بخشی از مقاله
چراغ دروغ بی فروغ است
به امید معماریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امید معماریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد
1) امید معماریان، شهرام رفیع زاده و روزبه امیر ابراهیمی با انتشار اطلاعیه هایی پس از آزادی از زندان اعلام کردند که در زندان مورد خوشرفتاری قرار گرفته اند و در زندان به این نتیجه رسیده اند که در اعمال و رفتارهای خود اشتباهاتی کرده اند. بعید نیست که در روزهای آینده مشابه همین نامه ها و یا اعترافات توسط خانم محبوبه عباسقلی زاده یا فرشته قاضی و یا حنیف مزروعی
منتشر شود. این اعترافات نه تازگی دارد و نه عجیب است، تنها چیزی که عجیب است تکرار این روش مهوع و غیر انسانی توسط بخشی از حکومت جمهوری اسلامی است که باید تا کنون به این نتیجه رسیده باشند که 25 سال اعتراف گیری بی حاصل روشی نیست که بتوان آن را ادامه داد و یا تکرار کرد. من چون خودم در شرایطی مشابه این بوده ام و خودم چنین مشابه نامه ای که توسط امید و دیگران نوشته شده را نوشتم و تا کنون دو کتاب طنز و جدی( اعتراف و خانه امن) در این
مورد منتشر کرده ام و حداقل 15 برنامه تلویزیونی و فایل صوتی طنز در این مورد ساخته ام، می خواهم به توضیح شرایط و فضائی بپردازم که در مورد این افراد وجود دارد. من می دانم و احساس می کنم که چه بلایی سر این افراد آمده است و لذا می دانم که باید با آنان چه کرد و چگونه باید به آنان کمک کرد تا به آرامی از این شرایط به در آیند.
2) چرا اعتراف می گیرند؟
اعتراف گیری به چند مقصود صورت می گیرد:
اول: به دست آوردن اطلاعات عملیاتی توسط عضو تشکیلات مخالف یا دشمن. در این شرایط فرد دستگیر شده، چریک یا عضو تشکیلات سیاسی نظامی و یا عضو تشکیلات مخفی را آنقدر تحت فشار فیزیکی و روحی( شکنجه سیاه یا سفید) قرار می دهند تا او در اسرع وقت و قبل از اینکه اطلاعاتش بسوزد، اطلاعات تشکیلاتی و عملیاتی، محل قرارها، اعضای تشکیلات، نوع روابط با
خارج از کشور، محل اسلحه ها و سایر اطلاعات را لو بدهد. این فشارها به محض دستگیری آغاز می شود و معمولا بعد از به دست آمدن اطلاعات و یا سوختن قرارها و تخلیه اطلاعاتی فرد دستگیر شده از زیر فشار به جریان محاکمه منتقل می شود. در این شرایط زندانی در مدتی محدود( تا زمان تخلیه اطلاعاتی) تحت فشار بسیار سنگین و معمولا زندان انفرادی قرار دارد
وی را در زندان انفرادی قرار می دهند تا نتواند از وضع بیرون و تشکیلات با خبر شود. در این نوع اعتراف گیری شکنجه سنگین اعمال می شود که گاه تا سرحد مرگ پیش می رود، به همین دلیل تشکیلات قرار می گذارد که هر عضو دستگیر شده بعد از طی زمان سوختن اطلاعات مقاومتش را بشکند و اطلاعات سوخته را لو بدهد. این روش تقریبا در تمام سیستم های پلیسی( اعم از
سیاسی و جنایی و انواع جرم های سنگین) وجود دارد. در ایران نیز این روش همیشه و در حال حاضر نیز برای جرایمی مانند جنایت و جرایم اجتماعی و مواد مخدر وجود دارد و در موارد مانند ترور و جاسوسی واقعی نیز از این روش استفاده می شود.
دوم: شیوه دوم اطلاعات که از دنیای کمونیسم و توسط کا گ ب شروع شد و توسط پلیس سیاسی کشورهای دیگر ادامه یافت و در ایران نیز بطور خاص سالها مورد استفاده قرار گرفت، شیوه اعتراف گیری به منظور تخریب و ویرانسازی فرد زندانی است. در این شیوه( که برای مخالفین سیاسی و فرهنگی استفاده می شود) زندانی تحت فشار شدید قرار می گیرد تا اطلاعاتی علیه خودش و دوستانش بدهد و سپس او را وادار به نوشتن و گفتن این اطلاعات برای عامه مردم می کنند. علت گرفتن این نوع اعتراف چند چیز است:
الف: تخریب زندانی و شکستن اسطوره او و ویران کردنش نزد دیگران. با استفاده از این باور عمومی جامعه ایران که کسی که اعتراف می کند خائن است. این باور از گروههای نظامی و سیاسی
مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریکهای فدائی خلق و گروههای مسلح مبارز قبل از انقلاب ایجاد شد و بعدا در جریان تسویه حسابهای درونی گروههای سیاسی وارد باور اجتماعی شد. تفاوت مهمی که در این ماجرا وجود دارد این است که فردی که در جریان مبارزه
مسلحانه و یا سیاسی دیگران و تشکیلات را لو می دهد و اعتراف می کند، باعث گرفتاری دیگران و حتی مرگ آنها می شود، و لذا باید مقاومت کند. اگر یک چریک آمادگی تحمل شکنجه های غیر انسانی را ندارد حق ندارد اطلاعات گروهی را که مشغول عمل مسلحانه هستند داشته باشد. اما در مورد یک نویسنده یا سیاستمداری که مشغول مبارزه قانونی و یا علنی است، اعتراف کرد
ن به زور تنها به زیان خودش تمام می شود. نکته مهم اینجاست که برخی از نیروهای اسبق و یا
موجود گروههای مسلحی مانند مجاهدین خلق و جریان نیمه مخفی نیمه علنی مانند حزب توده، که بسیاری از رهبران شان زیر فشارهای مرگبار شکنجه مجبور به اعتراف و لو دادن دیگران و همکاری با نیروی امنیتی شدند، با یک مقایسه تلاش می کنند تا با ویران کردن کسانی که نویسنده یا سیاستمدار علنی هستند به نحوی خود را تبرئه کنند و یا مقاومت نیروهای سابق خود را یادآوری کنند. این در حالی است که یک مبارز مسلح وظیفه دارد مقاومت کند و اگر نکند باعث
ضربه به دیگران می شود ولی نویسنده ای مثل سعیدی سیرجانی یا فرج سرکوهی وقتی اعتراف می کند تنها علیه خویش عمل می کند. لابد این سووال پیش می آید که اعتراف یک نویسنده و یا یک نیروی علنی سیاسی باعث ایجاد تردید در کسانی می شود که به یک شیوه و نوعی مبارزه اعتقاد دارند. اتفاقا موضوع مهم همین جاست. تا وقتی چنین باوری وجود دارد، بازجویان اعتراف
خواهند گرفت و شکنجه خواهند داد. من بر این باورم که یک بار باید این باور را رها کنیم و بگوئیم کسی که اعتراف کرده است تحت فشار به این وضع تن داده است. اگر این باور را علنی کنیم هم جریان اعتراف گیری را پایان خواهیم داد و هم مانع حذف کسانی از صحنه سیاسی خواهیم شد که نه اهل مبارزه تند بودند و نه قهرمانی که تاسرحد مرگ مقاومت می کند. افرادی که به ستم و جور تحت فشار قرار گرفتند تا شخصیت شان نابود شود. اگر این باور را رها کنیم دیگر سیامک پورزند و احسان طبری و کیانوری و بسیاری دیگر به دلیل اعترافات شان از تاریخ سیاسی ایران به زباله دانی نخواهند افتاد. ما باید بایستیم و به آنکه تحت فشار اعتراف کرده است خوش آمد بگوئیم و از او بخواهیم مدتی استراحت کند تا خود را بازسازی کند و به زندگی سیاسی اش( اگر خواست) بازگردد. یک بار به بازجوی شکنجه گر بگوئیم که اعترافات را باور نمی کنیم. بگوئیم که برای ما،
سعیدی سیرجانی بعد از اعتراف هم همان نویسنده توانا و محقق بزرگی است که پیش از آن بود. بگوئیم که فرج سرکوهی بعد از اعتراف همان سردبیر بزرگ آدینه بود که زحمتی بزرگ را سالها انجام داد. بگوئیم امید معماریان و روزبه امیر ابراهیمی برای ما همان آدمهایی هستند که پیش از نامه نویسی بودند. ما باید اعلام کنیم که هر کسی که تحت فشار قرار می گیرد و رنج اقدام علیه خود را تحمل می کند، حق دارد برای بیرون آمدن از زیر فشار اعتراف کند و ما باید اعلام کنیم که او تحت فشار بوده است، حتی اگر خودش بگوید که تحت فشار نبوده است. وقتی کسی مانند امید معماریان از شهر تهران محو می شود و پس از دو ماه از زندان انفرادی بیرون می آید، این خودش
فشار است، به او خوش آمد بگوئیم و اعلام کنیم که اعترافاتش را به عنوان حرف هائی که تحت فشار زده شده است می شنویم و نمی پذیریم و اجازه نمی دهیم یک بازجوی لجن زورگو یک شخصیت انسانی ارزشمند را به لجن بکشد.
ب: اعتراف گیری علیه دیگران جهت ضربه زدن به جناح های سیاسی: گاهی اوقات اعتراف گیری نه برای ویرانسازی یک فرد، بلکه به قصد لکه دار کردن دیگران صورت می گیرد. در این حالت از میان نیروهای فعال اجتماعی که در جبهه و جناح مشترک قرار دارند فرد یا افرادی با مشخصات ویژه انتخاب می شود: کسی که از پشتیبانی سیاسی جناحهای قدرت برخوردار نباشد، کسی که
دارای نقاط ضعف شخصی باشد( مثلا در مورد یکی از اعتراف کنندگان اخیر فشار از طریق نگرانی او برای مادر بیمارش صورت گرفت، در یک مورد دیگر رابطه عاشقانه و کاملا مشروع زندانی که باعث دلتنگی او برای نامزدش می شد به عنوان نقطه ضعف انتخاب شد، در مورد غ. ک. که نامه عفوخواهی نوشت وضع بیمار فرزندش به عنوان نقطه ضعف مورد استفاده قرار گرفت. در برخی
موارد مصرف مشروبات الکلی، داشتن روابط اخلاقی ای که از نظر جمهوری اسلامی ناپسند است به عنوان نقطه ضعف استفاده شد.) و یا به لحاظ فردی شخص ضعیفی باشد( داشتن ضعف جسمی مانند پیری و یا بیمار بودن و نحیف بودن زندانی)، چنین افرادی انتخاب می شوند و مورد فشار و بازجویی قرار می گیرند، این افراد ابتدا، چنان که توضیح خواهم داد، تحت فشار و ترس و
تنهایی و یا شکنجه جسمی وادار به اعتراف اخلاقی علیه خود می شوند و سپس از آنها خواسته می شود برای فاش نشدن اسرارشان، علیه موضع سیاسی خود و یا دیگران حرف بزنند. معمولا در این شرایط زندانی احساس تنهایی می کند و احساس می کند همه کسانی که بیرون و آزاد هستند او را رها کرده و تنها گذاشته اند. او را وادار می کنند تا علیه دیگران موضع بگیرد تا مسائل خصوصی اش یا مسائل خانواده اش فاش نشود و خود از زیر فشار بیرون بیاید. در این شرایط
زندانی فکر می کند بعد از بیرون آمدن از زندان از کسی که علیه او حرف زده عذرخواهی خواهد کرد و یا اینکه همه خواهند دانست که او تحت فشار چنین اعترافاتی را کرده است، به همین دلیل علیه دیگران حرف های کلی و کلیشه ای می زند. از این اظهارات بدیهی است که نیروهای امنیتی نمی توانند استفاده کنند، چون خودشان به واهی بودن و بی پایه بودن آن مطمئن هستند، اما برای تسویه حساب های سیاسی، بخصوص در شرایط خاصی مانند انتخابات از آن بهره می برند. من
فکر می کنم هشتاد درصد کسانی که در طول 5 سال گذشته مورد اعتراف گیری قرار گرفته اند، بدون استثناء محض رضای خدا یک جمله ای هم در مورد مصطفی تاج زاده گفته اند و اکثر این افراد کسانی هستند که حتی یک بار هم برخورد مستقیم با تاج زاده نداشته اند.
3) از من چگونه اعتراف گرفتند؟
نخست این را بگویم که وقتی نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سیاسی در روزنامه آغاز کردم، می دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتی تحمل زندان طولانی واهمه نداشتم و ندارم. و این را هم نه فضیلتی می دانم و نه برای دیگران لازم می دانم
. از شکنجه و کتک خوردن هم نمی ترسیدم و نمی ترسم، حتی تنهایی هم مرا ویران نمی کرد و نمی کند، ساده ترین دلیلش اینکه در هر باری که زندان رفتم توانستم بازجو را راضی کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ریختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهایی نبود. مشکل من یک باور فردی بود، این باور که اعتقاد به هیچ باور سیاسی ارزش رنج کشیدن را ندارد. این را گفته بودم که
براساس بررسی خودم من در طول بیست سال ده بار تغییر کرده ام، همیشه فکر کرده بودم که برای باوری که دو سال بیشتر عمر نمی کند نباید سه سال زندان ماند. کسانی که برای اصلاحاتی که چهار سال طول کشید پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من یک اشتباهی کرده اند.
من باور ندارم و نداشتم که کسی که می نویسد و یا فعالیت علنی سیاسی می کند و قصد از بین بردن حکومت را ندارد، نباید در زندان بماند. در سومین شماره یا چهارمین شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگیر کردند به هرچه بگویند اعتراف می کنم ولی بدانید که باور ندارم. حتی در فاصله دو زندان نیز کتابی نوشتم به نام اعتراف در همین مورد، و نکته جالب اینکه آیه قرآنی که در ابتدای اعتراف اجباری من در کتاب اعتراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آیه ای بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم. من به مقاومت کردن برای قهرمانی
اعتقاد نداشتم، چرا که این فرمول که از نظر ذهنی برای من مردود بود، اتفاقا همان فرمولی بود که بازجوی من انتخاب کرده بود. او می خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرایط سخت تر شود. من نه می خواستم مقاومت کنم و نه به این نوع مقاومت باور داشتم. من چیزی برای لو دادن نداشتم. هر کاری کرده بودم علنی بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان می دانستند.
گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت( که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.
من دوبار زندانی شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجویی من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجویی با لهجه شیرازی که هرگز او را ندیدم و یک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضی مقدس( احمدی) انجام گرفت. در این بازجویی ها که شاید پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرایط زندان انفرادی صورت گرفت، از تنها چیزی که از من نپرسیدند نوشته ها و اعمال سیاسی ای بود که انجام دادم. عمدتا بازجویی حول و حوش مسائل شخص
ی و خصوصی من صورت گرفت. آنها می خواستند در مورد رابطه عاطفی ای که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بیاورند. می خواستند این رابطه را تبدیل به یک پروژه ضداخلاقی کنند. من چه در این مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلی خیلی راحت و بدون اینکه حتی به جمله دوم برسد همه چیز را گفتم. در مورد علت جدا
شدن من از همسر سابقم پرسیدند، برایشان نوشتم: آیا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام علیه امنیت ملی است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟ بازجو خندید و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب می داد این بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقی در من جسته بودند مسائلی بود که من آنها را اصلا ضداخلاقی نمی دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اینجا بود که من نمی فهمیدم که من طنزنویس و کتاب نویس چرا باید در مورد مسائل خصوصی زندگی ام برای بازجو توضیح بدهم؟ من حتی از فاش شدن این مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون می دانستم مردمی که قرار است مرا به خاطر خوردن
مشروبات الکلی و یا داشتن روابط عاطفی یا مشکلات خانوادگی محکوم کنند، همان مردمی هستند که مشروب می خورند، روابط عاطفی دارند و به علت مشکلات خانوادگی زندگی شان از هم می پاشد. مشکل من این بود که از بازجویم می خواستم محض رضای خدا مرا به اقدام علیه امنیت ملی متهم کند، اما گویی او می دانست که این اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقیر نمی کند، بلکه اندازه مرا بزرگ می کند. در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در یک نوار
ویدئویی به اشتباهاتی که در زندگی داشتم اعتراف کنم. این اعتراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم یک دفاعیه کامل از خودم بود. چیزی که همیشه می گفتم. گویی فقط به این دلیل ضبط شد که من عادت کنم جلوی دوربین بنشینم. اما این اعتراف بازجو را راضی نکرد. بار دوم از من خواسته شد علیه دیگران حرف بزنم، من به آنها گفتم علیه خودم هرچقدر بخواهید حرف می زنم ولی در مورد دیگران مرا معذور بدارید. تمام دلخوشی آنان این بود که من در این مصاحبه یک جا بگویم که
به دلیل اینکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقی شدم، از اسلام و تفکر انقلابی دور شدم و این آغاز اشتباهات من بود. من نمی فهمیدم این به چه درد بازجو می خورد. آیا مردمی که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اینکه من به دلیل فساد اخلاقی به این نوشته ها و فکر ها رسیده بودم، به فساد اخلاقی هم علاقمند می شدند. ویدئوی دوم به مدت چهل دقیقه
و با همین حرفها گفته شد. اما بازجو دو روز بعد آمد و گفت یک ویدیوی دیگر ضبط کنیم و من همه چیز را بگویم، ولی به روابط عاطفی و مفاسد اخلاقی اشاره نکنم بلکه به انحراف فکری ام اشاره کنم. این یعنی همه آن چیزی که بخاطرش پانزده روز و شب تحت فشار بودم. این نوار هم ضبط شد و رفت. به من گفته شد که هرگز از این نوار استفاده نخواهد شد. من هم هرگز از پخش ان واهمه ای نداشتم، هیچ چیزی بدتر از آنچه همه در مورد من می دانند وجود ندارد و نداشت که در آنجا گفته شده باشد.
اما داستان زندان دوم جور دیگری بود.
وقتی برای بار دوم زندان رفتم، من کاملا تغییر کرده بودم. در طول یک فاصله دوساله من دو سفر به خارج رفته بودم، حداقل پانصد مقاله در فاصله دو زندان نوشته بودم و پانزده کتاب در همان فاصله چاپ کرده بودم. آدمی بسیار سرشناس شده بودم که حالا دیگر باید مرا می شکستند. من پیشتر از آن خود را بارها شکسته بودم. بارها گفته بودم که قهرمانی روش نویسنده نیست، توضیح بدهم
که گاهی این نوشته و گفته من به عنوان مخالفت من با شجاعت در بیان حقایق تلقی می شود، در حالی که چنین نیست. اگر من به این شجاعت اعتقاد نداشتم همین کتابها را و مقاله ها را نمی نوشتم و این همه رنج نمی کشیدم. مشکل من این بود و هست که قهرمانی اگر وسیله ای شود تا نویسنده از کارش باز بماند، این سم است. به هر حال این بار من با یک پرونده ضخیم، هم
از سوی دادگاه انقلاب و هم از سوی مرتضوی، زندانی شدم. این بار همه چیز فرق می کرد. فشار سلول انفرادی برایم غیر قابل تحمل شده بود، این بار دیگر بحث بر سر مسائل اخلاقی نبود. در خانه من هم نه بطری مشروبی پیدا کرده بودند و نه حرفی از روابط غیراخلاقی بود. این بار دایره روابط گسترده سیاسی من را به میان کشیده بودند،