بخشی از مقاله
بررسي نگرشهاي متفاوت دربارة حملات تروريستي عليه غرب
چکيده :
مقاله حاضر کنکاشي دربارة ديدگاههاي مختلف راجع به علل بروز خشونت عليه دنياي غرب مي باشد.رخداد ١١ سپتامبر به عنوان نقطه عطفي بنيادين دراين موضوع محسوب مي شود. در بسياري از تحليلها اين رخداد ترجمان تقابل جهان اسلام و نظام غرب دانسته مي شود که در سالهاي اخير نظام بين الملل را به شدت تحت تاثير قرارداده است . دنياي غرب و به ويژه ايالات متحده آمريکا با متمسک قراردادن اين رخدادها و عمده کردن پديدة تروريسم در موضعي تهاجمي واقع شد و به واکنشي نظامي و خشونت آميز عليه بسياري از گروهها و کشورهاي اسلامي دست زد که به نوبه خود عکس العملهايي را به وجود آورد. اين کنش و واکنشهاي متقابل موجد چرخه اي از خشونت در صحنه جهاني شده است که به نوبه خود صلح و امنيت بين المللي را به مخاطره انداخته است . بسياري از مسلمانان در کشورهاي غربي به همين بهانه مورد تعرض ، بازجويي ، تعقيب وتهمتهاي گوناگون قرار گرفته اند.
نوشتار حاضر به بررسي پنج دسته از تحليلها و ديدگاه هاي گوناگون در اين باره مي پردازد که عمدتاً از جمع بندي نوشته ها و نظرات ارايه شده در مطبوعات و مکتوبات غربي و بعضاً غير غربي حاصل آمده است . اين نظرات عبارتند از نظريه امپرياليسم ، واکنش معکوس ، کاهش نقش دولتها، اسلام گرايي و برخورد تمدنها که پس از توصيف و تشريح هريک، عمده انتقاداتي که بر آنها وارد است نيز مورد بررسي قرار مي گيرند. ايده مقاله حاضر اين است که تحليلگران غربي نتوانسته اند به يک رهيافت جامع و کامل دربارة علل بروز خشونتها بپردازند. در عين حاليکه هرکدام از آنها مي توانند گوشه اي از دلايل مربوط به وقوع اين رخدادها باشند. مجموع اين ديدگاهها مي تواند توسط دانشگاهيان و صاحبنظران مورد استفاده قرار گيرد تا با ترکيب مناسب متغيرهاي مختلف در رشته هاي گوناگون و مرتبط از آن براي توضيح چرايي وقوع خشونتها استفاده شود.
واژگان کليدي : تروريسم ، جهان اسلام ، امپرياليسم ، واکنش معکوس ، کاهش نقش دولتها، اسلام گرايي ، برخورد تمدنها
مقدمه :
جهان غرب به ويژه ايالات متحدة پس از رخداد ١١ سپتامبر در جهان اسلام را مورد تهاجم خود قرارداد و بسياري از مسلمانان درکشورهاي غربي مورد تعرض و تهمتهاي فراوان قرار گرفتند. در اين راستا و در اين ميان خود نويسندگان غربي ايده هاي متفاوتي در توضيح چرايي رفتار آمريکا و جهان غرب ابراز شده است که مي توان آنها را به پنج گروه مختلف تقسيم نمود.
نظريه اول را مي توان ديدگاه امپرياليسم ناميد. کنايه از امپرياليسم ، انديشه اي است که در آن اقدامات سلطه جويانه ي دنياي غرب به ويژه ايالات متحده آمريکا باعث ايجاد شکاف عميق بين کشورهاي توسعه يافته و کشورهاي درحال توسعه شده است ، که در آن دنياي درحال توسعه براساس عملکرد امپرياليستي دنياي غرب هم از لحاظ سياسي و هم از لحاظ اقتصادي به حاشيه رانده شده است . در نتيجه اينان معتقدند پديده تروريسم و حملات ١١ سپتامبر زاييدة اين نابرابري و نارضايتي است . اين نگرش علي الاصول بين ديدگاه ژئوپليتيک و ژئواکونوميک تقاوت قايل مي شود. در ديدگاه امپرياليسم مبتني بر ژئوپليتيک، همکاري آمريکا و اسرائيل به ويژه حمايت متعصبانه آمريکا از تل آويو سبب خشم و انزجار اعراب مسلمان مي شود اما در امپرياليسم مبتني بر ژئواکونوميک، دليل اصلي اتخاذ سياستهاي امپرياليستي توسط آمريکا اهداف اقتصادي مانند حفظ جريان نفت از منطقه خاورميانه تلقي مي گردد. البته پرواضح است که دربسياري از موارد اين دو ديدگاه به هم نزديک هستند. درهر دو مورد کشورها براساس ميزان نقش آنها در ارتقاي منافع ملي آمريکا مورد حمايت قرار گرفته ، ناديده انگاشته شده يا مورد مخالفت و خصومت قرار مي گيرند و در اين باره هيچ معيار انساني و بشري ديگري مورد لحاظ نمي باشد. سياستهاي ايالات متحده آمريکا نسبت به بسياري از کشورهاي اسلامي و به ويژه کشورهاي منطقه خاورميانه تاثيرات ذهني بسيار منفي بر شهروندان اين کشورها داشته است . بنابراين جاي تعجب نخواهد بود که حملات خشونت آميز عليه غرب را واکنشي قابل فهم از طرف ضعفا در مقابل اقويا بدانيم .
نظريه دوم معروف به نظريه واکنش معکوس است . براساس اين نظر عمليات اطلاعاتي و سياست خارجي آمريکا به طور ناخواسته داراي عواقب منفي خواهد بود.
مدافعان اين نظر در توضيح معتقدند که برخي از اعمال مشخص آمريکا ونه همه آنها به واکنشهاي تروريستي منجر شده است . اينان ضرورتاً هم عقيدة طرفداران نظريه امپرياليستي نيستند اما در چارچوب بحث علت و معلول صرفاً برخي از سياستها را علت بوجود آمدن برخي از اعمال خشونت آميز عليه دنياي غرب و به ويژه ايالات متحدة آمريکا مي بينند.
نظريه سوم به کاهش نقش دولتها تاکيد مي کند مجموع عوامل جمعيتي ، زيست محيطي ،اقتصادي و ساير عوامل مشابه با يکديگر رهيافتي را مي سازند که براساس آن دلايل تضعيف و سقوط کشورها توضيح داده مي شوند، کشورهايي که دچار بي نظمي ، فساد، خشونت و اضمحلال اجتماعي هستند. از اين منظر کشورهاي بحران زده و يا رژيمهاي ساقط شده مناسبترين بستر را براي بروز رفتار خشونت آميز ايجاد مي کنند.
مضافاً اينکه روند جهاني شدن نيز مزيد بر علت است و به طور کلي کشورها کم کم اقتدار خود را با افزايش قدرت بازيگران غير دولتي و نيروهاي فرامرزي از دست مي دهند.
نظريه چهارم اسلام گرايي ناميده مي شود که در آن بر ايدئولوژي گروههاي اسلامي افراطي مانند القاعده تاکيد مي گردد. البته اينان معترفند که همه اسلام گرايان تروريست نيستند و نيز همه تروريستها اسلام گرا نمي باشند. آناني که اسلام گرايي را عامل اصلي حرکتهاي تروريستي مي دانند ارتباط مستقيمي بين اين دو مي يابند و معتقدند که اسلام ذاتاً تفکري تهديد کنندة ، آشوبگر و بحران آفرين است که خود را در تقابل با مدرنيته ، سکولاريسم ، غرب و دمکراسي مي بيند. مضافاً اينکه حرکت اسلام گرايي جوياي قدرت هرچه بيشتر است امري که نهايتاً به بي نظمي هرچه بيشتر در سطح دنيا منجر خواهد شد.
نظريه پنجم وآخرين نظريه برخورد تمدنها ست که براساس آن تمدنهاي اسلام وغرب به طور گريز ناپذيري دچار برخورد و تنازع خواهند شد و دليل اين امر نيز برخواسته از تفاوتهاي بنيادين بين اين دو نوع تفکر دانسته مي شود. از آنجائيکه طبيعت روابط اسلام و غرب متنازعانه است ، رخدادي مانند ١١ سپتامبرنيز نشانه اي از يک جنگ طولاني و جدي در آينده مي باشد.
اين مقاله ضمن توضيح بيشتر هر کدام از اين نظريه ها، انتقاداتي که به آنها وارد مي شود را نيز مورد مطالعه قرار مي دهد.
نظريه امپرياليسم
امپرياليسم واژه پيچيده اي است که عمدتاً به نفوذ اقتصادي و“ ناشايست ” کشورهاي شمال اطلاق مي گردد و گاهي اوقات نيز از تعبير استعمار نو در باره آن استفاده مي شود. در اين نظريه کشورهاي غربي به سرکردگي آمريکا تمام تلاش خود را به عمل مي آورند تا بر نهادهاي مالي بين المللي در دنيا سلطه پيدا نمايند.(٣٧٥:Johnston)
طرفداران اين نظر را جنبشهاي ضد جهاني شدن ، منتقدان سياست خارجي آمريکا در منطقه خاورميانه و ساير جاها، حرکتهاي ملي گرايي در جهان سوم ، مارکسيستها و ساير کساني تشکيل مي دهند که امپرياليسم را پروژه اي مستمرمي دانند که اقدامات آن شبيه عملکرد استعماري است و شيوه هاي استيلاجويانه در آن قدرتهاي اروپايي ، ژاپن و آمريکا در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ادامه داده مي شود(١٥:Hardt and Negri)
اينان غالباً کشورهاي امپرياليستي را به خاطر سياستهاي استثماري و تحقير کشورهاي جهان سوم محکوم مي کنند و دليل وقوع رخدادهايي مانند ١١ سپتامبر را عملکرد توسعه طلبانه امپرياليستي مي دانند ٢(٣-١٨ :Brewer) در خاورميانه امپرياليسم آمريکايي حول يک هدف اساسي شکل مي گيرد و آن هم تصاحب و تسلط بر منابع ارزان و با ثبات نفت مي باشد. به طور کلي امپرياليسم براي نيل به اهداف خود اين منطقه تاريخي جهان را دچار آشوب ، تنازع و خونريزي نموده است .٢(٣:berberoglu) اين گونه اتهامات نه تنها متوجه آمريکا و بريتانيا ست بلکه رژيم اسرائيل را نيز مد نظر دارد.٣(٤:Rodinson)
به نظر اينان اسرائيل خود گوشه اي از امپرياليسم جهاني است که داراي ماهيتي متجاوزانه و غاصبانه است . ايجاد دولت اسرائيل يک پروژه استراتژيک و ژئوپليتيک از طرف کشورهاي امپرياليستي است که با آن بتوانند کل منطقه خاورميانه را پس از پايان دورة استعماري و بعد از جنگ دوم جهاني تحت سلطه خود قرار دهند. افراد مختلف در نظريه امپرياليستي به سراغ دلايل متفاوتي براي شکل گيري خشونت عليه دنياي غرب مي روند.
ازاين ديدگاه اعمال انتقام آميز نتيجه عملکردهاي خشن نظامي و امپرياليستي آمريکا ست مانند جنگ خليج فارس ، حمله آمريکا به سودان ، ليبي ، اشغال افغانستان و عراق و همچنين کمک نظامي و اقتصادي به اسرائيل . مضافاً اينکه اين حملات نشأت گرفته از نارضايتي نسبت به حمايت آمريکا از رژيمهاي “سرکوبگر” در منطقه خاورميانه و ساير جاها مي باشد. اين گونه رژيمها مورد حمايت قرار مي گيرند چونکه امپرياليستها طرفدار حفظ وضع موجود ند و به اين ترتيب از دولتهاي وابسته به انحاء مختلف پشتيباني مي کنند.
حرکتهاي ملي و مردمي که در مقابل اين رژيمهاي اقتدارگرا و مستبد ايستادگي مي کنند مورد تعقيب ، غضب و سرکوب قدرتهاي امپرياليستي واقع مي شوند. دو نمونه بارز در اين باره دو رژيم سعودي و مصر هستند.
دليل ديگر بروز خشونتها عليه غرب ابراز نارضايتي و انزجار در خصوص نابرابريهاي اقتصادي بين کشورهاي شمال و جنوب يا کشورهاي توسعه يافته و کشورهاي جهان سوم دانسته مي شود، آن نابرابري که زاييده سياستهاي طراحي شده و ناعادلانه مبتني بر جهاني شدن و سرمايه جهاني است نظامي که در آن فقرا فقيرتر و ثروتمندان ثروتمندتر مي شوند.
اين حملات ابراز الگووار خشونت وتنفر عليه هژموني آمريکا به عنوان يک نيروي استکباري تلقي مي گردد.
عده زيادي از صاحبنظران اين گروه حمايت متعصبانه آمريکا از اسرائيل را دليل اصلي بروز خشونتها عليه دنياي غرب مي دانند. حمايتي که تاکنون براي سالهاي مديدي ادامه يافته است و نفرت عميقي در افکار عمومي مسلمانان واعراب به وجود آورده است . اين درحالي است که آنان هيچ افق روشني را فراسوي خود براي پايان يافتن سرکوب فلسطيني هاي مسلمان نمي يابند.٢(٢-٩١٨ Jackso:n) از نظر اينها تازماني که ميليونها مسلمان چنين نفرتي را در سينه محبوس دارند طبيعي است که همواره دنياي غرب در خطر باشد.
براي خيلي ها دردنياي اسلام حل چالش فلسطين ، اصلي ترين مسئله دنياي اسلام تلقي مي گردد.(Kamiya)
از طرف ديگر در همين گروه عده اي از سياست دورويي و منافقانه آمريکا انتقاد مي کنند. به نظر اينان آمريکاي به ظاهر دمکراتيک هيچ اقدام جدي براي پيشبرد دمکراسي در منطقه خاورميانه به عمل نياورده است . مسلمانان شاهدند که چگونه آمريکاي مدعي حقوق بشر و دمکراسي در مقام عمل منافقانه عمل مي کند.(١٣-٣:Fuller) رويه مشابهي در مورد آفريقا، آسيا و آمريکاي لاتين نيز جريان دارد. طبيعي است وقتي آمريکا از رژيمهاي غير مردمي حمايت به عمل مي آورد بايد منتظر واکنش منفي آنان نيز بنشيند.
بنابراين بروز رفتارهاي ضد امريکايي در جهان اسلام عمدتا” زاييده سياستهاي دوگانه آمريکاست . (Sai:d٢)
عده ديگري نارضايتي را تنها به سياستهاي خاورميانه اي آمريکا محدود نمي کنند و معتقدند که ” اقدامات نظامي و متجاوزانه ” آمريکا که جهاني نيز مي باشد مي تواند کامل کننده توضيح دلايل مذکور باشد. (٩-Zin,n٧) اين درحالي است که اقدامات نظامي و ايجاد نظام سلطه به منظور حفظ تسلط اقتصادي و مالي نظام امپرياليستي به سرکردگي آمريکا انجام مي گيرد و در يک تسلسل پيوسته به نظام نابرابري و بي عدالتي در دنيا منجر مي شود امري که خود تخم نفرت و کينه را در اقصي نقاط دنيا خواهد کاشت . به عنوان نمونه در چنين نظام نابرابر جهاني ، امروزه اغلب يک ميليارد مسلمان در فقر و گرسنگي زندگي مي کنند اينان سوال مي کنند چگونه مي توان صلح و ثبات را در اين دنياي نابرابر برقرار ساخت و انتظار وقوع خشونت را عليه دنياي غرب به انتظار ننشست .(٩-٣:Klare)
نوام چامسکي مي گويد براي فهم رخداد ١١ سپتامبر دنياي غرب هم بايد به افرادي که چنين عملياتي را انجام مي دهند بنگرد و از آن مهم تر بايد به انگيزه ها و دلايلي که آنها را به اين سمت و سو سوق داده است مدبرانه و عميقانه نگاه کند.٥(٢-٢١:Chomsky) در نظرات مشابه گفته مي شود امروزه جهان اسلام خود را در موضع انفعالي و دفاعي مي يابد و براي حفظ و ارتقاي کرامت و موقعيت خود خواهان رويارويي با آمريکا به عنوان يک خصم مي باشد، دشمني که توطئه کرده با برنامه ريزي اسلام را از بين ببرد.١(٢:Khashan)
منتقدان ديدگاه امپرياليستي
علي الاصول منتقدان ، استدلالات و مستندات ارايه شده در اين ديدگاه را نمي پذيرند.
مضافا” اينکه به ادعاي اينان نفرت و خشم مطرح شده توسط مسلمانان عليه دنياي غرب ، به اين حد که گفته شده ، جدي و خطرناک نيست اينان مي گويند بن لادن و القاعده واقعا” اهميتي به فلسطيني ها و اسرائيلي ها نمي دهند و اگر هم با اسرائيل بد هستند به خاطر حاکميت تفکر سکولار در آن و موقعيت برتر يهوديان در مقابل مسلمانان در يک سرزمين اسلامي است . کسي نمي تواند مدعي شود که اينها نگران موقعيت دمکراسي در کشورهاي اشاره شده هستند. بلکه چون اين رژيمها اسلامي نيستند و يا به اندازه کافي اسلامي عمل نمي کنند به آنها خصمانه مي نگرند آنها از اينکه آمريکا ضد دمکراتيک است نگران نمي باشند چون خودشان هم همانگونه اند. آنها از اين خشمگين اند که آمريکا از دولتهاي ضد اسلامي حمايت به عمل مي آورد.(٣:Freedland)
اين گروه با تکيه بر گروه القاعده و بن لادن اين نظر را که فقر و نابرابري دليل بروز خشونت است را نيز رد مي کنند. به نظر اينان در حرکت بن لادن انگيزه هاي اقتصادي وجود ندارد. آنها سوال مي کنند چرا در قسمتهاي ديگر دنيا که به شدت فقيرتر هستند روحيه ضد آمريکايي به وجود نيامده است اين درحالي است که اعضاي گروه القاعده عمدتاً از افراد ثروتمند و متمول مي باشند. اينان معتقدند اگر چه ممکن است مسلمانان از دولت آمريکا متنفر باشند اما اين احساس نمي تواند به حملات تروريستي ١١ سپتامبر مرتبط باشد. به نظر اينان اگر چه تنازع اسرائيل و فلسطين براي دو طرف حايز اهميت است اما تنها از ارزش نمادين دربارة مسايل و مشکلات سياسي و اقتصادي در منطقه برخوردار است . در واقع دولتهاي عرب براي گمراه کردن افکار عمومي و سرپوش گذاشتن روي مشکلات ، کم کاري ها و تقصيرات خود از تنازع فلسطين بهره برداري يا به عبارت بهتر سوء استفاده مي کنند. از طرف ديگر اين تنازع وسيله اي براي دور کردن افکار عمومي از شکستهاي داخلي در حکومت هاوجوامع عربي است . اين درحالي است که برخي ديگر از منتقدين اصرار دارند براينکه حمله گروههاي اسلامي شورش عليه نهادهاي امپرياليستي نيست بلکه تهاجم اسلام عليه سکولاريسم و مدرنيسم است .(٥:Levin) و سرانجام اين نکته را بايد اضافه نمود که پس از رخداد ١١ سپتامبر بسياري از گروههاي اسلامي و نويسندگان مسلمان براساس تئوري توطئه استدلال مي کردند که ١١ سپتامبر خود حاصل برنامه ريزي عامدانه مشترک آمريکا و يهوديان بوده است . اينان مدعي هستند که در اين حملات هيچ يهودي کشته نشد و قبل از حمله به ٤٠٠٠ يهودي که در مرکز تجاري جهاني کار مي کردند هشدار داده شد تا به سرکار نروند.
اين ايده در بسياري از کشورهاي مسلمان تاکنون مطرح ومنتشر شده است و طرفداران زيادي دارد. (٢:Ajami)
نظريه واکنش معکوس
در ادبيات نوشتاري غرب پس از رخداد ١١ سپتامبر اصطلاح واکنش معکوس رايج شد.١(٠١-١:Foden) اين اصطلاح ريشه در اقدامات سازمان جاسوسي سيا دارد که به عواقب ناخواسته حاصل از عمليات اطلاعاتي اطلاق گرديد. اما امروز فراتر از عواقب ناشي از عمليات اطلاعاتي محسوب مي شود و به نتايج ناخواسته اي گفته مي شود که نتيجه سياست خارجي آمريکا در دنياست و شامل اموري است که ازديد افکار عمومي امريکا مخفي نگه داشته مي شوند.(١٩,Idem) بينارت در تعريف اين اصطلاح مي گويد در ديدگاه کلي اين سياست خارجي مانيست که دشمن مي آفريند بلکه به طور موردي دشمنان آفريده مي شوند. وي اضافه مي کند که ما به کمک مالي و آموزش افرادي مي پردازيم که بعداً خودشان به ما حمله مي کنند.٤(١-٩:Beinart) به نظر اينان سازمان جاسوسي سيا خود اسامه بن لادن و سايرين را پرورش داده است و سپس همانها به امريکا حمله کردند.(٨:Scheer)
جانسون مدعي است که اين اصطلاح از عمليات آژاکس مصطلح شد عملياتي که در آن سازمان سيا دولت ملي دکتر محمد مصدق را در سال ١٩٥٣ از قدرت برکنار نمود ٧(١:Johnson) اين عمليات موفق آمريکايي ها باعث شد تا شاه به عنوان رژيم سرکوبگر در ايران به قدرت بازگردد. اينان معتقدند که حاصل اين عمليات وقوع ، انقلاب اسلامي در ايران بوده است که به اصول گرايي اسلامي مشروعيت بخشيد.بوزيد معتقد است که اين عمليات کل تحولات خاورميانه معاصر را متاثر نمود. (Bouzi:d٣)
اگر عمليات سازمان سيا نبود کودتايي در کار نبود؛ رژيم سرکوبگري به قدرت نمي رسيد؛ انقلاب اسلامي در ايران برپا نمي شد؛ تجاوز عراق به ايران شکل نمي گرفت ؛ جنگ خليج واقع نمي گرديد و ديگر نيازي به پايگاه نظامي در سعودي نبود؛ بن لادني به وجود نمي آمد و نهايتاً رخداد ١١ سپتامبر نيز اتفاق نمي افتاد. از ديدگاه مسلمانان دنيا در کنار بسياري از غير مسلمانان سخنان دولت آمريکا دربارة حقوق بين الملل و حقوق بشر کاملاً بي معنا، منافقانه و دروغ به نظر مي آيد.
همين نويسنده به کمکهاي مختلف آمريکا به مجاهدين افغان در خلال جنگ سرد اشاره مي کند و اينکه چگونه از ميان همانها افرادي پيدا شدند که در رخداد ١١ سپتامبر نقش آفريني نمودند. وي معتقد است که عمليات مشابه بدون آگاهي افکار عمومي آمريکا اما به هزينه مردم مخفيانه انجام مي شود ولي نهايتاً اين شهروندان بيگناه وبي اطلاع آمريکايي هستند که بايد هزينه هاي مربوط را در خشونتهاي انتقام جويانه با جان و مال خود بپردازند. با حمايتهاي مختلف آمريکا و ساير متحدان غربي به مجاهدان افغاني در خلال سالهاي متمادي باعث شد تا افغانستان محل تجمع بسياري از گروههاي اسلامي از ساير کشورها شود. آنها در اين ارتباطات قدرت يافتند و سرانجام کار خود ايالات متحده را نشانه گرفتند. جانسون معتقد است که حضور نظامي گسترده آمريکا در بسياري از کشورهاي جهان عليرغم پايان جنگ سرد به واکنش هاي منفي و خشونت آميز ديگري منجر خواهد شد.
همانطوريکه مشخص است نظريه واکنش معکوس فاقد چارچوبه تئوريک لازم براي تحليل مسايل بوده و فقط به موردها به شکل توصيفي نگاه مي کند و در صدد است که به اين ترتيب چرايي شکل گيري پديدة خشونت عليه غرب را توضيح دهد. منتقدان نظريه ازهمين موضوع استفاده مي کنند و همان موردهاي توصيف شده را مورد انتقاد قرار مي دهند مثلاً در مورد افغانستان گفته مي شود که شکل گيري حرکت بن لادن و ساير گروههاي مبارز در آنها به خاطر اقدامات فعال آمريکا نبوده بلکه بر عکس به دليل عدم اقدام کافي و لازم از طرف آن بوده است . آمريکا پس از عقب نشيني شوروي چنان بي تفاوت و بدون عمل باقي ماند که همه امور را به دست پاکستان و عربستان سعودي سپرد و اينطور شد که زنجيره امور از دست آن خارج گرديد.(Rubin:CNN) نکته حايز اهميت ديگر در بارة اين ديدگاه اين است که خود را صرفاًبه يک سري محدود از روابط علت ومعلولي منحصر مي کند و ساير عوامل محيطي مانند دلايل ژئوپليتيک ، اقتصادي و سياسي ديگر را که مي توانند در توضيح چرايي رخدادها موثر باشند، ناديده مي انگارد. به عنوان نمونه نمي توان کليت رفتار آمريکا در نهضت ملي شدن صنعت نفت با کمک به مجاهدين افغاني را خارج از دلايل ژئوپليتيک مختص به آن دوره که در قالب جنگ سرد شکل مي گرفت به فراموشي سپرد يا آنان را کم اهميت تلقي نمود. اين نظريه بدون بسط شايسته مباحث اقتصادي ونظامي مربوط به زمان و مکان وقوع رخدادها در خيلي از موارد ساده انگارانه به نظر مي رسد.
نظريه کاهش نقش دولت
اين نظريه هم به عنوان يک عامل مستقل و هم به عنوان ترکيبي با عوامل ديگر براي توضيح شکل گيري خشونت عليه غرب مورد استفاده قرار مي گيرد. براساس اين نظريه دو ايده اصلي مطرح مي شود. دولتهاي ضعيف و رو به شکست آميخته با فساد و فاقد نهادهاي قانوني قدرتمند نمي توانند فرصتهاي لازم اقتصادي و اجتماعي را براي شهروندان خود ايجاد کنند. نتيجه آن خواهد بود که بستر مناسبي براي نارضايتي و حمايت از تروريسم در آنها به وجود مي آيد که به نوبه خود باعث شکل گيري گروههاي تروريستي خواهد شد. در اين تئوري دنياي عرب به عنوان يک مصداق بارز و عملي مورد استفاده قرار مي گيرد. که در آن حکومتهاي ناتوان و استبدادي نمي توانند اسباب رضايت خاطر مردم را فراهم سازند و اين خود باعث روي آوردن مردم به ايدئولوژي هاي افراطي و خشونت آميزمي شود.(٢٣٥:Bergen)
پديده شکست دولتها امري مرتبط به ترکيبي از عوامل مختلف مانند مشکلات اقتصادي ، دولتهاي ضعيف ، دلايل جمعيتي و حتي در برخي از موارد عوامل زيست محيطي دانسته مي شود.کاپلان از مهمترين مدافعان صاحب نام اين نظريه معتقد است که تغييرات جمعيتي ، تخريب محيط زيست دستيابي به سلاح و فساد بوروکراتيک ، اصلي ترين عوامل شکست دولتها، افزايش پديده مهاجرت و نهايتاً شکل گيري تنازعات خشونت آميز محسوب مي شوند.٣(١:Kaplan)