بخشی از مقاله

خلاصه

مقاله حاضر، به بررسی رویکرد چندسطحیکه دیدگاههایخُرد و کلان را با هم ترکیب کرده و دانش جامعتری از سازمانها ایجاد میکند و همچنین، کاربرد آن در تئوری سازمان و ارتباطات سازمانی پرداخته است. بدینمنظور، ابتدا رویکرد چندسطحی و مسأله سطح تجزیهوتحلیل در تئوریهای سازمان و مدیریت، و همچنین تحقیقات، تئوریها و مدلهای چندسطحی و اصول تئوریسازی چندسطحی مورد بررسی قرار گرفته است. در ادامه تحقیق، به انواع مدلهای چند سطحی و ارائه مثالهای مرتبط با کاربرد آنها در ارتباطات سازمانی برای هر یک از این مدلها پرداخته شده است. در پایان نیز، مزایا و معایب اتخاذ این رویکرد در فراگرد ایجاد و توسعه تئوریهای سازمان و مدیریت مورد بررسی قرار میگیرد.

1. مقدمه

تبیین و تفسیر در حوزه علوم انسانی تا حد زیادی وابسته به سطح تجزیهوتحلیل نظریهپرداز است؛ نظریهپردازی که تحلیل خود از یک پدیده را در سطح خُرد انجام میدهد، با نظریهپردازی که از سطح تجزیهوتحلیل کلان به بررسی همان پدیده میپردازد، نتایج مشابهی بهدست نمیدهند

چالش سطوح تحلیلخُرد و کلان در رویکرکلّید نظریهپردازان به پدیدههای اجتماعی، یکی از مهمترین مسائل مطرحشده در علوم انسانی و اجتماعی است. به تبعیت از علوم اجتماعی، مسأله سطح تحلیل اخیراً در تحقیقات سازمان و مدیریت نیز مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال، در مورد اینکه فرهنگ مسألهای فردی یا سازمانی است، بحثهای فراوانی انجام شده است. مشکل واحد تحلیل در بحث خردهفرهنگها وضدّ فرهنگها در سازمان به وضوح قابل مشاهده است

همچنین مشکل واحد تحلیل را در بحث از فرهنگ به عنوان یک پدیده روانشناختی و تلقی از معنای فرهنگ بهعنوان یک پدیده اجتماعی میتوان بررسی کرد.

مشکل واحد تئوری و تحلیل در ادبیات سازمانی، در تحقیقاتجوّ سازمانی نیز همچنان حلنشده باقی مانده است. در تحقیقاتجوّ سازمانی، ابتدا سازمان بهعنوان سطح تجزیهوتحلیل در نظر گرفته میشد، سپس پیشنهاد شد که سطوح متفاوت - فردی و سازمانی - ، برای تحلیل مورد استفاده قرار گیرند. بدینترتیب، محققانی که بر روی ادراکات فردی کار میکنند، بر رویجوّ روانشناختی تمرکز میکنند، و هنگامیکه مشخصههای سازمانی مورد نظر است، بر رویجوّ سازمانی تحقیق انجام میگیرد. اگرچه تمایز بینجوّ سازمانی در سطوح سازمانی و روانشناختی در تحقیقات سازمانی پذیرفته شده است،مّاا این تمایز نتوانسته است تحقیقات در زمینه جوّ سازمانی را از مشکلی که با آن مواجه بوده است، رها نماید

نکته اصلی که اهمیت سطح تجزیهوتحلیل تئوریها را نشان میدهد، آن است که سازمانها سیستمهای چندسطحی هستند. این اصل، مبنایی را برای تحلیل و بررسی قریب به اتفاق تئوریهای معاصر رفتار سازمانی فراهم میکند 

هم اکنون نشانههایی از ایجاد تغییر وجود دارد که طی آن، محققان در حال ایجاد یک پارادایم روششناختی و مفهومی تلفیقی برای علوم سازمانی هستند - دانسریو و دیگران، 1999؛ درازین و دیگران، 1999؛ کلاین و دیگران، 1994؛ مورگسن و هافمن، 1999؛ روسو، 1985، ص . - 37 علوم سازمانی به سوی ایجاد پارادایمی پیش میرود که میتواند شکافخُرد-کلان را در تئوری و تحقیق پر کند. این تغییر نشانگر رشد و بلوغ پارادایم چندسطحی در علوم سازمانی است.

هدف مقاله کنونی بررسی ویژگیها و توانمندیهای رویکرد چندسطحی در ساخت تئوریهای سازمان و مدیریت و ایجاد دانشافزایی نظری است. بدینمنظور، ابتدا مسأله سطح تجزیهوتحلیل در تئوریهای سازمان و مدیریت مورد بررسی قرار گرفته است. سپس در مورد تئوریهای چندسطحی بحث شده و انواع مدلهای چندسطحی معرفی میشوند. در ادامه با تأکید بر مدلهای قابل تصور در رویکرد چندسطحی، مثالی از کاربرد این مدلها در مطالعات سازمان و مدیریت ارائه میگردد. در انتهای مقاله نیز، مزایا و موانع توسعه رویکرد چندسطحی به همراه پیشنهادات روششناختی برای محققان سازمانی مطرح میشوند.

2. مسأله سطح تجزیهوتحلیل در تئوریهای سازمان و مدیریت

یک مرحله اساسی در بررسی و نقد یک تئوری، تشخیص سطح تجزیهوتحلیل آن تئوری است. تئوریها بایستی با توصیف دقیق سطوحی ساخته شوند که تعمیم یافتهها در آنها امکانپذیر است. عدم توانایی در تعیین سطح یا سطوحی که یک تئوری در آن بهکار رفته است، منجر به بیدقتی در ساخت تئوری ونیز سردرگمی به هنگام جمعآوری و تحلیل داده برای آزمون آن خواهد شد.

به همین دلیل،کلاین و دیگران - 1994 - ، تئوری پردازان و نویسندگان را به تصریح دقیق سطح یا سطوح تئوریهایشان تشویق میکنند. زیرا سطح تجزیهوتحلیل تئوری اساس سازههای تئوری را تشکیل داده و چگونگی و چرایی روابط بین سازههای تئوری را میتوان بر اساس آن بیان کرد.

اکثر محققان سازمانی بر یک دیدگاخُرهد یا یک دیدگاه کلان تأکید دارند. دیدگاه کلان، ریشه در جامعهشناسی داشته و فرض میکند که قواعد اصلی در رفتار اجتماعی وجود دارند که فراتر از تفاوتهای ظاهری بین کنشگران اجتماعی قرار دارند.

در این دیدگاه چنین مطرح میشود که با فرض وجود مجموعه خاصی از محدودیتها و ویژگیهای جمعیتشناسی، افراد بهصورت مشابه عمل خواهند کرد. بنابراین میتوان بر روی پاسخهای جمعی تأکید کرده و از پراکندگیهای انفرادی صرفنظر کرد. در مقابل، دیدگاخُرهد، ریشه در روانشناسی دارد. این دیدگاه فرض میکند که تفاوتهایی در رفتار افراد وجود دارد و تأکید بر دادههای جمعی تفاوتهای فردی را که به نوبه خود معنادار هستند، در نظر نمیگیرد. این دیدگاه بر تفاوتهای موجود بین ویژگیهای شخصیتی افراد که بر رفتار فردی اثرگذار هستند، تمرکز دارد 

هیچکدام از این دیدگاهها بهتنهایی نمیتوانند بهصورت مناسبی رفتار سازمانی را تبیین نمایند؛ دیدگاه کلان از نحوه تأثیر رفتار فردی، ادراکات، احساس، و تعاملات بر پدیده سطح بالاتر غفلت میورزد. در این دیدگاه خطر جانبخشی به سازمان نیز وجود دارد؛ کسی که دچار خطای جانبخشی میشود، معتقد است که افراد رفتار نمیکنند، بلکه سازمانها رفتار را انجام میدهند. در مقابل، دیدگاخُرهد نیز عوامل زمینهای را که نهایتاً پدیده سطح کلان را شکل میدهند، نادیده میگیرد

با مشاهده ناتوانی دیدگاههایخُرد و کلان در تبیین پدیدههای سازمانی، هماکنون محققان حوزه سازمان و مدیریت ترغیب شدهاند تا به مسأله سطح تجزیهوتحلیل توجه کرده و از دامهای مفهومی و روششناختی که در گذشته تحقیقات سازمانی را در بر گرفتهاند، اجتناب نمایند.

مسأله دیگری که در زمینه سطح تجزیهوتحلیل تئوریک در مطالعات سازمان و مدیریت به آن توجه میشود، ساختار سازههای جمعی است. کلید درک رویکرد چندسطحی، در شناسایی ویژگیهای سازههای جمعی نهفته است. بنابراین قبل از بحث در مورد رویکرد چندسطحی، بایستی مفهوم سازه جمعی و کارکردهای آن برای محققان مشخص شود. وظیفه محققان نشان دادن ویژگیهای اساسی اینگونه سازهها و تبیین اهمیت آنها برای ایجاد تئوریهای چندسطحی است.

3.    واحدها و سازههای جمعی

نخستین و مهمترین وظیفه در شکلدهی تئوری یا مطالعات چندسطحی شامل تعریف، تعدیل و توضیح سطح هرکدام از سازههای اصلی است که سازنده سیستمهای تئوریک هستند. سازهها مفاهیمی ذهنی هستند که برای توضیح برخی پدیدههای عینی بهکار میروند و آنها را میتوان بهعنوان تصورات مفهومی در نظر گرفت که وجودشان بایستی از فعالیتها یا خصوصیات قابل مشاهده یک موجود استنباط و فهم شود.

برای مثال، سازههای به نام گروه نشاندهنده شبکه روابطی است که بین چند کنشگر وجود دارد و قابل تعریف و مشاهده نیز هست. بخش عمدهای از سازههای تئوریک در قالب واحدهای جمعی مانند تیم، سازمان و ملت مفهومسازی شدهاند. در این مورد که واحدهای جمعی وجود دارند و قابل شناسایی هستند، جای سؤال زیادی وجود ندارد. هدف پژوهشگران نیز تشخیص موجودیت آنها نیست، بلکه توصیف عملکرد آنها است.

نکتهای که محققان در هنگام بحث در زمینه سازههای جمعی بایستی در نظر داشته باشند، آن است که منابع شکلگیری و عوامل مؤثر بر سازهها در سطوح جمعی مشابه سطح فردی نیستند. بنابراین در هنگام بحث یا پژوهش در مورد واحدهای جمعی احتمال رخ دادن خطاهایی در مورد تعمیم در سطوح تجزیهوتحلیل وجود دارد. یکی از مهمترین این خطاها، استفاده از استدلال سطح فردی در سطح جمعی است که بین روانشناسان ناشی که به سطح بینالمللی میروند، قابل مشاهده است

هافستد این پدیده را "سفسطه بومشناختی معکوس"1میخواند. از جمله اهداف اصلی تحقیقات و مدلهای چندسطحی نیز پیشگیری از وقوع چنین خطاهایی در تجزیهوتحلیل سازمانها است.

4. تحقیقات، تئوریها و مدلهای چندسطحی

اگرچه تجزیهوتحلیل چندسطحی زمینه جدیدی در تحقیقات سازمانی است،مّاا ریشههای آن به تحقیقات علوم اجتماعی در اوایل قرن بیستم و بهویژه مطالعه کلاسیک دورکیم در مورد خودکشی باز میگردد. کاربرد نوین تحلیلهای چندسطحی در سالهای دهه 1940 در آمریکا، و بهعنوان واکنشی در برابر دیدگاخُرهدنگر مسلط در جامعهشناسی امریکا شروع شد

مبنای شناختشناسانه2 و مفروضات اساسی دیدگاه چندسطحی تا حدود زیادی ریشه در تئوری سیستمهای عمومی - فون برتالانفی - و بحثهای مرتبط با این تئوری دارد - کلاین و کوزلوسکی، 2000، ص. - 4 تئوری عمومی سیستمها - GST - یکی از دیدگاههای علمی مسلط در قرن بیستم میلادی بود که توجه بسیاری از دانشمندان را به خود جلب کرد

با این حال و با وجود اینکه تئوری عمومی سیستمها توانسته است، ارزش تئوریک بالایی در حوزه علوم اجتماعی از خود نشان دهد، متأسفانه سهمنسبتاً اندکی در رشد و توسعه تئوریها در حوزه علوم سازمانی داشته است - رابرتز و همکاران، 1978، ص . - 36 دیدگاه چندسطحی با هدف پر نمودن این خلأ و استفاده از این فرصت موجود برای تئوریپردازی در عرصه سازمانی ایجاد شده است.

هدف اصلی دیدگاه چندسطحی در علوم سازمانی تشخیص اصولی است که درک جامعتری را از پدیدهایی که در سطوح مختلف سازمانها مشاهده میشوند بهدست دهد

رویکرد چندسطحی به ایجاد یک علم سازمانی که از لحاظ تئوریک غنیتر و از نظر کاربرد عملیتر باشد، کمک شایانی مینماید. در تحقیقات چندسطحی، پیشرفت همزمان تئوری و روششناسی در دو حوزه قابل تأمل است؛ این پیشرفت در درجه اول در زمینه تبیین تئوریک سازههای چندسطحی و مسائل روششناسی مرتبط با اندازهگیری مدلهای چندسطحی مشاهده میشود. دومین حوزه نیز به ایجاد تئوریهای چندسطحی پیچیدهتر و پیشرفتهای روششناسی در زمینه تجزیهوتحلیل واریانس و تحلیل دادهها برای آزمون این تئوریها مربوط میشود

رابرتز و دیگران - 1978 - جزء نخستین افرادی بودند که یک چارچوب دقیق از مفهوم علوم سازمانی چندسطحی را ارائه دادند. این کار از طریق تهیه یک چارچوب بین رشتهای برای مطالعه پدیده سازمان در سطوح چندگانه و بررسی مشکلاتی که ممکن است به هنگام جمعآوری و طبقهبندی دادهها بهوجود آید، انجام گرفت. روسو - 1985 - براساس این کارِ رابرتز و دیگران، یک گونهشناسی از مدلهای سطوح چندگانه را ارائه کرد که در ادامه مقاله به آن اشاره میشود.

مدلهای چندسطحی تعریف روابط بین متغیرهای مستقل و وابسته در سطوح متفاوت تحلیل را الزامی میسازند 

اصولا تحقیقات بر روی مسائلی چون ارزیابی عملکرد، طراحی شغل، آموزش، پرداخت، رهبری، قدرت، مشارکت، ارتباطات،جوّ سازمانی، تکنولوژی، عملکرد سازمانی و ساختار، چندسطحی هستند. مبنای دیدگاه چندسطحی تشخیص این امر است که پدیده سطحخُرد در زمینهای کلان قرار دارد و پدیده سطح کلان نیز به نوبه خود از طریق تعامل و پویاییهای عناصر سطح پایینتر ایجاد میشود. زمانیکه رفتار فردی در سازمانمدّنظر است، دو نوع از آن را میتوان در پژوهشها بررسی نمود: فرد بهعنوان خودش و فرد بهعنوان نماینده جمعی که در آن عضویت دارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید