بخشی از مقاله
مقدمه
قرآن كريم آخرين پيام آسمانى است كه بر بشريت نازل گشته و در محيطى بر انسانها فرود آمده كه آنها سرگشته و حيران در وادى جهل و تعصب و فرهنگشان آميختهاى از عناصر صحيح و غير صحيح بوده است؛ چرا كه از طرفى، اعراب جزيرة العرب وارثان حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام) و دين حنيف بودند و بنابراين، عناصر فرهنگى الهى و مفيدى مثل حج داشتند. اما از طرف ديگر، در طول اعصار متمادى و با دورى از انبياى الهى (عليهم السلام) به تدريج، خرافات و عناصر باطل در فرهنگ آنان رسوخ كرده بود.
در اين نوشتار، رابطه قرآن با فرهنگ آن زمان عرب مورد بررسى قرار مىگيرد و در اين راستا، به دو ديدگاه مهم در مورد اين مطلب اشاره مىشود:
اول: تاثيرپذيرى كامل قرآن كريم از فرهنگ عصر نزول؛
دوم: قبول عناصر مثبت فرهنگ و طرد عناصر منفى آن.
ديدگاه اول: تاثيرپذيرى كامل قرآن كريم از فرهنگ عصر نزول
از سخنان برخى نويسندگان و خاورشناسان (مستشرقان) اينگونه بر مىآيد كه قرآن كاملا تسليم فرهنگ عصر نزول - يعنى، صدر اسلام - بوده و به عبارت ديگر، قرآن فرهنگ زمان خويش را - كه همان فرهنگ جاهلى عرب و آميخته با خرافات ضد علمى بوده - پذيرا شده و خدا آنها را در متن قرآن وارد كرده است. اين تا حدودى شبيه نظريهاى است كه در زمينه تاثير فرهنگ زمانه در نويسندگان تورات و انجيل گفته شده است. [1] البته در مورد قرآن، برخى از نويسندگان اين ديدگاه را كاملا پذيرفته [2] و برخى ديگر با ذكر مثالهايى، تاثيرپذيرى را بهطور گسترده طرح كرده و با احتياط از آن سخنگفتهاند. [3]
مثالها و نمونهها
1- فرهنگ بازرگانى حاكم بر عربستان قرن هفتم ميلادى: اين فرهنگ در قرآن كريم نيز بازتاب يافته و الفاظ و مفاهيم كليدى آن نظير ربح، ضرر، تجارت، بيع، شرا، اشترا، كنز، وزن، ترازو و... از قرآن كريم سر بر آورده است. [4]
2- آرزوانديشى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و مردم: برخى (از مستشرقان) كه به مكتب روانشناسى فرويد نيز اعتقاد دارند، تصوير بهشت و نعمتهاى آن از آب روان، درختان سبز و خرم و سايههاى آنها و بوستانهاى پر از ميوههايى همچون خرما، انگور و انار را حاكى از «آرزو انديشى» (wishful thinking) مردم آن روزگار و - العياذب الله - شخص رسول - الله(صلّى اللّه عليه و آله) مىدانند. [5]
3- شان نزولها: پديدهاى كه حاكى از راه يافتن بخشى از زندگى و فرهنگ مردم معاصر با نزول قرآن در قرآن كريم است مساله اسباب نزول يا شان نزول است كه مثالهاى متعددى دارد. قريب دويست آيه در قرآن كريم شان نزول دارد. اين پديدهها و رويدادها و يا حتى سؤالها و جنگها و توطئه دشمنان و حتى نذر حضرت على (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليها السلام) در سوره دهر، همگى موجب گرديده تا به تناسب آنها، آيه يا آياتى از قرآن نازل شود. [6]
4- احكام امضايى اسلام: احكامى كه در گذشته و جاهليتبه صورت ديگرى سابقه داشته و شارع اسلام آن را با تغيير و تحولى در قرآن كريم آورده است؛ مانند: حج كه آيينى ابراهيمى است و در اسلام، با اضافات و كاستىهايى امضا(تصويب) شده است. همچنين است ايلا، ظهار و لعان. [7]
5- قالبهاى زبانى - ادبى و شيوههاى بيانى: برخى از آداب و عادات زبانى زمان نزول قرآن در قرآن كريم ديده مىشود؛ مانند:سجع(كه همان فاصله در قرآن است) و استفاده از ابزارهاى تاكيد مثل سوگندها يا نمونههايى از نفرين يا چيزهايى كه به دليل ضيق دامنه زبان، به ناچار، بايد آن را شبيه به دشنام دانست؛ مانند:
- «قتل الانسان ما اكفره» (عبس:17)؛مرده باد انسان كه چهقدر كفر مىورزد.
- «تبت يدا ابى لهب وتب»(لهب:1): «بريده باد دستان ابولهب.»
- «عتل بعد ذلك زنيم»(قلم:13)؛ متكبرندو خشن باآنكه حرامزاده و بى اصل نسباند. [8]
6- از تشبيهات معهود مردم و لسان قوم استفاده كردن: گاهى قرآن از عادات و رسم زبانى معهود استفاده كرده و به اصطلاح، بر طبق زبان قوم (لسان قوم - ابراهيم: 4) سخن گفته است؛ مانند:
«طلعها كانه رؤوس الشياطين»(صافات:65)؛ (درخت زقوم) ميوهاش گويى سرهاى شياطين است. [9]
قرآن همان تعبيرات جارى عرب را بهكار برده كه اعراب از باب تغليب، خطابشان با مذكر بوده و از اينرو، غالب آياتالاحكام خطاب به مردان است و منظور آن نبوده كه زنها شامل احكام نبودهاند. [10]
7- استفاده از واژگان قرضى (وام واژهها) در زبان عربى صدر اسلام: در قرآن بيش از دويست واژه غير عربى (واژههاى دخيل) [11] و از جمله، نزديك به پنجاه واژه فارسى ديده مىشود. [12]
براى مثال، لغت هندى «زنجبيل» از طريق فارسى و لغت يونانى يا لاتين «بلد» و «قلم» از طريق سريانى وارد عربى شده و سپس در قرآن آمده است. [13]
8- نظريههاى علمى زمانه: اگر در قرآن كريم، هيئت بطلميوسى يا طب جالينوسى منعكس باشد، نبايد انكار كرد و اگر پيشرفت علم، هيئت بطلميوسى و طب جالينوسى را ابطال نمود، نبايد نتيجه گرفت كه احكامى از قرآن را ابطال كرده است؛ زيرا قرآن فرهنگ زمانه را بازيافته است، نه لزوما و در همه موارد، حقايق ازلى و ابدى را. [14] و در جاى ديگر، مساله هفت آسمان را از همين باب مىدانند. [15]
در ماجراى محاجه حضرت ابرهيم (عليه السلام) با نمرود نيز او خطاب به نمرود مىفرمايد: «پروردگار من خورشيد را از مشرق بيرون مىآورد. اگر تو راست مىگويى از مغرب بيرون آر.»(بقره: 258) در اين بيان، حركت خورشيد و سكون زمين مفروض گرفته شده است. [16]
9- جن: در قرآن كريم سخن از وجود جن نيز به ميان آمده و سورهاى به نام جن و در شرح ايمان آوردن بعضى از آنها و استماع مجذوبانه آنان از آيات قرآنى هست، حال آنكه بعيد است علم يا عالم امروزى قايل به وجود جن باشد. [17] سوره جن هفتاد و دومين سوره قرآن است.
10- مجنون: با اينكه ديوانگى يك بيمارى است، ولى قرآن آن را بر اساس فرهنگ زمان صدر اسلام به عنوان «كسى كه در اثر لمس شيطان ديوانه شده» بيان مىكند: «الذين ياكلون الربا لايقومون الا كمايقوم الذى يتخبطه الشيطان منالمس»(بقره: 275)؛ كسانى كه ربا مىخورند، (در قيامت، از قبرها) برنخيزند، جز مانند آنكه به واسطه لمس شيطان ديوانه شده است.
11- تعبير حورالعين (سياه چشم): در قرآن اين تعبير به كار رفته است؛ چون جمال زن در جامعه عربى در چشمان درشت و سياه بود. اما اگر اين آيه در اروپا نازل مىشد، مىفرمود: زنان چشم زاغ و مو بور.
12- چشم زخم: قرآن دست كم، دو بار - يك بار به تلويح (يوسف: 8 -67) و يك بار به تصريح تمام - از چشم زخم سخن گفته است:
«و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولونانه لمجنون»(قلم: 51)؛ و بسيار نزديك بود كه كافران چون قرآن را شنيدند، تو را با ديدگانشان آسيب برسانند و مىگويند كه او ديوانه است.
مفسرانى مثل ميبدى، ابوالفتوح رازى و قرطبى مىنويسند كه اين آيه به چشمزخم اشاره دارد و در ميان قبايل عرب (بهويژه قبيله بنى اسد) رايج بوده است.
در دائرة المعارف دين آمده است كه «اعتقاد به تاثير شوم چشم بد، جهانى است.» [18]
اگر از نظر علم، امروز يا فرداى جهان، بهطور قطعى اثبات شودكه چشمزخم صرفاتلقين وتوهم است، درآن صورت ممكن استبعضى معاندان و مدعيان بگويند: ملاحظه كنيد، اين هم يك مورد ديگر از موارد اختلاف و مخالفت قرآن با علم. [19]
13- توصيف بهشت: قرآن در آيات بسيارى، بهشت را با درختان و جوى آب و مانند آن توصيف مىكند و اين
براى اعراب جزيرة العرب كه غالبا در بيابانهاى خشك بودند، جذابيت داشته است و بنابراين، مخاطب و مكان در تعبيرات در نظر گرفته شده، در حالى كه همين تعبيرات درشمال ايران و اروپا جاذبه چندانى ندارد.
14- سحر: در قرآن مجيد، بارها به سحر اشاره شده است؛ يك بار، به اجمال (بقره:102) و بار ديگر، به صورت صريح:
«قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق... و من شر النفاثات فىالعقد»(فلق: 1-4) بگو به پروردگار فروزنده صبح روشن پناه مىبرم از شر آنچه آفريد... و از شر زنان افسونگر دمنده در گرهها.
حالاگر علم امروز يا فردا به نحوى قطعى، تجربى و منطقى، واهى بودن سحررابهاثبات برساند،در آن صورت، مدعيان خواهند گفت: اين هم يك مورد ديگر از مخالفت قرآن با علم. [20]
پس بهتر است در مواردى مثل: جن، چشم زخم و سحر بگوييم كه خداوند مثل پديدارگرايان امروز، درباره واقع و حقيقت زيان تاريكى شب يا رشك رشكبران يا چشمزخم چشمزنان و يا واقعيت ابدى هيئت بطلميوسى و طب جالينوسى خاموش است، ولى چون دستكم، براى آنها موجوديت فرهنگى (حضور در فرهنگ زمانه) قايل است، بر وفق آن رفتار مىكند يا واكنش نشان مىدهد. بنابراين وضع و موضعش نقض و ابطال بر نمىدارد.
[21]
15- روح: يكى از نويسندگان اينگونه نگاشته است: «روح در زبان تازى، مناسب با جغرافياى خشك و تفتيده جزيرة العرب، از ماده «ريح» (باد، نسيم) و نمادى مناسب براى دميده شدن گوهرى برتر از زندگى در موجودى از اين جهان خاكى است...»
سپس با ذكر آيه «و نفخت فيه من روحي» (حجر:29) مىنويسد: «بدين ترتيب، شايد نتيجه گرفته شود كه روح واقعا موجودى جدا و متمايز از بدن انسان نيست، بلكه فقط به عنوان تشبيه و تمثيل و به صورت كنايى آورده شده است.» [22]
16- كنار گذاشتن احكام قرآن نتيجه نهايى اين ديدگاه: برخى از طرفداران اين ديدگاه اينگونه نتيجهگيرى كردهاند: «ممكن است احكام امضايى قرآن كه تاييدى بر عملكرد آن روز عرب بود، با تحول اوضاع و مقتضيات و تغيير شرايط زمان و مكان و...، حتى در چشم معتقدان به قرآن، كه صميمانه براى آن احترام و اصالت قايلند، موضوعيت عملى خود را در آن قالب خاص از دستبدهد؛ مانند: تازيانهزدن و سنگسار كردن بزهكاران، قواميت مرد بر زن، تعدد زوجات، ستر و حجاب به شكل خاص آن و حرمتبهره وام، بلكه بر عكس، اگر بهفرض، قرآن امروز نازل مىشد، مىتوان چنين تصور كرد كه آداب و رسوم و قواعد مفيد و مؤثر امروزى را امضا و تاييد مىكرد...» [23]
و سپس با توصيه به اينكه پيروان قرآن نخواهند ظاهر و قالب احكام قرآنى را با تكلف بر دنياى كنونى تحميل كنند، مىنويسد: «پس شايسته است پيروان قرآن نيز با مينوى خرد، براى حل مشكلات زندگى خود بكوشند و از سطوح و قشور و پوسترهاى كتاب و شريعتبگذرند و به مغز و لباب دين و هدايت الهى نايل آيند.» [24]
ايشان در جاى ديگرى، با تاكيد بر اين مطلب كه كتب آسمانى با هدف بيان مطالب علمى، مثل فيزيك و شيمى نيامده است، مىنويسد: «معقول نيست از كتب مقدس دينى، چه قرآن و چه غير آن انتظار داشته باشيم كه در صدد تشريح و حتى اشاره به چگونگى آسمان و جهان داشته باشد» [25] و در اين راستا، تا آنجا پيش برود كه حتى مطالب علمى قرآن را اينگونه تشريح كند: «ديگر براى مردم اين روزگار با اين معلومات عمومى جديد، بافت عبارتهاى قرآنى در حضور عالم و آدم شفاف نيست و نامتناسب با عرف علمى زمانه است و كم و بيش غريب مىنمايد.» [26]
دلايل اين ديدگاه
برخى از كسانى كه اين ديدگاه را مطرح كردهاند به خود زحمت ندادهاند كه دليلى اقامه كنند و فقط آيات قرآن را ذكر كرده و همه را بر طبق فرهنگ غلط عرب جاهلى دانستهاند. اما برخى دلايلى نيز آوردهاند:
اول. آيه شريفه: «لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون»(انبياء: 10)؛ به سوى شما كتابى فرو فرستادهايم كه در آن ياد و سخن شماست. آيا تعقل نمىكنيد؟ اين آيه را داراى كمال ارتباط با اين بحث مىدانند و بدان استدلال مىكنند. [27]
دوم. آيه شريفه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم»(ابراهيم: 4)؛ هيچ فرستادهاى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا (پيام ما را) براى ايشان بيان كند. يكى از استدلال كنندگان مىنويسد: معناى ديگر به زبان قوم بودن، در قالب فرهنگ قوم بودن است. اين مبتنى بر اين معناست كه زبان هر قوم، آينه و تجلى فرهنگ و معتقدات، نظريههاوجهانبينىآنقوماست. [28]
سوم. برخى ادعا مىكنند كه پيامبران (عليهم السلام) به اندازه عقول مردم با آنان سخن گفتهاند. [29]
نقد و بررسى اين ديدگاه را در سه بخش به انجام مىرسانيم:
الف- بررسى دلايل:
اول. كلمه «ذكركم» در آيه شريفه، از لحاظ لغوى به معناى «يادآورى و حفظ چيزى» در مقابل غفلت است، هرچند كه به معناى «شرف» نيز آمده است. [30]
اما از نظر اصطلاحى، مفسران اين معانى را براى آن ذكر كردهاند:
1- مرحوم طبرسى در مجمعالبيان آن را به معناى «شرف» گرفته است (فيه شرفكم ان تمسكتم به.) [31]
2- مرحوم علامه طباطبائى (رحمة اللّه) آن را به معناى «چيزى كه ويژه آنان و لايق به حال آنهاست - يعنى، آخرين درجه معارف حقيقى و عالى كه درحوصله انسان است» دانسته است. [32]
3- برخى از مفسران آن را به معناى پند و اندرز براى جميع امت مىدانند كه موجب بيدارى آنان [33] و يا مايه تذكر و بيدارى آنان و يا مايه تذكر و بيدارى انديشههاى آنهاست. [34]
در همه موارد، قرآن به عنوان مايه شرافتيا بيان كننده معارف عالى و يا موجب بيدارى انديشهها معرفى مىشود.
4- برخى از مفسران نيز قرآن را يادآورى كننده آنچه مورد نياز انسان در امور دين و دنياست، خواندهاند. [35]
در اينجا، كلمه «ذكركم» نه در لغت و نه در اصطلاح مفسران به معناى فرهنگ عمومى جامعه عرب نيست تا بگوييم دليل بر اين است كه قرآن مشتمل بر آن فرهنگ باشد.
دوم. كلمه «لسان» در لغت، به معناى عضو مخصوصى است كه در دهان آمده و وسيله سخن گفتن است. همچنين اين كلمه به معناى «لغت» نيز آمده است. [36]
اما در اصطلاح مفسران، اين كلمه به معناى «لغت» يعنى زبان نخستين قومى كه مخاطب هر پيامبر است، مىباشد؛ يعنى، پيامبران (عليهم السلام) به زبان مردم خود سخن مىگفتند تا احتياج به مترجم نداشته باشند و مردم بتوانند سخنان آنان را درك كنند و پيامبران نيز بتوانند مطالب خويش را بىواسطه براى آنان بيان نمايند.(ليبين لهم) [37]
بنابراين، مرحوم طبرسى (رحمة اللّه) مىنويسد: «اى لم يرسل فيما مضى من الازمان رسولا الا بلغة قومه حتى اذا بين لهم فهموا عنه و لا يحتاجون الى من يترجمه عنه.» [38]
علامه طباطبائى (رحمة اللّه) مىنويسد:
«اللسان هو اللغة» و سپس توضيح مىدهد كه مراد از قوم همان كسانى هستند كه هر پيامبر در ميان آنها زندگى مىكند، نه قومى كه نسبت آن پيامبر به آنها مىرسد. بر اين اساس، در مورد حضرت لوط (عليه السلام) نيز كه از كلدهبود(و زبان آنان سريانى بود) و سپس به مؤتفكات مهاجرت كرد (كه زبان آنان عبرى بود) كلمه «قوم لوط» بهكار رفته، در حالىكهمردممؤتفكات مخاطبان او بودند، ولى حضرتلوط (عليه السلام) ازنسل آنان نبود. [39]
تفسيرهاى روايى نيز اين مطلب را تاييد مىكند و روايات ائمهاطهار (عليهم السلام) در پى آن بر آمدهاند كه ثابت كنند با توجه به اينكه زبان هر پيامبر از سنخ لغت مخاطبان است، اين مطلب موجب انحصار رسالت آن پيامبر در آن قوم نمىشود و به اين دليل، رسالت پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله) براى همه مردم (كافة للناس) است. [40]
با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى «لسان قوم»، كه هيچكدام از آنها به معناى فرهنگ مردم (فرهنگ اعراب صدر اسلام) نيست، متوجه مىشويم كه استدلال به اين آيه در مورد تاثير فرهنگ زمان صدر اسلام در قرآن كريم بىمورد است.
شايد اين نكته استدلال كنندگان را به خطا برده است كه كلمه «زبان مردم» در فارسى دو كاربرد و استعمال دارد: گاهى به معناى «لغت مردم» (يعنى، زبان دستورى) و گاهى به معناى «فرهنگ مردم» مىآيد.
اما كلمه «لسان قوم» در عربى يك كاربرد بيشتر ندارد و آن «لغة قوم» است. ولى اين افراد گمان كردهاند كه همان دو كاربرد كه در فارسى هست، در عربى نيز مىباشد و سپس آيه را اينگونه به معناى فرهنگ قوم معنا كردهاند، در حالى كه فرهنگ در عربى معادل «الثقافة» است. لازم به ذكر است كه اگر «لسان قوم» را به معناى تمام معتقدات، حتى اعتقادات باطل، بگيريم ديگر همه چيز مورد پذيرش پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله) و قرآن بوده، پس درگيرىهاى افراد جاهل با پيامبران (عليهم السلام) بى معنا مىشود. علاوه بر آن، خواهيم گفت كه قرآن برخى از خرافات عرب را كه جزئى از فرهنگ آنان بوده، نفى كرده است.
سوم. پيامبران الهى (عليهم السلام) به اندازه عقل مردمانى كه مخاطب آنها بودند با آنان سخن مىگفتند. «كلم الناس على قدر عقولهم.» ولى اين بدان معنا نيست كه پيامبران (عليهم السلام) بر خلاف عقل و علم، با مردم سخن مىگفتند و هر مطلب خلاف واقعى را تاييد مىكردند و اين بايد در قرآن نيز بيايد.
به اندازه ظرفيت علمى وعقلانى مخاطب سخن گفتن، لازمه كار تبليغ صحيح و مؤثر است و هر گوينده عاقل و حكيمى اين مطلب را رعايت مىكند و سطح مطالب عالى را با ذكر مثالهايى پايين مىآورد تا شنونده متوجه شود. قرآن نيز از اين روش بارها استفاده كرده و مثالهاى متعددى آورده است.
اما اين كه بگوييم قرآن مطالب خرافى عرب جاهلى را تاييد كرده و مطالب خلاف عقل و علم در آن آمده، مطلب ديگرى است كه با دليل مزبور (حديث) ثابت نمىشود.
ب- بررسى واژه «فرهنگ»:
از آنجا كه محور اساسى بحث تاثير فرهنگ زمانه بر قرآن كريم مىباشد، ضرورى است اين واژه مورد بررسى قرار گيرد.
«فرهنگ» در لغتبه اين معانى به كار رفته است:
كشيدن؛ تعليم و تربيت؛ علم و دانش و ادب؛ كتاب لغت؛ مجموعه آداب و رسوم؛ مجموعه علوم و معارف و هنرهاى يك قوم. [41]
دهخدا در لغتنامه مىنويسد: «فرهنگ مركب از "فر" كه پيشاوند است و "هنگ" از ريشه تنگ (thang) اوستايى به و ادوره (Edure) در لاتين كه به معناى كشيدن و نيز به معناى تعليم و تربيت است (حاشيه برهان، به تصحيح دكتر معين)؛ به معناى فرهنج است كه علم و دانش و ادب باشد (برهان)... آموزش و پرورش، تعليم و تربيت، امور مربوط به مدارس و آموزشگاهها، كتاب لغات فارسى را نيز گويند. (برهان)