بخشی از مقاله
چکیده
دوران پرشکوه صفویه در طی قرن 11 هجری، دارای سه دوره فرهنگی و هنری بود که این سه دوره همزمان بود با سه پایتخت این سلسله یعنی تبریز، قزوین و اصفهان، که در هر یک از این شهرها و با روی کار آمدن شاهان مختلف، کارگاههای نقاشی متعددی مشغول به کار شدند. مطالعات صورت گرفته بیانگر این است که عالیترین مکتب هنری صفویه یا همان مکتب اصفهان، در طی دوره سوم و در اصفهان با تلاش هنرمندانی نظیر رضا عباسی بنا نهاده شد. مکتب اصفهان- که رکن اصلی آن جریان فرنگیسازی است- در زمان شاه عباس اول و با تکیه بر تلاشهای او در زمینههای سیاسی، بازرگانی، فرهنگی و مذهبی حاصل شد. همزمان با ورود هنرهای غربی بر اثر عوامل متعدد به ایران، نگارگری سنتی ایران رفته رفته روبه افول نهاد و جای خود را به هنر جذاب و جدید اروپایی _ همزمان بود با دوره فرهنگی رنسانسB داد که در آن دوران با حمایت حامیان قدرتمندی چون دربار و شاه مواجه بود.این مقاله در صدد است روند تاریخی و هنری تاثیرپذیری هنر اروپایی بر هنر سنتی ایران را طی دوران مکتب اصفهان بررسی کند.
مقدمه
کتابهای زیادی در رابطه با هنر دوران صفویه به چاپ رسیده است. کتابهایی در زمینه فعالیتها و مکتبهای صفویه و اینکه تا چه حد متاثر از سبکهای قبل از خود، مثلا سبک هرات، بوده است، از جمله»نقاشی ایران از دیرباز تا امروز« نوشته روئین پاکباز و » تاثیرات خارجی بر نقاشی ایران« و کتاب »بنیانهای مکتب نقاشی اصفهان« اثر اصغر جوانی. در زمینه هنر اروپا و رنسانس هم میتوان به کتاب »زندگی هنرمندان« اثر جورجو وازاری و سفرنامه »مسافرت سن ژان شاردن در ایران« اشاره کرد که البته دهها کتاب دیگر نیز قابل ذکر هست. این مقاله به صورت بنیادی است و جنبه توصیفی - تحلیلی و موردی - case of study - دارد. ضمن مطالعه روی منابع مکتوب از شیوه کتابخانهای و موزهای و همچنین آثار مادی و غیر مکتوب و بر پایه سوالات زیر بنا شده است: -1 آیا علاقه شاهان صفوی بخصوص مکتب اصفهان در پیشبرد هنر تلفیقی در ایران نقش داشته است؟ -2سبکهای هنری اروپا از چه طرقی وارد ایران شده است؟ -3 دیدگاه-های رنسانسی چه تاثیری بر هنر اروپایی و به موازات آن مکتب اصفهان داشته است؟ -4مکتب اصفهان چه تاثیریبرنقاشیسنتیایران-داشت؟
در یک بازه زمانی از تاریخ، گاهی شاهد تغییراتی در ساختار هر جامعهای میشویم، نکته قابل توجه این است که این تاثیرات یک شبه حاصل نشده است و اگر به گذشته برگردیم میبینیم که عوامل متعددی دست در دست هم دادند تا آن رخداد به وقوع بپیوندد.در مورد آشنایی هنر ایران با هنر اروپا نیز این مسئله جریان دارد. ایران در پی عوامل متعدد، خواه ارادی و خواه غیر ارادی، به جایی میرسد که در برابر هجوم زیادی از بایدها و نبایدها قرار میگیرد و گاهی ناگزیر است که آنها را بی چون و چرا بپذیرد و گاهی باید از خود بپرسد که این راه آمده درست است یا نه؟ که البته هرچند که از نظر او شاید پذیرفتن یک تحول جدید، کاری خوب و منطقی است، اما باز این زمان است که نشان میدهد این پذیرش به ضرر بوده است یا به نفع. گاهی این تغییرات تکمیل کننده جریانات جامعه است و گاهی به قیمت از دست دادن ارزشها تمام میشود. ارزشهایی که هویت چندین و چند ساله کشور را میسازند.هویت ایران نیز از دیرباز، و حتی از زمان باستان، به واسطه فرهنگش، به واسطه هنرش و به واسطه رفتارش شناخته شده است. هویتی که هر چند در طول تاریخ با تغییرات متعددی مواجه بود ولی باز با وجود این تغییرات اصلیت خود را حفظ کرد و نشان داد که آنقدر قدرت دارد که میتواند تغییرات را آنطور که میخواهد پذیرا باشد و از آنها استفاده کند. این موضوع در زمان حمله مغول به ایران قابل شهود و اثبات است. گرچه مغولان با حمله به ایران و ویرانیهای به بار آمده توانستند بر ایران دست یابند، اما غنای فرهنگی و هویت ملی ایرانیان موجب گردید که پس از تثبیت قدرت، با این فرهنگ کهن درآمیزند. از این رو عهد دهشتناک مغول به یمن خردورزی و هوشمندی ایرانیان به بستری برای پدیدار شدن یکی از دوره-های شکوهمند حیات فرهنگی و هنری ایران، یعنی عهد تیموری و صفوی منجر شد.در این دو دوران ما شاهد آثار و مکاتب هنری مهمی هستیم که همگی غنای فرهنگی ایران را در خود جای داده است. چه در عهد تیموری و سبک هراتش، که نگارههایش دارای روح و هویت است، و چه زمان صفوی و سبک اصفهانش، که با وجود نفوذ هنر بیگانه به داخل آن، باز شاهد رنگ و بوی ایرانی هستیم. اما گاهی اوقات با جستجو در آثار خلق شده در سبک اصفهان، جای تاسف میماند که چگونه در مقاطعی از زمان ما نفوذ هنر اروپایی را بر هنر سنتی نگارگری ایران، پررنگتر میبینیم و این زمان مصادف است با اوج دوران فرنگیسازی در ایران، که این امر خود باعث فاصله گرفتن از نگارگری و راه ورسم اصیل نقاشی ایرانی بود.
دیدگاهرنسانسیاروپا
برای آشنایی با روند تاثیرگذاری نقاشی اروپا بر روی نقاشی ایران لازم است قبلازهر چیز با تحولات نقاشی اروپای آن زمان آشنا شویم و اینکه نقاشی اروپا در پی چه الگوهای اقتصادی و سیاسی وارد کشورهای مختلف از جمله کشورهای اسلامی شد. گرچه درباره تاریخ دقیق پیدایش رنسانس، همیشه برای محققان زمان صدرصد قاطعی وجود ندارد و همواره بین آنها اختلافاتی هست، اما همواره بر این امر اتفاق نظر دارند که رنسانس از ایتالیا سربرافراشت و در کل اروپا جامه گسترانید، که سرمبدا تفکرات اولیه رنسانس یا این دوره نوزایی فرهنگی، اواسط قرن چهاردهم میلادی بوده و در قرن شانزدهم میتوان گفت که دوران اوج این عصر به حساب میآید و تا قرن هجده دورانی تقریبا 350 ساله را گذراند و تاثیرات فرهنگی و تفکرات نوینی را در طول تاریخ به جا گذاشت. دانشمندان به تازگی دریافتهاند که برخی از اندیشههای رنسانس، ریشه در همان دوران تاریکی یا دوران پرعظمت گوتیک که نزدیک به چهارصد سال بر هنر اروپا چیرگی داشت، دارد. طبق عرفانی که در زمانهای قبل از رنسانس در جامعه وجود داشت، دنیا را همواره "زندان موقت" میدانستند، که انسان همواره باید به این زندان بیاید، آزمون شود و برود. اما فرانسیس - برخی تاریخنگاران اورا پیامبر و نویدگر رنسانس میدانند - میگفت: دنیا مکانی است برای لذت بردن از زندگی. در صورتی که فرانسیس و پیروان او طبیعت را جلوهای از ذات پروردگار میدانستند و ستایش آنها را نوعی شکل معنوی میدادند، که در آن زمان با اعتراضات زیادی مواجه شد اما تفکرات او در نهایت در دوره رنسانس که کلا طرز فکرها به ابعاد بازتری راه پیدا کرد، مایه الهام و پیروی قرار گرفت. از دیدگاه هنرمندان رنسانس، هنر رم و یونان رشد یافته و ایده آل تلقی میشد و با توجه به سبکهای پیش از رنسانس همچون گوتیک بازگشت به سوی هنر رم و یونان در واقع بازگشت به سوی هنر کلاسیک بود و به منزله نوعی رشدیافتگی و نوزایی تلقی میشد. همانطور که نخستین فیلسوفان عصر رنسانس در قرن شانزدهم، هدف خود را از رنسانس، اینگونه تفسیر نمودند، که میخواهند به فلسفه یونان و اندیشههای فیلسوفان یونانی دست یابند - یونانیان و رومیان جهان را واقعیتی شناختی یافته بودند و مکانی برای زیستن و لذت بردن - .1 طبق تعریف رنسانس، از دیدگاه بوکهارت - که به شدت رویکردی ایتالیایی داشت - ، در روند رنسانس تنها طبیعتگرایی و گرایش به طبیعت نقش مهمی ندارد، بلکه خصلت علمی و روشمند که تماشاگر و هنرمند آن دوران با خود به همراه داشت، مهمتر از طبیعتگرایی بود. او نه تنها به طبیعت نگاه میکرد، بلکه طبیعت را از هم شکافت و حاصل تحلیلها و بررسیهای خود را به شکل روشمند ثبت میکرد.
رشد بالای جمعیت و ثروت ملی از طریق چپاول، رشد افراطی ناسیونالیسم، رشد علم در سراسر اروپا و خود بزرگ بینی و به موازات آن رشد فلسفههای برتریطلبانه بین اروپاییان مهمترین تحولات دوران رنسانس بود که به واسطه آن، علاوه بر نفوذ فرهنگ و تفکر اروپایی بر کشورهای دیگر از جمله کشورهای شرقیاسلامی، هنر و نقاشی اروپایی هم بواسطه این ارتباطات و مصرفها کم کم بر دیگر کشورها وارد شد و جای سبکهای قدیمی و سنتی را گرفت.2
تحولات هنری اروپا با روی کار آمدن عصر رنسانس
هنرمندان رنسانسی چون متاثر از اومانیستهای نوبنیاد بودند، و با توجه به اینکه آنها بر اصل انسانگرایی تکیه داشتند و ارج و منزلت انسان را در همه جهان بسیار بالا میدیدند، با این دید و بدون هیچ تردیدی، به خود این اجازه را میدادند تا از چهره خودشان و گاها انسانهای دیگر در نقاشیهایشان استفاده کنند.اومانیستها با دانشی که از عهد باستان داشتند تمدن نو آیین بنا نهادند، از این جهت جنبش انسانگرایان و به پیروی از آنها حرکت رنسانس، بیش از آنکه نوزایی هنر باشد، تغییر و تحولی در سیر اندیشههای انسانی به شمار