بخشی از مقاله

مسکرات موت یا حالت احتضار
موضوع ورود و خروج روح آدمی مسئله ای ست که تنها به اذن خدای تعالی صورت می پذیرد و هیچ کس قادر نیست که حیات بخش دیگری باشد به مجرد آنکه خدای تعالی اراده فرمود که نوزادی بدنیا آورد افافه روح می فرماید و آنگاه که مشیتش تعلق به قبض روح گیر روح را می گیرد و این امری است که گریبانگیر کسی می باشد که روح براو عطا شده است ممکن است ما مرگ را فراموش کنیم ولی مرگ هرگز ما را فراموش نخواهد کرد و دیر یا زود ما را خواهد یافت، از همین جهت است که علی علیه السلام در سخنان خود فرمود: چگونه از چیزی غافل می شوید که او از شما غافل نخواهد شد و طمعی در چیزی می کنید که هیچگاه شما را مهلت نمی دهید و در هر حال خواه و ناخواه هر زنده جانداری روزی به چنگال مرگ گرفتار خواهد شد، همچنان که در ارتباط به این معنا خدای تعالی می فرماید:


« و جاء ت سکرة الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید»
اما باید دانست که مسکرات مرگ خود بحث مفصلی دارد که اقلاً از بحث مختصری از آن نمی توان چشم پوشی کرد و چون این مسأله مربوط به ورود و خروج روح از بدن ورود آن به صحنه ای از عالم ارواح است باید به این معنا توجه کرد که حقیقتاً چگونه روح از کالبد آدمی خارج شده و به چه طریق مفارقت می فرماید در رابطه به این موضوع در تفسیر نمونه آورده است« سکرة مرگ» حالتی است شبیه به مستی که بر اثر فرارسیدن مقدمات مرگ به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده ای به انسان دست می دهد و گاه بر عقل او چیره می شود او را در اضطراب و ناآرامی شدید فرو می برد. چگونه چنین نباشد در حالیکه باید انسان در آن لحظه تمام پیوند های خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع کند، و در عالمی

گام بگذارد که برای او کاملاً تازه و اسرارآمیز است بخصوص اینکه در لحظه مرگ انسان درک و دید تازه ای پیدا می کند، بی ثباتی این جهان را با چشم خود می بیند و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می کند،اینجاست که وحشتی سرتا پای او را فرا می گیرد و حالتی شبیه به مستی به او دست می دهد ولی مست نیست حتی انبیاء و مردان خدا که در لحظه مرگ از آرامش کاملی برخوردارند از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی نصیب نیستند. چنانچه در حالات پیامبر(ص) آمده است که در لحظات آخر عمر مبارکش دست خود را در ظرف آب می کرد و به صورت می کشید و لا اله الا الله می گفت:« ان للموت سکرات»


سکرات مرگ توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند برآنها هجوم می آورد اعضای بدنشان سست می گردد و رنگ از صورتهایشان می پرد، کم کم مرگ در آنها نفوذ کرده، میان آنها و زبانشان جدایی می افکند درحالیکه او در میان خانواده خویش است، چشمش نمی بیند و با گوشش می شنود و عقل و هوشش سالم است و اما نمی تواند سخن بگوید.درا ین می اندیشد که عمرش را در چه راهی فانی کرده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است؟ به یاد ثروتهایی میافتد که در تهیه آن چشم برهم گذارده و از حلال های مردم و از حرام آنها جمع آوری نموده، و تبعارت و مسئولیت گردآوری آن را بر دوش می کشد، در حالیکه هنگام جدایی و فراق از آن رسیده است و بدست بازماندگان می افتد و آنها از آن متنعم می شود و بهره می گیرد اما مسئولیت و حسابش بر او است!


د رخطبه ی دیگر از نهج البلاغه، این معلم بزرگ جهان انسانیت هشدار می دهد و می فرماید: اگر آنچه از مردگان شما مشاهده کرده از شما می دیدید وحشت می کردید و ترسان می شدید، سخنان حق را می شنیدید و اطاعت می کردید ولی آنها آنچه دیده اید از شما مستور است و بزودی پرده ها کنار می رود و شما هم مشاهده می کنید اما افسوس!
امام سجاد علیه السلام هم در رابطه با این معنا سخنان خود را از بعد دیگر در مقام دعاد تعلیم به ابوحمزه ثمالی می گوید: فمالی لا ابکی، ابکی لخروج نفس...» یعنی چرا گریه نکند

کسی که شاهین مرگ بر بالای سر او بال و پر گسترده است یا آنکه: چه کنم گریه نکنم« و باید گریه کنم» و بی تابی باشم: از مسکرات جانگداز مرگ و بیرون شدن رو ح از بدنم!
گویا در حالت احتضار که زمان مقارفت روح از بدن است برای هر کسی غم انگیز و اندوه بار است چون این حال هنگام تحویل و تحول حیات به ممات بوده و یا به اعتبار دیگر ارتحال روح از این عالم به عالم دیگر است و این خود امری واضح و روشن است که گذشته از اینکه آدمی در ظاهر، سختی منکرات موت را عیناً مشاهده می کند، اخبار و روایات بسیاری رسیده که تسلیم کردن جان، تلخی و مرارت بسیار دارد و گویا هر کسی در مرتبه خود از این هول عظیم برخوردار است و همچنان که در روایتی از امام صادق(ع) فرمود: حضرت عیسی بن مریم به

نزد قبر یحیی بن ذکریا آمد ودعا کرد تا حق سبحانه و تعالی او را زنده گرداند، پس زنده شده از قبر بیرون آمد و گفت: از من چه می خواهی؟ عیسی گفت: هنوز سختی من از مرگ ساکن نشده است، می خواهی مرا به دنیا آوری و مرتبه دیگر سختی مرگ را به چشم پس او باز به قبر خود رفته و آرمید. از این روایت چنان نتیجه گرفته می شود، که برای بیرون رفتن جان از بدن مشکلاتی در پیش است که البته برای اهل ایمان در مرتبه ای آسان تر و برای اهل کفر و عصیان توأم با سختی و مشقت بیشتری می باشد و جان آنها به سختی گرفته می شودف همچنان که قرآن مجید در دو مورد درباره منافقین می فرماید:
« انما یرید الله ان یعذبهم بها فی الدنیا و تذهق انفسهم »


در تفسیر نمونه آورده در ذیل جمله که می فرماید: جان و روح خود را خارج سازیددر حقیقت یکنوع تحقیر از ناحیه فرشتگان ارواح نسبت به اینگونه ظالمان است و گرنه دادن روح و جان کار خود ظالمان نیست؛ بلکه کار آن فرشتگان است، همانند اینکه هنگام اعدام یک قاتل جانی به او میگویند: اکنون بمیر، و در هر صورت این تحقیر گویا در برابر تحقیری است که نسبت به آیات خدا م پیمبران و بندگان خدا کرده اند، ضمناً این آیه گواه دیگری بر استقلال روح و جدائی آن در جسم است که از همان لحظه جان کندن و خروج روح مجازات آغاز می شود.
در حالت احتضار روح چگونه از بدن خارج می شود؟

 

خروج روح از بدن در ظاهر امر به چند نوع انجام می پذیرد، گاهی همزمان با سکته قلبی است، گاهی با تصادفات آنی و گاهی هم در اثر بیمار های کوتاه مدت یا دراز مدت است. در تصادف های آنی روح بلافاصله قطع رابطه کرده و جسم را رها نموده و پس از لحظاتی به عالم ارواح رهسپار می شود، ولی در بستر بیماری ها روح برای رهائی خود از بدن به قدری در تلاش و تکاپو می افتد، تا عاقبت بتواندخود را آزاد نماید. در رابطه به این معنا، یعنی حالت احتضار و عکس العمل روح درکتاب( جهان ابدیت) آورده است. در بیماری های طولانی که مدتها مریض می شوند در حالی که در بستر افتاده و پزشک و اطرافیان از او قطع امید کرده اند، مشخص است بیمار نحیف و نزار است و بنیه او کاملاً تحلیل رفته و چشمش فروغ ندارد و

رنگش بسیار پریده و زرد است، دستگاههای بدن او منظم کار نمی کند، قلب و ریه و کلیه ها و جهاز تنفس و گوارش او کم کم انتظار خود را از دست می دهند همچنان که گاه بیمار در میان هوش و بی هوشی و رؤیا و بیداری است، قدر مسلم است که سیاله بدنی او کم می شود و کم کم بیرون می ورد تا مقدمات خروج روح از بدن فراهم سازد. روح از دست و از پا کشیده می شود که این حالت را میتوان در محتضر مشاهده کرد، بیشتر محتضران در هشیاری کامل این مطلب را عنوان کرده اند مثلاً گفته اند که روح دیگر دردست و پای من نیست روحم حالا به طرف سینه ام آمده و حس می کنم که دیگر روحی در اعضاء پائینی ام نیست، روحم کم کم به بالای سینه می آید و میخواهد خود را به ناحیه سر برساند و از آنجا خارج

می شود، و اینطور هم می شود. در آخرین دم روح به صورت سایه روشنی از ناحیة سر خا رج می شود و آخرین نفس چون نفخه ای است که اغلب حاضران برمابین محتضر مشاهده کرده اند، که زوج روح در آن لحظه از بدن نشان میدهد، که در آن موقع سر بطرفی خم می شود و بدن بی حرکت می ماند و قلب و ریه و مغز از کار می افتد و مشخص می شود که مرگ جسم حاصل شده است روح برحسب عادت و وضع خود در زمان حیات و درجه و علاقه به عالم جسمانی و تعلقات دنیوی در حالت بهت و حیرت به سر می برد خود را جدا از جسم خود می بیند و متعجب است چرا او خارج از جسم و جدا از آن است. روی علاقه و انسی که بر جسم داشته در حول و حوش آن است هرچه بخواهد جسدش را متحرک و با حالت سازد موفق نمی شود، و او متحیر است که چرا اطراف جسد او جمع شده اند و گریه و زاری به راه انداخته اند هرچه می گوید من اینجا هستم کسی به او اعتناییی ندارد وقتی که جسد او را بلند می کنند که به قبرستان ببرند و فریاد می زند من زنده هستم چرا مرا نمی بینید؟ اما حاضرین صدای ملکوتی او را نمی شوند خلاصه در تمام این لحظات جدا از جسد متعجب است که اگر من زنده هستم پس این جسد شبیه من کیست؟


یکی از دانش آموزان معروف روح شناس بنام دکتر سیرباکس که تحقیقات دقیقی در این باره نموده می گوید: من در، بین اشخاص زیادی که در حال احتضار بوده اند حضور داشته و آخرین گفته های آنها را شنیده ام و متعقد هستم که روح از قالب مادی محتضر از طرف سر خارج می شود و پس از خروج روح بلافاصله یک ابر بخار مانندی بالای سر مرده تشکیل می گردد که شکل همان شخص مرده است چند لحظه پس از مرگ رابطه ی سایه ای آن ابر شبیه به بخار هنوز با جسد مرده باقی است.
رویدادهایی که آدمی در هنگام مرگ مشاهده می کند.


این نکته قابل توجه است که نمی توان آن چه راکه بزرگان اعم از شرقی و غربی در مورد روح گفته اند انکار کرد.
البته مطالبی که در این کتاب یادآور شده ایم با توجه به موضوع بالا از نظر عقلی جنبه ی اعتقادی آن صریحتر است و اگر نارسائیهایی در کلام پدید آمده موکول برای این است که گفته می شود: تنها خدای تعالی بر حقیقت امر آگاهی دارد! اکنون از نظر همان کلام معروف که می گوید: علم را از زبان مردم بگیرید و از قول آنها شنیدنیها را بشنوید، بعضی از آنحه که زمان ناتوانی و بیماریشان به طول انجامیده و خود را برابر مرگ دیده اند اظهار داشته اند که خود را در تونلهای تاریکی یافته اند که گاهی در وحشت و گاهی در پرتو نور کمی را مشاهده کرده اند، بعضی از آنها که کمی نزدیکتر به خروج روح از جسدشان بوده اند و در چند قدمی مرگ قرار گرفته اند اظهار داشته اند: ارواحی از آشنایان و دوستان از دنیا گذشته و استقبالشان

آمده و منتظر مقدمشان به عوالم ارواح بوده اند!! بسیار از کسانیکه از دروازه ی مرگ برگشته اند، همچنان آنان که دچار سکته قلبی شده و برای مدتی جسم آنها بیهوش بوده و دوباره به زندگی برگشته اند و در زمان بیهوشی به مسائلی برخورد کرده اند که دانشمندان روح شناس در کتابهای خود اظهارات آنان را بیان داشته اند. آنانکه در عارضه قلبی یا تصادفات در لحظاتی که جسد آنها از روح موقتاً فاصله گرفته و بازگشته اند چنین می گویند: که در آن عالم از همه چیز فارغ شده و عوالم نیکویی پیدا کرده اند و بعضی ازآنها از اینکه باز به این دنیا برگشته اند نگران بوده و آرزوی برگشت به آن عالم را داشته اند. یکی از بزرگان که به مرز مرگ نزدیک شده بود اظهار داشته: که زندگی زندان زندگان است، در این حال ما نمی توانیم دریابیم که کالبدها در چه زندانی هستند، مرگ باعث رهایی از زندان می شود و انسان مثل یک زندانی است که همیشه قصد فرار از زندان را دارد، بعضی از بیماران که در عمل جراحی

قرار گرفته بودند، در اثر بیهوشی یا برون فکنی روح آنان ممتی خارج از کالبدشان بسر برده اند، بسیاری از رویدادها را در این فاصله نظاره می کردند و حتی جزئیات اعمال جراحی که روی خودشان انجام شده بود شرح می دادند، کوشش هایی که از طرف پزشکان برای بهبود آنها و زنده نگه داری آنان به عمل می آمده است کاملاً بیان داشته اند، حتی بعضی از آنها در مقابل پزشکان خود اظهار داشته اند که در هنگام بیرون آمدن از کالبد شاهد نوری بودیم که با ما سخن می گفته است همچنان که آن نور، به هیچ مانعی برخورد نمی کرد و هر کجا می خواست به سیر خود ادامه می داد.


نظر افلاطون درباره روح و مرگ
نوشته های افلاطون سرشار از شرح مرگ است او مرگ را بعنوان جدائی جزء غیرمادی فرد زنده« روح» از جسم خاکی« بدن» میداند و آنچه که افلاطون بیشتر به ذکر آن اقدام کرده است که این جز غیرمادی انسانی نسبت به جزء خاکی خود دارای محدودیت های کمتری است، از این رو اشاره می کند که زمان جزو قلمرو دنیای خاکی و ملموس نیست!
افلاطون در موارد متعددی چگونگی جداشدن روح از کالبد و ملاقات و آمیزش آن را با ارواح دیگر شرح داده است و عقیده دارد این ارواح از راه برزخ زندگی خاکی به قلمرو بعدی می روند و این نور با راهنمایی ارواح نگهبان انجام می گیرد. افلاطون در این ملاقات شرح می دهد که چگونه برخی آرزو می کند به هنگام مرگ بر قایقی سوار می شوند تا جسمشان در آب به ساحل دیگر، هستی پس از مرگ، برسد طبق نظر افلاطون، روح از قلمرو موجودیتی متعالی و خدائی وارد جسم خاکی می شود، به نظر او تولید نشانه خوابیدن و فراموش کردن است

، در حالیکه روح به هنگام زاده شدن در جسم، از حالتی با هوشیاری زیاد به حالت شعوری پست تر مبدل می شود. و در این اثنا حقایقی را که پیش از ورود به بدن با آنها آشنای داشته است از یاد می برد. از این نظر مرگ نوعی بیدارشدن و بخاطرآوردن است. افلاطون گوش زد می کند که روح پس از مرگ و جداشدن از کالبد می تواند بیش از پیش با روشنی بیشتری به تفکر پردازد و به مسائل عقلی روی آورد و همچنین ماهیت واقعی اجسام را بطور کلی بازشناسی کند. او می گوید: بعلاوه روح کمی پس از مرگ در برابر نوعی به داوری، قرار می گیرد بطوری که وجودی الهی در برابر روح همة کارهای خوب و بدی را در دوران زندگیش انجام داده به نمایش بگذارد.


بازهم مطالبی دربارة حالت احتضار
یکی از فلاسفه به نام« سویر نبورگ» که خود استاد روانشناسی بوده است و گفتار او مورد تأئید روانشناسان مشهور قرار گرفته است ادعا کرده است که خود در جریان مرگ قرار گرفته و تجاربی خارجی از جسم خود داشته است. او می گوید: اولاً انسان هنگامی که می میرد تنها از یک جهان به جهان دیگر می رود و اضافه می کند: که خود من در حالتی به صورت بی حسی و بدون حواس جسمی قرار گرفتم و به این ترتیب به شکلی تقریباً وارد حالتی از مردن شدم ولی زندگی درونی همراه با قدرت تفکرم سالم و بکر مانده بود. به این ترتیب وقایعی را که اتفاق می افتاد درک می کردم و بخاطر می سپردم و بطوری که درمی یافتم روحم چگونه می خواهد از بدن خارج شود. این روانپژره ادامه می دهد که در اول به

فرشتگانی برخورد کردم که از من سئوال کردند: که آیا برای مرگ آماده ام؟( و از آنجا که ارواح با زبانی جهانی به تبادل نظر می پردازند هر انسان بلافاصله پس از مرگ از زبانی جهانی استفاده می کند که ویژه تمام ارواح است.) از بیاناتی که این فیلسوف در این مورد آورده چنین است که می گوید: سخن گفتن فرشته با روح انسان صدا دارد و شبیه سخن گفتن انسانی با انسانی دیگر است. با این حال این صدا را افراد دیگر نمی توانند بشنوند و تنها همان روح آن را می شنود و علت آن چنین است که سخن فرشته با روح ابتدا در تصور انسان متجلی می شود. شخصی که تازه بدرود حیات گفته است درنمی یابد که مرده است، زیرا هنوز در جسمی قرار دارد که از بعضی جهات به جسم خاکی خود شبیه است. در اولین حالت پس از مرگ حالتی بوجود می آید که انسان میل آشناشدن با بهشت را دارد و روح در ایصال به آن مرتبه خود را تقویت می کند.


هنگام مرگ برآدمی چه می گذرد؟!
یکی از روانپزوه هان فرانسوی بنام« لوئی دنی» می گوید: محسوسات و مدرکات شخصی محتضر قبل از موت و پس از آن پایان آن فوق العده متفاوت است و بستگی به اعمال و فضائل اخلاقی او دارد. لحظات احتزار نیکوکاران راحت و آرام و توأم با حالت تفویض و تسلیم جان است( و گویا خود استقبال مرگ می کنند)، و در دم واپسین موقعی که آفتاب عمرشان غروب می کند امیدوار و مطمئن هستند که پس از تسلیم جان به جان آفرین زندگی بهتر و آینده درخشانی خواهند داشت. قیدوبندهایی که جان را به بدن اتصال داده از ماده های جسم به آرامی جدا می شوند، و به جای آشفتگی و پریشانی حالت رخوتی که شبیه به خواب رفتن است به آنها دست می دهد،( گویا حالت خود را در عالم ارواح در مقامی مصفا و پرنعمت می بینند و برای وورد به آن عالم بسیار خوشحالند). در هر حال چنین نمودار است که خروج روح از بدن بدکاران و اهل کفر و عصیان همانند خروج روح از بدن نیکوکاران نیست و آنان که بخواهند در سکرات موت بآرامی جان دهند و از سختی ومشقت روح در امان باشند باید از هم اکنون به فکر کار خود باشند و مقدمات آسایش خود را در حال احتضار فراهم سازند.
در حکمت موت


دربارة حکمت موت بعضی ارباب خرد چنین نقل کرده اند که دنیا مرحله ای است ناقص و آنچه در دنیاست اموری ضعف الوجودو قابل تغییر از حالی به حال دیگر است،پس از این جهت مانند اطفال ضعیف محتاج به مهد و گهواره است. همچنین نیاز به دایه و مربیه دارد که تعبیر از آن به زبان آوردند که گفته اند هر یک از زمان و مکان در غایت ضعف و کمال نقصان است. و همچنین است که کوچ کردن از این عالم فنا به عالم بقا موقوف به طی مسافت و اتیان مقدمه می باشد. پس مرگ را مسیر و پلی برای حرکت بر آن مقصد قرار داده و عالم برزخ را مسافت نعمت جاودانی مقرر داشته و یا مرگ را مقدمه گریز و رهائی از این جهان مادیت به عالم معنویت قرار داده است. اما آنچه که بعضی در ظاهر امور اجتماعی خلائق در حکمت موت بیان داشته اند این است که: اگر آدمی از شر این ماجرا آسوده بود و فکر نابودی از این عالم را نداشت به تمام تکالیفی که در این مرحله برای او تعیین شده و آنچه را که در امور تربیتی از وظایف عقلی اوست پشت پا زده و آنقدر در فسق و فحشاء رواج پیدا می کند که معلوم نبود چه چیزی از آن جلوگیری می کرد و پایان کار به کجا منتهی می شد.
برزخ چه معنی دارد و چیست و در کجاست؟!


کلمه« برزخ» در عرف فارسی به معنی سختی ومشقت و تنگی و عسرت استعمال می گردد و شاید این از نظر همان حقیقتی است که خدایتعالی اشاره به عالم بعد از موت کرده است و اما در لغت: معنی برزخ را فاصله بین دو چیز گویند که نسبت به عظمت و کیفیت آنها بعد زیادی متصور نباشد، یا محل اتصال دو چیز را برزخ گویند بنابراین، مابین دو مرحله دنیا و آخرت را که فاصله فیمابین موت و قیامت است بزرخ نامیده شده است و این همان معنایی است که امروزه توجه مردم جهان را به نام« عالم ارواح» به خود معطوف داشته سروصدای عظیمی در دنیا به راه انداخته است پیوستگی و تعلق ارواح در آن عالم فقط با جسد اثیری یا« قالب مثالی» است و از هر جهت آن جسد شبیه به جسد عنصری دنیائی است و آنقدر لطیف می باشدکه امکان دیدن آن از نظر ظاهر مقدور نیست. جمعیت این عالم باندازه ای است که اول خلقت پا به عرصه گذاشته اند و از دنیا رحلت کرده اند. در آنجا اجتماعات عظیم و

درجات گوناگون وجود دارد و کسانی که هفت هزار سال پیش یا هفتادهزار سال پیش مرده اند با کسی که دیروز مرده اند و رحلت کرده اند به آنها پیوسته اند همسفر هستند؟! اگر کسی به این عالم سفر کرده بود خواهد گفت: که بعضی از مناطق آن عالم که در طبقات بالاتری قرار دارد بسیار مصفا و با طراوت و فرح انگیز است. مناطقی در آنجا مشاهده می شود که بیننده را غرق مسرت و خوشحالی می نماید نسیم روح پروری که گویا از گلستان بهشت بسوی آن سامان در وزش است آن منطقه را معطر کرده و ساکنین آنچنان در اثر شادی و فرحناکی محو آثار و جلال و جبروت الهی هستند که هیچ به عالم زندگانی قبلی خود در دنیا اعتنایی ندارند. هر گروهی در مقامی نسبت به مرتبه خود با روئی گشاده و شادان

خوشحال و سرمست باده هائی هستند که از دریای محبت الهی بر آنان عرضه می شود. چه خوب آنان هر صبح و شام از موهبت و نعمت های الهی برخوردار بوده وبا نحوه ی خاصی مزروق می باشند. نه اندوه و غم دارد و هیچگونه آثار تیرگی در چهره برزخی آنان نمودار نیست بلکه انواری از آنها پرتوافکن است که از نور یکدیگر بهره می گیرند و جز شادی و مسرت چیز دیگری ندارند، خوشا به حال آنانکه گویا در صحنه پهناور مطنقه«وادی السلام» زندگی می کنند، جایی که جز راهت و سلامت در آن چیزی نیست، این جایگاه اهل ایمان و نیکوکاران و پرهیزکاران و راستگویان و صالحان و آنهائیست که اعتقاد به این عالم و عالم پس از آن« قیامت و رستاخیر» آورده اند و اما جمعی دیگر( اطلاق جمع در اینجا به گروهی است که شعار

آنها را جز خدا کس نمی داند) در مناطق در آن عالم زندگی می کنند که می توان تشبیه به وادی و محرابی سوزان و بی آب و علف و بی آبادی کرد که هر آن باد سموم و غبار چرکین بدبوئی را از لجنزارهای متعفن بر آنان می افشاند. ساکنین این منطقه در رنج و تعصب نادان و زاران هستند و دائم دست به گریبان حوادثی ناگوار هستند که گویا هر لحظه عذاب بر آنان عرضه می شود. برای ا ین گروه راحتی نیست و هر آن در انتظار آن هستند که چه موقع از آن عالم نامطبوع و رنج آور رهایی می یابند. گویا زندگی آنان در منطقه ای به نام عالم برهوت است.


چشم آنان به عالم دنیا دوخته شده که ببینند آیا کسی برای آنان کاری انجام میدهد که از ماجرا خلاصی یابند ( این منطقه جایگاه مشرکین و کافران و ستمکاران«بدکاران» است). خلاصه عالم برزخ همان عالمی است که بحث ما در این تحقیق کلاً در همین مسأله است، یعنی هرجا که مسئلة عالم ارواح اشاره می شود، مقسود همین عالم برزخ است. ناگفته نماند که جمع کثیری در این عالم می توان یافت که به حالت سرگردانی نه در مقام رفعت و بلندی که از لذائذ برخوردار باشند و نه در مرتبه ی پائین که از مرارت و سختیها رنج برند آنان ارواح مستضعفین هستند( نه مستضعف به معنای فقیر و تهدیست از نظر مالی) بلکه از تهیدستی و بی دانشی و خرد نیافتن راه هدایت و از نظر فقدان و بینش که زندگی آنان در دنیا با عظمت و نادانی سپری شده و کاری نیکو انجام نداده اند خلافی هم آشکارا از آنان سرنزده مگر شامل لطف و رحمت خدا نشوند تا از این سرگردانی رهایی یابند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید