت باز مىگرداند - به مقدارى كه لذت و رنج را دريابد - اتفاق نظر دارند، ولى در اينكه روح به كالبد مرده در قبر برگردد، سكوت كردهاند
از بيان اين محدّث عالى مقام چنين بر مىآيد كه حيات قبر جز يك نوع احساس درد و رنج، چيز ديگرى نيست، و آن هم در برزخ صورت مىگيرد؛ و بازگشت مجدد روح به كالبد در قبر، نه مقبول است و نه معقول. فقدان دليل عقلى و نقلى باعث سكوت علماى اسلام شده است، و از ترس عوام، صراحتاً آن را نفى و ردّ نكردهاند و تعبيراتى كه به عنوان سؤال و عذابقبر در روايات آمده، مربوط به وضعيت برزخى انسان است، چون ارواح علاقه شديدى به كالبد مادى خود دارند، و فوراً بدن را ترك نمىكنند، تا به زندگى برزخى توجه كنند. ازطرفى، زندگى برزخى هر انسان به مفهوم واقعى پس از دفن بدن آغاز مىشود؛ و بالأخره بايد گفت: براى تجسم و تفهيم اين حقيقت، كلمه قبر ضرورت پيدا كرده است، در حالى كه با قطع ارتباط روح از بدن، حيات برزخى شروع مىشود؛ خواه بدن دفن شده باشد، يا قبرى براى كالبد نباشد. به فرض اينكه بدن مرده خاكستر شده و برباد رود، باز هم شب اول قبر دارد.
پاسخ فلسفى حيات قبر
يكى از فقها و فيلسوفان فقيد كه مدعى بود شش ماه درباره حيات قبر به مطالعه و بررسى پرداخته است، سرانجام معماى تجديد حيات بدن در قبر را، اينگونه حل و فصل كرد: وقتى انسان مىميرد و روح از بدن مفارقت مىكند، سه چيز را به همراه خود مىبرد: قوه عاقله، نيروى خيال و عمل؛ ائمه اطهار(ع) در هنگام تقيه بهگونه رمزى فرمودهاند: روح تا نصف بدن و يا تا سرزانو، در قبر بر مىگردد؛ مقصود اين است كه در شب اول قبر ارتباط ضعيفى ميان روح و بدن برقرار مىگردد. روح انسان كه همراه با قوه خيال است، گمان مىكند در قبر در كنار بدن مادى خوابيده است، و وقتى روان با قدرت تخيل، خود را به بدن نزديك مىكند، حيات ضعيفى در كالبد مادى توليد شده و حركت و جنبشى نامحسوس در آن ايجاد مىشود؛ در اين هنگام «بشير و نذير» براى مؤمنان و «نكير و منكر» براى ستمگران و كفار، حاضر مىشوند.
اين دو فرشته - كه تجسم عقل نظرى و عملى انسان هستند به او مژده رحمت يانويد عذاب ابدى را مىدهند، ولى بايد دانست آدمى از راه دهان و زبان با فرشتگان صحبت نمىكند، تا بتوان صداى آنها را شنيد و يا ضبط كرد، زيرا در واقع سه نوع نطق و بيان داريم؛ يك نوع نطق و بيان صامت و بىصدا، كه موجودات بدون صدا با انسان حرف مىزنند و پياممىرسانند؛ مثلاً جهان خلقت، به زبان علم و فلسفه مىگويد: من آفريننداى عاقل و توانا دارم؛ يا هر معلولى با زبان بىزبانى از وجود علت خود سخنمىگويد، و يا كاخهاى ويران شده پادشاهان، اهرام مصر، زاغهنشينان، ساكنان گورستانها، همه پيام دارند و با بشريت گفتار بسيار و مبادلات بىشمارى انجاممىدهند.
هان اى دل عبرت بين! از ديده نظر كن>هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان نوع دوم، سخن گفتن معمولى است، كه بهگونه مكالمات انجام مىشود. و نوع سوم، نطق طبيعى و تكوينى است. قرآن مىگويد: «وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بَحَمدِهِ وَلكِنْ لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُمْ. مولوى مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مىگويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل ذكر و تسبيحات اجزاى جهان غلغلى افكنده اندر آسمان چون شما سوى جمادى مىرويد محرم جان جمادان كى شويد از جمادى در جهان جان رويد غلغل اجزاى عالم بشنويد وقتى فرشتگان نازل مىشوند، زبان تحريك نمىشود؛ زيرا ملائكه به اندازهاى نيرومندند كه زبان باطنى مرده براى آنان فهميده مىشود، چون در باطن هر انسانى، غير از نطق مناسب با عالم
مُلك، نطق ديگرى متناسب با ملكوت نيز دارد، و ملائكه با آن زبان سخن مىگويند و جواب دريافت مىكنند. ولى بايد در جواب اين عالم بزرگوار گفت: نگارنده از روايات متواتر روشن ساخت مقصود از قبر، زندگى برزخى است و فشار و عذاب، يا روح و ريحان در آن وضع فعليت پيدا مىكند. رواياتى كه درباره بازگشت روح به كالبد مادى در قبر آمده، از نظر سند و دلالت ضعيف است، و گذشته از ضعف سند، با عقل و سنت نيز سازگار نيست، زيرا در بعضى از روايات برزخ عبارت است از لحظه قبر تا قيامت؛ از جمله، حديثى در كافى از امام صادق(ع) است؛ سؤال شد: «وَمَا البَرْزَخُ؟» امام فرمود: «اَلْقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمَةِ».
فيض كاشانى به نقل از علامه مجلسى مىگويد: «مقصود از قبر، برزخ است.»
در اين جا كلام علامه مجلسى را مىآوريم:
فَالمُرادُ بِالقَبرِ في اَكثَرِ الاَخبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيهِ في عالَم البَرزَخِ؛ مقصود از قبر در بسيارى از اخبار، جايگاه روح در عالم برزخ است.
روح در قالب جسم مثالى مورد عذاب و فشار و سؤال است، و دليل محكم و گويايى بر بازگشت روح به بدن در قبر ظاهرى نداريم. به علاوه اگر مقصود از حيات روح، بازگشت روح ملكوتى باشد، باز هم در حيات جسم تأثيرى ندارد؛ زيرا روح ملكوتى تنها به وسيله روح حيوانى مىتواند در بدن تصرف كند.
حكمت تلقين مرده
اگر سؤال و جواب در برزخ صورت مىگيرد، تشريفات پيش از دفن، مانند: تلقين ميت، گذاشتن بدن روى زمين و فاتحه چه دليلى دارد؟!
پاسخ روشن است، زيرا مراسمى كه به عنوان تلقين و خطاب به ميت در اسلام مشروعيت پيدا كرده است، به جسم بىروح و فاقد حيات مربوط نمىشود، بلكه به روح زنده انسان ارتباط پيدا مىكند، چون روح در هنگام جدايى از كالبد نمىتواند از آن دل بكند و فراق جسم را تحمل كند، از اينرو مبهوت و نگران به دنبال بدن حركت كرده و تشييع كنندگان را مىبيند و از هجران و جدايى از كالبدش مىنالد.
شنيدستم كه افلاطون شب و روز بگريه داشتى چشم جهان سوز بپرسيدند از او، كاين گريه از چيست؟! بگفتا چشم كس بيهوده نگريست از آن گريم كه جسم و جان دمساز بهم خو كردهاند از ديرگه باز جدا خواهند شد از آشنايى همى گريم بر آن روز جدايى يكى از حساسترين و غمبارترين لحظات زندگى انسانها هنگامى است كه جسم بىجانِ آدمى را در گودال تنگ و پرخاك قبر مىگذارند. دوستان و خويشاوندان با تأثر و بهت خاصى به اين منظره رقتبار مىنگرند! گويى به ياد مىآورند به همين زودى آنها نيز بدين سرنوشت غمانگيز و فلاكتبار گرفتار مىشوند و هيولاى مرگ گريبان آنها را مىگيرد، و به همه شادىها و مصيبتها، دردها و لذتها خاتمه مىدهد! در اين حالت معنوى و عبرتآموز است كه همه علاقهها، وابستگىها، خودپسندىها، دشمنىها و عُجب و غرور را - حتّى براى چند لحظه - رها ساخته و به انديشه فرو مىروند، و سرنوشت آينده را مورد مطالعه قرار مىدهند.
شارع مقدس - كه هدفش احياى صفات انسانى و تزكيه رذايل اخلاقى است - از اين فرصت حساس استفاده كرده و سنتهايى را تشريع مىكند، تا وجدان مذهبى مردم را بيدار كند و بشر را از غرور و غفلت برهاند! و به ياد مرگ بيفتد و سفارش امامهادى(ع) را به خاطر آورد؛
اُذْكُر مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطبيبٌ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبٌ يَنفَعُكَ؛از مرگ ياد كن، كه نه طبيبى مىتواند تو را از مرگ برهاند و نه دوستى مىتواند سودى به حال تو داشته باشد.
دعاى عديله و كلماتى كه به عنوان تلقين خوانده مىشود، بدون ترديد براى مرده بىجان نيست؛ زيرا گفتگو با جماد معقول نيست، در حالى كه احكامواجب و حرام و مستحب و مكروه بر حكمت و مصالح فردى و اجتماعى استوار است، و تلقين ميت هم داراى نكات آموزنده و دستورهاى سازنده و اخلاقىاست.
بيدارى و آرامش روان
از مطالب گذشته معلوم گشت مرگ به معناى قطع رابطه جسم و جان و انتقال روح از حيات دنيا به مرحلهاى عالىتر است، ولى به خاطر پيوند شديدى كه روح با كالبد مادى دارد، در نخستين مراحل نمىتواند توجه خود را از بدن سلب كرده و نسبت به سرنوشت قالب جسمانى بىتوجّه باشد؛ از اينرو با مراقبت كامل، وضع بدن را زير نظر قرار مىدهد. در همان حال خروج از وضع مادى و ورود به دنياى جديد، وحشت و حيرت روح فراهم مىشود، و او نگران سرنوشت حال و آينده مىگردد؛ از اينرو تلقين شهادتين و يادآورى زندگى پس از مرگ، تأثير مستقيمى در بيدارى و آرامش روان مىگذارد و با آموزش و روشن شدن سرنوشت آينده، روح از وحشت و ابهام بيرون مىآيد. آرى، گسستن از دنيا و ورود به برزخ در آغاز، سخت وحشتناك و حيرتآور است؛ از اينرو تلقين و دعاى عديله، يادآورى تجسم مراحل بعدى زندگى، و رفع هرگونه ابهام و نگرانى است.
نقش اجتماعى مراسم تلقين
تماشاگران صحنه مهيج و غمانگيز مراسم دفن و تلقين، مىتوانند بهترين پندهاى انسانى و مواعظ اخلاقى را دريابند. مشاهده اين مناظر رقتبار غافلان را بيدار و دنياپرستان را متوجه مىسازد.
اگر به دانش اندر زمانه لقمانوار سراى پرده حكمت بر آسمان زدهاى اگر سپهبد سيصد هزار شهر شوى و گر برهمن سيصد هزار بتكدهاى به پيش ضربت مرگ اين همه نيارد سود همى ببايد رفتن، چنانكه آمدهاى برخى از انسانها در اثر حرص و دلبستگى به دنيا، از ياد خدا و خدمت به خلق بازمىمانند. تشريفات، تجملات، رياستطلبى، شهرت و خودپرستى، آنان را مست و مخمور مىسازد و آنچنان عُجب و بدبختى به سراغ آنها مىآيد، كه خيال مىكنند لايقترين و خوشبختترين افرادند! كسانى كه براى دستيابى به پست و مقام، وجدان و شرف
خود را مىفروشند، بسيارند؛ ولى هر چه باشند و هر كه هستند، به خاطر مراعات سنتهاى اسلامى و آداب اجتماعى، در تشييع جنازه دوستان خويش شركت مىكنند، و كنار تربت عزيزان حضور خواهند يافت. ناگهان دعاى عديله خوانده مىشود و سخن از قبر و قيامت، صراط و ميزان، بهشت و جهنم به ميان آورده مىشود و با ضربات كوبنده، وجدان خفته حاضران بيدار مىگردد، شايد از جهنم خودپرستى و غرور آزاد شده و لحظهاى به فكر مرگ و قيامت بيفتند، و فخر فروشى نكنند و در زندگى لاف نزنند، زيرا بالأخره بايد همه چيز را بگذارند و بروند!
دعوى چه كنى؟! داعيه داران همه رفتند رو بار سفربند، كه ياران همه رفتند آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست گويد چه نشينى، كه سواران همه رفتند داغ است دل لاله و نيلى
است بر سرو كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست كز كاخ جهان نادرهكاران همه رفتند افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند اندوه كه اندوهگساران همه رفتند فرياد كه گنجينهتر از آن معانى گنجينه نهادند به ياران، همه رفتند آنچه در دعا و تلقين وجود دارد، در بر گيرنده درسهايى از جهانبينى و اصول اعتقادى است. يادآورى مسائل جهان بينى الهى در چنين صحنههاى عبرتآموز آثار سازندهاى خواهد داشت. آرى، در و ديوار خاموش گورستان در عين سكوت، گوياترين سخنور و بهترين واعظانند، كه آدميان را به مسؤوليتها و رسالتهاى فردى و اجتماعى متوجه ساخته و به انسان، بينش صحيح و اخلاق خدايى مىبخشند و از چنگال غرور و غفلت او را آزاد مىسازند و براى جهاد اكبر آماده مىكنند.
وقتى تلقين، مربوط به روان زنده انسان و انسانهاى زنده باشد، قطعاً سؤال قبر و فشار آن نيز به روح ارتباط پيدا مىكند. بايد دانست سؤال قبر همگانى نيست، و در همان حال، بازجويى مختصرى در مرز دنيا و آخرت انجام مىگيرد، ولى از دو گروه مخصوص، نه از همه مردم. رواياتى كه سؤال قبر را به ايندو گروه اختصاص مىدهد، احاديث مطلق را تقييد مىكند و تضادى ميان ايندو دسته روايات وجود ندارد
بخش دوم: عالم برزخ
زندگى برزخى
برزخ از نظر فرهنگها
برزخ از نظر وحى و عقل
تجرد و بقاى روح
اسپرتيسم (احضار ارواح)
تنويم مغناطيسى
خوابها و رؤياهاى راستين
چهره و ماهيت عالم برزخ
عالم برزخ كجاست؟
جايگاه ارواح در برزخ
جايگاه مستضعفان
اعراف چيست؟
اعرافيان كيستند؟
اعراف در روايات
دوزخيان و بهشتيان در برزخ
برهوت (حضرموت) كجاست؟
زيارت اهل قبور
ارتباط ارواح با خويشان و دوستان
برزخ از ديدگاه كتاب و سنت
زندگى برزخى
حيات پس از مرگ از مشكلترين مسائل بشرى و از مهمترين نيازهاى انسانهاست. بشر از ديرزمان به دلايلى تلاش كرده سرنوشت پس از مرگ را دريابد، و اين حقيقت ماوراى طبيعت را درك كند. يكى به دنبال شناخت اين مجهول بوده و ديگرى مىخواسته حس كنجكاوى خود را ارضا كند؛ ديگرى به منظور تفسير و توجيه فلسفه آفرينش انسان و جهان بوده است، زيرا انسان از قرنهاى متمادى مىخواهد بفهمد آيا فرجام جهان - كه خود نيز جزئى از آن است - نابودى و نيستى است؟ آيا جهان آفرينش و نژاد بشر براى ابديت ساخته شده است، يا براى
فنا؟ آيا پس از مرگ شعله زندگى خاموش مىشود، يا حيات باشكوهترى آغاز مىگردد؟ آيا با فرو ريختن نظام كنونى، جهان ابدى ديگرى به وجود خواهد آمد؟ آيا فداكارىها و ايثارها در گستره جهان ناپديد مىشود؟ اگر كسى خدمت كند يا خيانت، تفاوتى ندارد؟ آيا به بيدادگرىهاى ستمگران رسيدگى خواهد شد؟ آيا آرمانهاى والاى بشر - كه از اعماق جانش برمى خيزد - رنگ تحقق به خود خواهد گرفت، يا به همراه خودش زير خاك مدفون خواهد شد؟ آيا حيات باطراوت و پرخروش دنيا، بعد از مرگ، به سكوت و ركود مبدل مىشود؟ آيا اين
خاموشى تا بىنهايت ادامه پيدا مىكند، يا وداع اين جهان، سرآغاز زندگى عالىتر و پرفروغترى است؟ هماهنگى و نظم عميق و دقيق در مجموعه جهان از وجود عدالت، حكايت ندارد؟ آيا دنيا بىحساب و نظم است و هرج و مرج بر همه جا حكومت دارد؟ آيا روزى فرا مىرسد كه همه طغيانها و بىعدالتىها پايان پذيرفته و كيفر و پاداش اعمال هر فرد را كف دستش بگذارند؟ اگر بعد از مرگ خبرى نيست، پس چرا مىترسيم؟ خائنان بيشتر از همه مردم از هيولاى مرگ هراسانند، و در مقابل مؤمنان راستين، مرگ را با آغوش باز مىپذيرند و علىوار مىگويند: سوگند به پروردگار! پروايى ندارم از اينكه به سوى مرگ حركت كنم، يا مرگ بر من وارد شود. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ علاقهمندتر از كودك به پستان مادر است.
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ من از او جامى ستانم بىنظير او زمن زلفى ستاند رنگ رنگ اين چراها و لطافتها از اعماق روح بشرى سرچشمه گرفته و فيلسوفان و متفكران غيرمذهبى، پاسخى قانع كننده و آرام بخش به انسان ندادهاند! آنها براى دلدارى و تسلاى خاطر انسانها، اشعارى سروده و الفاظى بافتهاند، ولى نه، خود قانع شدهاند و نه، ديگران آرام گرفتهاند! البته عذر آنها موجه است، زيرا جنين كه در پشت پردههاى سياه و تاريك رحم زندگى مىكند، كجا مىتواند فضاى روشن و گسترده جهان را درك كند؟! او گمان مىكند هرچه هست، همين رحم مادر است! انسانى كه در محدوده جهان ماده زندگى مىكند، نمىتواند عالم پس از مرگ را دريابد؛ زيرا از يك سو پردههاى سياه و ضخيم محسوسات جلوى ديد او را گرفته، و از طرف ديگر انس و حرص به زندگى مادى عقل وى را از درك ابديت بازداشته است. مولوى مىگويد:
گر جنين را كس بگفتى در رحم هست بيرون عالمى بس منتظم يك زمين خرمى با عرض و طول اندر او صد نعمت و چندين اكول كوهها و بحرها و دشتها بوستانها، باغها و كشتها آسمان بس بلند و پرضيا آفتاب و ماهتاب و صدسها در صفت نايد عجايبهاى آن تو در اين ظلمت چهاى در امتحان خون خورى در چار ميخ تنگنا در ميان حبس انجاس و عنا او بحكم حال خود منكر بُدى زين رسالت معرض و كافر شدى كاين محال است و فريب است و غرور زان كه تصويرى ندارد وهم كور همچنان كه خلق عامى در جهان زان جهان ابدال مىگويندشان كاين
جهان چاهى است بس تاريك و تنگ هست بيرون عالمى بىبو و رنگ هيچ در گوش كسى زيشان نرفت كاين طمع آمد حجابى ژرف و زفت همچنان كه آن جنين را طعم خون كان غذاى اوست در اوطان دون از حديث اين جهان محجوب كرد خون تن را بردلش محبوب كرد برتو هم طعم خوشىّ اين جهان شد حجاب آن خوشى جاودان طعم ذوق اين حيات پرغرور از حيات راستينت كرده دور پس طمع كورت كند نيكو بدان بر تو پوشاند يقين را بىگمان از طمع بيزار شو چون راستان تا نهى پا برسر آن آستان كاندر آن در، چون درآيى، وارهى از غم و شادى قدم بيرون نهى يَعْلَمونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلونَ؛ ماده پرستان از زندگى دنيا فقط ظاهر آن را مىفهمند و از آخرت [كه مرحله نهان و واقع حيات و پايان كار است]، غافل و ناآگاهند.
بدبختى بشر اين است كه براى شناخت تمام اسرار جهان از معيارهاى مادى استفاده مىكند. او غافل از اين است كه با موازين مادى، فقط جنبههاى طبيعى قضايا را مىتواند بسنجد، نه جنبههاى غيبى را. فيلسوفان الهى به مدد وحى و دستيارى علم و عقل، به كشفيات جالبى دست يافتهاند و معقولترين پاسخ را به پرسشهاى انسان دادهاند؛ جوابهايى كه با وجدان و سرشت بشر سازگار است و عقل و منطق نيز آن را تأييد مىكند، و نيز با حركت علمى خواناست. از ديد ما مرگ هر چه باشد، پايان زندگى بشر نيست، بلكه آغاز مهمترين حوادث و رويدادهاست، كه اولين گردنه آن، زندگى برزخى است؛ زيرا انسان با مردن، وارد صحنه عظيم رستاخيز نمىشود، بلكه بايد مراحل حساسى را بپيمايد، تا به مرحله قيامت برسد؛ چون رستاخيز يك انقلاب كلى و بنيادى است، كه همه پديدهها را دربر مىگيرد. رستاخيز، تحولى است كه نظام كنونى را به هم مىريزد و طرحى نو و نظام جديدى مىسازد، ولى انسانها كه پيوسته مىميرند، پيش از قيامت، در عالم برزخ زندگى مىكنند.
نخست بايد ديد برزخ چيست؟ زندگى برزخى چگونه است؟ و ديدگاههاى مختلفى كه در اين زمينه وجود دارد، كدامند؟ و فلسفه وجودى آن چيست؟
برزخ از نظر فرهنگها
برزخ - همانگونه كه از نامش پيداست - به معناى حاجز، مانع، حائل و حد فاصل بين دو چيز است. در قرآن كريم برزخ به همين معنا به كار رفته است: «مَرَجَ الْبَحرَيْنِ يَلْتَقيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغيانِ؛ دو دريا را به هم آميخت كه با هم برخورد كردهاند، ولى بين آن دو برزخ و حد فاصلى قرار دارد كه بر يكديگر وارد نمىشوند و به هم نمىآميزند».
در آيه ديگر مىفرمايد: «وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحجُوراً؛ و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى به هم مىگويند:) دور باش و نزديك نيا». در اين دو آيه برزخ به مفهوم مانع و حد فاصل بين دو چيز است. از اينرو پردهاى كه بين زرده و سفيدى تخم مرغ و مانع اختلاط آن دو است، برزخ ناميده مىشود. برزخ به مثابه سدى است كه بين دو چيز قرار گرفته باشد. بعضى از متفكران كه معتقدند در برزخ عذابى جز حسرت و افسوس وجود ندارد، برزخ را سدى بين اعمال و نتايج آن مىدانند. عدهاى مىگويند برزخ سدى براى عدم بازگشت به دنيا و مانعى براى رسيدن به آخرت - پيش از قيامت - است.
برخى به دليل اينكه در آن وضع زندگى نه جنبه معنوى خالص دارد و نه مادى محض، و فقط بعضى از لوازم مادى همچون شكل و مقدار و آن چه از اعراض شمرده مىشود، وجود دارد، برزخش گفتهاند. عالم برزخ در واقع نمونه و مثالى از حيات اخروى و تتمه زندگى دنيوى است و در اصطلاح مذهبىها به نقطه مرزى بين دنيا و آخرت گفته مىشود.
برزخ از نظر وحى و عقل
براى اثبات وجود عالم برزخ - قطع نظر از قرآن و سنت - از عقل و برهان مىتوان مدد گرفت. تمام دلايلى كه درباره تجرد و بقاى روح آورده شده و حيات روح را پس از كالبد مادى اثبات مىكند، بهگونه غير مستقيم زندگى برزخى را نيز اثبات مىكند؛ زيرا ارواح پس از قطع رابطه از بدن دنيوى در وضع خاصى قرار مىگيرند كه آن را عالم برزخ مىنامند. در اينجا دلايل گذشته را مرور مىكنيم تا اين حقيقت روشن گردد:
تجرد و بقاى روح
دلايلى براى اثبات وجود روح و استقلال آن از جسم آورديم و ثابت شد غير از جسم و حواس ظاهرى نيرويى به نام روح نيز وجود دارد كه قوانين عمومى و خصوصى ماده بر آن جارى نمىشود، كه از جمله آنها ضعف و پيرى و انحلال و زوالپذيرى است. روح با مرگِ جسم نمىميرد، بلكه باقى و ماندگار است. جايگاه ارواح پس از انقطاع از ابدان حيات برزخى است.
اسپرتيسم (احضار ارواح)
احضار ارواح و ارتباط زندگان با مردگان قابل انكار نيست، گر چه مدعيان دروغين بسيارى دارد، ليكن موارد قطعى و راستين آن اندك نيست. حتى در اروپا منكران بقاى روح به مجامع روحى دعوت شده و پس از آزمونهاى فراوان و گوناگون سرانجام به وجود عالم ارواح اعتراف كردهاند
تنويم مغناطيسى
امروزه برخى انسانها را به خواب مصنوعى فرو مىبرند و روح آنها را در مكانهاى مختلف سير مىدهند. اين عمل به قدرى با سرعت و دقت انجام مىگيرد كه نمىتوان گفت تلقين است، گرچه در اين آشفته بازار ترفندها و تزويرهايى به چشم مىخورد، ولى فرستادن ارواح به دورترين نقاط جهان و رهايى روح از بدن كه گاهى به مرگ «مديوم» (ميانجى) مىانجامد، قابل انكار نيست. ارواح پس از خروج از وضع كنونى مىتوانند با سرعتى حدود سرعت نور بدون وسيله و مركب سريعالسير به اقصى نقاط جهان بروند و اطلاعاتى را بازگو كنند كه با معيارهاى مادى قابل قبول نيست. سير ارواح با اراده صورت مىگيرد. حتى ديده شده «مديوم» را به سنين گذشته برده و او حوادثى را كه برايش اتفاق افتاده، بازگو مىكند و بدين وسيله بعضى از بيمارىهاى روانى را معالجه مىكنند.
آن وضعيتى كه ارواح پس از رهايى از كالبد مادى مىتوانند بدون وسيله و احساس مانع حركت كنند، عالم برزخ ناميده مىشود.
خوابها و رؤياهاى راستين
انسان در عالم خواب به سير و سياحت مىپردازد. به نقاط مختلف جهان سفر مىكند و ساعتها با خاطراتى به سر مىبرد و با اشخاصى حرف مىزند و خود را سبكبال احساس مىكند، به طورى كه از بلندترين قلهها به آرامى خود را به زمين مىرساند؛ اطلاعات دقيقى به دست مىآورد و پس از بيدارى و نگاه به ساعت مىبيند يك ساعت بيشتر نخوابيده است! اما آنچه بر او گذشته است، با يك يا چند ساعت جور در نمىآيد! پيداست در آن وضعى كه زمين و زمان را سريعاً درمىنوردد، آنجا عالم برزخ است، نه دنياى مادى. شكل و صورت ماده محفوظ است، اما از وزن و مقدار خبرى نيست. به يارى براهينى كه براى اصل وجود جهان بازپسين گفتيم اصل وجود جهان ديگر ثابت و اجمالاً روشن مىشود، ليكن چگونگى آن را بايد از طريق وحى به دست آوريم. كه اكنون به بحث از آن مىپردازم.
چهره و ماهيت عالم برزخ
براى شناخت ماهيت برزخ بايد به اين نكته توجه كرد كه هر كدام از عوالم هستى، نظام و احكام مخصوصى دارد. جهان مادى داراى نظامات ويژه و احكام خاصى است كه بر تمام مظاهر و پديدهها حكومت دارد. عالم برزخ نيز ماهيت و احكام و آثار مخصوصى دارد كه بايد آن را شناخت. جهان برزخى وسيعتر و بالاتر از عالم ماده و محيط بر آن است. باطن و ملكوت اين جهان برزخ است. انسان در اوضاع و شرايط دنيوى از ادراك برزخ محجوب است. پرده ضخيم ماده مانند حجابى انسان را از ديدن حيات برزخى محروم ساخته است. وقتى روح از بدن مادى قطع
رابطه مىكند و لباس قالب مثالى را مىپوشد، برزخ بر او جلوهگر مىشود؛ يعنى روح انسان با انقطاع از دنيا و قالب دنيوى حجابها را كنار مىزند و خود را در برزخ مىيابد. به عبارت ديگر عالم برزخ عالمى نيست كه پس از مرگ انسان پيدا شود، بلكه عالمى است كه انسان در حيات دنيوى در بطن آن بوده، ولى محجوب از آن است. با مرگِ بدن حجابها كنار رفته و روح خود را در آنچه باطناً بوده، مىيابد. هر عملى كه انسان در دنيا انجام مىدهد، چهره باطنى و برزخى آن را نيز مىسازد. همانگونه كه در دنيا بين انسانها روابط و نسبتهاى اعتبارى وجود دارد، در برزخ نيز عقايد و اعمال و اوصاف و روابطى با اشخاص ديگر وجود دارد. دريافت اين روابط و نسبتها قبل از قرار گرفتن در آن نظام ممكن نيست، مگر از طريق كشف و شهود.
پس از مرگ و انقطاع از دنيا هنگامى كه انسان در جايگاه برزخى خود قرار گرفت، عقايد و خصلتها و اعمال خود را با چهره برزخى مىيابد و هر عقيده و صفت حق و باطلى را به صورت برزخى متناسبى مىبيند.
حضرت على(ع) درباره حيات برزخيان مىفرمايد:
فَاِنَّكُمْ لَوْعايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَ وَهَلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَ قَريبٌ ما يُطْرَحُ الحِجابُ؛ اگر آنچه كه بر رفتگان آشكار و نمايان گرديده، بر شما هم علنى شود، از فرط ناراحتى و ترس ناله و فرياد مىكشيد و پس از اين هر چه از مناديان دين بشنويد، عمل مىكنيد؛ ليكن آن حقايق برزخى كه مردگانتان بالعيان مشاهده مىكنند، از شما پوشيده است، ولى بزودى [با فرا رسيدن مرگ] پردهها و موانع از جلو چشم شما برداشته خواهد شد.
عالم برزخ بر ما محيط است، ولى ما از ديدن آن محروميم. وقتى مرديم، با چشم برزخى آن را مشاهده خواهيم كرد. با توجه به ماهيت عالم برزخ و احاطه آن بر عالم ماده، ارواح انسانها - با اختلاف مراتب و درجات و به تناسب منزلت و مرتبه وجودى و موقعيت روحى - با اهل و عيال و نزديكان خود در ارتباط خواهند بود. هر انسانى طبق خصوصيت وجودى و اكتسابى خود - كه در حيات دنيوى به دست آورده است - در برزخ وضع خاص و جايگاه مخصوص نظام برزخى را احراز مىكند، كه از نظر روايات به چهار دسته عمده تقسيم مىشود: مؤمنان خالص، كافران خالص، متوسطان و مستضعفان.
عالم برزخ كجاست؟
جايگاه برزخ يكى از مشكلات بحث معاد است. سؤال اساسى اين است: آيا عالم برزخ در دنيا واقع شده، به طورى كه ساكنان برزخ طلوع و غروب خورشيد و ماه را مىبينند و يا اصولاً براى دوزخيان شب و روزى وجود ندارد؟
برخى مىگويند برزخ در بطن عالم دنيا قرار دارد. اين جهان مُلك است و ملكوت آن عالم برزخ است و ملكوت اشيا از قلمرو حواس ظاهرى بيرون است و يا برزخ از مراحل قيامت است.
در اينكه برزخ از منازل قيامت نيست، ترديدى نداريم؛ زيرا در قيامت خورشيد و ماه و ستارهاى نيست، بلكه در مقدمات رستاخيز، نظام كنونى به طور كلى فرو مىريزد و خورشيد و ماه از بين مىروند و ستارگان سقوط مىكنند و زمين چنان مىلرزد كه كوهها را از جا مىكند و آنها به شكل پنبه زده شده در مىآيند. در آن وضع نورى وجود ندارد. هر كسى به ميزان عمل
صالح و اعتقادات درستى كه كسب كرده، با خود نورى دارد كه مىتواند در پرتو آن راه را از چاه تشخيص بدهد. طبق آيه قرآن: آن روز مردان و زنان مؤمن را مىبينى كه شعاع نور آنان پيش و پشت سر آنها را روشن مىكند. مردان و زنان منافق استدعا مىكنند آهستهتر حركت كنيد تا از شعاع نور شما استفاده كنيم، ولى به آنان گفته مىشود: برگرديد، نور ديگرى پيدا كنيد. ناگهان حصارى زده مىشود كه براى مؤمنان رحمت و براى كافران و منافقان عذاب است.