بخشی از مقاله
مقدمه
نقاشي ايران در سراسر تاريخ با فرهنگهاي بيگانه و سنتهاي ناهمگون شرقي و غربي برخورد كرده و غالباً به نتايج جديد دست يافته است. به راستي، ادوار شكوفايي و بالندگي اين هنر بايد محصول اقتباسهاي سنجيده و ابداعات تازه دانست. اما، با وجود تأثيرات خارجي گوناگون و دگرگون كننده، ميتوان نوعي پيوستگي دروني را در تحولات تاريخي نقاشي ايران تشخيص داد. در مقايسة نمونههاي تصويري بازمانده از ادوار قبل و بعد از ظهور اسلام به شباهتهاي آشكار برميخوريم. به عنوان مثال، تشابه مجالس شكار در سه دوره مختلف اشكاني و اموري و صفوي شگفتانگير است. به نظر ميرسد كه اين نقاشيها بر طبق يك الگوي معين شكل گرفتهاند، هر چند سليقه و خواستهاي بسيار متفاوتي را طبق يك الگوي معين شكل گرفتهاند، هر چند سليقهها و خواستهاي بسيار متفاوتي را منعكس ميكنند. در واقع، همانندي آنها به سبب استمرار طولاني سنتهاي هنري در ايرن است. (نقاشي ايران- رويين پاكباز- نشر نارستان - 1379 ص 8).
(مقدمه) جزء دورههاي اثرپذيري از سنتهاي غربي، نشاني از طبيعت گرايي در نقاشي ايران نميتوان يافت.
(ع.ج) بعضي از ويژگيهاي نقاشي قديميايران را در هنر نوپردازاني چون هانري ماتيس ميتوان ديد. ليكن خطاست اگر زيبايي شناسي نگارگر قديم ايراني و هنرمند نوپرداز معاصر را يكي بشماريم، زيرا در آن صورت، فرض ميان جهان بيني سنتي و مدرن را ناديده گرفتهايم.(نقاشي ايران- پاكباز- ص9)
(د.م) در نيمه دوم سده يازدهم هجري قمري نقاشاني چون محمد زماني به موضوعها و اسلوب نقاشي طبيعتگراي اروپايي روي آوردند. ديري نگذشت كه از تلفيق سنتهاي ايراني و اروپايي، يك هنر دو رگه پديد آمد. آيا اين نوعي راهگشايي به روال معمول در تاريخ نقاشي ايران بود يا حركتي به سوي انحطاط فارغ از هر گونه ارزيابي ميتوان گرايش تازه را پيامد منطقي واقعگرايي پيشين دانست. نقاشي ايراني كه از قبل با جهان واقعي آشنا شده بود، اكنون منطقي واقعگرايي پيشين دانست. نقاشي ايراني كه از قبل با جهان واقعي اشنا شده بود، اكنون ميخواست اشياء را بدان صورت كه به ديده ميايند، نمايش دهد. پس كوشيد روشن اين گونه بازنمايي را از طريق مشاهده و رونگاري آثار اروپايي بياموزد. اين كه او در اين امر تا چه حد توقيق يافت، بحث ديگري است. (نقاشي ايران، پاكباز، ص10).
(د.م) تاريخ نشان ميدهد كه نقاشي ايراني بارها توانسته است با توسل به منابع خارجي از تنگناي هنر مرسوم زمان راهي براي تحول آينده بگشايد. كمال الملك نيز در مقام واپسين نقاشي برجسته دربارة قارجار، ادامة سنتهاي بي رمق ايراني خودداري كرد اما او سنت ديگري روي آورد كه خود در اروپا به بن بست رسيده بود. كمال الملك دستكم تا چند دهه نقاشي ايران را تحت تأثير خود قرار داد. نتيجتاً، پويش نويني كه با جنبش مشروطيت در ادبيات آغاز شد، همانندي در نقاشي نداشت. شايد اين را بتوان يكي از علتهاي ادامه كشاكش ميان سنت و تجرد در عرصه نقاشي معاصر دانست. (نقاشي ايران- پاكباز - ص 11)
ادوار كهن
(ا.ك) در قرنهاي اولية تاريخ مسيحي، جاده ابريشم، به مثابه مجراي تجارت ابريشم و كالاهاي ديگر بين چنين و هندوستان در شرق و دنياي روميدر غرب به وجود آمد. اين جاده به صورت راه ارتباطي مهميبين مردمان و فرهنگ ها و گذرگاهي براي انتقال دو سوية افكار، علم و تكنولوژي و زبان و ادبيات جايي هميشگي در تاريخ جهان دارد.
اين ارتباط در رويارويي با فشارهاي سياسي و موانع ديگر هميشه آسان نبود اما هنگاميكه يك شاخةراه بسته ميشد، شاخه ديگري جاي آن را ميگرفت. مسافران شرق و غرب در واقع چندين راه خشكي و دريايي را مورد استفاده قرار ميدادند و عبارت «جاده ابريشم» نمادي است كه روح جاودان ارتباط بين مردمان را بيدار ميكند.
حركتهاي جمعي يعني مهاجرتهاي برزگ تاريخ مناطق را شكل دادند اما نبايد تك مسافراني كه جاده ابريشم را پيمودند نيز فراموش شوند: هنرمندان، موسيقيدانان و صنعتگراني كه آماده بودند جانشان را در راه آگاهي از فرهنگها و جوامع ديگر به خطر اندازند و در مقابل مهارتهاي خود را ارائه كنند.
عشق به ماجراجويي و عطش دانش درباره ديگران فقط دو انگيزه از انگيزههاي بسياري است كه فرآيند تبادل بين جوامع مختلف را نيرو بخشيد و به برداشتن موانعي كه رمدم مناطق مختلف را جدا ميكرد و برقراري پيوندهاي همزيستي كه پيشرفت انسان را ممكن ميساخت، كمك كرد. اين، ميراث جاده ابريشم بود و جوهري كه به آن هستي بخشيد. (پيوند ابريشمين شرق و غرب- احمد حسن داني- ترجمه اميد اقتداري- مجله پيام يونسكو- سال 20- شماره 226- فروردين 1368- ص 4 و 5)
(ا.ك) تماسهاي شرق و غرب كه بعدها در امتداد جاده ابريشم جريان يافت، در چند قرن آخر پيش از تاريخ مسيحي و با تشكيل چند دولت آسيايي كه مردم آن ها به بهرهبرداري از منابع محلي و رقابت تجارتي پرداختند پايهگذاري شد. اين تلاش براي سود، به تبادل پررونق كالا ها و حركت مردمان از سرزميني به سرزمين ديگر انجاميد.
هردوت، مورخ يوناني، تصوير زندهاي از مردم گوناگون درگير اين فرآيند ارائه ميكنند و چگونگي تشكيل جوامع آنها، روشهاي زندگيشان و رابطه نزديكشان با امپراتوري هخامنشي در ايران را توصيف ميكند.
نمونهاي از اين تبادل تجارتي و فرهنگي، بازرگانان آراميبودند كه در آسياي مركزي سفر ميكردند و الفباي آنهاها، يعني آرامي، بر تكامل الفباي زبانهاي ديگر چو سعدي و خارشتي تأثير گذاشت. از مردمان ديگري كه هردوت توصيف كرده است سكاها، هندي ها و مردم پارسي زباناند كه به شرق ميرفتند و زبانشان در آنجا تأثير شديدي بر زبانهاي كهن منطقه داشت. (پيوند ابريشمين شرق و غرب- ص 5)
(ا.ك) اولين بار امپراتوري هخامنشي، بين قرن ششم و چهارم پيش از ميلاد، برخورد مردم شرق و غرب، تبادل افكار و تكنولوژيها و انتقال دو سوية زبانها و ادبيات را ممكن ساخت. مردم، از بسياري از نقا ط گيتي و از راههاي ساختة داريوش، به پرسپوليس، پايتخت امپراتوري جلب ميشدند. در همين ضمن، در استانهاي دورافتاده آسياي مركزي، شهرهايي چون بلخ، سمرقند و تكسيله ، كه بعدها منزلگاه هاي مهم جاده ابريشم شدند، به وسيلة راههاي خشكي به هم متصل و تبديل به مراكز تماس شرق و غرب شدند. در طول اين دوره روح تبادل افكار و عقايد بين مردم شرق و غرب نخستين شكل غناي انساني بود. (پيوند ابريشمين شرق و غرب، ص5)
(ا.ك) در اواخر قرن چهارم پيش از ميلاد و به دنبال پيروزيهاي اسكندر كه امپراتوري هخامنشي را سرنگون كرد و در شرق تا هند لشكر كشيد، تماسهاي بين شرق و غرب آساناند. اسكندر، مقدوني كه خود پس از فتح يونان در فرهنگ آن غرق شد و اين شهريار شرقي شيفتة پندارگرايي شرق، خود تجسمياز انتزاج فرهنگي بود.
در زمان فرهنگ جهاني يوناني از طريق انسانها، افكار، تكنولوژيهاي، گرايشهاي هنري و فرمولهاي معماري و نيز نمايش، شعر، موسيقي، مذاهب و از همه بالاتر از طريق زبان و ادبيات به نحوي بيسابقه به آسيا انتقال يافت. اما اين انتقال يكسويه نبود. اسكندر و محققاني كه او را همراهي ميكردند با فيلسوفهاي آسيايي آشنا شدند و افكار و عقايد آن ها را همراه با خراجهاي طلا، دام و مصنوعاتي كه دنياي باستاني غرب را غني ساخت به يونان بردند.
پس از مرگ اسكندر، امپراتوري او به واحدهاي كوچكتري تجزيه شد و دولتهاي ديگري به جاي آن در يونان و ايران روي كار آمدند. اين تغييرات مانع رفت و آمد مردم و تبادل كالا نشد؛ برعكس در نتيجه پيشرفت در دانش جغرافيا كه رفت و آمد بودايي ها، زرتشتها ، مانويها، مبلغان مذهبي فاضل ديگر را نيز تشويق ميكرد، فعاليت تجاري لذت يافت. (پيوند ابريشمين شرق و غرب، ص 5 و 8).
(ا.ك) (ت 001) ظرف نفر ه منقوش و برجسته (قرن چهارم ميلادي) كه شاپور دوم (310 تا 379 ميلادي)، پادشاه ساساني در ايران را در حال شكار گراز وحشي نشان ميدهد. احتمالاً بازرگانان خوارزم در راهشان به اروپا از طريق درياي خزر و رود ولگا، اين ظرف را به محل كشف آن در پرم در اورال مركزي بردند. اين اثر در گالري هنري فريد در واشنگتن دي. سي نگهداري ميشود. (پيوند ابريشمين شرق و غرب، ص 10)
(ا.ك) تحولات هنر تصويري ايران از روزگار پيشا تاريخي آغاز شد. روند چند هزار سالة هم آميزي سنتهاي تصويري آسياي غربي نهايتاً در الگوي ايراني عصر هخامنشي تبلور يافت. اين الگو طي چند قرن زير موج يوناني مأبي پوشيده ماند، اما در زمان ساسانيان از نور رخ نمود و در شرايط اجتماعي و فرهنگي اين عصر ويژگيهايي جديد كسب كرد. در اين ميان، پارتيان با رويكرد به سنتهاي كهنتر ايراني و شرقي شخصيت خويش را در هنري تلفيقي ظاهر ساختند. از سوي ديگر، آسياي ميانه از هم آميزي سنتهاي ايراني و هندي و چيني الگوهاي خاص خود را آفريد. ميراث ساساني و آسياي ميانه به دوره اسلامياسيد و بر جريان هنر تصويري ايران تا زمان سلجوقيان تأثير قاطع گذاشت. استيلاي مغولان بر ايران نقطه پايان اين روند بود. (نقاشي ايران پاكباز- ص 13)
(ا. ك) كوروش با تأسيس امپراتوري هخامنشي (550 ق.م) نه فقط بر سرزمين ها و اقوام مختلف تسلط يافت، بلكه مجموعهاي از سنتهاي هنري زمان خويش را به ارث برد. كوششهايي كه تحت حمايت او براي تلفيق اين سنتها آغاز شد، به تشكل هنر درباره هخامنشي انجاميد. هخامنشيان با آن كه كمابيش از دستاوردهاي هنرمندان و صنعتگران بابل، آشور، اورارتو، ته تشكيل هنر درباره هخامنشي انجاميد. هخامنشيان با آن كه كمابيش از دستاوردهاي هنرمندان و صنعتگران بابل، آشور، اورارتو، مصر و يونان بهره بردند، ميراث هنر عيلاميو ساير سنتهاي بوميرا نيز فراموش نكردند. (نقاشي ايران- پاكباز- ص 17).
(ا.ك) ] نقش برجستههاي هخامنشي تخت جمشيد[ علاوه بر محتواي مذهبي خاص، به سبب ويژگيهاي سبك شناختي حايز اهميتاند. با اين كه شكل و ساختار آنها اساساً بين النهرين است و تأثيرات مصر و يونان در برخي اجزاء بازشناختني است، در اينجا با يك سبك منسجم و كامل مواجه هستيم. در تركيب بنديها ريتم، تقارن و نظميدقيقتري از آثار آشوري و مصري ديده ميشود، و حفظ تناسب و هماهنگي نقوش قابل مقايسه با آثار يوناني است. اما در عوض، طبق سنت شرقي كوششي براي بيان حالت اشخاص و تجسم بعد سوم در آنها مشهود نيست. در واقع نقش برجستههاي تخت جمشيد تكوين موفقيت آميز يك كسب رسميو درباري در آسياي غربي را نشان ميدهند، سبكي كه تا پايان امپراتوري هخامنشي از انسجام كافي برخوردار بود. (نقاشي ايران- پاكباز- ص 19)
(ا.ك) هنر هخامنشي به پيروي از سنتهاي گذشته روشهاي چكيده نگاري و نمادپردازي را ادامه داد و هيچ گاه به اصول طبيعتگرايي يوناني روي درآورد. اين بدان سبب نبود كه ايران هنر يوناني را نميشناخت. ميدانيم كه نه فقط سنگ كاران يوناني در خدمت شاهان هخامنشي بودند. بلكه اشياي هنري ساختة يونانيان به دربار آنها ميرسيده است. دليل اساسي را بايد در تفاوت آرمانها و كمال مطلوب هنري جستجو كرد. يونانيان از پرستش طبيعت به سوي شناخت طبيعت گام برداشتند و با كشف شخصيت فردي انسان، او را در كانون انديشه و هنرخويش قرار دادند. بعيد بود اين تفكر انسان مد ارائه و هنري كه به انگارة طبيعت انسان ميپرداخت براي آفرينندگان نمادهاي قدرت آسماني جزء ابياتي داشته باشد. از سوي ديگر، تعليمات زردشت پرستش خدايان متعدد و ساختن تنديس و معبد براي آنن را مردود شمرده بود . بنابراين «هنر هخامنشي با جهان مردگان و جهان خدايان كاري نداشت و سر و كارش با جهان زندگان بود و به اين طريق توانست در كشروهايي كه زير فرمانروايي او درآمده بود، اصول جديد را پراكنده سازد و از عده سهم تاريخي مهم كه بر دوش داشت- يعني انداختن پلي بين جهان غرب كه وضع ثابتي پيدا كره بود و جهان شرق كه هنوز در پيشروي بود- برآيند». (نقاشي ايران - پاكباز- ص 20)
(ا.ك) عصر ساساني شاهد مرحلهاي با اهميت از تحول زيبايي شناسي ايراني بود. دستاوردهاي هنر اين دوره از غرب تا آتلانتيك و از شرق تا چين نفوذ كرد و سپس تا ديرزماني پس از انقراض سلسله ساساني نيز پايدار ماند. ارزشها و سنتهاي ساساني نه فقط از طريق آثار هنري بلكه همچنين با واسطه متوني چون «خداينامه» به دوره اسلاميرسيد و پشتوانهاي غني براي تحول بعدي ادبيات و هنرهاي ايران به وجود آورد. ميراث ساساني عمدتاً در ايران باختري به كار آمد، ولي حركتهاي تازه از ايران خاوري آغاز شد. براي درك تدوام سنتها به خصوص در عرصه نقاشي لازم است نگاه خود را به شرق معطوف كنيم. (نقاشي ايران- پاكباز- ص 32).
(ا.ك) جاده بزرگ ابريشم از ديرباز مهمترين راه تجاري و ارتباطي ميان شرق و غرب بود. به سبب تردد بسيار در جاده ابريشم و تأثير متقابل فرهنگهاي ايراني، سكايي، يوناني- رومي، هندي و چيني شكوفايي فرهنگي شگفتانگيزي در ماورالنهر و خراسان بزرگ رخ نمود. اين فرهنگ از چنان قوت و عظمتي برخوردار بود كه توانست حتي تا زمان يورش مغولان تاب آورد و در خلال اين مدت ادبيات و هنرهاي دوره اسلاميرا تغذيه كند (به يادآوريم كه شاهنامه فردوسي پيوندي ژرف با اين فرهنگ داشت).
آثار كشف شده در اين نواحي (خصوصاً نقاشيهاي سعدي و مانوي) مداركي با اهميت براي مطالعه اين مقطع از تاريخ نقاشي ايران به شمار ميآيند.
قبلاً به نفوذ يوناني مآبي در آسيايي ميانه و نيز به بسط اين نفوذ در قلمرو و كوشانيان اشاره شد. در سدههاي 3 و 4 م. ، زبان هنري رايج در ماورالنهر متأثر از سبك اولية يوناني - ايراني بود. بازتابي اين سبك را از جمله در هنر خوارزميان ميتوان ديد (مثلاً به صورت جامه پردازي برجسته نماد در نقاشيهاي ديواري كاخ نوبراق قعله). اما به تدريج نه فقط مضامين محلي بر مضمونهاي اساطيري يوناني برتري يافتند، بلكه در سبك هنري نيز گرايش شرقي بارزتر شد. (نقاشي ايران- پاكباز- ص 37).
(ا.ك) پارچههاي عهد ساساني در دنياي قديم شهدي بسيار داشت. تصوير لباسهايي كه در حجاري ها يا روي ظروف سيين ديده ميشود، معمولاً كار مطالعه پارچههاي ساساني را آسان ميكند. «اميل مال» ميگويد: حتي در چنين كه سرزمين ابريشم ناميده ميشد، گاه از اسلوب پارچه بافي ايراني نقليه ميكردند. زيباترين تزيينات كليساهاي قديم فرانسه همين پارچههاي شرقي بوند كه يا به ديوار ميآويختند يا روي سنگ قبور سلاطين و بزرگان ميافكندند. نقش ساساني اين پارچهها كم كم به سر ستونها و بيش در كليساهاي فرانسه انتقال يافت. نقش دو شيركه مقابل هم نشستهاند، يا عقابهاي دو سر و يا برندگاني كه گردن آنها هم پيچيده، تمام از روي پارچه هاي ايراني يا نقليههاي بيزانسي و اسلاميآنها الهام گرفتهاند. (ص 13- هنرهاي ايراني و آثار برجسته آن)
(د. م) فرشهاي ايراني در اروپاي قرن هفدم به بعد اثر عميقي داشته است. پادشاهان و اشراف زادگان اروپاگاه به داشتن يك قطعه فرش افتخار كردهاند. اي بسا نقاشان كه طرحها و رنگهاي فرشها را در تابلوهاي خود آشكار ساختهاند. (ص 27- هنرهاي ايراني وآثار برجسته آن)
(ا.ك) برخلاف نظر «گدار» كه معتقد است هنر هخامنشي در هيچ يك از دورههاي بعد اثر و نفوذي نداشت بايد گفت سير تحول و جريان ملي اين هنر در دورانهاي بعد ادامه يافت. در هند و شوروي و خاصه در پازيريك (كوههاي آلتايي) چند قالي و گليم وجل اسب و نمد يافته اند كه به سبب سرماي شديد از نابودي نجات يافته اند. اين آثار، خاصه قاليها و نمدها كاملاً تصاوير هخامنشي را به ياد ميآورند و احتمال ميرود در اثر تجارت، صنايع هخامنشي بر آن ديار انتقال يافته تا قرنهاي 3 و 4 ادامه داشته است.
(ص 7- هنرهاي ايراني و آثار برجسته آن- آذرتاش آذرنوش- چاپ دوم - 1355- شوراي عالي فرهنگ و هنر مركز مطالعات و هماهنگي فرهنگي)
برخورد شرق با غرب
(ا.ك) اسكندر مقدوني با لشكركشي به سوي شرق بر تماميسرزمينهاي تابع دولت هخامنشي دست يافت و اين دولت را برانداخت (330 ق.م) او سپس تا كنار رود سيحون (آمودريا) پيش رفت و از آنجا به هند تاخت. شايد اسكند فكر تلفيق تمدنهاي ايراني و يوناني را در سر داشت؛ اما مرگ نابهنگام به او مجال نداد كه اين فكر را تحقق بخشيد. سرداران اسكندر متصرفات وسيع او را ميان خود تقسيم كردند. ايران و سرزمينهاي خاوري به دست سلوكوس، سرسلسلة سلوكيان، افتاد. نخستين فرمانروايان سلوكلي بسيار كوشيدند تا در قلمرو خويش وحدتي نظير امپراتوري هخامنشي به وجود آورند. آنها برنامة وسيعي را براي اسكن مهاجران يوناني و مقدوني به اجرا گذاشتند و اسكندريهها و شهرهاي ديگري چون انطاكيه ] در سوريه[ و سلوكيه] در عراق[ بنا كردند. اما قدرت سلوكيان بيشتر در بخشهاي مركزي و غربي امپراتوري تمركز يافت، زيرا نواحي شرقي همواره زير فشار قبايل بيابانگرد قرار داشت. پارتيان آريايي نژاد از همين قبايل بيابانگرد بودند كه فصل بعدي تاريخ ايران را رقم زدند.
پارتيان ريشة آريايي داشتند و از ديرباز به صورت چادرنشين در استپهاي بين درياي خزر و درياي آرال ميزيستند. آنان كه سواركاركان و جنگاوراني ممتاز بودند، ابتدا در شمال شرقي ايرن استقرار يافتند و دولت اشكاني را بنيان گذاشتند (حدود 250 ق.م) گويا، نخستين پايخت آنها در نسا ] نزديك عشقآباد تركمنستان[ قرار داشت. پس از پيشروي به سوي باختر و بيرون راندن سلوكيان، تيسفون ] نزديك بغداد[ را به پايتختي برگزيدند. از زمان تشكيل دولتي اشكاني تا تبديل آن به يك قدرت بزرگ در برابر روم بيش از يك قرن طول كشيد. اشكانيان بر سرزمينهاي وسيعي ميان هند و آسياي صغير استيلا يافتند، ولي هيچ گاه نتوانستند امپراطوري متمركزي چون امپراتوري هخامنشي پديد آوررند.
در دوران تسلط سلوكيان- و حتي پس از آنكه اشكانيان بر جاي آنها نشستند- زبان و ادبيات و هنر يوناني در سراسر آسياي غربي اشاعه يافت. در يك جو التقاط گرايي، برخي خدايان يوناني به مجموعة ايزدان ايراني افزوده شدند؛ و يا آميختگي در صفات آنان رخ نمود. يوناني مأبي ] هلتيسم[ چنان تأثير عميقي گذاشته بود كه بعداً برخي از شاهان اشكاني روي سكهها خود را «يونان دوست» ميخواندند. اما ديري نگذشت كه سلوكيان مجبور شدند به ستنهاي قوميو گرايشهاي ملي مردم سرزمينهاي مفتوح توجه نشان دهند. بدين سان، به موازات جريان يوناني مآبي، روند «ايراني شدن» فاتحان نيز رخ نمود.
حضور فرهنگ يوناني در نواحي خاوري نجد ايران و آسياي ميانه بسيار نيرومندتر و پايدارتر بود. ابتدا، در ميانة سدة سوم قبل از ميلاد يك دولت مستقل يوناني- بلخي (باكتريايي) در نواحي ماوراء النهر و بلخ تشكيل شد. با هجوم يك قوم آريايي به نام سكاها، اين دولت سقوط كرد، اما بيانانگردان مهاجم تدريجاً اسكان يافتند و رنگ يوناني به خود گرفتند. دويست سال بعدتر، كوشانيان نيز كه يك دولت مقتدر در منطقه به وجود آورند، نه فقط از ميراث يوناني بهره بردند، بلكه تماسهاي سياسي و تجاري با امپراتوري روم برقرار ساختند.
آثار هنري به دست آمده از اين نواحي عموماً نشان از تأثير غربي دارند. مثلاً جامهاي شاخگون ]تكوك[ و مجسمههاي مرمرين كشف شده در نسا، كه محتملاً به اوايل دورة پارتها متعلق اند، مضمونهاي اساطيري و شيوة طبيعتگرايانة يوناني را به روشني نشان ميدهند. با اين حال، در هيچ با تسلط مطلق سنتهاي غربي روبرو نيستيم. بلكه آميختگي فرهنگي غالباً در هنرها به صورت سبكهاي التقاطي بروز ميكند. چنين است كه در سبك شناسي هنري اين منطقه اصطلاحاتي چون يوناني- باكتريايي، يوناني-0 ايراني و يوناني- بودايي به كار برده ميشود.
در اوايل توسعه و تحكيم حكومت اشكاني هنوز نميتوان از هنر ويژة پارتي سخن به ميان آورد. به قول گيرشمن، در آن زمان سه گروه هنر در ايران وجود داشت: هنر يوناني مآب ] هلنيستي[؛ هنر يوناني- ايراني؛ هنر خاص ايراني در واقع، مهاجران يوناني و مقدوني فقط به آثاري با ويژگيهاي يوناني علاقهمند بودند و محتملاً اين آثار را از فرا سوي مرزها وارد ميكردند. از سوي ديگر، اقليتي ممتاز از ايرانيان «يونان دوست» هنرمندان بوميرا كه سخت متأثر از جريانهاي غربي بودند، به كار ميگرفتند. در ميان اين دو گرايش، هنر عصر هخامنشي نيز هنوز خواستاراني داشت. اما از ميانة سدة اول ميلادي، جريان پيروي از سرمشقهاي يوناني متوقف شد و نشانههاي بازگشت به سنتهاي شرقي بروز كرد. شايد رونق اقتصادي در جامعة پارتي و خارج شدن هنر از انحصار نخبگان دليل اين تغيير بود. در شرايط تازه نوعي «ملي شدن هنرها» توأم با احياي عناصر كهن ايراني پديد آمد.