بخشی از مقاله

امپرسیونیسم در نقاشی


فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه 2
پیدایش سبک امپرسیونیسم 3
هنرمندان این سبک 3
فلسفه امپرسیونیستی 4
پیدایش امپرسیونیست در اروپا 6
تاثیرات نور در امپرسیونیست 9
عناوین دیگر امپرسیونیست 10
نتیجه 21
منابع 22

مقدمه
همگان می دانند نقاشی که شاخه ای از هنر های تجسمی است سبک ها و شیوه ها مختلفی از جمله امپرسیونیسم و ... است شناخت و بررسی این سبک ها کمک بسزایی در بالا بردن توانایی های عقلی و عملی خواهد داشت.هدف از بررسی سبک امپرسیونیسم تاریخچه آن که چه قرنی بوجود آمده و از کجا سرچشمه گرفت و به کجا ختم می شود. امپرسیونیسم مهمترین پدیده هنر اروپایی در سده ی نوزدهم و نخستین جنبش نقاشی سبک ها روبروست.

امپرسیونیسم مکتبی است که به سبب برخی نظرات مشترک و به منظر و عرضه مستقل آثارشان در کنار هم قرار گرفت هسته اولیه جنبش رامنه، رنوآر، سیلی شکل دادند این هنرمندان با چند تن از هنرمندان دیگر گروهی را تشکیل دادند که به آنها انجمن بی نام هنرمندان نقاشی، پیکره ساز و چاپگر گویند و نمایشگاهی برگزار کردند در همین نمایشگاه عنوان یکی از نقاشی های منه (امپرسیون : طلوع آفتاب) بهانه ای شد که لویی لورا – روزنامه نگار نشریه ی ساری واری- آنان را به مشخره(امپرسیونیست) خواند این عنوان از سوی اعضای گروه پذیرفته شد .


منظور از مطالعه و تحقیق این شیوه آشنایی با سبک ها و روش کار آنهاست که ما به خلاصه ای از شیوه ی کار امپرسیونیسم در اینجا اشاره کردیم و هنر بطور کلی، قدرتمند ترین شیوه ی بیانی است که انسان بوجود آورده است تا از طریق آن درباره ی جهان، انسان یا درون خود مفهومی را بیان کند. آثار هنری نتیجه و احساس بشر هستند و احساسات و ادراکات او را نسبت به جهان نمایان می کند.

پیدایش سبک امپرسیونیسم
مهمترین پدیده هنر اروپایی در سده نوزدهم و نخستین جنبش نقاشی مدرن به شمار می آید. امپرسیونیسم مکتبی با برنامه و اصول معین نبود بلکه تشکل آزادانه ی هنرمندانی بود که به سبب برخی از نظرات مشترک و به منظور عرضه ی مستقل آثارشان در کنار هم قرار گرفتند. اینان نظام آموزشی متداول و هنر آکادمیک را مردو د می شمردند و نیز با این اصل رمانتیسم که مهمترین مقصود هنر انتقال هیجان عاطفی هنرمند است ، مخالف بودند. اما برعکس این نظر رئالیست ها را می پذیرفتند که مقصود هنر باید ثبت پاره هایی از طبیعت و زندگی به مرد روحیه علمی و فارغ از احساسات شخصی باشد. بر این اساس


می توان امپرسیونیسم را ادامه منطقی رئالیسم صده نوزدهم دانست.
هنرمندان این سبک
هسته ی اولیه ی این جنبش را منه، نوآر، سیسلی و بازی شکل دادند. آنان پس از تشکیل«انجمن بی نام هنرمندان نقاش، پیکره ساز و چاپگر» آارشان را در عکاسخانه نادر به معرض دید عموم گذاشتند.
در همین نمایشگاه عنوان یکی از نقاشیهای منه{امپرسیون: طلوع آفتاب} بهانه ای شد تا لویی لروا- رونامه نگار نشریه شاری واری- آنان را به مسخره «امپرسیونیست» بخواند.
تنوع آثار این نقاشان باعث شده است که امپرسیونیسم را نه چون یک سبک متمایز بلکه حساسیت مشترک هنرمندان مزبور نسبت به روح زمانه بدانند.
در واقع، مشخصات سبک امپرسیونیسم را در منظره های اولیه رنوآر، و در آثار منه، پیسارو، سیسلی و مریزو می توان باز شناخت.

فلسفه امپرسیونیستی
زیباشناسی در عصر امپرسیونیسم به اوج بسط و کمال خود می رسد و معیارهای خاص آن، یعنی نگرش منفعل و فکورانه به زندگی، زودگذری و ناپایداری و احساس گدائی متبنی بر لذت جوئی است. مرم درباره اسرار هستی و عمق روح بشری یاوه می سرایند، یزهایی معقول را لوس و بی مزه می دانند و می خواهند در چیزهای ناشناخته کندو کاو کنند.
نسبت به آرمانهای زاهدانه و چشم پوشی از جهان اظهار اعتقاد و اخلاص می کنند.


امپرسیونیسم به عنوان آخرین سبک معتبر هنری در پایان قرن به بایگانی هنر خوانده می شود. در حالی که متفکران آن مردمی مایوس و دست از جان شسته اند. که با همه قطع رابطه کرده اند. گروهی دائم الخمرند و برخی خانه به دوش و دربدر، وان گوگ و چند تن دیگر مدتی را در تیمارستان می گذرانند و بیشتر عمرشان را در قهوه خانه و سالنهای موسیقی و فاحشه خانه ها و بیمارستانها می گذرانند این فلسفه، جهان متمدن را به منزله کارگاه بزرگ هنرمند و خود هنرمند را به چشم بهترین کارشناس می نگرد.«دالامبر» وقتی گفته بود:«روا به حال هنری که تنها در چشم هنرمندان زیبا باشد»!


فلسفه زیبا شناخت امپرسیونیسم حاوی مقدمه جریان کامل تولید برای مصرف خانواده هنر است. امپرسیونیسم دو نوع هنرمند جدید را پرورش می دهد که در دو قطب مخاطب، از جامعه بیگانه شده اند:
قلمزران جدید و کسانی که برای گریز از تمدن غرب به سرزمینهای دور و بیگانه پناه می برند. یک امپرسیونیست راستین در پی آن بود که دریافت بصری آنی از یک صحنه- به خصوص منظره طبیعی را ثبت کند.


از این رو، او به نقاشی در دامان طبیعت- که نقاشان باربیزن آن را قبلا آزموده بودند- روی آورد. بدین سان، منظره نگاری به هنری بدل شد که در آن نقاش می کوشید تصویر منعکس شده بر روی شبکیه چشم را از نو بسازد، و معادل کیفیت زنده چشم انداز تابناک را به مدد رنگها بیافریند. او فامهای خالص را در هم می آمیخت ولی از رنگ های موضعی نیز یکسره چشم نمی پوشید.
سایه ها را نه با رنگهای خاکستری و سیاه، بلکه به مرد مکمل رنگهای اشیا نشان می داد.


با حذف خطهای مرزی، خصلت بارز شکل اشیا از میان رفت؛ و نقاشیهای امپرسیونیست به تصاویری از نور و جو، و بازیهای رنگ مستقیم و انعکاسی بدل شد. منه، پیسارو، و سیسلی به تکمیل تجربه های رنوآور پرداختند. مانه- محتملا با پافشاری مریزو و منه- نقاشی هوای باز را پذیرفت و رنگامیزی طیفی رنوآور را با نقاشی تابناک خود در آمیخت. در سالهای بعد، منه تجزیه و تحلیل دریافتهای بصری را با دقت تمام ادامه داد.


پسیارو و تحت تاثیر سرا به نظریه نئوامپراسیونیسم جلب شد. ولی رنوآر با تاکید بر طراحی خطی، به اسلوبی لطیف در پیکرنگاری زنان برهنه دست یافت.
عادت نقاشی کردن در زیر آفتاب تابان، استفاده از فامهای خالص برای انتقال روشنایی طبیعت، و کار بست تکضبربه های قلم بر روی بوم، از ویژگی های منظره نگاری امپرسیونیسم بودند(سرا وسایدنئو امپرسیونیست ها کوشیدند پایه ای علمی برای این دستاوردهای بیابند)منه تنها هنرمندی بود که همواره به این اصول وفادار ماند.


پیدایش امپرسیونیست در اروپا
در دهه 1890، امپرسیونیسم سراسر اروپا را فرا گرفت، و سپس به آمریکا راه یافت. ولی مقارن با تثبیت اصول امپرسیونیسم، واکنشهایی نیز علیه آن بروز کرد. اشتیاق به ثبت واقعگرایانه دریافتهای لحظه یی، حذف جنبه های تمثیلی و ادبی از نقاشی، نفی برخورد عاطفی با موضوع و دلبستگی به عینیت، تمرکز بر حالتهای گذرا و اتفاقی به بهای نادیده گرفتن شناختی بعدی در اروپا، تاریخ تلاش برای بازگردانیدن«معنا» به اثر هنری بود.

حتی، نسلی که در دامان امپرسیونیسم پرورش یافت، کوششهایی را برای آزادسازی رنگ و خط از کارکرد بازنمایی صرف آغاز کرد؛ در پژوهشهای خود به راههای استفاده از ارزشهای عاطفی یا نمادین این عناصر دست یافت. با این حال کمتر نظریه هنری مدرن را می توان شناخت که بر اساس کشف رنگ امپرسیونیست ها استوار نبوده باشد.


امپرسیونیسم نهضتی بود که در نقاشی قرن 19 میلادی به قصد آزادکردن این هنر از قید قوانین متقلب نقاشی کلاسیک در فرانسه بوجود آمد و اساس این مکتب تاثرات بصری گذرای هنرمند بود. البته باید دانست که این جنبش هنری قبل از آنکه یک نوع عکس العمل در برابر قوانین خشک و یکنواخت آکادمیک (مدرسه ای) باشد. یک موفقیت بزرگ علمی درباره نحوه رویت اشیا و پدیده هاست. در این جریان که گروهی از نقاشان جوان که همزمان به نوع بخصوصی از نگاه به عالم مطلع و متحد شده بودند، گرد هم آمدند. اینان که معمولا در هوای آزاد مشغول نقاشی و رنگ آمیزی تابلوهای خود بودند به این نکته واقف شدند که مثلا برای بدست آوردن یک رنگها یه سبز، می توانند از مجاورت رنگ آبی ورزد بهره ببرند. درنتیجه لکه های رنگی که توسط نقاش بر روی تابلو قرار می گرفت.فضا و جلوه ای رنگی ایجاد می کند که با واقعیت بیشتر برابری می کند.


نقاشان امپرسیوسیت دریافتند که از روشنی یا تیرگی هر رنگی به یاری رنگی دیگر کاسته یا بر آن افزوده می شود. رنگ دوم را مکمل رنگ اول خواندند واز اینجا نظریه رنگهای مکمل پدید آمد.
نقاشان امپرسیونیست دریافتند که از روشنی یا تیرگی هر رنگی به یاری رنگی دیگر کاسته یا بر آن افزوده می شود. رنگ دوم را مکمل رنگ اول خواندند واز اینجا نظریه رنگهای مکمل پدید آمد.


نقاشان امپرسیونیست موضوعاتی را از طبیعت انتخاب می کردند که بتوانند شرایط رنگی را به نحوی فراهم سازد تا خاصیت رنگهای مکمل و تاثیر و تاثر رنگها را در یکدیگر نشان دهد. مناظر آفتابی، سبزه ها و درختان و مناظر شهری و روستایی را که در اطراف خود می دیدند. بهترین موضوع برای صحنه های نقاشی می یافتند که تنها رنگها در آن بازی گر بودند و در ضمن ظهور نهضت امپرسیونیسم پدیده ای جدا از پدیده های اجتماعی آن زمان نبود.


برخی از عواملی که در بوجود آمدن شیوه امپرسیونیسم تاثیر داشتنند، عبارت اند از:
1) پیشرفت علوم شیمی، فیزیک و تحقیقات دانشمندان درباره رنگها.
2) گسترش فعالیت های آموزشی از طریق هنرکده ها و کارگاه ها نری.
3) توجه بیشتر به واقع بینی به جای ذهنین گرایی.
4) پیشرفت صنایع و تحریک در جامعه
5) نفی شیوه های رسمی گذشته و تمایل هنرمندان به نوآوری.


6) اختراع عکاسی و از رونق افتادن کار نقاشان طبیعت گرا و رواج مطبوعا متنوع هنری.
7) تحول سیاسی و اجتماعی برای بررسی دقیق تر این شیوه لازم است از نقاشان قبلی شروع کنیم.در میان نقاشانی که در بوجود آوردن امپرسیونیسم سهیم داشتند می توان از دو نقاش فرا سوی فرنسوا میلی(1814-1875 م) وکامیل کورو(1796-1875 م) را نام برد.
نقاشیهای این هنرمندان اغلب شامل مناظر زندگی روستایی بود که در زمانی کوتاه، حتی یکی دو ساعت با رنگ وروغن بر روی پرده های کوچک نقاشی می شد.
اندازه تابلوهای آنان معمولا کوچک بود و غالبا کار نقاش به سرعت انجام می شد.


کورو نقاشیهایش سخت پای بند «حقیقت لحظه» بود که بعدا نقاشان امپرسیونیست آن را برای خود به عنوان اصلی مهم مدنظر قرار دادند. در ضمن امپرسیونیسم شیوه ای بود که بد«رنگ و نور» تاکید داشت ومی خواست با عکاسی- که میدان فعالیت نقاشان را تنگ کرده بود به رقابت برخیزد. بدین سبب توجه نقاشان بیش از هر زمان دیگر به رنگ و نور معطوف شد به حدی که آن را به عنوان عنصر برتر در تابلو نقاشی بحساب آورند.


در سال 1874، نقاشی به نام کلود مونه(1840-1926 م)نمایشگاهی از آثار نقاشی خود که به شیوه امپرسیونیسم نقاشی شده بود در پاریس به معرض نمایش گذاشت.
نقاشان امپرسیونیست اغلب به احوالات آدمی توجهی نداشتند و کمتر جریانی معنی فلسفی یا شاعرانه هر یک از نقاشان امپرسیونیست جلوه های رنگ و نور را به نحوی مورد مطالعه و آزمایش قرار داده اند که از وی تحت یک زاویه مشخص از منظره کلیسا «روئن» فرانسه در ساعات مختلف روز نقاشی کرد.


هدف این نقاش مطالعه کیفیت نور در ساعات مختلف روز بود.


تاثیرات نور در امپرسیونیست
شکلهای مذکور بخوبی نشان می دهند که چگونه نور صبحگاهی، نیمروز و غروب آفتاب، رنگ را تغییر می دهد. به همین دلیل گفته شده است که: «نور ورنگ» و شعبده های آن ها خاطره بعضی از نقاشان امپرسیونیست را چنان به خود مشغول کرد که از بسیاری مسائل دیگر نقاشی، چون روشنی اشکال و تناسب خطوط آن می شود وچشم از لذت دیدن حدود مشخص و اشکال متعادل محروم می ماند»


و نی زمی خوانیم که روزی یکی از ببینندگان تابلوهای ما نه از او سوال می کند:«قهرمان این پدیده کیست؟ ما نه گفت: قهرمان هر پرده ای نور است. وی در جایی دیگر گفته است: در طبیعت خط وجود ندارد، چه خط از تضاد رنگها حاصل می شود و در حقیقت خط حد رنگ است. این گفته ها اشتغال اساسی نقاشان امپرسیونیست را نشان می دهد.


نقاشان امپرسیونیست با مشاهده هر منظره ای، اثر آنی آن را که در اثر رویت منظره در چشم نقش می بندد به روی پرده می آوردند.
در چنین شرایطی حدود اشیاء روشن و واضح نیست و رنگها نیز طبیعی بنظر نمی رسند.
به عبارت دیگر، اساس شیوه امپرسیونیسم همان توجه به اثر آنی و تصادفی مناظر، یعنی پرداختن از «بو» به «نمود» است.
خصوصیات شیوه امپرسیونیسم را بصورت زیر خلاصه می کنیم:
1) ترک کردن آتلیه ونقاشی کردن در فضای آزاد.
2) توجه به تاثیرات تغییرات نور در رنگ، در ساعات مختلف روز.
3) تاثیر«جو» در رنگها و توجه به رنگهای طبیعت که در فواصل مختلف قرار دارند.


4) انعکاس رنگهای اشیای مختلف در یکدیگر و تاثیر رنگهای پیرامونی(انعکاس نورهای فرعی در یکدیگر)
5) در کنار هم قرار دادن رنگهای مکمل، به منظور ایجاد شادابی و درخشندگی بیشتر رنگها.
6) ترکیب نکردن رنگها در یکدیگر تا حد امکان و بکار بردن رنگهای خالص و ناب.
البته علاوه بر جنبه های فوق بایستی به این نکته نیز اشاره کنیم که عوامل دیگری موجبات تغییر و تحول در اسلوب نقاشی را بوجود آورده اند که تا به حال به اهمیت زیادی داده نشده است.


شیوه امپرسیونیسم توسط نقاشان نام آوری که در فرانسه بیش از سایر نقاط گرد آمده بودند ادامه داده شد. هر نقاشی پای بند«احساس گرایی» خویش بود و به صورتی جداگانه و متفاوت با دیگران نقاشی می کرد.
لیکن علی رغم تمام اختلافهایی که بین آثارشان وجود داشت، تماما از اصول امپرسیونیسم پیروی می کردند. این نقاشان می کوشیدند تا در مسیری تازه تر پای نهند؛ بنابراین عناوین دیگری را به خود اختصاص دادند.


عناوین دیگر امپرسیونیست
عنوان های دیگر عبارتند از: پست امپرسیونیسم(بعد از امپرسیونیسم) دیویزیونیسم یا (نئوامپرسیونیسم). با صورت گرفتن تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرن نوزدهم در اروپا، توقعات هنری نیز دگرگون شد. پیشرفتهایی که در زمینه های مختلف علوم و بویژه هنرها بوجود آمده بود موجب پدیدار شدن گروهی از هنرمندان نقاش گردید، که شیوه جدیدی را پایه گذاری کردند.
از این پس هنرمندان بیشتر متوجه احوال عادی مردم و زندگی طبقات پائین گردیدند.


شیوه جدید همانا«امپرسیونیسم»، نامیده می شود که بزرگترین تحول تاریخ هنر نقاشی در نیمه دوم قرن نوزدهم می باشد. این تحول به منزله حرکتی جسورانه در تاریخ نقاشی ثبت شده است، بطوریکه حتی قابل مقایسه با جنبشهایی که بعدا در زمینه نقاشی جهان بوجود آمدند، نمی باشد.
اولین نمایشگاه گروهی نقاشان امپرسیونیسم یعنی آثار:(مونه، رنوار، پیسارو، سیسلی، دگا، گیومن موریزو) به سال 1863 م، در پاریس برگزار شد. این نمایشگاه توسط منتقدین هنری به عنوان«نمایشگاه مردو دین» معرفی شد و مورد انتقاد قرار گرفت. منتقدین روش نقاشی آنها را توهینی به عالم هنر به شمار آوردند.


آرنولد هاورز درباره بدتری هنر نقاشی بر سایر هنرها در زمان امپرسیونیستها چنین می نویسد: «شغل نقاشی چقدر شادی آفرین تر از حرفه نویسندگی است. نقاشی نه تنها به عنوان پیشرو ترین هنر زمان بر همه هنرهای دیگر غالب می شود، بلکه محصولاتش نیز از نظر کیفی برد دستاورهای ادب و موسیقی سبقت می گیرد، خصوصا در فرانسه، که بدرستی می شود در موردش ادعا کرد که شعرای بزرگ این دوره نقاشان امپرسیونیست بودند»


نقاشان امپرسیونیست، به جای مصور کردن وقایع تاریخی، موضوعات اسطوره ای، صحنه هایی از زندگی اشراف، روی به طبیعت آورند و موضوعاتی از قبیل زندگی مردم و مناظر طبیعی را بدون بهره گیری از مفاهیم ادبی و فلسفی، بر روی پرده های نقاشی خود شکل دادند. نویسنده فوق در مورد امپرسیونیسم نکات دیگری را مطرح می کند که ما آنها را عینا نقل می کنیم:


«امپرسیونیسم یک سبک شهری است، چرا که تغییرپدیری، ریتم عصبی، تاثرات ناگهانی، تند ولی همواره گذرا را توصیف می کند؛ و دقیقا با همین کیفیت، بد بسط عظیم مشاهده حسی، حدت تازه حساسیت، تحریک پذیری نو دلالت دارد...»
تفوق لحظه بدبقا و استمرار، این احساس که هر پدیده، یک احساس و یک طرح تکرار ناپذیر است و موجی است که بد شط زمان می لغزد و رودخانه ای که«دوباره نمی توانی در آن گام نهی» ساده ترین فرمولی است که می توان امپرسیونیسم را به آن تحویل گرد...


هر تصویر امپرسیونیستی ته نشست یک لحظه در حرکت دائم زمان و بازنمایی تعادل موقت و بی ثبات در بازی نیروهای مخالفت است. دید امپرسیونیستی طبیعت را به فراگشت رشد و زوال تبدیل می کند.
هر چیز منسجم و با ثبات به هیاتهای تغییر یافته تجزیه می شود و خصلت ناتمام و جزیی به خود می گیرد. بازسازی کنش ذهنی به جای شالوده عینی دیدار- که تاریخ نقاشی دورنمای معاصر با آن آغاز می شود در اینجا به اوج خود می رسد.


بازنمایی نور، هوا و فضا تجزیه سطح نگری اتفاقی به لکه ها و تکه های رنگ، تجزیه رنگ شاخص به والورها، یعنی به ارزشهای منظره و پرسپکتیو، بازی انعکاس نور و سایه روشنها، نقطه های مرتعش و لرزان و ضربه های شتاب زده، ناپایدار و تند ناگهانی قلم مو، تمام فوت و فن فی البداهه با طرح لریع و بی پرداخت آن، مشاهده شتابان و به ظاهر بی دقت اشیاء و بی نظمی درخشان اجرا، در تحلیل نهایی، تنها بیانگر ان احساس واقعیت تکان دهنده، پویا و پیوسته تغییر یابنده است که با سمت گیری مجدد نقاشی به وسیله کاربرد پرسپکتیو آغاز گردد»


تا قبل از نقاشان امپرسیونیست، قاعده بر این بود که نقاشی را طی مراحل به اتمام می رساندند؛ بدین ترتیب که ابتدا طرحهای مقدماتی تهیه می شد، سپس خطوط و اشکال تابلو را با اصول و قواعد سنجیده و نسبتهای هندسی متعادل نظم می دادند

و آنگاه رنگها را با احتیاط و ترکیبات دقیق بکار می بردند. با این روش که از دوره کلاسیک مرسوم بود، کار نقاشی با مطالعه طبیعت آغاز می شد و د ر آتلیه هنرمند به اتمام می رسید.اما برای نقاشان امپرسیونیست چنین روشی امکان پذیر نبود. زیرا آنها معتقد بودند که آغاز کردن نقاشی با طراحی از طبیعت، به صورت یادداشت برداری در محل و تکمیل آن در کارگاه، نمی تواند واقعیت مناظر وصحنه های مورد نظر را آن طور که هست نشان دهد بلکه می بایست نقاشان اثر خود را در همان لحظاتی که در مقابل طبیعت ایستاده اند به اتمام می رسانند.

طبیعتا با چنین روشی نمی توان ساعتهای و روزها در مقابل طبیعتی ایستاد و به آمیختن رنگها مشغول شد. از طرفی دیگر، با تغییر زاویه تابش نور خورشید و در نتیجه آن، تعویض سریع رنگها و سایه روشنها رخ می دهد و نمود ظاهری طبیعت مرتبا دستخوش تغییر می شود. بنابراین لازم بود تا با طراحی سریع، بدون توجه به ریزه کاریها، تابلوی خود را شکل داده و رنگها را شتابانه بر روی بوم نقاشی جای دهند.


یکی دیگر از عواملی که در پیدایش شیوه امپرسیونیسم موثر واقع شد، بالا رفتن دانش هنرمندان نسبت به پدیده نور و رنگ بود. علاوه بر تئوریهای گوته در باب رنگ، کتابهای دیگری در همین زمینه توسط شورول، هلم هولتز، کلازک مکسول انتشار یافت.


در نتیجه ی شناخت علمی رنگ، نور و رنگهای طیف، و نیز آگاهی یافتن نقاشان بر اثرات رنگهای مکمل در یکدیگر، موجب شد تا ایشان مانند دانشمندان، طبیعت را آگاهانه مورد بررسی قرار دهند.
آنها دیگر رنگ های قهوه ای، سیاه و خاکستری را با رنگهای رنگین(کدو ماتیک) مورد استفاده قرار نمی دادند، بلکه در عوض همه جا، حتی در قسمت سایه ها، رنگهای درخشان طیف رنگی را در کنار هم بکار می بردند؛ در نتیجه تابلوهای آنها به صورت سطوحی رنگین، شفاف و درخشان در می آمد.


البته نباید تصور کرد که تنها امپرسیونیستهای بودند که به یکباره تمام قوامین و فرمولهای مربوط به رنگ را کشف کردند. قبل آنها دولاکروا(1799-1863م) نقاش فراسوی، قانون رنگهای مکمل و سایه ها را تا حدودی می دانست. همچنین کنستابل انگلیسی(1766-1837 م) اثرات رنگها را در طبیعت مورد بررسی قرار داده بود.


ویلیام ترنر نیز از کیفیات حسی رنگها برای نشان دادن مناظر مه آلود دریا استفاده می کرد. نقاشان امپرسیونیست نجوبی دریافته بودند که ترکیب رنگهای درخشان رنگین(کروماتیک) با رنگهای خنثی مثل سفید و سیاه و خاکستری(آکروماتیک) قدرت درخشش رنگهای ناب را از بین می برد و از جلوه و نمود آنها می کاهد.


از میان نقاشان امپرسیونیست، مونه با تابلوهای«نیلوفر آبی» و «عمارت پارلمان درمه» رنوار با تابلوهایی متعدد از مدلهای خود، و خصوصا تابلو مولن دولا گاله، ادگاردگا در تابلوهایی از بازیگران باله، و پل سزان(1839-1906 م) در اکثر آثار خودش، به رنگهای درخشان و سایه های رنگین اهمیت خاصی داده اند. شور وهیجان امپرسیونیسم زمانی به اوج خود رسید که نقاشان تازه نفسی پا به میدان گذاشتند و با ابداعات خود،

دیدگاه های تازه تری در نقاشی بوجود آوردند. از معروفترین آنها دو نقاش فرانسوی به نام پل سزان و پل گوگن(1848-1903 م) و یک نقاش هلندی به نام ونسان وان گوگ(1858-1890م) را می توان نام برد. ای سه در ابتدا به نهضت امپرسیونیسم پیوستند و مدتی در آن شیوه قلم زدند و حتی آن را غنی تر ساختند.


پل سزان پیرترین نقاش امپرسیونیسم است در شهر اکس آن پرو وانس، در جنوب فرانسه در میان مناظری سرسبز و پوشیده از رنگهای درخشان و هوایی آفتابی و مه آلود، به کار مشغول بود. گرچه سزان کاملا از شیوه امپرسیونیسم تا آخر عمر پیروی نکرد، لیکن به اصول آن سخت پای بند بود. در زمانی که او مشغول تحصیل درمدرسه هنرهایی زیبا بود آثار نقاشان کلاسیک و آثار استادان دوره رنسانس را به دقت مطالعه کرد و قبل از آنکه به شیوه نقاشان امپرسیونیسم بکار بپردازد،

اصول وقواعد نقاشی هنرمندان کلاسیک را فرا گرفت. به همین جهت آثار او از نقاشان امپرسیونیسم بر اساس نسبتهای هندسی دقیق پایه ریزی شده است. او در جایی شده است. او در جایی گفته بود:«من می خواهم از امپرسیونیسم هنر متین استواری مانند آثار استادان قدیم بوجود آورم».


سزان به نشان دادن حالات روانی و عاطفی و نکات اجتماعی یا فلسفی توجهی نداشت. برای او بیش از هر چیز«شکل و فرم» مطرح بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید