بخشی از مقاله

چکیده

روشن و بدیهی است که تأثیرگذاری ادب بهعنوان یک فن یا هنر از زبان بیشتر است امّا گاهی در ادبیات فارسی ابیاتی وجود دارد که تأثیری بیش از حد انتظار بر خواننده، شنونده یا شاعران پس از خود دارد و این امر میتواند به علّت بهرههای هنری در شعر، رعایت اقتضای حال در کلام، تأثیر موسیقی، شهرت گوینده آن و موارد گوناگون دیگر باشد.

رودکی پدر شعر پارسی قصیدهای مشهور با عنوان »بوی جوی مولیان« دارد که داستان تأثیر آن بر نصر بن احمد سامانی، مشهورتر از خود قصیده شده است امّا این آخرین تأثیر این قصیده نیست بلکه پس از رودکی مورد توجه بسیاری از شاعران و نویسندگان قرار گرفته که بررسی سیر تأثیرگزاری آن، میزان توجه شاعران پارسی را به این قصیده روشن مینماید این مقاله در پی آن است که ضمن بررسی روایت، عوامل تأثیرگذاری بر ممدوح و تأثیرپذیران این شعر رودکی را معرفی نموده تا علّت و مقدار این توجه شعرا روشنتر گردد.

مقدمه

هنر آمده است تا روح و عاطفه انسانی را تحت تأثیرِ جادوی خود قرار دهد، ادبیات نیز بهعنوان یک هنر از این قاعده مستثنی نیست. صاحبان نظر در علوم ادبی شرایطی را برای تأثیر شعر تعریف نمودهاند که اگر آنها محقق گردد شعر ماندگار شود و »چون شعر بدین درجه نباشد تأثیر او را اثر نبود و پیش از خداوندِ خود بمیرد - «نظامی عروضی، - 47:1364 و یا اعتقاد داشتند شاعر باید هر »معنی را در زیّ لفظی مطابق و لباسِ عبارتی موافق، بیرون آرد چه کسوت عبارات متعدد است

و صورت معانی مختلف... هر معنی را الفاظی بود که در آن قبولتر افتد و عبارتی باشد که بدان لطیفتر نماید.« - شمس قیس، - 449 : 1388 البته این پژوهشگران در پی شرح شرایط، در این مقاله نیست بلکه قصد دارد میزان و علّت تأثیر قصیده »بوی جوی مولیان« رودکی را در ممدوح همعصر او و شعرای پس از خود مورد تحلیل قرار دهد.

»چنین آوردهاند که نصربن احمد که واسطه عقد آل سامان بود، و اوج دلتو آن خاندان ایّام لکمُ او بود و اسباب تمتّع و علل ترفّع درغایت ساتگیخ بود، خزائن آراسته، و لشکر جرّار و بندگان فرمانبردار. زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس بود، که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است...نصربن احمد روی به هری نهاد و به درِ شهر به مرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد، و بهارگاه بود، شمال روان شد...

چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند، و لشکرگاه به مالن به میان دوجوی بردند؛ و چون تابستان درآمد میوهها در رسید، امیر نصر بن احمد گفت: »تابستان کجا رویم؟که از این خوشتر مقام گاه نباشد، مهرگان برویم« و چون مهرگان درآمد، گفت:مهرگانِ» هری بخوریم و برویم« و همچنین فصلی به فصلی همی انداخت تا چهار سال برین برآمد؛ زیرا که صمیمِ دولت سامانیان بود وجهان آباد، و ملک بیخصم، و لشکر فرمانبردار، و روزگار مساعد، و بخت موافق. بااینهمه ملول گشتند، و آرزوی خانمان برخاستپادشاه. را ساکن دیدند، هوایِ هری در سر او و عشق هری در دل اودر. اثناءِ سخن، هری را به بهشت عدن مانند کردی، بلکه بر بهشت ترجیح نهادی، و از بهارِ چین زیادت آوردی.

دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشدپس. سران لشکر و مهتران مُلک به نزدیک استاد ابوعبدااللهالرّودکی رفتند- و ازندماءِ پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبول القولتر از او نبود-، گفتند: »پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند، که دلهای ما فرزند همی برد، و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید.« رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته . دانست که به نثر با او درنگیرد روی به نظم آورد،و قصیدهای بگفت و به وقتیکه امیر صبوح کرده بود درآمد و بهجای خویش بنشست، و چون مطربان فرو داشتنداو،چنگ برگرفت و در پرده عُشّاق این قصیده آغاز کرد:

چون رودکی بدین بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بیموزه پای در رکاب خنگِ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد، چنانکه رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند به برونه، و آنجا در پای کرد، و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت، رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستدو...الحقّ آن بزرگ بدین تجّمل ارزانی بود، که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیدهاند که ازین مضایق آزاد توانند بیرون آمد و از عذب گویان و لطیفطبعان عجم یکی امیر الشعراء معّزی بود که شعر او در طلاوت و طراوت به غایت است و در روانی و عذوبت به نهایت، زین الملک ابو سعد هندو بن محّمد بن هندو الاصفهانی از وی درخواست کرد که آن قصیده را جواب گوی، گفت:»نتوانم« الحاح کرد. چند بیت بگفت که یکربیت از آن بیتها این است :
همه خردمندان دانند که میان این سخن و آن سخن چه تفاوت است؟! و که تواند گفتن بدین عذبی که او در مدح همیگوید درین قصیده
و اندرین بیت از محاسن هفت صنعت است اوّل: مطابق، دوم متضادّسوّممُرّدف،چهارم بیانِ مُساوات، پنجم عذوبت، ششم فصاحت، هفتم جزالت، و هر استادی که او را در علمشعر تبحّری است چون اندکی تفَکّر کند، داند که من درین مُصیبم والسّلام. -

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید