بخشی از مقاله
چکیده
یک دیدگاه درباره طبیعت انسان در مواجهه با کار ، در دو مجموعه متفاوت از مفروضات توسط داگلاس مک گری گور خلق شدند و توسعه یافتند که به نظریه x و نظریه y مشهورند . این نظریه ها نوع رفتار انسان در کار کردن را ترسیم می کنند و مبنای مناسبی برای ایجاد انگیزش و مدیریت افراد سازمان ارائه می دهند .
مقدمه
مدیریت به عنوان یکی از فعالیتهای اجتماعی بشر سابقه ای بس دیرینه دارد.اما آنچه به عنوان تاریخچه و سیر تحولات نظریه های سازمان و مدیریت بیان می داریم ، مربوط به زمانی است که نظریه های مدیریت و سازمان پا به عرصه وجود نهادند و مدیریت به صورت رشته ای علمی در میان سایر رشته های علوم مطرح شد
مفاهیم انگیزش و تئوری انگیزشی x و y داگلاس مک گری گور
برای انگیزش تعریف های مختلفی وجود دارد که هر یک از آنها به جنبه های خاصی تاکید می کند. دقت در محتوای تعریف های ذیل می تواند به ما نشان می دهد که ماهیت آنها چه اهدافی را دنبال می نماید
❖ انگیزش عاملی است درونی که رفتار فرد را در جهت معینی هدایت می نماید و راهنمایی او برای گزینش کوششی از میان کوشش های ارادی می باشد
❖ انگیزش تمایل به انجام کار است و در گرو توانایی فرد، تا بدان وسیله نوعی نیاز تامین می گردد . در اصطلاح فنی ما ، نیاز به معنی نوعی کسر و کمبود روانی و فیزیولوژیک است که می تواند دستاورد خاصی را جذاب نماید
❖ اشتیاق برای اعمال تلاش بسیار برای رسیدن به اهداف سازمانی ، مشروط به کارایی تلاش ها جهت ارض ای نیاز فردی
واژه تئوری برای افراد مختلف تداعی کننده مفاهیم گوناگونی است.
مجموعه آرا و نظریات در یکی از حوزه های علمی ، که برای تبیین و تحلیل پدیده ها مطرح می شود. مجموعه قواعد و اصولی که مبنای کار یا موضوعی مشخص قرار می گیرد
فکر یا نظری که فقط در عرصه اندیشه درست به نظر برسد و هنوز در عمل آزمایش خود را پس نداده باشد : در تئوری همه چیز جور در می آید ، تا ببینیم عملا چه می شود
مک گری گور در نظریه ای دو ساحتی در مورد انسان ، برداشتها ، طرز تلقیها و نگرشهای مدیران را در مورد انسان به دو گروه تقسیم کرده است . وی برای اجتناب از پیش داوری افراد در این مورد این دو گروه ، آنها را با دو حرف x و yمشخص کرده است
یکی اساسا منفی که به تئوری x و دیگری اساسا مثبت که به نام تئوری y شناخته می شود - استیفن پی. رابینز ، تیموتی ای.جاج - . در تئوری x که بیشتر بیان کننده نظریه کلاسیک مدیریت از نظر هدایت و کنترل می باشد،چند خصوصیت برای انسان فرض شده است. اولا اینکه انسان ذاتا از کار بیزار است و اگر امکان داشته باشد از آن دوری می کند .
بنابراین باید از طریق انگیزه های مادی و عمدتا پرداخت حقوق و دستمزد ، او را کنترل کرد و چون در جوامع پیشرفته تا حدود زیادی احتیاجات مادی رفع شده است . به کاربرد انگیزش منفی مثل تنبیه و تهدید نیازمندیم . دوم اینکه انسان عادی ترجیح می دهد که تحت رهبری دیگران باشد و تا حد امکان از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و بیش از آن که به مقام و شکل اهمیت دهد ، تامین زندگی برایش مهم است . در تئوری x گرچه فنون انگیزش می توانند مثبت یا منفی باشند ، اما در جایی که تا حد زیادی نیازهای مادی تامین شده است ، روش های کنترل بیشتر منفی می باشند.
بنابراین مفروضات تئوری xبه شرح ذیل می باشد:
❖ کار برای بسیاری از مردم ذاتا ناخوشایند است.
❖ بسیاری از مردم بلند پروازی ندارند ، کمتر میل به قبول مسئولیت نشان می دهند و ترجیح می دهند دیگران راهنمایی شان کنند.
❖ بسیاری از مردم در خلاقیت و حل مسایل سازمانی ظرفیت اندک دارند .
❖ انگیزش فقط در سطوح احتیاجات فیزیولوژیک و امنیت صورت می گیرد.
❖ بسیاری از مردم را باید دقیقا نظارت کرد و اغلب با زور وادار به رسیدن به اهداف سازمان نمود.
تئوری y که مک گری گور آن را در حل و فصل مسائل صنعتی و انگیزش افراد مورد تاکید قرار می دهد ، بر این اعتقاد است که کار مانند بازی یا استراحت یک امر طبیعی به شمار می رود و انسان به طور معمو ل ذاتا از آن بیزار نیست . این تئوری که در زمینه انگیزش انسان به نیازهای مراتب بالا توجه دارد . بیشتر به کنترل درونی تاکید می نماید و معتقد است که علاقمندی به کار را می توان به انتخاب روش ها و رویه هایی که مناسب با روحیه و استعداد های افراد باشد . افزایش داد و در امر انگیزش افراد ، به جنبه های مثبت انگیزه ها توجه بیشتر داشت.
تئوری y به شکوفایی استعداد و خلاقیت های افراد برای حل مسایل سازمانی و واگذاری مسئولیت ها به آنها ، بیش از نظارت های خشک و تهدید کننده و نظایر آن تاکید می کند و آن را کلید موفقیت مدیران در سازمان ها می داند.
مدیرانی که از طبیعت انسان تصویری مطابق تئوری y دارند. معمولا محیط کار کارکنان خود را شکل نمی دهند ، کنترل نمی کنند و تحت سرپرستی مستقیم قرار نمی دهند . در عوض کوشش می کنند به کارکنان خود کمک کنند تا با مواجهه با کنترل کمتری از خارج ، رشد پیدا کرده و بیش از پیش بر اعمال خود کنترل شخصی داشته باشند.
در چنین محیطی کارکنان می توانند از لحاظ نیازهای اجتماعی ، احترام و خودیابی که غالبا ضمن کار نادیده گرفته می شوند ، رضایت حاصل کنند .
بنابراین مفروضات تئوری y به شرح ذیل می باشد:
❖ در صورتیکه شرایط کار مطابق میل باشد کار چون بازی امری طبیعی است.
❖ مسلط بر نفس بودن در رسیدن به اهداف سازمان امری غیر قابل اجتناب است.
❖ ظرفیت برای آفرینندگی در حل مشکلات سازمانی به طریق گسترده در میان جمعیت پراکنده است.
❖ انگیزش در سطوح نیازهای مربوط به وابستگی اجتماعی ، احترام و خود شکوفایی و نیز نیاز های فیزیولوژیک و امنیت صورت می گیرد.
❖ در صورتی که مردم به طریق مناسب برانگیخته شوند در کارهایشان خلاق بوده و خود راه خود را پیدا می کنند
بدین ترتیب مدیران و سبکهای مدیریتی که بر مبنای نظریه دو ساحتی انسان به هدایت افراد سازمان می پردازند اعتقاد به انجام مواردی خاص برای هر یک از مفروضات را دارند .
سبک مدیریتی برمبنای پیش فرض: X
❖ تمرکز
❖ مدیر مداری
❖ کنترل منابع به جای ارزیابی نتایج
❖ استفاده از کنترل ها و مشوق های خارجی
❖ انتظار حصول نتایج کوتاه مدت - تاکنیکی -
❖ صرفا استفاده از امکانات و قدرت موجود
❖ قبول وجود تضاد خطری منابع
سبک مدیریتی برمبنای پیش فرض: Y
❖ خود کفایی و عدم تمرکز در اجرای سازمان
❖ نتیجه گرایی و ایفای نقش پشتیبان و مکمل
❖ استفاده از مکانیزم کنترل درونی
❖ انتظار حصول نتایج بلند مدت
❖ قبول امکان وجود وحدت یا حداقل وابستگی متقابل
❖ کوشش برای توسعه ظرفیت مولد
❖ دیگر مداری با توجه به انگیزه های درون - سید جوادین ، ٌََّ - .
نتیجه گیری
براساس این نظریه مدیران با توجه به مفروضاتی که در مورد انسان دارند به هدایت کارکنان می پردازند و سبکی را برای رهبری انتخاب میکنند که متناسب با مفروضات مذکور باشد .
گریگور براین باور بود که مدیران باید نگرش خود انسان را بر مبنای مفروضات نظریه y قرار دهند .به همین دلیل آن گروه از مدیران که مفروضاتی مبتنی بر نظربه x باشد با کارکنان خود نیز با همان نگرش رفتار خواهد کرد
از این رو چنین مدیری از سازو کارهای کنترل تفصیلی بهره میگیرد و برای ایجاد انگیزه در کارکنان صرفاً از محرک های مادی استفاده میکند.در حالی که اگر نگرش مدیر مبتنی بر مفروضات نظریه y باشد می تواند هدفهای مذکور به کارکنان و فراگیران خود آزادی عمل بیشتری می دهد خلاقیت و نوآوری را تشویق میکند کنترل را به حداقل می رساند.