بخشی از مقاله
چکیده: مقاله پیشرو در قالب سفری خیالی به آینده نطنز سفر میکند و از آن دریچه، به منصه ظهور رسیدنِ امکانات بالقوه منطقه را بیان میکند. هدف از نگارش آن، نه درج در مجلات معتبر علمی، بلکه هراسی بود که در دل نگارنده رخنه کرد از دیدن اتفاقی آگهی اعلان دو سال متوالی همایش، مبنی بر تصاویری از بناهای تاریخی منطقه در پیشرو و برجهایی مدرن که در پسزمینه چشمانداز خودنمایی میکرد. اینکه چنین تصویری از جلوههای مدرنیسم را تنها راه پیشرو بدانیم؛ بسیار نگرانکننده است. متاسفانه آنچه در ذهن عموم از مفهوم پیشرفت، نقش بسته، بسیار با مفهوم حقیقی توسعه پایدار فاصله دارد که سعی شده در حد توان در این جستار ارائه شود. از آنجا که مراد از نگاشتن این متن،خشیاثرب آن بود، برای درگیر کردنِ احساسِ خواننده، تعمداً در قالب مقالهای علمی ارائه نشده، بلکه بهگونهای خیالی و ادبی است. چرا که بازوی اصلی فرهنگ، هنر و معماری احساس است نه منطقِ خشک خالی ازعواطف.
کلیدواژه: نطنز، توسعه، تاریخ، هنر، فرهنگ، محیط زیست، کشاورزی
سال 1404 استو من که نه چون زال موسپیدم که شاید موسفیدِ تجربه روزگارم بر بال بازی1 در خیال که ارابه زمان من است به آبادی آباء و اجدادیام بازمیگردم. پرنده خیالم مرا از جوار فوارههای باغ فین و تپههای 7000 ساله سیلک گذر میدهد. هنوز به مقصد نرسیدهام! با خود میاندیشم...
هنوز رگههایی هست که مرا به آنجا پیوند میدهد. اجساد رفتگانم زیر خروارها خاک آرمیدهاند. شاید به سختی پارهای از استخوانهای پوسیدهشان برجامانده، ولی ارواحشان چه؟ نه! اینگونه نیست.
ارواح گذشتگانم در رفت و آمدند ! ایشان با هر طلوع، به پیشواز خورشید میروند و در کشتزارها کسب روزی حلال میکنند؛ وبا افولِ آن، شباهنگام با بوی تنوری که سالیان درازی است که خاموش شده
ولی هنوز گرم است و نورانیبر، سرِ سفره خداوندگار با پربرکتترین نانِ مسیحوار خستگی از تن به درمیکنند! پیرمردانی که مزرع شخم می-زنند و با جویبارهایی که ازخیشِروزگارانِ خوشبر پیشانی خو یش به یادگار دارند، زمین تشنه را سیراب میکنند و در موسم درو، خرمنهای پربار پاداش میگیرند! هنوز زمزمه لالایی مادران از ویرانگهوارههایی که فرسوده زماناند و در گوشه غفلتها به فراموشی سپرده شدهاند را می-توان شنید! و نیز آوای پیرزنانی که در کوچهپسکوچههای تاریکِتاریخ، در سوسوی چراغِفانوسِکومه های خشت و گلی، شب را سحر میکنند و با ریسیدنِنخِ چرخ، طالع وآمالِ خود رادر چرخِدهر میتنند! هنوز ترنّم محزون زنان قالیباف2 از پشت ارسیها به گوش میرسد که گهگاه در ضرباهنگ دفته قالیبافی محو میگردد! همانان که دفته کوفتند بر پشت قالی به تلافی تازیانههای روزگاربر پشتِ خویش تا که پودها بر تارِآویخته بر دارِ قالی استوارتر گردند همانگونه که ایشان سرسختتر
1باز، پرندهای شکاری که دارای پرواز سریع و چنگالهای قوی و منقار مخروطی کوتاه است ... و پرندگان دیگر را در حین پرواز شکار میکند. ( فرهنگ معین) 2جدا از نغمههای محلی فراموششده؛ در قالیبافی با نقشه قرینه، آنکه نقشه
میبیند، تعداد و رنگ گرهها را با ضرباهنگی خوانده و به این طریق سایرین را از زحمت دیدن نقشه، فارغ مینماید.
1
شدند در زیر ضربهها بر متِقاروزگار! قالی نیز راوی زندگی است و اولین و آخرین حرفش گره! گره بر گره! همین است قصه زندگی! همین انبوهِ گره است که نقش میزند تمامیت زندگی را! اما این، نه گرهای است برای گشودن که پیوندی است ابدی! قالی حاشیه دارد، همانگونه که زندگی! نقش گونهگون دارد، همانگونه که زندگی! نقشه میخواهد، همانگونه که زندگی! و هنگام رسیدن به حاشیه بالا،ذوقِتمام شدن دارد،3 همانگونه که آدمی!!... آری ! آدمی نیز شوق وصال دارد اگر نقش-اش را بر قاعده نقشه زندگی به تمامی ایفا کرده باشد...! قصه قالی، نه فقطقصه زندگیِ آدمی، که قصه خودِآدمی است. قالی بعد از کمال وداع میگوید از دار قالی، چنانکه آدمی از دار فانی! قالی آبرودار خداوندگار خانه میگردد،4 چنانکه آدمی مایه مباهات پروردگار در بارگاه الهی؛ هنگامیکه ملائک به یاد میآورند اعتراض خود را به آفرینش او...
اما بهراستی ما در این آزمون چقدر سربلندیم؟!
... به خود میآیم ... به مقصد رسیدهام! سفر در سحر آغاز میشود. هنگامه خنکای بامداد است و خورشید، اولین شعاع پرتوهایش را بر ستیغِکوههای کرکس به رخ میکشد، تادر میانه جدالِ قلههای سرسخت و سنگین برای سربلندی، هر روز به یادشان آورد که چیزهایی بالاتر از قله نیز هست. و تنها شرط آن سبک و نورانی بودن است. گلهای آفتابگردان که سکوت شب را زیر آسمان کهکشانی کویر سحر کردهاند، سردرگریبانند و منتظر، تا سلام آفتاب را در سحرگاه پاسخ گویند. هر روز سپیدهدم، عید شکرگزاری آنان است. اما غنچههای
زعفرانِدشتهای وسیع،قبل از برآمدنِجهانافروز، قربانی شدهاند، تا مائدههای معطّرِسرخ شوند ضیافت بندگ ان شکرگزار را.
در ابتدای سفر بر فراز گنبدباز5 مینشینم. مقبره یک پرنده به یادگار مانده از دوران صفوی. بازِ خوششکارِ پادشاه که سالیانی بر بازوی او جلوس کرده، مرا به بارگاهش دعوت میکند. بنای گنبدی زیبایی که چهار سمت حیات، در عرش آسمانها پیداست و البته تمام شهر در زیر پا! خشنودم ازاینکه از تلهکابین و تحمیل مظاهر شتابزده مدرن خبری نیست. آنکه سودای کوهستان دارد، با همت و غیرت خود مسیر را گز
میکند تا هماره به یاد داشته باشد، پیمودن کوه، پیمانه قدم میخواهد و ارادت، نه لختی و فراغت! از دوردست گروهی در حال صعودند و به سختی چهرههایشان پیداست، اما سرود کوهستانی که سر دادهاند و با چکامه چکادِکوه هماوا شده؛ و انعکاسی دلپذیر یافته، به گوش میرسد.
تصویر:1 گلهای وحشی مسیر گنبد باز که به پیشواز کوهنوردان خسته آمده و خوشامد میگویند.
از فراز کوهها همه شارستان نطنز زیر پایم است! شهر تحفههای معطر! همانجا که زمین، آینه آسمان است و آدمی در این میان، و در تکرار آینهها، بینهایت! همانجا که زمیناش با کاشیهای فیروزهای همنشین است، آسمانش با لاجورد نسبت دارد و افق با لعل و یاقوت محو میگردد. افقی که واصل است و حدفاصل. قتلگاه فروغافروز است تا دگرباره بدمد درصبحِ رستاخیزی دیگر!
3باوجودیکه قالیباف میداند پس از اتمام این قالی، مکثی نیست و قالی دیگری در پیش است؛ اما هنگام رسیدن قالی به حاشیه بالا، اطرافیان به کمک او آمده، تا لحظههای سخت انتظار اتمام قالی به کام بافنده شیرین گردد.
4نیازی به توضیح نیست که همواره حتی در ادبیات دنیا، هرجا که صحبت تفاخر و تجمّل سرسراهای عظیم بوده، قالی ایرانی بخشی از توصیف فضاست.
5گنبدباز شاید یکی از منحصر به فردترین مکانهای ایران است. بناهای بر فراز کوه کم نیستند، اما اغلب فضای مقدسیاند که جهت عبادتگاه بنا شدهاند که فرد ضمن بالا رفتن جسمی و به شماره افتادن نفسها به لحاظ روحی، آمادگی ارتباط با یگانه هستی را بیابد، اما نکتهای این بنا را متمایز میکند. اینکه مقبره نه یک انسان مقدس یا مکان عبادت که مقبره یک پرنده است، دال بر اهمیتی
که در این فرهنگ و مناطق اطراف برای غیرآدمیان و محیط زیست_ بسیار تصویر:2 اینجا آبی، هنوز آبی است. (آبگیر طرق که چشم انداز روستا و
پیش از جنبشهای زیست محیطی و گاهاً شعارهای خالی از عمل_ قائل بودند.
قلعه قدیمی از پشت آن پیداست.)
2
میخواهم قارّهپیمایی کنم! شاید لفظ ثقیلی است برای این مکان! شاید گونهای تعصّب وطنی مرا بر آن داشتکه نطنز را قارّهای کوچک بنامم که همه چیز دارد اما به وسع سعی خویش! کوهستان و دشت و کویری دارد به وسعت سخاوت پروردگار! اقیانوس و دریا ندارد ولی فراوان دارد مردمانی دریادل و برکههایی زلال که وسعت آسمان را آینه-وار تکرار میکنند. آبگیرهایی که حکایت از تلاش مردمان است برای به تله انداختنِآب چموشِ در حال فرار. و جنگلهایی که تنها زاده عنایت طبیعت نیستند که هر درختاش راوی قصه رنجی است دلپذیر! قصه مردی که یک روزی آمد و در حالیکه نهالی در آغوش خود داشت او را به مادر مهربان زمین سپرد و هر روز به عیادت او آمد تا بزرگ و سترگ و حتی پیر شد! هردو با هم پیر شدند! مرد و درخت! تا روزی که دیگر مرد نیامد!... صدها سال است که دیگر مرد نمیآید ولی متبسّ کنان نظارهگرِرهگذرانی است که در سایه درخت جا خوش میکنند. درخت-های کهن چندصدساله و چنارهای ستبر، که امروزه به ستایشگاه می-ماند تا به درخت! آری این مردمان که درخت را همچون فرزند خود پاس داشتند و هرکدام بسیار بیشتر از شمارههای عمر خود بذر کاشتند! دانه کاشتند! نهال کاشتند و در دل کویر زرد و خاکی، سرسبزی را در دل و چشم خود تقدس داشتند.
تقسیم میشود.6 سهم، واحد سنجش آب قنات، که به زبان امروزی یعنی 9 دقیقه ! پس سهم قنات، حاصلضرب دو گنج بزرگ است: زمان و آب! پس باید سهیم شد سهم آب را، سهم زندگی را، سهم زمان و عمر را. باید کنار آمد. باید حیا داشت، شرم کرد که اینجا جای به رخ کشیدن مایملک و مکنت نیست که باید نجابت خرج کرد. پس خودپرستیها به حاشیه رانده شد و فرهنگ همیاری و سازگاری رشد یافت، که نه فقط سازگاری با سایرین که سازگاری با طبیعت گاهی نامهربان!7
تصویر:4 گلهای ظریف که از صخرههای سخت زبانه کشیدهاند، کنایه از لیاقت خاص مردمان منطقه برای ساختن هرچه بهتر زندگی، حتی در شرایط دشوار است.
اینجپدرِا آسمان همیشه بخشنده نیست تا باران سخاوتش بر مردم ببارد که ابر گاهی ناز میکند و نماز نیاز باران طلب میکند. باید گاهی از آسمان خشک و قاهر به زهدان مامِ مهربان زمین پناه برد.)8آنان برخلاف امروزیان هوشیار بودند کهسطحِ گسترده آب،تبخیرِ زیاد را سبب شده و با وجود بهرهمندی از دانشِ سدسازی زمان خود، سد نساختند و برای حفظ سطح آبهای زیرزمینی، آب را در دل زمین
محفوظ نگاه داشتند. حال سوال اینجاست آیا با وجود کمبود جدی آب در ایران و نیز محدودیت سایر ذخایر زمینی و به جبران آن، امکان بهره برداری وسیع از منابع آسمانی همچون انرژی بی حد و حصر خورشید و نیز انرژی باد در کشور، بهتر نیست سرمایهگذاری و برنامهریزی منابع
تصویر:3 تنه درخت سالدیدهای در روستای اوره که موزه کوزههاست.
مردمانی رشد یافته در سایه قناعت قنات! قنات یعنی قدرِ آب دانستن و مایه حیات و چه بسا تمامی حیات را به تمامی پاس داشتن. مردمانی که در دامان این سرزمین پرورش یافتند از ابتدا آموختند آداب سهیم شدن را. شنیدم که پیرمرد گفتسرابان یعنی سرِ آبها، هزار و هفتصد و شصت سهم است که در دورههای یازدهروزه بین 6 آبادی
6گفتگوی شفاهی با یکی از ساکنان پیشین رهن
7اینان بسیار قبل از تئوریزه شدن الگوهای رفتاری برنده-برنده یاد گرفتند باید به هم یاری رسانند تا هر دو برنده شوند وگرنه هردو خواهند باخت. و این فرهنگ، فصل مشترک کلیه مردمان داخل فلات مرکزی ایران و تمدن مبتنی بر کاریز است، چنانکه سهراب گفت: مردمان سر رود آب را میفهمند، گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم. این پیام که امروزه تبدیل به شعاری (خالی از عمل) زیست محیطی شده، پرسشی ایجاد میکند: اگر مردمانی به گلآلود شدن آب راضی نباشند، چگونه به زباله ریختن در آب و طبیعت تن میدهند؟!
3
انرژی را به سمت گزینههای مطمئنتر و همچنین بیخطر سوق دهیم؟!)
تصویر5و :6 برکهای در حوالی روستای طار
(اینجا عمق آبگیر مهم نیست چراکه زلالی آب به حدی است کهدستِ کریم برکه هرچه زمرد و زبرجد در دل سبز برهنه خویش مستور داشته، خالصانه پیشکش میکند.)
در ابتدا از کارگاه سفالگری عبادی گذر میکنمتنها. کارگاهِسفالِ به یادگار مانده از دوران دیرین9 که قرار است تا چرخ دهر میگردد چرخ کوزه این کوزهگر نیز بگردد.
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش
کانها که بمردند گِل کوزهگرانند10
9به استناد گفتگویی که نگارنده چند سال پیش با استاد کارگاه داشتند بیش از چند صد کارگاه در کل مناطق استان بوده و متاسفانه امروز تنها کارگاه عبادی باقیمانده است که به شیوه مخصوص به خود و با حفظ تمامی ظرایف پیشه قدیم فعالیت میکند.
تصویر:7 تماشاگه سفال عبادی
پیاله ذهنم لبریز میشود از ابیات شکرین فارسی که از کوزه می-تراود. شاید هیچ حرفهای به اندازه این پیشه برای گذشتگان ما معانی بنیادی آفرینش را در دل خود نداشته است.گِل، نهاد مشترک آفرینش انسان و کوزه، چرخ کوزهگری همچون چرخ گیتی و آتش کوره به مثابه آتش زندگی که آدمی را پخته میکند. سفالگر زندگی را نه به سان دیگران که جور دیگر میفهمد. آفرینش، تنها ویژگی خالق مطلق است اما در وجود او به گونهای خاص به امانت داده شده! او خوب میداند که 4 عنصر بنیادی هستی، خاک و آب و باد و آتش، سفال را چگونه می-سازند. پس به آن احترام میگذارد. صبور است، فرصت میدهد تا از خاک و گِل بی قواره ظروف شکیل ساخته شود. رنگ و جلا یابد و
همنشین گرم شعله افروخته شود. استاد کوزهگری خرسند است. این بار بر خلاف گذشته فقط از تاریخ و پیشینه پیشهاش سخن نیست که از آینده میگویدفقط. آهِ افسوس نیست که صحبت از امید است. میگوید سفالگری عبادی، شاخهای از درس مدرسه شده و بچههای علاقمند در هفته چند روز به تلمذ در کارگاه میآیند. میگوید اینان جوان هستند. ایده و طرحهای نو دارندبه. اعتبارِدانسته های پیشین، اعتماد دارند و به تجربههای پیشرو اعتقاد. خبر دارند که هیاهو، ازدحام و بیکاری،
همنشینِسفره پایتخت نشینان است. به دنبال آرامشاند. حتی هراس رقابت ندارند. او که خود از نسل قناعت است و مناعت طبع دارد، می-داند بازاربرای جوانانِبلندپرواز، گرم استو پشتِبازارِسوت و کور و از رونق افتاده پیشین، جانی تازه گرفته و وضع صدور محصول در حد کفایت است.
کارگاه را ترک میگویم و به سمت باغات میوه و مزارع میروم...
باغاتی این جهانی، که به دلپذیری بهشتی است که پروردگار وعده کرد به نیکوکارانی که زیر خاکهای مجاور آرمیدهاند. بر سر راه، آرامستان-
10سعدی – دیوان اشعار
4
های متعددی است. در هر محله در کنار زندگانمحلی، است برای دفنِ انسان و جامعه میدهد. دیشب طوفان سختی درگرفت، اما این درخت
گذشتگان و هرگاه که از حوالی آن عبور میکنند، فاتحه اهل قبوری همچون کوه پابرجاست. این منطقه، بادهای سختی دارد و در تمام
زمزمه میکنند تا به یاد خود آورند که انتهای تن آدمی اینجاست. اما در سالیان، اینکاجِهمیشه سبز، استوار مانده! میدانی چرا؟! سر تکان می-
اینجاحتی سنگِقبرهای قائمی هست که حفظ شدهاند زیرا سزاوار دهم. یعنی مقصود مثال را خوب میفهمم. آن باغبان را چه باک، که
تخریب نیستند. چرا که در حفظ ارزشهای دیرین، حتی سنگ قبر به ریشه درخت خویش را بسیار استوارتر از هجوم طوفانهای بیگانه در دل
سهم خود گرانسنگ است. کتیبههای سنگی کوچک عمودی که انواع و خاک بنا نهاده، که اگر چنین نکند به تجربههای فراوان ثابت شده هیچ
تنوعِنقوشِجالب آنها، برگرفته از اعتقادات دیرین درباره حیات دنیا و قانونِکنترل گرانه تحمیلی از بیرون کارساز نخواهد بود. میگوید
رستاخیز است. چنانچه برای رشد یک درخت میتوان و گاهی باید شاخ و برگ اضافه را
حرص کرد، اما هرگز و هرگز نباید آسیبی به ریشه رساند که اگر ریشه
خشکانده شود، افسوس، جای هیچ چیز را نخواهد گرفت. پس در
پذیرشِنیکیهای فرهنگِبیگانه نیزقطعاً ارزشهایی هست که نباید
نادیده گرفت... که (در مثل همان درخت) همچون قلمهای باید پیوند زد
و پربارتر از اصل محصول داد. میگویم پس میشود اقتباس کرد. ادامه
میدهد: آریباید اقتباس کرد مدبّرانه نه تقلید کورکورانه! اقتباس از قبس میآید. پارهآتشی که از آتش بزرگتری میگیرند.12 میتوانی ذرّهای از اخگر بیگانه بگیری،اما هیزم هیمه و روغن شعله از آنِ توست و تو خود باید مشعل را شعلهور واداری!
تصویر:8 کتیبههای سنگی موجود بر سر مزارها در روستای برز و سایر روستاهای مسیر ابیانه
در مقابل یکی از انارستانها، آرامستانی است که پیرمردی درویش-مآب با موها و ریش سفید بلند در میان مزارها قدم میزند. جلو میروم، لبخند میزند. دعوت به گفتگو و نشستن زیر درخت کاج سبز تنومندی میکند. به گمانم خوشصحبت است و البته پیر راهنما!
تصویر9کوه: را کِی در رباید تند باد؟!11 (دورنمایی به سمت کوههای شمال شرق آرامستان سرشک)
به درخت ستبر بالای سر اشاره میکند. میگوید قصد کردم در سایه بهترین آموزگار روزگار، گفتگو کنیم. درخت، درس زندگی به
11مولانا – مثنوی
12نویسنده توانمند معاصر هوشنگ مرادی کرمانی میگوید: »عامیانه نویسی را از صادق چوبک، شاعرانهنویسی را از ابراهیم گلستان، ایجاز را از همینگوی و گلستان سعدی، احساس را از هدایت و طنز را از چخوف و دهخدا آموختهام.« اما آثار او منحصر به خود اوست چرا که ایشان در درجه اول نه تنها خود را فراموش نکرده است که خود را شناخته و صادق است و در انتها می گوید »این داستانها، حاصل چنگ زدن و تلاش من در زندگی است؛ یعنی من به زندگی خودم چنگ زدم و آن را به تصویر کشیدم و داستانهایم همه ریشه در زندگی من دارد.« آیا نمیتوان چنین الگوی رشدی را در تمامی زمینهها و برای سایر جنبههای فرهنگ، هنر و توسعه ... داشت؟ در مقابل این استاد ادبیات که می-گوید: » زمانی که مینوشتم هیچ وقت فکرنمیکردم که... دیگران برای من دست بزنند ...مهم آن بود که خود را با نوشتن خالی میکردم و لذت میبردم« کم نیستند کسانی که تصنّع و تقلید و سودای سود و شهرت، آثار ایشان را به سمتی میبرد که شاید گاهاً در کوتاه مدت به کامی رسند اما در نهایت، گذشت
زمان، شکست واقعی را به رخ آنان خواهد کشید. نکته ظریفی است در قیاس این دو که شاید با معیارهای بینالاذهانی قابل اثبات نباشد و بیشتر باید به شعور درونی تکیه کرد تا منطقهای صوری.
5