بخشی از مقاله
نمايشنامه نقاشي Painting
آنچه بيش از همه در مورد نمايشنامه نقاشي قابل بيان است جنبة اجتماعي طنز يونسكو در آن است. نقاش جوان ناتواني توسط تاجري پر حرف استخدام شده تا حرف هاي بي سرو تهش را گوش كند. اين مرد بسيار چاق اكنون بسيار ثروتمند است هرچند كه قبلاً از راه گدايي اين ثروت را اندوخته است. نقاش مفلوك مجبور است براي به دست آوردن دستمزد ناچيز به حرف هاي بي سر و ته تاجر گوش داده و همه را تأييد كند. تاجر تابلوي نقاشي را نيز براي فخر فروشي مي خواهد. او آنچه را كه نكرده، انجام شده مي پندارد و با تكرار دستورهاي اخلاقي در واقع به كارهاي زشت خود سرپوش مي گذارد.
آقاي دكتر ناظر زاده در بخشي از كتاب «تئاتر پيشتاز تجربه گر و عبث نما» به اين نكته مهم اشاره دارد كه در كارهاي يونسكو شخصيت هاي بازي تنها وقتي «صادق» هستند كه «دروغ» مي گويند. زيرا دروغ به آدم هاي بازي او صميمي تر و نزديك تر از واقعيت است: در نمايشنامه «نقاشي» مرد خوشبخت خود ساخته اي، با بي شرمي روش هايي را كه خودش با توسل به آنها به همه چيز رسيده تقبيح مي كند. مسخره اين است كه او با بازي شتر گاو پلنگ واقعيت اصلي وجدش را حتي از خودش كتمان
كرده است.
نكته مهم ديگر كه در مورد اين نمايشنامه قابل طرح است نفوذ افكار فرويد بر نويسنده است. يكي از اصول روانكاوي فوريدي مبتني بر علاقه پسر به مادر خود است و از آن به عنوان اديپ كمپلكس نام مي برند.
روابط آقاي عظيم الجثه با خواهرش آليس، تا حدودي به اين گونه روابط شباهت دارد، كه از سه نظر قابل بحث است. اولاً خواهر شدن آليس باي اين مرد نشانه كسالت آور بودن رابطه زناشويي آن دو است. دوماً ازدواج تنها يك سرگرمي انگاشته مي شود و ثالثاً يونسكو نقش هاي متناوب دو جنس را در رابطه ازدواج معرفي مي كند.
اين رابطه كه به تناوب آليس نقش خواهر، همسر، مادر و كنيز را براي مرد عظيم الجثه بازي مي كند، نمايشنامه را به سمت گروتسك مي برد.
اين نمايشنامه نه روالي با سبك آوانگارد و عبث نما داراي برخي شاخصه هاي بارز نمايشنامه هاي نه روالي است كه ذيلاً به آنها اشاره خواهد شد.
بررسي ويژگي هاي تئاتر نه روالي در نمايشنامه نقاشي
1-طنز سياه:
در طول نمايشنامه مجموعه حوادث مضحكي رخ مي دهند كه در وهلة اول خنده بر لب تماشاچي مي نشاند اما در نهايت منجر به تأثر و اندوه و غم زدگي او مي شوند. در طول اين نمايش فاجعه چون آتش زير خاكستر پنهان است. جنبه هاي طنز نمايشنامه از آغاز و با تأكيدهاي نويسنده در توضيح صحنه قابل دريافت است:
صحنه:.... آقاي عظيم الجثه و موقر روي صندلي راحتي نشسته ... از خود راضي به نظر مي رسد كراواتي رنگارنگ بسته و آستين ها را بالا زده و ساعت طلاي عظيمي به مچش بشته است. همان طور كه حرف مي زند دندانهايش را با خلال دندان عظيمي خلال و گوشش را با گوش پاك كن عظيمي كه جعبه آن را روي ميزش گذاشته، پاك مي كند.
لباس نقاش فقيرانه است. ولگردي آسمان جل به نظر مي رسد. كراوات جل و شلي دور گردن دارد و بومي زير بغل لوله كرده است و مثل خل ها مي ماند...
آليس زن پيري است كه پيشبندي كثيف بسته و كفش هاي صندل به پا دارد مكرراً باد در دماغش مي افتد و مفش را بالا مي كشد...
اما فاجعه پنهان در اين اثر، ناكامي و ظلم زدگي آدم هاي نمايش است كه زمينة فراگير آن، انسان روح و جسم باخته در عصر حاضر است. افراد نمايش نه تنها ارتباطي عميق با هم ندارند، بلكه ماده پرستي، رياكاري و دروغ جاي شرافتمندي در رابطه هاي آنان را نيز گرفته است. مرد عظيم الجثه ادعاهاي پوچ و توخالي دارد و علاقه او به هنر و خريد تابلوهاي نقاشي كه آن ها را گران تر از ارزش واقعي مي داند نيز، از سر تفرعن است. اميال او سركوب شده است و پوشش هزل و طنز نيز حتي نمي تواند تأثير اين اميال را كمرنگ نشان دهد. با اينكه حرف هاي آدم هاي نمايش بسيار جدي به نظر ميرسد، اما در آميختن جدي و شوخي و بيان تراژدي انسان معاصر در لفاف و پوشه كمدي و انجام حركات مضحك و عروسكي1 تأثير
فاجعه انساني را عميق تر و پايدار تر مي كند. با اينكه فاجعه نمايشنامه هاي مدرن به دلايلي كه بر خواهيم شمرد نميتواند همچون فاجعه هاي تراژدي هاي كلاسيك باشد، اما همان تأثير تراژيك در پايان نمايشنامه در ذهن و جان بيننده و مخاطب جاري مي شود. برخي از نظريه پردازان تئاتر اعتقاد دارند، در عصر حاضر وقوع تراژدي به معنا كلاسيك ديگر ميسر نيست و دليل اين است كه اولاً ايجاد دموكراسي در عصر حاضر و برابري نسبي انسانها ، معناي شخصيت هاي فرادست و فرودست را از بين برده است و دليل ديگر نيز اين است كه با وجود
تئوريهاي روانشناسي و نظريات ماركس و داروين در مورد انسان و موقعيت او در جهان، انسان ها خود مسئول عمل خويشتن هستند و پذيرش و انتخاب سرنوشت با خود آن ها است.
در نمايش نقاشي ديالوگ ها و رفتار آدم ها با اينكه مضحك و خنده آور به نظر ميرسند، اما حقايقي تلخ و گزنده و كوبنده در درون آن ها نهفته است و حتي ظلم و ستم نيز به گونه اي مضحك اجرا مي شود.يكي از نمونه هاي آن صحنه اي است كه مرد عظيم الجثه با مكالمات سفسطه آميز تابلوي نقاشي را تصاحب و روي ديوار نصب مي كند. حتي رابطه ي اين مرد با همسرش كه از فرط كسالت و بي علاقگي شبيه رابطه خواهر و برادر است نشان از رابطة هولناك زن و شوهرها در دنياي معاصر و مدرن دارد، كه هيچگونه عشقق و علاقه بين آنها وجود ندارد.
2-نگارش خودكار:
در ديالوگ هاي نمايشنامه هاي يونسكو به خصوص در نمايشنامة نقاشي، با ديالوگهاي طولاني، ياوه گويي و حرف هاي مزخرف و بيمارگونه و بدون منطق برخورد مي كنيم.
حرف هايي كه در نهايت نه چيزي را اثبات و نه چيزي را انكار مي كنند. صحبت هاي بين مرد عظيم الجثه و نقاش عليرغم بي منطقي و سفسطه آميز بودن، نقاش را مغبون مي كند. همچنين گفتگوي بين آليس و مرد عظيم الجثه نيز بي ربط و تكراري و احمقانه مي نمايد. در اين ديالوگ ها كمتر گرايش به موجز گويي ويراستاري نويسنده قابل مشاهده است و تبعيت از ويراستاري ادبي تئاتر روالي در اين نمايشنامه به چشم نمي خورد.
3-زبان:
نمايشنامه به جاي ايجاد ارتباط، آدم ها را از هم دور مي كند. معلوم نيست كه آدم هاي اين نمايش چقدر همديگر را مي فهمند. زبان نمايشنامه به جاي رفع ابهام بيشتر در جهت ايجاد ابهام عمل مي كند. و بيش از هر چيز ديگر در نمايشنامه تسلط وحضور دارد. حتي مي توان گفت زبان بر كنش1 ، طرح2 ، و شخصيت ، حضور قوي تري دارد. آدمهاي «نقاشي» هرچه بيشتر با هم حرف مي زنند. كمتر همديگر را مي فهمند. وراجي هاي آنها تنها حضورشان را اعلام مي كند و زبانشان كليشه اي و كلي گو است. زبان نقاش انفعالي و پذيرنده است. در حالي كه ديالوگ هاي مرد عظيم الجثه در بردارندة ادعاهايي پوچ و بي ارزش است. آليس نيز بي احساس و دچار دور تسلسل باطل است.
اين دور تسلسل در مورد آقاي عظيم الجثه هنگامي كه پشت ميز كارش نشسته و با چند محاسبه از يك رقم به چند رقم مي رسد نيز وجود دارد. همچنين زماني كه او در مورد واقع گرايي و مدرنيسم در نقاشي داد سخن مي دهد به گونه اي دچار دور باطل زباني و منطقي مي شود. البته زبان نمايش بسيار هوشمندانه مي تواند ايروني هاي (Irony) نهفته در نمايش را نيز نشان دهد. جايي كه بحث بر سر راست و دروغ شرافت حرفه اي و ضد آن است و يا جايي كه در مورد رقابت سالم و ثروت اندوزي بحث ميشود، زبان به خوبي كار گرفته شده است.
زبان در نمايشنامه با اينكه داستان را جلو مي برد، شخصيت ها را افشا مي كند و فضا و حالت را ايجاد مي كند، اما با شكل به كارگيري آن در نمايشنامه هاي كلاسيك فرق دارد. چرا كه شخصيت هاي كاريكاتوري عروسك گونه را نمايان مي كند و داستاني را پيش مي برد كه روال منطقي و طرح ارسطويي ندارد و بسيار گيج كننده و سرسام آور و مهيج است.
4-درونمايه:
درونمايه گزندة اين اثر، مانند ساير آثار آوانگارد و نه روالي در برگيرندة تأثيرات اجتماعي، سياسي و فلسفي قرن بيستم است. تمثيلي از زمينه هاي استثمارگرايي جهاني در روابط ميان مرد عظيم الجثه و مرد نقاش و يا مرد عظيم الجثه با آليس وجود دارد. همچنين بيانگر نظريات ماركس است كه بزرگترين مسئله انسان را در هر زمان و هر مكاني توليد ثروت مي داند.
در رابطه بازار بورس و تجارت نيز عقايد فرويد كه نيروهاي واپس خورده جنسي را ايجاد كننده عقده و تنش هايي مي داند كه تعيين كننده همه روابط است، مشهود است. در روابط بين مرد عظيم الجثه و آليس و حتي با نقاشي زن، نظريات نيچه مورد بهرهبرداري نويسنده است كه در آن مرگ معنوي سنتي و قديمي وابسته به مذهب را مي توان مشاهده كرد. در رفتارهاي كاراكتري دروغگو و كلاهبردار و در كليت اثر نيز به فلسفه اگزيستانسياليسم در مورد انسان هاي بي خدايي مي رسيم كه از حقيقت دور مانده اند و ارزش و معياري در فراسوي ذهن مادي خود ندارند. مطابق عقايد سارتر انسان هاي اين نمايش تنها به اثبات وجود خود نياز دارند.
5-شگفتي و جادو :
در اين نمايشنامه به شدت ردپاي شگفتي و جادو را مي بينيم و هرچه به پايان آن نزديك تر مي شويم بر شدت آن افزوده مي شود. ابتداي نمايش به نمايش هاي رئاليستي مي ماند ، اما در نيمه دوم نمايشنامه دچار استحاله مي شود. هرچند كه در رابطه با اشياء در قسمت اول اين نمايشنامه و رابطه آدم ها با اشياء نيز اين شگفتي از ابتدا وجود دارد. د نيمه دوم نمايش تماشاگر مي بيند كه گلوله اي كه به افراد شليك مي شود، منجر به مرگ آنها نمي شود بلكه باعث تعويض پوسته ي روئين و خصوصيات جسمي آنها و بارش باران نور و گل در فضا مي گردد. در واقع كاربرد شيوه هاي گروتسك و خيال ساخت و مكابر است كه در اين نمايش ايجاد حالتي شگفت آور و جادوگونه مي كند.
6-منطق رويا و ديوانگي:
با كمي دقت در نحوه پرداخت نمايشنامه يونسكو به خصوص نقاشي در مي يابيم كه فضاي اين نمايشنامه در بستري از رويا و خلسه و كابوس و جنون جريان دارد. امكان وقوع اتفاقات و ارتباطات اين نمايشنامه در عالم واقع غير ممكن است. هيچ نقاشي چنين مورد استثمار قرار نمي گيرد تا فقط شنونده حرف هاي پوچ فردي تازه به دوران رسيده باشد و هيچ نقاشي هم تابلوي خود را اينگونه معامله نمي كند. نقاش ابله و خل وضع است. هيچ زن و شوهري در عالم واقعيت داراي چنين روابط متغير و تغيير جايگاه نسبت به هم نيستند. شليك هيچ گلوله اي هم در عالم واقع باعث استحاله در افراد نمي شود اين منطق كه تنها مي توان آن را با فيلم هاي سورآليستي لوئيس بونوئل در سينما مقايسه كرد، بيشتر به منطق رويا و خواب يا بهتر بگوئيم كابوس شباهت دارد. گذر زمان هم در اين نمايشنامه به گونه اي عجيب صورت مي گيرد. سه هفته مهلت نقاش با سرعت خيلي زياد مي گذرد. تماشاگران اين نمايش گويا در حال مشاهده كابوس هاي فردي نيمه فيلسوف و نيمه ديوانه هستند. و عين واقعيت و وهم و پندار هم مزر مشخص و تفكيك كننده اي وجود ندارد.
7-منطق شكني:
در اين نمايش حوادث به شكل ساده نمايشنامه ها و داستان هاي روالي پيش نمي رود. بلكه اغتشاش و بي نظمي در آميخته با جدي و شوخي پيش برندة خط داستاني است. خط داستاني از لحاظ دراماتيك (آغاز، ميانه و پايان) ندارد. سير وقايع از رئاليسم آغاز و به فانتزي و كابوس ختم مي شود. طرح نمايشنامه در قسمت اول به جز چند استثنا پيرو منطق رئاليستي است، اما بتدريج در بي منطقي تئاتر نه روالي دچار آشفتگي طرح مي شود. زبان و مكان نيز بي منطق و شكسته است. چند دقيقه كافي است تا بدون قطع مهلت سه
هفته اي نقاش تمام شود. شايد بتوان گفت زمان دچار ايستايي است. آقاي عظيم الجثه مي كوشد تاجي حجيم و سه بعدي را بر سر تابلو كه نقش آن دو بعدي است بگذارد. بنابر اين منطق مكاني هم وجود ندارد. چانكه منطق زماني نيز شكستخ شده است. زمينه فراگير و يا پيام به وضوح كارهاي روالي خود را نمي دهند . اعمال بر جنبه هاي نا عقلاني استوارند. اشخاص نمايش همزمان به گفتار و اعمالي جداگانه مشغول هستند بدون اينكه حضور هم را حس كنند.
8-اصول تصادفي:
رابطه علت و معلولي كه در شيوه وطرح نمايشنامه هاي كلاسيك ارسطويي وجود دارد در اين نمايشنامه به چشم مي خورد. اتفاق رويدادها بر اساس رابطه علت و معلولي به وجود نمي آيند بلكه تصادف عامل به وجود آورنده آنها است. مثل تعويض قدرت آليس و مرد عظيم الجثه بدون منطق عقلاني و معمول رئاليسم. و يا اينكه مي توان حضور اوليه مرد نقاش را در خانه مرد عظيم الجثه كاملاً تصادفي دانست.
9-توجه به اشياء :
در توضيح صحنه و يا در گفتارهاي نمايشنامه به اشياء خاصي توجه شده است. از جمله آنها مي توان به خلال دندان عظيم، گوش پاك كن عظيم، گل هاي روي يقه و لباس، ميز و صندلي عظيم، ساعت طلا و تلفن آقاي عظيم الجثه به نشاني بورژوازي با توجه به اينكه در همان دوران هنرمندان تلفن ندارند، تابلوي نقش زن كه تأكيد بسياري بر آن مي شود. اسلحه و نقش آن در زيبا سازي همراه با ترور و ارعاب، عصاي آليس در مقابل گرز ملكه ي نقاشي، صندلي كه تعداد آن در خانه كم است و زن همسايه با خود يكي مي آورد و نيز تاج كه آن قدر آقاي عظيم الجثه بر آن تأكيد دارد و از آن به تعداد زياد از كشوي ميز در مي آورد، همگي از تأكيد يونسكو بر اشياء حكايت دارد كه از ويژگي هاي نمايش هاي نه روالي است. تأثير اشياء در اين نمايشنامه فقط عامل پر كننده فضا نيست، بلكه آدم هاي نمايش با اشياء درگيري دارند. چنانچه نقاش دست و پايش در بوم نقاشي گير مي كند.
10-گرايش به كلاژ :
گرايش نمايشنامه نقاشي به خلق فضايي كلاژگونه است. اشخاص و دكوراسيون صحنه گويا از مقواهاي زنگي بريده شده در كنار هم قرار گرفته اند و آن هم به طور كاريكاتوري و اغراق شده. از اين جمله است دو عدد گل بر روي پيراهن و كت آقاي عظيم الجثه و رنگارنگي لباس و كراوات وي تركيب خاص در لباس و جسم آليس و حتي در لباس و جسم زن موجود در تابلوي نقاشي نصب شده بر ديوارهاي خانه كه لخت هستند و تاج هاي متعدد و سعي مرد در نصب تاج روي تابلو كه خود حالتي كلاژگونه دارد.