بخشی از مقاله
نقش و جايگاه اخلاق در قرآن
تاريخچه علم اخلاق
بىشك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساختبلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهىاش به او آموخت.
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مىدهد، و همه پيروان و علاقهمندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند.
اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (1)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مىشدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گستردهاى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجستهاى كه هر كدام از آنها را مىتوان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.
زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد.
اما اين كه «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» نوشته آيت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است.
نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مىكند:
الف - مىگويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلتبه عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (2)
اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهجالبلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كردهاند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مىافزايد:
«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»
ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مىزيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبودهاند، از آن جمله:
«سلمان فارسى» است كه از على عليه السلام دربارهاش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهلبيت است.» (3)
2 - «ابوذر غفارى» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرىهاى او با خليفه سوم «عثمان» و همچنين «معاويه» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار...ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه،
وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دستبه محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مىكردند و به كار مىبستند، در فرائض دقت مىكردند و آن را به پا مىداشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (4)
4- «نوف بكالى» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
5- «محمد بن ابىبكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مىگرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مىنهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»
8- «عثمان بن سعيد عمرى» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، و از نوادههاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفتهاند: «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»
و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مىكشد.
ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مىتوان نام برد:
1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد.
2- در قرن چهارم كتاب «الآداب» و كتاب «مكارم الاخلاق» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى» است.
3- كتاب «طهارة النفس» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.
4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور استيكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس» يكى از علماى قرن ششم است.
5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مىكنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.
6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (5)
مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه» بيان نموده است. (6)
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مىباشد و از بهترين سرمايهها براى اين علم محسوب مىشود.
پىنوشتها
1- سوره قلم، آيه4.
2- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمىكند.
3- بحار، ج 22، ص 391.
4- نهج البلاغه، خطبه 182.
5- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام»، فصل آخر.
6- الذريعه، جلد اول.
اهميت بحثهاى اخلاقى
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مىدهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مىيابد; همانگونه كه گفتهاند:
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مىكند، و به آتش مىكشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مىكند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مىپاشد، و بىگناهان را به خاك و خون مىكشد!
آرى! او ممكن استبه ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مىشناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!
با اين اشاره به سراغ قرآن مىرويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مىشنويم; در آيات زير دقت كنيد:
1 - هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2)
2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)
3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه151)
4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه129)
5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات9 و 10)
6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)
7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه12)
ترجمه:
1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمتبه آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
3 - همانگونه (كه با تغيير قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمتبياموزد، و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد.
4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمتبياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!
6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيهنخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مىكند، و آن اينكه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است
; حتى مىتوان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مىدهد.
شايد به همين دليل «تزكيه» در اين آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدم بر آن مىباشد.
و اگر در سه آيهديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدمهاى استبراى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيهاول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مىنگرد. (دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همانگونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مىتواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصب كوركورانه» كه سد راه پيشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مىافكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مىماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق استبه عنوان يكى از نشانههاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را
اصول اخلاقى نفى شده در اسلام
الف:اصل غدر
بعضى از اصول را ما مىبينيم از پيغمبر تا امام عسكرى همه آن را طرد كردهاند،مىفهميم كه اينها معيارهاى قطعى و جزمى است كه در همه شرايط بايد نفى بشود.
آنهايى كه مىگويند اخلاق مطلقا نسبى است،ما از آنها سؤال مىكنيم:مثلا يكى از معيارها كه افراد در سيرههاشان ممكن استبه كار ببرند همان اصل غدر و خيانت است.اكثريت قريب به اتفاق سياستمداران جهان از اصل غدر و يانتبراى مقصد و مقصود خودشان استفاده مىكنن
د.بعضى تمام سياستشان بر اساس غدر و خيانت است و بعضى لا اقل جايى از آن استفاده مىكنند،يعنى مىگويند در سياست،اخلاق معنى ندارد،بايد آن را رها كرد.يك مرد سياسى قول مىدهد،پيمان مىبندد،سوگند مىخورد ولى تا وقتى پايبند به قول و پيمان و سوگند خودش هست كه منافعش اقتضا كند،همين قدر كه منافع در يك طرف قرار گرفت،پيمان در طرف ديگر،فورا پيمانش را نقض مىكند.چرچيل در آن كتابى كه در تاريخ جنگ بين الملل دوم نوشته است و يك وقت روزنامههاى ايران منتشر مىكردند و من مقدارى از آن را خواندم،وقتى كه حمله متفقين به ايران را نقل مىكند مىگويد:«اگر چه ما با ايرانيها پيمان بسته بوديم،قرار داد داشتيم و طبق قرارداد نبايد چنين كارى مىكرديم».بعد خودش به خودش جواب مىدهد،مىگويد:«ولى اين معيارها:پيمان و وفاى به پيمان،در مقياسهاى كوچك درست است،
دو نفر وقتى با همديگر قول و قرار مىگذارند درست است اما در سياست،وقتى كه پاى منافع يك ملت در ميان مىآيد،اين حرفها ديگر موهوم است.من نمىتوانستم از منافع بريتانياى كبير به عنوان اينكه اين كار ضد اخلاق است چشم بپوشم كه ما با يك كشور ديگر پيمان بستهايم و نقض پيمان بر خلاف اصول انسانيت است.اين حرفها اساسا در مقياسهاى كلى و در شعاعهاى خيلى وسيع درست نيست».اين همان اصل غدر و خيانت است
،اصلى كه معاويه در سياستش مطلقا از آن پيروى مىكرد.آنچه كه على عليه السلام را از سياستمداران ديگر جهان-البته به استثناى امثال پيغمبر اكرم-متمايز مىكند اين است كه او از اصل غدر و خيانت در روش پيروى نمىكند و لو به قيمت اينكه آنچه دارد و حتى خلافت از دستش برود،چرا؟چون مىگويد اساسا من پاسدار اين اصولم،فلسفه خلافت من پاسدارى اين اصول انسانى است،پاسدارى صداقت است،پاسدارى امانت است،پاسدارى وفاست،پاسدارى درستى است،
و من خليفهام براى اينها،آن وقت چطور ممكن است كه من اينها را فداى خلافت كنم؟!نه تنها خودش چنين است،در فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است نيز به اين فلسفه تصريح مىكند.به مالك اشتر مىگويد:مالك!با هر كسى پيمان بستى و لو با كافر حربى،مبادا پيمان خودت را نقض كنى.مادامى كه آنها سر پيمان خودشان هستند،
تو نيز باش.البته وقتى آنها نقض كردند ديگر پيمانى وجود ندارد.(قرآن هم مىگويد: فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم (1) .در مورد مشركين و بتپرستهاست كه با پيغمبر پيمان بسته بودند:مادامى كه آنها به عهد خودشان وفادار هستند،شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد.اما اگر آنها شكستند،شما نيز بشكنيد).مىفرمايد:مالك!هرگز عهد و پيمانى را كه مىبندى، با هر كه باشد،با دشمن خونى خودت،با كفار،با مشركين،با دشمنان اسلام،آن را نقض نكن
.بعد تصريح مىكند،مىفرمايد: براى اينكه اصلا زندگى بشر بر اساس اينهاست،اگر اينها شكسته بشود و محترم شناخته نشود ديگر چيزى باقى نمىماند (2) . متاسفم كه عين عبارات را حفظ نيستم و الا به قدرى على ابن مطلب را زيبا بيان مىكند كه ديگر از اين بهتر نمىشود بيان كرد.
حالا اينهايى كه مىگويند اخلاق مطلقا نسبى است،من از اينها مىپرسم:آيا شما براى يك رهبر،اصل غدر و خيانت را هم نسبى مىدانيد؟يعنى مىگوييد در يك جا بايد خيانت كند،در جاى ديگر خيانت نكند،در يك شرايط اصل غدر و خيانت درست است،در شرايط ديگر خلاف آن؟يا نه،اصل غدر و خيانت مطلقا محكوم است.
ب.اصل تجاوز
اصل تجاوز چطور؟يعنى از حد يك قدم جلوتر رفتن حتى با دشمن.آيا آنجا كه اسب ما مىرود،با دشمن و لو مشرك،حالا كه او دشمن است و مشرك و ضد مسلك و عقيده ما،ديگر حدى در كار نيست؟قرآن مىگويد حد در كار استحتى در مورد مشرك.مىگويد: و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا (3) اى مسلمانان!با اين كافران كه با شما مىجنگند بجنگيد ولى و لا تعتدوا .اينجا اساسا سخن از كافر است:
با كفار و مشركين هم كه مىجنگيد حد را از دست ندهيد.يعنى چه حد را از دست ندهيد؟اين را در تفاسير ذكر كردهاند،فقه هم بيان مىكند:پيغمبر اكرم در وصاياى خودشان هميشه در جنگها توصيه مىكردند،على عليه السلام نيز در جنگها توصيه مىكرد-و در نهج البلاغه هست-كه وقتى دشمن افتاده و مجروح است و مثلا ديگر دستى ندارد تا با تو بجنگد،به او كارى نداشته باشيد.فلان پير مرد در جنگ شركت نكرده،به او كارى نداشته باشيد.
به كودكانشان كارى نداشته باشيد.آب را بر آنها نبنديد.از اين كارهايى كه امروز خيلى معمول است(مثل استفاده از گازهاى سمى)نكنيد.گازهاى سمى در آن زمان نبوده ولى استفاده از آن نظير اين كارهاى غير انسانى و ضد انسانى و مثل اين است كه آب را ببندند.اينها ديگر از حد تجاوز كردن است.حتى ببينيد راجع به خصوص كفار قريش،قرآن چه دستور مىدهد؟اينها الد الخصام پيغمبر و كسانى بودند كه نه تنها مشرك و بت پرست و دشمن بودند
بلكه حدود بيستسال با پيغمبر جنگيده بودند و از هيچ كارى كه از آنها ساخته باشد كوتاهى نكرده بودند.عموى پيغمبر را همينها كشتند،عزيزان پيغمبر را اينها كشتند،در دوره مكه چقدر پيغمبر و اصحاب و عزيزان او را زجر دادند!دندان پيغمبر را همينها شكستند،پيشانى پيغمبر را همينها شكستند،و ديگر كارى نبود كه نكنند. ولى آن اواخر،دوره فتح مكه مىرسد.سوره مائده آخرين سورهاى است كه بر پيغمبر نازل شده.بقايايى از دشمن باقى مانده ولى ديگر قدرت دست مسلمين است.در اين سوره مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا...و لا يجرمنكم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» . (4)
خلاصه مضمون اين است:اى اهل ايمان!ما مىدانيم دلهاى شما از اينها پر از عقده و ناراحتى است،شما از اينها خيلى ناراحتى و رنج ديديد،ولى مبادا آن ناراحتيها سبب بشود كه حتى درباره اين دشمنها از حد عدالتخارج بشويد.
اين اصل چه اصلى است؟[مطلق استيا نسبى؟]آيا مىشود گفت كه از حد تجاوز كردن در يك مواردى جايز است؟خير،از حد تجاوز كردن در هيچ موردى جايز نيست.هر چيزى ميزان و حد دارد،از آن حد نبايد تجاوز كرد.حد تجاوز در جنگ چيست؟
مىپرسم با دشمن براى چه مىجنگى؟يك وقت مىگويى براى اينكه عقدههاى دلم را خالى كنم.آن،مال اسلام نيست.ولى يك وقت مىگويى من با دشمن مىجنگم تا خارى را از سر راه بشريتبردارم.خوب،خار را كه برداشتى ديگر كافى است.آن شاخه كه خار نيست،شاخه را براى چه مىخواهى بردارى؟!اين،معنى حد است.