بخشی از مقاله

چکیده

تعیین جایگاه و منزلت علم در هندسه معرفت دینی راه حل هاي بسیار متفاوتی را در جهان اسلام در پی داشته است.باید اذعان داشت که تا قبل از قرن چهاردهم میلادي رویکردي بعنوان تقابل انگاري یا جدا انگاري حوزه علم و دین وجود نداشته اما پس از قرن نوزدهم و با ورود بحث مدرینیته در دستور کار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جهان اسلام ، موجبات فرایند دیالکتیکی بر سر مسئله ارتباط بین دین و علم فراهم نمود.براین اساس پاسخ هاي متفاوت متفکرین مسلمان به مدرن سازي ساخته غرب از جمله پذیرش،رد یا تغییر این مدعا در جهت نگرشهاي اسلامی را باعث گردید.

مبحث کانونی این نوشتار، تبیین و کاوشی نظري در مبانی و دلایل دو اندیشمند مسلمان با توجه به نگرش "کارکردگرایانه" و "نمادگرایانه" به علم می باشد. این دو نظریه متفاوت به ترتیب در اندیشههاي سید محمد نقیب العطاس و پرویز امیرعلی هودبوي مورد توجه واقع می گردد. از جمله نتایج پژوهش آن است که العطاس و هودبوي هر دو به مسلمان و معتقد به دین و همچنین توجه به علم و تکنولوژي مدرن داشته اند اما در رویکرد به ارتباط دین و علم مدرن و تکنولوژي تفاوت هاي اساسی دارند.

العطاس جهت ارتباط دادن به دین و علم مدرن معتقد به نظریهي تهذیب و تکمیل علوم مدرن بر اساس علوم دینی می باشد اما هودبوي به نحوي نظاممند مبانی مدرنیته را میپذیرد . بنابراین هدف این مقاله با مروري گذرا بر مبانی فکري و فلسفی تحت مدلهاي هاي "کارکردگرا" و "نمادگرا" به بحث پیرامون دیدگاه دو اندیشمند جهان اسلام در خصوص علم مدرن و تکنولوژي می باشد.

مقدمه

یکی از مسائل اندیشه اي مهم عصر حاضر ،ارتباط میان علم و دین است که از مباحث اساسی کلام جدید و فلسفه دین می باشد. لذا ژرف نگري و نظریه پردازي اندیشمندان و روشنفکران دینی را خواستار می باشد.تا قبل از قرن چهاردهم میلادي ، رویکردي بعنوان جدایی علم و دین مطرح نبود. بطور مثال در قرون وسطی اعتقاد به غایت انگاري وجود داشت بر این مبنا که خدایی ،این جهان را خلق نموده و براي آن غایتی قرار داده است که در این زمان بود که فلسفه ارسطو و الهیات مسیحی با یگدیگر تلفیق گردید.توماس آکوئیناس که یکی از اندیشمندان مذهبی دوران قرون وسطی بود معتقد بود که عقل و وحی در تعارض نیستند،چرا که خداوند هم خالق جهان است و هم نگهدارنده آن.

در قرن هفدهم اندیشمندان بنامی مانند دکارت،گالیله و نیوتن علم جدید را بنا نهادند که سنگ بناي اصلی این علم استدلال ریاضی و مشاهده تجربی بود.در این دوران با توجه به اینکه معتقد به وجود خداوند بودند اما الهیات را کنار گذاشته و به توضیح پدیده ها پرداختند. مانند دکارت که می گفت : به من ماده و حرکت بدهید،من جهان را خواهم ساخت.

گالیله معتقد بود که جهان متشکل از دو خاصیت است یکی جرم و دیگري سرعت و تعارضی بین اعتقادات دینی و علمی مشاهده نمی کرد چرا که خداوند را هم مؤلف کتاب طبیعت می دانست و هم مؤلف کتاب مقدس.

نیوتن جهان را به یک ماشین پیچیده تشبیه می نمود که از قوانین تبعیت می کنند و این ماشین پیچیده را مخلوق خداوند می دانست.

با گذشت زمان وابستگی انسانها به عقل بیشتر گردید و این مسئله باعث جدا شدن تمام امور دنیوي و طبیعی از خدا گردید و نقش دین محدود شد و این امر در قرن هیجدهم و نوزدهم باعث گردید که همه امور براساس علم توجیه گردد و دین و وجود خداوند را نادیده گرفتند. باید توجه داشت که آغاز فراگیر شدن فرهنگ و دانش غربی و پایان دریافت علوم اسلامی به هفت قرن پیش بازمی گردد. این در حالی است که،نیمه دوم قرن بیستم زمان پیشرفتهاي مدرن در زمینه نظري و تجربی در جوامع سکولار بود که این مسئله همزمان با به اوج رسیدن مخالفت با مسلمانان ادامه یافت.

از سوي دیگر جوامع غربی با معرفی و استفاده از علوم سکولار باعث ایجاد ترس و هراس در جوامع اسلامی جهت منحرف شدن از راه خدا و اسلام گردیده است. به نظر می رسد که نگرانی مسلمانان براین اساس است که تأثیر این علوم منجر به تضعیف اصول اسلامی و فاصله گرفتن مردم از روش زندگی اسلامی بشود.شاهد بر این مدعا، ظهور روشنفکران مسلمان معاصر می باشد، که جهت مقابله با تسلط جهان بینی غربی و ایجاد جهان بینی جدید اسلامی تلاش فراوان نموده و توانسته اند کمک شایانی به مطرح نمودن علم در چارچوب اسلام نمایند. باید توجه داشت که روش شناسی وخاستگاه دانش غربی تجربی و عینی است و جایی براي معنویات و دیدگاههاي مذهبی در آن وجود ندارد.

با ورود به قرن بیست و یکم شواهد گویاي این مطلب است که غرب توسط اسلام تهدید شده و آن را به چشم یک دشمن و تهدیدي براي مدرنیته و تکنولوژي می پندارد.غرب تاکنون در فهم معناي واقعی اسلام ناکام بوده است که احتمالا به دلیل تصورات غلط از دین اسلام می باشد که متأسفانه این پدیده جدیدي نمی باشد.روزنامه نگار برجسته سوئیسی راجر دو پاسکیر - 1992 - در کتاب خود تحت عنوان "پرده برداري ازاسلام"به این مشکلات اشاره کرده و می گوید:

"در سالهاي پایانی قرن بیستم، اسلام توجه غرب را به خود معطوف ساخته است و آن را سردر گم کرده است. در میان ادیان جهان،اسلام نه تنها زنده مانده بلکه این دین در مرحله شکوفایی قرار گرفته است و بسیار خوش درخشیده است.از اندونزي تا غرب آفریقا و حتی در بعضی از کشورهاي غربی مسلمانانمجدداً هویت اجتماعی و معنوي خود را بازیافتند، و این کار را اغلب به گونه اي انجام داده اند که غرب سکولار به سختی می تواند آن را درك کند.با این حال بسیاري از مردم آگاهی ناچیزي نسبت به اسلام دارند و جذابیت هاي همیشگی آن را به عنوان یک راز تلقی می کنند"

منور احمد انیس در مقاله "علم اسلامی چه چیزي نیست" می نویسد:ماهیت مکتب اسلام بر پایه توحید است که نشان دهنده راه سعادت به بشر بوده لذا این دین منحصر به فرد است بدین معنا که جهان بینی آن نه بر اساس فلسفه عقلانی محض و نه براساس متافیزیک جزمی است بلکه مبتنی بر اعتدال میان این دو عنصر می باشد 

ارنست گلنر نیز بیان می کند که در ایدئولوژي اسلامی تمایزي بین قلمرو دین و دنیا وجود ندارد که این دیدگاه در تقابل با دیدگاه مسیحیت تحریف شده قرار می گیرد و آنها بر این باورند که قلمرو دین و دنیا از هم جداستمضافاً. اینکه ،دین اسلام بطور مساوي در دسترس همه مؤمنان قرار دارد و همه ي آنها حق دارند در مورد اسلام صحبت کنند به این شرط که از پیروان و عالمان به دین اسلام باشند

تاریخ طرح و ادعاي مغایرت اسلام و علم به بیشتر از صد سال پیش بازمی گردد.این بحث از سال 1883 بوسیله ارنست رنان در پاریس آغاز شد و در سال 1897 سید جمال الدین اسدآبادي به جدل رنان برعلیه اسلام پاسخ داد، که این اولین پاسخ مسلمین در عصر جدید به این ادعا بود - Iqbal, 1997 - .دانش مدرن غربی در حال حاضر به عنوان تهدید یا جایگزین و یا تضعیف بسیاري از بنیادها و اعتقادات اسلامی تلقی می گردد.که این امرنزاع بین اسلام و غرب را بیشتر نموده است و یک مانع پنهان بین این دو ایجاد کرده است.

با توجه به مباحث مطرح شده می توان اذعان نمود که ماهیت دانش تجربی و علوم مدرن که جهان غرب داعیه دار آن است ریشه بسیاري از معضلات اجتماعی و فرهنگی در جهان اسلام است.کنکاش بر سر این چالش ها نمایانگر آن است که،این معضلات نه تنها شامل رابطه اسلام با علوم مدرن بلکه در برگیرنده رابطه اسلام با روش،اصول و عقاید مردمان مغرب زمین نیز می گردد.در همین راستا اندیشمندان اسلامی تلاش فراونی نمودند تا یادآور نقش اسلام در رابطه با علم باشند و همچنین چهره کنونی علم را بر اساس تعالیم اسلامی بازسازي نمایند.

آنها جهت معرفی دیدگاه خود از واژه هایی مانند "اسلامی کردن علم" استفاده نموده اند. نکته اساسی مورد تأکید این است که، قبل از پدیدار شدن علوم مدرن در قرن چهاردهم مسلمانان با هیچگونه تضادي در مکمل قرار دادن علم و دین مواجه نبودند و این دو با یکدیگر صرف می شدند و در اشتراك خود همدیگر را تکمیل می نمودند. همچنین تحقیقات علمی و اکتشافات در چارچوب اسلام انجام می شد. با رشد دانش غربی با جهان بینی سکولار و طبیعت غیر قابل انعطاف آن ،هماهنگی قبلی بین اسلام و علم مورد تهدید قرار گرفت . از این رو نگرش سکولار مطرح در جهان غرب به تضعیف شکل نهادین و تاریخی دین پرداخته و وجود اسلام و علم را در کنار یکدیگر به چالش کشیده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید