بخشی از مقاله

چکیده

گفتمان روشنفکری در جامعه ایران با اعتقاد به روندی پیشرو در حرکت تاریخ به جنگ با سنت و تاریخ برخاسته است. لذاست که داشتهها و ظرفیتهای تاریخی و انسان ایرانی به هیچ انگاشته شده یا دست کم ناچیز قلمداد میشود. عدم خودباوری یکی از مهمترین موانع نرم افزاری پیشرفت جامعه ایرانی است. بنابراین در این مقاله تلاش خواهد شد رویکرد حاکم بر جریان روشنفکری به نقد کشیده شود.

گفتمان مدرن یا روشنفکری در جامعه ایران سالهاست که با رویکرد خاص و تکراری خود همچون پتکی بر سر تاریخ ایرانی می کوبد و تاریخ و گذشته ایرانی را زشت می شمرد و با اعتقاد به »روند پیشرو «2 در حرکت تاریخ همه چیز را رو به رشد میداند و انسان متعلق به گذشته را انسانی واپس گرا، عقب مانده ، نابخرد، غیرتکامل یافته و دورمانده از تمدن و فرهنگ مینامد. به همان میزان انسان عصر جدید را انسانی تکامل یافته تلقی کرده و معتقد است که جهان همواره رو به پیشرفت است.

این نگرش ایدئولوژیک اگر رنگ و بوی سیاست به خود بگیرد میتواند بسیار ویرانگر و بی رحم باشد و بسیاری از سیستمهای اجتماعی را نابود سازد. به طور نمونه کشورهای اروپایی از همین نگرش برای توجیه جنایت تاریخی خود علیه کشورهای مستعمره استفاده بردند و میلیونها انسان را با همین سلاح ایدئولوژیک، استثمار، آواره یا نابود کردند. این تفکرات نژادپرستانه در مقطعی از تاریخ اروپا منشأ حوادث تلخ و ناگواری شد که تبعات و نتایج آن ،زندگی امروز جامعه بشری را تحت الشعاع قرار داده است.

ایدئولوژیها و اندیشههای عصر جدید، همواره رو به آینده هستند و صبغه ضد تاریخی دارند و گذشته و هر آنچه به آن تعلق دارد را مذموم میشمرند. به عبارتی دیگر سنت را منشأ عقب ماندگی میدانند و تازگی و نوشدن را امری مقدس و قابل تحسین میدانند. همین اندیشه گاه انقدر خطرناک میشود که میتواند به نابودی و حذف گذشته و میراث تاریخ و تمدنی یک کشور بیانجامد.

به اعتقاد ادوارد سعید - - 1978، غرب و اندیشمندان غربی در چارچوب این گفتمان به توصیف انسان شرقی پرداختند و انسان شرقی را انسان سنت گرا و در تاریخ مانده و دورمانده از روند تغییرات انسان امروز توصیف کردند تا ثابت کنند انسان غربی انسانی است تکامل یافته و برتر از انسان شرقی . بر این اساس استعمار و ایجاد تغییر و توسعه در شرق توجیه می شود. و لازم میشود انسان شرقی به رنگ انسان غربی درآید وگرنه او موجودی است مانع توسعه و پیشرفت .

به دنبال آن بسیاری از روشنفکران جوامع شرقی با پذیرش این نگاه به توصیف شرق پرداختند و تاریخ و جامعه خود را در پرتو تحولات غرب و انسان غربی مورد بررسی قرار دادند. در ایران نیز به ویژه در سده اخیر حجم وسیعی از مکتوبات از سوی روشنفکران بدین مضمون نشر پیدا کرد که ایرانی چنین است و چنان است و مدام در گوش ملت خواندند که »از ماست که بر ماست« و ریشه مشکلاتمان را باید در تاریخ خود جستجو کنیم.

غالب دیدگاه های مسلط در حوزه خلقیات ایرانیان، ضمن مقایسه غرب و شرق، بر فقدان فرهنگ توسعه در جامعه ایرانی تأکید دارند و این متغیر را به عنوان یکی از مهمترین عوامل عدم توسعه یافتگی و یا عقب ماندگی و رکود در مقایسه با دیگر کشورهای پیشرفته به شمار میآورند. دیدگاهی که خواسته یا ناخواسته با به نقد کشیدن سنت و هویت و شخصیت ایرانی به سلطه هژمونیک غرب میانجامد و در سیاستگذاریها و نظام تصمیم گیری در نهاد سیاست و اقتصاد و در سطح رفتارهای اجتماعی تأثیر مستقیم و یا غیر مستقیم میگذارد و انسان ایرانی را به جهت پیشینه تاریخی و ساختار سیاسی حاکم بر آن فاقد ویژگیهای مقوم و مثبت توسعه معرفی نموده و سرزنش میکند.

محمدعلی جمال زاده - - 1345 و مهندس بازرگان - - 1345 خلقیات ایرانی را بزرگترین مانع توسعه جامعه ایرانی معرفی کردند و به دنبال آن نیز نویسندگانی همچون کاتوزیان - - 1372، زیباکلام - - 1373، نراقی - - 1380، رضاقلی - 1377 و - 1373، سریع القلم - - 1390، حسن قاضی مرادی - - 1389 و بسیاری دیگر انسان ایرانی و تاریخ و سرگذشت خاص او را علت اصلی نگون بختی و عقب ماندگی ایران قلمداد کردند. بخش عمدهای از تحلیلها با استبدادی خواندن تاریخ ایران ریشه مشکلات را در تاریخ استبدادزده و انسان متأثر از استبداد میدانند.

در این دستگاه فکری، تاریخ است که بی مهابا به زیر علامت سوال می رود. و همه، انگشت اتهام را به سمت او نشانه میبرند. حتی کارگزاران و سیاستمداران نیز از این ابزار برای توجیه ویرانیهای امروز استفاده میکنند.
و گاهاً در ریشهیابی مشکلات، عنصر و متغیر تاریخ و تجربه ایرانیان را به عنوان یکی از مهمترین علتها و ریشه مشکلات امروز ذکر میکنند.

جامعه دانشگاهی و روشنفکری در کنار اصحاب قدرت و سیاست، تاریخ و هویت و شخصیت ایرانی را نقطه آماج انتقادات خود قرار داده و با شیوه تکرار، این گزارهها را به گزاره های حتمی و غیر قابل نقد و واقعی بدل میکنند. در این میان نقش استبداد و نظامهای استبدادی در تاریخ ایرانی بسیار حائز اهمیت جلوه میکند و متون مربوط به خلقیات ایرانیان ادعا میکنند که تلازم و پیوستگی خاص و همنشینی شدیدی میان استبداد و خلقیات ایرانیان وجود دارد.

این گفتمان حاکم و مسلط تحت تأثیر »نظریه استبداد شرقی« مارکس و ویتفوگل، به تحلیل ایران و هویت ایرانی پرداخته و استبداد را وجه ممیزه شرق و استبدادمداری را ویژگی جوامع شرقی قلمداد کرده است. با این زاویه دید، همه چیز تحت الشعاع استبداد قرار گرفته و مطابق با الگوی منتسکیویی، جامعه استبدادی جامعهای است ایستا و نظام سیاسی استبدادی فرمانروایی نفع شخصی است و در حکومت استبدادی، هر خانه یک حکومت جداگانه است.

بنابراین در چارچوب نظریه استبداد شرقی، تلازم شدیدی میان خلقیات و ویژگیهای مردم و نظام سیاسی وجود دارد. در مقابل، جوامع غربی جوامعی پویا و غیراستبدادی و تکامل یافته تعریف و توصیف میشوند.متون مربوط به خلقیات ایرانیان بر این اساس، تکامل یافتگی و پویایی جامعه و انسان غربی را مفروض پنداشته شده و در نتیجه جامعه و انسان شرقی جامعهای استبدادی ، ایستا و تکامل نایافته، و خودمدار و ضد توسعه معرفی میشود.

نتیجه عملی این رویکردها چیزی نیست جز تحقیر فرهنگهای بومی و سنت ها چه از نوع دینی و چه ملی، تسلیم در برابر الگوهای غربی و پذیرفتن این نگاه که انسان شرقی موجودی است عاری از اخلاق، مسئولیت پذیری و روحیه مشارکتی و قس علی هذا و انسان غربی موجودی است برتر و واجد عالی ترین شاخصهای انسانی.

اهمیت و تأثیرات این نوع نگاه به جامعه ایرانی از چند جهت قابل توجه است. در بعد ملی با نهادینه شدن نوعی ناامیدی و یأس در جامعه و چشم پوشی از ظرفیتهای تاریخی و تمدنی، مانع حرکت و شکوفایی ملی میشود. در بعد بین المللی ضمن فراهم نمودن موجبات عدم خودباوری و کمک به سلطه هژمونیک و غلبه همه جانبه غرب در عرصه جهانی با سرپوشی بر تمامی سیاستهای استعماری و استثمارگرایانه تاریخ معاصر، نشان میدهد ویژگیهای نژادی هویتی و تاریخی این دست کشورها منجر به عقب ماندگی شده و عقب نگه داشته نیستند. گاه شاهد تأثیر این نوع نگاه در معادلات سیاسی و روابط بین کشورها هستیم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید